گفتنی هایی ناگفته از سیره عملی علامه شهید سید عارف حسین الحسینی
بسم الله الرحمن الرحیم
من چهره خندان ایشان را بعد از نماز مغرب و عشا در مدرسه آیت الله بروجردی نجف اشرف در آوریل 1971 زیارت کردم. امام جماعت این مدرسه مرحوم امام (ره) بودند. شهید در اولین ملاقات به دل من راه پیدا کرد و پیمانی از برادری و اخوت بین ما منعقد گردید که تا صبح پنجم آگوست 1988 (روز شهادت ایشان) ادامه یافت و در این سال های طولانی ، من از این انسان فرشته خو نمونه های زیادی از برادری و اخوت ، محبت و راستی ، تقوی و خلوص و احساس مسئولیت را مشاهده کردم که در هیچ جای دیگر ندیده بودم. من در طول مدت دوستی مدیون احساسات بی شمار این انسان بزرگ بوده ام. اگر ملاقات من در نجف اشرف با او اتفاق نمی افتاد و همدردی ها و سرپرستی های ایشان نبود ، معلوم نبود که امروز من چه بودم و در کدام دره حیرت و ضلالت قدم بر می داشتم.
او در راه های پرنشیب و فراز و تنگ و تاریک زندگی دستم را گرفت و با احتیاط و هوشیاری فوق العاده ، سفر در وادی پرخار و خس را به من آموخت و هر چه را که به دست آورده ام ، مرهون محبت و راهنمائی های او بوده است. من در کودکی به نجف اشرف رفتم. او مرا به عنوان برادر کوچک خود پذیرفت و مانند برادری بزرگ در هر شعبه زندگی، مرا راهنمایی کرد. مسائل و مشکلات معمولی که دیگر طلاب تازه وارد با آن مواجه می شوند، من به علت همدردی های او کمتر با چنین مسائلی روبرو شدم.
شهید در همان روزهای نخست ورود من ، مسئله حجره ، شهریه و درس و بحث را برایم رو به راه کرد ، به ویژه اینکه تدریس دروس را خود به عهده گرفت و من در تمام مدت دو سال و شش ماه اقامت خود در نجف ، تمام دروس را پیش او تلمذ کردم و یا از استاتیدی که از طرف او برایم تعیین شده بودند، استفاده می بردم.
در سال 1973 بعد از شش سال و نیم اقامت خود در نجف ، وقتی می خواست برای ازدواج به پاکستان مراجعت کند ، برای من استاد تعیین کرد تا بتوانم در غیابش از محضر وی استفاده کنم. مراجعیت ایشان به پاکستان برای من اولین تجربه فراق بود که تحمل آن برایم خیلی سخت بود. این در حالی بود که مدت دو سال و نیم از ورود من به نجف اشرف می گذشت. بعد از آن مدت ، دو سال دیگر در نجف اشرف ماندم و در این مدت رابطه من با او به وسیله نامه برقرار بود.
در سال 1975 زمانی که بعثی ها ما را از عراق بیرون کردند، یک ماه و نیم در سوریه و لبنان به سر بردم و از آنجا به حوزه علمیه قم آمدم و ایشان تقریبا یک سال بعد از آن به قم تشریف آوردند و یک بار دیگر توفیق نصیب من شد و من در سایه پربرکت دوستی و محبتش قرار گرفتم. در شهر مقدس قم برادر عزیز دیگری به جمع پر از محبت و صمیمیت ما پیوست و ما زندگی پر از اخوت و برادری را به معیت آقای سید عارف حسین حسینی در این شهر آغاز کردیم.
در این مورد من کلمات شهید را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد. ایشان در جواب فردی که می خواست بین ما اختلاف بیندازد ، فرمود: «ما یک روح در سه قالب هستیم.»
ما در حقیقت این مطلب را نتوانستم در زمان حیات ایشان درک کنیم ، ولی اکنون که او از میان ما رفته و به پرودگار خود پیوسته است ، آن فرمایش حضرت سید الشهداء را درک می کنم که پس از شهادت ابوالفضل العباس(ع) فرمود: «الان انکسر ظهری» من نه تنها کمرم شکسته است ، بلکه قلبم سوراخ شده و در وادی سنگلاخ پر خار مشکلات و مصائب تنهای تنها مانده ام و مقابله با این مشکلات و مصائب برای من خیلی مشکل است.
من که با تحمل این فاجعه عظمی ، جنازه خود را حمل می کنم و به گشت و گذار می پردازم و زنده بودن را به خویشتن تلقین می کنم ، اگر شاهکارش بنامم شاید بی مناسبت نباشد، البته این هم بر اثر تربیت اوست ، چون ما در دوران دوستی خود بر این مسئله تاکید داشتیم و با همان پیمان بستیم که تا جان در بدن داریم، کار برای رسیدن به هدف را ادامه خواهیم داد و میدان را برای خصم خالی نگذاریم. همان پیمان است که در نعش بی جان من روح می دمد و عزم و اراده را در من ایجاد می نماید.
ای شهید! من تا خون ناپاک خود را با خون مقدست مخلوط نکنم ، عهد خود را با تو فراموش نخواهم کرد و پیوسته هدفت را دنبال خواهم کردو نخواهم گذاشت پرچمی که از دستت افتاده است ، بر زمین بماند. من همواره کوشش خواهم کرد که پرچم رنگین آغشته به خون تو را بر دوش نحیف خود حمل کنم و این کاروان به راه خمینی بت شکن ادامه و رهنمود آن حضرت را شمع راه خود قرار خواهد داد.
من می توانم با اطمینان بگویم که در طول 18 سال، به اندازه ای به شهید نزدیک بودم که هیچ رازی در میان ما از همدیگر پوشیده نبود یا بهتر بگویم هیچ رازی در بین ما راز نبود. من او را از نزدیک دیدم، خلوت و جلوتش را دیدم. او به تمام معنی ، متقی بود.
دل من خزانه ای از خاطرات و داستان های فراموش ناشدنی ، صداقت ، ایمان ، خلوص ، تقوا ، احساس مسئولیت ، راستگوئی و همدردی این مرد بزرگ است. من فکر می کنم شخصیتی پاک و پاکیزه و مخلص همچون شهید حسینی را شاید کم در زندگی خود بتوانم بیابم و خواهم کوشید که با فشار آوردن بر ذهن مفلوج خود خاطراتی را که در طول 18 سال رفاقت و دوستی در مورد ابعاد مختلف زندگی از ایشان دارم ، به رشته تحریر درآوردم تا آن بزرگ مرد بهتر شناخته شود:
یک. تعبد و بندگی
من از وقتی که ایشان را دیدم ، در بندگی و اطاعت الله کوشا و مقید به نماز جماعت بود. در حوزه علمیه نجف و قم همواره می کوشید که نماز پنجگانه را با جماعت بخواند. در نجف نماز صبح را در حرم حضرت امیر(ع) با جماعت می خواند. بعد از نماز تا طلوع آفتاب به مباحثه درس خود با یکی از دوستان مشغول می شد و از آنجا در راه بازگشت به حجره ، یک نان و چیزی هم برای صبحانه می آورد. بعد از صبحانه دوباره به دنبال درس بیرون می رفت. نماز ظهر را با اقتدا به حضرت امام خمینی «قدس سره» در مسجد شیخ انصاری به جا می آورد. نماز مغرب و عشا را معمولا در صحن حضرت امیر(ع) با اقتدا به آیت الله سید یوسف حکیم و یا در مسجد بروجردی کبری با اقتدا به حضرت امام خمینی (ره) به جا می آورد.
شدیدا پایبند به مستحبات بود. به تهجد و روزه های مستحب مداومت داشت. قرآن مجید را بسیار قرائت می کرد. من ندیدم که نماز جماعت را بدون عذر ترک کند. البته اگر مطالعه واجبی در پیش داشت ، نماز فرادی می خواند و به محض تمام شدن نماز به مطالعه مشغول می شد. من بارها از ایشان شنیدم که: «درس فقه و مطالعه آن، مقدم بر نماز جماعت است.» دعای کمیل را هر شب جمعه ، بدون استثنا قرائت می کرد در نجف اشرف اکثر شب های جمعه به زیارت امام حسین(ع) به کربلا مشرف می شد. پایبند به زیارت ائمه معصومین (ع) بود. بیش از بیست مرتبه با پای پیاده از نجف اشرف به کربلای معلی مشرف شده بود.
مؤمنین عراق و طلاب حوزه نجف در روزهای شعبان ، هیجدهم ذیحجه و بیستم صفر از شهرهای مختلف به ویژه نجف اشرف با پای پیاده به سوی کربلا سرازیر می شدند. زائران پیاده در تعداد بسیار زیاد ، به صورت گروه گروه ، به سوی کربلا می آیند و تعداد زائران در این روزها معمولا بیش از دیگر مناسبت هاست. شهید بزرگوار تا زمانی که در نجف تشریف داشت، سالی حداقل چهار مرتبه این عمل را انجام می داد. اگر در این سفرها همراه دوستان و رفقا بود، تدارکات سفر را خود به عهده می گرفت و وسائل خوردن و آشامیدن را مهیا می ساخت و اثاث زائرانی را که ضعیف بودند ، خود حمل می کرد. حتی وسایل خوراک و کفش و دیگر وسائل دوستان را نیز به دوش می کشید.
از نجف تا کربلا دو راه است : یکی از کنار رود فرات که آن را سه روزه گام به گام و منزل به منزل طی می کنند و اعراب ساکن در بین راه ، از آنان پذیرایی خوبی به عمل می آورند و حق میهمان نوازی را ادا می کنند. و راه دیگر که هشتاد کیلومتر است. این راه که جاده عمومی بین نجف و کربلاست ، بی آب و علف است و فقط اتومبیل ها از آن عبور می کنند. البته در اواسط راه چند مغازه وجود دارد. شهید بزرگوار چنانچه می خواست پیاده به کربلا مشرف شود ، این راه هشتاد کیلومتری را اختیار می کرد. پس از نماز صبح ، از نجف راه می افتاد و نماز مغربین را در کربلای معلی می خواند. در بین راه فقط برای نماز و ناهار توقف می کرد و بدون توقف های بی جا به راه خود ادامه می داد و این فاصله هشتاد کیلومتری را به راحتی تا نماز مغربین طی می کرد. ما که بعضی مواقع با پای پیاده به کربلا مشرف می شدیم ، یک روز تمام قدرت برخاستن از ما سلب می شد ، ولی شهید عزیز به محض رسیدن به حرم حضرت سیدالشهدا(ع) مشرف می شد و می گفت ما باید با گرد و غبار مسافرت به خدمت مولای خود شرف حضور یابیم. شهید در سال 1976 تا 1978 در قم بود و دائما به نماز جماعت می رفت و حتی برای ادای نماز صبح به حرم حضرت فاطمه معصومه (ع) مشرف می شد.
دو. ولایت اهل بیت(ع)
وجود شهید بزرگوار از حب رسول و اولاد رسول(ص) لبریز بود. وجود او سراپا عشق بود. به بیان و یا استماع مصائب اهل بیت(ع) شدیداً علاقه مند بود در محفلی در نجف اشرف در حضور چند تن از دوستان فرموده بود که غلو کنندگان در حق اهل بیت (ع) و منکرین فضائل اهل بیت(ع) هر دو گروه از گمراهانند ، ولی من از منکرین بیشتر تنفر دارم.
تابوتی در روز 25 رجب در کاظمین در مراسم عزاداری حضرت امام کاظم (ع) به رسم سمبلیک پیکر آن حضرت(ع) برقرار می شود که مردم مناطق مختلف عراق برای شرکت در آن به کاظمین می آیند، شهید بزگوار برای شرکت در این مراسم با علاقه وافری از نجف به کاظمین می رفت ، ایشان به محض استماع مصائب متاثر شده و شدیدا می گریست. در ایام عزاداری سید الشهدا(ع) چه در نجف و چه در قم با علاقه زیاد به نوحه خوانی می پرداخت و سینه می زد. من هم اکنون تصاویری از سینه زنی و زنجیرزنی ایشان را دارم. وقتی که بعضی از نادانان پس از انتخاب ایشان به عنوان رهبر شیعیان پاکستان شایسعه سازی کردند که عقائد ایشان درست نیست و ایشان یا وهابی یا مخالف عزاداری سید الشهدا(ع) است. من که عقاید او را دانسته و محبتش به اهل بیت (ع) را از نزدیک مشاهده کرده بودم ، با شنیدن این شایعه بی اساس می سوختم و می گفتم که: خدایا اگر عارف حسینی وهابی و یا مخالف عزاداری است ، پس دیگر کسی در کشور نیست که محب اهل بیت باشد. و دیگر چه کسی می تواند ادعای عشق آل رسول را داشته باشد؟!
عارف حسینی عاشق و شیفته اهل بیت بود. او خود نیز به طرز حزن انگیزی مصائب اهل بیت (ع) را می خواند. خداوند صوت دلنشینی به او عطا کرده بود. دعای کمیل را نیز با طرز حزن آمیزی می خواند و خود بی اختیار می گریست. و مستمعین را به گریه می انداخت. ایشان درباره عزاداری سید الشهدا(ع) می فرمود:«عزاداری شاهرگ حیات هاست.»
سه. تدریس و تعلیم
من در حوزه علمیه قم و نجف ایشان را از نزدیک ، هم به عنوان یک طلبه و هم به عنوان یک استاد دیدم. در درس خواندن و درس دادن جدی بود ، با عشق و علاقه درس می خواند و با همان عشق و علاقه مشغول تدریس می شد. به اساتید خود عشق می ورزید و بر شاگردان نیز شفیق بود. من که شاگرد ایشان بودم هیچ وقت به رخ من نکشید که مثلا من شاگرد ایشان و او استاد من است. هیچ وقت نمی پسندید که کسی بگوید فلانی شاگرد من است ، یا شاگرد من بود ، یا من به فلانی درس داده ام.
به هر حال این شخصیت ، عاری از مرض خودخواهی و خودپسندی بود. یک مرتبه به من فرمود: «گاهی اوقات که من برای بازدید به مناطق مختلف می روم ، وقتی کسی مرا «قائد» صدا می کند، برایم شعار می دهد و یا از من تعریف می کند، من شرمنده و سرافکنده می شوم».
ایشان هیچ وقت این چیزها را نمی پسندید ، لذا به کرات به مردم می فرمود: «من به احساسات شما احترام می گذارم ، ولی من مستحق این شعارها نیستم. این فقط شخصیت حضرت امام خمینی است که با قیام خود به ما جرئت داده است که در مقابل ظالمین و جابرین بایستم و هیچ هراسی هم نداشته باشیم و این شخصیت حضرت امام امت است که قفل هائی را که از قرون متمادی به لب های ما زده بودند، گشود و فقط او مستحق شعار و احترام است.»
او همواره در بین همکلاسی های خود به عنوان شاگرد ممتاز متقی ، با ورع و زحمتکش شناخته شده بود و همه اساتید خود را دوست می داشت ، ولی به اساتیدی همچون شهید محراب «آیت الله مدنی» و «آیت الله مرتضوی» که هم اکنون در مشهد مقدس از اساتید بلند پایه حوزه به حساب می آید و «آیت الله شهید مطهری» و «آیت الله حرم پناهی» فوق العاده ارادت داشت. ایشان در نجف اشرف در درس لمعه «آیت الله مدنی» حاضر می شد و لذا همواره در هنگام تدریس از شخصیت و زهد و تقوای شهید مدنی برای من تعریف می کرد و کلمات و سخنان ایشان را درباره حضرت امام امت برای بنده نقل می کرد. بعد از درس همراه شهید مدنی به راه می افتاد و برای شرکت در نماز جماعت به امامت حضرت امام ، با ایشان به مدرسه «آیت الله بروجردی» می رفت.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50