ماهان شبکه ایرانیان

رویکرد فلسفى و عرفانى به علم امام(۲)

مظهریت انسان کامل از دیدگاه عرفا   انسان کامل موجودی است که همة حقایق عالم بالا و پایین در او جمع می‌باشد و تمام حقایق اسماء و صفات الاهی در او متجلی است

رویکرد فلسفى و عرفانى به علم امام(2)

مظهریت انسان کامل از دیدگاه عرفا
 

انسان کامل موجودی است که همة حقایق عالم بالا و پایین در او جمع می‌باشد و تمام حقایق اسماء و صفات الاهی در او متجلی است. ذات بارى تعالى در مقام اسماء تکثر پیدا مى‌کند و تکثر اسماء هم به تکثر صفات بستگى دارد؛ یعنى هر صفتى منشأ اسمى از اسمای حق مى‌گردد و در شئونات متکثر تجلى پیدا مى‌کند. توضیح اینکه اسماء و صفاتْ یک وجود باطنى و حقیقى در ذات بارى دارند که مربوط مى‌شود به عالم غیب الغیوب که از آنها تعبیر به «اسماء مستأثر» شده است و یک ظهور و بروز خارجى دارند که در اعیان کونیه و عالمِ امکان داراى حکم و اثرند که به آنها «اسماء غیرمستأثر» می‌گویند. اکنون سخن بر سر آن است که آیا همة اسماء، اعم از اسمای مستأثر و غیرمستأثر، در این خلیفه ــ که مظهر اسم اعظم (الله) است ــ تجلى مى‌کند به عبارتى آیا انسان کامل مظهر کل اسمای مستأثر و غیرمستأثر الاهی است یا نه؟
بیانات عرفا در این باره متفاوت است؛ بعضى بر این باورند که اسمای مستأثر جزء اسرار الاهى‌اند و داخل در حیطة اسم باطن حق قرار دارند؛ در نتیجه از مقام احدیت به مقام واحدیت راه نمى‌یابند. قیصرى با اشاره به سخن شیخ خود محى‌الدین مى‌گوید: «بعضى از اسمای الاهى همان مفاتیح غیب هستند که غیرذات حق و کسانى که حق بر آنان تجلى به هویت ذاتى کرده مانند اقطاب و کمّلین نمى‌توانند بر آنها آگاه شوند آن گونه که قرآن گوید «عالم الغیب فلایظهر على غیبه احداً» و یا آن گونه که پیامبر(ص) در دعایش اشاره کرده «اللهم انّى اسئلک لکل اسم هو لک سمّیت به نفسک، او انزلت فى کتابک، او علمته احداً من عبادک، أو استأثرت به فى علم غیبک» که این نوع از اسماء همه داخل‌اند تحت اسم اول و اسم باطن» (آشتیانی، 1375: 252). ابن‌عربى همچنین در کتاب فتوحات در ذیل دعاى پیامبر اکرم(ص) مى‌گوید «اسم مستأثر» از همة ما سوى الله پنهان است و جز خداوند کسى از آن آگاهى ندارد و از اسرار حق است؛ آن‌گاه به آیة «مفاتیح الغیب التى لایعلمها الا هو» استناد مى‌کند (ابن‌عربی، بی‌تا: باب 36). گفته‌هاى فوق با آیة شریفة «عالم الغیب و الشهاده» نیز هماهنگ است و معلوم مى‌شود در عالم غیب و عالم شهادت هر دو حقایقى هست جداگانه که خداوند از همة این حقایق آگاهى مطلق دارد.
پس معلوم مى‌شود دو نوع اسماء در دو عالم وجود دارد: یک دسته اسماء اختصاصى خداوند هستند که پیامبر(ص) از آنها تعبیر به اسماء مستأثره فرموده و دستة دیگر غیراختصاصى‌اند؛ یعنى اسمائى که در عالم شهود قرار گرفته‌اند و یا از غیب به شهود آمده‌اند.
آقا محمدرضا قمشه‌اى مى‌گوید: «و منها ان لله اسماء مستأثرة یستأثرها لنفسه لایعلمها الا هو»؛ یعنى خداوند داراى اسماء ویژه‌اى است که اختصاص به خود او دارد و هیچ کس غیر از خودش به آنها آگاهى ندارد. استدلال این عارف فرهیخته بر اینکه اسمائى مختص براى ذات بارى است این است که «اسمای مستأثر باعث شده است که علما و انبیاء و اولیاء الاهى از آن جهت که از این اسماء آگاهى ندارند خوف و خشیت داشته باشند که مبادا در آن اسماء اسمى باشد که مقتضاى قهر الاهى باشد و لذا باید از آن اسماء پناه به خداوند برد آن گونه که در دعا از جانب آن بزرگواران وارد شده که مى‌گویند خداوندا از تو به خودت پناه مى‌بریم» (قشمه‌ای، 1378: 41)؛ یعنى پناه مى‌بریم به تو از آنچه در باطن دارى و خود از آن آگاهى.
مرحوم آشتیانى مى‌گوید: «برخى از عرفا اسم مستأثر را ذات احدیت مطلقه دانسته‌اند، منشأ تعینِ خارجى ذات مطلق نمى‌باشد، بلکه ذات متعین است. ظاهر کلام قونوى و محیى‌الدین است که بعضى از اسماء ذاتیه مظهر ندارند» (آشتیانی، 1375: 26). او همچنین در سخنى دیگر قول به عدم مظهر داشتن اسم مستأثر را به ابن‌عربى، قونوى، کاشانى، شارح مفتاح و قیصرى نسبت مى‌دهد (همان: 369ـ370).
البته این اندیشه آن گونه که در بیان عرفا آمده است هم مؤید قرآنى دارد و هم دعاى نورانى پیامبر(ص) بر آن دلالت دارد و هم مى‌توان در دیگر گفتار معصومین شواهد عدیده‌اى بر آن یافت؛ مانند روایاتى که مرحوم کلینى نقل مى‌کند که آن بزرگواران براى خداوند دو علم قائل‌اند یکى علمى که نزد اوست و بر دیگران حتى انبیاء و مرسلین هم پنهان است و دیگرى علمى که دیگران را از آنها آگاه مى‌کند (کلینی، بی‌تا: 1/255) و یا اینکه در دعاهاى خود به علم اختصاصى حق که در غیب قرار دارد اشاره کرده‌اند (کلینی، 1401: 1/230، 2/561؛ حنبل، بی‌تا: 1/390)؛ البته پرداختن به این بحث خود نیاز به رساله‌اى مستقل دارد.
اما طایفه‌اى دیگر از عرفا براى اسماء مستأثر حق هم تجلى و ظهور قائل‌اند. امام خمینى در تعلیقات خود بر شرح فصوص مى‌گوید: «به عقیدة ما اسماء مستأثره مظاهرى دارند ـ که هیچ اسمى بدون مظهر نیست ـ و آن ـ ظاهر در علم غیب خداوندند، بنابراین جهان هستى حظ و بهره‌اى از حضرت واحدیت دارد و حظ و بهره‌اى از حضرت احدیت، حظ و بهره واحدیت را انسان‌هاى کامل (پیامبران و امام معصوم...) مى‌شناسند و از آن بهره‌مندند، اما حظ و بهره احدیت سرّى است پوشیده نزد خدا و مستأثر نزد او» (امام خمینی: 123). مرحوم آشتیانى هم بر خلاف گفتة دیگر عرفا و مشایخ، براى اسم مستأثر الاهى مظهر قائل است (آشتیانی، 1375: 307).
هر دو طایفه، چه کسانى که برای اسمای مستأثر الاهی مظهر و تجلى قائل نیستند و چه کسانی که برای این اسماء مظهر و تجلى قائل‌اند، بر این باورند که این اسماء و صفات اگرچه در علم غیب حق قرار دارند و از زمرة مفاتیح غیب‌الاهى‌اند که کسى به آنها غیر از خود ذات ربوبى آگاه نیست (زیرا هر آنچه در کمون ذات الاهى مکنون شد، امکان راهیابى به آن وجود ندارد)؛ ولى در هر حال آن گونه که از ابن‌عربى نقل شد چنانچه خداوند به هویت ذاتى خود بر کمّلین و اقطاب، مانند پیامبر(ص) و انسان کامل، تجلى کند در این صورت این برگزیدگان را حتى بر اسمای مستأثر خود هم آگاه مى‌کند: «عالم الغیب فلایظهر على غیبه احداً الاّ من ارتضى من رسول...» (جن: 25ـ26).
حاصل سخن اینکه از دیدگاه عرفاى اسلامى انسان کامل که بدون تردید شخص شخیص پیامبر اعظم(ص) مصداق اتم آن است از علم مطلق پروردگار برخوردار است و نمى‌توان براى آن حد و حدود و کم و کیفى در نظر گرفت؛ زیرا دربردارندة ظهور و تجلى همة اسماء و صفات الاهى اعم از اسمای مستأثر و غیرمستأثر است. و این همان حقیقت و رازى است که رسول مکرم اسلام(ص) خود از آن پرده برداشته‌اند: «لى مع الله حالات لایسعه ملک مقرب و لانبىّ مرسل و لاعبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان» (مجلسی، 1362: 18/360).

قلمرو خلافت انسان کامل
 

اکنون که تا حدودى به جایگاه انسان کامل از منظر عرفا و انسان برتر از منظر فلاسفه اشاره‌اى شد و گفته شد که ظرفیت وجودى چنین انسانی از همة موجودات عالم برتر است، سیر منطقى بحث اقتضا مى‌کند به مسئلة خلافت که در نظر عارفان و فلاسفة متأخر عصارة کل بحث‌هاى عرفانى در رابطة با انسان است و مى‌توان از این رهگذر به تنقیح بیشتر موضوع پرداخت اشاره‌اى داشته باشیم.
بدیهى است سه عنصر اساسى در شکل‌دهى به بحث خلافت انسان نقش کلیدى دارد: مستخلف‌عنه، خلیفه، مستخلف‌فیه (خدا، انسان، عالَم). دربارة مستخلف‌عنه (خدا) هیچ جاى تردید نیست که او جلّ و على به‌عنوان خالق و ربّ با علم و دانش ویژة خود، بر همة عوالم غیب و شهود احاطة مطلق دارد و «بکل شىء محیط» و «بکل شىء شهید» است؛ اما دربارة خلیفة او (انسان) باید توجه داشت کسى که مى‌خواهد خلیفه و جانشین او باشد و به نیابت از او تدبیر عالم کند باید از تمام ویژگى‌هاى مستخلف‌عنه خود برخوردار باشد که در فرهنگ عرفا از آنها تعبیر به اسماء و صفات مى‌شود. از جملة این صفات علم است که ارتباطی تنگاتنگ با مسئلة خلافت دارد و از ویژگى‌هایى است که لازمة خلافت و تدبیر و احاطة بر عالم است و بدین جهت است که خداوند در قرآن کریم وقتى سخن از آفرینش اولین خلیفة خود، آدم(ع)، به میان مى‌آورد، مسئلة علم و آگاهى او را به رُخ ملائکه مى‌کشد: «و علّم آدم الاسماء کلّها» (بقره: 31) که بنا به نظر علامه طباطبایى منظورِ این آیه از علم به اسماء، آگاهى بر تمامی آنچه در عالم غیب نهان است می‌باشد نه علم به اسماء اشیائى که در عیان است و آگاهى از آنها عادى است (طباطبایی، 1384: 1/116ـ117). بنابراین، این آیه اولاً سرچشمه و منبع علم خلیفه را بیان مى‌کند که از جانب خداوند است؛ ثانیاً کیفیت علم خلیفه را بیان می‌کند که موهبتى و عنایتى است و عرفا از آن تعبیر به علم لدنى مى‌کنند و ثالثاً کمیت علم خلیفه را بیان می‌کند که دایره و گسترة آن به اندازة کلیة اسماء و صفات الاهى است که در تمام عالم غیب و شهود تجلى یافته و فضاى هستى را از ابتدا تا انتها فراگرفته است.
اگر این خلیفه بنا به تصریح قرآن کریم به اسماء و صفات الاهى با قید «کلّها» آگاهى دارد که به قول علامه طباطبایى لازمة خلافت اوست (همان) و بدون این آگاهى نمى‌تواند إعمال خلافت و ولایت نماید، نه در تکوین و نه در تشریع؛ پس باید مقایسه‌اى بین دایرة تصرفات خلیفه در عالم و علم او انجام شود. از نظرگاه عرفا ــ که برگرفتة از تأکید قرآن و روایات است ــ این واقعیت ثابت است که انسان مى‌تواند به مرتبه‌اى از کمال برسد که اراده‌اش بر جهان به‌عنوان خلیفة الاهى حاکم شود؛ اما حیطة حاکمیت هر خلیفه‌اى وابسته به اندازة علم و آگاهى او است؛ همان‌گونه که قرآن علت تصرف وصى سلیمان (آصف) در عالم را متأثر از علم او دانسته است (نمل: 40). بنابراین خلیفه زمانی مى‌تواند همانند مستخلف‌عنه خود اعمال قدرت و ولایت نماید که علمی همانند علم خداوند داشته باشد. قیصرى شارح توانمند فصوص مى‌گوید: «والخلیفة لابدّ ان یکون موصوفاً بجمیع الصفات الالهیه الا الوجوب الذاتى...» (قیصری، 1376: فصل 3). خلیفه باید واجد همة صفات الاهى، غیر از وجوب که ذاتىِ حضرت حق است، باشد. وی لزوم موصوف‌بودن خلیفة الاهى به همة صفات را چنین بیان مى‌کند که خلیفه جامع همة حقایق الاهى و مظهر اسم جامع است که همة حقایق عالم در ذات و حقیقت او نهان است. بنابراین بین ظاهر و مظهر در جامعیت و احاطه فرقى نیست و همان ربوبیتى را که مستخلف‌عنه بر تمام عالم دارد خلیفة او هم دارد؛ لذا باید خداوند خلیفه‌اش را به چنین کمالى برساند (قیصری، 1376: فصل 3). تنها تفاوت خلیفه با مستخلف‌عنه این است که خلیفه عبد و بندة خداست.
سید جلال آشتیانى در شرح مقدمه قیصرى، در این مقام مى‌گوید: «کسى که در مراتب اسماء و صفات حق یکى پس از دیگرى سیر نمود تا آنکه داراى اسم جامع الاهى و مظهر تام اسم اعظم گردید، بر جمیع کائنات احاطه پیدا مى‌کند و علمش علم حضورى و احاطه‌اش بر حقایق احاطة قیومى مى‌گردد که مظهر و جلوة احاطة قیومى حق است و به آنچه تأثیر در نظام وجود، تنظیم جامعه بشرى، و اجتماع انسانى دارد، واقف و آگاه است» (آشتیانی، 1375: 660). پس دایرة
علم خلیفة الاهى آن قدر گسترده است که ذره‌اى از جهان هستى نمى‌تواند از نظر او مخفى باشد.
نتیجة این بیانات چنین مى‌شود که خلیفة الاهى که بر مسند خلافت کبرى و جانشینى حضرت حق اعمال قدرت مى‌کند از آن رو که مظهریت تام و کامل دارد باید آینة تمام‌نماى اسماء و صفات الاهى به نحو اکمل باشد که به آن علم کامل گویند.
منبع:www.urd.ac.ir
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان