جنگ جهانی اول آنچنان دستاورد ارزشمند و بهغایت غیرمنتظرهای در تاریخ بشر دربر داشت که همواره چون نگینی درخشان بر ویرانههای نکبتی آن میدرخشد.
طبیعی است جنگ با خود قحطی، گرسنگی، بیماری، تجاوز، کشتار، بیخانمانی، مهاجرت، شقاوت و بیرحمی میآورد، فضای مرعوبکننده امنیتی ایجاد میکند، دخالت دولت را در زندگی یومیه مردم افزایش میدهد، آزادیهای سیاسی را محدود و چهبسا نابود میکند، دولتها را مقتدرتر میسازد و زمینه اعمال اراده آنها را افزایش میدهد و تمام اینها در یک کلام به ضرر مردم تمام میشود. تا بوده بزرگترین و گستردهترین جنایات تاریخ بشر در پروسه یا در سایه جنگها رخ دادهاند.
در دوران جهنمی جنگ، احزاب، سازمانها، گروههای اپوزیسیون، نهادهای دموکراتیک، نهادهای مدنی و صنفی، زیر شدیدترین و مرگبارترین ضربات ممکن قرار میگیرند و چهبسا رو به انهدام میگذارند. روزنامهها، مجلات و کلا نشریات و رسانههای روشنگر یا تعطیل میشوند و یا با بیپروایی تمام زیر لبههای تیز تیغهای سانسور قرار میگیرند و از محتوا خالی میشوند و اهالی قلم و اندیشه دچار سهمگینترین مصائب و بلایای تاریخی میشوند.
اما با تمام این معضلات سهمگین برشمرده جنگها، جنگ جهانی اول در سرزمین وسیع امپراتوری روسیه تزاری منجر به جنگ داخلیای شد که از درون آن انقلاب سوسیالیستی اکتبر ١٩١٧ سر بیرون آورد.
طبعا کمونیستها که غالبا با هرجنگی مخالفند استثنائا جنگ داخلی را به درد زایمانی قابل تشبیه میدانستند که لازمه بقاء و استمرار زندگی است، آنها فراهمبودن شرایط انقلابی را توضیح میدادند که مردم حکومتگران را تاب نمیآورند و حکومتگران نیز توان سلطه و حکمرانی به مردم را در خود نمییابند و شرایط عینی انقلاب فراهم گشته و توامان اپوزیسیونهای سازمانیافته پیشرو، ریشهدار و کارکشته نمود شرایط ذهنی در صحنه اجتماع، قبراق و ثابتقدم حضور دارند.
اگرچه لنین پیش از انقلاب به گواه اثر کمنظیرش «امپریالیسم بهمثابه بالاترین مرحله سرمایهداری»، به وقوع جنگ جهانی و به دنبال آن با طرح شماتیک گسست «حلقه ضعیفتر زنجیر» در سلسلهمناسبات جهانی سرمایهداری، به رویدادن انقلاب پی برده بود، ولی در اثر بینظیرش «دولت و انقلاب» بهدرستی و تیزبینی یک رهبر حاذق حزبی، نقطه گسست تاریخی را روسیه شناسایی کرد و با نگاهی جهانی رشد خودجوش شوراها را که از بعد از انقلاب سیاسی فوریه ١٩١٧ (که به سرنگونی تزار منجر شده بود) رو به فزونی داشت به فال نیک گرفت و عاقبتالامر با آغاز قیام مسلحانه در ٢٥ اکتبر ١٩١٧، پیروزی اولین انقلاب سوسیالیستی به رهبری بلشویکها در تاریخ بشر ثبت شد.
شوراها که در انقلاب شکستخورده ١٩٠٥ یک پدیده کاملا خودجوش بود، بعد از انقلاب فوریه ١٩١٧ توسط بلشویکها بهعنوان پایههای مادی قدرت حکومت کارگری نظام آتی به رسمیت شناخته شدند و چهبسا همین بهرسمیتشناسی و اعتماد، امر جایگزینی همزمان با سرنگونی را ممکن ساخت.
طبعا آنچه لنین را به منزلتی چنین باشکوه سوق داد پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر ١٩١٧ بود، اما آیا آنچه موجب این پیروزی شد با حذف لنین ممکن بود؟
سوای وجود حزب و تشکیلات منسجم، قدمت و کارایی آن، وجود سایر کادرهای سازماندهیشده، ارتباط حزب با اقشار کارگری و دهقانی و مهمتر از همه مبارزه ایدئولوژیکی که در متن مبارزه طبقاتی همواره توسط حزب هدایت میشد و مهمتر نقش سازنده نشریات حزبی (دستاورد «چه باید کرد؟»، ١٩٠٢)، نکتهای را نباید از نظر دور داشت و آن اینکه پس از شروع جنگ جهانی اول (٤ اوت ١٩١٤) و مواضعی که اکثریت قریببهاتفاق اعضای شاخص بینالملل دوم درخصوص نحوه برخورد با جنگ پیش گرفتند، لنین به این نتیجه رسید که فاتحه بینالملل دوم خوانده شده.
ازاینرو، برای تجهیز نظری تماموکمال خود از سپتامبر ١٩١٤ برای دستوپنجه نرمکردن با آثار هگل راهی کتابخانه شد و عملا دو سال را سوای ادای وظایف کمرشکن حزبی به مطالعه آثار هگل پرداخت؛ حاصل «چکیده منطق هگل»٢ بود که در ادامه زندگیاش به بنیاد دیدگاه فلسفی تمامی آثار جدی او تبدیل شد: از «امپریالیسم بهمثابه بالاترین مرحله سرمایهداری» و «دولت و انقلاب» در آستانه نوامبر گرفته تا آثار پرشماری که در جریان انقلاب نوشته بود و همچنین وصیتنامه او. (فلسفه و انقلاب، رایا دونایفسکایا، ص١٦١)
از سنن جاافتاده حزب لنینی میتوان به موارد زیر اشاره کرد: توانایی قدرت استدلالی لنین - چه در کلام و چه در قلم - در متقاعدکردن کمیته مرکزی حزب و ایجاد حلقه لنینیستها، و متقاعدکردن بلشویکها توسط لنینیستها که همچنان و توامان با آثار مکتوب و جلسات ترویجی و تبلیغی به سایر اقشار کارگری و دهقانی و سایر زحمتکشان منتقل میشد.
اینکه چرا انقلاب سوسیالیستی «پیروزمند» اکتبر ١٩١٧ منجر به «استقرار» نظام سوسیالیسی نشد و ظهور پرشتاب استالینیسم که پس از مرگ زودهنگام لنین پایان هرگونه فضای دموکراتیک را رقم زد بههیچوجه ذرهای از نقش برجسته تاریخی لنین نمیکاهد.
در مخیله لنین هم نمیگنجید بهتنهایی و صرفا در یک کشور امکان چنین رخدادی باشد.
لنین انقلاب اکتبر و دستاوردهای آن را با اختراع اولین ماشین بخار مقایسه کرد.
این ماشین بخار فاقد کارایی بود ولی پایهای جدی برای ساخت ماشینهای بخار عظیمالجثه و بسیار کارامد بعدی شد که منجر به تحولات و انقلاب صنعتی گردید. همین مقایسه گواه بر آن است که لنین مصادفنشدن انقلابهای مشابه را در سایر کشورها بهخصوص آلمان، که انتظارش را میکشید، نقطه اصلی شکست انقلاب اکتبر در استقرار سوسیالیسم ارزیابی میکرده است.
در انتها ذکر دو نکته ضروری است: نخست، بدیهی است آنچه تاریخ را میسازد «اندیشه» و «متفکر» و قطعا «قهرمان» نیست، بلکه نیروهای اجتماعی و روابط اجتماعی است، ولی اندیشههای متفکران و عملکرد قهرمانانی که در بستر تاریخ جا باز میکنند و در همراستایی نسبی با نیروهای اجتماعی بالنده به منظور ایجاد روابط اجتماعی تکاملیافتهتر - در ارتباطی کاملا متقابل و متداخل- منجر به تغییر، تحول و انقلاب میشوند، بیشک از مقام شامخی برخوردارند.
دیگر، آوردهاند: «یکبار که از لنین خواستند ماهیت و هدف انقلاب اکتبر را در یک جمله خلاصه کند، نامبرده پاسخ داد: برقرسانی + شوراها = کمونیسم» (انقلاب، هانا آرنت، ص٩٠) و بعدها از قبیل همین پاسخها، زمینهها و بهانههایی شدند برای سادهکردن مسائلی که نه طرحشان ساده است و نه راهحلهایشان.
گذشت صدساله از پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر به برخی از اصحاب اندیشه، قلم و قدم این مجال را داده تا با سادهکردن موانع تاریخی آن در شکستش در استقرار سوسیالیسم دستاوردهای گرانسنگ آن را اگر نگوییم تحریف، تخریب یا محو، بل در سایه قرار دهند.