ولادت تا شهادت
امام حسن بن علی عسکری علیه السلام یازدهمین امام شیعیان، بنا بـه نـقل مـرحوم کلینی در ماه رمضان یا ربیع الآخر 232 ق چشم به جهان گشود و 28 سال زندگی کرد.[1] ابن خلّکان تولد ایشان را روز پنجشنبه یـکی از ماههای سال 231 ق دانسته و قول دیگری نیز که ششم ربیع الآخر از سال 232 باشد،نقل کـرده است.[2] شیخ مفید و سعد بن عـبداللّه، ربیع الآخـر را پذیرفته اند.[3] مسعودی سن آن حضرت را به هنگام شهادت 29 سال دانسته است[4] بنابراین، او باید تولد آن حضرت در سال 231 را معتبر دانسته باشد.
رحلت امام عسکری(ع) بنا به گزارش اکثریت روات، هشتم ربیع الاول از سال 260 ق اتفاق افـتاده[5] و جمادی الاولی همین سال نیز به عنوان قولی دیگر در این مورد نقل شده است.[6] از آنجا که رحلت امام هادی(ع)در سال 254 ق اتفاق افتاده، طبعا دوران امامت حضرت عسکری(ع) طبق روایت شیخ مفید، شش سال[7] و بر اساس نقل سعد بـن عـبداللّه پنج سال و هشت ماه بوده است.[8]در مورد نام مادر آن حضرت که ام ولد نیز بوده گزارشهای مختلفی وجود دارد. در برخی از مصادر، «حدیث» یا «حدیثه» و در برخی دیگر نام آن بانو «سوسن» ذکر شده است.[9] عیون المعجزات نام صحیح او را «سلیل» دانسته و با عبارت «کانت من العارفات الصـّالحات» وی را سـتوده است.[10] القاب خود آن بزرگوار را «الصّامت»، «الهادی»، «الرّفیق»، «الزّکی»و «النّقی» ذکر کرده اند و برخی از مورخین لقب «الخالص»را نیز بر القاب آن حضرت افزوده اند. «ابن الرضا» نیز کنیه ای بوده که امام جواد و امام عسکری(ع)هر دو با آن مشهور شده بودند.[11] چنانکه امام هادی و امام عسکری(ع) به لقب عـسکریین معروف شـده اند. نقش انگشتری امام عسکری(ع) به دو صورت «سبحان من له مقالید السّموات و الأرض»[12] و «انّ اللّه شهید» ذکر شده است.[13]احمد بن عبیداللّه بن خاقان مـشخصات ظـاهری آن بـزرگوار را چنین وصف کرده است: او دارای چشمانی سیاه، قامتی نیکو، صورتی زیبا و بدنی خوب بوده است.[14]
امامت آن حضرت
با رحلت امام هادی(ع) در سال 254 ق و به تنصیص آن حضرت، فرزندش امام عسکری(ع) به سمت امامت شـیعیان اثـنی عـشری منصوب گردید. روایاتی که در وصیت و تنصیص امام هادی(ع) درباره امـامت فـرزندش وارد شده در بسیاری از کتب حدیث و و تاریخ شیعه، فراوان به چشم می خورد[15] و با نظر به این وصیت و تنصیص که از نظر شیعیان نـشانه صـحت امـامت است، آنان امام حسن عسکری(ع) را به امامت پذیرفتند. بنا به نقل سعد بـن عبداللّه جز عده ای که به امامت محمد بن علی - که در زمان حیات پدرش امام هادی(ع)وفات کرد - گرویدند و تعداد انگشت شـماری کـه جعفر بـن علی را امام خود دانستند، اکثریت یاران امام هادی(ع) به امامت حضرت عسکری گردن نـهادند. پیروان جـعفر بن علی «جعفریه خلّص» لقب یافته اند.[16] مسعودی، جمهور شیعه را از پیروان امام عسکری و فرزندش می داند که این فرقه در تاریخ به لقـب «قطعیّه» معروف شده اند.[17]
امام عـسکری(ع) در سامرا
بنا بـه گزارش شیخ مفید امام هادی(ع) مدت ده سال و اندی در عسکر (سامرا) تحت نظرن عباسیان زندگی کرده اسـت[18] بنابراین روایـت طـبعا ورود آن حضرت همراه فرزندش حضرت عسکری(ع) به سامرا باید در سال 244 و یا 243 رخ داده باشد ولی ابن خلّکان این مدت را بیست سال و نه مـاه ذکـر کرده و همین را دلیل شهرت این دو امام همام به عسکریین دانسته است.[19]آنچه مسلم است آوردن این دو امـام بـزرگوار بـه «سامرا» - مرکز خلافت عباسی در آن عصر - از جهاتی شبیه سیاست مأمون در آوردن امام رضا(ع)به شهر خود بود؛ زیرا این نزدیکی کنترل روابـط امـام با شیعیان و شناسایی شیعیانی را که سرتاسر بلاد اسلامی مناسبات نزدیکی با امام خود داشـته و خـطری بـرای حکومت به حساب می آمدند، برای دستگاه حاکمه آسانتر می کرد، مدتی که امام در این شهر می زیست بجز چند نـوبتی کـه به زندان افتاد به صورت یک شهروند عادی در آنجا حضور داشت و طـبعا رفـتار وی زیـر نظر کامل و محتاطانه حکومت قرار داشت؛ زیرا ائمه شیعه از جمله امام عسکری(ع) اگر از آزادی عمل برخوردار بودند مدینه را برای زنـدگی اخـتیار مـی فرمودند. از این رو اقامت طولانی ایشان در سامرا به جز نوعی بازداشت از طرف خلیفه بـا چـیز دیگری توجیه پذیر نیست. این مسئله بخصوص به علت وجود شبکه منظم و متشکل شیعیان که از مدتها قبل شـکل گرفته بـود در نظر خلیفه از اهمیت فراوانی برخوردار بوده و موجبات نگرانی و وحشت او را فراهم می آورد کـه مـی بایست به نحوی کنترل می شد.
به همین جهت از امام خـواسته بـودند حـضور خود را در سامرا مرتبا به اطلاع حکومت برساند چـنانکه طـبق نقل یکی از خدمتکارن امام، آن حضرت هر دوشنبه و پنجشنبه مجبور بود در دارالخلافه حاضر شـود.[20] چنین حـضوری گر چه ظاهرا احترام برای آن حـضرت تلقی مـی شد ولی در واقـع تـنها وسیله کنترل او از نظر خلیفه بود به طـوری کـه یک بار موقعی که خلیفه برای دیدن صاحب البصره می رفت امام را نیز هـمراه خـویش می برد و اصحاب امام تنها در طول راه خـود را برای دیدن آن حضرت آمـاده مـی کنند.[21] از این روایت بخوبی می توان فـهمید کـه در زندگی امام حداقل دورانـی وجود داشته که کـسی را امـکان دیدار مستقیم با آن بزرگوار در خانه اش نبوده است.اسماعیل بن محمد می گوید: برای طلب پول در سر راه آن حضرت نشستم و هـنگام عـبور امام تقاضای کمک مالی از وی کردم.[22]ابو بکر فـهفکی مـی گوید: برای کاری -دیدن امـام- از سـامراب خـارج شدم و در روز «موکب» در خیابان ابـی قطیعة بن داود منتظر رسیدن امام شدم تا او را در حال حرکت به دار العامه ملاقات کنم.[23]محمد بن عبدالعزیز بـلخی نـیز هنگام حرکت امام به دار العامه در خـیابان الغنم مـنتظر تـشریف فـرمایی آن حـضرت بوده است.[24]محمد بن ربـیع شـیبانی می گوید: به منظور دیدن امام، در باب احمد بن خضیب نشسته بودم که او را در حال عبور دیدم.[25]علی بن جعفر از حلبی نـقل مـی کند: در یـکی از روزهایی که قرار بود امام به دارالخلافه بـرود مـا در عـسکر بـه انـتظار دیـدار وی جمع شدیم، در این حال از طرف آن حضرت توقیعی بدین مضمون به ما رسید: الاّ یسلمنّ علیّ احد و لا یشیر الیّ بیده و لا یؤمی فانّکم لا تؤمنون علی انفسکم.[26]کسی بر من سلام و حتی اشاره ای هـم به طرف من نکند؛زیرا شما خودتان در امان نیستید. این روایت بخوبی نشان می دهد که دستگاه خلافت تا چه حد روابط امام با شیعیانش را زیر نظر گرفته و آن را کنترل می کرده است. البته امام و شیعیانش در فرصتهای گوناگونی هـمدیگر را مـلاقات می کرده اند و سرپوشهایی نیز برای این تماسها وجود داشته است. یکی از بهترین راههای ارتباطی شیعیان با امام مکاتبه بود که در مصادر نیز فراوان به آن بر می خوریم.
موقعیت امام در سامرا
امام عسکری(ع) اگر چه بسیار جوان بود ولی به دلیل موقعیت بلند علمی و اخلاقی بویژه رهبری شـیعیان و اعـتقاد بی شائبه آنان به امام و احـترام بـی چون و چرای مردم از وی، شهرت فراوانی پیدا کرده بود و چون مورد توجه عام و خاص بود، حاکمیت عباسی نیز جز در مواردی چند ظاهرا رفتار احترام آمیزی از خود نـسبت به آن حضرت نشان می داد. روایتی طولانی کـه هـمه مصادر مربوط به شرح حال آن حضرت به ذکر آن پرداخته اند حاکی از اهمیت و عظمت موقعیت روزافزون امام در سامرا می باشد. اینک به خاطر اهمیتم این روایت به ذکر قسمتهایی از آن می پردازیم:
سعد بن عبداللّه اشعری از علمای مـعروفت شـیعه که احتمالا به ملاقات امام عسکری(ع) نیز شرفیاب شده است[27] می گوید: در شعبان سال 228 - هیجده سال پس از رحلت امام(ع) - در مجلس احمد بن عبیداللّه بن خاقان[28] - که آن روزها مسئولیت خراج قم را بر عهده داشت و به آل محمد و مـردم قـم نیز عـداوت می ورزید -نشسته بودیم. سخن از طالبیون ساکن سامرا و مذهب و موقعیت آنان در پیش سلطان به میان آمد، احمد گفت: من کسی از علویان را چون حـسن به علی عسکری(ع) در سامرا ندیده و نشنیده بودم که این چنین به وقـار و عـفاف و زیـرکی و بزرگی منشی در میان اهل بیت خود شناخته شده و پیش سلطان و بنی هاشم محترم باشد چنانکه او را بر افراد مسن حـتی امـراء و وزراء و منشیان نیز برتری می دادند. روزی من بالای سر پدرم ایستاده بودم، آن روز پدرم برای دیدار با مـردم نـشسته بـود. یکی از حاجیان وارد شده و گفت: ابن الرضا در بیرون در ایستاده است. پدرم با صدای بلندی گفت: او را اجازه ورود بدهید و آن حضرت وارد شد. وقتی پدرم او را دیـد چند قدم به سوی او رفته و کاری که ندیده بودم بـا کـسی حتی امرا و ولات عهد انجام بدهد با او کرد، وقتی به او نزدیک شد دست به گردنش انداخته و صورت و پیشانی او را بوسید، آنگاه دستش را گرفته و در جای خود نشاند. پدرم خود روبروی او نشست و با وی به گفتگو پرداخت. در سخنان خود، او را بـا کنیه - که حاکی از احترام او بود - مورد خطاب قرار داده و مرتبا می گفت: پدر و مادرم فدایت...شب هنگام نزد پدرم رفتم... و پرسیدم: پدر آن شخص که امروز آن همه اجلال و احترامش نمودی چه کسی بود که حتی پدر و مادرت را فدای او می کردی؟ گفت: او ابن الرضا امام رافضیان بـود و آنـگاه ساکت شد. چند لحظه بعد سکوتش را شکسته ادامه داد: فرزندم اگر روزی خلافت از دست بنی عباس بیرون رود از بنی هاشم جز او کسی شایستگی تصدی آن را ندارد. او به خاطر فضل، صیانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نیکو سزاوار مقام خلافت است. اگر پدر او را دیـده بودی مـردی بود بزرگوار، عاقل، نیکوکار و فاضل. با شنیدن این سخنان آتش خشم سرتاسر وجودم را فرا گرفت، در عین حال حس کنجکاویم برای شناختن او برانگیخته شد. از هر کس از بنی هاشم، منشیان، قضات، فقها، حتی مردم عادی که درباره اش سؤال می کردم او را در نزد آنان در نـهایت جـلالت و بزرگواری و مقدم بر سایر افراد اهل بیت می یافتم. همه می گفتند: او امام رافضیان است. از آن پس اهمیت وی پیش من رو به فزونی گذاشت؛ زیرا دوست و دشمن او را به نیکی می ستودند.[29]
این روایت با توجه به راوی آن که خود یکی از مـعاندین سـرسخت اهـل بیت بود موقعیت اخلاقی و اجتماعی امـام را در مـیان عـامه مردم و حتی خواص بروشنی نشان می دهد. خادم امام عسکری(ع) می گوید: روزهایی که امام به مقر خلافت می رفت شور و شعف عجیبی در مردم پیدا می شد، خیابانهای مسیر آن حضرت از جمعیتی کـه سـوار بـر مرکبهای خود بودند پر می شد وقتی امام تشریف مـی آورد هـیاهو یکباره خاموش می شد و آن حضرت از میان جمعیت گذشته و وارد مجلس می شد.[30]
اکثریت این افراد شیعیانی بـودند کـه از مـناطق دور و نزدیک برای دیدن امام به سامرا می آمدند هر چند ارادت سـایر مردم نسبت به فرزندان رسول خدا نیز، سبب می شد برای دیدن آن حضرت در مسیر او حضور یافته، موجب فزونی این ازدحام شوند.
دوران های بازداشت امام
همانگونه کـه اشـاره شـد جلب امام هادی(ع) به همراه امام عسکری(ع) به سامرا توسط متوکل عباسی، خود به مـعنای زنـدانی کردن این دو امام در آن شهر به منظور کنترل آنها و روابطشان با شیعیان بود. در مواردی در بازداشت این پدر و پسـر سختگیری هـر چـه بیشتر اعمال می شد بویژه هنگام بروز جریانات خاصی که متضمن تهدیدی علیه حـاکمیت بـود، شخص امـام با تعدادی از یاران نزدیکش به زندان می افتادند.
روایات زیادی درباره بازداشت امام عسکری(ع) وجود دارد که از جهاتی با هم نـاسازگارند. علت ایـن امـر علاوه بر اینکه می تواند تعدد بازداشتهای آن حضرت باشد، اشتباه مردم در نام خلفا نیز هست و طـبعا بـا گردآوری تمام گزارشهای مربوط و مقایسه آنها با هم امید دست یابی به حقیقت مـسئله بـیشتر می شود. روایتی حـاکی از آن است که معتز (معزول و مقتول به سال 255) هنگامی که قصد سفر به کوفه را داشت دستور بـازداشت امـام عسکری(ع) را صادر کرده و مأموریت اجرای آن را به سعید حاجب می دهد. ابوالهیثم بن سبانه نگرانی خـود را بـه امـام نوشته و امام در جواب او می نویسد: پس از سه روز فرجی حاصل خواهد شد و معتز کشته می شود.[31]مسلم است که امام عسکری(ع) در دوران مـهتدی (255-256 ق) مدتی در زندان به سر برده است. پیش از آن عده ای از شیعیان به زندان افتاده بودند. داود بن قاسم معروف به ابوهاشم جعفری که از شخصیتهای برجسته شیعه بود گویا در سال 252 در زندان بـوده اسـت، خطیب بـغدادی از قول ابن عرفه علت بازداشت وی را چنین بیان می کند: سخنانی از او شنیده شده که باعث زنـدانی شـدن وی گردید.[32] در روایتی که شیخ طوسی نقل کرده بازداشت ابو هاشم مذکور با تنی چند از بنی هاشم و غـیر آنـها به علت کشته شدن عبداللّه بن محمد عباسی بوده است.[33] مسئول این زندان آن گـونه کـه در پاره ای از روایات آمده صالح بن وصیف بوده کـه در سـال 256 تـوسط موسی بن بغا کشته شد.[34] از این رو و بـه احـتمال قوی بازداشت امام عسکری(ع)در سال 255 در دوران مهتدی بوده است.
در یک گزارش تاریخی ابو هاشم جعفری گـفته اسـت: در دوران مهتدی هنگامی که در زندان بودم امـام عـسکری(ع) را نیز بـه زنـدان آوردنـد که با کشته شدن مهتدی در سال 256 خـدا، جان او را از خـطر مرگ رها نمود؛ زیرا خلیفه قصد کشتن آن حضرت را داشت.[35]محل زندان امام در جوسق بود جـایی کـه خود مهتدی و همچنین صالح بن وصیف بـعدها در همانجا زندانی شده و بـه قـتل رسیدند، جوسق گویا قلعه ای بوده که از آن بـه عنوان زندان استفاده می شده است.[36]
آنچه در مورد وضع داخلی این زندان می دانیم عبارت است از:
أ: وقتی امـام وارد زنـدان شد با اشاره به یـک مـرد عـجمی (خ ل جمعی) فرمود: اگر این مرد نـبود مـی گفتم پس از چه مدتی از این زنـدان رهـا می شوید؛ زیرا او شما را زیر نظر گرفته و حرکاتتان را به خلیفه گزارش می کند. ابو هاشم می گوید: روزی ما این مـرد را غـافلگیر کرده و کاغذی را که در آن درباره تک تک مـا گـزارشهای بدی برای خلیفه آماده کرده بود از لباسش در آوردیم.[37]
ب: رفتار امـام در زنـدان بویژه با زندانبانان خود به گـونه ای بـود کـه بـالأخره بـاعث خجلت آنان می شد نـظیر هـمین رفتار درباره امام کاظم(ع) نیز روایت شده است. صالح بن وصیف از ایادی عباسیان که حراست امام را در زندان بـر عـهده داشـت از طرف برخی شخصیتهای عباسی به سختگیری بـر آن حـضرت و آزار وی تـشویق می شد کـه در پاسـخ آنـها گفت: قد وکّلت به رجلین شرّ من قدرت علیه فقد صارا من العبادة و الصّلاه الی امر عظیم. دو تن که آنها را بدترین مردم می دانستم بر او مأمور کردم ولی آنان چنان تحت تأثیر امام عسکری قـرار گرفتند که در عبادت و نماز به حد والایی رسیدند.[38]مدارکی حاکی از آن است که شخص امام در زندان به طور دائم روزه بوده اند.[39]
بار دیگر که امام زندانی شد در عصر معتمد عباسی بود که از سال 256 تا 279 خلافت کـرد. در روایـتی آمده که آن حضرت در سال 259 ق در زندان معتمد عباسی بوده و علی بن جرین زندانبان او بوده است. او در پاسخ معتمد که درباره امام از وی سؤالاتی نموده، چنین گفته است: همواره روزها روزه دار و شبها مشغول نماز است.[40]همچنین صمیری در کتاب «الاوصیاء» از مـحمودی روایـت کرده که گفت: من خود خط ابو محمد عسکری(ع) را هنگام خروج از زندان معتمد دیدم که این آیه را نوشته بود. «یریدون لیطفئوا نوراللّه بافواههم و اللّه متمّ نوره و لو کره الکافرون»[41]شیخ مفید از محمد بن اسماعیل علوی روایت کرده: امام عسکری(ع) نزد علی بن اوتامش (یا بارمش) زندانی شد. این مرد از دشمنان سـرسخت آل ابـیطالب بود. به وی دستور داده شـد دربـاره امام هر چه می تواند تند و سختگیر باشد ولی او وقتی آن حضرت را دید.. در حالی از او جدا شد که بیش از دیگران عظمت الهی آن حضرت را شناخته و از او ستایش می کرد.[42]
به احتمال قریب به یقین این زندان برای امام در سال 259 اتفاق افـتاده اسـت و شاهدی که در تأکید این مطلب وجود دارد روایت ذیل است: کشّی در رجال خود روایت می کند: محمد بن ابراهیم سمرقندی گفت: عازم حج بودم که تصمیم گرفتنم در سر راهم به یکی از دوستان به نام بودق بوشنجانی (بوشنجان روستایی اسـت از قـرای هرات) که بـه صدق و صلاح و ورع و خیر معروف بود سری بزنم. پیش او بودم که سخن از فضل بن شاذان به میان آمد، بودق گـفت: او به دلیل نفخ معده شدیدا مریض است و.. بودق در ادامه سخنانش گفت: در سـفری کـه بـه قصد انجام مراسم حج عازم مکه بودم نزد محمد بن عیسی العبیدی که شیخی فاضل بود.. رفتم. در خانه او عـده ای را کـه با حالتی افسرده و مغموم نشسته بودند دیدم. علت را جویا شدم گفتند: ابو محمد(ع)زندانی شده است. من سـفر خـود را دنـبال کرده و در بازگشت باز به دیدن محمد بن عیسی رفتم او را با چهره ای شاد و سر حال دیـدم، چگونگی را از وی پرسیدم، جواب داد: امام آزاد شده است. من در حالی که کتاب یوم و لیله را همراه داشتم به سـامرا رفته و به محضر ابو مـحمد(ع)شرفیاب شـدم. کتاب را به آن حضرت نشان داده و گفتم: فدایت شوم این کتاب را ببینید امام در حالی که ورق به ورق آن را می دید، فرمود: صحیح است، سزاوار است به آن عمل شود. عرض کردم: فضل شدیدا مریض است و شنیدم به خاطر دعای شما به این مرض دچـار شده است؛ زیرا درباره او به شما گفته اند که وی وصی ابراهیم را برتر از وصی رسول خدا می داند. در حالی که چنین نیست و این سخن را به دروغ بر او بسته اند. امام فرمود: آری خدا فضل را رحمت کـند. بودق مـی گوید: من باز گشتم و دیدم در همان ایامی که امام فرمود:«رحم اللّه الفضل» فضل بدرود حیات گفته است.[43]اگر چنانچه مشهور است بپذیریم که فضل بن شاذان در سال 260 ق وفات کرده است طبعا باید بپذیریم که در اواخر سال 259 قبل از ذی حـجه امـام در زندان بوده است.
امام و ارتباط او با شیعیان
پس از آنکه امام رضا(ع)به خراسان آمد سادات علوی به دلایل گوناگونی به نقاط مختلف کشور پهناور اسلامی مهاجرت کردند و این مهاجرت از زمانی که فشار و اختناق به علویان و شـیعیان در عـراق شدت گرفت رو به گسترش نهاد. شیعیان ناگزیر به فکر یافتن مناطق امن تری برای زندگی خود افتادند. سرزمین عرب به علت تسلط روحیات و طرز تفکر اموی در آن، نمی توانست جای امنی برای آنان باشد، در عوض شرق بـویژه ایـران زمـینه های مناسبی برای این هدف در خـود داشـت، لذا عـده زیادی از شیعیان به این سرزمین سرازیر شده و در شهرهایی با فاصله های دور از هم به زندگی پرداختند. آنها در درجه اول احتیاج مبرمی به ایجاد ارتباط در بـین خـود د اشـتند؛ زیرا هم امام حاضر داشتند و هم نیازمند به حـل پرسـشهای دینی و احیانا یافتن راه حلهایی برای مشکلات سیاسی و اجتماعی که با آن روبرو می شدند، بودند لذا از سیستم های مختلف ارتباطی از قبیل اعزام افراد خـاصی پیـش امام، و تـماس با وی در ایام حج و..استفاده کردند و از این راهها به دریافت روایـات و رهنمودهای عملی از آن حضرات توفیق یافتند.
پراکندگی شیعیان را در شصت سال پایانی دوران حضور تا آغاز غیبت صغری از شواهد و قرائن تاریخی که حـتی در احـادیث فـقهی نیز فراوان به چشم می خورد بروشنی می توان دریافت. در اینجا ابتدا پراکندگی شـیعیان در دوران مذکور و سپس نحوه ارتباط امام با آنها را مورد بحث قرار می دهیم. البته بحث ما تنها شامل شیعیانی می شود کـه ارتـباط فـکری و دینی در حدّ اعتقاد به امامت ائمه دوازده گانه پس از رسول خدا داشتند، نه مـحبّین آنـها کـه تنها دوستدار اهل بیت به معنای عام آن بودند. تفاوت این دو گروه در روایتی از امام عسکری(ع) مطرح و دقیقا روشـن شـده است.[44] از جـمله مناطق مهمی که شیعیان فراوانی را در خود جای داده و با امام نیز در ارتباط بودند نیشابور را مـی توان نـام برد. اصولا شرق ایران جزو مناطقی است که نام تعدادی از اصحاب ائمه و همچنین نام عـلمای مـشهوری از شـیعیان در قرنهای سوم و چهارم در تاریخ آن به چشم می خورد، یکی از نمونه های بارز اینگونه شخصیتها فضل بن شاذان اسـت کـه مقام ارجمندی در میان اصحاب ائمه و علمای شیعه داشته است. غیر از نیشابور مناطقی مانند سمرقند، بیهق و طوس نـیز از مـحلهای تـجمع شیعیان به شمار می رفت در بیهق اکثریت مردم، از شیعیان بودند. پراکندگی بدین شکل - که مشابه آن در مناطق دیگری نـیز وجـود داشت - یک سیستم ارتباط منظم و بسیار حساسی را می طلبید تا به وسیله آن بتوان به گـسترش تـشیع و یـا حداقل به حفظ وضعیت موجود آن دست یازید. این سیستم با تعیین وکلا از طرف ائمه شکل می گرفت و بـا ارتـباطی کـه بین امام و وکلای وی - بویژه در شکل مکاتبه ای - به وجود می آمد، سعی می شد تا راهنماییهای لازم از نظر دیـنی و سـیاسی ارائه شود و این حرکت سابقه داری بود که امام عسکری(ع) نیز در دوران حیات خود به آن نظر داشت و در توسعه و استفاده از آن می کوشید. افرادیکه سـابقه علمی درخـشان و همچنین ارتباط استواری با امامان قبلی یا خود آن حضرت داشتند و می توانستند از نظر حـدیثی پشـتوانه ای برای شیعیان به شمار آیند به عـنوان وکیل انـتخاب می شدند. نیشابور کـه مرکزیت آن از نظر علمی و فرهنگی و همچنین از نظر اقـتصادی بسیار قـویتر از سایر نقاط بود، برای خراسان اهمیت زیادی داشت. وکیل امام در این شهر طبق روایتی کـه ذیـلا به نقل آن می پردازیم ابراهیم بـن عـبده بود. در ایـنجا برای آنـکه اهـمیت این سیستم و کارهای انجام شده از طـریق آن روشـن شود نامه های امام درباره این وکالت را به اختصار مرور می کنیم: در نامه ای کـه امـام عسکری(ع) به عبداللّه بن حمدویه نوشته، آمده است: من ابـراهیم بن عبده را بر شـما نـصب کردم تا اهالی آن نواحی و نـاحیه شـما حقوق واجب ما را به او بپردازند. من او را امین خود برای دوستانم در آن نواحی قرار دادم، تقوا پیشه کـنید و مـراقب باشید که حقوق را ادا کنید کـه در تـرک و یـا تأخیر آن عذری نیست.[45]از ایـن نـامه استفاده می شود که شـعاع وکـالت و فعالیت ابراهیم، تمام نواحی و حتی ناحیه عبداللّه بن حمدویه بیهقی - ناحیه عبداللّه احتمالا همان بیهق بـود - را در بـر می گرفته است. ظاهرا بعضی از شیعیان در مورد اصـالت خـط امام دربـاره ابراهیم دچـار تـردید شدند لذا امام نامه ای بـه شرح زیر نوشت:
نامه ای که در آن ابراهیم به عنوان وکیل من تعیین و به وی مأموریت اخذ حقوق من از دوسـتانم داده شـده از خود من است و آن را به خـط خـود نـوشته ام. من او را در شـهر خـودشان به حق مـنصوب کـرده ام. از خدا بترسید و حقوق مرا به وی بپردازید که من به او اجازه تام و کامل دراین مورد داده ام.[46]
طولانی ترین نامه از تـوقیعات امـا عـسکری(ع) درباره همین ابراهیم بن عبده می باشد که به اسـحاق بـن اسـماعیل نـیشابوری فـرستاده اسـت. این نامه مشحون از پندهای اخلاقی و رهنمودهای بسیار با ارزش است. امام در آغاز نامه پس از مقدمه ای طولانی درباره اهمیت هدایت الهی از طریق اوصیاء و اینکه ائمه هدی(ع) ابواب علم الهی هستند، آیه «الیوم اکملت لکم دینکم..» را دلیـل بر منت خدا بر انتخاب آنان جهت هدایت مردم شمرده است. آن حضرت همچنین از حقوقی که قرار است به ائمه معصومین(ع) پرداخت شود سخن گفته و نوشته اند: ابراهیم بن عبده از طرف من تعیین شده است. تو ای اسـحاق فـرستاده من نزد ابراهیم عبده هستی تا او به آنچه من طی نامه ای به محمد بن موسی نیشابوری فرستاده ام عمل کند و همچنین تو خود و کلیه کسانی که در شهر تو زندگی می کنند مأمور هستید بـه محتوای آن نامه عمل کنید. درود بر ابراهیم و تو و تمامی دوستان ما. کسانی که این نامه را بخوانند و کسانی که در ناحیه شما بوده و دچار انحراف نیستند بـاید حـقوق ما را به ابراهیم بپردازند تـا آن هـم به رازی برساند و این دستور من است. ای اسحاق نامه مرا برای بلالی که مورد اعتماد ما است و همچنین برای محمودی و هنگامی که به بغداد رفتی بـرای دهـقان[47] که وکیل و مورد وثوق مـا بـوده و پول از دوستان ما می گیرد و بالأخره برای هر کس از موالی ما که دیدی، بخوان و اگر کسی خواست نسخه ای از آن بردارد مانعی نیست. به هر حال جز از شیطانی که مخالف شما است آن را از کسی پنهان مدار، از شهر بـیرون نـرو تا عمری را ببینی که هر چه از دوستان به ما رسد در نهایت پس از چند واسطه به دست او می رسد تا بما برساند.[48] از این نامه نکات مهمی درباره سیستم وکالت به دست می آید: موضوع آن بالخصوص هـدایت شـیعیان در شیوه پرداخـت واجبات مالی شان است که ضرورت اساسی در حفظ و حراست آنها داشته است. معرفی وکلا و اظهار اعتماد کامل به آنها برای احـکام موقعیت شان از جمله نکاتی است که به روشنی در این توقیعات به چشم می خورد، اضافه بـر ایـن روشـن می کند که در میان وکلای مناطق، سلسله مراتبی وجود داشته که حقوق مالی امام بایستی از طریق آن به وکیل اصلی وی رسیده و بـه وسیله او به آن حضرت برسد و بالأخره نکته دیگری که از نام فوق استفاده می شود آن اسـت کـه گـاهی شبهاتی در مورد وکالت افرادی به وجود می آمد که در چنین مواردی امام مجبور بود با ارسال نـامه های دیگری این شبهات را از بین ببرد. ایجاد و حفظ چنین پیوندهایی بود که باعث احیای شیعیان در عـرصه حیات فرهنگی و اجتماعی و مانع از پیـدایش ضـعف در تشکیلات آنها و در نتیجه هضم شدن در جامعه تسنن می شده است، امری که به هر حال برای هر اقلیّتی امکان داشت.این سیستمی بود که شبیه آن را زمانی عباسیان و مدتی طولانی نیز اسماعیلیان به کار بسته بودند و طبعا حاصل آن چیزی جز حراست شیعه در مقابل خطرات بنیان کن که همواره متوجه آنـها بـوده و موجودیت آنان را تهدید می کرد نبوده است. علاوه بر آن استفاده از چنین سیستم ارتباطی دقیق، موجب جریان دانش و بینش لازم در سر تا سر اجتماعات شیعی را تضمین می کرد. چنانکه مناطقی چون کشّ و سمرقند با آنکه از مراکز زندگی ائمـه بـسیار دور بودند بخش مهمی از علمای شیعه از آن برخاسته اند. به طوری که ذکر شد اشکالات ناشی از این پراکندگی را فرستادگان و نامه های پربار و به موقع ائمه هدی(ع) به طرز تحسین برانگیزی خنثی می کرد، ارتباط به وسیله نامه در این دوران بسیار گـسترده و از نـوع پیشرفته آن به حساب می آمده است گر چه معمولا به لحاظ امنیتی و...از اینگونه نامه ها اثری باقی نمی ماند ولی باز ما اکنون مقدار زیادی از این نامه ها و شواهدی را که دلیل بر وفور آنها است در دسـت داریم.ابوالادیان مـی گوید: من خـدمتگزار امام عسکری(ع) بودم، کار من بردن نامه های آن حـضرت بـه شـهرهای مختلف بود، آخرین باری که حامل نامه ای از او بودم امام مریض بود، نامه را به من داده و فرمود: این را به مدائن ببر، پانزده روز دیگر که باز می گردی مـرا در حـال تـغسیل و تکفین خواهی دید، من نامه را بردم و موقع بازگشت هـمان را کـه امام به من فرمود اتفاق افتاده بود.[49]
این روایت نشان می دهد که امام برای بردن و آوردن نامه پیک مخصوصی داشته است.محمد بن حسین بـن عـباد مـی گوید: ابو محمد حسن بن علی عسکری(ع) روز جمعه هشتم ربیع الاول از سال 260 در حـالیکه 29 سال تمام داشت در حین ادای نماز صبح رحلت فرمود، حضرت همان شب، نامه های زیادی برای مدینه نوشته بود.[50] اینک ما نامه ای از امام عـسکری(ع) به مـردم قـم و آبه (آوه) در اختیار داریم.[51] همچنین این شهر آشوب نوشته اسـت کـه امام عسکری(ع) نامه ای به علی بن حسین بن بابویه نوشته است گر چه با توجه به فوت ابـن بـابویه در سـال 329 این امر بسیار بعید به نظر می رسد، البته وی توسط حسین بن روح ارتـباط مکاتبه ای بـا امـام زمان(ع) داشته است.[52]تماس مستقیم با امام با فرستادن افرادی از طرف شیعیان به محضر آن حضرت نوع دیـگری از وجـود ارتـباط در بین امام و دوستانش بود. از جعفر بن شریف جرجانی نقل شده:من سالی به زیارت خانه خدا مـشرف شـدم و در سامرا به خدمت امام عسکری(ع)رسیدم، خواستم اموالی را که دوستان به وسیله من فرستاده بودند بـه آن حـضرت بـدهم. پیش از آنکه من بپرسم، به چه کسی بدهم فرمود: آنچه را همراه آورده ای به مبارک، خادم من بسپار.[53]در روایتی دیگر آمـده: مردی از عـلویان برای به دست آوردن «فضل» راهی منطقه جبل شد، در حلوان مردی او را دید آن مرد از علوی پرسید: از کـجا مـی آیی؟ گفت: از سـامرا، پرسید: آیا در سامرا خانه فلانی را می شناسی؟ جواب داد: آری، آن مرد پرسید: آیا از حسن بن علی خبری داری؟ گفت: نه،مرد پرسید: برای چه آمده ای؟ گفت: برای پول، آن مـرد گـفت: من به تو 50 دینار می دهم، تا مرا در سامرا نزد حسن بن علی(ع)ببری، علوی پول را گرفت و با آن مـرد پیـش امام عسکری(ع) آمدند و آن مرد چهار هزار دینار خدمت امام(ع) تقدیم کرد.[54]از دیگر وکلای امام از ابراهیم بن مهزیار اهوازی - که در اهـواز سـاکن بـود - می توان نام برد.[55]قم اصیل ترین شهری بود که گروه انبوهی از شیعه را در خود جای داده بود و از زمـان امـام صادق(ع) به طور مرتب و منظم با ائمه معصومین(ع) در ارتباط بوده است. از جـمله شخصیت های شیعی قم که با امام عسکری(ع) روابطی داشت احمد بن اسحاق بن عـبداللّه اشـعری بود که نجاشی او را با عنوان «کان وافد القمیّین» واسطه بـین قـمی ها و امـام دانسته و تصریح کرده است که احمد از خـواص اصحاب ابـو محمد العسکری(ع) بوده است.[56] امام عسکری(ع) به اعتقاد خود به احمد بن اسحاق مورد بحث تصریح فـرموده اسـت.[57] و دیگران وکالت او را برای امام(ع) صریحا ذکر کرده اند.[58] از مـهمترین وکـلای امام(ع) که بـعدا بـه نـیابت خاص حضرت بقیة اللّه(عج) نیز منصوب شـد، عثمان بـن سعید مشهور به سمّان بود. او از طرف امام هادی و عسکری(ع) به وکالت برگزیده شـد، شیخ طـوسی با اشاره به این مطلب دربـاره وجه تسمیه او به سمّان می نویسد:
او بـه تـجارت روغن مشغول بود تا بـه عـنوان سرپوشی برای کار اصلی خود (وکالت) بهره برداری کند. در مواقعی که مالی از شیعیان به او می رسید آن را در ظرف روغـن جـاسازی کرده و مخفیانه نزد ابوت مـحمد عسکری(ع) می فرستاد.[59] در روایـتی کـه قبلا آوردیم تـصریح شـده است که عثمان بـن سـعید در رأس سلسله مراتب قرار داشت و مسائل و اموالی که می بایست به دست امام برسد از آن طریق بـه آن حـضرت می رسیده است[60] امام هادی و عسکری(ع) بر اعتماد خود نسبت به او بارها تأکید فرموده اند.[61] عده ای از شیعیان یمن به مـنظور زیـارت آن حضرت و ضـمنا پرداخـت وظـایف مالی خود به سـامرا آمده بودند که امام عثمان بن سعید را فرستاد تا اموالی را که آنها با خود آورده بـودند تـحویل بگیرد.[62]
آنچه در مورد وکلای ائمه هدی موجب تـعجب آمـیخته بـا تـأسف عـمیقی شده، آنکه گاه و بیگاه در میان وکلا، افرادی پیدا می شدند که در مـقابل امـوالی کـه شیعیان به آنها می سپردند تا به امام بـرسانند دچـار وسـوسه شـده و دسـت بـه خیانت می زدند و بدین خاطر از طرف امام مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و طرد می شدند. چنانکه برخی از وکلا پس از رحلت امامی، وفات او را انکار می کردند تا آن را بهانه قرار داده و از پرداخت پولهایی که نزد آنها جمع شـده بود به امام بعدی طفره روند. اصولا می توان همین پیش آمدها را یکی از ریشه های بسیار مهم پیدایش «وقف» در میان شیعیان دانست. عروة بن یحیی معروف به دهقان - که قبلا در نامه امام به اسحاق بن اسماعیل نیشابوری توثیق شده و از وکـلای امـام در بغداد بود - به خاطر دروغهایی که به امام هادی و عسکری(ع) نسبت داد گرفتار لعن و طرد از طرف امام عسکری(ع)گردید. آن حضرت دستور داد تا همه شیعیان او را لعن و نفرین کنند و از او دوری نمایند؛ زیرا او در سمت مسئول خزانه داری امام، اموالی را از خزانه اختلاس کرده و بـه خـود اختصاص داده بود.[63]
توقیعاتی که در چنین زمینه هایی از طرف امام صادر می شد به سرعت و به طرز شگفت آوری در میان شیعیان شایع می شد و بدین ترتیب همه آنها از مضمون توقیع آگاهی یـافته و بـلافاصله شخصت مورد نظر امام از جـامعه شـیعه طرد می شد. بر علیه احمد بن هلال نیز - که عمری در مصاحبت ائمه سپری کرده بود و سپس به خاطر اشکالاتی که در روابط او با امام عسکری(ع)پیش آمد - توقیعاتی از طرف آن حضرت صـادر گـردید. امام به وکلای خود در عـراق نـوشت: احذروا الصّوفیّ المتصنّع (از صوفی خود آرا دوری کنید)[64] و چون عده ای به علت شدت اعتمادشان به احمد در صحت توقیع به تردید افتادند امام نامه مفصلتری خطاب به شیعیان نوشته و خطاهای او را که عمده ترین آنها بی اعتنایی بـه دسـتورات امام و خود رأی بودن در مقابل حضرتش بود برشمرد و در پایان، دهقان را که عمری در مصاحبت و خدمت امام گذرانده بود طرد کرد.[65]همچنین امام در مواردی کسانی را کـه بـی جهت در کار وکـلا دخالت کرده و - به عنوان نمونه - پرداختهای پولی آنان را به باد انتقاد می گرفتند مورد عتاب قرار داده و آنها را از دخالت در مسائلی کـه ربطی به آنها ندارد بر حسذر می داشت.[66] بدین سان بود که سیستم وکـالت، نقش خـود را در زمـینه ایجاد پیوند بین امام و شیعیان بویژه در اخذ وجوهات شرعی- که بخش عمده آن برای رسیدگی به وضع شیعیان نیازمند بـه صـمرف می رسید - ایفا می کرد چنانکه در کتب مربوط به شرح حال امام، بارها به این نمونه کمکها اشـاره شـده است.[67] نفوذ واقـفیه، غلات و سایر افکار انحرافی در شیعیان بخصوص آن دسته از شیعیانی که در بلاد دور از زیستگاه امام زندگی می کردند،از همین طـریق وکالت کنترل و دفع می شد و این خود در حفظ اصالت فرهنگی شیعه و جلوگیری از آلودگی دیدگاههای آنـها به انحراف، نقش بسزایی داشـته است.
اصحاب امـام و حفظ میراث فرهنگی شیعه
سابقه ترتیب و تألیف جوامع حدیثی در میان اصحاب ائمه بسیار طولانی است، بخصوص پس از دوران امام صادق(ع) افراد زیادی در جامعه شیعه پیدا شدند که غالب اوقات خود را مشغول جمع آوری روایات صادره از ائمه معصومین(ع) و ارسال آنـها به شیعیان ساکن در کشورهای دور و نزدیک به منظور راهیابی به افکار و اندیشه های اهل بیت بوده اند، با گذشت زمان بر تعداد این مؤلفین افزوده شده و کتابهای مفصلتر و بیشتری تألیف و عرضه می شده است. این امر بـویژه در دوران امام عسکری(ع) با گستردگی هر چه بیشتر دنبال شد و نقش مهمی در حفظ میراث حدیثی شیعه ایفا کرد. در میان اصحاب امام عسکری(ع) از آن دسته که به کار تألیف می پرداختند حسین بن اشکیب سمرقندی را باید نام بـرد. کسی کـه مدتی در قم متولی آستانه حضرت معصومه علیهاالسلام بوده و بعدها به سمرقند رفته و در آنجا ماندگار شد. نجاشی تألیفات او را برشمرده که در میان آنها کتابی بـا عـنوان «الرد علی الزید» به چشم می خورد.[68] نظر به شدت فعالیت زیدیها در این دوران و قیامهای مکرر آنها احتمال آن می رفت که تعدادی از شیعیان تحت تأثیر آنان قرار بگیرند. بدین سبب این دست کتابها که غـالبا بـا اسـتناد به روایات صادره از ائمه معصومین(ع) و دیـگر ادلّه تـدوین مـی شد، وسیله خوبی برای کنترل این گونه انحرافات بود. احمد بن محمد بن خالد یکی از شیعیان معاصر با امام هادی(ع) و از اصحاب آن حضرت بود که کتاب المـحاسن وی شـکل دائرة المعارفی را به خود گرفت که کلیه معارف دینی از قـبیل: فقه، اخلاق، تفسیر و.. را در بـرداشت.[69] حسن بن موسی الخشاب از اصحاب امام عسکری(ع) تألیفاتی از خود باقی گذاشته که کتاب الرد علی الواقفه از آن جمله است.[70] اهمیت این نوشتار با توجه به مـشکلاتی کـه در آن دوران بـه دست واقفه ایجاد می شده بخوبی معلوم است. علاوه بر کتابهایی که بـه عنوان رد بر فرق و یا در مسائل فقهی نوشته می شد، بعضا به تألیفات کتابهایی در تاریخ نیز پرداخته می شد. محمد بن علی بن حـمزه از اصـحاب امام عـسکری(ع) کتابی با عنوان مقاتل الطالبیّین نوشته است.[71] علی بن حسن بن علی فضال عـلیرغم آنـکه از فطحیه پیروی می کرد مورد اعتماد و وثوق امام عسکری(ع) بوده و کتابهای فراوانی از خود به یادگار گذاشت.[72] عیاشی درباره او می نویسد: هیچ کـتابی در هـر مـوضوعی از ائمه باقی نمانده بود جز آنکه پیش او وجود داشت.[73] این روایت بویژه بـر وجـود روایـات ائمه و حتی مکتوبات آنان در دسترس اصحاب تأکید ورزیده و نشانه یک جنبش قابل تقدیر عـلمی اسـت کـه خود پشتوانه اصلی تشیع به حساب می آید. اصولی که تـا ایـن دوره تألیف شده پایه های اصلی جوامع حدیثی بزرگتری مانند کافی و.. را که با استفاده از همین مـدوّنات اصحاب شـکل گـرفته، تشکیل داد. گاهی اصحاب درباره پاره ای از کتابها (اصول اولیه)، نظرات ائمه را جویا می شدند که از جمله آنها طبق روایتی کـه سـابقا آوردیم همان بورق بوشنجانی بود که کتاب یوم و لیله را به امام عسکری(ع) تقدیم داشته و نـظر آن حـضرت را دربـاره آن خواسته است.[74] در میان اصحاب امام عسکری(ع) کسانی نیز پیدا می شدند که در زمینه مسائل علمی دسـت بـه تألیف می زدند، نجاشی پس از ذکر احمد بن ابراهیم بن اسماعیل به عنوان یکی از خـواصّ و نـزدیکان امـام عسکری(ع) ضمن برشماری آثار او از کتابی با عنوان اسماء الجبال و المیاه و الاودیه[75] که گویا تألیفی در موضوع جغرافی بوده اسـت نـام می برد.
امام عـسکری(ع) و یعقوب بن اسحاق الکندی
ابن شهر آشوب به روایت از کتاب التبدیل[76] [و التحریف] تألیف ابوالقاسم کوفی می نویسد: یعقوب بـن اسـحاق کندی (185- حدود 252) فیلسوف عرب در عصر خود دست به تألیف کتابی [به زعم خود] در تناقضات قرآن زده و کسی را در جریان کار خـود نگذاشت روزی یـکی از شاگردان او به حضور امام عسکری(ع)رسید. امام به او فرمود: آیا در میان شما کسی نیست تـا اسـتادتان را از آنچه درباره قرآن انجام می دهد باز دارد؟ او گفت:ما شـاگرد او هـستیم چـگونه می توانیم درباره این موضوع یا غیر آن به او اعـتراض کـنیم؟ امام به او گفت: اگر چیزی بگویم به کندی می گویی؟ آن مرد گفت:آری، امام فرمود: پیش او برو و از وی بپرس: آیا از نظر شما مـمکن اسـت منظور قرآن غیر از آن معانی بـاشد کـه شما گـمان کـرده و پذیـرفته اید؟ خواهد گفت ممکن است؛ زیرا اهل فهم اسـت بـعد بگو: چه می دانی؟ شاید همانگونه که امکان آن را پذیرفتی مراد قرآن غیر از آن باشد که تـو مـی فهمی و سخنان آن برای مـعانی دیگری بکار گرفته شـده بـاشد. آن مرد نزد کندی آمد و سـخنان امـام را به او گفت، کندی که این مسئله را در سخن، امری محتمل و از نظر عقلی جایز می دانست گفت: قسم می خورم کـه ایـن کلام از تو نیست. آن مرد گفت:
این سـخنان از ابـو مـحمد عسکری(ع) است. کندی گفت هـم اکـنون پیش او می روم که این امـر جـز از این خاندان بر نمی آید، آنگاه آتش خواسته و همه آنچه را که نوشته بود سوزانده و از بین برد.[77] روایت فوق تـنها از طـریق ابن شهر آشوب نقل شده وابـوالقاسم کـوفی، راوی آن نیز مـورد اعـتماد نـبوده است. برخی گفته اند سیاق ایـن روایت به گونه ای است که کندی را تا سر حد ناباوری به اسلام پیش برده است و ایـن در حـق او روا نیست، علاوه بر این دلیلی هم کـه ایـن روایـت را تـأکید کـند در دست نیست.[78] و دیـگر ایـنکه اگر کندی در سال 252 از دنیا رفته باشد در زمان او هنوز امام عسکری(ع) به عنوان امام شیعیان در صحنه نبوده است.
در مقام پاسخ (به صـورت احـتمال) به اشـکالات فوق می توان گفت: اولا تاریخ وفات کندی احتمالی اسـت و در آن وقـت کـافی نـشده اسـت و طـبعا امکان دارد فوت کندی چند سال پس از تاریخ فوق اتفاق افتاده باشد. ثانیا لزومی ندارد که امام عسکری(ع) حتما در دوران امامت خود این سخنان را به کندی گفته باشد و اما درباره اینکه این روایـت، کندی را تا حد عدم اعتراف به اسلام پیش برده باید گفت: روایت مورد بحث الزاما چنین مفهومی را نمی رساند؛ زیرا چه بسا ممکن است کندی به خاطر عقل گرایی بیش از حدی که داشته در درون خود دچار اشکالاتی شـده و لذا کـسی را از آن آگاه نکرده است چنانکه کاملا طبیعی است برای بسیاری که در حد کندی هستند چنین اشکالاتی پیش بیاید. درست است که ابوالقاسم کوفی مورد اعتماد نبوده ولی می توان مؤیدی -گر چه محدود و حداقل نشانگر آنـکه کـندی در مقام درک معانی آیات به تأویل دست می زده است - پیدا کرد. گر چه این مؤید، روایت را به طور مستقیم تأیید نمی کند. هنری توماس در شرح حال کندی آورده است: «کندی مـی گوید اگـر فلسفه، علم به حقایق اشیاء باشد در این صورت میان دین و فلسفه خلافی نیست.. فلسفه، حقیقت است، دین نیز علم حقیقت است. پس همچنان که اگر کسی به حقایق دینی عصیان ورزد کـافر شـناخته می شود، منکر فلسفه نیز از آنجا کـه مـنکر حقیقت است کافر محسوب می گردد. اما با این همه میان اندیشه های فلسفی و آیات قرآن تناقضاتی وجود دارد. این تناقضات را چگونه باید حل کرد؟ کندی برای این مشکل نیز راه حل پیشنهاد می کند و آن تأویل است. به عقیده کـندی لغـات عربی دارای یک معنی حقیقی و یک معنی مجازی است از این رو بسیاری از جاها، آیات قرآنی را باید با معانی مجازی آنها تأویل کرد. در این صورت میان اندیشه فلسفی و تفکر دینی اختلافی وجود نخواهد داشت.»[79] گزارش هـنری تـوماس حاکی از هـمان مطلبی است که در روایت کوفی از طرف امام به کندی پیام داده شده بود و این تأیید ضمنی، احتمالا می تواند کـمکی به اثبات اصل قضیه که از اهمیت ویژه ای برخوردار است بکند.
کتب منسوب به امـام عسکری(ع)
أ: تفسیر - کتاب تـفسیر بـه امام عسکری(ع) نسبت داده شده که شامل تفسیر سوره حمد و قسمتی از سوره بقره است. این کتاب از ابتدای طرح آن در محافل علمی از قـرن چـهارم تاکنون مورد قضاوتهای گوناگونی قرار گرفته است. عده ای آن را از آثار امام دانسته و احادیثی نیز از آن نقل کـرده اند و بـرخی دیگر آن را سـاختگی شمرده و اعتبار علمی اش را منتفی دانسته اند. بخشی از این قضاوتها متکی به سند کتاب است؛ زیرا دو نفر به نامهای یـوسف بن محمد بن زیاد، و محمد بن سیّار، اساس روایت آن هستند و واسطه این دو و صدوق، محمد بـن قاسم استرآبادی است، گر چه بـر اسـاس روایت این شهرآشوب، حسن بن خالد برقی نیز راوی این تفسیر است.[80] علاوه بر ابهام و اشکالاتی که در هویت افراد فوق به جز خالد بن حسن وجود دارد در کیفیت سند و نیز اینکه آیا این دو نفر خود راوی کتاب هستند یا پدرانشان، صحت انتساب آن به امام(ع) را زیر سؤال می برد.[81] و برخی از علما به اشکالات بالا پاسخ داده اند. اشکال دیگری که بر کتاب وارد شده این است که در آن روایاتی نقل شـده که از نـظر محتوی جدا قابل انتقال و ایراد بوده و گاهی به صورتی آمیخته با خرافات است که به هیچ وجه نمی توان آن را به امام(ع) نسبت داد چنانکه علامه تستری چهل مورد از این نمونه ها را ارائه داده است.[82] از میان مـخالفین، این الغضائری، علامه حـلّی، علامه بلاغی و آیت اللّه خوئی(قده)را می توان نام برد.
در مقابل، عده ای دیگر سخت با نسبت آن به امام موافقند که از آنان، صدوق، طبرسی صاحب احتجاج، کرکی، مجلسی اول و دوم و شیخ حرّ عاملی را می توان نام برد.[83] برخی دیگر از علما حد وسط را برگزیده و نظر داده اند کـه این تفسیر نیز مانند کتب دیگر می تواند مورد انتقاد قرار گرفته و روایات صحیح آن پذیرفته شود، علامه بلاغی ضمن رساله ای در نقد آن، مواردی را که موجب سلب اعتبار از آن تفسیر می شود، برشمرده است.[84] نکته مهم این اسـت کـه عـلی بن ابراهیم قمی و محمد بـن مـسعود عـیاشی هیچ کدام در تفسیرهای خود، روایتی از این کتاب نقل نکرده اند و این خود می تواند نقش تعیین کننده ای در قضاوت درباره این تفسیر داشته باشد.
ب: کتاب المقنعة - کتاب دیگری به امـام نـسبت داده شـده که راوی آن گویا ابن شهر آشوب است.
این کتاب در نسخه ای از مـناقب بـا عنوان «کتاب المنقبة» ضبط شده و صاحب ذریعه نیز تحت همین عنوان بدان اشاره کرده است اما در چاپ نجف و قم از مناقب با عنوان «رسالة المقنعة» از آن یاد شـده اسـت. بیاضی نـیز بعدها از آن با عنوان «کتاب المقنعة» یا «رسالة المقنعة» یاد کرده است.[85] در هر دو کتاب اشاره شده که ایـن کـتاب مشتمل بر علم حلال و حرام است، بنابراین طبعا نمی تواند مجموعه ای در مناقب باشد و لابد باید در آن تصحیفی صورت گرفته باشد. آنچه کـه مـطلب را کـاملا آشکار می کند این است که نجاشی در ذیل نام «رجاء بن یحیی بن سامان عـبرتائی کـاتب» می نویسد: او از امـام هادی(ع) روایت می کرده و به وسیله پدرش که در خانه ابوالحسن کار می کرده به خانه آن حضرت راه یافته و از خـواص وی شـده و کـتابی با عنوان «المقنعة فی ابواب الشریعة» از او نقل کرده است و ابوالمفضل شیبانی نیز آن را از رجاء بن یحیی روایـت کـرده است.[86] اگر در کنار این نقل روایت سید بن طاووس را - به نقل از آقابزرگ - از علی بـن عبدالواحد کـه مـی گوید: «انّه اخرج المقنعة من دار ابی محمد العسکری فی سنة 255»[87] و روایت مناقب را که می گوید: رساله مقنعة امـام عـسکری در سال 255 ق تألیف شده[88] قرار دهیم به روشنی معلوم می شود که«المقنعة»مورد بحث همان کتاب رجاء بن یـحیی اسـت کـه آن را از امام هادی(ع) روایت کرده و در خانه امام عسکری(ع) بوده که در سال 255 از آن خانه بیرون آورده شده است.جالب توجه است که در مناقب تـصریح شـده: در آغاز کتاب «المقنعة» آمده:أخبرنی علی بن محمّد بن موسی (که همان امام هادی(ع)است). ابوالفضل در سال 314 از رجاء بـن یـحیی نـقل حدیث کرده که فوت رجاء نیز در همین سال اتفاق افتاده است.[89]
شهادت امام عسکری(ع)
چنانکه گذشت رحلت امام عسکری(ع) در هـشتم ربـیع الاول سـال 260 ق رخ داده است و در این باره که آیا امام به مرگ طبیعی بدرود حیات گفته و یا به شـهادت رسیده اسـت کماکان اختلاف نظر وجود دارد گر چه بنا به نقل طبرسی و دیگران اکثریت عـلمای شـیعه با الهام از امام صادق(ع)که فرمود: ما منّا الاّ مـسموم أو مـقتول حتی دربـاره امامانی که روایتی دایر بر شهادتشان در دسـت نـیست عقیده دارند که خلفای جور، آنان را به شهادت رسانده اند.[90] البته روایتی درباره شهادت امام عسکری(ع) در یکی از مـنابع تـاریخی قرن ششم وجود دارد.[91] از این روی شـهادت آن حـضرت امری کـاملا مـحتمل اسـت. سوابق بازداشت و خطری که همواره از طرف دسـتگاه حـاکم متوجه جان حضرتش بود و اینکه آن حضرت یک شخصیت مخالف سیاسی به حساب مـی آمده و رحـلت او در سنین جوانی رخ داده همگی می تواند مؤید این مـعنی باشد. از آنجا که امـام یـک چهره کاملا شناخته شده در سـامرا بـود هنگام رحلتش هاله ای از غم و بهت زدگی فضای سامرا را فراگرفت. احمد بن عبیداللّه در روایتی که قـسمتی از آن پیـش از این ارائه شد این صحنه غـم انگیز را چـنین وصـف کرده: وقتی امام عـسکری رحـلت کرد صدای شیون و فـریاد همه جـا را در بر گرفت مردم فریاد می زدند: ابن الرضا رحلت کرد آنگاه برای تدفین آماده شدند، بازار به حـال تـعطیل در آمد، پدر من (وزیر معتمد عباسی)، بنی هاشم، شخصیت های نظامی و قـضائی و مـنشیان و مردم بـه سـوی جـنازه هجوم آوردند، آن روز در سامرا قـیامتی بر پا بود.[92]
با حضور امام(ع) و پدرش - به مدت حداقل 17 سال - در سامرا نه تنها مردم جذب آنان شده بودند بـلکه بـسیاری از شیعیان نیز بدین شهر هجوم آورده بودند، در چـنین شـرایطی طـبیعی بـود که هنگام رحـلت آن حضرت، سامرا یکپارچه در ماتم فرو رفته و در سوگ از دست دادن فرزند پیامبر(ص) بی تابی کند و عزا بگیرد.
پی نوشت ها:
[1] کافی،ج 1،ص 503.
[2] وفیات الاعیان،ج 2،ص 94؛الائمة الاثنی عشر،ابن طولون،ص 113.
[3] المقالات و الفرق،ص 102؛الارشاد،ص 335.
[4] مروج الذهب،ص 4،ص 112.
[5] ارشاد مفید،ص 335؛المقالات و الفرق،ص 102؛نورالأبصار،ص 168؛کافی،ج 1،ص 503.
[6] وفیات الاعیان،ج 2،ص 94.
[7] ارشاد،ص 335.
[8] المقالات و الفرق،ص 102.
[9] کافی،ج 1،ص 503؛کمال الدین،ج 2،ص 249؛فصول المهمه،ص 284؛کشف الغمّه،ج 2،ص 402؛نور الأبصار،ص 166.
[10] بحارالأنوار،ج 50،ص 238.
[11] مناقب ابن شهر آشـوب،ج 4،ص 421؛بـحارالأنوار،ج 50،ص 236؛نـورالأبصار،ص 166.
[12] نورالأبصار،ص 166.
[13] بحارالأنوار،ج 50،ص 238.
[14] کمال الدین،ج 1،ص 40.
[15] ر ک: غیبت طـوسی،ص 120-122؛کـشف الغـمّه،ج 2،ص 404-407؛ارشاد،ص 335؛روضة الواعظین، ص 247؛بحارالأنوار،ج 50،ص 239-246.
[16] المقالات و الفرق،ص 101.
[17] مروج الذهب،ج 4،ص 112.
[18] ارشاد،ص 334.
[19] وفیات الاعیان،ج 2،ص 94-95؛معجم البلدان،ج 4،ص 134؛الائمة الاثنی عشر،ص 113.
[20] غیبت طوسی،ص 129،در بعضی نسخه ها«دارالعامه»آمده کـه گـویا منظور همان«دارالخلافه»است.
[21] کافی،ج 1،ص 509؛ارشاد،ص 387؛اعلام الوری،ص 370؛کـشف الغـمه،ج 2،ص 4252؛الخـرائج و الجرائح،ج 1،ص 444؛الصراط المـستقیم،ج 2،ص 208.
[22] کشف الغمه،ج 2،ص 413.
[23] الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 446.
[24] الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 447؛در پاورقی از مستدرک،ج 9،ص 72؛اثبات الوصیه،ص 243 نیز نقل کرده است.
[25] کشف الغمه،ج 2،ص 425؛الخرائج و الجـرائح،ج 1،ص 445؛بـحارالأنوار،ج 50،ص 293.
[26] الخرائج و الجرائح،ج 1،ص 439؛الصراط المستقیم،ج 1،ص 207.
[27] رجال نجاشی،ص 126.
[28] پدرش وزیر معتمد عباسی بود،ر ک:کامل ابـن اثیر،ج 7،ص 235.
[29] کافی،ج 1،ص 505؛غیبت طوسی،ص 131،132؛کمال الدین،ج 1،ص 40-41؛اعلام الوری، ص 357-359؛ارشاد،ص 338-340؛کشف الغمه،ج 1،ص 407.
[30] غیبت طـوسی،ص 129.
[31] کشف الغـمه،ج 2،ص 416؛الخـرائج و الجرائح،ج 1،ص 451.
[32] به نـقل از قـاموس الرجـال،ج 4،ص 59.سمعانی اشتباها 242 آورده است.
[33] غیبت طوسی،ص 136؛بـحارالأنوار،ج 50،ص 306.
[34] کامل،ج 7،ص 218،219،225.
[35] بحارالأنوار،ج 50،ص 313 از مهج الدعوات،ص 343؛غیبت طوسی،ص 123.
[36] نورالأبصار،ص 166-167؛فصول المهمه،ص 286؛کامل،ج 7،ص 230-235؛تاریخ الخلفاء، ص 363.
[37] نورالأبصار،ص 166؛کـشف الغـمه،ج 2،ص 432؛بحارالأنوار،ج 50،ص 254؛الخرائج و الجرائح،ج 2، ص 182.
[38] ارشاد مـفید،ص 334؛کـشف الغمه،ج 2،ص 414؛روضة الواعظین،ص 248.
[39] نورالأبصار،ص 168؛فصول المهمه،ص 286؛کافی،ج 1،ص 512.
[40] بحارالأنوار،ج 50،ص 413 از مهج الدعوات،ص 344.
[41] سوره صف(61):8.
[42] ارشاد،ص 342؛کافی،ج 1،ص 508؛کف الغمه،ج 2،ص 412.
[43] رجال کشی،ص 537-538،روایت 1023.
[44] الخرائج و الجرائح،ج 2،ص 684.
[45] رجال کـشی،ص 580.
[46] رجال کـشی،ص 580.
[47] این شخص بعدها به خاطر طمع و انحرافات دیگر از طرف امام طرد شد.
[48] رجال کشی،ص 575،حدیث 1088؛اعیان الشیعه،ج 4،جـزء 2،ص 188 از تحف العقول؛معادن الحکمه، ج 2،ص 262-266؛بحارالأنوار،ج 50،ص 319-323.
[49] بحارالأنوار،ج 50،ص 332 از کمال الدین،ج 2،ص 149.
[50] بحارالأنوار،ج 50،ص 331 از کمال الدین،ج 2،ص 149-150.
[51] مناقب،ج 4،ص 425؛بحار الأنوار،ج 50،ص 317.
[52] رجال نجاشی،ص 184.
[53] کشف الغمه،ج 2،ص 427.
[54] همان،ص 426.
[55] قاموس الرجال،قم،انتشارات اسـلامی،ج 1،ص 316.
[56] رجال نجاشی،ص 66؛فـهرست طـوسی،ص 26.
[57] رجال کشی،ص 557،حدیث 1053.
[58] تنقیح المقال،ج 1،ص 50 از«ربیع الشیعه».
[59] غیبت طوسی،ص 214-215.
[60] رجال کشی، ص 575، حدیث 1088.
[61] غیبت طوسی،ص 215.
[62] همان،ص 216.
[63] رجال کشی،ص 573،حدیث 1086.
[64] رجال کشی،ص 535-536،حدیث 1020؛ر ک:تنقیح المقال،ج 1،ص 99،100؛رجال نجاشی،ص 60؛ غیبت طوسی،ص 214.
[65] رجال کشی، ص 535-536.
[66] غیبت طوسی،ص 213؛بحارالأنوار،ج 50،ص 306.
[67] ر ک:کافی،ج 1،ص 507-508؛اعیان الشیعه،ج 4،جزء 2،ص 186.
[68] رجال نجاشی،ص 33.
[69] همان،ص 55،56.
[70] همان،ص 31.
[71] همان،ص 245.
[72] رجال طوسی،ص 433؛رجال نجاشی،ص 182.
[73] رجال کشی،ص 530،حدیث 1014.
[74] همان،ص 538،حدیث 1023.
[75] رجال نجاشی،ص 67-68.
[76] ر ک:ذریعه،ج 3،ص 311.
[77] مناقب ابن شهر آشـوب،ج 4،ص 424؛بـحارالأنوار،ج 50،ص 311.
[78] تاریخ غیبت صغری،سید محمد صدر،ص 195-196.
[79] بزرگان فـلسفه هنری توماس،ترجمه فریدون بدره ای،تهران،کیهان،ص 327-328.
[80] معالم العلماء،ط نجف،ص 34.
[81] )-«رسالة حول التـفسیر المـنسوب الی الامام العسکری(ع)»علامه محمد جواد بلاغی،تحقیق رضا استادی، نور علم،دوره دوم ش 1،ص 142.
[82] الأخبار الدخلیه،ج 1،ص 49.
[83] )-«بحثی دربـاره تفسیر امام حسن عسکری(ع)»،رضا استادی نور علم،دوره دوم ش 1،ص 118-135.
[84] «رسالة حول التفسیر المنسوب الی الامام العسکری(ع)»،ص 137-151.
[85] مناقب،ج 4،ص 444؛الصراط المستقیم،ج 2،ص 175ن؛ذریعه،ج 23،ص 149؛اعیان الشیعه،ج 4،جزء 2، ص 188.
[86] رجال نجاشی،ص 119.
[87] ذریعه،ج 22،ص 124،از اقبال الاعمال.
[88] مناقب،ج 4،ص 424.
[89] مکارم الأخلاق،بیروت انـتشارات اعـلمی،ص 458؛ذریعه،ج 22،ص 421؛نوابغ الرواة،ص 31.
[90] (90)-بحارالأنوار،ج 50،ص 238؛اعلام الوری،ص 349؛فصول المـهمه،ص 290.
[91] مجمل التـواریخ و القـصص،ص 458.
[92] کمال الدین،ج 1،ص 443نورالأبصار،ص 168؛غیبت شیخ طوسی،ص 132.