مهم ترین و آموزنده ترین نکته در زندگی نامه لقمان، رمز دستیابی وی به حکمت است. به سخن دیگر، باید به این پرسش پاسخ گفت که: لقمان، چه کرد که خداوند متعال، او را از نعمتِ حکمت، برخوردار نمود؟ اگر این رازْ گشوده شود، دیگران نیز می توانند به فراخور استعداد و تلاش خود، به نور حکمت، دست یابند.
پاسخ اجمالی پرسش مذکور، این است که نور حکمت، بر پایه سنّت الهی، مقدّمات خاصّ خود را دارد.[1] که مهم ترین آنها، عبارت است از: ایمان، اخلاص، عمل صالح، زهد و غذای حلال. جامع ترین سخن در مقدّمات حکمت، سخنی است منسوب به امام حکیمان، علی علیه السلام، که می فرماید:
مَن أخلَصَ للّهِ أربَعینَ صَباحا، یأکلُ الحَلالَ، صائِما نَهارَهُ، قائِما لَیلَهُ، أجرَی اللّهُ سُبحانَهُ ینابیعَ الحِکمَةِ مِن قَلبِهِ عَلی لِسانِهِ.[2]
هر کس چهل روز اخلاص داشته باشد، حلال بخورد، روز را روزه بگیرد و شب زنده داری کند، خداوند پاک، چشمه های حکمت را از دلش بر زبانش روان می سازد.
و امّا پاسخ تفصیلی این پرسش: در مورد لقمان، در روایات مختلف، به نکات متعدّدی از مقدّمات حکمت اشاره شده است، چنان که در حدیث نبوی آمده است:
حَقّا أقولُ: لَم یکن لُقمانُ نَبِیا و لکن کانَ عَبدا کثیرَ التَّفَکرِ، حَسَنَ الیقینِ أحَبَّ اللّهَ فَأَحَبَّهُ و مَنَّ عَلَیهِ بِالحِکمَةِ.[3]
حقیقتا می گویم: لقمان، پیامبر نبود؛ بلکه بنده ای اندیشمند بود، یقینی نیکو داشت، خدا را دوست می داشت و خداوند هم او را دوست داشت و با اعطای حکمت به او، بر وی منّت گذاشت.
در گزارش دیگری آمده است:
مردی در برابر لقمان حکیم ایستاد و به وی گفت: تو لقمانی؟ تو برده بنی نحاسی؟
لقمان جواب داد: آری! او گفت: پس تو همان چوپان سیاهی؟
لقمان گفت: سیاهی ام که واضح است! چه چیزی باعث شگفتی تو درباره من شده است؟
آن مرد گفت: ازدحام مردم در خانه تو و جمع شدنشان بر درِ خانه تو و قبول کردن گفته های تو.
لقمان گفت: برادرزاده! اگر کارهایی که به تو می گویم، انجام بدهی، تو هم همین گونه می شوی.
گفت: چه کاری؟
لقمان گفت: فروبستن چشمم، نگهداری زبانم، پاکی خوراکم، پاک دامنی ام، وفا کردنم به وعده و پایبندی ام به پیمان، و مهمان نوازی ام، پاسداشت همسایه ام و رها کردن کارهای نامربوط. این، آن چیزی است که مرا چنین کرد که تو می بینی.[4]
و در گزارشی دیگر می خوانیم:
به لقمان گفته شد: آیا تو برده فلان قبیله نیستی؟
گفت: چرا!
گفته شد: چه چیزْ تو را به این مقام که ما می بینیم رساند؟
گفت: راستگویی، امانتداری، رها کردن کارهای نامربوط به من، فرو بستن چشمم، نگهداری زبانم و پاکی خوراکم. پس هر که کمتر از اینها داشت، کمتر از من است و هر که بیشتر داشت، برتر از من است و هر که همین ها را انجام داد، همانند من است.[5] و در گزارشی دیگر آمده:
مردی از کنار لقمان گذشت، در حالی که مردم، پیش او ایستاده بودند. به او گفت: آیا تو برده بنی فلان نیستی؟
گفت: چرا!
گفت: همانی که در فلان و فلان کوه، چوپانی می کردی؟
گفت: آری!
گفت: چه چیزی تو را به این جا رساند که من می بینم؟
جواب داد: راستگویی و خاموشی در برابر چیزهایی که به من ربطی نداشتند.[6]
و قطب الدین راوندی در کتاب لبّ اللباب می گوید:
إنَّ لُقمانَ رَأی رُقعَةً فیها «باسمِ اللّهِ»، فَرَفَعَها و أکلَها، فَأَکرَمَهُ بِالحِکمَةِ.[7]
لقمان، قطعه یادداشتی را دید که در آن، «بسم اللّه» نوشته شده بود. آن را برداشت و خورد و خداوند، وی را به پاس آن، با حکمت، پاس داشت.
جامع ترین سخن درباره رمز دستیابی لقمان به حکمت، از امام صادق علیه السلام روایت شده است که می فرماید:
هلا! به خدا سوگند که لقمان، به دلیل حَسَب و دارایی و خانواده و تنومندی و زیبایی، از حکمتْ برخوردار نشد؛ بلکه مردی توانمند در کار خداوند و پارسا به خاطر خدا بود. آرام و خاموش، ژرف اندیش، متفکر، باریک بین و عبرت آموز. هرگز روزی را به خواب نرفت و به جهت پوشش شدیدش هیچ گاه کسی او را در حالت قضای حاجت و
شستشو ندید. وی، دارای ژرفایی نگاه و احتیاط در کار بود. از ترس گناه، هیچ گاه برای چیزی نخندید و هرگز خشم نگرفت و با کسی شوخی نکرد و اگر چیزی از امور دنیا به او رسید، خوش حالی نکرد و برای از دست دادنش غمگین نشد. با زنانی ازدواج کرد و فرزندان زیادی نصیبش شد و پیش از وی داغ آنان بر دلش نشست و بر مرگ هیچ کدام نگریست. هرگاه با دو نفر متخاصم و یا جنگنده برخورد کرد، میان آنها سازش و دوستی ایجاد کرد و هر وقت سخن کسی را که از آن، خوشش می آمد شنید، از تفسیر آن پرسید و این که آن را از چه کسی یاد گرفته است. با فقیهان و حکیمان، فراوان هم نشینی می کرد و به قاضیان و فرمانروایان و پادشاهان، سر می کشید و به قاضی ها دلسوزی و با فرمانروایان و پادشاهان، به جهت بی توجهی شان به خدا و بی خیالی شان در این باره، از سر مهر برخورد می کرد. عبرت آموخت و آنچه را که با آن می توان بر نفسْ فائق آمد، آموخت و به وسیله آن، با هوسش مبارزه کرد و به کمک آن، از شیطان، دوری نمود. با اندیشه، قلبش را و با عبرت ها، جانش را درمان کرد و به سوی جایی کوچ نمی کرد، مگر آن که سودی داشته باشد. به این جهت بود که حکمت داده شد و عصمت بخشیده شد.[8]
گفتنی است که این روایات با هم اختلافی ندارند؛ زیرا هر یک به بخشی از مقدّمات حکمت حقیقی ای که نصیب لقمان شد، اشاره می کنند و به سخن دیگر، همه این اقدامات، در پیدایش نور حکمت که خداوند متعال به لقمانْ عنایت نمود نقش دارند.
پی نوشت ها
[1] ر. ک: دانشنامه عقاید اسلامى: ج 2/ معرفتشناسى/ بخش ششم/ فصل چهارم: خاستگاه الهام.
[2] مسند زید بن على: ص 384.
[3] مجمع البیان: ج 8 ص 494، بحار الأنوار: ج 13 ص 424.
[4] البدایة و النهایة: ج 2 ص 124، تفسیر ابن کثیر: ج 6 ص 337.
[5] تنبیه الخواطر: ج 2 ص 230، بحار الأنوار: ج 13 ص 426 ح 21.
[6] الصمت، ابن ابى الدنیا: ص 296 ح 675، الدرّ المنثور: ج 6 ص 512.
[7] مستدرک الوسائل: ج 4 ص 389 ح 4995.
[8] تفسیر القمّى: ج 2 ص 162، بحار الأنوار: ج 13 ص 409 ح 2.