به غیر از انجیل، اسطورههای یونان باستان، فیلسوفهای کلاسیک، چند ادیب آلمانی و شاید چارلز دیکنز، هیچ نویسنده دیگری به جز ویلیام شکسپیر روی فرهنگ و ادبیات غرب تاثیرگذار نبوده است. شاید این نکته از دید خوانندگان و مخاطبان عادی پنهان بماند اما ردپای شکسپیر را میتوان در کتابها، نمایشنامهها، فیلمها، برنامههای تلویزیونی و هر رسانه دیگری که از زبان برای ارتباط استفاده میکند پیدا کرد.
اگر میخواهید تاثیر شکسپیر روی آثار هنری و فرهنگی دنیای غرب را پیدا کنید، با این گزاره کلی راه به جایی نخواهید برد. در این مقاله شما را با ایدهها و جملاتی از شکسپیر آشنا میکنیم که بیشتر روی فرهنگ غرب تاثیرگذار بودهاند. اگر با آثار شکسپیر آشنا باشید، حتماً پیش از این تاثیر این ایدهها را دیده یا خواندهاید. اگر هم آشنایی چندانی با شکسپیر ندارید، از همین جا شروع کنید و میراثی که شکسپیر برای فرهنگ غرب و انگلیسی زبان به جا گذاشته آشنا شوید.
خوابهای بد
«من می توانم در پوست گردویی محصور باشم و خود را شاه سرزمین بیکرانی بدانم؛ اگر این نمی بود که خواب های آشفته می بینم.» هملت، نمایشنامه هملت
هیچ نویسندهای نمیخواهد کاراکتر اصلی داستانش داستان را لو بدهد. به همین خاطر کابوسهای شبانه و خوابهای بد فرصت خوبی برای پیش بردن داستان بدون فاش شدن اتفاقهای آتی در گفت و گوهای مستقیم هستند. کابوس هری پاتر درباره قتل والدینش به دست والدرمورت یا هذیانهای هالی گولایتلی(شخصیت اول فیلم صبحانه در تیفانی) در خواب را به یاد دارید؟ هملت خوابهای بد را به روشی تبدیل کرد که نویسندهها با آن نشان میدهد دنیای درونی کاراکترها دستخوش تغییراتی شده است.
خوش است آنچه هست پایانش خوش
قطعاً شکسپیر اولین کسی نبوده که ایده پایان خوش یا همان هپی اندینگ به ذهنش رسیده اما هیچکس نتوانسته این ایده را به خوبی شکسپیر روی کاغذ پیاده کند. وقتی همه چیز اشتباه و پردردسر به نظر میرسد اما در نهایت منجر به یک پایان خوش میشود. میتوان یک لیست بلندبالا از کمدیهایی که از این ایده استفاده کردهاند، تهیه کرد اما لزومی ندارد چون تقریباً هر کمدی که فکرش را بکنید از این ایده بهره میبرد. هربار کمدی دیدید که همه چیز در آن از هم پاشیده بود اما در نهایت به خوشی ختم شد، یاد این نمایشنامه شکسپیر بیفتد.
یک پوند گوشت
«یک پوند گوشتی که از او مطالبه می کنم.» شایلاک، تاجر ونیزی.
شایلوک یکی از بحث برانگیزترین و البته جذاب ترین کاراکترهایی است که شکسپیر خلق کرده است. معامله شایلوک با آنتونیو یادآور معامله فاوست با شیطان است (معاملهای که در آن فاوست روحش را به شیطان میفروشد تا به دانش و قدرت بیشتر برسد). یک مثال خوب از معاملهای که نتیجه دلخواهی برای کسی که معاوله میکند در پی نخواهد داشت. شایلوک فکر میکند دیر یا زود به یک پوند گوشتی که میخواهد میرسد اما اتفاقاتی میافتد که خودش از ای معامله آسیب میبیند.
یکی از بهترین مثالها از تاثیر این ایده شکسپیر را میتوان در پایان فیلم مهاجمان صندوق گمشده دید. جایی که نازیها به ایندیانا جونز میگوید اگر صندوق را به آنها ندهد، معشوقهاش را میکشند (نازیها گمان میکنند این صندوق قدرت بیپایان را برایشان به ارمغان میآورد). اما وقتی معامله انجام میشود، میفهمند صندوق جادویی که آنها میخواستند را ندارد!
شب خوش شاهزاده نازنین
«قلب بزرگواری این دم در هم شکست. شب خوش شاهزاده نازنین: باش تا گروه فرشتگان سرودخوان تو را به آرامش جاوید برسانند.» هوراشیو، هملت.
این جمله یادآور صدها جملهای است که در فیلمهای معروف بعد از مرگ کاراکترها شنیدهاید. شاید صحبت کردن درباره کاراکترهای مرده و وداع کردن با آنها هم یادگار شکسپیر باشد. این جمله بیش از هر چیز ما را به یاد سخنرانی والتر قبل از رها کردن خاکستر دانی در فیلم لبوفسکی بزرگ میاندازد.
عشقهای نافرجام
«سرنوشت این بود که نطفه دو عاشق، که ستارههایشان یکی نبود، در این دو خاندان کینه توز بسته شود و وقایع ناگوار رقت انگیزی به مرگ آنها منتهی گردد.» رومئو و ژولیت.
همه ما می دانیم عشق واقعی (به خصوص عشق میان جوانترها) برای دنیای ما بیش از حد زیباست؛ کافی است به جک و رز فیلم کشتی تایتانیک یا وینستون و جولیای کتاب 1984 اثر جرج اورول فکر کنید. هیچکس ادعا نمیکند که ویلیام شکسپیر ایده عشق پاک و نافرجام بین جوانان را ابداع کرده اما همه موافقند که حداقل در ادبیات انگلیسی آن را به نام خودش ثبت کرده است.
دیو سبز چشم
«حسد آن دیو سبز چشمی است که طعمه اش را با خنده های استهزاء میدرد.» یاگو، اتللو.
در فرهنگ غرب، حسادت قبل از هر چیز به عنوان یکی از هفت گناه کبیره شناخته میشود اما شکسپیر تصویر کاملاً جدیدی از آن ارائه داد. شکسپیر حسادت را به دیو سبز رنگی تشبیه کرد که رد پایش را در بسیاری از کتابها و نمایشنامهها میبینم. در نمایشنامه آمادئوس، کار سالیری از فرط حسادت به استعداد موتزارت بح جنون و قتل میکشد. نمونه آشناتر را میتوانید در کتاب گتسبی بزرگ ببینید. نور سبز اسکله خانه دیزی که جک با چشما سبزش همیشه به آن خیره میشد را به خاطر دارید؟ اینها همه استعارهای از حسادت گتسبی به تام بیوکنن به خاطر ازدواج با معشوقهاش بودهاند.
تو هم، بروتوس؟
لحظهای که قهرمان داستان میفهمد اطرافیانش به او خیانت کردهاند برای طرفداران ادبیات و سینما بسیار آشناست. عبارت «تو هم، بروتوس؟» جمله معروف سزار خطاب به بروتوس است؛ وقتی میفهمد او هم در ترورش دست داشته است. این ایده را در انجیل و داستان یهودا هم میبینیم اما اینجا هم شکسپیر تاثیرگذارتر بوده است.
داستان خیانت به قهرمان فیلم را در هر ژانری میتوانید پیدا کنید اما فیلمهای گانگستری بیشتر از این مفهوم بهره گرفتهاند. پایانبندی فیلم جدامانده اثر اسکورسیزی را به خاطر بیاورید تا این جمله را در چهره تمام کاراکترها ببینید. صحنهای که مایکل کورلئونه میفهمد خائن اصلی فردو بوده هم یکی از بهترین مثالها برای این ایده شکسپیر در سینمای گانگستری است.