روانشناسانی که منتقد بحث تأثیر دین بر سلامت روان هستند میگویند افراد دیندار از نظر سلامت روانی نه تنها در وضعیت خوبی نیستند، بلکه به انواع اختلالات روانی مثل وسواس و احساس گناه دچارند. شما چه نظری دارید؟
اینجا اختلاف نظری پیش میآید که برای حل آن باید به شواهد علمی یا همان یافتههای مستند رجوع کنیم. آیا واقعاً وسواس در افراد مذهبی بیشتر است؟ ما این را تحقیق کردیم و دیدیم اینطور نیست. شکل وسواس ممکن است متفاوت باشد، ولی در میزان ابتلا به وسواس هیچ تفاوتی بین دو گروه وجود ندارد. وقتی شما تأثیر متغیر باور ذهنی را در وسواس افراد میسنجید، به این یافته تکراری میرسید که هیچ تفاوتی در وسواس میان افراد مذهبی و غیرمذهبی وجود ندارد. اما آدمی که دارای باور مذهبی است پاسخش به درمان بهتر است.
دین چطور میتواند روی این ویژگیها تأثیر مثبت بگذارد؟
دین برای لحظه لحظه زندگی و رفتارهای ما توصیههای بسیار خوبی دارد. اگر دقت کرده باشید، خداوند به رابطه دوستی بین انسانها زیاد تأکید کرده. لذا شما میبینید اولین آیهای که سر سفره عقد خوانده میشود این است که از نشانههای خداوند این است که برایتان همسری از جنس خودتان آفرید تا مایه آرامشتان باشد و بینتان دوستی و مودت قرار داد. یعنی بهترین شکل ممکن از رابطه بین دو نفر را خداوند توصیف کرده. در غیر این صورت زندگیها یا به صورت جنگ و گریز یا در صورت عدم امکان آنها به صورت تسلیم شدن ادامه خواهد یافت. تحقیقات نشان دادهاند آدمهایی که دارای باور دینی هستند سازگاری خانوادگی بهتری دارند، طلاق بین آنها کم است و از نظر روانی هم سالمترند.
آیا نوع دین (اسلام، مسیحیت و یهودیت) در تأثیری که بر سلامت روانی دارد، فرق میکند؟
اتفاقاً تحقیقی در این زمینه توسط یک طلبه جوان و باهوش دارد انجام میشود. این فرد تأثیر ادیان مختلف را دارد با هم مقایسه میکند. با توجه به اینکه ناظر این طرح بنده هستم، تا جایی که در جریان هستم تفاوت اساسی بین آنها وجود ندارد. یعنی آموزههایی که شما در دین یهود اصیل میبینید ـ نه دین یهودی که بازیچه دست صهیونیسم شده ـ اشتراکات فراوانی با اسلام دارد. پس عمق و ریشه باورهای دینی با هم مشترکند. مثلاً هزاران سال پیش زرتشت راز بهزیستی را در گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک دانسته. وقتی تحقیق میکنیم، دوباره به این نتایج دست پیدا میکنیم.
آیا دینداری مانع ابتلای ما به بیماریهای روانی مثلاً افسردگی میشود؟
من با این توجیه موافق نیستم، چون دینداری نمیتواند باعث عدم بروز افسردگی شود. افسردگی علتهای گوناگونی دارد. ممکن است فردی از نظر سرشتی مستعد افسردگی باشد. نمیتوانیم بگوییم فلان کس افسرده است، چون دین ندارد. اینها دو چیز متفاوت هستند و نباید آنها را مقابل هم فرض کرد. برای مثال، در یکی از جنگها چشم حضرت امیر (ع) درد میکرد. آیا میتوانیم بگوییم چون ایشان چشمشان درد میکرد، از لحاظ دینی دچار مشکل بود؟ مسلماً خیر.
منتقدان معتقدند که چون افسردگی بیشتر شناختی است، اگر فرد دیندار باشد، آینده بهتری در دشواریهای زندگی برای خود تصور میکند و درنتیجه، دچار افسردگی نمیشود. باور دینی را نمیتوان به صورت صفر و یک دید. هر کس درجاتی از ایمان دارد. کسی علمالیقین دارد، کسی عینالیقین و دیگری حقالیقین. اینها با هم متفاوتند. من میدانم که خدا مهربان است و همیشه کمکحال ماست. دانستن این مسئله یک چیز است، ولی لمس کردن آن چیز دیگری است. اگر کسی با تمام وجود یقین داشته باشد که گناه کردن عین سم خوردن است، حتی فکر گناه را هم نمیکند. مثال دیگری میزنم. اگر ما یقین داشته باشیم که خوردن مال یتیم مثل آتشی است که وارد شکممان میشود، هیچموقع این کار را انجام نمیدهیم.
آیا میتوانیم رفتارهایی را که در اجتماع مشاهده میکنیم، مثل همین رشوهخواری، نتیجه کمرنگ شدن باورهای دینی مردم بدانیم؟
ببینید، من با مسلم فرض کردن اینکه این رفتارهایی که اشاره میکنید زیاد شده مخالفم، چون هیچ تحقیق علمی در مورد آن صورت نگرفته که شما این ادعا را داشته باشید. اما چیزی که میتوان گفت این است که فاصله فقیر و غنی نه در ایران، بلکه در کل دنیا که تحت نظام سرمایهداری اداره میشود، در حال گسترش است. بنابراین، در عده کمی از افراد که اتفاقاً گردانندگان این معرکه هستند، باور دینی ضعیف شده، ولی ما نمیتوانیم طبق رفتار عدهای حکم کلی صادر کنیم . اتفاقاً آدمهای زیادی وجود دارند که باورشان عمیقتر شده.
چرا با اینکه از کشور ما به عنوان کشوری دینی نام برده میشود، وضعیت رفاه و بهخصوص شادکامی ما در سطح پایینی قرار دارد و مکانهای اول متعلق به کشورهای لائیک مثل دانمارک است؟
اصولاً در بین آدمهای دیندار مواردی مثل خشونت، پرخاشگری، جرم، بزهکاری و طلاق کمتر دیده میشود. در واقع، باور دینی این افراد مانع انجام کارهای خلاف میشود. مثلاً دین میگوید الکل مصرف نکنید یا مواد مخدر حرام است. اولین عامل مرگ و میر در دنیا حوادث رانندگی است و دومی خودکشی و دیگرکشی. تحقیقات نشاندادهاند که این عوامل با مصرف مواد مخدر و الکل همبستگی بالایی دارند. پس اگر شما از آنها پرهیز کنید، خود به خود بخش زیادی از مشکلات کاهش پیدا میکند. اما اینکه چرا در جامعه ما شادکامی کمتر است من به دو علت اشاره میکنم. یکی اینکه آدمها به آنچه باید عمل نمیکنند و دیگری هم فقر است. در حال حاضر 70 درصد مشکلات بهداشت روانی ناشی از فقر است. دین نمیخواهد مردم فقیر باشند، بلکه این نظام سرمایهداری حاکم است که منافع خود را در فقیر کردن عدهای و ثروتمند کردن عدهای دیگر میبیند. کشورهایی که شما اشاره میکنید به خاطر داشتن علم و ثروت فراوان روز به روز در حال قویتر شدن و کشورهای دیگر هم به علت نبود آن شرایط روز به روز ضعیفتر میشوند. این به نظر من ناشی از بیعدالتی در جهان است.
چرا ما درطول این سالها سعی کردیم انگیزه درونی افراد را به انگیزه بیرونی در عمل به مسائل دینی تبدیل کنیم؟
ما این کار را نکردیم، بلکه طبیعی انجام شده. ما نمیخواستیم آدمها ریاکار شوند. افراد ریاکار به دلایل مختلف از جمله اینکه تقویتهایی نصیبشان میشود، کارشان راه میافتد یا حمایت بعضیها را جلب میکنند زیاد شدهاند. لازم است بدانید که وقتی جنس اصیل هست تقلبیاش را میزنند. بنابراین، دینداری اصیل بسیار قابل ارزش است و جامعه هم نمیتواند به تکتک افراد میکروالکترود نصب کند تا رفتارهای باطنی آنها را بررسی کند، بلکه فقط به ظاهر نگاه میکند.
آقای دکتر، شما معتقد هستید که جوانان امروزی ما دینگریز شدهاند؟
اصلاً به این حرف معتقد نیستم. من زمانی در کتابخانه دانشگاه علم و صنعت داشتم کار تحقیقی انجام میدادم. دیدم گوشهای از کتابخانه را به صورت نمازخانه درست کردهاند و عدهای آنجا نماز میخواندند که شکلشان اصلاً به این حرفها نمیخورد. من در کار خودم مراجعانی داشتم که آرایش خیلی غلیظی داشتند اما نماز هم میخواندند. پس میتوان گفت شاید شکل باور دینی عوض شده باشد، ولی خود باور دینی که مطابق با فطرت افراد است دست نخورده مانده. هر کسی برای فرار از فشارهای روزانه نیازمند یک ساحل امن است که دین این را برای افراد فراهم میکند. حالا ممکن است این فرد مطابق معیارهای ما برای دینداری باشد یا نباشد. این افراد شاید به این دلیل که نمیخواهند انگیزه خود را به صورت بیرونی بروز دهند در خلوت خودشان به راز و نیاز میپردازند. شما اگر دقیقتر بشوید، شاید پی ببرید که اینها از خیلی از دیگرانی که ادعا میکنند مذهبیترند.
پس اگر شکل دینداری به خصوص در جوانان ما عوض شده، میتوان انتظار داشت که دیالوگ ما هم باید طبق نیاز آنها برای آموزش دین تغییر کند.
ببینید، وقتی صحبت از آموزش میکنید، آدم احساس میکند که باید چیزی را یاد بگیرد، در حالی که من معتقدم چیزی مثل دین در نهاد و فطرت بشر وجود دارد و کاری که ما باید انجام بدهیم به فعلیت رساندن آن است. شما هر کاری هم بکنید نمیتوانید به یک کودک هفت ساله تصور درستی از خدا ارائه دهید، چون ذهن او از عینیت فراتر نخواهد رفت. یعنی اصلاً ساختار شناختی آن بچه شکل نگرفته. اما وقتی فرد به سن نوجوانی میرسد و توانایی درک تفکرات انتزاعی را پیدا میکند، دادن مثالهای عینی نه تنها کمککننده نخواهدبود، بلکه ممکن است مسخره به نظر برسد. اما نکته اساسیتر این است که این آموزش باید منطبق با علایق و تواناییهای نوجوان باشد.
نقش ایام خاص مذهبی مثل ماه رمضان در افزایش سلامت روانی چقدر است؟
مطالعات کنترل شده نشان میدهند که در ماه مبارک رمضان و ماه محرم آمار بزهکاری به شدت کاهش پیدا میکند. اتفاقاً یکی از دانشجویان فوقلیسانس ما این مسئله را طی 20 سال قمری بررسی کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که در این ماهها میزان جرم و بزه کاهش داشته. تحقیقات زیادی هم در مورد فایده روزه ـ هم از نظر فیزیولوژیکی و هم روانی ـ انجام شده. اما اینکه این مسئله از چه سازوکاری پیروی میکند باید گفت نوجوان و فرزند ما میزان باور ما را طبق عملمان میسنجد. متأسفانه، بعضی اوقات حرف ما بیشتر از عملمان است. بنابراین، به این نتیجه میرسیم کسانی که نقش تبلیغ دین را به عهده دارند باید عملشان بیشتر از کلامشان باشد.
مذهب چه تأثیری بر سبک زندگی افراد میگذارد؟
اگر بخواهم بهتر به این سؤال پاسخ بدهم، باید چرخه زندگی یک فرد را در نظر بگیریم. آدمهای دیندار بچههای سالمتری به دنیا میآورند و بهتر تربیت میکنند. آدمهایی که دیندارند به خیلی از بیماریها مثل ایدز و هپاتیت دچار نمیشوند، مصرف الکل و مواد مخدر در آنها پایین است، زندگی شادابتری دارند و حتی کنار آمدنشان با مرگ هم راحتتر است. بنابراین، میتوان گفت چرخه زندگی برای افراد دیندار از لحظه تولد تا لحظه مرگ چرخه سالم و کمنقصی است.