چکیده
از میان عوامل گوناگون تأثیرگذار در پیدایش فرقههای مذهبی، عاملی که به سهم خود تأثیر چشمگیری در این راستا ایفا کرده است، منبع تدوین سنت نبوی است. در این راستا برآنیم تلاش دستگاه خلافت در صدر اسلام را در جهت منع تدوین حدیث و انگیزههای حاکمان وقت از این امر را بررسی کرده، به طور مختصر آثار زیانباری را که این مسئله در جامعه ی اسلامی به بار آورد، مطرح کنیم.
یکی از آثار، مطرح شدن افراد یهودی الاصل همچون کعبالاحبار و وهب بن منبه در جامعه اسلامی و تصاحب کرسی بیان معارف و تفسیر قرآن از ناحیه ی آنان بود. چرا که به دنبال منبع تدوین حدیث و ایجاد محدودیتهایی در نقل حدیث برای صحابی بزرگواری همچون ابوذر، ابن مسعود و امثال اینان، توجه خلفا به افرادی همچون کعب و وهب بن منبه جلب شده، زمینه برای تحریف تفسیر آیات قرآن توسط آنان فراهم شد. بعدها در اواخر سده اول که منبع تدوین حدیث برداشته شد، سیل روایات که بسیاری از آنها از اصل و اساسی هم برخوردار نبودند، با انگیزههای گوناگون روانه ی جامعه اسلامی شد و در کتابها ثبت گردید؛ به گونهای که هر کس عقیدهای مطرح میکرد یا فرقه ای می ساخت، می توانست برای تثبیت آن به برخی از این احادیث استناد جوید.
کلید واژهها: تدوین حدیث، کعب الاحبار، صحابه، سنت نبوی، خلفا.
مقدمه
پس از قرآن کریم که منبع بی قرین در هدایت امت اسلامی است، سخنان گهربار پیامبر اسلام(ص)، آنچه از اعمال و رفتار حضرت در مرأی و منظر مسلمانان صورت پذیرفته است و حتی تأییداتی که آن حضرت از گفتار و کردار دیگران داشتهاند که مجموعاً سنت پیامبر اکرم(ص) نامیده میشود، در هدایت امت از اهمیت بسزایی برخوردار است و میتواند مبین وحی الهی محسوب شود.
در سخنان آن حضرت که به مناسبتهای گوناگون از زبان مبارکشان شنیده میشد، موضوعات مختلف اسلامی خواه در زمینه ی عقاید، احکام یا مسائل مربوط به سیاست امت و حوادثی که امت پس از آن حضرت با آن روبرو خواهند شد، مطرح بوده است؛ حتی تمجیدات یا توبیخهایی که آن حضرت راجع به افراد داشتهاند، با توجه به اینکه آن حضرت متصل به منبع علم الهی بوده و جز حق چیزی بر زبان نمیآوردهاند، همه بر اساس ملاک و مناط صادر شده است و مجموعه ی گرانبهایی برای امت محسوب میشده است. هنگامی که این مجموعه در کنار قرآن کریم ملاحظه شود، یک بسته ی کامل برای راهنمایی امت خواهد بود؛ به ویژه اینکه خود قرآن و سنت، امامان معصومی را برای هدایت امت معرفی کرده بودند؛ ولی حیف که این مجموعه ی سه ضلعی به صورت مجموعه ی مورد توجه قرار نگرفت و زمینههای تحریف و فرقه گرایی در بین مسلمانان به وجود آمد.
عوامل گوناگونی را میتوان در زمینه ی پیدایش یا گسترش فرقهها فهرست نمود که مهمترین آنها، بدین شرح است: اوضاع سیاسی، منع تدوین حدیث نبوی، میدان دادن به احبار یهود و رهبران مسیحی تازه مسلمان شده در بیان معارف، میدان ندادن به مرجع علمی مطمئن، یعنی عترت پیامبر اکرم(ص) برداشتهای ناروا از متون و مفاهیم دینی در پرتو جمود فکری، تلاقی فرهنگهای غیر اسلامی با فرهنگ اسلامی، و یک عامل دیگر که سهم بسزایی را به خود اختصاص میدهد، تمایلات و گرایشهای درونی افراد است. عامل نخست در شماره ی یازدهم مجله معارف عقلی مطرح شد و در این مقاله به عامل دوم که منع تدوین حدیث نبوی است، میپردازیم؛ هر چند به دنبال منع تدوین حدیث و محدودیت قائل شدن در زمینه ی نقل حدیث، زمینه برای مطرح شدن احبار یهود فراهم شد و آنها کرسی بیان معارف را به دست گرفتند؛ از این رو عامل سوم نیز در پرتو عامل منع تدوین، بررسی خواهد شد.
1. منع تدوین حدیث:
پس از رحلت رسول خدا(ص) همین که امر خلافت برای ابوبکر استوار شد، مسئله ی منع تدوین حدیث آغاز شد و این ممنوعیت تا سال صدم هجری، یعنی زمان عمر بن عبد العزیز ادامه پیدا کرد.از همین ناحیه بود که بعدها احادیث موضوعه در نطاق مسائل اعتقادی و اخلاقی و عملی اسلام راه یافت و سبب بروز اختلاف در مسائل دین شد و به دنبال آن فرق کلامی و فقهی پدیدار گشت. شواهد تاریخی، از تلاش وافر خلیفه ی اول و دوم در جهت منع تدوین سنت رسول خدا(ص) و حتی منع نقل آن، حکایت دارد. در زمان عثمان و حکام اموی نیز همین سیره و روش، ادامه پیدا کرد.
ذهبی در تذکرهًْ الحفاظ میگوید:
ان ابابکر جمع الناس بعد وفاهًْ نبیهم فقال انکم تحدثون عن رسول اللّه احادیث تختلفون فیها و الناس بعدکم اشد اختلافاً فلاتحدثوا عن رسول اللّه شیئاً فمن سألکم فقولوا بیننا و بینکم کتاب اللّه: (1) پس از وفات رسول خدا، ابوبکر مسلمانان را جمع کرد و گفت: شما از پیامبر حدیث نقل میکنید و البته در این مورد با یکدیگر اختلافهایی دارید و آیندگان اختلافشان از شما بیشتر خواهد بود؛ بنابراین از رسول خدا هیچ چیز نقل نکنید و هر کس از شما درخواست نقل حدیث کرد، بگویید کتاب خدا پیش روی ماست.
قرظهًْ بن کعب که از طبقه ی صحابه است، میگوید: آن گاه که از مدینه به سوی کوفه حرکت کردیم، عمر ما را پیاده تا صرار همراهی کرد؛ سپس گفت: میدانید چرا شما را بدرقه کردم؟ گفتیم: خواستی ما را تکریم کنی، به این جهت ما را بدرقه کردی! گفت: علاوه بر این، نظر دیگری نیز داشتم. شما به شهری میروید که طنین صدای قرآن مردمش همچون طنین صدای زنبور عسل در کندو به گوش میرسد. مبادا با نقل حدیث پیامبر خدا از این کار بازشان دارید. برای اینها حدیث نگویید. من در ثواب این کار با شما شریکم. قرظه میگوید: پس از این سخن خلیفه، دیگر من یک حدیث نقل نکردم و در جواب مردم که مطالبه حدیث میکردند، میگفتم: عمر ما را نهی کرده و نمیتوانیم حدیث نقل کنیم.(2)
در جریان دیگری نقل است که مدتی پیش از اینکه عمر از دنیا برود، مأمورانی را به نقاط مختلف سرزمین اسلامی فرستاد تا چند تن از اصحاب پیامبر را که در شهرهای مختلف بودند، به مدینه احضار کنند؛ افرادی مانند ابوذر، عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن حذیفه، ابوالدرداء و عقبهًْ بن عامر. پس از جمع کردن این افراد، گفت:
این احادیث چیست که در دنیا انتشار دادهاید؟ گفتند: «ما را از نقل حدیث منع میکنی؟» گفت: نه نهیتان نمیکنم. همین جا نزد من در مدینه بمانید. به خدا سوگند تا من زندهام، از نظر من دور نخواهید شد و از این شهر بیرون نمیروید. ما داناتریم و بهتر میدانیم کدام یک از احادیثی که نقل میکنید بپذیریم و کدام را رد کنیم، اما مردم دیگر نمیدانند چه را بپذیرند و چه را رد کنند.
این گروه از صحابه ی پیامبر تا هنگام مرگ خلیفه ی دوم از مدینه خارج نشدند و در واقع زیر نظر بودند؛(3) همچنین نقل میکنند در زمان عمر احادیث زیاد شد. وی کسانی را که به جمع احادیث پرداخته بودند، جمع کرد و دستور داد احادیث را بیاورند و سپس آنها را سوزاند.(4) عثمان نیز از همین سیره پیروی کرد. وی بر منبر رفت و مردم را ترساند و گفت: «بر هیچ کس نقل حدیثی که در عهد ابوبکر و عمر شنیده نشده است، روا نیست»،(5) و دستور عمر هم در زمان خلافتش این بود که اگر حدیث نقل میکنید، صرفاً در مسائل عملی و عبادی باشد.(6)
در مجموع باید گفت: وضعیت جامعه به گونهای شد که اگر میخواست حدیثی را نقل کند یا بنویسد، از جانب حکومت با اعتراض شدید مواجه میشد و به مردمی که درخواست حدیث پیامبر را داشتند، گفته میشد: «نهانا الخلیفهًْ».(7)
نقل است که ابوذر نزدیک جمره وسطی نشسته بود و مردم بر گرد او جمع شده بودند و از او سؤال میکردند. شخصی آمد، بالای سر او ایستاد و به ابوذر گفت:مگر از فتوا دادن منع نشدهای؟ ابوذر نگاهی به او انداخت و گفت: تو به عنوان مراقب بر من گماشته شده ای؟ اگر شمشیر برگردنم بگذارید، ولی من بدانم میتوانم حدیثی از رسول خدا نقل کنم، قبل از اینکه مرا بکشید، نقل خواهم کرد.(8)
این سیره در عصر اموی نیز ادامه یافت و معاویه نه تنها با نقل و نشر حدیث از جانب صحابه ی متعهد معارضه میکرد، بلکه به استهزاء و تمسخر آن نیز میپرداخت و حتی در مجالس خصوصی خود، دشمنی خود را با شخص رسول خدا(ص) اظهار میکرد.(9)
معاویه در بالای منبر گفت: «یا ناس اقلّوا الروایهًْ عن رسول اللّه و ان کنتم تتحدثون فتحدثوا بما کان یتحدث به فی عهد عمر»: (10) ای مردم از رسول خدا کم حدیث نقل کنید و اگر بنا دارید حدیث نقل کنید، حدیثی نقل کنید که در زمان عمر نقل میشد.
عبیداللّه بن زیاد عامل یزید بن معاویه در کوفه، زیدبن ارقم را از نقل حدیث از رسول خدا باز میداشت.(11)
2. سبب منع تدوین حدیث:
در تاریخ به نکات گوناگونی درباره ی علل منع نشر حدیث اشاره شده است؛ از جمله:
1. ترس از اینکه حدیث با قرآن مخلوط شود و امکان شناسایی قرآن از حدیث میسر نگردد.
2. ترس از اینکه احادیث غیر معتبر نوشته گردد.
3. ترس از اینکه با اقبال و توجه به حدیث، قرآن به فراموشی سپرده شود.(12)
این نکات در سخنان ابوبکر و عمر مطرح شد. اما واقعیت امر این است که هیچ کدام از اینها و نکاتی همانند آن که در سخن ابوریه آمده است،(13) علت اصلی منع نشر حدیث نیست. اعجاز آیات قرآن و علو شأن آن در مرتبه ی بلاغت، مانع از این است که به غیر آن خلط گشته، با آن مشتبه شود؛ وانگهی آیات قرآن در مصاحف به صورت مکتوب درآمده بود و در صورتی که احادیث در کتاب جداگانهای تحت عنوان «حدیث» مکتوب میشد، خلطی صورت نمیگرفت. چنان که روشن است همان طور که در نقل حدیث باید تلاش شود احادیث معتبر نقل شود، در کتاب حدیث نیز این تلاش لازم است و نمیتوان به بهانه ی اینکه امکان نقل احادیث غیر معتبر وجود دارد، سنت رسول اللّه را یکباره رها کرده تا به بوته فراموشی سپرده شود. علت واقعی منع حدیث این بود که دستگاه حاکمه از این ترس داشت که اگر باب نقل و کتاب حدیث باز شود، احادیثی نیز از پیامبر گرامی اسلام نقل خواهد شد که سد راه منافع و خواستههای آنان باشد و آرزوهای دنیویشان را بر باد دهد؛ همان نصوحی که به مناسبتهای مختلف در فضایل و مناقب حضرت علی(ع) وارد شده بود.
توجیه منع تدوین حدیث به این نکته که اقبال به حدیث، موجب فراموشی قرآن میشد نیز ناتمام است؛ زیرا همان هنگامی که عمر تدوین حدیث را منع کرده بود و حتی نقل حدیث را محدود کرده بود، به یادگیری شعر و اهتمام به آن سفارش میکرد. وی به ابوموسی اشعری در بصره مینویسد: «مردم را به یادگیری علوم ادبی دستور ده که علوم ادبی بر صحت سخن گواه است و آنان را به نقل شعر وادار کن که شعر بر اخلاق والا رهنمون میشود».(14)
اینان در آغاز گمان میکردند می توانند نقل ونشر حدیث را به گونهای کنترل کنند که آنچه برای سیاست و حکومت خودشان مضر است، نقل نشود؛ از این رو نخست خود ابوبکر پانصد حدیث از رسول خدا را نوشت، ولی بعد که دیدند چنین کنترلی ناممکن است (چه دیگر صحابه نیز آنچه از پیامبر اکرم شنیدهاند، خواهند نوشت و نقل خواهند کرد و اگر بنا بود احادیث پیامبر از طریق کتابت نشر یابد، نخستین کسی که در این زمینه بسان سایر فضایل، گوی سبقت را از سایرین ربوده بود، حضرت علی(ع) بود، همو که نسبت به ضبط و کتابت احادیث آن حضرت اهتمام بلیغ داشت و در این صورت این منقبت نیز در جامعه به نام ایشان رقم میخورد و شاید یکی از انگیزههای خلفا برای منع کتابت حدیث، مخفی نگه داشتن این فضیلت حضرت علی(ع) بوده است) به طور کل کتابت حدیث را منع کردند؛ از این رو ابوبکر آنچه را خود جمع کرده بود، سوزاند. عایشه میگوید:
پدرم پانصد حدیث از احادیث پیامبر را در کتابی جمع آوری کرده، آن را به امانت به من سپرده بود. شب هنگام مشاهده کردم در بسترش آرام ندارد و از این پهلو به آن پهلو میغلطد و خواب به چشمش نمییابد. گفتم: آیا ناراحتی یا خبر بدی هست که چنین به رنج افتادی؟ صبح دستور داد: دخترم آن احادیث که نزد تو است را بیاور، و آن گاه آتشی طلبید و آن کتاب را که محتوی احادیث پیامبر بود، با آتش سوزاند. با سوختن کتاب اضطراب و آشفتگیاش آرام شد. از او علت را پرسیدم. گفت: ترسیدم در میان احادیثی که در این کتاب نوشتهام، حدیثی باشد که اصل نداشته باشد و من بر اساس اطمینان به کسی آن را از او نقل کرده باشم و آن وقت من مسئولیت پیدا کنم.(15)
درباره ی عمر هم مینویسند: در عصر خلافت خود تصمیم به جمع آوری و نوشتن حدیث گرفت. از اصحاب پیامبر نظر خواهی عمومی کرد. همگان بدین کار رأی دادند. عمر یک ماه در این مورد فکر کرد. عاقبت تصمیم نهایی خویش را گرفت و صبحگاهی با مردم از عزم خود چنین سخن گفت: من در نظر داشتم روایات نبوی را بنویسم، اما به یاد آوردم که اقوام پیش از شما کتابهایی نگاشتند و سخت بدان مشغول شدند و در نتیجه کتاب آسمانی خویش را ترک کردند. به خدا سوگند من کتاب خدا را با چیزی مخلوط نخواهم کرد.(16)
اساساً عمر هر گاه والی یا حاکم را به منطقهای میفرستاد، او را به امر مزبور سفارش میکرد.(17)
البته خود اینان میدانستند که فرمان منع به طور مطلق قابل اجرا نخواهد بود؛ از این رو آنچه به طور مطلق منع شده، تنها کتاب حدیث بود، ولی در زمینه نقل حدیث، منع به این شدت نبود، بلکه عمر میگفت: «اندک از پیامبر حدیث نقل کنید» یا میگفت: «تنها در زمینه ی عملی و عبادی حدیث نقل کنید». عثمان و معاویه نیز دستورشان این بود که آنچه در عهد عمر نقل میشده است، مجاز به نقل آن هستید.
برخی خواسته اند منع کتابت حدیث را به سنت رسول خدا مستند سازند و در این باره چند حدیث از آن حضرت نقل کردهاند:(18)
1.«لا تکتبوا عنّی شیئاً غیر القرآن و من کتب عنی غیر القرآن فلیمحه»:(19) چیزی از [سخنان] من ننویسید. هر کس غیر از آن چیزی از من بنویسد، باید آن را محو و نابود سازد.
2. در روایت دیگری آمده است: صحابه ی آن حضرت اجازه خواستند سخنانش را بنویسند و آن حضرت به آنها اذن نوشتن نداد.(20)
3.«ان رسول اللّه نهی ان نکتب شیئاً من احادیثه»؛(21) رسول خدا ما را از اینکه چیزی از احادیثش بنویسیم، نهی فرمود.
4. از ابوهریره نقل است:
کنا قعوداً نکتب ما نسمع من النبی فخرج علینا فقال ما هذا تکتبون؟ فقلنا ما نسمع منک فقال أکتاب مع کتاب اللّه؟ فقلنا ما نسمع فقال اکتبوا کتاب اللّه محضوا کتاب اللّه أکتاب غیر کتاب اللّه امحضوا او خلصوه قال ما کتبنا فی صعید واحد ثم احرقناه بالنار؛(22) ما نشسته بودیم و آنچه از رسول خدا میشنیدیم، مینوشتیم که رسول خدا بر ما وارد شد و فرمود: این چیست که مینویسید؟ گفتیم: آنچه از شما میشنویم. فرمود: آیا با وجود کتاب خدا جای کتای دیگری هست؟ گفتیم: آنچه از شما میشنویم. فرمود: کتاب خدا را بنویسید و به آن اهتمام داشته باشید. آیا کتابی غیر از کتاب خدا هست؟ به کتاب خدا اهتمام داشته باشید و تنها آن را بنویسید. ابوهریره میگوید: پس از آن، آنچه را نوشته بودیم، در یک جا جمع کردیم و در آتش سوزاندیم.
در این راستا احدیث دیگری نیز که سند آن به رسول خدا نمیرسد، بلکه به صحابه و تابعین پیامبر مثل ابن عباس، ابو سعید خدری، ابوموسی اشعری، ابن مسعود، ابو هریره و عبداللّه بن عمر منتهی میشود، نقل شده است و دال بر این است که صحابه نیز بر منع کتابت حدیث معترف بودهاند.(23)
این احادیث که آنها را در راستای منع کتابت سنت آوردهاند، به هیچ وجه با سیره ی رسول خدا سازگاری ندارد. آیا درست است رسول خدا که خواستگاه سخنانش وحی الهی است و به تصریح قرآن هیچ سخنی از روی هوا و هوس نمیگوید،(24) مردم را از تدوین و کتابت و نقل ونشر سخنان خود منع نماید؟! وانگهی شواهد فراوانی وحود دارد که رسول خدا به نقل ونشر سخنانش، بلکه به کتابت سخنان خود توصیه کرده است که به چند نمونه بسنده میکنیم:
1. در سال حجهًْ الوداع در خطبهای که در منی ایراد کرد، فرمود:
نضّراللّه عبداً مقالی فوعاها و حفظها و بلغّها فربّ حامل فقه الی من هو افقه منه: (25)
خداوند خرم و شادان بدارد آن بنده را که گفتار من را بشنود و آن را به دل پذیرا شده، درک و حفظ کند. سپس به آنان که نشنیدهاند، تبلیغ کند؛ چه بسا کسی علم و دانش را حمل میکند، به کسی که فهیمتر از خود اوست.
2. نیز فرموده است:
«نضّراللّه امرءاً سمع منا شیئاً فبلّغه کما یسمع فربّ مبلغ ادعی من سامع»: (26) خداوند خرم و شادمان بدارد بندهای را که گفتاری را از ما بشنود و آن را همان گونه که شنیده است، به دیگران برساند؛ چه بسا آن کسی که سخن بدو میرسد، مستعدتر از خود شنونده ی اول باشد.
3. همچنین از فرمایشات گهربار ایشان است که:
اللهم ارحم خلفائی اللهم ارحم خلفائی قیل یا رسول الله و من خلفاؤک، قال الذین یأتون من بعدی یروون حدیثی و سنتی:(27) رسول خدا سه بار فرمود: خداوند رحمت کند خلفای مرا. از آن حضرت سؤال شد خلفای شما کیانند؟ فرمود: کسانی که پس از من میآیند و حدیث و سنت مرا نقل میکنند.
4. در سال فتح مکه، قبیله خزاعه، مردی از بنی لیث را از روی قصاص کشت. خبر به رسول خدا رسید. آن حضرت در این باره خطبهای خواندند و مردم را از ریختن خون یکدیگر بر حذر داشتند. پس از آن، مردی از اهل یمن نزد رسول خدا آمد و درخواست کرد که سخنان آن حضرت را برایش بنویسند. آن حضرت دستور داد این خطبه را برای آن مرد بنویسند.(28)
5. یکی از انصار نزد رسول خدا میآمد و به سخنان آن حضرت گوش فرا میداد. سخنان حضرت او را به شگفت میآورد، لکن از این بابت ناراحت بود که این سخنان در حافظه ی وی نمیماند. ناراحتی خود را با حضرت در میان گذاشت. رسول خدا فرمود: «استعن بیمینک و اومأ بیده للخط»: (29) از دستت کمک بگیر، یعنی بنویس.
6. عمروبن شعیب از پدرش از جدش نقل میکند که به رسول خدا عرض کردم:
یا رسول اللّه، اکتب کل ما سمع منک، قال نعم، قلت فی الرضا و السخط، قال نعم، فانّه لا ینبغی لی ان اقول فی ذلک الاحقاً:(30) آیا هر آنچه از شما میشنوم، بنویسم؟ فرمود: بله. پرسیدم: چه در حال رضا سخن بگویید و چه در حال غضب؟ فرمود: بله؛ چه اینکه سزاوار نیست برای من در حال رضا و سخط که جز سخن حق بگویم.
7. همچنین عمروبن شعیب از پدرش از جدش نقل می کند که به رسول خدا عرض کردم:
یا رسول اللّه، انا نسمع منک احادیث لا نحفطها افلا نکتبها قال بلی فاکتبوها: (31) ای رسول خدا، ما احادیثی از شما میشنویم و نمیتوانیم آن را به حافظه بسپاریم، آیا اجازه نداریم آن را بنویسیم؟ فرمود: آن را بنویسید.
8. عبد اللّه بن عمروبن عاص میگوید:
کنت اکتب کل شیء اسمعه رسول اللّه ارید حفظه فنهتنی و قالوا تکتب کل شیئ سمعته من رسوالله و رسول الله بشر یتکلم فی الغضب والرضا فامسکت عن الکتابهًْ فذکرت ذلک لرسول اللّه فاومأ باصبعه الی فیه و قال اکتب فوالذی نفسی بیده ما خرج منه الا الحق:(32) من هر چه از رسول خدا میشنیدم، مینوشتم تا آن را حفظ کنم. قریش مرا از این کار منع کردند و گفتند: هر چه از رسول خدا میشنوی، مینویسی؛ در حالی که رسول خدا هم بشر است و حالت غضب و رضا بر او عارض میشود. پس از آن از نوشتن دست کشیدم تا اینکه این جریان را با رسول خدا در میان گذاشتم. آن حضرت با انگشت به دهان خود اشاره کرد و فرمود: بنویس، قسم به خدایی که جانم به دست اوست، جز حق از این دهان خارج نمیشود.
افزون بر این، در روایات تأکید فراوانی شده است که علم را با کتابت ثبت و ضبط کنید(33) و در قرآن کریم نسبت به کتابت دین، سفارش اکید شده است.
وقتی نسبت به کتابت مال این همه سفارش شده است، نسبت به سنت پیامبر که گفتار و افعال و تقریرات آن حضرت است، مسئله روشن است. خطیب بغدادی میگوید:
خداوند بندگانش را در مسئله ی دین به کتابت سفارش نموده است. وقتی خداوند به خاطر حفظ دین که یک امر مالی است، امر به کتابت نموده که مبادا مورد انکار و تردید و نسیان قرار گیرد، مسئله ی علم که حفظ آن سختتر است، شایستهتر به این است که به کتابت درآید. کتاب حجت خوبی است بر بطلان مدعای مبطلین و یار خوبی است در صورت انکار منکرین و تذکره و یادآوری است هنگام نسیان؛ لذا خداوند در مقابل مشرکان و اهل کتاب که ادعای باطل داشتند، از آنان کتاب میطلبد.(34)
گذشته از همه ی اینها نمیتوان کار خلفا را در منع کتابت و نشر حدیث مستند به احادیث پیش گفته دانست؛ چه هیچ یک از ابوبکر و عمر که به منع کتابت حدیث فرمان دادند، به این احادیث استناد نجستهاند و چنانچه منع به استناد این احادیث بود، معنا نداشت که در جواز کتابت حدیث تردید داشته باشند و آن را به مشورت و نظر خواهی بگذراند و صحابه هم به کتابت رأی بدهند.
طرفداران منع حدیث، حتی حدیثی راجع به منع کتابت حدیث به حضرت علی(ع) نسبت دادهاند. در صحیح بخاری از ابی جحیفه آمده است: به علی(ع) عرض کردم:
هل عندکم کتاب؟ قال لا الا کتاب اللّه او فهم اعطیه رجل مسلم او ما فی هذه الصحیهًْ قال قلت فما فی هذه الصحیفهًْ، قال العقل و فکاک الاسیر و لا یقتل مسلم بکافر: (35) آیا نزد شما کتابی هست؟ فرمود: تنها سه چیز نزد من است: کتاب خدا، فهم انسان مسلمان و آنچه در این صحیفه است. عرض کردم: در این صحیفه چه چیزی است؟ فرمود: حکم عاقله وآزادی اسیر و اینکه مسلمان بخاطرقتل کافر قصاص نمیشود.
مجعول موضوع بودن این حدیث بسیار روشن است؛ چرا که کتاب جفر و جامعه که نزد امامان شیعه بوده است، همه از سخنان پیامبر(ص) است که آن حضرت املا فرموده و علی(ع) آن را نوشته است و از احادیث آن در متون روایی شیعه فراوان آمده است.(36)
با وجود این همه شواهد و قرائن، نمیتوان گفت رسول خدا خود از کتابت حدیثش منع کرده است؛ بلکه سبب منع تدوین حدیث همان چیزی است که در هنگام احتضار رسول خدا رخ داد و مانع این شد که آن حضرت پیام مهم خود را در کتابت بیاورد.
نکته ی دیگری که از تاریخ به دست میآید و حدیث بالا- که از عبداللّه عمرو آوردیم- نیز بر آن دلالت دارد، این است که مانعین حدیث، قداست و عصمتی برای پیامبر(ص) آن گونه که به تمام سخنان و اشارات وی اهتمام بورزند، قائل نبودند و سخنان وی را بسان سخن هر انسان عادی میپنداشتند که ممکن است گاهی به سبب غضب یا ضعفی که بر وی عارض میشود، سخن غیر حقی بر زبان جاری کند؛ از این رو عبداللّه بن عمرو را بر نوشتن سخنان رسول خدا سرزنش کرده، او را از این کار بازداشتند. قضیه ی آخر عمر رسول خدا نیز بر همین بینش آنان دلالت دارد. آنها در دوران حکومت خود نیز تلاش کردند همین بینش را در سایر مسلمانان هم ایجاد کرده، قداست و عصمتی که توده ی مسلمانان برای رسول خدا قائل بودند، درهم شکنند(37) تا از این راه بتوانند به اعتبار سخنان رسول خدا که در مناقب و فضایل علی(ع) بیان شده است، خدشه وارد نماید.
3. آثار زیانبار منع تدوین سنت نبوی
بدون تردید محروم کردن جامعه ی اسلامی و مسلمانان شیفته و تشنه سخنان رسول خدا(ص) از منبع غنی و والای سنت نبوی، آثار زیانبار و غیر قابل جبرانی به جای گذاشت، که به بررسی دو مورد آن میپردازیم:
3،1. میدان دادن به احبار یهود در بیان معارف
بر اثر منع کتابت حدیث و نشر آن و محدویت قائل شدن در نقل حدیث از جانب هیئت حاکمه، جامعه ی اسلامی در زمینه بیان معارف و تفسیر قرآن و احکام، کاملاً احساس خلأ میکرد. دست اندرکاران حکومت برای آنکه خلأ را پر کنند، به دانشمندانی از اهل کتاب که به دین اسلام گرویده بودند، روی آوردند و آنان را در جامعه ی اسلامی برای عهدهگیری کرسی تفسیر قرآن و بیان معارف دین، برگزیدند. کعب الاحبار، تمیم داری، وهب بن منبه و عبداللّه بن سلام از این دسته افراد بودند.
ابواسحاق کعب بن ماتع حمیری، ملقب به کعب الاحبار در زمان ابوبکر اسلام آورد و در زمان عمر از یمن به مدینه آمد. او ادعای علم الکتاب داشت. رجال شناسان او را در طبقه ی نخست تابعان میدانند.(38) کعب الاحبار در محافل یهودیان حمیر از مرتبهای شاخص برخوردار بود و از محتوای کتب یهودیان آگاه بود. پس از ورود به اسلام- که زمینه را برای خود از جانب خلفا مهیا دید- فرصت را غنیمت شمرد و در میان مردم به قصه سرایی پرداخت و در ابعاد گوناگون معارف دینی سخن گفت. البته او و امثال او توان اینکه آیات قرآن را تحریف کنند، نداشتند، اما در بخش تفسیر قرآن و بیان معارف و عقاید، میداندار بودند(39) و سیل اسرائیلیات را به جامعه اسلامی روانه کردند. مطالبی که در زمینه ی تجسیم و تشبیه و سایر عقاید باطله در احادیث راه پیدا کرده است، سهم وافری از آن بر اثر کوشش همین افراد بوده است.(40)
از روایات تاریخی بر می آید دستگاه خلافت مایل بود کعب الاحبار در میان مسلمانان شنلخته شود و اعتبار یابد و مردم به مرجعیت علمی او اعتماد کرده،به او مراجعه نماید؛(41) چه اینکه کعب الاحبار در عصر خلافت عمر و پس از او چشمه ی بزرگ معارف شده بود. وی با زیرکی خاصی مسلمانان را با فرهنگ یهودی آشنا میساخت و از جانب او فرهنگ تحریف یافته ی یهودیت با معارف پاک و خالص اسلامی خلط میگشت و بعدها این تحریفها به کتب تفسیر، تاریخ، سیره و حدیث پای نهاد.
میتوان علت میدان دادن خلفا به افرادی نظیر کعب الاحبار را در چند نکته دانست:
الف) اساساً اعراب پیش از اسلام نسبت به یهود و نصاری به دیده ی احترام مینگریسند و آنان را اهل کتابت و تمدن و فرهنگ میدانستند. باقی ماندن این روحیه در پارهای از زمامداران، باعث شد تمیم داری و کعب و امثال آنان به دیده احترام و عظمت نگریسته شوند و به عنوان مرجع علمی مورد توجه قرار گیرند. خلیفه ی دوم که خود از عاملان مطرح شدن کعب و امثال او بود، از گذشته با یهود و تورات آشنایی داشت و این کتاب اعجاب او را برمی انگیخت. جابر نقل میکند:
روزی عمر بن خطاب با کتاب کوچکی که بخشی از تورات را در بر داشت، به نزد رسول خدا آمد. پیامبر نشسته بود. عمر گفت: یا رسول اللّه، این کتابچه از تورات است و من از تورات برایتان آوردهام. پیامبر اکرم(ص) در برابر او سکوت کرد. عمر سخن خود را ادامه داد و شادمان بود که به دانش دست یافته است و میخواست با این حالت اعجاب و شادمانی، آن را برای پیامبر بخواند و در واقع از آن حضرت تصدیق و تشویق طلب میکرد؛ ولی برعکس رسول خدا ناراحت بود و هر لحظه رنگش برافروختهتر میگشت. عمر توجه نداشت. او تورات را به دست گرفته بود و بی توجه به اطراف خودش میخواست آن را در محضر رسول خدا بخواند. ابوبکر که در آنجا حضور داشت و چهره ی رسول خدا را میدید، از این ترسید که مبادا آیهای در مذمت و عذابی نازل گردد؛ لذا بر عمر شدت نمود و گفت: به عزایت بنشینند. نگاه نمیکنی صورت پیامبر از شدت ناراحتی و غضب به چه رنگی در آمده است. عمر سر برداشت و پیامبر را نگریست. شدت ناراحتیای که در سیمای مبارک او بود، عمر را به هراس آورد و گفت: به خدا پناه میبرم از غضب خدا و رسولش! پیامبر فرمود: ای فرزند خطاب! مگر شما در دین خود شک و تردید دارید؟
سپس فرمود: سوگند به آن کسی که جانم به دست اوست، من شریعتی آوردهام پاک و روشن. از اهل کتاب سؤال نکنید (مسائل دین خود را از آنان پرسش ننمایید).آنان هرگز شما را هدایت نمیکنند؛ زیرا خودشان گمراه هستند. اگر موسی(ع) زنده بود و در میان شما زندگی میکرد، برایش جایز نبود جز اینکه از من متابعت کند.(42)
ب) مصلحت دستگاه خلافت در این بود که علوم پیامبر که در دست صحابه آن حضرت به جای مانده بود، توسط صحابه بزرگوار به ویژه شخصیتی چون امیرالمومنین علی(ع) که حامل مجموع علوم رسول خدا بود، مطرح نگردد تا امکان ادامه یافتن حکومت و قدرت برای آنان باقی بماند.
ج) صاحبان قدرت، خود بهره ی چندانی از علم نداشتند و نمیتوانستند خود پاسخگوی مسائل باشند که پس از رسول خدا مطرح میگشت.
در مجموع میتوان گفت: تعلق خاطر خلفا و به ویژه عمر و معاویه به داستانهای کعب، تأثیر شایانی بر همراد کردن راه برای تداوم روایات کعب در میان مسلمانان داشت، و به گونهای سخنان کعب زیاد شده بود و دهن به دهن میگشت که گاهی سخنان او را به عنوان روایت از رسول خدا نقل میکردند و گاهی بر عکس؛(43) همچنین عدهای از صحابه و تابعین، نظیر ابن عباس، ابو هریره، عبداللّه ابن عمروبن عاص و عطاءبن یسار از کعب روایت میکردند.(44)
آزادی کعب در پردازش داستانهای گوناگون و نقل روایات، بدانجا انجامید که برخی از صحابه چون ابن عباس- که خود از کعب حدیث نقل میکرد- را نیز به ستوه آورد؛ از جمله اینکه کعب روایتی غریب درباره ی خورشید و ماه بازگو کرده بود و آن گاه که ابن عباس از مضمون گفته ی کعب آگاه شد، وی را تکذیب کرد و برای وارد ساختن تعالیم یهودی در تعالیم اسلامی، او را سرزنش کرد و با تمسک به آیهای از قرآن کریم و حدیثی از رسول خدا(ص) به شرح موضوع پرداخت. پس از آن، عکرمه شاگرد ابن عباس، قصه ی خشم او را برای کعب بازگو کرد. وی زیرکانه گفته ی خود را به کتابی منسوخ نسبت داد و سخن ابن عباس را تأیید کرد و به استغفار پرداخت.(45)
حضرت علی(ع) نیز- هر چند دستگاه خلافت روی خوشی به وی نشان نمیداد- تا آنجا که میسر بود در برابر تحریفات اشخاصی مثل کعب الاحبار میایستاد؛ از جمله در عصر خلافت عمر، در مجلسی که در آن حضرت علی(ع) وعمر هر دو حضور داشتند. عمر از کعب پرسید: ای کعب! آیا تو حافظ همه ی تورات هستی؟ کعب در جواب گفت: نه، اما بسیاری از آن را در حفظ دارم! مردی به عمر گفت: از او سؤال کنید خدا پیش از اینکه عرش را بیافریند کجا بوده و نیز آب را از چه چیز آفریده است؟ عمر گفت: ای کعب! آیا از این مطالب خبری داری؟ کعب جواب داد: بلی یا امیرالمومنین، من در اصل حکیم(تورات) یافتهام که خداوند پیش از آفرینش عرش، قدیم و ازلی بوده است و بر صخره بیت المقدس قرار داشته و این صخره نیز روی هوا بوده است. آن گاه که خداوند اراده ی آفرینش عرش را نمود، آب دهان انداخت و از آب دهان دریاهای ژرف و امواج خروشان پدید آمدند. در این موقع خداوند عرش خویش را از مقداری از صخره ی بیت المقدس که در زیر او بود، آفرید و بر آن نشست و از باقیمانده ی صخره معبد بیت المقدس را آفرید... .
حضرت علی(ع) در حالی که لباس خود را تکان میداد و کلماتی که دلالت بر بزرگی خداوند میکرد، چون جل الخالق بر زبان میراند، از جای برخاست که به عنوان اعتراض از مجلس خارج شود. عمر امام(ع) را قسم داد به جای خویش باز گردد و در مسئله ی مورد بحث غور کند. امام(ع) به جای خود بازگشت و روی به کعب کرد و فرمود: اصحاب تو به غلط رفتند و کتاب خدا را تحریف کردند و به خداوند دروغ بستند. ای کعب! وای بر تو اگر بنا باشد صخره و هوا با خدا باشند، چون حق متعال، قدیم و ازلی میشوند؛ پس سه موجود قدیم خواهیم داشت؛ افزون بر این خداوند متعال برتر از این است که مکانی داشته باشد که بتوان بدان اشاره کرد و خداوند آن طور که ملحدان می گویند و جاهلان گمان میبرند، نیست. وای بر تو کعب، آن کسی که به قول تو از آب دهانش دریاهای عظیم به وجود میآید، بزرگتر از آن است که بر صخره ی بیت المقدس جای گیرد.(46)
ابوذر نیز در مقابل کعب الاحبار میایستاد؛ برای نمونه یکبار هنگام تقسیم میراث عبدالرحمن بن عوف، طلاهای به جای مانده ی او را نزد عثمان آوردند که میان وارثانش تقسیم کند. طلاها آن قدر زیاد بود که شخصی که در سوی دیگر مجلس بود، دیده نمیشد. خلیفه به تمجید از عبدالرحمن پرداخت و گفت: برای عبدالرحمن امید خیر و سعادتمندی دارم. او صدقه میداد و مهمانداری میکرد و آنچه را میبینید به جای گذاشت. کعب الاحبار در تأیید عثمان گفت: درست گفتی یا امیرالمومنین! ابوذر که در مجلس بود، عصایش را بلند کرد و بر سر کعب زد و گفت: ای یهودیزاده! تو دین ما را به ما یاد میدهی... .(47)
تمیم داری یکی دیگر از افرادی بود که از جانب حکومت، دارای کرسی رسمی بود. وی پیش از این که اسلام بیاورد راهب نصرانی بود. این شخص هر جمعه پیش از نماز جمعه، به دستور عمر حدیث نقل میکرد.(48) عبید بن شریه جرهمی نیز بر اخبار پیشینیان آگاهی گستردهای داشت و همین امر سبب شد معاویه او را نزد خود بخواند و او را داستانسرای خویش سازد.(49)
3،2. جعل حدیث
جریان منع تدوین نود سال ادامه داشت و در سال صدم هجری، عمر بن عبد العزیز به والی مدینه، ابوبکر بن حزم نوشت: «انظر ما کان من حدیث رسول اللّه فاکتبه فانی خفت دروس العم و ذهاب العلماء»: (50) آنچه از حدیث پیامبر میدانید، بنویسد که میترسم علم و دانش نابود گردد و علما از میان ما بروند. پیش از این فرمان، در طول این نود سال به طور رسمی حدیثی نوشته نشد و مجموعه ی مدونی از احادیث فراهم نیامد. بگذریم از اقلیت پیروان مکتب امامت که از آنها کتابهای حدیثیای بر جای ماند.(51) عدهای اندک از اصحاب ائمه همانند ابوذر و سلمان و مقداد و میثم و رشید هجری با شناخت عمیق و دقیقی که از اسلام راستین داشتند، می دانستند که یکی از بزرگترین خطرها برای اسلام کتمان احادیث نبوی است؛ بنابر این تا پای جان در این راه فداکاری کردند و در راه نشر حدیث جان به قربانگاه میفرستادند. آنان میدانستند آوردگاه اصلی اینجاست و در این نقطه است که اسلام به تاراج میرود.
منع کتاب حدیث از جانب حکام تا آنجا پیش رفت که به صورت یک سنت اسلامی درآمد؛ به گونهای که پس از فرمان عمر بن عبد العزیز مبنی بر نوشتن احادیث نیز کسی جرئت به نوشتن حدیث نکرد و جز صحیفههای غیر منظم، چیزی نوشته نشد؛ در حقیقت پس از زوال دولت اموی و روی کار آمدن عباسیان در سال 143 هجری بود که تدوین حدیث به صورت منظم و فراگیر آغاز شد.(52)
بدون تردید تأخیر در تدوین سنت پیامبر به مدت بیش از یک قرن، ستم عظیمی بود که بر اسلام روا داشته شد و این امر زمینه را برای وضع و جعل حدیث هموار کرد. چنانچه از ابتدای امر به جای منع تدوین حدیث، با نظم و کنترل خاصی و تحت نظارت عدهای از صحابه که بیشتر با سخنان رسول خدا آشنا بودند و بیشتر با ایشان حشر و نشر داشتند، به ثبت و تدوین احادیث روی میآوردند، بسیاری از احادیث با الفاظی که خود آن حضرت بیان کرده بودن، ثبت و حفظ میشد؛ بلکه احادیث فراوانی به صورت نقل تواتری به ثبت میرسید که در این صورت هر چند راه جعل حدیث هنوز هم به طور کامل بسته نمیشد، اما به طور قطع این راه دشوار میشد و با احادیث موضوعه ی کمتری روبرو بودیم. وقتی نظام حاکم، اهتمامی به ثبت سنت و نقل آن نداشته باشد، مسلم است که اهتمامی نیز به اینکه کدام سخن از پیامبر صادر شده و کدام ساختگی است، نخواهد داشت. در چنین فضایی افراد گوناگونی دست به جعل حدیث زدند.
برخی افراد که با اسلام دشمنی داشتند، به قصدتحریف مقاصد عالیه اسلام، برخی که تابع هوا وهوس بودند، به قصد نزدیک شدن به حکام و بهرهمند شدن از مزایای مادی دربار، و اصحاب اندیشههای گوناگون نیز به قصد فراهم نمودن دستاویزی برای عقیده ی خود به جعل حدیث روی آوردند(53) و بدین وسیله دهها هزار حدیث مجعول با احادیث صحیح خلط شد. یکی از طرفداران مذاهب باطله پس از توبه از عقیده باطل خود، میگوید: «احادیث، دین شما را تشکیل میدهد؛ پس دقت کنید دین خود را از چه کسی میگیرید. ما هر گاه به امری متمایل میشدیم، برای آن حدیثی می ساختیم». (54)
برای آگاهی بیشتر از حجم وسیع موضوعات، کافی است بنگریم که ابوداوود از میان پانصد هزار حدیث، تنها تعداد 4800 حدیث و بخاری از میان ششصد هزار حدیث، تنها چهار هزار حدیث را بر میگزیند و اگر احادیث بخاری را با حذف تکرار در نظر بگیریم، 2761 حدیث بیشتر نیست. مسلم در صحیح خود از میان سیصد هزار حدیث چهار هزار حدیث را انتخاب کرده و احمد حنبل با اینکه یک میلیون حدیث در حفظ داشت، از آن مجموعه 75000 حدیث را مورد توجه قرار داده است و از آن میان تنها سی هزار حدیث را در مسند خود میآورد. احمد بن فرات از میان یک میلیون و پانصد هزار حدیث تنها سیصد هزار حدیث را گزینش می کند(55) و اینها همه حکایت از حجم گسترده ی احادیث ساختگی دارد.(56)
محمود ابوریه میگوید:
لم یزرأ الاسلام بشئ فی حیاته کلها مثل ما رزئ بتلک الموضوعات التی تولی کبرها اعداء الاسلام و احباؤه علی السواء لاسباب کثیرهًْ بیناها فی موضعها و ناهیک بالاسرائیلیات التی بثها الیهود امثال کعب الاحبار و وهب بن منبه و غیرهما:(57) اسلام در طول حیات خود به هیچ مصیبتی بسان مصیبت احادیث موضوعه که از جانب دشمنان اسلام و خود مسلمانان به انگیزههای گوناگون رخ داد، دچار نشد و در این باره توجه به اسرائیلیات که یهودیانی امثال کعب الاحبار و وهب بن منیه و جز آن دو نشر دادند، کافی است.
4. تأثیرگذاری حدیثهای ساختگی بر فرقههای اسلامی
دامنه ی احادیث ساختگی که با انگیزههای گوناگون جعل شدند، بسیار گسترده است و بیشتر موضوعات اسلامی، اعم از عقاید و اخلاق و احکام فرعی و احوال و فضایل و مطاعن اشخاص را فرا میگیرد. عدهای از محققان اسلامی تلاش نمودند، برخی احادیث مجعوله در ابواب اعتقادات یا احکام فرعی را رد یابی کردهاند.(58)
گستره احادیث ساختگی بر موضوعات بسیاری سایه افکند؛ مسائلی از قبیل: صفات خداوند به طور عموم به ویژه تصویر کردن اعضا و جوارح برای خداوند و رؤیت خداوند،(59) بهشت و نعمتهای بهشتی، ملائکه و کارهای آنان، آغاز آفرینش و کیفیت آن، اعمال بندگان، زشت نشان دادن چهره ی انبیای الهی با نسبت دادن اعمال ناروا از قبیل دروغ، شهوترانی و درگیری با ملائکه به آنان و خلاصه تنزل دادن مقام انبیای عظام در حدّ انسانهای عادی،(60) نسبت دادن اموری از قبیل اشتباه و مورد سحر واقع شدن به پیامبر عظیم الشأن اسلام و تردید در اصل نبوت ایشان، همچنین اجازه ی ایشان به آوازخوانی در خانه ی وی، اجازه تماشای رقص رقاصها به همسرانش و حضور خود آن حضرت در مجالس عروسی زنانه.(61)
درباره ی صفات خداوند، برخی بر این باورند که خداوند دارای اعضا و جوارح بدنی مانند دست، پا و چشم است و وی را دارای مکان میدانند و در نتیجه ی چنین اعتقادی، خداوند را جسم دانستهاند. این گروه را مجسمه و مشبه مینامند و آنان را که اعضا و جوارح و مکان را از خداوند نفی میکنند، معطلهًًْ الصفات مینامند.
گروهی صفات خداوند را مانند ذاتش قدیم میدانند و قرآن هم که کلام خداست، از جمله صفات خدا بوده، آن را قدیم میدانند و مخلوقیت را از آن نفی میکنند؛ ولی فرقهای دیگر در مقابل آن می گویند قرآن حادث و مخلوق است و معتقدان به قدم قرآن را مشرک میدانند. عدهای هم افعال بندگان را مستند به خدا دانسته، اختیار را از بندگان نفی مینمایند. اینان جبریه و فرقه ی مخالف آنان خود را عدلیه مینامند.
عدهای طاعت خلفا را به طور مطلق واجب دانسته، قیام علیه آنان را حرام میدانند؛ هر چند آن خلیفه ظالم و معصیت کار باشد؛ ولی گروهی قیام خلیفه را در صورت ظلم وی روا می دانند. تمامی این فرقهها خواه جهیمه، معتزله، اهل حدیث، حشویه، اشاعره، سلفیه، مرجئه، زیدیه، و وهابیت فرقههای دیگر از این قبیل، برای باورهای خود یابخشی از آن به احادیث استناد جسته یا احادیثی جعل کردهاند. برخی، روایات مورد استناد این فرقه را به نحو زیر دسته بندی کردهاند:
1. روایاتی که در اصل از پیامبر اکرم(ص) صادر شده است، اما بر اثر گذشت زمان و نقل راوی، از راوی دیگر چنان دستخوش تغییر و تبدیل شده است که گاهی گفتار پیامبر اکرم(ص) به دشواری مشخص میگردد.
2. روایاتی که در اصل از علمای اهل کتاب یا از شاگردان آنان بوده است، اما با احادیث پیامبر اکرم(ص) آنچنان درآمیخته که گاه از یکدیگر تشخیص داده نمیشود.
3. روایاتی که در باب جسم بودن خدا و تشبیه او به مخلوقاتش وارد شده است.
4. روایاتی که به سود دستگاه حاکم دستکاری و تحریف شده است.
5. روایاتی که به سود دستگاه حاکم جعل و ساخته شده است. این روایات یا در مدح حاکمان است یا در ذّم مخالفان آنها یا در تایید سیاست خلفا و تایید رأی و اجتهادات آنان. از همین گروه است روایاتی که بر اساس آن پیامبر اکرم(ص) از خروج بر سلطان جائر نهی اکید فرموده است و اطاعت حاکم را در هر حال واجب دانسته است؛ هر چند متظاهر به فسق و ظلم باشد.(62)
ابن قتیبه پس از ذکر طوایف گوناگون اعتقادی میگوید:
ان کل طائفهًْ من هذه الطوائف المختلفهًْ فی المبادی التی تعتمد علیها قد روی الاحادیث المختلفهًْ التی تؤید مذهبها و اتجاهها:(63) هر کدام از این طوایف که در مبادی مورد اعتماد خود با یکدیگر اختلاف دارند، در تأیید مذهب و دیدگاه خود، روایاتی نقل کردهاند.
احادیث جعلی و تحریف سخنان رسول خدا(ص) نقش بسزایی در فرقه گرایی بین مسلمانان داشته است که برخی از آنها بدین قرارند:
الف) عدهای بر اساس آیات متشابه و تکیه بر احادیث جعلی، بینش خاصی در یکی از موضوعات اعتقادی مثلاً صفات خدا پیدا کردهاند و بعدها این بینش پیروانی پیدا کرده و به صورت فرقهای جلوه نموده است.
ب) افرادی با بینش خاص در یکی از موضوعات اعتقادی برای تثبیت و ترویج بینش و نظریه ی خود، احادیثی جعل کرده یا سخن رسول خدا(ص) را تحریف کرده اند.
ج) فرقهای بدون اینکه به جعل حدیث اقدام کند، دانسته یا ندانسته از احادیث ساختگی برای تحکیم و ترویج باورهای خود مدد میجوید.
احادیث ساختگی در فرض نخست، سرچشمه فرقه سازی و در فرض دوم و سوم سبب تثبیت و ترویج فرقهها شده است. نکته ی جالب توجه اینجاست که وقتی باب موضوعات باز میشود، احادیث واقعی نیز مظلوم واقع میشوند؛ زیرا اولاً در برخی موارد تشخیص حدیث واقعی از ساختگی دشوار است، ثانیاً هر فرقهای ممکن است به بهانه ی جعل، احادیث مورد استناد فرقه مخالف خود را کنار بگذارد؛ چنان که برخی بدون اینکه دلیلی ارائه نمایند، اتهام جعل را به بعضی از روایات متواتر در باب خلافت یا موضوعات اعتقادی دیگر، وارد ساختهاند.(64)
در مجموع میتوان گفت: یکی از زمینههایی که جعل حدیث در آن به طور گسترده صورت گرفت، مسائل اعتقادی و مباحث مربوط به فرقه بود. در این رابطه آنان که خود را اصحاب حدیث می دانستند، پیشگامتر بودند و تقریباً درباره ی همه ی فرقههای مخالف اهل حدیث به جعل و وضع پرداختند و در مواردی این جعلیات آن قدر افتضاح بوده که بعدها هیچ یک از محققان نتوانسته است آن را بپذیرد؛ با این حال در برخوردهای فرقهای، همین احادیث مکررّ به رخ رقیب کشیده میشده است. هر چند نمیتوان گفت همه ی احادیث مربوط به فرق، احادیث جعلی و باطل است و در هر موردی باید بررسی شود، اما به لحاظ کلی چون چنین جریانی رخ داده است، این یک زمینه انکار عمومی است؛ مگر آنکه هر مورد با دلیل خاص ثابت شود.
بخشی از مضامین احادیث موضوعه را میتوان این گونه فهرست کرد« اندیشه تجسیم، رؤیت خدا با چشم ظاهری و به طور کلی مباحث مربوط به صفات الهی، ترویج فکر جبر، تخریب چهره ی انبیا و القای تسلط شیطان بر آنان، تلاش ویژه برای تخریب شخصیت رسول خدا و آبا و اجداد ایشان، زیرا سؤال بردن اصل نزول وحی بر رسول خدا، نشر مطالب منافی با عصمت انبیا، تعریف و تمجید از خلفا، مباحث مختلف مربوط به خلافت، قصهسرایی در موضوعات مختلف، شأن نزول آیات قرآن، صحه گذاشتن بر منابع اهل کتاب و چهرهسازیها.(65)
یکی از موضوعاتی که سهم بسیار زیادی از احادیث ساختگی را به خود اختصاص داده است، احوال صحابه و فضایل یا نکوهش آنان است. حدیث سازی درباره ی فضایل و مناقب یا مطاعن صحابه، در زمان معاویه در اوج بود. جعل کنندگان حدیث در زمان معاویه نخست بنا به میل و دستور وی روایاتی در مناقب معاویه و خاندان اموی و فضیلت شام ساختند و منزلت شام را در این احادیث آن قدر بالا بردند که مدینهًْ الرسول و حرم مکه بدان منزلت نمیرسید.(66) پس از آن به حدیث سازی در شأن خلفا و دیگر صحابه که معاویه مدافع آنان بود، پرداختند. امام باقر(ع) وضعیت جعل حدیث در زمان بنی امیه را اینگونه ترسیم میکند:
[همواره] ما [اهل حدیث] و دوستانمان امنیت جانی نداشتیم، ولی دروغگویان و منکران به خاطر دروغ و انکارشان در هر شهر و دیاری به دربار حاکمان و قضات و عمال جور نزدیک شده و احادیث ساختگی و دروغ نقل میکردند و از ما نیز چیزهایی که نگفته و عمل نکرده بودیم، نقل میکردند تا ما را مبغوض مردم نمایند. اوج این جریان در زمان معاویه پس از درگذشت امام حسن(ع) بود که شیعیان ما را در هر شهری به صرف گمان و اتهام کشته شده یا دست و پایشان قطع میشد و هر کسی نامی از ما میبرد و به ما ارتباطی داشت، زندانی شده و مالش غارت و خانهاش خراب میگردید. این بلا تا زمان عبیداللّه بن زیاد قاتل امام حسین(ع) دایماً در شدت و ازدیاد بود و پس از آن، زمان حجاج فرا رسید که شیعیان را به گمان و تهمتی گرفته و میکشت. وضعیت به گونهای سخت شد که انسان آرزو داشت به او زندیق و کافر گفته شود، ولی منتسب به تشیع نباشد. گاهی کسی که به خوبی و نیکی و ورع و صداقت معروف بود، احادیثی در فضیلت و برتری بعضی از حکام و والیان پیشین نقل میکرد که آن فضایل واقعیتی نداشت، لکن به خاطر اینکه عده زیادی از افراد ظاهر الصلاح آن را نقل کرده بودند، گمان به درستی این احادیث داشت.(67)
واقعیت این است که نبی امیه به ویژه معاویه، برای تحکیم حکومت و برتری بخشیدن به حزب خود و کوبیدن شیعه، از ابزارهای گوناگون بهره بردند که یکی از این ابزارها، جعل حدیث در سطح بسیار وسیع آن بود. مدائنی در کتاب الاحداث جعل حدیث در زمان معاویه در طی دو بخش نامه را چنین گزارش داده است:
پس از اینکه حکومت بر معاویه استوار گشت، به تمام عمال و فرماندارانش به طور متحدالملل و طی بخشنامهای چنین نوشت: «من خود را از کسانی که درباره ی ابوتراب و خاندانش فضیلتی نقل کنند، بریءالذمه نمودم و حمایت خود را از او برداشتم.» در نتیجه ی این بخشنامه، خطبا و گویندگان در تمام نقاط وسیع مملکت اسلامی در بالای منابر شروع به لعن علی (ع) و تبری از وی نمودندو به او و خاندانش تهمتهای زیادی زدند و نسبتهای ناروای فراوانی دادند. در این گیرودار، مصیبت و بدبختی و بیچارگی اهل کوفه بیش از دیگران بود؛ زیرا شیعیان علی(ع) در کوفه بیش از سایر نقاط بودند و طبعاً فشار پسر ابوسفیان بر آنجا بیش از نقاط دیگر بود؛ لذا فرمانداری کوفه را به ضمیمه ی بصره به زیادبن سمیه سپرد. زیاد از هر گوشه و کنار و از زیر هر سنگ و کلوخی شیعیان علی(ع) را پیدا کرده، به قتل رسانید و در دل شیعیان ترس و وحشت عجیبی ایجاد کرد؛ دست و پای آنان را قطع و چشمان آنها را از کاسه ی سر بیرون آورد. در نتیجه ی این فشارها، شیعیان از عراق فرار کرده، به نقاط دور دست پناهنده شدندو عقیده ی خود را از مردم مخفی کردند... . پسر ابوسفیان به فرماندارانش دستور داد شهادت شیعیان علی(ع) و خاندانش را قبول نکنند و مراقب باشند که اگر در محیطشان از شیعیان و طرفداران عثمان و خاندانش و از کسانی که فضایل و مناقب عثمان را نقل میکنند کسانی را پیدا شوند، در مجالس رسمی مورد احترام قرار بدهند و در اعزاز و اکرام آنان کوتاهی نکنند و آنچه از مناقب عثمان نقل میشود، با مشخصات کامل ناقل آن حدیث، به دربار معاویه در شام گزارش شود.
فرمانداران طبق این دستور عمل کردند و درباره ی هر کسی که جملهای در فضیلت عثمان نقل میکرد، پروندهای تشکیل دادند و حقوق و مزایایی معین کردند و این رویه سبب شد در فضایل عثمان مطالب زیادی نقل شود. در اثر این بذل و بخشش معاویه و تشویق حکام و عمال وی، جعل حدیث در تمام شهرهای اسلامی گسترده شد و هر شخص مبغوض و مردودی که در نزدیکی از عمال و استانداران معاویه حدیث و فضیلتی درباره ی عثمان نقل میکرد، بدون چون و چرا قبول شده و اسم او در دفتر عطایا ثبت میشد و درباره ی وی در نزد معاویه شفاعت میگردید و شفاعت درباره ی چنین کسی هرگز رد نمی شد. پس از مدتی که حدیث بسیار درباره عثمان نقل شد، معاویه به استاندارانش چنین نوشت: «حدیث درباره ی عثمان زیاد شده و به حدّ کافی به تمام نقاط مملکت رسیده است. با رسیدن این بخشنامه مردم را دعوت کنید درباره ی صحابه و دو خلیفه (ابوبکر وعمر) حدیث نقل کنند و هر فضیلتی درباره ابوتراب نقل شده است، حدیثی مشابه آن درباره ی صحابه بیاورند که این کار مورد علاقه و باعث روشنی چشم من و کوبیدن ابوتراب و شیعیان اوست و این کار نزد آنان از نقل فضایل برای عثمان ناراحت کنندهتر است». متن این نامه برای عموم مردم خوانده شد و مضمون آن در میان مردم منتشر گردید و بلا فاصه اخبار زیادی در مناقب صحابه که همهاش جعلی و عاری از حقیقت بود، نقل گردید در نقل چنین اخباری تلاش و کوشش فراوان شد تا جایی که این فضایل جعلی، در منابر و در ضمن خطبههای نماز برای مردم خوانده می شد و به مسلمانان دستور داده شد آنها را به کودکان یاد بدهند؟ و از این فضایل به مقدار زیادی به اطفال و نوباوگان تعلیم داده شد که مانند آیات قرآن در حفظ آن کوشش نمودند؛ حتی به زنان و دختران و خدمتکاران هم این فضایل را آموختند.(68)
نتیجه
خلاصه ی سخن اینکه؛ ممنوعیت نگارش سنت نبوی و محدود کردن نقل آن که بلافاصله پس از رحلت رسول گرامی اسلام به وقوع پیوست و تا آخر قرن اول ادامه داشت، زیانهای جبران ناپذیری بر امت اسلامی وارد ساخت؛ از سویی کسانی که با دین مبین اسلام و فرهنگ آن ناآشنا بوده یا تازه آشنا شده بودند، بر کرسی تبیین معارف نشسته، میداندار شدند و از سوی دیگر، با توجه به اینکه از ثبت و تدوین آنچه در اذهان و دلهای مسلمانان از بیانات و اعمال رسول خدا نقش بسته بود، جلوگیری به عمل آمد، بعدها زمینه تحریف و جعل احادیث هموار شد؛ چه اینکه زمان تدوین فرا رسید، همین احادیث تحریف یا جعل شده به متون حدیثی راه یافت؛ زیرا اولاً عده زیادی از صحابه در قید حیات نبودند؛ ثانیاً پس از همه فاصله ی زمانی به طور طبیعی مطالب به طور روشن و شفاف در ذهن افراد نمیماند؛ از این رو احادیث فراوانی از موضوعات و مجعولات به نام رسول خدا(ص) در کتب ثبت گردید یا در افواه رایج شد.
به نظر میرسد جالب توجه باشد که به صورت موضوعی، ابواب گوناگون عقایدی و عملی بررسی شود و روایاتی که در این ابواب آمده و نشان و اثر وضع در آنها آشکار است، مورد بررسی قرار گیرند. این بحث افزون بر اهمیت آن از جهت تاریخی به دلیل بهتر نمایان ساختن جریان جعل، برای تشخیص احادیث صحیح از غیر صحیح نیز معیارهای روشنتر به دست میدهد.
پی نوشت ها :
1. محمد بن احمد ذهبی، تذکرهًْ الحفاظ،ج1،ص9.
2. محمد ابن ماجد، سنن ابن ماجه، ج1، ص35، ح28؛ محمد بن احمد ذهبی، همان، ج1، ص12.
3. ابن سعد واقدی، الطبقات الکبری، ج5، ص188؛ احمد خطیب بغدادی، تقیید العلم، ص53.
4. ابن سعد واقدی، همان، ج5، ص188؛ احمد خطیب بغدادی، همان.
5. علاء الدین متقی هندی، کنزالعمال، ج10، ص295، ح29419.
6. اسماعیل ابن کثیر، البدایهًْ و النهایهًْ، ج8، ص107؛ مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج1، ص154.
7. محمد ابن احمد ذهبی، همان، ج1، ص704؛ مرتضی عسکری، معالم المدرستین، ج2، ص46.
8. عبداللّه بن بهرام دارمی، سنن دارمی، ج1، ص136؛ ابن سعد واقدی، همان، ج2، ص354.
9. عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب و السنهًْ و الادب، ج1، ص283.
10. علاء الدین متقی هندی، همان، ج10، ص297، ح29473.
11 احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص492.
12 ابن سعد واقدی، همان، ج6، ص7؛ علاء الدین متقی هندی، همان، ج10، ص285،292و295؛ احمد خطیب بغدادی، همان، ص50.
13. محمود ابوریه،اضواء علی السنهًْ المحمدیهًْ او دفاع عن الحدیث، ص51.
14. صائب عبدالحمید، تاریخ السنهًْ النبوهًْ، ص28؛ علاءالدین متقی هندی، همان، ج10، ص297، ح29510.
15. محمد ابن احمد ذهبی، همان، ج1، ص10؛ مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج1، ص176.
16. ابن عبدالبر قرطبی، جامع بیان العلم و فضله و ما ینبغی فی روایته و حمله، ج1، ص87؛ مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج1، ص176.
17. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج3، ص273.
18. محمود ابوریه، همان، ص46.
19. عبداللّه بن بهرام دارمی، همان، ج1، ص88، ح453؛ احمد بن حنبل، همان، ج3، ص285، ح10701.
20. عبداللّه بن بهرام دارمی، همان، ح454.
21. احمد بن حنبل، همان، ج6، ص232، ح21069.
22. همان، ج3، ص385، ح10708.
23 احمد خطیب بغدادی، همان، ص37-49.
24. نجم: 2-4.
25. محمد بن عیسی ترمذی، سنن، ص764، ح2667.
26. همان.
27. علاء الدین متقی هندی، همان، ج10، ص221 و 294، ح29167 و 29488؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص145، ح7.
28. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج48، باب متابهًْ العلم، ح2.
29. محمد بن عیسی ترمذی، همان، باب ماجاء من الرخصهًْ فیه، ص766، ح2675.
30. احمد بن حنبل، همان، ج2، ص419، ح6891.
31. همان، ج2، ص434، ح6979.
32. عبداللّه بهرام دارمی، همان، ج1، ص92، ح487؛ ابو داوود سجستانی، سنن، ج1، ص429، ح1؛ احمد بن حنبل، همان، ج2، ص345، ح6474.
33. محمد باقر مجلسی، همان، ج2، ص174 و 151، ح18 و 35.
34. احمد خطیب بغدادی، همان، ص71.
35. محمد اسماعیل بخاری، همان، باب کتابهًْ العلم، ص48، ح1.
36. علی احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج1، ص403-415.
37. محمد بن اسماعیل بخاری، همان، ص803، کتاب بدء الخلق، باب صفهًْ ابلیس، ص803؛ مسلم قشیری نیشابوری، صحیح مسلم، کتاب 45، باب 25، ص977، ح88 و ص896، ح139-141؛ احمد بن حنبل، همان، ج7، ص154،321 و 370، ح25355،24234 و 25700.
38. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج8، ص438.
39. عبداللّه بن مسلم ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص25.
40. علی سامی نشار، نشأهًْ الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج1، ص69؛ مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج1،ص256.
41. جلال الدین سیوطی، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج7، ص276، ذیل آیه 8 غافر.
42. عبداللّه بهرام دارمی، همان، ج1، ص85، ح438؛ احمد بن حنبل، همان، ج4، صص376 و 513، ح14736 و 15437؛ ذبیح اللّه صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج1، ص32؛ مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج6، ص115-116.
43. اسماعیل ابن کثیر، همان، ج8، ص109؛ محمود ابوریه، همان، ص117.
44. طیب بن عبد اللّه بامخرمه، قلادهًْ النحر فی وفیات اعیان الدهر، ج1، ص296؛ مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج6، ص108؛ جعفر سبحانی، بحوث فی الملل و النحل، ج1، ص115.
45. ابن اسحاق احمد بن محمد ثعلبی، قصص الأنبیا المسمی بعرائس المجالس، ص18.
46. ابن ابی فراس وارم، تنبیه الخواطر و نزههًْ النواظر(معروف به مجموعه ورام)، ج2، ص5.
47. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص267.
48. مرتضی عسگری، معالم المدرستین، ج2، ص48-49.
49. ابو الفرج محمد بن یعقوب ابن ندیم، الفهرست، ص143.
50. محمد بن اسماعیل بخاری، همان، باب کیف یقبض العلم، ص46؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج1، ص256.
51. سید حسن صدر، تأسیس الشیعهًْ، ص278-279.
52. جلالالدین سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص250؛ سید حسن صدر، همان، ص278.
53. محمود ابوریه، همان، ص8-9.
54. احمد ابن عبداللّه ابو نعیم اصفهانی، حلیهًْ الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج9، ص39؛ محمود ابوریه، همان، ص137.
55. عبدالحسین امینی، همان، ج5، ص292-293؛ جعفر سبحانی، همان، ج1، ص107.
56. برای اطلاع بیشتر از حجم موضوعات، ر.ک: عبدالحسین امینی، همان، ج5، ص288-292.
57. محمود ابوریه، همان، ص22.
58. کتابهایی مانند: تأویل مختلف الحدیث اثر ابن قتیبه، اضواء علی السنهًْ اثر محمود ابوریه، الاحادیث الضعیفهًْ و الموضوعهًْ اثر رامز خالد، سیری در صحیحین اثر محمد صادق نجمی، الموضوعات اثر عبدالرحمن محمد عثمان و نقش ائمه در احیاء دین اثر مرتضی عسکری از این قبیل است.
59. ر.ک: محمد اسحاق ابن خزیمه، التوحید و اثبات صفات الرب، باب اخبار رؤیهًْ النبی، ص40 و باب اثبات الید و اثبات الاصابع، ص39-53؛ محمدبن اسماعیل بخاری، همان، کتاب الاستئذان، ص1574، ح6227، کتاب التوحید، ص1868، ح7451 و کتاب التهجد، ص270، ح1145.
60. محمد بن اسماعیل بخاری، همان، کتاب الغسل، ص83، ح278 و کتاب النکاح، ص1306، ح5083؛ احمد بن حنبل، همان، ج6، ص107.
61. محمد بن اسماعیل بخاری، همان، کتاب بدءالخلق، ص800، ح3268، کتاب مناقب الانصار، ص959، ح3925، کتاب الطب، ح5763 و 5765 و 5766 و کتاب فضائل القرآن، ص1296، ح5037 و 5038.
62. مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج9، ص10.
63. ر.ک: هاشم معروف حسینی، الموضوعات فی الآثار و الاخبار، ص114.
64. ر.ک: جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص361-362؛ محمود ابوریه، همان، ص232.
65. برای اطلاع بیشتر در این زمینه، ر.ک: مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیاء دین، ج4، ص216-451 و ج5، ص7-76؛ جعفر سبحانی، همان، ج1، ص116-134.
66. ر.ک: محمود ابوریه، همان، ص129.
67. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج11، ص44؛ محمد باقر مجلسی، همان، ج44، ص86.
68. ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج11، ص44-46؛ محمد صادق نجمی، سیری در صحیحین، ص68-70.
منابع:
1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، الطبعهًْ الثانیهًْ، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1387ق.
2. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تذهیب التهذیب، ج8، بیروت، دارالکتب العلمیهًْ، 1415ق.
3. ___، فتح الباری، ج1، بیروت، المکتبهًْ العصریهًْ، 1424ق.
4. ابن حنبل، احمد، مسند، ج2-7، الطبعهًْ الثالثهًْ، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1415ق.
5. ابن خزیمه، محمد بن اسحاق، التوحید اثبات صفات الرب، الریاض، مکتبهًْ الرشد، 1418ق.
6. ابن عبد البر قرطبی، ابوعمر یوسف، جامع بیان العلم و فضله، ج1، الطبعهًْ الثانیهًْ، بیروت، مؤسسهًْ الکتب الثقافیهًْ، [بی تا].
7. ابن قتیبه دینوری، عبداللّه بن مسلم، المعارف، بیروت، دار الکتب العلمیهًْ، 1424ق.
8. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایهًْ و النهایهًْ، ج8، بیروت، مکتبهًْ المعارف، دارابن حزم، [بی تا].
9. ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن، ج1، بیروت، دار المعرفهًْ، 1419ق.
10. ابن ندیم، ابوالفرج محمد بن یعقوب، الفهرست، بیروت، دارالکتب العلمیهًْ، 1416ق.
11. ابوریه، محمود، اضواء علی السنهًْ المحمدیهًْ او دفاع عن الحدیث، بیروت، اعلمی، [بی تا].
12. ابو مخرمهًْ، طیب بن عبداللّه، قلادهًْ النحر فی وفیات اعیان الدهر، بیروت، دار المنهاج، 1407ق.
13. ابو نعیم اصفهانی، احمد بن عبداللّه، حلیهًْ الاولیاء و طبقات الاوصیاء، ج9، [بی جا]، مطبعهًْ السعادهًْ، 1399ق.
14. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج1، تهران، دارالحدیث، 1419ق.
15. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنهًْ و الادب، ج1، الطبعهًْ الثالثهًْ، بیروت، دارالکتاب العربی، 1387ق.
16. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، بیروت، دارالکتاب العربی، 1403ق.
17. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، بیروت، دارالفکر، 1426ق.
18. ثعلبی، احمد بن محمد، قصص النبیاء المسمی بعرائس المجالس، بیروت، دارالکتب العلمیهًْ، 1425ق.
19. جرجانی، شرح المواقف، ج8، قم، شریف رضی، 1415ق.
20. حسینی، هاشم معروف، الموضوعات فی الآثار و الاخبار، بیروت، دارالتعارف، 1407ق.
21. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تقیید العلم، بیروت، المکتبهًْ العصریهًْ، 1422ق.
22. دارمی، عبداللّه بهرام، سنن، ج1و2، بیروت، دارالفکر، 1425ق.
23. ذهبی، محمد بن احمد، تذکرهًْ الحفاظ، ج1، بیروت، دارالکتب العلمیهًْ، 1419ق.
24. سامی نشار، علی، نشأهًْ الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج1، الطبعهًْ التاسعهًْ، قاهره، دارالمعارف، [بی تا].
25. سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج1، قم، مؤسسهًْ الامام صادق(ع)، 1427ق.
26. سجستانی، ابی داوود، سنن، ج1، بیروت، دارالمعرفهًْ، 1422ق.
27. سیوطی، عبدالرحمن، الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور، ج7، بیروت، دارالفکر، 1420ق.
28. ___، تاریخ الخلفاء بیروت، دار القلم، 1406ق.
29. صدر، حسن، تأسیس الشیعهًْ لعلوم الاسلام، چ2، قم، اعلمی، 1375ش.
30. صفا، ذبیح اللّه، تلریخ علوم در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم، ج1، تهران، دانشگاه تهران، 1329ش.
31. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج3، الطبعهًْ الرابعهًْ، بیروت، اعلمی، 1403ق.
32. عبدالحمید، صائب، تاریخ السنهًْ النبویهًْ، [بی جا]، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیهًْ، 1418ق.
33. عسکری، مرتضی، معالم المرستین، ج2، تهران، مؤسسهًْ البعثهًْ، 1405ق.
34. ___، نقش ائمه در احیاء دین، ج1،4 و6، تهران، مجمع علمی اسلامی، 1374ش.
35. قشیری، مسلم بن حجاج، الصحیح، بیروت، المکتبهًْ العصریهًْ، 1424ق.
36. متقی هندی، علاءالدین علی بن حسام الدین، کنز العمال، ج 10، بیروت، مؤسسه الرسالهًْ، 1409ق.
37. مجلسی، محمد باقر، بحار النوار، ج2 و 44، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1412ق.
38. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، ج2، چ2، قم، دار الهجرهًْ، 1404ق.
39. نجمی، محمد صادق، سیری در صحیحین، قم، بوستان کتاب، 1386ش.
40. واقدی، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2،5 و 6، بیروت، دار صادر، 1376ق.
41. ورام، ابن ابی فراس، تنبیه الخواطر و نزههًْ النواظر، ج2، دار التعاریف دار صعب، [بی تا].
معارف عقلی 15
/ج