ماهان شبکه ایرانیان

بعد فراموش شده دین

چکیده: اهتمام و توجه به ظواهر دینی که بعد افقی و سطحی دین است، موجب افول معنویت در عصر حاضر شده و توجه به بعد معنویت که همان بعد ژرفای دین است برای رهایی انسان از پوکی و پوچی ضرورت دارد .

ایران، 9/3/1380

چکیده: اهتمام و توجه به ظواهر دینی که بعد افقی و سطحی دین است، موجب افول معنویت در عصر حاضر شده و توجه به بعد معنویت که همان بعد ژرفای دین است برای رهایی انسان از پوکی و پوچی ضرورت دارد .

دینداری طرح شورمندانه پرسش از معنای وجودمان و میل به دریافت پاسخ هاست; هرچند این پاسخ ها ناقص و نارسا باشد . دین حالت اشتیاق و دلبستگی نسبت به وجود ویژه انسانی و نیز وجود به طور کلی است . البته می توان آدمیان فراوانی یافت که این اشتیاق و دلبستگی غایی و نهایی را دارند; اما احساس می کنند از دین به معنای خاص و طبعا از هر دین تاریخی به دورند . اتفاقا در اغلب موارد، این افراد، پرسش از معنای زندگی خود را به غایت جدی می گیرند و به همین دلیل، زبان به انکار همه ادیان تاریخی می گشایند . این افراد گو این که منکر ادیان هستند، اما دیندار به شمار می آیند . همین تجربه است که وادارمان می کند معنای دین را به عنوان پدیده ای که در بعد ژرفا جای دارد، از جلوه های خاص دلبستگی نهایی و پروای واپسین فرد که در نماد و نهادهای یک دین خاص ظاهر می شود، متمایز کنیم . پس اگر بخواهیم به تحلیل موقعیت دینی روزگارمان بپردازیم، بدیهی است که باید کلید ما معنای اصلی دین باشد; نه یک دین خاص و نه حتی مسیحیت .

بعد ژرفا چگونه گم شد؟ فقدان بعد ژرفا حاصل ارتباط انسان عصر ما با خود و با جهان است; عصری که در آن طبیعت به لحاظ علمی و تکنولوژیک، در معرض کنترل و مهار آدمی است . در این عصر، زندگی در بعد افقی جایگزین زندگی در بعد ژرفا شده است . حال اگر بپرسیم که چنانچه انسان در بعد افقی به سیر خود ادامه دهد چه می کند و در جست وجوی چه چیزی خواهد بود، پاسخ بدان دشوار است . او هرچه را در مسیرش باشد به یک ابزار تبدیل می کند و با این کار خود به یک ابزار مبدل می شود . اما اگر بپرسد ابزار برای چیست، دیگر پاسخی در میان نخواهد بود .

اگر بعد ژرفا گم شده است، نمادهایی که به وسیله آنها زندگی در این بعد بیان شده است به خودی خود باید ناپدید شوند . دلیل اصلی آنکه نهادهای دینی گم شده اند نقادی علمی نیست; بلکه سوء فهم معنا و مفاد این نمادهاست . اگر نماد آفرینش که بر سرشت و گوهر الهی همه چیز دلالت می کند به سطح افقی نقل مکان کند، به داستانی درباره گذشته های دور بدل می شود که هیچ قرینه و شاهد تاریخی بر آن نمی توان اقامه کرد و حتی مغایر همه شواهد علمی است . این گونه است که یکی از ژرف ترین توصیفات روان شناختی از مخمصه های عام انسانی، به حکایتی پوچ و بی معنی در سطح افقی مبدل می شود . اگر نمادهای «منجی » و «رستگاری از طریق منجی » که گویای قدرت نجات بخش در تاریخ و زندگی فردی است به سطح افقی تنزل یابد، داستان هایی خواهند شد در باب موجودات نیمه الهی که از مکانی فلکی می آیند و باز بدانجا می روند . بدیهی است که این نمادها با این شکل و شمایل برای کسانی که نگاهشان به عالم را نجوم علمی تعیین می کند، هیچ معنا و مضمونی ندارد . هنگامی که انسان، خود را به این ترتیب از بعد ژرفا و نمادهای راوی آن محروم کرد، خود به جزئی از طرح افقی بدل می شود; خویشتن خود را گم می کند و به چیزی در میان چیزهای دیگر مبدل می شود . آدمی با این همه فشار به سختی می تواند از بار این سرنوشت شانه تهی کند; سرنوشتی که او را به یک شی ء در میان سایر اشیائی که خود می سازد مبدل می کند .

ولی انسان هیچ گاه از انسان بودن و انسان ماندن دست نمی شوید . او مضطربانه، نومیدانه و در عین حال شجاعانه در برابر چنین سرنوشتی مقاومت می کند . آدمی این سؤال را درمی افکند که: «برای چه؟» . او بدون آنکه بداند چه بر سرش آمده احساس می کند معنای حیات (بعد ژرفا) را گم کرده است . پرسش دینی از دل همین آگاهی سر برمی آورد و پاسخ های دینی نیز از همین آگاهی دریافت یا انکار می شود .

در این نگرش، امکان رسیدن به پاسخ واقعی با همه محدودیت های پیش رو دست یافتنی است . این مقصود، از طریق آگاهی به این نکته به دست می آید که ما آدمیان، ساحت سرنوشت ساز زندگی (بعد ژرفا) را گم کرده ایم و هیچ راه ساده ای برای بازگشت آن نداریم . کسی که می داند از سرچشمه غایی (معنا) دور افتاده است، با همین دانایی نشان می دهد که نه فقط جدایی حاصل آمده، بلکه وصل و وحدت دوباره رخ خواهد داد و این دقیقا وضعیت ماست . آنچه بیش از همه چیز مورد نیاز ماست و تا حدی واجد آن هستیم، فهم اصولی این مساله است که در مخمصه گرفتار آمده ایم; بدون آنکه بکوشیم به کمک ایدئولوژی های دینی یا سکولار بر آن پرده ای بیفکنیم . احیای علایق دینی، قدرت خلاقه ای به فرهنگ ما خواهد داد; مشروط بر آن که این علایق دینی به حرکت جست وجوگری در پی بعد گم شده ژرفا توسعه پیدا کند .

اشاره

پل تیلیش (1886 - 1965) اندیشمند بزرگ اگزیستانسیالیست آلمانی، از جمله کسانی است که در عصر مدرنیته در پی احیای معنویت بوده است . رویکرد مثبت وی به معنویت و اخلاق که در حقیقت دو بعد دین به شمار می روند، تاثیر بسزایی بر اندیشه غرب در روزگار معاصر داشته است . ذکر این نکته لازم است که وی به پیروی از آرای مکتب اگزیستانسیالیسم در باب ماهیت و وجود انسان، دین را اشتیاق و دلبستگی واپسین انسان (ultimateconcern) به «وجود خود» یا «وجود» به طور مطلق می داند و همان گونه که در این مقاله به آن اشاره رفته است، ادیان خاص و تاریخی، مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام، فقط جلوه هایی از ظهور دلبستگی نهایی انسانند . از این رو انسان برای متدین بودن کافی است که دارای یک دلبستگی نهایی باشد و ضرورتی ندارد که از دینی خاص پیروی نماید . دین امری انفسی (subjective) و شخصی است که حداکثر به نوعی تجربه درونی وابسته و از هر گونه عینیت خارجی بی بهره است .

از اهم لوازم نظری این رهیافت، بی معنا بودن مساله حقانیت یک دین و افزون بر این در خصوص اسلام، مساله خاتمیت است . همچنین بر اساس این رویکرد به دین شریعت (احکام و قوانین دینی) اهمیت چندانی ندارد . از نگاه درون دینی، این لوازم ناپذیرفتنی است; زیرا ادیان هم ادعای حقانیت دارند و هم رعایت قوانین و احکام خود را ضروری و لازمه متدین بودن می دانند . از نگاه برون دینی نیز باید گفت گرچه داشتن دلبستگی نهایی جزئی از حالات معنوی یا متدینانه است، اما حقیقت آن است که متدینان به دین خاص (تاریخی یا غیرتاریخی) برای دین خود، دست کم، به مناسک و اعمالی قائلند که خود را به رعایت آنها ملزم دانسته، عدم رعایت آنها را گناه به شمار می آورند . از این رو، با صرف نظر از این نکته که فروکاستن دین به جزئی از آن (دلبستگی نهایی داشتن) کاری ناصواب و بی بهره از منطق دفاعی (پدیدارشناسانه، عقلی و تاریخی) است، نوعی هرج و مرج رفتاری و نظری را نیز به همراه دارد .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان