به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده، در حاشیه حضور ایران در نمایشگاه کتاب بلگراد در مراسمی که با همکاری موسسه نمایشگاههای فرهنگی ایران، رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران و با حضور نویسنده کتاب «قصههای سبلان» به زبان صربی برگزار شد از این کتاب رونمایی شد. در این مراسم محمدرضا بایرامی نویسنده و میلوش دلیچ مترجم کتاب و جمعی علاقهمندان ادبیات ایران حضور داشتند.
ولادیسلاو بایاس، مدیرعامل نشر جئو پوئتیکا و نویسنده صرب، در این مراسم در سخنانی به معرفی کوتاه بایرامی و «قصههای سبلان» پرداخت.
سپس بایرامی درباره خودش و کتاب گفت: من این داستان بلند را اولین بار 27 سال پیش بهصورت پاورقی در طول شش ماه در یک مجله کودکان و نوجوان در ایران نوشتم که بعد بهصورت کتاب منتشر شد. این کتاب نهتنها در داخل کشور بلکه در خارج از کشور نیز موفق بود و تاکنون به زبانهای انگلیسی، آلمانی، عربی و ترکی ترجمه شده هرچند هنوز نسخه ترکی آن منتشر نشده است.
او افزود: به نظر من آن دسته از ادبیات امروز که به فارسی ترجمه میشود اغلب از نظر سطح بهروز است، چون معمولاً نویسندههای آن بر فنون جدید مسلط هستند. بهعلاوه خوشبختانه مترجمان توانای ما که حتی برخی از نویسندههای ما مشهورترند توانستهاند این نویسندههای مهم دنیا را کشف و آثارشان را به فارسی ترجمه کنند تا نویسندههای ما هم بخوانند. مثلاً کازوئو ایشیگورو که امسال جایزه نوبل گرفت آثارش از 20 سال پیش تا حالا در ایران ترجمه و منتشر میشود.
بایرامی گفت: بسیاری از نویسندههای کودکان و نوجوانان شایسته کشور ما را در سطح دنیا میشناسند و بسیاری سالهاست که نامزد جایزه هانس کریستین آندرسن هستند و برخی برنده بعضی از جوایز بینالمللی شدهاند. من به سهم خودم سعی کردهام در تبادلات فرهنگی بین ایران و کشورهای دیگر مؤثر باشم.
بایاتس که برخی از سؤالات را درباره کتاب و ادبیات ایران مطرح میکرد پرسید: به نظر میرسد در ایران بیش از همه موضوعات، درباره جنگ هشتساله ایران و عراق داستان نوشته میشود و فقط در کنار آن درباره موضوعات خانوادگی یا وطنی. آیا در ایران درباره موضوعات دیگر یا جدید دیگری هم داستان و رمان نوشته میشود مثلاً رمانهای عاشقانه. آیا موضوعات غالبی در ادبیات ایران وجود دارد؟
بایرامی در پاسخ به این سؤال گفت: تمام موضوعاتی را که مطرح کردید در ادبیات ما وجود دارد و طرح میشود. البته بعضی از نویسندهها به برخی از موضوعات به دلیل اینکه تجربه بیشتری در آن زمینهدارند بیشتر میپردازند. مثلاً بیشتر، نویسندههایی به ادبیات جنگ هشتساله پرداختهاند که تجربه جنگ داشتهاند. خود من مدت دو سال در جنگ هشتساله بهعنوان سرباز حضور داشتم و طبعاً میتوانستم در اینباره بنویسم؛ اما وجه غالب ادبیات داستانی ایران شاید بهتبع شهرنشینی، ادبیات شهری یا آپارتمانی یا کافهای باشد.
او اظهار کرد: به نظر میآید درکل دنیا یک همسانسازی فرهنگی دارد اتفاق میافتد تا آدمها شبیه هم شوند. به همین ترتیب ادبیات هم که تصویری از جامعه است دارد رفتهرفته شبیه هم میشود؛ اما من معتقدم کار نویسنده طی کردن راههای رفته نیست بلکه او باید چیزی را که تاریک و مغفول مانده نشان دهد. من هم به سهم خودم بیانگر همین مسائل هستم. در جامعه ما ایران برخی از نویسندهها سعی میکنند از ادبیات روستایی فاصله بگیرند چون معتقدند دوران آن گذشته است؛ اما من معتقدم مکان در داستان خیلی مهم نیست بلکه موضوعاتی که داستان مطرح میشود مهم است. همهجا در جهان عدالت، علاقه به طبیعت و حیوانات به یک اندازه قابلدرک و مفهوم است. علاقه به انسانیت نیز فرامرزی و در همهجا به یک اندازه قابلفهم است. وقتی شما از این مسائل مینویسید صرفنظر از اینکه مکان داستان شما کجاست با دیگران فراتر از همه مرزها ارتباط برقرار میکنید و مردم با آن همذاتپنداری میکنند.
مدیرعامل نشر جئو پوئتیکا در ادامه گفت: در ایران فقط چند کتاب پلی بر روی درینا اثر آندریچ، مجموعه داستان فیل در پرونده اثر نوشیچ، مرگ و درویش اثر سلیموویچ و مجموعه داستان گاو حیوان تنهایی است داوید البهاری ترجمهشده است. در مقابل در صربستان (لااقل طی 10 سال گذشته) گمان میکنم فقط کتاب آقای بایرامی «قصههای سبلان» ترجمه شده است. ما ادبیات معاصر کشورهای همدیگر را نمیشناسیم و این در حالی است که هر دو زبان از سنت غنی ادبی برخوردار هستند. صربستان شاید فقط کمی بیشتر ادبیات فارسی کهن را میشناسد،ولی ایران ادبیات صرب را شاید اصلاً نمیشناسد. فکر میکنید، بهترین شیوه برای اینکه بهتر همدیگر را بشناسیم چیست؟
بایرامی در پاسخ به این سؤال گفت: من فکر میکنم در درجه اول برای این کار باید ارتباطهای فرهنگی بین دو کشور بیشتر شود. مثلاً نویسندهها و ناشران شما و ما در نمایشگاههای کتاب همدیگر شرکت کنند. همانطور که ما الآن با خوشحالی شرکت کردهایم. مخاطبهای ادبیات مسلماً نسبت به ادبیات جاهای حادثهخیز جهان کنجکاو و علاقهمند هستند. البته اگر فقط ارتباط فرهنگی را به عهده دولتها بگذاریم کار انجام نمیشود. الآن اگر ما ارتباط داریم شاید یک دلیلش این است که رایزن فرهنگی ایران در اینجا، خودش نویسنده و مترجم است. فکر میکنم احتمالاً اگر نویسندههای ما که کارشناس ادبیات هستند در این سمتها قرار بگیرند این نوع ارتباطهای فرهنگی با سرعت بیشتری انجام شود.
در ادامه بایاتس گفت: بافت ارتباطی هر دو بخش کتاب «قصههای سبلان» یعنی «کوه مرا صدا زد» و «بر لبه پرتگاه» راوی داستان پسربچهای که پیش از موعد مرد خانواده میشود و اسبش (قاشقا) است. این فرم که دو داستان طولانی را در یک رمان به هم متصل میکند برای من عجیب است. هر دو این بخشها جایزه گرفتهاند، جایزه کتاب سال را در ایران و در سوئیس. چگونه به این فرم عجیب رسیدید؟ آیا قبلا فکر آن را کرده بودید که این هر دو بخش در کنار یکدیگر باشند یا اینکه بعداً این تصمیم را گرفتید، چراکه میدانم که هر دو کتاب هم تقریباً همزمان منتشر شدهاند؟
بایرامی در پاسخ به این سؤال گفت: ما اصطلاحی در داستاننویسی داریم به نام داستانهای پیوسته؛ داستانهایی که در عین مستقل بودن از هم از جهاتی نیز باهم ارتباط دارند؛ مثل کشورهای فدراتیو که هر استانش در عین اینکه متعلق به یک کشوراست خودمختار نیز هست. «قصههای سبلان» در اصل یک سهگانه است ولی نمیدانم چرا دو بخش آن در اینجا و جاهای دیگر و آمریکا ترجمه و منتشر شده است. شاید چون بخش سوم که من علاقه بیشتری به آن دارم دیرتر منتشر شده و کسی آن را ندیده است. البته معنی این حرف این نیست که کار ناقص است چون همانطور که توضیح دادم هر بخش کتاب مستقل نیز هست. بعدها من فیلمنامهای هم بر اساس این سهگانه نوشتم که آن مفصلتر است و شاید اگر خواستم جلدهای بعدی کتاب را بنویسم آن داستانها را نیز به آنها اضافه کنم. علت اینکه فیلمنامه تبدیل به فیلم نشد این است که داستانهای من پر از حیوانات است. کارگردانها هم گفتند اینجا هالیوود نیست و ما نمیتوانیم از حیوانات بازی بگیریم.
سپس مدیرعامل نشر جئو پوئتیکا گفت: کتاب شما پر از صحنههای نمایشی است: خطرات واقعی، گله گرگها در برف و در منطقهای خالی از زندگی که در آن یک اسب و دو سوار دیده میشوند؛ جسد پارهپارهشده الاغی توسط سگهای گرسنه،گرسنگی مردم و حیوانات؛ بیماری و مرگ پدر که باعث توقف ناگهانی کودکیِ یک پسر میشود و او را وادار میکند تا ناگهان با مرگی زودرس بهطور ناگهانی رویارو و بزرگ شود؛ پسربچهای عمو را از برف و ریزش بهمن نجات میدهد، که مبارزهای است با طبیعت بیرحم. این واقعیتها به نظر بسیار ملموس مینماید. جناب بایرامی شما خودتان اهل سبلان هستید، آیا این ماجراها را شما هم تجربه کردهاید؟
بایرامی در پاسخ به این سؤال گفت: من اصولاً نویسنده تجربهگرایی هستم. در همه نوشتههایم از تجربیاتم استفاده میکنم. شاید برای همین هم داستانهای بزرگسال من موضوعاتش اغلب جنگ است نه رویارویی با طبیعت. در این داستانها دو نیروی متخاصم هست که من نشان دادهام. خوشحالم که بهعنوان نویسنده تجارب دست اولی داشتهام و این تجربهها بهخصوص از زمان جنگ در نوشتن به من کمک میکند. بهعنوان مثال من تقریباً در آخرین روزهای جنگ به همراه دوستان سرباز دیگرم در محاصره افتادیم و عده زیادی از ما اسیر شدند؛ اما من چون نمیخواستم اسیر شوم از محاصره بیرون زدم و در یک گرمای 52 درجهای به کمک عشایر نجات پیدا کردم و زنده ماندم تا بعدها از این تجربیات برای نوشتن داستانها و رمانهایم استفاده کنم.
بایاتس در این نشست و در خصوص کتاب «قصههای سبلان» گفت: هنگامیکه سال پیش من در نمایشگاه کتاب تهران بودم، متوجه شدم که تعداد زیادی از نویسندگان ایران زن هستند. آیا فقط این موضوع به نظر من رسیده است یا اینکه اکنون زمان بیداری نوشتارهای زنان و شنیده شدن صدای آنها در ادبیات و در جامعه شده است؟
بایرامی در پاسخ به این سؤال گفت: فکر میکنم بعد از انقلاب ایران اتفاقاتی در جامعه ما رخ داد که ناگهان سهم زنان را در ادبیات، هنر و دانشگاه و تحصیلات بیشتر کرد. گمان میکنم سهم آنها نسبت به مردان الآن 70 به 30 در صد باشد. دیروز نویسنده خوبمان آقای کشاورز میگفتند که از کلاس 20 نفره داستاننویسی ایشان در ایران 17 نفرشان از خانمها و دخترخانمها هستند.
سؤال دیگر بایاتس در این نشست این بود: کتاب شما زندگی یک خانواده پدرسالارانه را دریک منطقه روستایی ایرانی تصویر میکند. امروزه آن زندگی پدرسالارانه تا چه حد بازندگی زمان کودکی شما فرق میکند؟
بایرامی در پاسخ به این سؤال گفت: درواقع آخرین روستای رو به کوه در یال شرقی است. برای همین بسیار برفگیر و سرد بود. البته من هفت سال در اینجا زندگی مداوم کردم ولی آن هفت سال چاه نفتی بود که هنوز مشغول استخراج داستان از آن هستم و احتمالاً تا پایان عمر هم به این کار ادامه خواهم داد. در روستای ما گاهی در تابستانها هم برف شدیدی میآمد و راه بسته میشد کما اینکه الآن هم حتی در زمستانها آنقدر سرد میشود که لولههای آب میترکد، و من قبل از اینکه به این سفر بیایم میخواستم بروم آب در لولههای آن را خالی کنم تا یخ نزنند. درهرصورت آنجا انسانها دائم با طبیعت درگیر هستند.
او افزود: البته الآن طبیعت آنجا تا حدودی با طبیعت سالهای گذشته فرق کرده است. من وقتی از مسکو به اینجا میآمدم هوای ابری آنجا را میدیدم حسودیام شد. ما الآن در آن مناطق بهقدر گذشته باران و برف نداریم که مثل گذشته در برفها تونل بزنیم. برای همین برخی از حوادث «قصههای سبلان» در خاطرات خانوادگی ما جا دارند ازجمله در بخش اول شکار کبک. این اتفاق برای برادرم رخ دارد البته آن موقع جلالی نبود تا مثل داستان او را به خانه برگرداند.در ضمن اکنون روستا با آن موقع فرق دارد. آن موقع همه افراد خانواده ناچار بودند به دلیل کمبود امکانات در یک اتاق بزرگ زندگی کنند اما امروزه آن مناطق آب و برق دارد و هر خانه اتاقهای متعدد و مردم حتی وای فای دارند و هر کس میتواند برود در اتاق خودش و مشغول کارهای روزمره خودش بشود.
در پایان این مراسم بایاتس از میلوش دلیچ مترجم کتاب نیز خواست سخنانی درباره کتاب بگوید. دلیچ ضمن تشکر از ناشر و رایزنی فرهنگی ایران در صربستان در حمایت از انتشار این کتاب گفت: فکر میکنم این برای دومین یا شاید سومین بار باشد که یک رمان ایرانی مستقیم از فارسی به صربی ترجمه میشود. قبلا حدود چند رمان ایرانی بیشتر از نویسندگان ایرانی مقیم خارج از زبانهای انگلیسی، آلمانی و... به صربی ترجمه شده است. ترجمه کردن از زبان مادری یک نویسنده خیلی مهم است. مثلاً من وقتی این کتاب را ترجمه میکردم دسترسی به متن انگلیسی کتاب داشتم اما از آن استفاده نکردم. در زبان فارسی اصطلاحات برابر با اصطلاحات صربی وجود دارند. اگر من کتاب را از زبان انگلیسی به صربی ترجمه میکردم آن اصطلاحات طور دیگری معنا میشد. وقتی کتاب را ترجمه کردم آقای سلیمانی (رایزن فرهنگی ایران در صربستان) از من پرسید چرا اصطلاحات فارسی را در پاورقی توضیح ندادهام. جواب دادم که آنها را به برابرهای دقیق صربی ترجمه کردهام. چون ما هم در زبان صربی شبیه این اصطلاحات راداریم. حدود 150 سال پیش اولین کتاب شعر فارسی را شاعر معروف صربی یووانوویچ رمانی به صربی ترجمه کرد اما آن کتاب از آلمانی ترجمه شد. خود یووانوویچ هم گفت که کوشش کرده فکر شاعران بزرگ ایران را به زبان صربی انتقال دهد؛ اما اگر او فارسی میدانست مسلماً این کار را بهتر انجام میداد. الآن 150 سال از این موضوع گذشته و باید ناشرها بدانند که بهتر است کتابها را مستقیم از زبان مادری نویسنده به زبانی دیگر ترجمه و چاپ کنند.