ماهان شبکه ایرانیان

شادمانی، پول و بخشش آن

اغواگری پول!

مطابق این دیدگاه، زمانی که بافِت میلیونها دلار اولیه‌ی خود را در ۱۹۶۰ کسب کرد، تلاشهای او برای درآوردن پول بیشتر بی‌معنا بوده است

اغواگری پول!

فرادید؛ پیتر سینگر*؛ آیا اگر شما ثروتمندتر بودید، در این صورت شادتر می‌بودید؟ بسیاری از مردم باور دارند که چنین است. اما تحقیقاتی که در طی سالهای متمادی صورت پذیرفته نشان می‌دهد تنها در سطوح پایین درآمد، ثروت بیشتر متضمن شادمانی بیشتر است. به طور مثال، مردمِ ایالات متحده آمریکا به طور میانگن از مردمِ نیوزلند ثروتمندترند اما شادمانتر نیستند. به طرز شگفت‌انگیزی، تحقیقات نشان می‌دهد مردمِ اتریش، فرانسه، ژاپن و آلمان از مردمِ فقیر برزیل، کلمبیا و فیلیپین شادمانتر نیستند. اگرچه مقایسه‌ی میان کشورها با فرهنگهای مختلف امر دشواری است با این حال، فارغ از سطوح پایین درآمدی همچون 12هزار دلار درآمد سالانه در ایالات متحده، برآیند مشابهی از همه‌ی کشورها در خصوص نسبت ثروت و شادمانی وجود دارد. جدای از آن، افزایش سطح درآمد تفاوت فاحشی در شادمانی مردم ایجاد نمی‌کند. آمریکاییها به نسبت دهه 1950، ثروتمندتر شده‌اند اما شادمانتر از آن زمان نیستند. امروز، آمریکایی‌هایی که در سطح متوسط درآمدی قرار دارند- یعنی خانواده‌هایی با درآمد 55 تا 90 هزار دلار آمریکا- از حیث سطح شادمانی با آمریکاییهای ثروتمند شامل خانواده‌های با درآمد بالای 90هزار دلار برابری می‌کنند.

بیشتر تحقیقات در خصوص شادمانی، به سادگی این پرسش را مطرح می‌کنند که مردم تا چه میزان از زندگی خود رضایت دارند. ما نمی‌توانیم به این دسته از تحقیقات چندان اتکا کنیم چرا که این قسم داوری کلی در خصوص رضایت از زندگی نمی‌تواند بازنمای این واقعیت باشد که چه میزان از مردم از طریقه‌ی گذران زمان زندگی‌شان لذت می‌برند.

همکار من در دانشگاه پرینستون، دانیل کانِمَن همراه برخی دیگر از محققین تلاش کردند تا بهروزی ذهنی مردم را با پرسش از احوالات ایشان در بازه‌های مختلف زمانی در طول روز اندازه‌گیری کنند. مطابق مقالهای که در نشریه ساینس (Science) مورخ 30 ژوئن 2006 منتشر شده است، این دسته از محققین اعلام کردند که اطلاعات ایشان این ادعا را تایید می‌کند که همبستگی کمی میان شادمانی و درآمد وجود دارد. در مقابل، کانمن و همکاران وی دریافتند که افرادی که درآمد بیشتری دارند زمان بیشتری را صرف اموری می‌کنند که با احساسات منفی همچون فشار روانی و اضطراب همراه است. در عوضِ آنکه اوقات بیشتری را برای فراغت سپری کنند، این افراد زمان بیشتری را به کار کردن اختصاص می‌دهند. اغلب اوقات، این افراد احوالاتی را تجربه می‌کنند که آن را با دشمنی، عصبانیت، استرس و اضطراب توصیف می‌کنند. البته هیچ چیز جدیدی در این ایده وجود ندارد که پول نمی‌تواند شادمانی بخرد. بسیاری از ادیان به ما تعلیم می‌دهند که تعلّق خاطر به داراییهای مادی ما را غمگین خواهد ساخت. گروه موسیقی بیتلز (Beatles) به ما یادآوری کرد که پول نمی‌تواند عشق بخرد. حتی آدام اسمیت، کسی که گفته بود آنچه شام ما را مهیا می‌کند نه بخشندگی قصاب بلکه منفعت شخصی او است، لذت ناشی از ثروت را «اغوا» توصیف کرده است.

با این حال نکته‌ای تناقض‌آمیز در این خصوص وجود دارد. اگر پول ما را شادمان نمی‌کند، چرا تمام دولتها بر افزایش درآمد سرانه‌ی ملی تمرکز می‌کنند؟ چرا بسیاری از ما برای تحصیل پول بیشتر تلاش می‌کنیم؟ شاید پاسخ در طبعیت ما به عنوان موجودی دارای عزم و اراده باشد. ما از موجوداتی تکامل یافته‌اییم که مجبور بودند برای غذا خوردن، همسر گزیدن و تربیت فرزندان سخت کار کنند. در جوامع چادرنشین، هیچ نفعی در مالکیت چیزهایی وجود نداشت که قابل حمل نبودند. اما زمانی که انسانها یکجا‌نشین شدند و چرخه‌ی پول را توسعه بخشیدند، چنان محدودیتی در خصوص مالکیت نیز از میان رفت. انباشت پول تا حدود مشخصی، مصونیتی نسبت به زمانهای تنگدستی ایجاد می‌کند. امروزه اما انباشت پول به غایتی فی‌نفسه، به شیوه‌ای برای اندازه‌گیری وضعیت یا موفقیت افراد تبدیل شده است به هدفی برای پیگیری کردن آن زمان که دلیل دیگری برای انجام کاری وجود نداشته باشد و بی‌عملی کسل‌کننده باشد، بدل شده است. پول درآوردن مادامی که ما تأمل فراوانی بر چرایی آن انجام ندهیم، به ما چیزی را می‌دهد که احساس می‌شود ارزشمند است.

در همین چارچوب، زندگی سرمایه‌گذار آمریکایی، وارن بافِت، را در نظر بگیرید. بافِت 75 ساله، به مدت 50 سال مشغول انباشت حجم عظیمی دارایی بوده است. مطابق گزارش مجله‌ی فوربس، او در سال 2006 با سرمایه‌ای 42 میلیارد دلاری، دومین شخص ثروتمند جهان پس از بیل گیتس بوده است. با این حال سبک زندگی ساده‌ی او نشان می‌دهد که او مشخصاً از خرج کردن پول زیاد لذت نمی‌برد. حتی اگر ذائقه‌ی او به پُر خرجی می‌بود، باز هم برای خرجِ سهمی بزرگ از ثروت خود به مشکل برمی‌خورد.

مطابق این دیدگاه، زمانی که بافِت میلیونها دلار اولیه‌ی خود را در 1960 کسب کرد، تلاشهای او برای درآوردن پول بیشتر بی‌معنا بوده است. آیا بافِت قربانی همان اغوایی است که آدام اسمیت توصیف و کانِمن و همکارانش تفصیلاً آن را بررسی کرده‌اند؟ تصادفاً انتشار مقاله‌ی کانِمن در همان هفته‌ای صورت گرفت که بافِت بزرگترین بخشش انساندوستانه‌ی تاریخ آمریکا را اعلام کرد؛ 30 میلیارد دلار کمک به موسسه بیل و ملیندا گیتس و 7 میلیارد به دیگر موسسات خیریه. حتی اگر بخشش اندرو کارنِگی و جان راکفِلر را با احتساب تورم در نظر بگیریم، باز هم بخشش بافِت بزرگ‌تر است. بافِت با یک اقدام به زندگی خود معنا بخشید. از آنجایی که بافِت کیش لاادری دارد، بخشش او توسط این باور برانگیخته نشده است که پس از مرگ عمل او برایش سودمند خواهد بود. بنابراین، زندگی بافِت چه چیزی در خصوص ماهیت شادمانی به ما می‌گوید؟

همانطور که تحقیقات کانمن می‌‎تواند این انتظار را برای ما ایجاد کند، شاید اگر بافِت در دهه 1960 کار خود را رها می‎کرد و با همان دارایی خود زندگی می‌کرد و مشغول سرگرمی و بازی می‌شد، بخش بیشتری از زندگی خود را نسبت به اکنون در احوالات مثبت سپری کرده بود. اما در این صورت، او احساس رضایتی را تجربه نمی‌کرد که اکنون با این فکر به درستی تجربه می‌‎کند که زحمات و مهارت‌های سرمایه‌گذاری او از طریق موسسه گیتس به درمان بیماریهای منجر به مرگ و ناتوانی میلیاردها فقیر در جهان کمک خواهد کرد. بافِت به ما یادآور می‌شود که شادمانی‌ای غیر از احوالات مثبت داشتن نیز وجود دارد.

*پیتر سینگر (متولد 1946) یکی از فیلسوفان معاصر استرالیا و استاد دانشگاه پرینستون در ایالات متحده آمریکا است.

منبع: Utilitarian Philosophers

ترجمه: وبسایت فرادید

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان