رسول اللّه(ص) به سال یازدهم هجری، رخ در نقاب خاک کشید و زندگی را بدرود گفت. او بارهی بار از چگونگی زعامت ینده امت سخن گفته بود و علی را بری پیشویی مردم و تداوم رهبری به مردمان معرفی کرده بودو رسول اللّه پیام آور حق بود و زعیم امت، او هم رهبر سیاسی امت را بر عهده داشت و هم مرجعیت فکری را. پیامبر هم مبلّغ قرآن بود و هم مفسّر آن.
پس از پیامبر، سیاست جامعه به گونه دیگری رقم خورد و جامه خلافت را کسی به تن کشید که خود نیز از ناراستی آن جامه برقامتش و جیگاه سرنوشت ساز و شیسته علی آگاه بود و…، و زمامداران بزودی دریافتند که با دهها و بلکه صدها پرسش، خواسته در باب دین، قرآن و سنت درگیرند.
بدین سان عالمان و یا عالم نمیانی رُخ نمودند، که نه با اسلام پیوند درونی داشتند و نه به استواری و گسترش آن علاقه.
«کعب الأحبار» چهره مرموز و شگفت تاریخ اسلام و عالم یهودی تباری که در حاکمیت خلیفه دوّم و سوّم از جیگاهی بس بلند برخوردار است، از ینگونه کسان است.
او به روزگار خلافت عمر، اسلام آورد و توجه او را به خود جلب کرد.(1) خلیفه او را نواخت و از وی خواست تا در مدینه بماند. از آن پس او مشاور فرهنگی خلیفه امت و مرجع پرسشها و توجیه گر سیاستها بود. نقش کعب الأحبار به روزگار عثمان و حاکمیت بنی امیه گسترده تر است و نفوذش بسی بیشتر. کعب عالِم درباریی است که بید سیاستهی حاکمیت را توجیه کند و یات الهی را به سود چنگ اندازیهی طمّاعان افزون خواه بنی امیه تفسیر کند و داستان برخورد ابوذر با او، در زمان خلافت عثمان، خروش انسان وارسته ی بود علیه همه آنچه آنها می خواستند.
عثمان، در بذل و بخشش بیت المال به خاندانش، دستی بس گشاده داشت و در نواختن آنان و انباشتن زندگانی کسانِ خود از بیت المال از هیچ گونه تلاشی تن نمی زد و هیچ خواستی را بی پاسخ نمی نهاد.(2) ابوذر ـ فریاد رسی حق ـ ین همه چپاول را بر نمی تابید، فریادی زد، پرده دری می کرد، و با فراز آوردن گلبانگ محمّدی آرامش را از غارتگران می سترد. و در هرکوی و برزن فریاد بر می آورد که: آنان که سیم و زر برهم انباشته می سازند، آتش دوزخ بشارت باد.
و ین یات الهی را فراز می آورد که:
«والذین یکنزون الذهب و الفضّة ولا ینفِقونَها فِی سبیلِ اللّه فبشّرهم بعذاب الیم؛ آنانکه زر و سیم می اندوزند و در راه خدا انفاق نمی کنند، آنان را به عذابی درد آور بشارت ده». (سوره توبه، یه34)
جیگاه والی ابوذر، فریاد رسی او، تأکیدهی مکرّر و فراز آوردنهی بسیارش، عرصه را بر خلیفه تنگ کرده بود، عثمان یکی فرستاد که: هان ابو ذر! از آنچه فراز می آوری روی برتاب. ابو ذر گفت: یا عثمان من را از خواندن قرآن و فراز آوردن پیام الهی باز می دارد؟ به خدی سوگند، خوشنودی عثمان را با خشم خداوند، سودا نمی کنم.حق را می گویم و بریم دوست داشتنی تر است که با ین حق گویی عثمان خشمگین شود و خداوند خشنود. اکنون خلیفه برآشفته است و بری سترون ساختن فریاد ابو ذر چاره می اندیشد؛ بدین سان روزی که مردمانی بسیار جمع بودند، رندانه گفت:
یا پیشوا را نشید که از بیت المال وام گیرد و چون در کارش گشیش رخ داد باز پس دهد؟
کعب الأحبار گفت: باکی بر او نیست.
ابو ذر که خیمه شب بازی خلیفه را بخوبی دریافت و صحنه سازی فریبکارانه او را می دانست و از آهنگ چنین جریان آفرینی آگاه بود، برسر کعب الأحبار فریاد کشید که: هان! یهودی زاده، دین ما را تو به ما می آموزانی!!
خلیفه که نقشه را نقش برآب می دید، فریاد برآورد که: آزارت به من و سرزنشت اصحابم را فزون گشته، به شام رو و در مدینه نباش.(3)
ابو ذر به شام شد، امّا «خروش» ستم ستیزانه و عدالتخواهانه اش فرو ننشست او با صراحت تمام از زشتیهی معاویه سخن گفت و در مقابل کاخ قیصری او حق را فراز آورد و یات الهی را در برکشیدن ستمهی بنی امیه فریاد کرد و در میان مردمان و بهنگام رویارویی با معاویه با صراحت از کفر پیشگی و پیشنه هی مشرک آلود، سخن گفت. معاویه او را به زنجیر کشید و پس از نظر خواهی از خلیفه، دوباره به مدینه بازگرداند و آنگاه ابو ذر بود و اخراج مظلومانه او از کنار مضجع مطهّر حبیبش رسول اللّه(ص) ابو ذر بود و ربذه، بیابان خشک و سوزان.
ابو ذر بود و تنهیی.
شگفتا! از بازی روزگار و اندوها از پی آمدهی حقگویی.
عبد اللّه بن حراش کعبی می گوید: ابو ذر را در ربذه دیدم، نشسته در سیه سیبانی، تنهی تنها، گفتم هان ابو ذر!! تنهیی!
گفت، هماره امر بمعروف و نهی از منکر شعارم بود و حق گویی شیوه ام و ینهمه بریم همراهی باقی نگذاشت.
چنین است قِصه پر غُصّه تاریخ که چون دنیا چهره می نمید و زیبییهی آن رخ نشان می دهد و جذبه ها و کششهیش دلربیی می کند، حق مداران تنها می مانند، چرا که حق گویی در فضیی آلوده به چه و چهی زندگی و در فضیی آکنده از فزون خواهی و عافیت طلبی، همان و محرومیت همان و تنهیی رفتن یاران و … همان و…
«ربذه» گویاترین نماد تنهیی پراکنده از فراز آوردن حق است. که رسول اللّه(ص) در ینه ینده نمی خویش آن را بری ابو ذر رقم زده بود که:
خدا رحمت کند ابو ذر را، تنها زندگی می کند، تنها زندگی را بدرود می گوید و در هنگامه قیامت، تنها برانگیخته می شود.