قواى نفس
مولا محمد مهدى نراقى و ملا احمد نراقى براى نفس چهار قوه به نامهاى قوهى عاقله، قوهى شهویه، قوهى غضبیه و قوهى واهمه ذکر کردهاند و در دو کتاب اخلاقى «جامع السعادة» و «معراج السعادة» مباحث اخلاقى را بر اساس همین چهار قوه تبویب نمودهاند. مولا محمد مهدى نراقى مىنویسد:
«نفس را چهار قوه یا نیرو است: قوهى عقلانى فرشته صفت، قوهى غضب درنده خو، قوهى شهوت حیوانى و قوهى وهمى شیطانى» . (71)
سپس در بیان میدان فعالیت و فواید این قوا مىنویسد: «کار و شان نیروى عقلانى، ادراک حقایق امور و تمییز بین خیر و شر و فرمان دادن به افعال نیک و نهى از صفات زشت است.
نیروى خشم موجب صدور افعال درندگان از قبیل کینه و دشمنى و آزار رساندن به مردم است.
و از نیروى شهوت جز کارهاى حیوانات; یعنى شکم پرستى و شهوت رانى جنسى بر نمىآید.
و کار قوهى واهمه (شیطانى) استنباط انواع مکر و حیله و رسیدن به اغراض خود با نیرنگ و فریب است. اما هر یک از این قوا را فایدهاى است.
فایدهى قوهى شهویه حفظ و ادامهى حیات بدن است که آلت تحصیل کمال براى نفس است.
و فایدهى وجود قوهى غضبیه این است که حدت و تندى قواى شهوى و شیطانى را در هم بشکند و هنگامى که آن دو بخواهند در شهوات و فریب کارى فرو روند و در آنها پافشارى کنند آنها را تحت قهر و غلبهى خود درآورد زیرا آن دو قوه به آسانى از عقل اطاعت نمىکنند» . (72)
تقابل بین قوا
فاضل نراقى سپس در صدد بیان روابط قواى مذکور برمى آید و چنین مىنویسد: «و چون قواى نفس، متخالف و در کشمکشاند مادام که یکى از آنها غلبه نکند، نفس در مرتبه و عالم خاص خود وارد نمىشود، بلکه همواره عرصهى نزاع و کشمکش براى آثار مختلف و احکام متباین است تا آن که یکى از آنها پیروز و چیره شود و آثار آن پدیدار گردد و به عالم ویژهى خود در آید.
و چون قوهى عاقله از سنخ ملایکه و قوهى واهمه از حزب ابلیسان و قوهى غضبیه از مرتبه و افق درندگان و قوهى شهویه از عالم چهار پایان است; بنابراین، بر حسب غلبهى یکى از اینها نفس یا فرشته، یا شیطان، یا سگ و یا گراز خواهد بود» . (73)
نفس و عقل
به نظر مىرسد که با توجه به متون دینى و روایاتى که در زمینه نفس موجود است، براى نفس دو قوهى متخالف و یا متضاد وجود دارد; نه چهار قوا. یکى قوهى عاقلهاست و متضاد آن هواى نفس که به آن جهل و شهوت هم گفتهاند; البته شهوت به معناى عام که برابر استبا هواى نفس و این شامل همهى آن قواى سه گانهاى را که در برابر عقل قرار گرفتهاند، مىشود.
دلیل این سخن روایات فراوانى است که از پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و اهل بیت آن حضرت به ما رسیده است که «ثقة الاسلام کلینى» در کتاب «العقل و الجهل» اصول کافى آنها را جمع کرده است. نام گذارى کتاب به «کتاب عقل و جهل» گویاى همین سخن است که در نفس آدمى دو نیروى متضاد به نام عقل و ضد آن جهل وجود دارد.
در یکى از روایات این کتاب آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند عقل را آفرید و براى آن لشکریان فراوان قرار داد. و سپس جهل را آفرید و براى آن نیز لشکریان فراوان قرار داد. حضرت در ادامه مىفرماید: هفتاد و پنج لشکر براى عقل است همانند: ایمان، عدل، رحمت، عفت و... و هفتاد و پنج لشکر براى جهل است، هم چون: کفر، جور، غضب، تهتک و...» . (74)
امام صادق علیه السلام در این روایت تمامى صفات خوب و ملکات فاضله را به عنوان لشکر عقل بر شمردند و متضاد آنها را به عنوان لشکریان جهل، که یکى از آنها غضب است. و غضب را نیز یکى از لشکریان جهل به حساب آورده است; یعنى غضب یک قوه در برابر، و همعرض با قوه شهویه نیست. بلکه یکى از ابعاد قوهى شهویه است.
در روایتى از امام على علیه السلام نقل شده است که حضرت فرمود: «شیطان کل انسان نفسه; شیطان هر فردى هواى نفسش است» . (75)
در روایتى دیگر آمده که امام على علیه السلام در مقایسهاى بین خلقت فرشتگان، چهارپایان و انسان مىفرماید: در خلقت و سرشت فرشتگان تنها عقل قرار دارد، نه شهوت و در خلقتحیوانات و چهار پایان تنها شهوت نهفته است نه عقل. اما در خلقتبشر هم عقل قرار دارد و هم شهوت. حضرت سپس مىافزاید که میدان زندگى اختیارى بشر تضاد و تنازع بین همین دو قوهى عقل و شهوت است. اگر آدمى در این کشمکش بین عقل و شهوت جانب عقل را بگیرد و شهوت را مغلوب نماید، مقام او از فرشتگان برتر است; اما اگر جانب هواى نفس را بگیرد و عقل را مغلوب نماید، او از مقام انسانیت تنزل مىکند و به موقعیت چهارپایان مىرسد. (76)
کوتاه سخن این که: در نفس آدمى دو قوهى متضاد وجود دارد، یکى عقل است که آدمى را به سوى ملکوت رهبرى مىکند و دیگرى هواى نفس و یا شهوت که آدمى را به پستى و پرتگاه سقوط مىکشاند. و انسان با قدرت تصمیمگیرى و اختیارى که دارد هر کدام را گزینش کند، به همان سمت و سوى انتخاب شده، زندگى خویش را ورق مىزند.
اوصاف نفس
نفس با توجه به دو قوهى متضادى که دارد، از وصفهایى بهرهمند است. قرآن از نفس انسانى با وصفهاى «مطمئنه» ، «لوامه» و «اماره» یاد کرده است. مرحوم مولا محمد مهدى نراقى در این باره گفته است:
«گفته شده است که آن چه در قرآن به عنوان نفس «مطمئنه» (با آرامش) و نفس «لوامه» (ملامتگر) و نفس «اماره» (فرمان دهندهى به بدى و گناه)، وارد شده است، اشاره به این قواى سه گانه; یعنى «عاقله» ، «سبعیه» و «بهیمیه» است» . (77)
فاضل نراقى سپس این گفته را مردود مىشمارد و مىگوید: «و حق این است که اینها اوصاف سهگانهى نفس بر حسب اختلاف احوال نفس است; یعنى اگر قوهى عاقلهى نفس بر سه قوهى دیگر پیروز شد و آنها مقهور و مطیع آن شدند و اضطراب قوهى عاقله که حاصل از دفاع او است بر طرف شد، به دلیل سکون و آرامشى که در آن موقع تحت اوامر و نواهى او برایش پدید آمده است و به واسطهى میل به ملایمات خود که مقتضى و فراخور طبیعت و خلقت او است، «مطمئنه» نامیده مىشود.
و اگر قوهى عاقله به چنین غلبهاى دست نیافته و در مقام کشمکش و دفاع است، هر زمان که عقل به سبب ارتکاب معاصى مغلوب شد، ولى براى نفس ملامت و ندامت رخ نمود «لوامه» نامیده مىشود.
و اگر قوهى عاقله بدون دفاع تسلیم و مغلوب شد، «امارة بالسوء» نامیده مىشود; زیرا هنگامى که نیروى عقل را از دست داد و بدون مدافعه مطیع قواى شیطانى شد، چنان است که گویى امر کنندهى به بدى است» . (78)
خلق و خوى نفس
آیا نفس در همان اوان خلقت و زندگى خود از یک تعداد ملکات اخلاقى بهرهمند استیا نه؟ و اگر بهرهمند است، این خلق و خوها، فضایل اخلاقى است، یا در زمره رذایل اخلاقى؟ و اگر نفس فاقد خلق و خوى است، چگونه اینها براى او حاصل مىشود؟
فاضل نراقى، مولا محمد مهدى در مورد سؤال اول مىگوید:
«نفس از آغاز خلقت از همهى خلق و خوىها و ملکات عارى و تهى است. و فعلیتى ندارد، بلکه صرفا بالقوه است» . (79)
اما این که اینها چگونه براى نفس حاصل مىشود، مىگوید: اینها با تکرار و ممارست در عمل حاصل مىشوند; چون که براى اخلاق ملکات راسخهاى در ذهن وجود دارد، در معناى ملکه، ممارست و تکرار در عمل نهفته است. اگر کسى براى اولین بار به فقیرى کمک کند، به او نمىگویند که سخى و بخشنده است چون که هنوز صفت اخلاقى جود و بخشندگى و سخاوت در نفس او رسوخ نکرده است. کم کم بر اثر تکرار و ممارست در عمل صفت جود و بخشندگى در نفس او جا مىگیرد و سخى مىشود. علماى اخلاق آن اولى را مىگویند «حال» - حال یعنى صفت نفسانى زودگذر - و این دومى را مىگویند «ملکه» - ملکه، یعنى صفت نفسانى ریشهدار و راسخهاى در ذهن - .
بنابراین ملکات و خلق و خوى آدمى با ممارست، تمرین و تکرار حاصل مىشود.
فاضل نراقى ملا احمد، در این باره مىگوید:
«بدان که هر نفسى در مبادى آفرینش و آغاز طفولیت از جمیع صفات و ملکات خالى است; مانند صفحهاى که ساده [و خالى] از نقش و صورت باشد، و حصول ملکات و تحقق به واسطهى تکرار اعمال و افعال مقتضیهى آنها است و هر عملى که یک مرتبه سر زد اثرى از آن در دل حاصل و در مرتبهى دوم آن اثر بیشتر مىشود تا بعد از تکرار عمل، اثر مستحکم و ثابت مىگردد و ملکهى راسخه مىشود» . (80)
سعادت نفس
فاضلین نراقى مىگویند که نفس با حرکت استکمالى خویش به خوشنودى و درک لذت معنوى نایل مىگردد. حرکت استکمالى نفس در دو قوه متمرکز مىشود، یکى قوهى نظرى است که غایتش دستیابى به شناخت راستین و توحید و عرفان است; و دیگرى و «تحلیه» (82) است. این تلبس نفس به صفات مثبت، چون که ثابت و راسخ در نفس مىشود، همیشگى مىگردد; بنابراین، فضایل اخلاقى مایهى سعادت جاویدان و رذایل اخلاقى مایهى بدبختى همیشگى است. و سعادت نفس با فضایل اخلاقى و تهذیب نفس گره خورده است. هدف از مباحث تربیتى و اخلاقى تهذیب نفس و هدف از تهذیب نفس دستیافتن به رستگارى و سعادت است. حال سخن در این است که رستگارى نفس چیست؟ آیا سعادت به بدن مربوط است؟ آیا رستگارى نفس به زندگى قبل از مرگ مربوط استیا نه؟
فاضل نراقى، مولا محمد مهدى، دربارهى حقیقتسعادت مىگوید که از نظر حکما و فلاسفه، حقیقتسعادت نفس همان «بهره مندى نفس از عقل و علم» است. از نظر عرفا و متصوفه، حقیقتسعادت «عشق» است. نفس سعادتمند، عارف و عاشق پاک باختهى ذات اقدس اله است. و از نظر اهل حدیث و ظاهر گرایان، ترک دنیا و زاهدانه زیستن حقیقت و روح سعادت است. اما خود مولا محمد مهدى نراقى مىگوید که حقیقتسعادت نفس چیزى جز معارف حقیقى و اخلاق پاک نیست که این حب و انس با خدا، ابتهاجات عقلى و لذات روحانى را شامل مىشود. آن گاه مىگوید: این سخن جامع بین دیدگاههاى عرفا، حکما و اهل حدیث است. (83)
اما این که سعادت نفس مربوط به زندگى دنیوى و امور مربوط به بدن هم مىشود یا نه؟ فاضل نراقى مىگوید:
«حکیمان نخستین از آن جا که سعادت جسمانى و بدنى را نفى مىنمودند، تصریح کردند که سعادت بزرگ مادام که نفس وابسته به بدن و آلوده به کدورتهاى طبیعت و اشتغالات مادى است، حاصل نمىشود; بلکه حصول آن در این حالت میسر نیست; زیرا سعادت مطلق براى نفس مادام که به اشراقات عقلى و انوار الهى روشن نشود، به طورى که تام و تمام نامیده شود، حاصل نخواهد شد. و این مقام موقوف استبه رهایى تام او از ظلمت جهان مادى.
اما معلم اول (ارسطو) و پیروان وى بر این عقیدهاند که حصول سعادت عظما براى نفس با تعلق به بدن نیز ممکن است; زیرا حصول آن براى کسانى که همهى فضایل را در خود جمع دارند و به تکمیل دیگران نیز اشتغال مىورزند، آشکار است. و چقدر ناروا و ناپسند است که گفته شود: چنین کسانى وقتى زندهاند، ناقصاند و هنگامى که مرگ آنان فرا رسد تام و کامل مىشوند....
اما حکماى اسلام معتقداند که سعادت در زندگان تمام و کامل نمىشود; مگر این که همهى کمالات متعلق به روح و بدن در آنان جمع شود. و پایینترین مرتبهى کمالات این است که سعادت بدنى بر سعادت نفسانى بالفعل غالب شود; مگر این که در آن حال شوق به سعادت نفسانى و حرص بر اکتساب کمالات انسانى فزونتر و غالبتر باشد. و بالاترین مرتبهى سعادت این است که هم فعلیت و هم شوق براى کمال و سعادت روحى بیشتر باشد; اگر چه توجه و التفات به این دنیا و تنظیم امور آن بالعرض رخ خواهد داد.
و اما دربارهى گذشتگان که از امور بدنى بىنیازاند سعادتشان فقط به نفس بستگى دارد; یعنى سعادت آنان مختص به ملکات فاضله و علوم حقیقى یقینى و وصول به مشاهدهى جمال ابدى و دیدار جلال سرمدى است» . (84)
مرحوم نراقى بعد از بیان این سه قول در مورد حقیقت و محدودهى سعادت نفس مىگوید:
«و در نزد ما قول درست و حق و شایستهى انتخاب همین [قول حکماى اسلام ] است» . (85)
راهکارها براى سعادت نفس
فاضلین نراقى در «جامع السعادات» و «معراج السعادة» راه کارها براى سعادت مندى نفس را در ضمن مثالى این گونه بیان مىکنند. ایشان مىگویند: عقل تاجر راه آخرت و سرمایهاش عمر و مدت، دورهى زندگانى دنیوى است. و نفس در این تجارت یار و مددکار و مباشر فعل او است. سود این تجارت، اخلاق فاضله و اعمال صالحه است که وسیلهى نیل به نعمتهاى ابدى و سعادت سرمدى براى نفس است. و زیانش گناهان و بدىها و اخلاق ناشایست است که موجب عذاب جاویدان و سقوط در جهنم مىشود.
همان گونه که بازرگان با مباشر و شریک خویش;
اولا: در آغاز عهد و پیمان مىبندد که چگونه رفتار کند;
ثانیا: مراقب او مىشود ;
ثالثا: در موعد مقرر حساب رسى مىکند;
و رابعا: اگر زیانى متوجه سرمایه شد، با او برخورد مىکند و او را مورد عتاب و عقاب قرار مىدهد; آدمى هم باید با نفس خود چنین کند.
باید به مرابطه و نگاهبانى از نفس خود بپردازد که این مرکب از چهار چیز است:
1- مشارطه (شرط کردن)
در اولین قدم باید با نفس خود شرط کند که مرتکب گناهان نگردد و در طاعات واجب کوتاهى نکند;
2- مراقبت
بعد از قدم اول باید مراقب باشد; بدین معنا که در هر کارى که قصد دارد انجام دهد، باید مراقب نفس خود باشد. و آن را با چشم پاسبان و نگهبان بنگرد که اگر آن را به خود واگذارد به سرکشى و فساد گرایش پیدا مىکند. سپس در هر حرکت و سکونى، خدا را در نظر آورد، به این که خداى تعالى از قلبها، نیتها و امور پنهان و آشکار آگاه است. و بر کارهاى بندگانش مراقبت مىکند; خودش فرمود: «ان الله کان علیکم رقیبا» (86) خداوند دیدهبان و مراقب شما است.
لازمهى گام نهادن به «مراقبت» که دومین مرحلهى «مرابطه» شمرده شده، این است که آدمى به این باور رسیده باشد که خداى سبحان به تمامى اعمال بندگان، حتى امور پنهانى و نیتهاى آنان آگاه است.
انسانها از نظر رسیدن به این باور و یقین به دو دستهى مقربان و پارسایان (اصحاب الیمین) تقسیم مىشوند. مقربان کسانى هستند که پیوسته مستغرق جلال و عظمتخداونداند و هیچ التفاتى به غیر خدا ندارند. مراقبت آنان این است که جز متخداوندى دغدغهاى نداشته باشند. پارسایان کسانى هستند که نسبتبه مقربان یک درجه پایینتر اند. اینها به یقین مىدانند که خداوند سبحان بر ظاهر و باطن افراد مطلع است; لیکن در جلال و عظمت او مدهوش و مستغرق نشدهاند; بلکه شرم از خدا بر آنان غلبه دارد; از این رو، به کارى اقدام نمىکنند، مگر بعد از تانى و درنگ.
حالات پارسایان از سه صورت بیرون نیست: «طاعت» ، «معصیت» ، «مباح» .
مراقبت در طاعت این است که کردارش با قصد قربت و اخلاص و حضور دل و طلب کمال و همراه با پاس دارى و دور نگه داشتن آن، از آفات و مراعات ادب صورت پذیرد.
مراقبت در معصیت این است که بعد از معصیت، توبه و پشیمانى و باز ایستادن از گناه و شرمنده شدن و پوشاندن گناهان با کفاره پدید آید.
مراقبت در مباح توسط مراعات ادب است. مانند رعایت آداب غذا خوردن، آداب خوابیدن و...
3- محاسبه
در سومین گام در مسیر مرابطه باید در هر شبانه روز، وقتى را براى محاسبهى نفس اختصاص دهد. و کارهایى را که در طول روز انجام داده است، با دقتحساب رسى کند (قبل از آن که در قیامتخداوند اعمالش را محاسبه نماید) .
طى کردن محاسبه به این است که ابتدا از نفس خویش واجبات را حساب رسى کند; اگر خوب به جا آورده است، به پاس این موفقیتخداى را سپاس گوید، و نفس خویش را براى انجام مانند آن ترغیب نماید و اگر چیزى از واجبات را ترک کرده است، قضاى آن را مطالبه نماید. و اگر به نحو کامل به جا نیاورده است، خویشتن را به انجام نوافل مجبور نماید، که با این کار نقص فرایض جبران مىشود.
و اگر گناهى مرتکب شده است، در مقام نکوهش و عتاب بر آید و آن را به تلافى و تدارک آن چه را که کوتاهى کرده است، وا دارد.
4- معاقبه
بعد از محاسبه، در گام چهارم نوبتبه معاقبه مىرسد. حال اگر بعد از محاسبه، معلوم شد که نفس در انجام واجبات و ترک محرمات از خود ضعفى نشان داده است، آن را با بازخواست و مورد خطاب قرار دهد و مؤاخذهاش کند و سپس به پند و اندرز آن مبادرت ورزد و سرانجام، نفس را ملزم کند که ضعفها را تدارک نماید.
راه علاج
الزام نفس به تدارک و جبران ضعفها مشکل است. براى موفقیت در این حرکت دو راه وجود دارد:
راه اول: یادآورى و تذکر نفس به اخبارى که در فضیلت ریاضت نفس وارد شده است; مانند این روایت که امام هشتم علیه السلام فرمود: خیر و سعادت دنیا و آخرت به این است که آدمى با خواهشهاى نفسانىاش مخالفت نماید. (87)
راه دوم: معاشرت و همنشینى با اهل مجاهدت است. آدمى با ملاحظهى احوال و مشاهدهى اعمال پارسایان و مقربان در مسیر ریاضت نفس قرار مىگیرد. خود همین همنشینى با خوبان کمک شایانى است در مسیر تهذیب نفس. (88)
خلاصه و جمعبندى
در مباحث نفس و انسانشناسى، دیدگاه فاضلین نراقى را در دوازده بخش بدین شرح بیان مىداریم:
1- آدمى مرکب از نفس و بدن است. «بدن» مادى است و با مرگ متلاشى مىشود، ولى «نفس» مجرد است و بعد از مرگ بدن به حیات خویش ادامه مىدهد;
2- التذاذ نفس به این است که به سوى کمال وجودیش نایل گردد;
3- نفس دو قوهى نظرى و عملى دارد. کمال قوهى نظرى شناخت راستین خدا و جهان یا حکمت نظرى است; و کمال قوهى عملى عبادت خالصانه، تهذیب نفس یا حکمت عملى است;
4- فضایل اخلاقى مایهى خوش بختى و سعادت جاویدان; و رذایل اخلاقى مایهى بدبختى و شقاوت جاویدان نفس است;
5- دستیازیدن به زندگى حقیقى مشروط به تلاش نفس در دو بعد، کسب فضایل و رفع رذایل اخلاقى است;
6- فضایل اخلاقى همان اعتدال در خلق و خوها است و رذایل اخلاقى افراط و تفریط در آنها;
7- بدون تخلیه (طرد رذایل)، تحلیه (کسب فضایل) صورت نمىگیرد;
8- کمک به فضایل موجب نورانیت دل و کمال در قوهى نظرى نفس مىشود;
9- نفس آدمى از چهار قوهى «عاقله» ، «غضبیه» ، «وهمیه» و «شهویه» بهرهمند است. و غلبهى هر یک، شخصیت آدمى را به تناسب همان قوه شکل مىبخشد;
10- حیات طیبه و سعادت سرمدى آدمى منوط به پیروزى قوهى عاقله بر دیگر قوا است;
11- نفس آدمى در آغاز فاقد خلق و خوها و ملکات اخلاقى است. اینها با تکرار و عادات دستیافتنى مىگردد;
12- براى آن که سعادت مندى نفس از اهمیت ویژهاى برخوردار است، آدمى باید نگاهبان نفس باشد که به این «مرابطه» مىگویند. مرابطه چهار مرحله دارد: «مشارطه» ، «مراقبه» ، «محاسبه» و «معاقبه» .
پىنوشتها:
71) همان، ص 69.
72) همان، ص 69- 70.
73) همان، ص 74.
74) کلینى، اصول کافى، ج1، ص 21- 23.
75) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 292، حکم منسوبه، ش 342.
76) مجلسى، بحار الانوار، ج 57، ص 299.
77) همان، ص 71.
78) همان، ص 71.
79) همان، ص 73.
80) معراج السعادة، همان، ص 16.
81) تخلیه، به معناى خالى کردن نفس از صفات ناپسند است.
82) تحلیه به معناى زینت دادن نفس با صفات پسندیده است.
83) ر.ک: جامع السعادات، همان، ص 81.
84) همان، ص 79- 80.
85) همان.
86) نساء (4)، آیهى 1.
87) سفینة البحار، ج8، ص 298.
88) ر.ک: جامع السعادة، همان، ج3، ص 124- 137; و ر.ک: معراج السعاده، ص 523- 532.
منبع: www.naraqi.com