بازتاب بنیادگرایی آمریکایی در سیاست خارجی امریکا

این افتخار بزرگی است که من با شما باشم و در این دیدار تاریخی با شما هم کلام شوم. دوست دارم، سپاس بی شائبه خود را از کار بزرگی که گروه عربی گفت وگوی اسلام و مسیحیت انجام می دهد، ابراز کنم

بازتاب بنیادگرایی آمریکایی در سیاست خارجی امریکا

این افتخار بزرگی است که من با شما باشم و در این دیدار تاریخی با شما هم کلام شوم. دوست دارم، سپاس بی شائبه خود را از کار بزرگی که گروه عربی گفت وگوی اسلام و مسیحیت انجام می دهد، ابراز کنم. در حال حاضر، ما در دهکده ی جهانی به سر می بریم که نظیر آن تاکنون در تاریخ بشریت به وقوع نپیوسته و خطرات و تهدیدات بسیاری را از سوی کارشناسان امور متوجه دین و مذهب می کند. در نتیجه، افزایش چنین میزگردها و گفت وگوهایی را در سراسر جهان لازم است و من دعا می کنم، گفت وگوهای ما در این زمان به فهم عمیق تر و بهتر این اوضاع و احوال بحرانی کمک کند.
از من خواسته شده به طور عام از «بنیادگرایی» و به ویژه از «گونه ی مسیحی» آن سخن گویم. بنابراین من به نشو و نما و تغییر و تحول بنیادگرایی مسیحی آمریکا و به ویژه، بنیادگرایی موجود در خاورمیانه و اسلام می پردازم. من از این بحث ها و گفت و گوها استقبال می کنم؛ اما ترس و واهمه هایی نیز در این راه وجود دارد.
من به عنوان کارشناس علوم اجتماعی در حیات مذهبی آمریکا از بنیادگرایی موجود در این جامعه مطلع هستم و با اینکه من جزو بنیادگرایان سنتی مسیحی نیستم، با این حال نسبت به این موضوع احاطه دارم.
علاوه بر اینکه من نه سیاستمدار کار کشته ای هستم نه با رئیس جمهور آمریکا، جورج بوش، موافق؛ هر چند تحلیلهای سیاسی و تلاش جهت بیان اندیشه ها و ایده های بوش بخش جدایی ناپذیری از مطالب امروز مرا تشکیل می دهد.

ریشه های بنیادگرایی آمریکایی

حیات مذهبی آمریکا فعال و متنوع است؛ به گونه ای که ادعا می شود، از هر چهار آمریکایی، سه نفر مسیحی هستند. غیر از آن در این کشور سه میلیون یهودی و حدود یک میلیون مسلمان وجود دارد و با اینکه جمعیت یهودیان در دهه ی اخیر رو به نقصان گذاشته (کاهش تقریباً 10%)، اما جمعیت مسلمانان رو به فزونی نهاده است. هم چنین در ایالات متحده حدود یک میلیون بودایی و یک میلیون هندو زندگی می کنند و گفته می شود، حدود 30 میلیون نفر در آمریکا وجود دارند که به هیچ مذهبی پایبند نیستند، به عبارت دیگر آنها جزء «لا ادری» ها هستند؛ یعنی کسانی که به شناخت وجود خدا دست نیافته اند.
از میان فرقه های مسیحی، بزرگ ترین فرقه کاتولیکها هستند که 51 میلیون نفر یا یک چهارم جمعیت ایالات متحده را تشکیل می دهند و صد میلیون نفر نیز پیرو فرقه های متعدد پروتستان هستند. راههای چندی برای طبقه بندی این فرقه ها وجود دارد، یکی از راههای سنتی این است که فرقه های بزرگ پروتستان را به سه گروه تقسیم کنیم:
1. پروتستان های سنتی(1)
2. انجیلی ها یا اوانجیلی ها(2)
3. بنیادگرایان(3)
کلیساهای سنتی پروتستانی نیز شامل:
1. ماشیحایی ها
2. متدودیست ها( با مکتبی ها)
3. لوتری ها
4. کلیسای اصلاح طلب.
5. اسقفی ها.
غیر از آن فرقه های دیگری نیز وجود دارند که اکثر مواقع در میدان سیاست و فرهنگ تاریخ آمریکا حضور داشته اند. یاران و پیروان این فرقه ها از کارگزاران و صاحبان حرفه ها بوده و هستند و همیشه تأکید دارند، رهبران کلیساها را چهره های فرهنگی و تحصیل کرده تشکیل دهند، به این ترتییب آنها به فرهنگ و آموزش اهمیت بسزایی می دهند. مجلس جهان کلیساها و مجلس خاورمیانه ای کلیساها موفق شد، از حمایت اکثر کلیساها برخوردار شود. در مورد سیاستهای خاورمیانه ای آنها، هم چنان به شکل خاصی از فلسطینی ها و مسلمانان عرب ایالات متحده حمایت و پشتیبانی می کنند. هر چند کلیساهای آنها برای تقریباً مدت 200 سال در رأس هرم قدرت قرار داشتند، اما در سالهای اخیر قدرت این کلیساها کاهش یافته و کلیساهای پروتستانی «انجیلی» جای آنها را گرفته اند.
کلمه ی «انجیلی ها» در ایالات متحده معنای بی همتایی دارد و به فرقه های اشاره می کند، که بسیار با احساس بوده و از بُعد مذهبی بسیار متعصب هستند، آنها به شدت اعتقاد دارند، دیگر فرقه های مذهبی را - که بالطبع مسیح هستند- یا باید از طریق راهنمایی و ارشاد وارد آیین خود نمود و یا آنها را رد کرد. پیروان این فرقه ی مذهبی چون شیوه های نوین اندیشیدن و تفکر را می پذیرفتند، همیشه این میل در آنها ملاحظه می شد که کلیساهای سنتی را به باد انتقاد بگیرند. به عنوان مثال انجیلی ها به شدت از «مجلس جهانی کلیساها» و «مجلس ملی کلیساهای ایالات متحده» انتقاد می کردند. در سالهای اخیر انجیلی ها با توجه به نامی که برای معرفی خود استفاده می کنند، میانه روتر شده اند و چه بسا این اعتدال و میانه روی از فهم میزان قدرت و مسئولیت رو به فراینده ی ایشان سرچشمه می گیرد و سازمان ملی انجیلی ها نماینده این گروه است و مطابق مطلب ذکر شده در روزنامه ی «نیویورک تایمز»، رئیس سازمان ملی انجیلی ها گروهی از رؤسای این کلیساها را اینگونه مورد خطاب قرار داد:
تا زمانی که ما در جامعه ای بین المللی زندگی می کنیم، که در این مسئله شکی نیست، باید از زبان خوش استفاده کنیم و اساساً از طریق کار و تجارت با دیگران رابطه برقرار کنیم.
رئیس سازمان از ملاحظات «خطرناک» و «نامساعدی» سخن می گفت که سومین فرقه پروتستانها؛ یعنی بنیادگرایان، درباره ی «اسلام» ارایه می دهند.
بنیادگرایان بسان انجیلی ها، همیشه تعصب و تمایل شدیدی در انتشار مسیحیت داشتند؛ به حدی که آن ها در این کار خویش هجومی و خصمانه عمل می کردند. آن ها به ویژه از تمام فرقه های مسیحیت آمریکایی- پروتستانها، کاتولیکها و ارتدوکسها، انتقاد می کردند؛ چرا که این فرقه ها تمایل شدیدی به همراهی و همگامی با دنیای نوین و مدرن از خود نشان می دهند. آنها اعتقاد دارند، نجات و رهایی فقط شامل کسانی می شود که ایمان داشته باشند، «یسوع مسیح همان خداست» و دیگران- از جمله مسلمانان و یهودیان - در صورتی که به آیین مسیحیت در نیایند، هلاک خواهد شد. آنها به شدت به این باور و پندار مذهبی ایمان دارند.
بنیادگرایی آمریکایی بیانگر گرد هم آمدن رویکردها و دیدگاه های گوناگون و مختلف تاریخی است و در زمان انتخاب جورج بوش جهت احراز پست ریاست جمهوری، فهم این رویکردها اهمیت بسیاری پیدا کرد، چون بیشتر آنها بر دیدگاه های جهانی بوش تأثیر گذاشتند. مایلم برای [فهم] بنیادگرایی آمریکایی چهار رویکرد در نظر بگیرم که از اهمیت ویژه ای برخوردارند و سه اصل از این چهار اصل در سیاست خارجی بوش کاملاً آشکار است. این رویکردها عبارتند از:
1. احساس برگزیدگی الهی (برگزیده شدن از سوی خداوند)؛
2. احساس عمیق به اینکه ظرف زمانی حاضر، دوره ی شرارت و بدی است و اینکه فرجام جهان نزدیک شده است.
3. پیوند اقلیم گرایی جنوبی میان مذهب محافظه کار و سیاست محافظه کار؛
4. رویکرد چهارم چندان در دولت آمریکا مشهود نیست و به این راحتی نمی توان آن را مشاهده کرد و آن عبارت است از: باور به اینکه فقط بنیادگرایی است که درک و فهم کامل و مطلقی دارد و تمام فرقه های مسیحیت و سایر ادیان در اشتباه اند.

احساس برگزیدگی الهی

در آستانه ی سال 2003 و در گردهمایی گویندگان مذهبی در شهر «ناشویل» ایالت تنسی عنوان شد که بوش گفته است:
ایالات متحده فرا خوانده شده تا آزادی را که یکی از مواهب الهی است به تمام مخلوقات در سراسر جهان ارزانی دارد.
این جمله نشان دهنده ی باور عمیق بنیادگرایان آمریکایی است؛ اینکه آنها افراد برگزیده ای هستند که رسالت نجات و رهایی [بشریت] را بر دوش داشته و آن را به سراسر جهان ارزانی می دارند. ریشه های این اندیشه عمیق است و ریشه در اصولی دارد که مهمترین آنها عبارتند از: وعده ای که در کتاب مقدس به ابراهیم داده شده است. این اندیشه از یک سو اندیشه ای غربی است؛ مانند استعمار و از سوی دیگر اندیشه ای آمریکایی؛ مانند عقیده ی «اعلام سرنوشت» که در قرن نوزدهم منتشر شد و عنوان می کرد، ایالات متحده حق حاکمیت بر تمام سرزمینهای موجود در حد فاصل اقیانوس آرام و اقیانوس اطلس را دارد.
اولین بار در اواخر قرن نوزدهم و در زمان توسعه طلبی های سریع آمریکا رویکرد بنیادگرایانه این کشور آغاز شد. آمریکاییها اعتقاد داشتند، مسئولیت رسم دوباره ی چهره ی بشر دوستانه ی سیاست و فرهنگ بر دوش آنها نهاده شده است؛ چون خداوند آن ها را مشمول لطف و مرحمت خویش نموده و ایشان را حامی آزادی قرار داده است. این احساس به شدت حتی در میان ساکنان مناطق دور دست آمریکا تقویت شد و در برخی موارد ملاحظه می کنیم، بنیادگرایی از پیشگویی ها مبلغان و ساکنان مناطق دور دست استفاده کرد و منادی ایده ی برگزیده شدن آمریکا و مسئولیت انتشار مسیحیت به سراسر مناطق «نامتمدن» جهان شد.
هم چنین بنیادگرایی آمریکایی از واکنشهای لاهوتی و مردمی در برابر «مدرنیسم»(4) نیز استفاده کرد و آن را وارد اعتقادات خویش نمود. این کلمه (مدرنیسم) به شروع مرحله ی جدیدی از انتقاد جهانی به پژوهشها و مطالعات کتابی ( که منظور کتاب مقدس است) و تأثیر فزاینده ی «مادیگرایی محض»(5) اشاره می کند مفسران و تحلیل گران کتاب مقدس در قرن نوزدهم از قواعد و قوانین تفسیرهای علمی در پژوهش های خویش پیرامون آن استفاده کردند.
علم باستان شناسی درباره ی درستی و صحت تاریخی کتاب مقدس چه می گوید؟ و آیا قوانین و اصول زمین شناسی حوادث خارق العاده ای (معجزاتی) که در کتاب مقدس ذکر آنها رفته است، حمایت می کند؟ آیا این تفاوتها [میان آموزه های کتاب مقدس و علوم جدید] به وجود تفاوت و عدم هماهنگی میان اعتقادات مسیحیان اشاره می کند؟ تمام این مسایل، سؤالات جدی و عمیقی پیرامون «حقیقت» ذکر شده و حفظ شده در کتاب مقدس برانگیخت.
یکی از نتایج [این مباحث]، واکنش معکوس علیه انتقاد جهانی از کتاب مقدس و تکیه ی آن بر اصول علمی بود.
موج این واکنش معکوس اندیشمندانی را فرا گرفت که تحقیقات و مطالعات کتاب (منظور کتاب مقدس است) می کردند و یکی از مهم ترین اقدامات از این نوع در ابتدای قرن بیستم به دست دو سکولار مسیحی صورت گرفت. آنها مقدار زیادی پول (250/000 دلار) برای انتشار مجموعه ی 12 جلدی، کتابهایی که به اصول ایمان مسیحی می پرداخت، جمع آوری کردند. قرار بود این کتابها برای خدمتگزاران به انجیل و مبلغان و نمایندگان مدارس یک شنبه و دیگر کارگزاران «انگلیسی زبان» آیین مسیحیت در سراسر جهان ارسال شود. این مطالب که عنوان اصول یا اصول اساسی(6) داشتند [بعدها] نام خود را به جنبش بنیادگرایی(7) تغییر دادند.
در زمانی که اولین منتقدان «مدرنیسم» اسقفها، کشیشان و اساتید دانشگاه بودند، روی سخن بنیادگرایان مستقیماً متوجه مردم آمریکا بود که چندان به سنن مذهبی و لاهوتی روی خوش نشان نمی دادند، اما به شدت از تجارب روزانه ی مذهبی خویش تأثیر می پذیرفتند. بدین ترتیب «رابطه ی شخصی ایشان با یسوع» از آن چه که کلیسا می گفت یا نتایجی که دانشمندان علوم مذهبی به آن دست می یافتند، مهم تر بود. به عبارت دیگر آنچه که بر زندگی خصوصی افراد تأثیر می گذاشت و با آن هماهنگ بود، مهم تر از دستاوردهای فلسفی و لاهوتی بود.
خود بوش نیز به اصول و باورهای بنیادگرایان آمریکایی معتقد است، او ایمان دارد که بنیادگرایان آمریکا از سوی خداوند برگزیده شده اند تا رسالت آزادی سیاسی و ایمان مذهبی را به سراسر جهان انتقال دهند. بسیاری از بنیادگرایان اعتقاد دارند، فواید بنیادگرایی و فواید آزادیهای فردی در مسئله بزرگ سیاسی و لاهوتی مشترکی ادغام شده است که مسایل سیاست خارجی بخشی از آن را تشکیل می دهد. این اعتقاد در میل شدید دولت آمریکا جهت دخالت در افغانستان و عراق و شوق و ذوق بنیادگرایان در دخل و تصرف در مسیحیت و در کنار آن دمکراسی و انتشار آن به سراسر جهان آشکار است.

دوره ی شرارت و آخرالزمان

یکی از مسایل و موضوعاتی که به بنیادگرایان آمریکایی نسبت داده شده، پیشگویی و احساس برگزیده شدن الهی است. بنیادگرایان اعتقاد دارند، ایشان راه نجات و رهایی را یافته اند. و مسئولیت الهی بر دوش ایشان نهاده شده که همان مشارکت در مسایل جامعه ی جهانی است. در همزمان با آن بنیادگرایان دیدگاهی منفی نسبت به آینده ی جهان دارند. این احساس منفی در پایان قرن نوزدهم از طریق جنبشی که «تدبیرگرایی»(8) نامیده می شد، بخشی از اعتقادات بنیادگرایی آمریکایی را تشکیل داد. «سیدنی اَستورم» مورخ آمریکایی پیرامون تدبیرگرایی می گوید:
عامل به وجود آورنده ی این انگیزه ی جدید، اعتقادی بود که از دو جز تشکیل می شد. تمام دنیای مسیحیت از جمله ایالات متحده و کانادا، از دین روی گردان و گمراه شده و به شدت به بدعتها روی آورده است. این به معنای نزدیک شدن روزهای واپسین است. بخش دوم که از بخش اول نشأت می گیرد، نیاز بسیار به موعظه و راهنمایی به سوی حقایق سخت و خلل ناپذیر از نام و کلمه ی خدا برگرفته شده است.
عبارت «حقایق سخت و خلل ناپذیر برگرفته شده از نام و کلمه ی خدا» بدین معناست که می بایست کتاب مقدس را کلمه به کلمه، تفسیر و به همان ترتیب درک کرد. «اَمستورم»، درباره ی مفاهیم این آموزش جوهری از تدبیرگرایی این تفسیر را ارایه می کند:
تدبیرگرایی در ابتدا آشکارا بر لغزش ناپذیر بودن کتاب مقدس و عصمت حرفی مطلق این کتاب تأکید می کند، به عبارت دیگر این کتاب را سخن «نوشته ی» ابدی خداوند می داند که تغییر نمی کند و هر کلمه یا عبارت موجود در آن نه فقط توانایی پاسخ به نیازهای مورخان و زبان شناسان را دارد بلکه بیانگر حق الهی نیز می باشد. استفاده ی بیش از اندازه از رمزها و اسرار و گروه ها و دسته جات در عهد قدیم و یپشگویی بر اساس اعداد و ارقام و تکیه بر تفسیرهایی که باعث ایجاد مناقشه ها و بحث وگفت وگوهای بسیار و شدید ( اگر نگوییم تفسیرهای خیالی) درباره ی برخی از متون پیچیده ی پیامبران شده است، باعث شده تا بسیاری تأکید کنند، یقیناً تفسیرهای این کتاب، تفسیرهای حرفی و دقیق نیست.
هنگامی که بنیادگرایان آمریکا چارچوب و دیدگاه تدبیرگرایی را پذیرفتند، شروع به استفاده از مفردات و شیوه هایی در قبال کتاب مقدس نمودند که در نوع خود بی همتا بود. بنیادگرایی بدون توجه به سنن و عرفهای مسیحیت و رهبران کلیساها و علم تحقیق و پژوهش در کتاب مقدس، دانش نوینی ابداع کرد که بی شک به نوعی مدرنیزه شده بود( و نکته جالب توجه این بود که کلمات کتاب مقدس علیه افکار و اندیشه های رایج میان ایشان به کار گرفته شد. )
به عنوان مثال رهبران جنبش جدید به سرعت مقرر نمودند، هدف اصلی کتاب مقدس، ارایه برنامه زمان بندی شده درباره ی نزدیک شدن فرجام جهان است (و عملاً برخی از فرقه های بنیادگرایی اولیه اقدام به مشخص کردن تاریخ فرجام جهان نمودند). از جمله مسایل دیگری که بنیادگرایان اولیه؛ آن ایمان آوردند، تقسیم تاریخ بشر به هفت دوره بود. آخرین دوره، دوره ای است که با مرگ و برانگیختن یسوع مسیح آغاز می شود و با بازگشت مسیا- یسوع- به مجیدو(9) نام منطقه ای در فلسطین- پایان می یابد، تا از آنجا که بر جهان حکومت کند. هر آن، انتظار می رود که مسیح بازگردد و ظهور کند، بازگشت مسیح، تأسیس «مملکت اسراییلی هزاره» یا دولتی را که تحت حاکمیت مسیح هزار سال دوام خواهد داشت، در بر می گیرد.
از خلال سنن و عادات جنبش تدبیری، جنبش بنیادگرایی شروع به حمایت از دولت اسراییل نمود. از همان ابتدا این جنبش یک هدف را دنبال می کرد و آن خواندن «نشانه های زمانه» بود تا در آن نقاط اشتراکی میان وعده هایی که در کتاب مقدس داده شده بود و حوادث به وقوع پیوسته درحال حاضر بیاید (و در عمل در سالهای اخیر در ایالات متحده کتابهایی که به نوعی با داستانهای «پیامبران» ارتباط پیدا می کرد و زمان بازگشت «مسیا» را پیشگویی می نمود تا بیاید و اقلیت برگزیده ی خداوند را به آسمان ببرد، رواج بسیاری پیدا کرد). به این ترتیب تأسیس دولت نوین اسراییل تکمیل مبارک و میمون پیشگوییهای خداوند و یکی از نشانه های مهم دوران تلقی شد تا بشریت را به سوی حکومت هزاره ی موعود راهنمایی کند. به همین دلیل نخست وزیر سابق و متوفای اسراییل، مناخیم بگین به سان همتایان خویش که به خوبی فهیمده بودند، اسراییل می تواند از حمایت و پشتیبانی بی شائبه بنیادگرایان آمریکایی به سان «جری فالول» و «پت رابرتسون» بهره ببرد، سعی کرد با تملق و چاپلوسی رضایت آنها را به دست آورد و از هزاران تن از بنیادگرایان مسیحی به عنوان گردشگرانی که از اسرائیل و فلسطین دیدن می کنند، استقبال کند.
با اینکه بسیاری عقیده داشتند، عنصر تدبیر در جنبش بنیادگرا صرفاً یک تفسیر خیالی و هم آلود است، اما منبع بسیار مهم حمایت بی قید و شرط از دولت اسراییل بود و به نظر می رسد، این حمایت آشکارا در مطبوعات جناح راست قابل ملاحظه است. یکی از مهمترین سخنگویان و طرفداران این دیدگاه «کال توماس» روزنامه نگار طرفدار سندیکاها است. انتقاد و توهین توماس به اعراب و اسلام، پا را از نژادپرستی افراطی نیز فراتر گذاشته است؛ اما با کمال تأسف ملاحظه می کنیم، دیدگاه های او طی مدت کوتاهی و به سرعت در میان یاران و پیروان این فرقه ی مسیحی منتشر می شود، این نویسنده می گوید:
اگر سیاستمداران تسلیم فشارهای وارده از سوی گروههای اسلامی شوند و میان اسلام و میراث مذهبی و سیاسی این دولت (ایالات متحده) تفاوتی قابل نشوند، ما به جرأت می توانیم بگوییم که دشمنانمان توانسته اند در این کشور جای پایی برای خود باز کنند و به دلیل فعالیتهایی که در نقاط دیگر جهان انجام می دهند، می توانیم با تمام وجود پیشگویی کنیم، از این جای پا برای نشر مسئله مورد توجه خویش (اسلام) استفاده می کنند.
و یکی از مقالات روزنامه نیویورک تایمز از واکنش بنیادگرایان در مقابل اسلام می نویسد و می گوید خشم «تمام مسیحیان انجیلی» در قبال مسلمانان افزایش یافته است. آنچه نفرت و انزجارها را افزایش داده، این است که گفته شده اسلام قصد دارد، مسیحیت را نابود کند؛ در واقع زبان رسایی که در این زمینه مورد استفاده قرار می گیرد و موجب این نفرت و انزجار می شود، تصویری از ادعاهای مشابه است و عنوان می کند مسیحیان نیز در قبال اسلام، چنین قصدی دارند و روزنامه نیویورک تایمز در این زمینه این حادثه را که میان فرستادگان (مبلغان ) بنیادگرا در زمان آموزش به وقوع پیوست نقل می کند:
شهر کراف، ایالت اوهایو، روز شنبه و در سالن کلیسا مسیحیان انجیلی برای حضور در همایش یک روزه ی چگونگی جذب مسلمانان و دور ساختن آنها از اسلام از چندین ایالت گردهم آمده اند. یکی از سخنرانان در این زمینه می گوید:
«همیشه محبت و صداقت و مهمان نوازی خویش نسبت به مسلمانان را نشان دهید و همواره با خود نسخه ای از عهد جدید داشته باشید تا آن را به ایشان هدیه کنید».
در میان احضار که مطالب را یادداشت می کردند دو کشیش، منشی یکی از مدارس و چندین دانشجو دیده می شدند و همه امید داشتند، روزی بتوانند مسلمانان ایالات متحده و دیگر کشورهای جهان را به آیین مسیحیت درآورند.
با اینکه این سخنران که از واعظان انجیلی بیروت بود، به شدّت او توهین به مسلمانان دوری می کرد، ولی در عین حال در سخنرانی خویش با استفاده از تصاویر کامپیوتری برخی از آیات قرآن را به حضار نشان داد و سعی کرد، ثابت کند اسلام، آیین مکر و فریب و خشونت است و پیروان آن رو به کاهش هستند.
این سخنران که نخواست هویتش برملا شود، چون قرار بود، نزد مسلمانان برود و ممکن بود، این موضوع جان او را به خطر اندازد، گفت:
آیات قرآن می گوید، آنها را قربانی کنید، بی دینان را بکشید.
سپس افزود:
در کتاب مقدس هیچ جمله ای از یسوع مشاهده نمی شود که در آن به ما گفته باشد، افراد بی گناه را بکشید.
میراث همیشگی و دایمی به جا مانده از حوادث یازده سپتامبر 2001 منعکس کننده ی تصویر خشونت و عنف منسوب به مسلمانان و سراسر جهان اسلام است، با وجود اینکه دولت آمریکا و رهبران گروهها و فرقه های مسیحی و مسلمان آمریکا این مسئله را محکوم کردند و با اینکه کشورهای عربی و مسلمانان این حادثه تأسف بار را در دستگاه های اطلاع رسانی آمریکا محکوم نمودند، با این حال دولت آمریکا به سرعت اقدام به استفاده از جملات و عبارات کینه توزانه و خصمانه مانند «حملات صلیبی» نمود و احساس حاکم در میان بسیاری از آمریکاییها- و نه تنها میان مسیحیان بنیادگرا- این بود که اسلام دین جنگ است و با استفاده از خشونت و عنف می خواهد مسیحیت را نابود کند. پخش تصاویر جوانان عربی که پرچم های آمریکا را آتش می زدند و تخریب مرکز تجارت جهانی آمریکا را جشن می گرفتند. این احساس ترس و هراس را، افزایش داد و بنیادگرایان - از پت رابرتسون گرفته تا فرانکلین گراهام- برانگیزنده ی این نفرت و انزجار فزاینده بود. فرانکلین گراهام در سایت اینترنتی خود ادعا می کند که به مسلمانان عشق می ورزد، در حالی که در واقع به اسلام توهین می کند و حکومتهای اسلامی را محکوم او در یکی از موعظه های خویش می گوید:
من اعتقاد ندارم که مسلمانان به دلیل ایمان و اعتقاداتشان ملت شرور و بدنهادی باشند. من شخصاً دوستان بسیاری در میان مسلمانان دارم، اما شرارتی را که به نام اسلام یا به نام هر دین دیگری از جمله مسیحیت، انجام می شود، محکوم می نمایم.
او پس از اینکه علاقه ی خویش نسبت به مسلمانان را ابراز و شرارتهایی را که به نام مسیحیت و حتی اسلام به وقوع می پیوندد، محکوم می کند- در حالی که از اعمال و کرده های خوب مسیحی چشم پوشی می کند- توجه خود را بر تاریخ ظلم و ستم در جهان اسلام متمرکز می نماید:
آزار و اذیت و نفی غیر مسلمانان، پایه و اساس فتوحات مسلمانان و دولتهای اسلامی را در قرنهای گذشته تشکیل می داد. قرآن دلایل بسیاری ارایه می دهد که اسلام استفاده از خشونت و عنف را تشویق می نماید که اکثراً منجر به مرگ کسانی می شود که روی از اسلام برگردانده و به آیین دیگر در آمده اند.
وی سپس سخنان خود را اینگونه دنبال می کند:
مسلمانان در ایالات متحده آزاد هستند تا خداوند را بپرستند؛ اما مسیحیان در اکثر کشورهای اسلامی از آزادی عبادت یسوع محروم هستند. پس از اینکه «محمد ظاهر شاه»، شاه در تبعید افغانستان، اولین و تنها کلیسای موجود در افغانستان را در سال 1973 تخریب کرد، دیگر حتی یک کلیسا نیز در این کشور وجود ندارد.
تمام این افشاگریها و بدنام سازی وجهه ی اسلام، زمینه هلاک حتمی را فراهم می نماید. اعتقاد راسخ بنیادگرایان این است که مسلمانان و مسیحیان غیر بنیادگرا (و به ویژه هم پیمانان مجلس جهانی کلیساها و مجلس ملی کلیساها در ایالت متحده) و کافران، جهان را به ظلمت و تباهی کشانده اند و این شر مورد انتظار قبلاً پیشگویی شده بود و برای اصلاح امور و رو دررویی با این شر، باید مسیح را صدا زد که این وظیفه ی بنیادگرایان است.
از جمله مسایلی که بسیاری از آمریکاییها را متأثر نمود، چرخش غیر منتظره ی افکار عمومی جهان به سوی ما به عنوان یک دولت بود. پس از حوادث یازده سپتامبر 2001 مورد حمایت و محبت بی شائبه و بسیاری قرار گرفتیم. به نظر می رسد، پس از بیست ماه همه چیز تغییر کرد. بسیاری از ما انتقاد کردند، از جمله شهروندان بنیادگرا و کسانی که در جناح راست قرار داشتند، آنها وجهه ی ما را در سراسر جهان خراب کردند و دوستان قدیمی ما را مورد آزار و اذیت قرار دادند و از ارایه هرگونه کمک و حمایتی از کسانی که ما را مورد آزار و اذیت قرار می دادند، فروگذاری نکردند. این برای ما غیر منتظره بود، چون واکنش بنیادگرایان - و بسیاری از رهبران و دولتمردان دولت بوش - عدم توجه به افکار عمومی جهان بود و دلیل اتخاذ این موضوع به نحوی با غرور آمریکاییها ارتباط پیدا می کرد که خود را تنها ابر قدرت موجود در جهان تلقی می کنند؛ اما در واقع از تاریخ عریض و طویل بدبینی آنها نیز نشأت می گیرد.
این واکنش از این عقیده سرچشمه می گیرد که می گوید:
جهان، برای مؤمنان واقعی مکان ستیزه جویی است و آنها وظیفه دارند، هر آنچه را که صلاح و صواب می دانند، انجام دهند؛ حتی اگر در این راه با مخالفت و دشمنی سراسر جهان مواجه شوند.
به همین دلیل انتقاداتی که از سوی سازمان ملل متحد و یا کشورهای اسلامی یا هم پیمانان اروپایی می شود، نگرانی چندانی برای بنیادگرایان ایجاد نمی کند؛ چون این انتقادات با فرضیه های خصمانه و شرارت بار مخالف مسیحیت همخوانی دارد و بنیادگرایان پیرامون اوضاع و احوال جهانی به آن اعتقاد دارند. به همین ترتیب، انتقادات خارجی صورت گرفته از ایالات متحده، تغییر چندانی در سیاستگذاریهای دولت بوش ایجاد نمی کند.
علی رغم حمایت بی شائبه تدبیر گرایان از دولت اسراییل، با این حال پرهیزهایی در رسالت ایشان در قبال دولت اسراییل و ملت یهود مشاهده می شود. هر چند دوران زمامداری و حکومت هزاره، «مملکت داوود در اسراییل» توصیف شده است، با این حال در رأس این مملکت مسیح- مسیا قرار دارد که ملتش (یا یهودیان قرن اول) او را رد کردند. بهایی که ملت یهود باید پرداخت کنند، اعتراف به اعمال ناشایست سابق خویش در قبال مسیح و مسیحیت است. آنها باید از «کرده های خویش» توبه نمایند و بپذیرند که به آیین کامل مسیحیت وارد شوند. در آخرالزمان یهود، دیگر یهود نیستند، بلکه اسراییل - مملکت داوود- مملکتی مسیحی خواهد شد.
حمایت و پشتیبانی بی قید و شرط بنیادگرایان آمریکا از دولت اسراییل سؤالات چندی را در اذهان بسیاری از یهودیان اسراییل ایجاد کرد، به ویژه در سایه تمایل بسیاری که این بنیادگرایان برای مسیحی دیگران از خود نشان دادند. «مارتین مارتی»، مورخ لوتری، به نقل از «لئونارد وین» درباره ی انتقاد از تکیه اسراییل بر بنیادگرایان می گوید:
بسیاری از اسراییلی ها از اظهار انتقادات خویش صرف نظر می کنند و خود را کنترل می کنند؛ چون برای آنها سخت است، این حمایتها و پشتیبانی ها را رد کنند. اما هر از چندگاهی روزنامه نگاری پیدا می شود و به این موضوع می پردازد.
به این ترتیب لئونارد وین در ستون هفته نامه ای که در آن قلم می زند، (25 آوریل) می نویسد:
بس است. این سهل انگاری و بی مبالاتی که از سوی گروههای مسیحی دست راستی اعمال می شود، از مرحله ی نامطلوب پا را فراتر نهاده و به مرحله ی حماقت و مسخرگی رسیده است و حتی ناپسند شمرده می شود.
این اصلاً درست نیست که طرفی از طرف دیگر سوء استفاده کند، این اتحادی غیر طبیعی و نامقدس است. این اتحاد به جای اینکه ما را قدرتمند سازد، ضعیف و خوار می کند.
وین پس از اینکه به رابطه ی بلند مدت جری فالول و مناخیم بگین اشاره می کند، دوستان اسراییلی خود را، این چنین به مبارزه می طلبد:
آیا نباید خجالت بکشیم؟ وقتی با این مردم در یک موضوع، اگر چه بی اهمیت و کوچک باشد، همداستان می شویم، بی شک بر قدرت آنها می افزاییم و این امت را (اسراییل) ضعیف و خوار می نماییم. بی شک انجیلی ها وقتی ما را در آغوش می گیرند، احساس گرم و خوشآیندی به آنها دست می دهد، در حالی که به من احساس ناخوشایندی دست می دهد.
مارتین مارتی خود در ادامه می گوید:
برای اینکه وین احساس رضایت خاطر و اطمینان نماید، لازم است بگوییم اکثر انجیلی ها و پنجاهه ها و پروتستانهای سیاهپوست آمریکایی آفریقایی الاصل پروتستانهای سنتی و ارتدوکسهای شرقی و کاتولیکها با تدبیرگرایان موافق و هم رأی نیستند. اما برای نگران نمودن او باید گفت: هیچ فرقه ای به اندازه ی تدبیرگرایان نمی تواند بر دولت تأثیر بگذارد، آن هم زمانی که دولت بوش شروع به کشیدن نقشه ی راه برای دستیابی به صلح نمود. (10)
به نظر مارتی، دید حاکم بر کاخ سفید و بوش منعکس کننده ی دیدگاه های تدبیرگرایان در جنبش بنیادگرایانه است و دیدگاه های این جنبش بیش از هر طایفه و فرقه ی مسیحی - آمریکایی دیگری در کاخ سفید و نزد بوش قابل ملاحظه است. درباره ی مسئله اسراییل - به شکل خاص و ویژه - آمریکا امتیازاتی با برد کوتاه به اسراییل داده است، اما آینده این «اتحاد نامیمون و نامقدس» ( بر حسب گفته های وین) آشکار و عیان نیست.

سیاست عدم تمرکز بر جنوب

یکی از حقایق مربوط به سیاست آمریکا این است که بوش رئیس جمهور این کشور به شدت از حمایت و پشتیبانی ایالتهای جنوبی آمریکا بهره می برد، وی به عنوان فرماندار سابق ایالت تگزاس، زندگی خویش را به گونه ای بنا نمود، که توقعات فرهنگی جنوبیها را برآورده سازد و از آنجا که بنیادگرایی آمریکا نقش مهمی در شکل دهی فرهنگ جنوبی ها داشته است، بنابراین استراتژی سیاسی جنوبی بوش به طور اساسی متحول و دگرگون شد تا به حمایت سیاسی بنیادگرایان دست یابد. معروف بود که بوش پدر در حزب جمهوری خواه، سیاستمداری میانه رو است و رابطه ی اندکی با بنیادگرایان آمریکایی دارد، در حالی که اهمیت آنها در حزبش همچنان رو به افزایش بود. همین باعث شد تا این اعتقاد به طور گسترده به وجود آید که شکست جورج بوش در دستیابی به حمایت و پشتیبانی این گروه نقش به سزایی در شکست او مقابل کلینتون رئیس جمهور پیشین آمریکا داشته است.
به همین دلیل بوش پسر به هیچ عنوان نمی خواهد، حمایت بنیادگرایان را از دست بدهد. «هاروارد وین من»، تحلیل گر مطبوعات، در مجله نیوزویک درباره ی این حقیقت می گوید:
مسیحیان مؤمن به کتاب مقدس بزرگ ترین حامیان بوش هستند و دستیابی به حمایت و پشتیبانی آنها در سال آینده و تشویق آنها جهت شرکت هر چه گسترده تر در انتخابات، از مهم ترین اولویتهای کارل راف، مشاور سیاسی رئیس جمهور امریکا، بوش، است. او مشغول جلب حمایت آنها از طریق اتخاذ اقدامات قضایی از قبیل تأکید بر حق حیات (مبارزه با سقط جنین)، ارایه پیشنهاد منع شبیه سازی انسان و ارایه برنامه ی 15 میلیون دلاری جهت مبارزه با بیماری ایدز در افریقا است. این طرح سعی می کند، رضایت مبلغان مسیحی را که خواستار نجات روح بشریت و نجات محاصره شدگان در آنجا هستند، جلب کند و این همان اصلی است که مسیحیان مؤمن به کتاب مقدس خواهان به رسمیت شناخته شدن آن هستند. آنها بزرگ ترین حامی بوش در جنگی هستند که صدام را از پیش رو بردارد، حتی اگر این جنگ، جنگ یک طرفه باشد.
با وجود این که بنیادگرایان فقط چیزی حدود 15 تا 20 درصد جمعیت آمریکا را تشکیل می دهند، با این حال حمایت قدرتمند و فعال آنها از بوش باعث می شود تا امکان پیروزی وی در انتخابات فراهم آید؛ به همین دلیل حزب جمهوری خواه و دولت بوش در اتخاذ استراتژی انتخاباتی جنوب با هم «متحد» شده اند.

جزمیت بنیادگرایان(11)

یکی از مسایل بنیادگرایان که به نظر می رسد، تأخیر چندانی در حیات سیاسی بوش ندارد (اگر چه برایمان شخصی او سایه افکنده) ادعای آنها مبنی بر آگاه و مطلع بودن بر تمام مسایل مرتبط با ایمان است. برحسب گفته «بروک هایر» با اینکه ایمان بوش او را وا می دارد تا از چشم پوشی مذهبی صرف نظر نکند و با آنها مدارا ننماید، اما این بدین معنا نیست که دید تمام فرقه های مذهبی و گروههای فرهنگی را نسبت به جهان رد کند. تعدادی از کارشناسان و مفسران به این حقیقت اذعان داشته اند. «استفان والدمن » تهیه کننده ی برنامه ی Slste( تفسیر خبری- سیاسی در اینترنت) بر نکات ذیل تأکید می کند:
بوش به جز دعوتی که پس از حوادث یازده سپتامبر کرد و آن را حمله ی صلیبی علیه تروریسم نامید - که البته بعدها بابت آن عذرخواهی هم کرد. عبارات و کلمات رسایش را در مقابل اسلام با دقت انتخاب نموده است.
دولت امریکا با دقت و مهارت بسیار سخنرانیهای چندی را نوشت که در آن آشکار می ساخت، ایالات متحده حتی هنگام تعقیب اسامه بن لادن و اشغال عراق جنگی با اسلام (12) ندارد!!
من او را تأیید می کنم. چون از وقتی که فرماندار ایالات تگزاس بود، دوستانی در میان مسلمانان و دیدگاهی دوستانه نسبت به اسلام(13) داشت و اکثر مواقع در سخنرانیهای خویش به کلیساها و مساجد و معابد اشاره می کرد. اما گر من یکی از مسلمانان خاورمیانه بودم و برخوردش را با فرانکلین گراهام می دیدم، به هیچ وجه بوش را تأیید نمی کردم.
بوش از خلال سیاست جنوبی اش و گرایش او به بنیادگرایی از یک سو و تمایل او به دستیابی به دوایر انتخاباتی از سوی دیگر، سعی می کند نقش متعادلی را در برنامه اش بازی کند. و در همان زمان که اسلام گرایان مبارز را به مبارزه می طلبد، مسلمانان را تهدید نمی کند. «لراک هایر» از این حقیقت چنین سخن می گوید:
بوش به سان بسیاری از محافظه کاران ( در دهه ی هشتاد و نود) که خداوند را به خاطر دشمنانشان شکر می کردند، با فرهنگها نمی جنگند، اما او در ایمانش ثابت قدم و راسخ است.

به کجا می رویم؟

یکی از شرایط تأثیرگذار بر بنیادگرایی، صرف نظر از اینکه این شرایط مسیحی باشد یا نه، تکیه ی این مکتب بر دیدگاه های تأویل ناپذیر و نامتغیر نسبت به جهان است. چنین دیدگاهی در جامعه ای که دولت در آن حاکمیت مطلق داشته باشد، به چشم می خورد. این دیدگاه خشک و تأویل ناپذیر از یاران و پیروان خود می خواهد، توجه چندانی که به ستیزه جویی با «حق» مقبول نزد ایشان می پردازد، تعامل و همکاری چندانی نداشته باشند. درباره ی بنیادگرایان آمریکا بایدگفت، تمرکز این جنبش، به طور اساسی بر منطقه ای خاص در کشور، عامل تاریخی مهمی در آن به شمار می آید. همچنین ارتباط قوی و مستحکم جنبش با جنوب آمریکا باعث شد، بنیادگرایان در مناطق دیگر کشور نیز به لهجه جنوبی ها سخن گویند و سرودها و ترانه های جنوبی ها را بسرایند و به موعظه ی کشیشان جنوبی گوش دهند. بی شک، عاملی که باعث می شود این جهان بسته، در برخی مواقع باز باشد، رودررویی یا مقابله با جهان قدرتمند و متکی به خویش است که هر آن در حال تغییر و تحول است. بنیادگرای مسیحی فکر می کند، انسانها باعث رنج و دردند و زندگی نکبت بار و ایمان اندکی دارند، آنها حضور خداوند در زندگی خویش را تجربه نکرده اند و با ناامیدی تلاش می کنند، حق را بیازمایند و معنای واقعیت را در زندگی دریابند. اساس تبدیل «غیر مؤمنان» و «تولد دوباره آنها» به بنیادگرایان مسیحی جز با اعتراف آنها به اینکه آنها در شرارت و بدی به سر می بردند و توجه به عدم بازگشت آنها به زندگی سابقشان امکان پذیر نیست.
تا زمانی که بنیادگرایان از همکاری و تعامل روحی با کسانی که با ایشان هم عقیده هستند، ابا دارند، حفظ این توهمات کار آسانی است. عملاً نیز درک و فهم بدیهی بنیادگرایان از تأثیرات ناراحت کننده ی عوامل خارجی، به مثابه ی قوه ی دافعه ای بوده است تا ارتباطات خویش با غیر مؤمنان را کاهش دهند و یا این ارتباطات را محدود به مواردی نمایند که خود ارایه می کنند (مثلاً در حالت «موعظه یا شهادت دادن» که در این موارد نیز انگیزه اصلی ارتباط، تأثیرگذاری بر فرد است تا به آیین ایشان در آید. )
دومین عاملی که اصلی مهم در میان بنیادگرایان به شمار می آید، فهم دقیق آنها از تهدیدی است که «مدرنیسم» بر تعابیر مذهبی- سنتی و فهم آنها دارد. اگر فرد از روش علمی نوین یا مدرنی در دیدگاهش نسبت به جهان استفاده کند- که ایمان فرد نیز در این چارچوب قرار می گیرد. بی شک این دیدگاه بر امور و مسایل دیگر نیز تأثیر خواهد گذاشت. به عنوان مثال، اگر از تفسیر تکاملی برای تبیین تاریخ زمین استفاده کنیم، این بدین معناست که درک سنتی نقش خداوند در این چرخه تغییر خواهد کرد. و اگر در تحقیق و مطالعه ی کتاب مقدس یا هر کتاب مقدس دیگری از روشهای نوین انتقادی و پژوهشی استفاده کنیم، این بدین معنا خواهد بود که مفاهیم سنتی ما تغییر خواهد کرد، همچنین اگر بر اساس معیارهای علوم باستان شناسی و زمین شناسی پژوهشهایی بر روی «حقایق» این کتب مقدس انجام دهیم، حتماً این حقایق زیر سؤال خواهند رفت. در این چارچوب بنیادگرایان اعتقاد دارند که ایشان بر راه حق و صوابند و راه های نوین اندیشه و تفکر و شناخت شیوه های سنتی اندیشه و شناخت را تحریف نموده اند.
این فوران احساسات خشک و چالش برانگیز بنیادگرایان در واقع انعکاس اوضاع و احوال و شرایط دنیایی است که ما در آن به سر می بریم. جدایی جغرافیایی و فرهنگی برای هزاران سال به آیینهای اسلام، هندو، بودا و مسیحیت این امکان را داد که در محیطهای جدا و به دور از یکدیگر رشد کنند؛ متحول شده و گسترش یابند و با اینکه تأثیرگذاریها و ارتباطاتی در مرزهای این ادیان وجود داشته و «برخی اقلیتهای» موجود هر یک از این ادیان موظف بودند، راهی برای ادامه ی حیات خویش بیابند، با این حال اکثر مؤمنان به ادیان یاد شده ارتباط اندکی با دیگر ادیان داشته اند. اما این جهان اکنون به پایان و فرجام خود رسیده است. محیط یا شرایط فرهنگی جهانی زمینه ی مناسبی برای واکنش و رویکرد بنیادگرایان بوده است. این محیط منبع بهانه گیری بنیادگرایان بوده است. که با ستیزه جویی علیه جهانی شدن در بعد اقتصادی آغاز شد و تا انتقاد از کسانی که با «آمریکایی کردن ملل» مخالفت می کنند، در بعد فرهنگی ادامه می یابد. دنیای مهارتها و کارشناسی های مذهبی و فرهنگی تغییر کرده و در این چارچوب این بنیادگرایان هستند که راه درست و صواب را می پیمایند.
چگونه باید به این واقعیات پاسخ گفت؟ مسئله ای که در حال حاضر مسیحیان و مسلمانانی را که با بنیادگرایان رابطه دارند تهدید می کند، این است که آنها می بایست ایمان شخصی و جمعی خویش را در جهانی که اکنون شاهد مذاهب و ادیان متعدد و بی شماری است، فرو گذارند. نکته کاملاً مهمی که بنیادگرایان باید به آن توجه داشته باشند، این است که ایمان مؤمنی که با ایشان به بحث وگفتگو می نشیند، ایمانی حقیقی و کامل است؛ به ویژه ایمان کسانی که به همان خدایی اعتقاد دارد که بنیادگرایان نیز به آن معتقدند. و گرد هم آمدن شما در یک جا چیزی نیست، جز تأیید تعبیرهای مختلف ایمان افراد در این دنیای جدید. بی شک این کار آسانی نیست، چون بنیادگرایان به چنین میزگردها و بحث و گفت وگوهایی که شما دست به آن می زنید، به دید چانه زنی و مناقشه بر سر «حق و حقیقت» نگاه می کنند. لازم است در اینجا به این نکته اشاره کنیم، تمام اینها چیزی جز سوء فهم حالت یا وضعیت نیست و عملاً تمسک جستن هر یک از شرکت کنندگان به ایمان خویش، بیان شیوه نوینی از آزمایش ایمان است. وقتی فردی با فروتنی تمام، وجود خود یا طایفه خود را نادیده می انگارد و فقط به جهان و دیگران توجه دارد، در واقع او فهم و برداشت کاملی از این دنیا دارد که همه در وجود او ( خداوند ) خلاصه شده است.
یکی از تناقضات عملکردی بنیادگرایان با دنیای مدرن و جدید، این است که در استفاده از تکنولوژی مدرن مهارت خاصی دارند، در حالی که علم متکی بر تکنولوژی را رد می کنند. بسیاری از بنیادگرایان به دلیل منافعی که در استفاده از تکنولوژی نهفته است، به کارگیری آن را مشروع می دانند، هر چند این علم چارچوب فکری خاصی برای فهم و درک این جهان ارایه می کند و همان چیزی است که به عنوان ستیزه جویی با مفهوم سنتی نظام الهی مطرح می شود. اما بسیاری از مسیحیان فرقه های دیگر در رودر رویی با این ستیزه جویی های مقدر شده تردید دارند و بهتر می بینند که از کنار آن بگذرند و به زندگی خویش ادامه دهند. اما بنیادگرایان این چنین گذشتن سطحی را به مثابه ی نداشتن جواب کافی و مشروع تعبیر می کنند.
حال چگونه ا از این بن بست خارج شویم؟ برای مدتها امکان فهم مذاهب سنتی با شیوه های نوین، بر اطلاعات علمی و تمرینهای عقلی بسیار مشکل تکیه می کرد. اکنون وظیفه دیگران (غیر از بنیادگرایان) این است که در زندگی خصوصی و فعالیتهای گروهی خویش نشان دهند، تجارب مذهبی و تبیین آنها به شیوه های علمی، مملو از شور و زندگی و امید و صلاح و حقیقت است.
اینکه تمام مسیحیان و مسلمانان و دیگر مؤمنان می بایست، از محیط و اوضاع و احوال جهانی را که در آن به سر می بریم، درکی درست داشته باشند. اکنون دیگر این امکان وجود ندارد که مؤمنان عنوان کنند، جهان به دو بخش تقسیم شده است؛ در یک طرف آنها و در آن طرف، انسانهای دیگر قرار دارند. از این پس نمی توان تعدد و کثرت ادیان را در کشور یا جامعه و حتی خانواده ای که در آن به سر می بریم، نادیده بگیریم و یا آن را نکوهش کنیم. جهان در حال حاضر به مفردات و چارچوبی فکری نیاز دارد تا موارد مشترک موجود میان این شکافهای مذهبی - تاریخی را بیرون بکشد. این بدین معناست که جوامع مذهبی می بایست، برد اندیشه و کلام خویش را وسعت دهند و از فکر اینکه دیگران اهداف و فرصتهایی هستند که می توان آن ها را به آیین خویش درآورد، بیرون بیایند. این تحول می بایست عملاً در زندگی افراد به وقوع بپیوندد؛ چرا که برخی از ما دوستیهای عمیقی با کسانی داریم که با ما هم آیین نیستند، اما این دوستیهای عمیق تفاوتهای مذهبی را زیرپا گذاشته است.
بنابراین می بایست این نوع روابط میان افراد را در سطح گسترده تر به مورد اجرا در آورد. در اینجا لازم شده است که گروهها و جماعتهای مؤمنان - مانند کسانی که در این سالن حضور دارند - از هر هدفی که خواهان جذب افرادی از طوایف تاریخی و مذهبی دیگر به وسیله فریب و نیرنگ و یا استثمار به آیین و کیش خویش هستند، صرف نظر نمایند. لازم است در رسالت همکاری و گفت وگوهای مثبت با شور و شوق و فروتنی شرکت کرد تا این همکاریها و گفت وگوها زمینه ی اجرای شخصی و فردی پیدا کند و افراد با به مورد اجرا گذاشتن آن، سایر افراد طوایف و فرقه های مذهبی خویش را تشویق کنند که به این شیوه روی آورند.

سخن آخر

به سان اکثر مکاتب بنیادگرایی عصر حاضر، بنیادگرایی آمریکا در واقع واکنشی بود به ظهور فرهنگ علمی در قرن نوزدهم و مقابله با تهدیدی بود که این فرهنگ بر آداب و رسوم و سنن مذهبی به ویژه فهم سنتی کتاب مقدس داشت. طی سالها آموزه های این مکتب اصلاح و تعدیل شد، اما ادعای اصلی آن در ارایه تفسیر دقیق و مو به مو از کتاب مقدس هم چنان به قوت خویش باقی ماند. این خط مشی خشک حزبی که از یک سو بیانگر برگزیده شدن ایشان از سوی خداوند و از سوی دیگر بیان کننده وظیفه ای است که خداوند برای سوق دادن جهان به سوی مسیحیت بر دوش آنها نهاده، تأثیر بسیاری بر دولت کنونی بوش گذاشته است. با اینکه بنیادگرایی آمریکایی از زبان اکثر آمریکاییها سخن نمی گوید، اما تأثیر بسیاری بر سیاستگذاریهای آمریکا گذاشته است؛ به عبارت دیگر، این مکتب با توجه به موجودیتش در آینده نزدیک به طور کلی می تواند در تمام جهان و به طور خاص در خاورمیانه تأثیرگذار باشد حال آیا ما که خواهان زدن پلهایی میان ادیان و طوایف مختلف هستیم، آنقدر همت و توانایی داریم که بالفعل به این ستیزه جوییها پاسخ دهیم؟

پی نوشت ها :

1. Mainline Protestants
2. Evangelicals.
3. Fundamentalists
4. Modernism
5. Positive Materialism
6. The Fundamentals
7. Fundamentalism
8. Dispensationalism
9. اشاره به منطقه آرمگدون دارد که محل وقوع نبرد آخرالزمان است. (م)
10. منظور مذاکرات به اصلاح صلح اعراب و اسراییل است.
11. Fundamentalist's
*. Dr. Don Luidens, Hope University , Holland, Mitchigan, USA.
12. عملکرد ارتش آمریکا در تهاجم به کشور عراق به ویژه در شهرهای مقدس نجف اشرف و کربلا خلاف این ادعا را ثابت می کند. (م).
13. البته اسلام از نوع آمریکایی. (م).

منبع :پیشگویی ها و آخر الزّمان(جلد 1و2)، (1385)، تهران: نشر موعود عصر(عج)، چاپ دوم1387.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان