حسین را بیجان از زیر قطار درآوردند. پاهایش در ایستگاه تووه که ٩٠ کیلومتری اندیمشک است روی ریل جا ماند. در ایستگاهی بینور و بیسکو. امیرهوشنگ عکس پسرعمویش را با پاهای زخمی در گوشی موبایل نشان میدهد و میگوید «آنقدر از این پاها خون رفت تا بمیرد، کسی به دادمان نرسید».
به گزارش ،شهروند نوشت: اهالی روستای تووه عکسهای حسین را دستبهدست میکنند و آه از نهادشان بلند میشود «زن و دو پسر کوچکش حالا بیسرپرست چه کنند.»
حسین میخواست سوار قطار شود که نتوانست. قطار سی ثانیه در ایستگاه توقف میکند و مسافران باید سریع سوار شوند. قطار حرکت کرد و حسین از پلهها به پایین پرت شد. رئیس قطار تنها فردی است که در قطارهای محلی آنجا بیسیم دارد، از کابین بیرون نیامد تا مطمئن شود همه مسافران سوار شدهاند یا نه. هیچکس ندید حسین آخرین مسافری بود که میخواست سوار قطار شود. «قطار محلی شش- هفت واگن دارد، ولی منطقه پرپیچ است و بخشی از قطار پشت پیچ بود.» قطار به راه افتاد و حسین از روی پله به پایین پرت شد. در ایستگاه محلیای که هیچ نوری ندارد و سکویی برای سوار شدن مسافران در آن نیست و حتی ساختمانی ندارد تا اگر مشکلی پیش آمد به آنجا بروند. حالا اهالی تووه که خیلیها آنجا را به تونل١٣ میشناسند، داغدارند. «این منطقه به خاطر تونل شماره١٣ و قطار محلی که از آن میگذرد، به این اسم هم معروف است.»
آنجا فقط قطارهای محلی توقف میکنند و دسترسی جادهای ندارد. روزی یک قطار به سمت دورود میرود و بار دیگر برمیگردد. نه تلفن ثابت دارند و نه آنتن تلفن همراه. دسترسی جادهای هم وجود ندارد و همین کار را برای رسیدن به شهر سخت کرده. «وقتی حسین دچار حادثه شد، اورژانسی در کار نبود که بتوانیم جانش را بهموقع نجات دهیم. نمیتوانستیم به کسی زنگ بزنیم و بگوییم دردمان در این تاریکی شب چیست. در درههای زاگرس حتی اورژانس زمینی هم جواب نمیدهد، باید اورژانس هوایی بیاید.»
برای بردن جسم بیجان حسین راهی نداشتند جز همان ریلها و راهیشدن در ظلمات درههای زاگرس میانی. حسین را به اندیمشک که رساندند، نیمهشب بود. به شهری که بیمارستانش بانک خون نداشت و امیرهوشنگ عارفیان میگوید نفسش از یادآوری آن شب بند میآید. از اینکه مجبور شدند تا ٤ صبح، پنج بار به بیمارستان دزفول بروند و برای حسین خون بیاورند. «دیگر دیر بود. دم صبح تمام کرد.»
نگهبانان کوه
صدای نورالله میلرزد و میگوید یک ساعت جسم بیجان برادرش را در دست داشت و نمیتوانست کاری کند، چون تلفنی نبود که به جایی خبر دهند و کمک بگیرند. درزین-وسیله ریلی مخصوص تردد خاص ماموران راهآهن- را بعد از یک ساعت آوردند و بعد از اطلاع با بیسیم به راهآهن و متوقف کردن قطارهای در مسیر، راهی اندیمشک شدند. نورالله کارمند راهآهن است و مامور موتور برق روستا. میگوید سالها تلاش کردند. رفتند به اندیمشک و آمدند تا مسئولان کاری برایشان کنند و امکانات برقرسانی به ایستگاه فراهم شود، اما نشد. «هر کاری کردیم، گفتند بودجه نداریم. فقط صد متر از موتور برق روستا تا آنجا فاصله بود، اما هزینهاش را ندادند. اگر برق بود. اگر ایستگاه بود. اگر یک دکل تلفن داشتیم، این حادثه رخ نمیداد.» نورالله ١٣سال از عمرش را در این کار گذاشته.
هر روز به اندیمشک میرود. از همان مسیر دشواری که برادرش حسین میرفت و حالا با بغض میگوید در مراسم برادرش، نماینده مردم اندیمشک در مجلس حتی دقیقهای به آنها زمان نداد تا صحبت کنند و از دردهای روستایشان بگویند. «یکی از برادرهایم در جنگ شهید شده و حالا هم حسین را از دست دادیم. میخواستیم با نماینده اندیمشک حرف بزنیم که وقت نگذاشت و رفت. ما باید چند کشته دیگر بدهیم تا وضع اینجا درست و روشنایی و سکو برای ایستگاه ساخته شود. چرا کسی صدای ما را نمیشنود؟» پیگیریهای «شهروند» از بخشداری، نماینده مجلس و همچنین پلیس راهآهن هم نتیجهای به دنبال نداشت و کسی پاسخگو نبود.
حسین نگهبان ریزش کوه بود. مراقب سنگهایی که از کوههای زاگرس به پایین میافتند و راه قطار و مسافرانش را سد میکنند. او مراقب بود تا اگر سنگی به جان ریلها افتاد، خبر دهد و قطار به آنجا نرسیده، بایستد که جان مسافران به خطر نیفتد. به غیر از حسین جرنگ که حالا اعلامیه فوتش بر دیوارهای روستا نقش شده، نگهبانان کوه دیگری هم در این منطقه جان دادهاند. یکی از آنها حاج اسماعیل سزاری بود که جانپناه قطار شد و هنوز هم یادش از جان تووهایها کم میکند. عارفیان میگوید کوه ریخته بود و راننده قطار هم متوجه اعلام ایست حاج اسماعیل نبود و آنجا بیسیم و تلفنی وجود ندارد تا بتوانند به یکدیگر خطر را اعلام کنند. «خودش آمد مقابل قطار ایستاد و جان یک قطار آدم را نجات داد.»
نگهبانان زاگرس میانی، کمترین امکانات ممکن را دارند. کارگران قراردادی زیر نظر شرکتهای پیمانکاریاند. «حسین کارمند شرکت تراورس راهآهن بود. میدانستیم بارها پیش آمده که ماهها حقوق نگیرند. آن هم در آن شرایط سخت.» نگهبانان ریزش کوه با کمترین امکانات رفاهی بدون وسایل گرمایشی وگازکشی در سرمای کوهستان زاگرس میانی و گرمای ٦٠درجه تابستان بدون برق و کولر نگهبانی میدهند. سرویس ایاب و ذهابی ندارند و در توقفگاه روستای تووه باید سوار و پیاده شوند و در مسیر طولانی تونلهای راهآهن که بدون هواکش است، در حدود دو کیلومتر راه را پیاده طی کنند تا به محل کار برسند. عارفیان میگوید دوسال قبل علیاصغر حبیبی، یکی دیگر از نگهبان ریزش کوه بر اثر باد و طوفان شدید فلج شد.
طوفان او را به پایین دره پرتاب کرد. تا فردا با کمر شکسته همانجا بود که یکی از عشایر از صخره روبهرو متوجه میشود و خودش را به او میرساند. حالا حبیبی فلج است و ناتوان در خانه. «هیچ امکانات حملونقل و تماسی در این مناطق وجود ندارد. ما با سختی بسیار در بخش الوار (شمال خوزستان) زندگی میگذرانیم.» حبیبی در سالهای خدمتش چند قطار را نجات داد. آن سالها حقوقش ٦٠٠تومان بود. برای ٢٤ساعت کار و ٤٨ ساعت استراحت. زمستان ٨٧ اسیر طوفان شد. طوفانی که کمرش را خم کرد و دست و پایش را شکست. او را به سختی به نزدیکترین قطار رساندند. «زمستان بود. قطار چهار ساعت در برف ماند. با همان کمر شکسته و خونی که از من رفته بود، آنجا ماندم. در کمرم دو پلاتین گذاشتند و یکی از پاهایم برای همیشه فلج شد.» دوسال حقوقی نگرفت تا درنهایت ٢٥٠هزار تومان حقوق ازکارافتادگیاش شود و حالا میگوید بعد از سالها کمی حقوقش اضافه شده است. به غیر از نگهبانان ریزش کوه چندین نفر در روستاهای این منطقه بر اثر خونریزی مردهاند و چون امکانات وجود نداشته، نتوانستهاند جانشان را نجات دهند.
روستاهای اسیر ریل
قطار محلی اندیمشک-دورود از روستاهای بسیاری میگذرد. اهالی روستاهای سرپله، مرکز گرم، محمدعلی، قاپی، تووه (تونل١٣)، سکو وحدت، دس نی، دوآب، لوزره، صالح حمید، لوون، اکیلی، سکولشگر، چم شکر، آبمامون و چمچیت، روزی دور بار گذر قطار روی ریل را میبینند که چون ماری به دور کوههای زاگرس میپیچد و صدای سوتش پهنای آسمان را میشکافد. روستاهایی که ایستگاه قطار هیچکدامشان سکو و روشنایی ندارد و اگر بخواهند از قطار شب استفاده کنند، باید در تاریکی مطلق سوار جسم سخت قطار شوند و به تاریکی کوههای زاگرس پناه ببرند. این روستاها به گفته عارفیان ازجمله روستاهای لب خط هستند و روستاییان بسیاری باید کیلومترها راه را پیاده طی کنند تا به این ایستگاهها برسند. «این منطقه عشایر فصلی دارد. عشایری که آنها هم برای جابهجایی از این قطارهای محلی استفاده میکنند و در نتیجه باید بگویم افراد بسیاری با این وسیله جابهجا میشوند.»
آنطور که هرمز نیکوروان، رئیس اداره امور عشایر اندیمشک میگوید در این شهرستان یکهزارو٥٠٠خانوار عشایری به صورت دایم و مستمر زندگی میکنند که حدود ٧٠درصد از آنها کوچ داخلی دارند و این بدین معناست که برخی از خانوارها در کانونهای خودجوش ساکن شده و فقط گلههای خود را به ارتفاعات منطقه سرحدات لرستان میبرند. همچنین سالانه ٢هزارو٥٠٠ خانوار عشایر از استانهای همجوار، همدان و کرمانشاه در حوزه شهرستان اندیمشک ساکن میشوند و بسیاری از آنها برای رفتوآمدهایشان از قطارهای محلی استفاده میکنند. قطارهایی که کرایه رفتوآمد با آنها در دست پیمانکار است و نظارت فنی با راهآهن و رئیس قطار.
عارفیان میگوید وضع تمام روستاهای منطقه مانند یکدیگر است و بار دیگر به روستای محل زندگیاش میرسد و میگوید اینجا ٢٥ خانوار دارد و آدمها سالیانسال است که بیبرق و گاز زندگی میگذرانند. «البته یک ژنراتور برق داریم که چند ساعتی برق به روستا میدهد.» او از چشمه روستا میگوید. چشمهای که سالها در این منطقه جاری و ازجمله چشمههای بسیار معروف است که حالا آلوده شده است. «چشمه سولو، دو کیلومتر با ما فاصله دارد و آب آن تمیز و سالم است، اما باید لولهکشی کنند که در تمام این سالها این اتفاق نیفتاده است.»
مشکلات روستاهای این منطقه عاملی بود که مرداد امسال جلسهای برای ارزیابی اثرات زیست محیطی راهآهن دورود-خرم آباد- اندیمشک برگزار شود. در این جلسه نبی اله قائد رحمتی، معاون فنی اداره کل حفاظت محیط زیست لرستان، طول خط راهآهن دورود-خرم آباد -اندیمشک را معادل ٣٤٠ کیلومتر دانست که ٢٩٧ کیلومتر آن از استان لرستان عبور میکند و حدود ٤٣ کیلومتر آن هم در استان خوزستان است و با توجه به اینکه مسیر عبور طرح دراکثر زیستگاههای استان است ، باید مسائل اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی و زیست محیطی طرح به درستی مورد بررسی قرار گیرد و در عین حال به نقش حمل و نقل ریلی با توجه به ایمنی بالا و به صرفه بودن و تاثیر آن در جهت رشد و توسعه پایدار در استان توجه شود.
هرچند هنوز بعد از گذشت چند ماه نتیجه خاصی به دست نیامده است.
بیژن جرنگه، عضو شورای روستا هم میگوید در دو دورهای که عضو شورای روستا بوده از سوی بخشداری کمکی به این منطقه نشده و حتی او نمیداند بودجه روستایشان چقدر است. «یکهزار تومانی به این روستا نیامده تا بتوانیم خرج منطقه کنیم. میدانید من هنوز نمیدانم چقدر بودجه این روستاست؟»
صدای سوت قطار در شب برای تووهایها و روستاییان دیگر ترسی است که هر روز تکرار میشود. آنها باید در عرض سی ثانیه سوار بر قطار شوند. آن هم در ایستگاهی که نه سکو ندارد و نه روشنایی و اهالی باید تا رسیدن به مقصد به کوههای سخت و جنگلهای زاگرس چشم بدوزند.