همبستگی، 17/11/80
این مقاله، گزارشی از پایان نامه دکترای نویسنده در موضوع یادشده است . نویسنده معتقد است که گسترش و نفوذ نظریه عرفی شدن (سکولاریزاسیون) در غرب، ریشه در سه عامل اصلی دارد: نخست آن که عرفی شدن، زمینه های درونی مساعدی در جوهر مسیحیت داشته است . از سوی دیگر، تجربه تلخ قرون وسطای مسیحی به تشدید و تسریع این فرایند مدد رسانده است و بالاخره، تمامی جریان های فکری و تحولات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی که به شکل گیری دنیای جدید انجامیده است، تعمیق و نهادینه شدن این پدیده را در غرب مسیحی موجب شده است .
اما تفاوت های آموزه ای مسیحیت و اسلام و برداشت مختلف مسیحیان و مسلمانان از مناسبات میان دنیا و آخرت، طبیعت و ماورای طبیعت، انسان و خدا و عقل و ایمان، ظرفیت و استعدادهای کاملا متفاوتی را در مواجهه با مسائل دنیای جدید، از جمله پدیده تجدد و عرفی شدن، در اختیار آنان قرار داده است . تلقی پارادوکسیکال مسیحی از مناسبات میان انسان و خدا اساسا در اسلام بی معناست و هیچ یک، رقیب دیگری به حساب نمی آید . انسان در اسلام، نه تنها موجودی گنهکار و شرور محسوب نمی شود، بلکه اشرف مخلوقات و جانشین خداوند در زمین است و خداوند نیز او را محبوب خویش دانسته است . بر همین اساس است که عقل و معرفت در اسلام از شرافت ذاتی برخوردار گردیده است . همچنین نقش بارز «عقل » ، «عرف » و «مصلحت » در فقه اسلامی و آمادگی بسیار بالای آن برای انطباق با مقتضیات متغیر زمانی و مکانی، ظرفیت و قدرت تطابق آن با تحولات دنیای جدید را افزایش داده است .
از سوی دیگر، نویسنده خاطرنشان می سازد که کپی برداری های بی دخل و تصرف از مدرنیته و الگوهای توسعه غربی و همچنین ناکارآمدی جامعه و حکومتی که به اسم اسلام برپا گردیده است، می تواند از جمله مهم ترین عوامل عرفی شدن مسلمانان در آینده باشد . به علاوه، علل دیگری چون قرائت پذیری های خودمعیار از اسلام، فرقه گرایی های متعصبانه و سلفی گری های متحجرانه نیز به عنوان اسباب و شرایط انحصاری عرفی شدن اسلام مطرح است .