روایت دوم
عن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام قال، تختلف ثلاث رایات… و تسیر الجیوش حتی تصیر بوادی القری فی هدوء و رفق و یلحقه هناک ابن عمه الحسنی فی اثنی عشر الف فارس فیقول: یا ابن عم أنا احق بهذا الجیش منک، انا ابن الحسن و انا المهدی. فیقول المهدی علیه السلام: بل انا المهدی. فیقول الحسنی: هل لک من آیة فنبایعک؟ فیؤمیالمهدی علیه السلام الی الطیر فتسقط علی یده و یغرس قضیباً فی بقعة من الارض فیخضر و یورق. فیقول له الحسنی: یابن عم هی لک و یسلم له جیشه و یکون علی مقدمته و اسمه علی اسمه… (مقدس شافعی، 1416: ص21).
سپاهیان حرکت میکنند تا با آرامش به وادی القری میرسند. آن جا پسر عمویش همراه دوازده هزار سواره به او محلق شده و میگوید: «ای پسر عمو! من به این سپاه، از تو سزاوارترم: من فرزند حسن، و من مهدی هستم». امام مهدی علیه السلام میفرماید: «بلکه من مهدی هستم». حسنی میگوید: «آیا نشانهای بر ادعای خود داری، تا با تو بیعت کنیم؟» حضرت مهدی علیه السلام به پرندهای )که در آسمان در حال پرواز بود( اشاره میکند و پرنده روی دست حضرت مینشیند و عصایی در زمین فرو میکند و آن عصا سبز میشود و برگ میدهد. حسنی میگوید: «ای پسر عمو این سپاه، از آن تو است» و سپاهش را تسلیم امام علیه السلام میکند و….
بررسی سند
اولین کسی که این روایت را نقل کرده، سلمی شافعی ـ از علمای اهل سنت ـ در کتاب عقدالدرر است که در قرن هفتم میزیسته. وی این روایت را به صورت مرسل و بدون سند نقل کرده است. پس ازوی هم متقی هندی در کتاب برهان و دیگران این روایت را از عقد الدرر نقل کردهاند. میان علمای شیعه نیز اولین بار، مرحوم حائری یزدی در الزام الناصب با عنوان خطبه البیان آورده است. پس این روایت، از نظر سند ضعیف است.
بررسی متن
1. سید حسنی از اولاد امام حسن مجتبی علیه السلام است و احتمالاً به همین علت او را حسنی میگویند.
2. سیدحسنی شخصیت مهمی است که دوازده هزار نیرو تحت امر او است.
3.وی، انسان حق مداری است که وقتی حقیقت برایش مشخص میشود، آن را به راحتی میپذیرد.
4.او ابتدا ادعای مهدویت دارد که پس از ارائه معجزات از سوی حضرت، از ادعای خود منصرف میشود. البته میتوان این مسأله را چنین توجیه کرد که او ادعای مهدویت نداشته و فقط قصد داشته حقیقت را برای یارانش روشن کند. این توجیه، در روایات دیگر مؤید دارد.
روایت سوم
اقول روی فی بعض مؤلفات اصحابنا عن الحسین بن حمدان عن محمد بن اسماعیل و علی بن عبدالله حسنی عن ابی شعیب و محمد بن نصیر (عن ابی شعیب محمد بن نصیر)[2] عن عمر بن الفرات عن محمد بن المفضل عن المفضل بن عمر قال سألت سیدی الصادق علیه السلام… ثم یخرج الحسنی، الفتی الصبیح الذی نحو الدیلم یصیح بصوت له فصیح یا آل احمد اجیبوا الملهوف و المنادی من حول الضریح. فتجیبه کنوز الله بالطالقان کنوز وای کنوز لیست من فضة و لا ذهب بل هی رجال کزبر الحدید علی البراذین الشهب بأیدیهم الحراب. و لم یزل یقتل الظلمة حتی یرد الکوفة و قد صفا اکثر الارض فیجعلها له معقلاً فیتصل به و بأصحابه خبر المهدی علیه السلام و یقولون یا بن رسول الله من هذا الذی قد نزل بساحتنا؟ فیقول اخرجوا بنا الیه حتی ننظر من هو و ما یرید؟ و هو والله یعلم انه المهدی و انه لیعرفه ولم یرد بذلک الامر الا لیعرف اصحابه من هو؟ فیخرج الحسنی فیقول ان کنت مهدی آل محمد فأین هراوة جدک رسول الله و خاتمه و بردته و درعه الفاضل و عمامته السحاب و فرسه الیربوع و ناقته العضباء و بغلته الدلدل و حماره الیعفور و نجیبه البراق و مصحف امیرالمؤمنین؟ فیخرج له ذلک. ثم یأخذ الهراوة فیغرسها فی الحجر الصلد و تورق و لم یرد ذلک الا ان یری اصحابه فضل المهدی علیه السلام حتی یبایعوه. فیقول الحسنی الله اکبر مد یدک یا بن رسول الله حتی نبایعک. فیمد یده فیبایعه و یبایعه سائر العسکر الذی مع الحسنی الّا اربعین ألفاً اصحاب المصاحف المعروفون بالزیدیه. فانهم یقولون ما هذا الّا سحر عظیم. فیختلط العسکران فیقبل المهدی علیه السلام علی الطائفة المنحرفة فیعظهم و یدعوهم ثلاثة ایام. فلایزدادون الا طغیاناً و کفراً فیأمر بقتلهم فیقتلون جمیعاً ثم یقول لأصحابه: لاتأخذوا المصاحف و دعوها و تکون علیهم حسرة کما بدلوها و غیّروها و حرّفوها و لم یعملوا بما فیها. (مجلسی، همان: ج 53، ص16).
مفضل بن عمر درباره امام زمان علیه السلام و اوضاع آینده از امام صادق علیه السلام سؤال میکند و امام در بخشی از پاسخ میفرماید:
سپس حسنی که جوانی خوش چهره است، در اطراف دیلم خروج میکند و با صدای فصیح و رسا میگوید: «ای آل احمد ! به داد گرفتار برسید؛ به داد کسی برسید که از اطراف ضریح ندا میدهد (یعنی خودش)». گنجهای خداوند از طالقان به او پاسخ میدهند. گنجها و چه گنجهایی که از نقره و طلا نیست، بلکه مردانی هستند همانند پارههای آهن سوار بر اسبهای سفید، در دستشان اسلحه است. ظالمان را میکشند، تا این که وارد کوفه میشوند و بیشتر سرزمینها فتح میشود و آن سرزمینها را برای فتوحات دیگر، دژ محکم قرار میدهد.
سپس خبر ظهور امام مهدی علیه السلام به او و یارانش میرسد. اصحاب به حسنی میگویند: «ای پسر رسول خدا ! این شخص کیست که به قلمرو ما وارد شده است؟» حسنی میگوید: «برویم ببینیم او کیست و چه میخواهد؟» به خدا قسم ! این در حالی است که او میداند این شخص، مهدی است و او را میشناسد، ولی با این کارش میخواهد او را به اصحابش بشناساند. حسنی خارج میشود و میگوید: «اگر تو مهدی آل محمد هستی، کجا است چوب دستی جدت رسول خدا و انگشترش و لباسش و زرهاش که فاضل نام داشت و عمامهاش به نام سحاب و اسبش به نام یربوع و شترش به نام عضباء و قاطرش به نام دلدل و الاغش به نام یعفور و اسب اصیلش به نام براق و کجا است مصحف امیرالمؤمنین؟» سپس (امام) آنها را برای او میآورد و آن چوبدستی را در سنگ فرو میکند و فوراً به درختی سبز تبدیل میشود.
حسنی با این کارها میخواهد فضیلت و برتری امام مهدی علیه السلام را به اصحابش نشان دهد تا با او بیعت کنند. حسنی میگوید: «الله اکبر !ای پسر رسول خدا ! دستت را دراز کن، تا با تو بیعت کنیم». پس دستش را دراز میکند و حسنی و لشکرش با او بیعت میکنند، مگر چهل هزار نفر از اصحاب مصاحف که معروف به زیدیه بودند[3] و میگویند این کارها سحری عظیم است.
دو لشکر (امام زمان و حسنی) متحد میشوند و امام مهدی علیه السلام رو به گروه منحرف (زیدیه) میکند و آنها را موعظه میکند و سه روز آنها را (به حق) دعوت میکند، اما جز این که طغیان و کفر آنها زیاد میشود، نتیجة دیگری ندارد؛ لذا امام علیه السلام به قتل آنها دستور میدهد و همة آنها کشته میشوند. سپس امام به اصحاب خود میفرماید: «قرآنها را (از گردن آنها) نگیرید و رهایشان کنید، تا حسرتی باشد برای آن،ها همچنان که آن را تغییر دادند و تحریف کردند و به آن عمل نکردند…».
بررسی سند
سند این روایت، از چند جهت قابل بررسی و تأمل است که بدان اشاره میکنیم:
1. مرحوم مجلسی در آغاز میفرماید: «روی فی بعض مؤلفات اصحابنا» یعنی در بعضی از نوشتههای علمای شیعه روایت شده است که مشخص نیست از کجا نقل میکند.
2.درباره حسین بن حمدان، نجاشی گفته است: «الحسین بن حمدان الخصیبی الجنبلانی ابو عبدالله کان فاسد المذهب » (نجاشی، همان: ص 49، ش159).
شیخ طوسی در رجالش ایشان را در ضمن «من لم یرو عنهم» آورده است (طوسی، همان: ص11 و ص 197).
ابن غضائری میگوید: الحسین بن حمدان الحصینی الجنبلائی ابو عبدالله کذاب فاسد المذهب صاحب مقالة ملعونة لا یلتفت الیه (ابن الغضائری، 1364: ص 6).
ابن داوود نیز او را در قسم دوم ذکر کرده و دربارهاش گفته است: کان فاسد المذهب (ابن داوود، 1383: ص233 و ص291).
مرحوم مامقانی نیز بعد از نقل کلمات نجاشی و شیخ طوسی و دیگران اضافه میکند که مرحوم مجلسی در الوجیزه او را تضعیف کرده است[4] (مامقانی، چاپ سنگی: ج 22، ص 29) و در کتاب الحاوی در شمار ضعفا آورده شده است، ولی در تعلیقه (تعلیقه بهبهانی بر منهج المقال) مرحوم بهبهانی گفته است «ان کونه من مشایخ الاجازة یشیر الی الوثاقة»[5] یعنی بهبهانی خواسته بدین طریق ایشان را توثیق کند، که البته باید گفت این مسأله، مبنایی است و برخی آن را موجب وثاقت میدانند و برخی دیگر این مبنا را نپذیرفتهاند. ضمن اینکه، بر مبنای گروه اول نیز اشکال دیگری وارد میشود که مرحوم مامقانی به آن اشاره کرده و میفرماید:
شیخ اجازه بودن، در کشف از وثاقت، به منزلة اصل است و افساد افرادی مثل نجاشی در مذهب این شخص به منزلة دلیل است. و چون اصل نمیتواند در مقابل دلیل مقاومت کند، پس اظهر ضعف این شخص است.
مرحوم تستری نیز درباره ایشان میگوید:
ظاهراً او در سال 296ق که عدهای جمع شدند تا مقتدر را خلع کنند و ابن معتز را به جای او بنشانند ـ که البته موفق نشدند ـ از فرماندهان لشکر بنی عباس بوده است. جزری میگوید: در این حادثه، عجائبی است، از جمله این که ابن حمدان علیرغم شدت تشیعش و تمایلش به علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام سعی در بیعت برای ابن معتز داشت، در حالی که او (ابن معتز) انحراف از علی علیه السلام و غلو در نصب داشت (تستری، همان: ج 3، ص 440).[6]
در تهذیب المقال در دفاع از حسین بن حمدان گفته شده است:
اینکه شخصیتی مثل تلعکبری ـ که از چهرههای معروف بوده در اصحاب ما، ثقه و مورد اعتماد است و طعنی دربارة او وارد نشده ـ از او روایت نقل میکند، با این که این شخص کذاب و صاحب مقالة ملعونه باشد، منافات دارد (ابطحی، همان: ج2، ص 254).
در پاسخ به این کلام میگوییم: با توجه به آن که تلعکبری شخصیتی جلیل است، اما از اصحاب اجماع نیست و فقط نقل اصحاب اجماع ـ بنابر برخی مبانی ـ میتواند شاهد بر وثاقت باشد.
3. ابی شعیب محمد بن نصیر (ابی شعیب و محمد بن نصیر): در سند روایت آمده است: «عن ابی شعیب و محمد بن نصیر» در نسخة دیگر دارد: «عن ابی شعیب محمدبن نصیر» که بنابر هر دو احتمال، روایت، دچار ضعف خواهد بود.
احتمال اول: روایت دو طریق داشته باشد یکی «ابو شعیب» و دیگری «محمد بن نصیر».
نام ابو شعیب محاملی را نجاشی دو بار در کتابش ذکر کرده است، یکی در اسمها تحت عنوان صالح بن خالد محاملی که کنیهاش ابوشعیب است و دیگر در باب کنیهها که در این قسمت، او را توثیق کرده است. شیخ هم در رجال خود بعد از این که میگوید از اصحاب امام کاظم علیه السلام است او را توثیق کرده است ولی باید بگوئیم ابو شعیب مشترک است بین ثقه و غیر ثقه و مشخص نیست شخص مورد نظر ما کدام یک از آنهاست؛ پس مشکل ما در طریق اول حل نمیشود.
اما در طریق دوم یعنی «محمد بن نصیر» در احتمال دوم بحث میکنیم.
احتمال دوم: طریق روایت یکی باشد و ابو شعیب، کنیه محمد بن نصیر باشد.
کشی دربارة محمد بن نصیر گفته است:
عدهای قائل به نبوت محمد بن نصیر نمیری شدند؛ به دلیل این که ادعا کرد نبی و رسول است و حضرت علی بن محمد عسکری او را فرستاده است. قائل به تناسخ بود و دربارة ابوالحسن علیه السلام غلو میکرد و قائل به ربوبیت آن حضرت بود. او به اباحه محارم قائل بود و نکاح مرد با مرد را حلال میدانست. شخصی او را در حال همجنس بازی دید، در حالیکه او مفعول واقع شده بود. وقتی او را عتاب کرد محمد بن نصیر در پاسخ گفت: این کار لذت دارد؛ نیز موجب تواضع و ترک تکبر است (کشی، 1348: ص827).
این احتمال، ضعف دیگری هم دارد و آن این که هیچ کس برای محمد بن نصیر کنیه ابو شعیب را ذکر نکرده است، اگر چه در الهدایة الکبری و مستدرک وسایل گفته شده است: ابو شعیب محمد بن نصیر (بدون واو).
در کتاب الهدایة الکبری تالیف حسین بن حمدان این روایت آمده است که از نظر متن با روایت بحارالانوار فرق میکند. اگر علامه مجلسی این روایت را از الهدایة الکبری نقل کرده باشد، احتمال دوم تقویت میشود (خود مرحوم مجلسی هم به کتاب الهدایة الکبری خیلی اعتنای زیادی ندارد).
بررسی متن
متن این روایت همانند متن روایت قبل است، با اندکی تفاوت که در خاتمه به آن اشاره خواهیم کرد.
پی نوشت ها :
[2]. اگر با «واو» باشد، دو طریق خواهد بود و اگر بدون «واو» باشد محمد بن نصیر اسم میشود برای أبی شعیب.
[3]. چون قرآن به گردن آویزان کرده بودند، به آنها اصحاب مصاحف گفته میشد.
[4]. مرحوم مامقانی میگوید: «ضعیف» در نزد مجلسی یعنی «لم یثبت وثاقته» و منظور ضعیف اصطلاحی نیست.
[5]. «شیخوخة الإجازة کالأصل فی الکشف عن الوثاقة، و لاتقاوم الدلیل، و إفساد مثل النجاشی لمذهب الرجل دلیل فالأظهر ضعف الرجل»؛ اینکه گفته «یشیر الی الوثاقه» شاید نشانگر آن باشد که خود ایشان هم نپذیرفته یا حداقل تأمل دارد.
[6]. ظاهراً تشابه اسمی بوده و باعث اشتباه مرحوم تستری شده است؛ چون درموسوعة الطبقات الفقهاء (ج4، ص166) و اعیان الشیعه (ج5، ص491) گفته شده این شخص ابو علی الحسین بن حمدان بن حمدون التغلبی بوده است؛ ولی به نظر ما این کلام نیازمند اثبات است.
منبع: www.entizar.ir