![](/Upload/Public/Content/Images/1396/09/14/1914120000.jpg)
نویسنده : محمد قیصریان
وسعت علم و آگاهی امامان علیهم السلام
سدیر یکى از شاگردان امام صادق (ع) مى گوید: با چند نفر از شاگردان ، در مجلس نشسته بودیم ، ناگاه امام صادق (علیه السلام) وارد آن مجلس شد، ولى در حالى که خشمگین بود، در مسند خود نشست و با ناراحتى فرمود: «تعجب مى کنم از مردمى که مى پندارند ما علم غیب مى دانیم ، جز خدا هیچ کس علم غیب نمى داند، من مى خواستم فلان کنیزم را به خاطر خطائى که کرده بود بزنم ، او گریخت و نمى دانم کجا رفت و پنهان شد » (بنابراین ، چطور من علم غیب مى دانم )؟
آنگاه امام صادق (ع) از آن مجلس برخاست و به خانه اش رفت ، من همراه ابوبصیر و میسر، به حضورش رفتیم ، و عرض کردیم :« قربات گردیم ، سخن شما را در مورد کنیزت شنیدیم ، و ما مى دانیم که شما علم زیادى دارید، و علم غیب را به شما نسبت ندهیم».
آنگاه امام صادق (ع) به سدیر فرمود: آیا قران نمى خوانى ؟
سدیر گفت : مى خوانم .
امام صادق (ع) فرمود: آیا این آیه را در قرآن دیده اى که خداوند مى فرماید:
« قال الذى عنده علم من الکتاب انا آتیک قبل اءن یرتد الیک طرفک » : «اما کسى که ( آصف برخیا وزیر مسلمان ) دانشى از کتاب ( آسمانى ) داشت ( به سلیمان ) گفت : من آن ( تخت بلقیس ) را پیش از آنکه چشم به هم زنى نزد تو خواهم آورد» (نمل - 40)
عرض کردم : آرى این آیه را در قرآن خوانده ام .
امام صادق (ع) فرمود: « آیا آن مرد (آصف ) را شناختى که در نزد او چه اندازه از علم کتاب بود؟ »
گفتم : شما به من خبر دهید.
فرمود: «به اندازه یک قطره آب نیست به دریاى اخضر».
پرسیدم : چقدر علم اندک داشت .
آنگاه امام صادق (ع) پس از سخنى فرمود: اى سدیر! آیا این آیه را در قرآن خوانده اى که خداوند مى فرماید:
«قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب ».
«بگو اى محمد! گواه بودن خدا و کسى که در نزد او علم کتاب است ، بین من و شما کافى است » (رعد - 43)
گفتم : آرى خوانده ام .
فرمود: آیا کسى که علم همه کتاب در نزد او است داناتر است تا کسى که قسمتى از علم کتاب در نزد او است ؟
گفتم : البته آن کسى که همه علم کتاب ، نزد او است داناتر است .
ودراین هنگام امام صادق علیه السلام به سینه خود اشاره کرد و دوبار فرمود:« سوگند به خدا ، تمام علم کتاب در نزد ما است »(1)
(توضیح اینکه : احتمال دارد در مجلس اول ، افراد مخالفى حضور داشتند و امام تقیه کرد، ولى در مجلس دوم که با شاگردان برجسته اش خلوت کرده بود، حقیقت را گفت که خداوند، امامان معصوم (ع) را به علوم غیب ، بهره مند نموده است و علم آنها به مراتب از علم آصف برخیا، وزیر سلیمان (ع) بیشتر است ).
گستره و مخزن علم امامان علیه السلام
ابوبصیر مى گوید: به محضر امام صادق (ع) رفتم (و بین من و او درباره وسعت دامنه علم امامان (ع) چنین سخن به میان آمد:
ابوبصیر: از شما سؤ الى دارم ، اگر در اینجا کسى (بیگانه اى ) نیست مطرح کنم .
امام صادق (ع) پرده اى که در آنجا بود بالا زد و به پشت پرده سر کشید، (کسى نبود) آنگاه فرمود: هر چه خواهى بپرس .
ابوبصیر: قربانت گردم ؛ شیعیان روایت مى کنند که پیامبر(ص ) هزار باب از علم را به على (ع) آموخت ، که از هر باب آن ، هزار باب علم دیگر به روى على (ع) گشوده سد (آیا راست است ؟).
امام صادق : آرى همچنین است .
ابوبصیر: به خدا سوگند که علم حقیقى و کامل همین است .
امام صادق (پس از اندکى تامل ): آن ، علم است ولى علم کامل نیست ، همانا«جامعه » در نزد ما است ، و مردم چه مى دانند که «جامعه » چیست ؟
ابوبصیر: « جامعه » چیست ؟
امام صادق : جامعه : طومارى است به طول 70 ذراع از ذراع رسول خدا(ص ) که آن طومار با املاء پیامبر(ص ) و خط على (ع) نوشته شده است ، همه حلال و حرام ، و همه مسائل موردنیاز مردم ، حتى جریمه خراش رساندن به بدن کسى ، در آن ذکر شده است .
ابوبصیر: آنگاه امام دست بر بدن من زد و فرمود:: «آیا به من اجازه مى دهى ؟».
عرض کردم : «من در اختیار شما هستم ، هر چه خواهى انجام بده ».
امام صادق (ع) با دست مبارک ، مرا نشگون گرفت ، و فرمود: حتى جریمه این نشگون در جامعه ذکر شده است ، در این حال آن بزرگوار (مانند چهره نشگون گیرنده ) خشمگین به نظر مى رسید.
عرض کردم : به خدا علم کامل همین است .
امام صادق (ع): این نیز علم است ، ولى باز هم کامل نیست و پس از ساعتى سکوت فرمود:
همانا «جفر» در نزد ما است ، مردم چه مى دانند «جفر» چیست ؟
ابوبصیر: جفر، چیست ؟
امام صادق : جفر مخزنى از چرم است که علم پیامبران و اوصیاء آنها، و دانش دانشمندان گذشته بنى اسرائیل در آن ثبت شده است .
ابوبصیر: علم کامل همین است .
امام صادق : این نیز علم است ، ولى علم کامل نیست ، باز پس از ساعتى سکوت ، فرمود:«مصحف فاطمه » در نزد ما است ، مردم چه مى دانند که مصحف فاطمه (س ) چیست ؟
ابوبصیر: مصحف فاطمه (س ) چیست ؟
امام صادق : ورقهاى نوشته شده اى است که حجم آن سه برابر قرآن هائى است که در دست شما است ، ولى به خدا حتى یک حرف قرآن هم در آن نیست (الفاظ قرآن و تفسیرهاى ظاهرى آیات قرآن در آن نیست ، ولى روح و معانى عمیق قرآن در آن است ).
ابوبصیر: به خدا، علم کامل ، همین است .
امام صادق : «این هم ، علم است ، ولى علم کامل نیست »، و پس از ساعتى سکوت فرمود: علم گذشته و آینده تا روز قیامت در نزد ما است .
ابوبصیر: به خدا علم کامل همین است .
امام صادق : این نیز علم است ، ولى علم کامل نیست .
ابوبصیر: فدایت شوم ، پس علم کامل چیست ؟
امام صادق :«ما یحدث بالیل و النهار، الامر بعد الامر، و الشیى ء بعد الشیى ء الى یوم القیامة » «علم کامل آن است که در هر شب و روز در مورد هر امر و چیزى پس از امر و چیز دیگر پدید آید» (2)
(یعنى همان مخزن علم نبوى ، و الهاماتى که ساعت به ساعت از جانب خدا بر قلب امامان (ع) افاضه مى گردد، و آنها در پرتو آن ، بر همه مسائل آگاه مى شوند).
سرچشمه علم امامان
مخزومى مى گوید: در محضر امام صادق (ع) بودیم ، میمون قداح غلام آن حضرت نیز بود، در این هنگام ، «عباد بن کثیر» عابد شهر بصره ، و ابن شریح ، فقیه مردم مکه به حضور آن حضرت ، وارد شدند.
عباد از امام صادق (ع) پرسید:«جسد مبارک رسول خدا (ص ) چند پارچه کفن شد؟».
امام صادق علیه السلام : در سه پارچه ، که در دو پارچه آن صحارى (قریه اى در یمن ) بود، و یک پارچه آن حبره (نوعى برد یمنى ) بود پارچه برد کمیاب بود(از این رو دو پارچه دیگر، صحارى شد).
صورت عباد با شنیدن این سخن ، در هم شد (که چطور کمیاب بود؟).
امام صادق (ع) (براى اینکه عباد را متوجه کندکه علم امامان از سرچشمه علم پیامبر مى باشد و سخن آنها مطابق حق است ) به او فرمود:
«آن درخت خرماى (که هنگام تولد عیسى (ع)، مریم به خوردن خرماى آن درخت مامور شد) از خرماى «عجوه » (بهترین نوع خرما) بود، و از آسمان فرود آمد، بنابراین هر چه از ریشه آن روئید، عجوه شد، و آنچه هسته آن از این سو و آن سو بدست آمد و کاشته شد «خرماى لون » (خرماى پست ) شد».
هنگامى که آنها از حضور امام صادق (ع) بیرون رفتند، عباد به ابن شریح گفت : «به خدا این مثالى را که امام درباره من زد، نفهمیدم چه بود؟».
ابن شریح گفت این غلام (میمون بن قداح ) مى داند، زیرا او از این خاندان است (و نزد آنها بزرگ شده ).
عباد، به میمون گفت : معنى این مثال ، چه بود؟
میمون گفت : آیا فرموده امام را نفهمیدى ؟
عباد گفت : نه به خدا نفهمیدم .
میمون گفت : امام صادق (ع) با ذکر این مثال ، نسبت خود را به رسول خدا(ص ) بیان کرد، و به تو خبر داد که او فرزند رسول خدا(ص ) و علم آن حضرت در نزد او است ، و (مانند خرماى عجوه ) آنچه از طرف آنها آید سالم و درست است (و سرچشمه اش وحى آسمانى است ، چنانکه اصل خرماى عجوه از آسمان است ) ولى آنچه که از این سو و آن سو آید، و مربوط به وحى و پیامبر(ص ) نیست ، مانند هسته خرماى لون (پست ) است که از این سو و آن سو مى آید (بنابراین ، سخن امام صادق (ع) در مورد پارچه هاى کفن پیامبر (ص ) درست است ، نه دیگران ) (3)
گفتار امام حسین علیه السلام به مرد کوفى پیرامون علم امامان علیهم السلام
(امام حسین (ع) با کاروان خود از حجاز به سوى کوفه رهسپار بود، در همان سفرى که در کربلا به شهادت رسید) در سرزمین «ثعلبیه » (یکى از منزلگاههاى بین کوفه و مکه ) یک نفر از اهالى کوفه نزد امام حسین (ع) آمد و سلام کرد، امام حسین (ع) جواب او را داد و به او فرمود:
«از اهل کجا هستى ؟».
او گفت : از اهل کوفه هستم .
امام حسین علیه السلام :( که مى خواست حجت را بر او تمام کند، و گویا او از کوفه فرار کرده بود و لازم بود که نصیحت شود) به او فرمود: «سوگند به خدا اى برادر کوفى ، اگر در مدینه تو را دیده بودم ، جاى پاى جبرئیل را در خانه ما به تو نشان مى دادم و محلى که جبرئیل بر پیامبر(ص ) در آن محل نازل مى شد، مشاهده مى کردى ، اى برادر کوفى ! با اینکه سرچشمه علم مردم در نزد ما است ، آیا مردم ، عالم شدند و ما جاهل ماندیم ، این از مطالبى است که هرگز پذیرفته نیست » (4)
چرا امام، خود را در معرض کشته شدن قرار داد؟
بر پایه متون تاریخى و حدیثى ـ که بخشى از آنها گذشت ـ بىتردید، امام علىعلیه السلام از شهادت خود خبر داشت، تاریخ آن را مىدانست و قاتل خود را نیز مىشناخت، و حتى برخى از خواصّ آن حضرت نیز از این جریان مطّلع بودند. (5) از اینرو، این پرسش قابل طرح است که: چرا امامعلیه السلام خود را در معرض کشته شدن قرار داد؟ آیا او مکلّف نبود که از قتل خود پیشگیرى کند، تا امّت اسلامى از برکات وجود او بیشتر بهره ببرند؟ و آیا رفتن امامعلیه السلام به مسجد در شبى که مىداند ترور خواهد شد، افکندن نفس در مهلکه نیست؟
این پرسش درباره سایر امامان از اهل بیتعلیهم السلام نیز وجود دارد که: اگر آنان از چگونگى شهادت خود خبر داشتند، چرا از آن پیشگیرى نمىکردند؟
مبادى علم امام
پیش از آن که به پاسخ پرسشهاى مذکور بپردازیم، لازم است به سؤال دیگرى جواب دهیم که: اصولاً ائمهعلیهم السلام از کجا مىدانستند که چگونه شهید مىشوند؟
پاسخ تفصیلى این پرسش را در کتاب أهل البیت فى الکتاب والسنة تحت عنوان: «مبادى علومهم» آوردهایم و پاسخ اجمالى آن این است که مبادىِ دانشهاى متنوّع و گسترده اهل بیتعلیهم السلام عبارت است از: آموزش پیامبر اسلام (که از طریق امام علىعلیه السلام به همه آنان منتقل شده است)، کتب انبیاى الهى، کتاب امام علىعلیه السلام، مصحف فاطمهعلیها السلام، کتاب جَفْر، کتاب جامعه، و الهام. (5)
و بر اساس متونى که در فصل چهارم همان بخش آوردهایم، امامان اهلبیت، از طرقى که بدانها اشارت رفت، آنچه را که مىخواستند بدانند، مىدانستند.
چرا امام، خود را در معرض کشته شدن قرار داد؟
براى توجیه پیشگیرى نکردن امامان از شهادت خود (با اینکه از آن مطّلع بودند)، پاسخهاى متعددى ارائه شده است که مىتوان گفت اصلىترین آنها بدینشرح است:
1 . عدم علم تفصیلى
پاسخ نخست اینکه هر چند اهل بیتعلیهم السلام اجمالاً مىدانستند چگونه شهید مىشوند، امّا علم تفصیلى به این موضوع نداشتند، هرچند سبب عدم علم تفصیلى آنان، عدم خواست آنان باشد.
این پاسخ برخلاف ظاهر روایاتى است که دلالت دارد ائمهعلیه السلام به تفصیل از جریان شهادت خود خبر داشتند و لااقل در مورد شخص امام علىعلیه السلام با آن همه متون تاریخى و حدیثى که بخشى از آن ملاحظه شد، این توجیهْ قابل قبول نیست و شگفت از مرحوم شیخ مفید که مىفرماید: «اینکه امام، به وقت شهادت خویش علم داشته باشد، حدیثى که بر این علم دلالت کند وجود ندارد»!
2 . عدم علم در هنگام تحقّق تقدیر الهى
پاسخ دوم این است که امامانعلیهم السلام به تفصیل، جریان شهادت خود را مىدانند؛ امّا در هنگامى که طبق تقدیر قطعى الهى باید شهید شوند، آن علم و اطّلاع از آنان سلب مىگردد.
روایتى از امام رضاعلیه السلام نقل شده که بنا بر یک احتمال مىتواند مؤیّد این پاسخ باشد:
حسن بن جهم گوید: به حضرت رضاعلیه السلام گفتم: امیر مؤمنان، قاتل خود و شبى را که در آن به شهادت مىرسد و جایى را که در آن کشته مىشود، مىدانست و سخن آن حضرت ـ وقتى صیحه اردکها را در خانه شنید ـ که: «صیحه کنندگانىاند که در پى آنها نوحهگراناند» و سخن اُم کلثوم به آن حضرت که: «کاش نماز را امشب داخل خانه بخوانى و به دیگرى دستور دهى که با مردم نماز بخواند» و امتناع آن حضرت، و ورود و خروج مکرّر او در آن شب بدون سلاح، در حالى که مىدانست ابن ملجم ملعون او را با شمشیر مىکشد، همه اینها از دلایلى است که آن حضرت نمىبایست خود را در معرض قرار مىداد.
ایشان فرمود: «اینها بود؛ ولى آن حضرت در آن شبْ مخیّر شده بود که تقدیر خداى متعال را محقّق سازد». (6)
در برخى از نسخههاى مصدر این حدیث، به جاى کلمه «خُیر (مخیر شده بود)» «حُیّر (متحیّر شده بود)» آمده است. بنابراین، احتمال سخن امامعلیه السلام، بهروشنى دلالت دارد که براى امامعلیه السلام در آن لحظه حالتى پیش آمد که تکلیفى براى پیشگیرى از قتل خود نداشت تا تقدیر الهى جریان یابد.
3 . امام، مکلّف است شهادت را انتخاب کند
بىتردید، تقدیر شهادت براى امامعلیه السلام براساس حکمت بالغه الهى است و مصالح ملزمهاى دارد که باید تحقق پیدا کند. از اینرو، امامعلیه السلام نه تنها نباید از آن پیشگیرى نماید؛ بلکه با اینکه دقیقاً مىداند چگونه شهید مىشود، باید شهادت را انتخاب
کند، و انتخاب شهادت با علم به وقت و چگونگى آن، فضیلتى است که جز پیشوایان بزرگ الهى و خواص اصحاب آنان، آن را برنمىتابند.
هر چند ندیدم کسى این پاسخ را ارائه کرده باشد؛ امّا بهنظر مىرسد که این بهترین سخن در توجیه پیشگیرى نکردن امامان اهل بیتعلیهم السلام از شهادت خود با علم به چگونگى آن است که با دلایل عقلى و نقلى (33) نیز تأیید مىشود. اکنون متن پاسخ شیخ مفید و علّامه طباطبایى - رضوان اللَّه تعالى علیهما - را براى مزید اطلاع پژوهشگران در اینجا مىآوریم.
پاسخ شیخ مفید
علّامه مجلسى روایت کرده است که: در کتاب المسائل العُکبَریة از شیخ مفید سؤال شده است: نزد ما اجماعى است که امام مىداند چه خواهد شد. پس چرا امیرمؤمنان به مسجد رفت، با آنکه مىدانست کشته مىشود و قاتل و زمان کشته شدن را هم مىدانست؟ و چرا حسین بن علىعلیهما السلام به کوفه رفت، با آنکه مىدانست آنان یارىاش نمىکنند و او در این سفر کشته مىشود؟ و چرا وقتى محاصرهاش کردند و مىدانست که آب را به روى او بستهاند و اگر چند ذراع زمین را حفر کند، آب مىجوشد، ولى زمین را نکَند و به ضرر خویش کمک کرد تا از تشنگى جان باخت؟ و چرا امام حسنعلیه السلام با معاویه قرار داد بست و حکومت را به او سپرد، با آنکه مىدانست او پیمان مىشکند و به عهد خود وفا نمىکند و شیعیان پدرش را مىکشد؟
شیخ مفید جواب داد: امّا پاسخ اینکه «امام مىداند چه پیش خواهد آمد»، اجماع ما بر خلاف آن است و چنین سخنى مورد اجماع شیعه نیست. اجماع شیعه بر این است که امام، حکم هر چه را پیش آید، مىداند، نه آنکه به خودِ پیشامدها دانا باشد و به نحو تفصیل و جزئى بر آنها آگاه باشد. این نکته، اصلى را که همه آن سؤالها را بر آن استوار کرده، ساقط مىکند. منعى نمىبینیم که امام، با آگاهى یافتن از طریق خداى تعالى بعضى از حوادث را بداند؛ ولى این سخن که او همه آنچه را خواهد شد، مىداند، به این اطلاق، قبول نداریم و گویندهاش را بر صواب نمىدانیم، چرا که ادّعایى بدون دلیل است.
سخن اینکه امیر مؤمنان، قاتل و زمان شهادتش را مىدانست، خبرهاى متعددى آمده که او فى الجمله مىدانست که کشته خواهد شد و نیز قاتلش را به طور مشخّص مىشناخت، امّا اینکه زمان شهادتش را بداند، دلیلى بر آن نیست و اگر هم باشد، لازمهاش آن نخواهد بود که اعتراضکنندگان مىپندارند. بعید نیست که خداوند متعالْ او را متعبّد ساخته بوده است که بر شهادتْ صبر کند و آماده مرگ باشد، تا بدین وسیله او را به درجات والایى برساند که جز با شهادت نمىرسد و نیز مىدانست که با این کار، اطاعت خدا مىکند؛ اطاعتى که اگر به جز آن هم مکلّف مىشد، آن را رد نمىکرد و امیر مؤمنان با این کار، خود را به هلاکت نیفکنده و بر کشته شدن خود کمک نکرده است، کمک کردنى که نزد خردمندان ناپسند است.
امّا «علم امام حسینعلیه السلام به اینکه کوفیان یارىاش نمىکنند»، ما یقین به این نداریم، چون نه دلیل عقلى براى آن هست، نه چیزى شنیده شده است. اگر هم علم به آن داشت، پاسخش همان پاسخى است که در مورد علم امیر مؤمنانعلیه السلام به زمان شهادتش و قاتلش گفتم. امّا این ادعاى او که ما (شیعیان) مىگوییم: «حسینعلیه السلام جاى آب را مىدانست و مىتوانست آب تهیه کند»، ما چنین نمىگوییم و در هیچ روایتى هم چنین نیامده است. بهعلاوه، آب طلبیدن و تلاش امامعلیه السلام براى تهیه آب، برخلاف آن حکم مىکند و اگر ثابت شود که او بر جاى آب آگاه بود، باز هم عقلاً ممنوع نیست که وى متعبّد و مکلّف به ترک تلاش براى آب طلبیدن بوده است، از آن رو که جلوگیرى شده بود، همانگونه که درباره امیر مؤمنان یاد کردیم، جز آنکه ظاهر حال، برخلاف آن است، آنسان که پیشتر گفتیم.
سخن درباره علم امام حسنعلیه السلام به سرانجامِ سپردن حکومت به معاویه، برخلاف آناست که گذشت. در روایت است که او به فرجام کار آگاه بود و شاهد حال هم گواه آن است، جز آنکه وى با آن کار، جلوى شتاب در کشته شدن خود و تسلیم شدن یارانش را به معاویه گرفت و لطفى در آن بود که وى تا زمان وفاتش زنده بماند و لطفى براى باقى ماندن بسیارى از پیروان، خانواده و فرزندانش بود، و نیز دفع فسادى در دین که مىتوانست از فسادى که با آتشبس او پدید آمد، بسى بزرگتر باشد و او داناتر بود که چه کرده است، به همان دلیل که یاد کردیم و جهات آن را بیان کردیم. (پایان کلام شیخ مفید)
علّامه مجلسى مىافزاید: سیّد مهنّا بن سنان نیز همین سؤال را از علّامه حلّى در مورد امیر مؤمنان پرسید. وى جواب داد که: احتمال دارد او را از وقوع شهادت در آن شب خبر داده بودند؛ ولى نمىدانست در چه وقتى از آن شب یا در کجا کشته مىشود و پاسخ دیگر اینکه تکلیف حضرتش با تکلیف ما متفاوت است. پس جایز است که خون شریف خود را در راه خداى متعال نثار کند، همان گونه که بر مجاهد، واجب است پایدارى کند، هر چند مقاومتش به شهادت بینجامد.
پاسخ علامه طباطبایى
علامه سیّد محمّد حسین طباطبایى - رضوان اللَّه تعالى علیه - در این باره مىفرماید:
امامعلیه السلام به حقایق جهان هستى، در هرگونه شرایطى وجود داشته باشند، به اذن خدا واقف است، اعم از آنها که تحت حس قرار دارند و آنها که بیرون از دایره حساند، مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده. دلیل این مطلب، از راه نقل، روایات متواترى است که در جوامع حدیث شیعه مانند کتاب الکافى و بصائر الدرجات و کتب صدوق و کتاب بحار الأنوار و غیر آنها ضبط شده است.
به موجب این روایات که به حدّ و حصر نمىآیند، امامعلیه السلام از راه موهبت الهى و نه از راه اکتساب، به همه چیز واقف و از همه چیز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا، به ادنى توجّهى مىداند...
نکتهاى که باید به سوى آن عطف توجّه کرد، این است که اینگونه علم موهبتى به موجب ادلّه عقلى و نقلى که آن را اثبات مىکند، قابل هیچگونه تخلّف نیست و تغیّر نمىپذیرد و سر مویى به خطا نمىرود و به اصطلاح، علم است به آنچه در لوح محفوظْ ثبت شده و آگاهى است از آنچه قضاى حتمى خداوندى به آن تعلّق گرفته است.
همچنین لازمه این مطلب این است که هیچگونه تکلیفى به متعلَّق اینگونه علم (از آن جهت که متعلَّق اینگونه علم و حتمىالوقوع است) تعلّق نمىگیرد و همچنین قصد و طلبى از انسان با او ارتباط پیدا نمىکند؛ زیرا تکلیف، همواره از راه امکان به فعل تعلّق مىگیرد و از راه اینکه فعل و ترکش هر دو در اختیار مکلّفاند، فعل یا ترک خواسته مىشود؛ و امّا از جهت ضرورى الوقوع و متعلَّق قضاى حتمى بودن آن، محال است مورد تکلیف قرار گیرد. مثلاً صحیح است خدا به بنده خود بفرماید: فلان کارى که فعل و ترک آن براى تو ممکن است و در اختیار توست، بکن؛ ولى محال است بفرماید: فلان کارى را که به موجب مشیّت تکوینى و قضاى حتمى من البته تحقق خواهد یافت و بروبرگرد ندارد، بکن یا مکن؛ زیرا چنین امر و نهىاى لغو و بىاثر است.
همچنین انسان مىتواند امرى را که امکان شدن و نشدن دارد، اراده کرده، براى خود مقصد و هدف قرار دهد و براى تحقّق دادن آن به تلاش و کوشش بپردازد؛ ولى هرگز نمىتواند امرى را که به طور یقین (بىتغیّر وتخلّف) و به طور قضاى حتمى شدنى است، اراده کند و آن را مقصد خود قرار داده، تعقیب کند؛ زیرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان، کمترین تأثیرى در امرى که بههر حال شدنى است و از آن جهت که شدنى است، ندارد.
از این بیان روشن مىشود که:
1 . این علم موهبتىِ امامعلیه السلام اثرى در اعمال او و ارتباطى با «تکالیف خاصّ» او ندارد و اصولاً هر امر مفروض، از آن جهت که متعلَّق قضاى حتمى و حتمىالوقوع است، متعلَّق امر یا نهى یا اراده و قصد انسانى نمىشود.
آرى. متعلَّق قضاى حتمى و مشیّت قاطع حق تعالى همان رضا به قضاى الهى است، چنانکه سیدالشهداعلیه السلام در آخرین ساعت زندگى درمیان خاک و خون مىگفت: «راضى به تقدیر تو و تسلیم فرمان توام، که معبودى جز تو نیست» و همچنین در خطبهاى که هنگام بیرون آمدن از مکّه خواند، فرمود: «رضاى خدا، رضاى ما خاندان است».
2 . حتمى بودن فعل انسان از نظر تعلّق قضاى الهى منافاتى با اختیارى بودن آن از نظر فعالیت اختیارى انسان ندارد؛ زیرا قضاى آسمانى به فعل (با همه چگونگىهاى آن) تعلّق گرفته است، نه به مطلق فعل. مثلاً خداوند خواسته است که انسان فلان فعل اختیارى را به اختیار خود انجام دهد و در این صورت، تحقّق خارجى این فعل اختیارى از آن جهت که متعلَّق خواست خداست، حتمى و غیرقابل اجتناب است و در عین حالْ اختیارى است و نسبت به انسان، صفت امکان دارد.
3 . اینکه ظواهر اعمال امامعلیه السلام را که قابل تطبیق به علل و اسباب ظاهرى است، نباید دلیل نداشتن این علم موهبتى و شاهد جهل به واقع گرفت، مانند اینکه گفته شود: اگر سیدالشهداعلیه السلام علم به واقع داشت، چرا مُسلم را به نمایندگى خود به کوفه فرستاد؟ چرا توسط صیداوى نامه به اهل کوفه نوشت؟ چرا خود از مکّه رهسپار کوفه شد؟ چرا خود را به هلاکت انداخت و حال آنکه خدا مىفرماید: «وَلَاتُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ ؛ (8) خود را به دست خود به هلاکت نیفکنید»؟ (9)
علم امام به آنچه تا روز قیامت، اتّفاق خواهد افتاد
امام على علیه السلام ـ در سخنرانىاى که در آن به فضل و دانش خود، آگاه مىسازد و فتنه بنى امیّه را بیان مىدارد ـ: امّا بعد،... اى مردم! من چشم فتنه را کور کردم و جز من، کسى بر این کار، جرئت نمىکرد، [آن هم] پس از آن که موج تاریکىِ آن برخاسته و گزندش فراگیر شده بود.
پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من بپرسید. سوگند به آن که جانم به دست اوست، از آنچه بین شما تا روز قیامتْ اتّفاق خواهد افتاد و از گروهى که به وسیله آن، صد تن گمراه و صد تن هدایت خواهند شد، چیزى نمىپرسید، مگر آن که شما را از هدایت کننده، رهبر و زمامدار آن و [نیز] مکان فرود و جاى باراَنداز آنان و شمارى که از آنان کشته خواهند شد و شمارى که از آنان خواهند مُرد، باخبر خواهم ساخت. (10)
بحثى درباره خبرهاى امام از امور غیبى
ابن ابى الحدید در شرح کلام آن حضرتعلیه السلام در خطبه 93، فصلى را با عنوان «فصلى در یادکرد امور غیبىاى که امامعلیه السلام بدانها خبر داده و تحقّق پیدا کرده است» آورده و در آن، چنین گفته است:
بدان که در این فصل، علىعلیه السلام به خدایى که جانش در دست اوست، سوگند یاد کرده است که آنان از چیزى که بین آنان تا روز قیامتْ اتّفاق خواهد افتاد، نمىپرسند، مگر آن که وى آنان را از آن چیزْ آگاه خواهد ساخت و [نیز] اگر از گروهى بپرسند که توسط آن، صد تن هدایت و صد تن گمراه مىشوند، با معرّفى اداره کننده، رهبر و پیشبرنده آن و نیز محلّ فرود مرکبها و اسبهاى آن گروه، از آنان و کشتگان و مُردگان آن گروه، خبر خواهد داد.
این ادّعاى او، نه ادّعاى پروردگارى است و نه ادّعاى پیامبرى؛ زیرا که وى مىگفت پیامبر خدا وى را از آن، خبر داده است.
ما پیشگویىهاى علىعلیه السلام را آزمودهایم و آن را موافق واقع یافتهایم و با این توافق، بر درستى ادّعاهاى یادشده استدلال مىکنیم، ادّعاهایى نظیر:پیشگویى وى درباره ضربهاى که بر سرش خورده مىشود و مَحاسنش با آن رنگین مىگردد؛و خبر دادن وى از قتل پسرش حسینعلیه السلام و آنچه هنگام گذر از کربلا گفت؛
و پیشگویى آن حضرت درباره پادشاهى معاویه پس از وى؛
و خبر دادن وى درباره حَجّاج و یوسف بن عمر؛
و آنچه از داستان خوارج در نهروان، خبر داده است؛
و پیشگویى وى براى یارانش درباره تعداد کشتههاى آنان و شمار مصلوب شوندگان [از آنان]؛
و خبر دادن وى از جنگ با پیمان شکنان، ستمکاران و منحرفان؛
و پیشگویى وى درباره شمار سپاهیانى که از کوفه خواهند آمد، به هنگامى که وى براى جنگ با بصریان، به آن دیار رفته بود؛
و پیشگویى وى درباره عبد اللَّه بن زبیر و کلامش درباره او که: «وى نیرنگباز است. در پى کارى مىرود؛ ولى آن را به دست نمىآورد. او دام دین را براى شکار دنیا پهن مىکند و در نهایت، به صلیبکشیده از بین قریشیان است»؛
و خبر دادن وى از نابودى بصره به سبب غرق شدن در آب و نابود شدن دوباره آن به وسیله زنگى (همان حدیث که گروهى «زنج (زنگى)» را در آن، تصحیف کرده و «ریح (باد)» خواندهاند)؛
و پیشگویى وى درباره آشکار شدن پرچمهاى سیاه خراسان و تصریح نمودن به قومى از آن سرزمین به نام بنى رُزَیق که از خاندان مصعباند، و طاهر بن حسین و پسرش و اسحاق بن ابراهیم از آن قوم بودهاند و اینان و پیشینیانشان دعوتگران به دولت عبّاسى بودهاند؛
و خبر دادن وى از پیشوایانى که در طبرستان از فرزندانش آشکار خواهند شد، از قبیل: ناصر و داعى و غیر آن دو در کلامش: «براى آل محمّدصلى الله علیه وآله گنجى در طالقان است که خداوند هرگاه بخواهد، آن را آشکار خواهد کرد. فراخواننده آن، حق است و به نام خداوند، قیام خواهد کرد و به دین خدا فرا خواهد خواند»؛
و خبر دادنش از کشته شدن نفس زکیّه در مدینه در کلامش: «وى نزدیک اَحجار الزیت (11) کشته خواهد شد»؛
و کلام وى درباره برادر نفس زکیّه، ابراهیم، که در باب حمزه کشته خواهد شد: «پس از پیروزى، کشته خواهد شد و پس از چیرگى، شکست خواهد خورد» و نیز کلام وىعلیه السلام درباره او: «به او تیرى سیاه خواهد رسید که بِدان کشته خواهد شد. بدا به تیرانداز ! دستش شل و بازویش سست باد!»؛
و خبر دادن وى از کشتار مردمِ وَجْ (طائف) و کلام وى درباره آنان که: «آنان بهترین مردم دنیا هستند»؛
و خبر دادن وى از [تشکیل] کشور علوى در مغرب و تصریح نمودن به نام کُتامه ـ و اینان کسانى بودند که ابو عبد اللَّهِ داعى و معلّم [فاطمى] را یارى رساندند ـ
و سخن وىعلیه السلام که به ابو عبد اللَّه مهدى، اشاره داشت: «وى، آغازین آنان است و آن گاه، حاکم قَیروان ظهور خواهد کرد، همان که سخت تنگدست، داراى نسب خالص، برگزیده از سلاله ذو البداء و پیچیده به رداست». عبید اللَّه مهدى، سرخ و سفید بود و سرخى رخسارش بیشتر بود و ذو البداء، اسماعیل بن جعفر بن محمّد صادقعلیهما السلام است که در ردا پیچیده گشت (چون پدرش ابو عبد اللَّه جعفر صادقعلیه السلام، وى را هنگامى که در گذشت، در ردایش پیچید و بزرگان شیعه را نزد جنازه او برد تا او را ببینند و بدانند که مرده است و تردیدشان در این خصوص، بر طرف شود)؛
و خبر دادن وى از آل بویه که کلام وى: «از دیلمان، فرزندان شکارچى خروج خواهند کرد»، اشاره به آنان است؛ چون پدرشان ماهیگیر بود و به دست خویش به مقدارى شکار مىکرد که خود و خانوادهاش به پول آن، گذران زندگى کنند. خداوند از فرزند او، سه پادشاه به وجود آورد و ذریّه او گسترده شدند، به گونهاى که پادشاهى آنان، ضربالمثل گشت؛
و نیز کلام وى درباره آنان که: «دولت آنان پیش خواهد رفت تا آن جا که زوراء (بغداد) را خواهند گرفت و خلیفه را خلع خواهند کرد». کسى از آن حضرت پرسید: اى امیر مؤمنان! دوره حکومت آنان چند سال خواهد بود؟ فرمود: «صد و یا اندکى بیشتر»؛
و نیز کلام [دیگر] وى درباره آنان که: «پسر هوسران آن دستبریده، که پسر عمویش وى را در کنار دجله خواهد کشت» که اشاره به عزّ الدوله بختیار، پسر معز الدوله ابو حسین است. معزّ الدوله دستبریده بود و دستش به خاطر نافرمانى در جنگ، قطع شده بود و پسرش عزّ الدوله بختیار، خوشگذران و اهل لهو و شرابخوارى بود. پسر عمویش عضد الدوله فنا خسرو، او را در قصر جص در کنار دجله در جنگ کشت و اموالش را از دستش بیرون آورد. و امّا کنار گذاشتن خلیفهها: معز الدوله مستکفى را از خلافتْ کنار گذاشت و خلافت را براى مطیع ترتیب داد؛ و بهاء الدوله ابو نصر بن عضد الدوله، طائع را کنار گذاشت و قادر را به جاى وى نشاند. مدّت پادشاهى آل بویه همان مقدارى بود که علىعلیه السلام به سؤال کننده خبر داده بود؛
و خبر دادن وى به عبد اللَّه بن عبّاس درباره این که حکومت، به دست فرزندان وى خواهد افتاد: وقتى که على بن عبد اللَّه به دنیا آمد، پدرش عبد اللَّه، وى را نزد علىعلیه السلام برد و علىعلیه السلام از آب دهان خویش به دهان وى زد و کام وى را به خرمایى که پوست آن را گرفته بود، بر داشت و وى را به پدرش باز گرداند و گفت: «پدر پادشاهان را بگیر».
این، روایت صحیح است که ابو عبّاس مبرّد، آن را در کتاب الکامل آورده است و روایتى که در آن، عدد [پادشاهان] یاد شده است، صحیح نیست و از کتاب قابل اعتمادى نقل نشده است؛
و چه بسیار خبرهاى غیبىاى که به همین شکل، جریان یافته است که اگر بخواهیم همه آنها را بیاوریم، دفترهاى بسیارى را باید پر کنیم. کتابهاى سِیَر، به طور مشروح در برگیرنده این قبیل امورند. (12)
ابن ابى الحدید در دنباله شرح خطبه 37، ذیل عنوان «اخبارى که درباره آگاهى امام علىعلیه السلام به امور غیبى وارد شده است» نیز گفته است:
ابن هلال ثقفى در کتاب الغارات [به نقل] از زکریّا بن یحیى عطّار، از فضیل، از محمّد بن على آورده است که او گفت: هنگامى که علىعلیه السلام گفت: «پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من بپرسید. به خدا سوگند، از من درباره گروهى که صد نفر را گمراه و صد نفر را هدایت مىکند، نمىپرسید، مگر آن که شما را از پیشبرنده و رهبر آن، خبر خواهم داد»، مردى برخاست و گفت: به من از شمار موهاى سر و ریشم خبر بده.
علىعلیه السلام به وى گفت: «سوگند به خدا، دوست من [پیامبر خدا] به من گفته است که بر هر تار موى سر تو، فرشتهاى است که تو را نفرین مىکند و بر هر تار موى ریش تو، شیطانى است که تو را گول مىزند. در خانه تو کودکى است که پسر پیامبر خدا را مىکشد».
پسر آن مرد، قاتل حسینعلیه السلام بود که در آن روز، کودکى بود و چهار دست و پا راه مىرفت. وى سنان بن انس نَخَعى بود.
محمّد بن اسماعیل بن عمرو بَجَلى، روایت کرده است که: عمرو بن موسى وجیهى، از منهال بن عمرو، از عبد اللَّه بن حارث، خبر داد که علىعلیه السلام بر روى منبر گفت: «هیچ کس به حدّ تکلیف نرسیده، مگر آن که خداوند درباره او آیهاى از قرآن را فرو فرستاده است».
یکى از دشمنان وى برخاست و گفت: خداوند متعال، درباره تو چه نازل کرده است؟
مردم برخاستند تا او را بزنند.
علىعلیه السلام فرمود: «رهایش کنید ». سپس به آن شخص فرمود: « آیا سوره هود را خواندهاى؟».
گفت: آرى. علىعلیه السلام این آیه را خواند: «أَفَمَن کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ ؛ (13) آیا کسى که از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و شاهدى از [خویشان] او به همراه اوست». آن گاه فرمود: «"على بیّنة من ربّه" ، محمّدصلى الله علیه وآله است و "الشاهد الّذى یتلوه"، من هستم...».
عثمان بن سعید بن شریک بن عبد اللَّه گزارش داده است که: وقتى به علىعلیه السلام خبر رسید که مردم، ادّعاى او را درباره مقدّم داشته شدن و برتر شمرده شدنش بر دیگر مردم توسط پیامبرصلى الله علیه وآله به چشم تردید مىنگرند، گفت: «شما را به خدا، هر یک از شما که پیامبر خدا را دیده و کلام وى را در روز غدیر شنیده است، برخیزد و به آنچه شنیده، گواهى دهد».
شش نفر از سمت راست و شش نفر از سمت چپ وى - که همگى از یاران پیامبر خدا بودند، برخاستند و گواهى دادند که آنان از پیامبر خدا شنیدهاند که او در آن روز، در حالى که دست علىعلیه السلام را بالا گرفته بود، چنین گفت: «هر که من مولاى اویم، پس از من، على مولاى اوست. بار خدایا! با هر کس که دوست اوست، دوست باش و با هر کس که دشمن اوست، دشمن باشد و آن کس را که یارىاش مىکند، یارى کن و آن کس را که تنهایش مىگذارد، تنها بگذار و هر کس را که دوستش مىدارد، دوست بدار و هر کس را که دشمنش مىدارد، دشمن بدار!».
محمّد بن على صوّاف، از حسین بن سفیان، از پدرش، از شُمَیر بن سَدیر اَزدى، گزارش داده است که: علىعلیه السلام به عمرو بن حَمِق خُزاعى فرمود: «در کجا فرود آمدهاى؟».
گفت: در بین خویشانم.
فرمود: «در آن جا فرود نیا».
[عمرو] گفت: آیا در بین همسایگانمان، بنى کنانه، فرود بیایم؟
فرمود: «نه».
[عمرو] پرسید: در بین ثقیف، فرود بیایم؟
فرمود: «[در این صورت،] با مَعرّه و مَجرّه چه مىکنى؟».
[عمرو] پرسید: آن دو چیستند؟
فرمود: «دو شعله آتش که از پشت کوفه بیرون مىآیند: یکى از آن دو بر تمیم و بکر بن وائل فرود مىآید و کمتر کسى از آن، جان سالم به در خواهد برد؛ و شعله دیگر، بخش دیگر کوفه را در بر خواهد گرفت و کمتر کسى گرفتار آن خواهد شد و ممکن است از هر خانهاى، یک یا دو اطاق را بسوزاند».
[عمرو] پرسید: پس، در کجا فرود بیایم؟
فرمود: «در بین بنى عمرو بن عامر از قبیله اَزد، فرود آى».
مردمى که این سخن را شنیده بودند، گفتند: على را جز کاهنى که سخنانى چون سخنان کاهنان مىگوید، نمىبینیم.
[علىعلیه السلام به عمرو] فرمود: «اى عمرو! تو پس از من کشته مىشوى و سرت به این سو و آن سو برده مىشود و آن، اوّلین سرى است که در اسلام، گردانیده مىشود. واى بر قاتل تو!
بدان که تو در بین هر قبیلهاى باشى، تو را تسلیم خواهند کرد، مگر این شاخه از بنى عمرو بن عامر از قبیله ازد که آنان تو را تسلیم نخواهند کرد و تنهایت نخواهند گذاشت».
سوگند به خدا، چندى نگذشت که عمرو بن حَمِق، در [روزگار] خلافت معاویه، ترسان و فرارى در بنى قبایل عرب مىگشت تا آن که در بین قوم خود (بنى خُزاعه) فرود آمد. آنان وى را تسلیم کردند و وى کشته و سرش از عراق به شام نزد معاویه فرستاده شد، و این، نخستین سرى بود که در جهان اسلام از شهرى به شهر دیگر برده مىشد.
ابراهیم بن میمون اَزدى، از حَبّه عُرَنى روایت کرده است که او گفت: جُوَیریة بن مُسهِر عبدى، مردى درستکار بود و دوست على بن ابى طالبعلیه السلام، و علىعلیه السلام او را دوست مىداشت. روزى، علىعلیه السلام به وى ـ که در حال حرکت بود ـ نگریست و گفت: «اى جویریه! نزد ما بیا؛ چون هر وقت تو را مىبینم، هواى تو مىکنم».
اسماعیل بن اَبان گفت: صبّاح، از مسلم، از حبّه عرنى حدیث کرده است که او گفت: روزى با علىعلیه السلام مىرفتیم که او به پشت سر نگاه کرد و دید جویریه در پشت سرش است؛ ولى در دور دست.
[علىعلیه السلام] او را صدا زد و گفت: «اى جویریه! پیش ما بیا؛ نمىدانى که من تو را مىخواهم و به تو علاقهمندم؟».
جویریه به طرف آن حضرت دوید. علىعلیه السلام گفت: «چند موضوع را به تو مىگویم؛ خوب به خاطر بسپار». آن گاه دو نفرى شروع به گفت و گوى سرّى کردند.
جویریه به وى گفت: اى امیر مؤمنان! من مردى فراموشکار هستم.
علىعلیه السلام گفت: «من سخن را برایت تکرار مىکنم تا حفظ کنى» و آن گاه در پایان آنچه به وى گفته بود، افزود: «اى جویریه! دوستمان را دوست بدار تا زمانى که ما را دوست مىدارد و هر گاه ما را دشمن داشت، دشمنش بدار؛ و دشمنمان را را دشمن بدار تا زمانى که ما را دشمن مىدارد و هر گاه دوستمان داشت، دوستش بدار».
گروهى از مردم که در کار علىعلیه السلام تردید مىورزیدند، مىگفتند: گویى جویریه را وصىّ خود قرار مىدهد، آن گونه که خود مدّعى است وصىّ پیامبر خداست! آنان این سخنان را به خاطر شدّت خودمانى بودن جویریه با علىعلیه السلام مىگفتند [زیرا رابطه وى با علىعلیه السلام] به گونهاى بود که یک روز، او وارد منزل علىعلیه السلام شد، در حالى که علىعلیه السلام خوابیده بود و یارانش در اطرافش بودند. جویریه علىعلیه السلام را صدا کرد که: اى خوابیده! بیدار شو. بر سر تو ضربهاى خواهند زد که ریشت از خون آن، رنگین خواهد گشت.
امیر مؤمنان لبخندى زد و گفت: «اى جویریه! تو را از جریان کارت خبر دهم؟ سوگند به آن که جانم در دست اوست، تو را به درختى سخت، خواهند بست و دست و پایت را خواهند برید و زیر درخت کشاورزى به دارت خواهند زد».
سوگند به خدا، از این بحث، چندى نگذشت که زیاد، جویریه را گرفت و دست و پایش را قطع کرد و او را در کنار درخت خرماى ابن مکعبر - که درختى بلند بود - بر درختى کوتاه به دار کشید.
ابراهیم در کتاب الغارات از احمد بن حسن میثمى روایت کرده است که او گفت: میثم تمّار، آزادشده على بن ابى طالبعلیه السلام، بردهاى بود از آنِ زنى از بنى اسد. علىعلیه السلام وى را خرید و آزاد ساخت و به وى فرمود: «نامت چیست؟».
گفت: سالم.
علىعلیه السلام فرمود: «پیامبر خدا به من خبر داده است نامى که پدرت در زبان عجمى بر تو گذاشته "میثم" است».
گفت: خداوند و پیامبر او راست گفتهاند و تو - اى امیر مؤمنان - راست گفتى. اسم من میثم است.
علىعلیه السلام فرمود: «به نام اصلى خود برگرد و نام "سالم" را رها کن. ما تو را به "سالم" کنیه مىدهیم» و او را "ابو سالم"، کنیه داد.
علىعلیه السلام او را به دانشهاى فراوان و رازهاى فراوانى از رازهاى وصیّت، مطّلع ساخت و میثم، پارهاى از آنها را نقل مىکرد. گروهى از اهل کوفه درباره نقلهاى او تردید داشتند و علىعلیه السلام را در این امور به غیبگویى، ابهامگویى و فریبکارى متّهم مىکردند. روزى، علىعلیه السلام در جمیع کثیرى از یارانش - که در میان آنان، هم افراد مخلص و هم افراد دو دل، حضور داشتند، به وى فرمود: «اى میثم! تو پس از من دستگیر و به دار آویخته مىشوى. روز دوم، از بینى و دهانت خونْ جارى مىشود، به طورى که ریشت رنگین خواهد گشت و روز سوم با نیزهاى به تو ضربه خواهند زد و کشته خواهى شد. منتظر چنین روزى باش.
مکانى که در آن جا به دار آویخته مىشوى، جلوى درِ خانه عمرو بن حُرَیث است. تو دهمین نفر از ده نفرى خواهى بود که به کوتاهترین چوپ و نزدیکترینِ آن به زمین، به دار کشیده مىشوند. من درختى را که بر تنهاش به دار آویخته مىشوى، به تو نشان خواهم داد».
پس از دو روز، علىعلیه السلام آن درخت را به وى نشان داد.
میثم، نزد آن درخت مىآمد و در آن جا نماز مىخواند و مىگفت: مبارک باشى، اى بُن خرما، که من براى تو آفریده شدهام و تو براى من روییدهاى!
او پس از کشته شدن علىعلیه السلام، همواره نزد آن درخت مىآمد تا آن که آن درخت، قطع شد. [از آن پس،] همیشه به تنه درخت، سر مىزد و در آن جا رفت و آمد مىکرد و مىپایید و عمرو بن حریث را دیده، به وى مىگفت: من همسایه تو خواهم شد؛ با من حقّ همسایگى را به نیکى به جا آور. ولى عمرو نمىدانست که وى چه مىگوید و از وى مىپرسید: خانه ابن مسعود را مىخواهى بخرى یا خانه ابن حکیم را؟
او، در [همان] سالى که کشته شد، به حج رفت و به خانه اُمّ سلمه - که خداوند از وى خشنود باد - وارد شد. امّ سلمه گفت: تو کیستى؟
میثم گفت: عراقى هستم.
[امّ سلمه] از نسب وى پرسید. وى یادآور گشت که آزاد شده على بن ابى طالبعلیه السلام است.
[امّ سلمه] گفت: تو هیثم هستى؟
گفت: نه؛ من میثم هستم.
[امّ سلمه] گفت: سبحان اللَّه! سوگند به خدا که گاهى مىشنیدم پیامبر خدا در دل شب، سفارش تو را به علىعلیه السلام مىکرد.
میثم، سراغ حسین بن علىعلیهما السلام را از او گرفت.
[امّ سلمه] گفت: در باغ خودش به سر مىبرد.
[میثم] گفت: به وى خبر بده که من دوست دارم به وى سلام کنم. ما همدیگر را در نزد پروردگار عالمیان - اگر خدا بخواهد - خواهیم دید. امروز نمىتوانم او را ببینم؛ باید برگردم.
امّ سلمه، عطرى خواست و ریش او را معطّر ساخت. میثم گفت: این ریش به خون، رنگین خواهد گشت.
[امّ سلمه] پرسید: چه کسى این خبر را به تو داده است؟
گفت: سَرورم علىعلیه السلام به من خبر داده است.
امّ سلمه گریست و به وى گفت: او تنها سَرور تو نبود؛ بلکه سَرور من و همه مسلمانان بود.
آن گاه، میثم از وى خداحافظى کرد و به کوفه رفت و در آن جا بازداشت شد. او را نزد عبید اللَّه بن زیاد بردند و به عبید اللَّه گفتند: وى از نزدیکترینِ مردم به ابو تراب بوده است.
عبید اللَّه گفت: واى بر شما! این فرد غیر عرب؟!
گفتند: آرى.
[عبید اللَّه] به وى گفت: پروردگارت کجاست؟
[میثم] گفت: در کمین [ستمکاران] است.
[عبید اللَّه] گفت: به من خبر رسیده که تو از نزدیکان ابو تراب هستى؟
[میثم] گفت: تا حدودى. منظورت چیست؟
[عبید اللَّه] گفت: مىگویند او از آنچه برایت پیش خواهد آمد، به تو خبر داده است؟ گفت: آرى، وى خبرم داده است.
[عبید اللَّه] پرسید: او به تو گفته که من با تو چه کار خواهم کرد؟
گفت: به من خبر داده است که من دهمین نفرى هستم از ده نفرى که تو به دار مىزنى و دار من از همه کوتاهتر و به زمینْ نزدیکتر خواهد بود.
[عبید اللَّه] گفت: من با گفته او مخالفت خواهم کرد.
[میثم] گفت: واى بر تو! چگونه با او مخالفت خواهى کرد؟ او از پیامبر خدا و پیامبر خدا از جبرئیل و جبرئیل از خدا خبر داده است. تو چگونه با اینان مخالفت خواهى کرد؟ بدان که به خدا سوگند، مىدانم مکانى که در آن به دار آویخته مىشوم، در کجاى کوفه است و من، نخستین آفریده خدا هستم که در میان مسلمانان چون اسبان، لگام زده مىشوم.
عبید اللَّه او را زندان کرد و مختار بن ابى عُبَیده ثَقَفى را همراه وى زندانى کرد.
میثم به مختار - که هر دو در زندان ابن زیاد بودند - گفت: تو آزاد مىشوى و به خونخواهى حسینعلیه السلام برمىخیزى و این ستمکارى را که ما در زندان او هستیم، مىکُشى و با این گامهایت صورت و پیشانى او را پایمال خواهى کرد.
عبید اللَّه بن زیاد، مختار را خواست تا او را بکشد که با ورود نامهرسانى مواجه شد که نامه یزید بن معاویه را برایش آورده بود که [در آن، یزید] به وى فرمان داده بود که مختار را رها کند. و این به خاطر آن بود که خواهر مختار، زن عبد اللَّه بن عمر بن خطّاب بود و او از شوهرش خواسته
بود که درباره مختار در نزد یزید، شفاعت کند و او شفاعت کرده بود و شفاعتش پذیرفته گشته بود و به وسیله نامهرسان، نامه آزادى وى را فرستاده بود. رسیدن نامهرسان، همزمان با خارج ساختن مختار از زندان براى کشته شدن بود که [موجب] آزاد [شدن وى] گشت.
میثم پس از مختار، بیرون آورده شد تا به دار آویخته شود. عبید اللَّه گفت: حکم ابو تراب را درباره وى به کار خواهم گرفت.
مردى وى را دید و گفت: اى میثم! [هیچ چیزى] تو را از این درخت، بىنیاز نساخت؟ وى لبخندى زد و گفت: من براى آن، آفریده شدهام و آن براى من رشد کرده است.
هنگامى که میثم بر تنه درختْ بسته شد، مردم در اطراف او جلوى درِ [خانه] عمرو بن حریث گرد آمدند. عمرو گفت: او دائماً به من مىگفت که: من همسایه تو هستم. او هر شب به کنیزش مىگفت که زیر این درخت را جاروب کند و آب بپاشد و در زیر آن، اسفند و عود، دود کند.
میثم، شروع به بیان فضایل بنى هاشم و بدىهاى بنى امیّه کرد، در حالى که بر چوب، به دار کشیده شده بود. به ابن زیاد گفته شد: این برده، شما را رسوا کرد. [ابن زیاد] گفت: او را لگام بزنید. او را لگام زدند و وى اوّلین بنده خدا گشت که در اسلام به وى لگام زده شد. در روز دوم، از بینى و دهانش خون جارى گشت و در روز سوم با نیزهاى به وى ضربه زدند و در گذشت.
کشته شدن میثم، ده روز پیش از آمدن حسینعلیه السلام به کوفه بود.
ابراهیم گفت: ابراهیم بن عبّاس نهدى به من گفت که: مبارک بَجَلى، از ابو بکر بن عیّاشْ روایت کرده است که او گفت: مُجالد، از شَعبى، از زیاد بن نَضْر حارثى نقل کرد که وى گفت: من پیش زیاد بودم که رُشَید هَجَرى را آوردند و وى از دوستان خاصّ علىعلیه السلام بود.
زیاد به وى گفت: دوست تو، درباره آنچه ما بر سرت مىآوریم، به تو چه گفته است؟ [رشید] گفت: دستان و پاهاى مرا قطع مىکنید و مرا به دار مىآویزید.
زیاد گفت: من گفته او را دروغ خواهم ساخت؛ او را رهایش کنید.
هنگامى که رشید مىخواست خارج شود، زیاد گفت: برش گردانید. هیچ چیزى را از آنچه دوستت دربارهات گفته است، مناسبتر نمىدانم؛ چون تو هر چه بمانى، به ما بدى مىکنى. دستها و پاهایش را ببُرید.
دست و پایش را قطع کردند و او همچنان سخن مىگفت. [زیاد] گفت: او را به گردن، به دار آویزید.
رشید گفت: یک مورد مانده است که هنوز درباره من انجام ندادهاید.
زیاد گفت: زبانش را ببُرید.
هنگامى که مىخواستند زبانش را ببرند، گفت: رهایم کنید تا یک کلمه بگویم. وقتى رهایش کردند، گفت: سوگند به خدا، این، تصدیق خبر امیرمؤمنان است؛ او به من از قطع شدن زبانم خبر داد.
زبان او را قطع کردند و وى را به دار کشیدند.
ابو داوود طیالسى، از سلیمان بن رُزَیق، از عبد العزیز بن صُهَیب روایت کرده است که او گفت: ابو عالیه به من حدیث کرد و گفت: مزرع (یار علىبن ابى طالبعلیه السلام) به من گفت که علىعلیه السلام گفت: سپاهى خواهد آمد و هنگامى که به بَیداء (14) برسد، زمین، آن را در خود فرو مىبرد.
[ابو عالیه گفت:] به مزرع گفتم: غیب مىگویى!
[مزرع] گفت: هر چه را به تو مىگویم، به یاد داشته باش. این را على بن ابى طالب، آن شخصیّت قابل اطمینان به من گفته است.
[ابو عالیه افزود: مزرع] چیزى دیگرى هم به من گفت: مردى بازداشت و کشته خواهد شد و در بین دو طاق از طاقهاى مسجد به دار کشیده خواهد گشت.
به وى گفتم: تو از غیب، سخن مىگویى!
[مزرع] گفت: هر چه به تو مىگویم، به یاد بسپار.
سوگند به خدا، جمعهاى بر ما نگذشت که مزرع، بازداشت و کشته شد و بین دو طاق از طاقهاى مسجد به دار آویخته گردید.
من [ابن ابى الحدید] مىگویم: داستان «در زمین فرو رفتن سپاه» را بخارى و مسلم در صحیح خود، از امّ سلمه - که خداوند از وى خشنود باد - آوردهاند که وى گفته است: از پیامبر خدا شنیدم که مىگفت: مردمى به خانه خدا پناه مىبرند. هنگامى که به منطقه بیداء مىرسند، زمین، آنها را در خود فرو مىبرد.
گفتم: اى پیامبر خدا! شاید در بین آنان افراد مجبورشده و یا ناخواسته باشد.
فرمود: به زمینْ فرو مىروند؛ ولى بر پایه نیّتهایشان در روز قیامت، محشور (یا مبعوث) مىشوند.
از ابو جعفر (محمّد بن على باقرعلیه السلام) پرسیده شد که: آیا منظور، فرو رفتن زمین در دور دست است؟
فرمود: «هرگز! سوگند به خدا، منظور، منطقه بَیداء در اطراف مدینه است».
محمّد بن موسى عَنَزى آورده است که: مالک بن ضَمْره رواسى، از یاران علىعلیه السلام و از کسانى بود که از ناحیه علىعلیه السلام دانش فراوانى به دست آورده بودند. او با ابوذر هم دوست بود و از او دانش آموخته بود.
[مالک] در روزگار بنى امیّه مىگفت: خداوندا! مرا گرفتارترینِ سه نفر قرار مده!
به وى گفته شد: سه نفر کیستند؟ گفت: مردى که از بالاى بلندى بر زمین افکنده خواهد شد، مردى که دست و پا و زبانش بریده و بر دار خواهد شد، و مردى که در رختخواب خود خواهد مُرد.
بعضى از مردم، او را مورد تمسخر قرار داده، مىگفتند: این، از دروغهاى ابو تراب است.
آن که از بالاى بلندى پرتاب شد، هانى بن عُروه بود و آن که دست و پا و زبانش قطع گشت، رُشَید هَجَرى بود و مالک، در رختخواب درگذشت. (15)
امام دارای علوم همه پیامبران است
و از « بصائر الدرجات » از على بن نعمان عین این روایت نقل شده است (16)و نیز از «کافى» با سند خود از حضرت امام محمد باقر علیهالسّلام روایت است که فرمود:
کان جمیع الانبیاء ماة الف نبى و عشرین الف نبى، منهم خمسة اولوا العزم: نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد صلى الله علیه و علیهم، و ان على بن ابیطالب کان هبة الله لمحمد و ورث علم الاوصیاء و علم من کان قبله.اما ان محمدا ورث علم من کان قبله من الانبیاء و المرسلین (17)
«تمام پیغمبران یکصد و بیست هزار نفرند که از آنها پنج نفر اولوا العزم (صاحب شریعت و کتاب آسمانى) هستند: نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد - که درود و صلوات خدا بر محمد و بر آنان باد -.و محمد وارث علوم جمیع انبیاء و پیغمبران مرسل است و على بن ابیطالب موهبت و بخششى است که خداوند به محمد عنایت کرده است و او وارث علوم تمام پیغمبران و اوصیاى آنان است».
و از «کافى» و «بصائر الدرجات» با اسناد خود از ضریس کنانى روایت کنند که گوید: «من نزد حضرت صادق علیهالسّلام بودم و در حضور آن حضرت ابو بصیر نیز بود، حضرت فرمودند: داود پیغمبر علوم تمام پیغمبران قبل از خود را ارث برد، و سلیمان فرزندش تمام علوم داود را ارث برد، و ما ائمه اهل بیت تمام علوم محمد صلى الله علیه و آله و سلم را ارث بردیم، و صحف ابراهیم و الواح حضرت موسى نزد ماست.ابو بصیر عرض کرد: منظور از صحف ابراهیم و الواح موسى همین علم است (که براى مردم بیان مىکنید)؟ حضرت فرمود: اى ابا بصیر این علوم را که بیان مىکنیم در هر شب و روز، روز به روز و ساعتبه ساعت تازه براى ما پیدا مىشود (لیکن آن صحف و الواح حقیقت دیگرى است که به نحو کلیت در وجود ما قرار گرفته و قابل تغییر و حدوث نیست و این علوم روزانه از آن معدن و منبع سرازیر مىگردد)».
و از «بصائر الدرجات» نظیر این روایت از ایوب بن نوح و محمد بن عیسى از صفوان روایتشده است (18)و از «کافى» از ابن مسکان از ابو بصیر از حضرت صادق علیهالسّلام روایت است که آن حضرت فرمود:
اى ابا محمد ان الله عز و جل لم یعط الانبیاء شیئا الا و قد اعطاه محمدا جمیع ما اعطى الانبیاء، و عندنا الصحف التى قال الله عز و جل: صحف ابراهیم و موسى.
قلت: جعلت فداک هى الالواح؟ قال: نعم(19)
حضرت فرمود: «اى ابا محمد خداوند عز و جل هیچ علمى و موهبتى به پیغمبران نداده است مگر آنکه تمام آنها را مجموعا به محمد صلى الله علیه و آله و سلم داده است، و صحفى که خداوند مىفرماید: «صحف ابراهیم و موسى» در نزد ماست.عرض کردم: فدایت شوم آیا آن صحف، الواح است؟ فرمود: بلى».
و از «کافى» از هارون بن جهم روایت است که او گفت: از مردى ازاصحاب حضرت صادق علیهالسّلام که اسمش در خاطرم نمانده روایت است از حضرت صادق علیهالسّلام که فرمود:
ان عیسى ابن مریم اعطى حرفین کان یعمل بهما، و اعطى موسى اربعة احرف، و اعطى ابراهیم ثمانیة احرف، و اعطى نوح خمسة عشر حرفا، و اعطى آدم خمسة و عشرین حرفا، و ان الله تبارک و تعالى جمع ذلک کله لمحمد صلى الله علیه و آله و سلم.و ان اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفا اعطى محمدا اثنین و سبعین حرفا و حجب عنه حرف واحد (20)
«به حضرت عیسى بن مریم از اسماء خدا که تمام دعوت و معجزات خود را (از مرده زنده کردن و کور مادرزاد و مرض پیس را شفا دادن و خبر دادن به مردم از غیب مانند آنچه را که مىخورند یا در خانههاى خود نگاهدارى مىکنند) بر اساس آن اسمها قرار داده بود فقط دو حرف داده شده بود، و به حضرت موسى چهار حرف عنایتشده بود، و به حضرت ابراهیم هشتحرف، و به حضرت نوح پانزده حرف، و به حضرت آدم بیست و پنجحرف، و به محمد صلى الله علیه و آله و سلم هفتاد و دو حرف عطا شده است از مجموع اسامى خدا که هفتاد و سه حرف است، و یک حرف مخزون مکنون، اختصاص به ذات واجب دارد».
و از «بصائر الدرجات» با سند خود از ابو حمزه ثمالى از حضرت سجاد على بن الحسین علیهما السلام روایت مىکند که
قال: قلت له: الائمة یحیون الموتى و یبرؤن الاکمه و الابرص و یمشون على الماء؟ قال: ما اعطى الله نبیا شیئا قط الا و قد اعطاه محمدا صلى الله علیه و آله و سلم، و اعطاه ما لم یکن عندهم - الخبر (21)
ابو حمزه گوید: «به حضرت سجاد علیهالسّلام عرض کردم: آیا ائمه اهل بیت مىتوانند مردگان را زنده کنند؟ و آیا مىتوانند کور مادرزاد را بینا نموده و مریض پیس را شفا دهند؟ و آیا مىتوانند بر روى آب راه بروند؟ حضرت فرمود: خداوند هیچ موهبتى به پیغمبرى از پیغمبران خود نداده است مگر آنکه آن را به محمد صلى الله علیه و آله و سلم عنایت فرموده است و علاوه بر آنها چیزهائى به محمد صلى الله علیه و آله و سلم عطا فرموده است که به هیچ یک از آنها نداده است».
و از «بصائر الدرجات» با سند خود از جابر از حضرت امام محمدباقر علیهالسّلام روایت است که
قال: اعطى الله محمدا صلى الله علیه و آله و سلم مثل ما اعطى آدم فمن دونه من الاوصیاء کلهم، یا جابر هل تعرفون ذلک؟ (22)
حضرت باقر فرمودند: «خداوند به حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم عنایت فرموده است تمام چیزهائى را که به آدم ابو البشر و تمام اوصیاى او تا خاتم النبیین عنایت کرده است، اى جابر آیا این مطلب را شما ادراک مىکنید؟ (یا آنکه مردم این حقیقت را درک مىکنند؟)».
و از کتاب «اختصاص» شیخ مفید از عبد الله بن بکیر هجرى از حضرت باقر علیهالسّلام روایت است که فرمود: على بن ابیطالب تحفه و هبه خداستبه رسول بزرگوارش محمد صلى الله علیه و آله و سلم، ورث علم الاوصیاء و علم ما کان قبله، اما ان محمدا ورث علم من کان قبله من الانبیاء و المرسلین. (23)
«حضرت امیرالمؤمنین تمام علوم اوصیاء و علوم پیغمبران سابق را ارث برد چون وارث پیغمبر بود، و پیغمبر وارث جمیع انبیاء و مرسلین بودند».
امام وارث جنبههای روحی و علمی پیامبران است
بارى آنچه از مجموع این احادیث استفاده مىگردد آنکه جمیع کمالات روحى و علمى که در انبیاء گذشته بوده به حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم و از آن حضرت به امیر المؤمنین علیهالسّلام و از او به ائمه اهل بیت علیهم السلام ارث رسیده است، نه تنها در وحى و علوم الهى که راجع به شرایع آنها بوده استبلکه تمام حالات و صفات روحى و کیفیت اتصال آنها به مبدا اعلى از نقطه نظر اسم خاصى که به آن اختصاص داشتهاند، و بلکه تمام معجزات و کراماتى که به اذن خدا از آنها سرمىزد همه و همه در وجود مبارک پیغمبر اسلام منطوى و موجود است.چون معجزات انبیاء در اثر قدرت روحى و صفاى قلب آنهاست که امر خدا در آنها تجلى نموده و از دریچه نفوس طاهره آنها این معجزات به اذن خدا پیدا مىشود، و چون نفوس آنها متفاوت بوده لذا این تجلیات نیز مختلف و از هر پیغمبرى یک نوع معجزه خاصى به وجود آمده است.
و نیز علوم الهیه آنها همگى بر یک روش و یک صراط نبوده بلکه از نقطهنظر درک مقام عظمت و توحید خدا هر یک از جنبه خاص و اسم مخصوص به بارگاه الهى بار یافته و از مخلصین شدهاند.و القاب روح الله، یا کلیم الله، یا خلیل الله، یا نجى الله، یا صفى الله و امثال آنها القاب تشریفاتى و اعتبارى نیستبلکه حکایت از یک نوع خاص از ملکه و کیفیت مخصوص از نفوس آنها مىنماید که جذبات الهى در هر یک از آنها به یک منوال نبوده بلکه هر یک از طریقى خاص و روشى مخصوص با صفاى باطن خود سیر در اسمى از اسماى الهیه نموده و حقیقت آن اسم در آنها ظهور پیدا کرده است، و به واسطه آن اسم معجزات و خارق العادات را انجام مىدادند، و علومى ربانى از دریچه همان اسم از عالم علم کلى الهى توسط جبرائیل امین بر قلب آنها سرازیر مىگردیده است.
اما وجود مقدس خاتم الانبیاء و المرسلین که جامع جمیع ظهورات اسماء الهیه هستند داراى نفسى وسیع و قلبى فسیح و داراى اسم اعظم و مقام فناء در اسم احد و ذات مقدس بارى تعالى مىباشند.لقب خاتم النبیین بر آن حضرت اعتبار و تشریف نیستبلکه سعه روح و استعداد سیر در همه اسماء و صفات و تجلى اسم اعظم و تلقى آخرین مراتب توحید و فناى در ذات احدیت و اندکاک و انطواى جمیع عوالم در نفس مبارک آن حضرت بلکه انطواء و اندکاک جمیع علوم و مواهب انبیاى گذشته با کمالات روحى و علمى در آن حضرت حکایت از عنوان خاتم النبیین مىکند.همه انبیاء مقدمه الجیش آن حضرت بوده و هر یک از زاویهاى و دریچهاى خاص و راهى مخصوص به خدا راه یافته و صاحب کمال مخصوص شدهاند، لیکن نفس بزرگ پیغمبر اسلام از همه زوایا و همه دریچهها و از همه راهها به آن مقام منیع بار یافته و همه اسماى الهیه در او تجلى نموده است.بنابراین آن حضرت وارث همه پیغمبرانند و همه زیر نگین آن حضرت واقع و به شرف خدمت و تمسک و استشفاع متمسکاند.
«آنچه خوبان همه دارند تو به هزاران مرتبه بالاتر و والاتر از آنها دارى».
بنابراین وجود مبارک آن سرور کاینات داراى علوم همه انبیاء و اوصیاء و داراى همه معجزات آنان و بیش از آنها هستند و لواى حمد در روز بازپسین فقط به دست آن حضرت داده خواهد شد، یعنى پیشواى حمدکنندگان خدا به همان طریقى که سزاوار مقام حمد اوست.
تمام این مراتب و درجات و کمالات و فضایل و مزایا و علوم و معجزات و اسماء الهیه کلیه و اسم اعظم از آن حضرت به خلیفه و وصى آن حضرت و آئینهتمام نماى آن، وجود مبارک امیر المؤمنین على بن ابیطالب علیهالسّلام منتقل شد و لواى حمد در روز قیامت از دست آن حضرت به امیر المؤمنین مىرسد.
این مقام وارثیت در کتاب تکوین و کتاب تشریع است که علم ما کان و ما یکون الى یوم القیامة و ما هو کائن در صفحه ذهن آن حضرت مشهود و قدرت و عظمت اسماء الهیه در نفس صافى و ضمیر منیر آن وصى، متجلى و ظاهر است.ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا.
و بر این اساس است آیه مبارکه قرآن(24)در قضیه مباهله که على علیهالسّلام را نفس رسول خدا مىداند و روایات بسیارى از طریق شیعه و سنى که آن حضرت را نفس رسول خدا شمرده است، و لازمه اتحاد نفس اتحاد کمالات و معارف است.و علاوه بر این روایات بسیارى از شیعه و سنى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایتشده است که آن حضرت امیر المؤمنین را به حضرت آدم و نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و یحیى و یوسف تشبیه نموده و لازمه تشبیه تحقق صفت مشبه به در مشبه است، بلکه در بسیارى از آنها عنوان تشبیه نیستبلکه عنوان مثلیت و برابرى است.ما در اینجا فقط بعض روایاتى را که از طریق عامه ذکر شده است نقل مىکنیم.
محمد بن طلحه شافعى (25) از بیهقى با سند خود و ابن صباغ مالکى (26) از بیهقى در کتابى که در فضائل صحابه تصنیف کرده استبا سند خود از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت کردهاند که قال: من اراد ان ینظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى تقواه، و الى ابراهیم فى حلمه، و الى موسى فى هیبته، و الى عیسى فى عبادته فلینظر الى على بن ابیطالب.
حضرت رسول اکرم فرمودند: «هر کس بخواهد به آدم ابو البشر نظر کند در علم او، و به نوح در تقواى او، و به ابراهیم در حلم و شکیبائى او، و به موسى در هیبت و جلال او، و به عیسى در عبادت او، باید نظر کند به على بن ابیطالب».و فخر رازى در تفسیر ایه مباهله بعد از آنکه مىگوید که از آن استفاده مىشود که على نفس رسول خدا بوده است و لازمهاش آن است که چون رسول خدا از جمیع انبیاء افضل و اشرف بوده است على نیز باید از رسول خدا گذشته از بقیه انبیاء افضل و اشرف باشد، مىگوید: و این استدلال به آیه را تایید مىکند حدیثى که موافق و مخالف بر آن اتفاق دارند که رسول خدا فرمود: من اراد ان یرى آدم فى علمه، و نوحا فى طاعته، و ابراهیم فى خلته، و موسى فى هیبته، و عیسى فى صفوته فلینظر الى على بن ابیطالب.
«هر کس بخواهد آدم را، در علمش و نوح را در طاعتش، و ابراهیم را در خلتش، و موسى را در هیبتش، و عیسى را در برگزیدگى و خلوصش ببیند باید على بن ابیطالب را ببیند».
و سپس گوید: این حدیث دلالت دارد که تمام کمالاتى که در آن پیمبران جدا جدا و متفرق بوده در على بن ابیطالب جمع شده است، و این دلالت دارد بر آنکه على از تمام پیمبران افضل است.و اما شیعیان از قدیم الایام تا این زمان به آیه مباهله استدلال مىکنند که على از همه اصحاب رسول خدا افضل است، چون آیه دلالت دارد که على - رضى الله عنه - مثل نفس محمد صلى الله علیه و آله و سلم است مگر در آنچه که دلیل، تخصیص زده است، و نفس محمد از جمیع اصحاب افضل بوده است پس واجب است که على از همه اصحاب افضل باشد(27)
و شیخ سلیمان قندوزی حنفی از أبوالحمراء روایت کرده از رسول خدا که: مَنْ ارَادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ، وَ إلی نُوحٍ فی عَزْمِهِ، وَ إلی إبراهیمَ فی حِلْمِهِ، وَ إلی موسی فی بَطْشِهِ، و إلی عیسی فی زُهدِهِ فَلْیَنظُر إلی عَلِیِّ بن أبیطالبٍ. أخرجه أبوالخیر الحاکمی.(28)
رسول خدا فرمود: «هر کس بخواهد آدم را عملش، و نوح را در اراده و عزمش، و ابراهیم را در حلم و بردباریش، و موسی را در زد و خورد و گرفتن و دادن و قوّتش، و عیسی را در زهدش ببیند، باید علیّ بن أبیطالب را ببیند».
و نیز از ابن عبّاس روایت کرده است که رسول الله فرمودند: مَنْ أرَادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ، وَ إلَی نُوحٍ فی حُکْمِهِ، و إلَی إبراهیمَ فی حِلْمِهِ، و إلَی مُوسی فی هَیبَتِهِ، و إلَی عِیسی فی زُهْدِهِ فَلْیَنظُرْ إلی علیِّ بنِ أبیطالبٍ. أخرجه الملاّ فی سیرته.(29)
«هر کس بخواهد به آدم نظر کند در علم او، و به نوح نظر کند در حکم و فرمان و قضاوت او، و به ابراهیم در حلم او، و به موسی در هیبت او، و به عیسی در زهد او باید نظر کند به علیّ بن أبیطالب». و این حدیث را ملاّ علی متّقی در «کنز العمّال» آورده است.
و محبّ الدّین از أبوالحمراء روایت کرده که قال: قالَ رسولُ الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: مَن ارَادَ أن یَنظُرَ إلَی آدَمَ فی عِلْمِهِ، و إلَی نُوحٍ فی فَهْمِهِ، وَ إلی إبراهیمَ فی حِلْمِهِ، وَ إلی یَحْیَی بن زَکریّا فی زُهدِهِ، وَ إلی موسی فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُر إلی علیِّ بن أبیطالبٍ. أخرجه أبوالخیر الحاکمی.(30)
رسول خدا فرموده است: «هر کس بخواهد به آدم در عملش، و به نوح در فهم و ادراکش، و به ابراهیم در حلمش، و به یحیی بن زکریّا در زهدش، و به موسی درگیر و دار و همّت و پشتکارش نظر کند باید به علیّ بن أبیطالب نظر کند». و این روایت را ابوخیر حاکمی با سند خود تخریج کرده است.
و در پاورقی از ص 212 از «مناقب« ابن مغازلی گوید که: این حدیث را خوارزمی در «مناقب« خود ص 49 و ص 245، و محبّ الدین طبری در «الریاض النّضرة« ج 2 ص 217، و ابن أبی الحدید در «شرح نهج البلاغه« ج 2 ص 229 آورده و گفته است که: احمد حنبل در «مسند» خود، و بیهقی در «صحیح» خود این روایت را آوردهاند.
و همچنین محبّ طبری از ابن عبّاس روایت کرده است که قال: قالَ رَسُولُ الله صلّی الله علیه وآله وسلّم: مَنْ أرادَ أن یَنظُرَ إلی ابراهیم فی حِلمِهِ، وَ إلی نوحٍ فی حُکْمِهِ، و إلی یُوسف فی جَمالِهِ فلیَنظُر إلی علیِّ بن أبیطالب. اخرجه الملا فی سیرته.(31)
ابن عبّاس گوید که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمودند: «کسی که بخواهد به ابراهیم در حلم و شکیبائی او، و به نوح درحکم و فرمان و قضاوت او، و به یوسف در جمال او تماشا کند باید تماشای علیّ بن أبیطالب را بنماید». و این روایت را ملاّ علی متّقی در «کنز العمّال« آورد است.
و نیز ابن المغازلی با سند خود از انس بن مال روایت نموده است که رسول خدا فرمود: مَن أرَادَ أن یَنْظُرَ إلی عِلْمِ آدَمَ، وَفِقْهِ نُوحٍ فَلْیَنظُر إلی عَلِیٍ بن أبیطالبٍ.(32)
«هر کس بخواهد به علم و دانش آدم و فقه نوح بنگرد علیّ بن أبیطالب را بنگرد».
دو روایت وارده در کیفیت علم امام
رَوَاهُ عَن أَبی ذَرٍّ قالَ کُنْتُ سَآئِرًا فِی أغْرَاضِ أمِیرِالْمُؤمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلام إذْ مَرَرْنَا بوَادٍ وَ نَمْلَةٌ کَالسَّیْلِ سَارٍ فذَهَلْتُ مِمَّا رَأیْتُ، فقُلْتُ: اللَهُ أکْبَرُ جَلَّ مُحْصِیه فقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلامُ: لاَ تَقُلْ ذَلِکَ یَا أَبَاذَرًّ! وَلَکِنْ قُلْ جَلَّ بَارِیهِ! فوَالَّذِی صَوَّرَکَ إنِّی أُحْصِی عَدَدَهُمْ وَ أَعْلَمُ الذَّکَرَ مِنْهُمْ وَ الأُنْثَی بإذْنِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ.(33)
أبوذر غفاری میگوید: من با حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام برای بعضی از مقاصد آن حضرت روانه شدیم تا اینکه رسیدیم به یک وادی و بیابان وسیعی که در آن مورچگان مانند سیل روان بودند: از اُبّهت و عظمت این منظره، و این دریای مورچه را که دیدم هوش از سرم رفت. و گفتم الله أکبر چقدر بزرگ است آن خدائی که شمارش این مورچگان را دارد و از عدد آنها مطّلع است.
حضرت أمیرالمؤمنین فرمودند: این سخن را مگو، بلکه بگو: جَلَّ بَارِیهِ، چقدر بزرگ است آن خدائی که این مورچگان را آفریده است. سوگند به آن خدائی که تو را آفریده و صورت بندی کرده است، من شمارش آنها را میدانم و نرِ آنها را از مادّه آنها به اذن خدای عزّوجلّ میشناسم!»
و نیزدر «تفسیر برهان» از شیخ از کتاب «مصابیح الانوار» از عمّار بن یاسر روایت میکند که:
قالَ: کُنْتُ مَع أَمِیرالْمُؤمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلامُ فِی بَعْضِ غزَواتِهِ فمَرَرْنَا بوَادٍ مَمْلُوٍّ نَمْلاً، فقُلْتُ: یَا أَمِیرَالْمُؤمِنِینَ! تَرَی یَکُونُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَهِ یَعْلَمُ کَمْ عَدَدُ هَذَا النَّمْلِ؟!
قالَ: نَعَمْ یَا عَمَّارُ! أَنَا أَعْرِفُ رَجُلاً یَعْلَمُ کَمْ عَدَدهُ وَ کَمْ فِیهِ ذِکْرٌ وَ کَمْ فِیه أُنْثَی!
فقُلْتُ: مَنْ ذَلِکَ یَا مَوْلاَیَ الرَّجُلُ؟
فقَالَ: یَا عَمَّارُ! مَا قرَأْتَ سُورَةَ یس´ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَـاهُ و فِی إِمَامٍ مُّبِینٍ؟!
فقُلْتُ: بَلَی یَا مَوْلاَیَ!
قالَ: أَنَا ذَلِکَ الإمَامُ الْمُبینُ. (34)
«عمّار یاسر گوید: من با حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام در بعضی از جنگهای آن حضرت بودم تا اینکه از یک وادی عبور کردیم که آن بیابان مملوّ و سرشار بود از مورچه. من عرض کردم: آیا کسی از مخلوقات خدا هست که شمارش این مورچهها را بداند؟!
حضرت فرمود: آری ای عمّار! من میشناسم مردی را که عدد آنها را میداند، و نیز میداند در میان آنها چقدر نر و چقدر ماده هستند!
عرض کردم: ای أمیرالمؤمنین! آن مرد کیست؟
فرمود: ای عمّار مگر در سوره یسنخواندهای که ما هر چیز را در امام مبین شمارش میکنیم!
عرض کردم: آری ای آقای من و مولای من!
فرمود: من آن امام مبین هستم!»
در تفسیر « بُرهان« در همین موضع که در تفسیر این آیه است: وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَـاهُ فِی إِمَامٍ مُّبینٍ، که در سوره یس است، روایات عدیدهای را نقل میکند که دلالت دارند بر آنکه مراد از امام مبین أمیرالمؤمنین علیه السّلام هستند و در حدیث مُفضَّل خمسه طیّبه ذکر شده است، و علی کُلّ تقدیرٍ مراد جمیع أئمّه طیّبین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین هستند.
پی نوشت ها :
1ـ باب نادرفیه ، ذکر الغیب ، حدیث 2، ص 257، ص 1.
2ـ باب فیه ذکر الصیحفة و الجفر الجامه ، حدیث 1، ص 239، ج 1.
3ـ باب انه لیس من الحق الا من خرج من عندالائمه (ع)، حدیث 6، ص 400- ج 1.
4ـ باب ان مستقى العلم من بیت آل محمد(ص )، حدیث 2، ص 399 - ج 1.
5ـ ر. ک: اهل بیت در قرآن و حدیث: جلد یکم / بخش چهارم / فصل سوم: مبادى علوم اهل بیت.
6ـ الکافى: 1/259/4، بحارالأنوار: 42/246/47.
7ـ روایتى که از حسن بن جهم از امام رضاعلیه السلام نقل شد، بنا بر آن که «لکنّه خیر» خوانده شود، مىتواند از مؤیّدات این پاسخ باشد.
8ـ بقره، آیه 195.
9ـ بررسىهاى اسلامى ص 167 - 170.
10ـ نهج البلاغة: خطبه 93.
11ـ احجار الزیت، جایى در مدینه است که در آن، نماز باران مىخواندند. (معجم البلدان: 1 / 109)
12ـ شرح نهج البلاغة: 7/47 - 50.
13ـ هود، آیه 17.
14ـ بَیداء، صحرایى میان مکّه و مدینه است و به مکّه نزدیکتر است (معجم البلدان: 1 / 523).
15ـ شرح نهج البلاغة: 2/286 - 295.
16ـ بحار الانوار ج 6 ص 226.
17ـ همان مصدر
18ـ بحار الانوار ج 6 ص 226.
19ـ بحار الانوار ج 6 ص 226.
20ـ همان مصدر.
21ـ بحار الانوار ج6 ص 227.
22ـ بحار الانوار ج 6 ص 229.
23ـ بحار الانوار ج 6 ص 229.
24ـ فقال تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا ونساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل.سوره آل عمران: 3- آیه61
25ـ مطالب السئول ص 22.
26ـ الفصول المهمه ص121.
27ـ تفسیر فخر رازی آیه مباهله ج 7 ص86.
28ـ ینابیع الموده ص 214.
29ـ «ینابیع المودّة« ص 214.
30ـ «ذخائر العقبی« ص 93.
31ـ «ذخائر العقبی« ص 94.
32ـ «مناقب« ابن المغازلی ص 212.
33ـ «تفسیر برهان« طبع سنگی، ج 2، ص 886
34 ـ «تفسیر برهان« ج 2، ص 886
منابع تحقیق :
قرآن کریم
داستانهاى اصول کافى جلدهاى 1 و 2 تالیف : محمد محمدى اشتهاردى
اصول کافی، ثقه السلام کلینی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365ش
بحارالأنوار، علامه محمد باقر مجلسی، بیروت 1404
مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، الحیدریه، نجف
ینابیع المودّة لذوی القربی، شیخ سلیمان بن ابراهیم ، اسوه 1416ق
ذخائر العقبی ،احمد ابن عبدالله الطبری، مکتبه القدسی، 1365ق
الفصول المهمه فی معرفه احوال الائمه ، ابن صباغ، ندل ، نجف
تفسیر الکبیر، فخر رازی، دار الحیاء التراث العربی، بیروت
/ن