چکیده
در این مقاله با اشاره به پیدایش فرقهها و خواستگاه آنها، پدیده ی غلّو به ترتیب زمانی هر یک از چهارده معصوم(ع) بررسی خواهد شد. نخست بحث درباره این مسئله را از زمان حیات پیامبر گرامی اسلام و برخورد آن با این پدیده آغاز میکنیم؛ سپس مسئله ی غلو در زمان امام علی(ع) را با اشاره به غالیانی چون عبداللّه بن سبأ و برخی دیگر که قائل به الوهیت آن حضرت بودند، مورد بررسی قرار داده و با گذر از دوره ی امام حسن، امام حسین و امام سجاد(ع) به بحث درباره مهمترین عصر غالی گری، یعنی عصر صادقین(ع) و گروههای مهم غالیان و هفت نفری که مورد لعن امام صادق(ع) و برخی دیگر امامان(ع) واقع شدند، یعنی مغیرهًْ بن سعید، بیان بن سمعان، حارث شامی و عبداللّه بن حارث و غالیان منتسب به آنان و نیز برخورد ائمه(ع) با این غالیان میپرذازیم. پس از آن درباره غالیانی که ائمه پس از صادقین(ع) تا زمان غیبت صغری با آنان برخورد داشتهاند و نیز درباره افرادی همچون شلمغانی که در عصر غیبت ظهور کردهاند توضیح داده، توقعات صاحب الزمان(ع) را درباره آنان بیان میکنیم. در آخر برخورد ائمه(ع) را دسته بندی کرده، موارد گوناگون را با ذکر نمونه یاد آور میشویم.
کلید واژهها: ائمه(ع)، غلات، تعامل، لعن، تکفیر، تفسیق.
مقدمه
غلّو بر وزن فعول، مصدر فعل «غلی یغلوا» و به معنای افراط، ارتفاع، بالا رفتن و تجاوز از حد است و وقتی قیمت چیزی از حدّ معمول خود بالاتر میرود، به آن «غالی» (به معنای گران) میگویند؛ چنان که درباره ی مایعات هر گاه به جوش آیند و در حدّ خود نگنجند، میگویند غلیان کرده است.(1)
هر گاه این دو کلمه در مورد باورهای دینی و مذهبی به کار رود، به این معنی است که انسان چیزی را که به آن باور دارد، از حدّ خود، بسیار فراتر برده است.
شیخ مفید در تعریف غلّو گفته است:
غلو در لغت، گذشته از حد و خارج شدن از اعتدال است. خداوند متعال نصاری را از غلو درباره ی حضرت مسیح(ع) نهی کرده، میفرماید: «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ» (نساء:171) (2)
آنگاه درباره ی غلات و مفوضه میگوید:
غلات گروهی از متظاهرین به اسلامند که امیرالمومنین و امامان و فرزندان او را به الوهیت و نبوت توصیف کردهاند و در حق آنان از حدّ اعتدال تجاوز کردند، و مفوضه عدهای از غلاتاند و تفاوت آنها با غلات در این است که ائمه را حادث و مخلوق دانستهاند و گفتهاند: خداوند آنان را آفریده و امر خلق را به آنها تفویض کرده است.(3)
پیامبر گرامی اسلام(ص) در مواقع گوناگون، علی(ع) را به عنوان جانشین خود معرفی نمود، اما پس از رحلت آن حضرت، مسلمانان بر سر موضوع امامت و رهبری جامعه در یک صفبندی کاملاً متمایز، به مناقشه بر سر موضوع امامت پرداختند که میتوان آغاز فرقه گرایی و چه بسا رشد اساسی فرقه گرایی در اسلام را از آن روز دانست. آنان نه تنها اختلاف خویش را درباره ی مصادیق امام و جانشین پیامبر(ص) ظهور و بروز دادند، بلکه در شأن ویژگیهای آن نیز به مشاجره پرداختند و هر کدام بر سیره و سخنان پیامبر(ص) تکیه کردند.(4)
در این میان، عدهای از صحابه با توجه با بیانات و نصوص رسول خدا(ص) کسی جز علی(ع) را شایسته امامت ندیدند و امامت ایشان را برگزیدند. کسانی که به امامت ایشان و فرزندان وی قائل هستند، شیعه نامیده میشوند. شیعه در تعیین امام بر نص پیامبر اکرم(ص) تکیه میکند؛ افزون بر آن ویژگیهای امام بر حق به وضوح در امامان شیعه وجود دارد و هر یک از ائمه نیز به معرفی امام بعد از خود پرداخته است؛ بنابر این خط و مشی شیعه از جهت تعیین امام، کاملاً واضح است، اما اغراض گوناگون که بیان آن خارج از حوزه ی این نوشته است، باعث به وجود آمدن فرقههای مختلف، همچون واقفیه، زیدیه، غلات و ... در میان شیعیان شد. البته نباید از این نکته غافل بود که عدهای از نویسندگان ضد شیعی، برای تخریب مذهب تشیع، به فرقه تراشی در میان شیعیان پرداختند؛ فرقههایی که یا اصلاً وجود خارجی ندارند؛ مانند فرقه ی هشامیه (پیروان هشام بن حکم) و زراریّه (پیروان زراره بن اعین و...) که بیشتر برای مخدوش نمودن اصحاب ائمه(ع) افکار و عقایدی را به آنان منتسب کردند(5) و یا تعداد پیروان آنها به یک نفر تا چند نفر بیشتر نمیرسید.(6)
بر هیچ اندیشمند منصفی پوشیده نیست که عقاید حقّه ی شیعه، آمیخته با منطق و استدلال است و همین مسئله مخالفان را از رویارویی با آن بازداشته است. طبیعی است که برای مقابله ی با این مذهب حنیف، از صدر اسلام تاکنون روشهای گوناگونی در پیش گرفته شده و تاکنون نیز ادامه دارد؛ از ترور اشخاص و به شهادت رساندن ارکان شیعه گرفته تا ویران کردن و آتش زدن خانهها و کتابخانههای شیعیان و دوستداران اهل بیت؛ با این همه دشمنان شیعه از همان آغاز دریافتند که با این روشها نمیتوانند حقیقت زلال شیعی را منکوب نماید؛ از این رو با نسبت دادن خرافات و عقاید انحرافی به شیعه و تراشیدن برخی فرقهها، نیز نسبت دادن عقاید باطل به شیعه که به دور از عقل و منطق بود، تلاش نمودند وجهه ی مذهب تشیّع را نزد افکار عمومی و جهانیان تخریب کنند. به وجود آمدن غالیان نیز که دست پرورده ی افرادی سودجو و سیّاس بودند، به این دسیسه کمک بسیاری کرد؛ از این رو شاهد آنیم که ائمه(ع) از آغاز امر با این مسئله به شدّت مخالفت کرده، حتی دستور به کشتن برخی از این افراد میدادند و با لعن و نفرین و برائت از غالیان، ساحت خود را از این گونه عقاید، پاک می کردند. با توجه به ادامه ی این گونه نسبتهای ناروا به شیعه،(7) ضرورت بحث از غالیان و برخورد ائمه با آنان و جدایی مذهب حقّه شیعه ی اثنی عشری از فرقههای غالی، روشن میگردد.
پیشینه ی بحث از «غلوّ»
کتابهای ملل و نحل برای تطبیق فرقههای اسلامی با حدیث منقول از پیامبر گرامی اسلام(ص) که فرمودند: «فرقههای اسلام 72 فرقه میباشند و همه ی آنها گمراه هستند، مگر یک فرقه»، (8) فرقههای گوناگونی ذکر کردهاند که گاه بسیار بیشتر از تعداد ذکر شده در حدیث پیامبر(ص) میباشند.
قدیمیترین کتاب، کتاب المقالات و الفرق سعد بن عبداللّه اشعری است و پس از آن فرق الشیعهًْ نوبختی است که تنها به ذکر فرقههای شیعه اختصاص دارد و فرقههای غلات را بیش از بیست فرقه شمرده است؛ همچنین ملطی شافعی در کتاب التنبیه و الردّ علی اهل الاهواء و البدع غلات شیعه را بیش از بیست فرقه میداند. اشعری نیز بیش از 25 فرقه غلات برای شیعه در کتاب مقالات الاسلامیین برشمرده است.
شهرستانی در الملل و النحل نیز نخست شیعه را به پنج فرقه ی کیسانیه، زیدیه، امامیه، غالیه و اثناعشریه و سپس غالیه را به دوازده فرقه قسمت میکند. دهخدا در لغت نامه ی خود و محمد جواد مشکور در فرهنگ فرق اسلامی نیز به این موضوع پرداختهاند. در میان معاصران نعمتالله صفری فروشانی در کتاب غالیان مفصّل به این موضوع پرداخته است که به تدوین مقاله ی حاضر نیز کمک بسیاری کرده است و در تحلیل کتابهای یاد شده، میتوان به آن مراجعه کرد.(9)
در مورد برخورد ائمه با غلات، کتابهای رجالی مانند رجال کشی، رجال نجاشی، معجم رجال الحدیث و دیگر کتب رجالی، به این موضوع پرداختهاند؛ همچنین علامه مجلسی در بحارالانوار، جلد 25، باب «نفی الغلو فی النبی و الائمهًْ صلوات اللّه علیه و علیهم...» (10) به این مسئله مهم پرداخته است.
همچنین در آثاری چون: آراء ائمه الشیعهًْ فی الغلاهًْ میرزا خلیل کمرهای، هویهًْ التشیع احمد وائلی و الجذور التاریخیهًْ و النفسیهًْ للغلو و الغلاهًْ سامی العزیزی، به این بحث پرداخته شده است.
تاریخچه ی غلو
غلو، در ادیان پیشین (الهی و غیر الهی) وجود داشته است؛ یعنی مردم مظاهری از آسمان و زمین را مورد پرستش قرار میدادند و آنها را در حدّ الوهیّت میدانستند. در مصر قدیم، مردم حیواناتی چون گرگ، شغال، گربه، لکلک و... و نیز گیاهانی چون انجیر، خرما، پیاز و... را میپرستیدند.
گفته شده وقتی کمبوجیه، به مصر لشکر کشید، برای آنکه به آسانی لشکر مصریان را شکست دهد، دستور داد در پیشاپیش لشکر خود، تعداد زیادی گربه و لک لک رها کنند و مردم مصر که آنها را موجودات مقدس میشمردند، به احترام آنها دفاع نکردند و مصر به آسانی گشوده شد.(11)
مصریان پادشاه خود را که فرعون نامیده میشد، خدای خورشید وپسر خدا و بالاخره خود خدا میدانستند.(12) قرآن نیز به این مسئله پرداخته و سخن از یهودیان میآورد که عزیر را پسر خدا میدانند؛(13) همچنین مسیحیان برای مسیح قائل به مقام الوهیتاند.(14) عدهای از مردم نیز جن را برای پرستش برگزیدند.(15)
در اسلام نیز هر چند برخی از نویسندگان اهل سنت برای تخریب مذهب شیعه تلاش کردهاند، غلو را به شیعه نسبت دهند و حتی با تراشیدن مذاهب دروغین در غلو، اصحاب ائمه را بکوبند، اما نباید از این نکته غافل بود که غلو در اهل سنت قبل از شیعه پدیدار شد. شیبی از متعصّبان اهل سنت، عمر را از غالیان پیامبر اکرم(ص) میداند؛ چرا که بعد از رحلت پیامبر(ص) عمر وفات آن حضرت را منکر شد و گفت: پیامبر به آسمان رفته است و تهدید کرد هر کس فکر کند پیامبر از دنیا رفته است، گردنش را با شمشیر میزنم. آخر الامر با شنیدن آیه ی «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ » (آل عمران:144) که ابوبکر برای او قرائت کرد، مرگ پیامبر را پذیرفت.
دکتر شیبی میگوید:
وقتی دو قبیله ی ضبه و أزد، دور شتر عایشه [در جنگ جمل] طواف میکردند و میگفتند: بوی شتر مادرمان عایشه از بوی مشک خوشبوتر است، پس چه جای تعجب که دوستان علی(ع) با آن همه مناقب، نسبت به او غلو کنند.(16)
انگیزه ی غلو
انگیزههای غلو: باورهای گوناگون غلات، علل و انگیزههای مختلفی داشت. در بعضی از روایات شیعه، ناآگاهی مردم به عنوان یکی از علل غلو ذکر شده است. حضرت امام رضا(ع) در این مورد میفرماید: بعضی از مردم ساده دل، معجزات و کرامات فراوان از ائمه مشاهده میکردند و چون نمونه ی آنها را از مردم عادی ندیده بودند، تصور میکردند حتماً صاحب این معجزات، دارای مقامی برتر از مقام بشری است و به این ترتیب، قائل به خدایی ائمه(ع) یا حلول روح خدایی در آنان میشدند.(17)
در برخی دیکر از روایات، دوست داشتن زیاد، علت غلّو دانسته شده است. امام سجاد(ع) میفرماید:
یهودیان به عزیر علاقه ی زیادی داشتند، به همین جهت او را پسر خدا دانستند و مسیحیان نیز نسبت به عیسی(ع) علاقه ی زیادی نشان دادند و او را پسر خدا دانستند... و گروهی از شیعیان، از شدت محبت به ما، ما را از حدّ خود فراتر بردند؛ در حالی که نه آنان از ما هستند و نه ما از آنها.(18)
البته این دو علّت، در مورد افراد ساده دل عامی صادق است؛ ولی رهبران غلات انگیزههای دیگری غیر از این داشتند. با بررسی شخصیت و زندگانی رهبران غلات، همانند ابوالخطاب، مغیرهًْ بن سعید، ابومنصور عجلی، بیان بن سمعان در مییابیم آنان افرادی زیرک و سیّاس بودند که برای رسیدن به جاه و مال و منال برای خود دستهبندیهایی ایجاد کردند و با بهانه کردن الوهیت ائمه(ع) خود را پیامبر و منصوب از طرف آنان میدانستند و به این ترتیب از احساسات مردم ساده دل استفاده کرده، آنان را به بیراهه کشاندند و چند روزی از بهرههای این حرکت خود برخوردار شدند تا اینکه سرانجام، حساسیت حکومت را برانگیختند و به هلاکت رسیدند.(19)
همچنین مانع بودن دین برای رسیدن به شهوات، غلات را وادار به آوردن دین جدید در قالب ادعای نبوت و الوهیت میکرد و آنها از راه ترویج اباحی گری، عده ی زیادی را به دور خود جمع میکردند. غلات همچنین با طرح عقایدی چون حلول جزء الهی در ائمه(ع)، مردم را برای پذیرش الوهیت ائمه آمادهتر میکردند و با طرح عقیده ی تناسخ، پیروان خود را از سرپیچی از دستورات خود میترساندند؛ زیرا اینگونه وانمود میکردند که افرادی که سختیهای دستورات آنها را تحمل کنند، بعدها در بدن نیکوتری خواهند بود، ولی اگر سرپیچی کنند، به صورت حیوانی در خواهند آمد و عذاب میکشند.
علل و انگیزههای دیگری نیز گفته شده است که برای اطلاع بیشتر، خواننده ی محترم را به کتاب غالیان آقای صفری فروشانی، ص43 به بعد ارجاع میدهم.
معصومان و پدیده ی غلّو
در احادیث متعددی از معصومان(ع) نقل شده است که ایشان به صراحت پدیده ی غلّو را نفی کرده، نسبت به آن هشدار دادهاند. از پیامبر(ص) نقل شده است که از غلو در دین بر حذر باشید که پیشینیان شما را غلو در دین نابود ساخت.(20)
یا فرمودند: «بهرهای از اسلام ندارد آن که علیه اهل بیت من جنگ در پیش گیرد و آن که در دین غلو کند و منحرف شود». (21)
علی(ع) میفرمایند: «از غلو درباره ی ما حذر کنید» (22) و در جایی دیگر میفرمایند: «دو کس به خاطر من به هلاکت رسیدند، عاشق غالی و دشمن خشمگین». (23)
بیشترین و صریحترین مخالفتها با پدیده ی غلو، در زمان صادقین(ع) بوجود آمد، اما به تناسب موضوع مقاله، به ترتیب زندگانی معصومین(ع)، برخورد هر یک از آنان با غالیان عصر خود را یادآور میشویم.
پیامبر گرامی اسلام(ص)
در زمان حیات پیامبر گرامی اسلام(ص) از شکل گیری غالی گری گزارش نشده است. فقط آنچه شهرت دارد این است که هنگام وفات ابراهیم فرزند پیامبر(ص) خورشید گرفتگی روی داد و عدهای پنداشتند خورشید در غم وفات فرزند پیامبر(ص) سوگوار شده است که این خود نوعی غلّو در صفات به حساب میآمد، اما پیامبر پندار آنان را رد نمود و فرمود: انّ الشمس و القمر آیتان من آیات اللّه لا یکسفان بموت احد: (24) خورشید و ماه دو نشانه از نشانههای الهی هستند که به طور طبیعتی خسوف و کسوف در آنها رخ میدهد، نه به خاطر مرگ فردی.
همجنین روایت است که دو نفر خدمت پیامبر(ص) رسیدند و گفتند: ای محمد(ص) آیا میخواهی تو را عبادت نموده، پروردگار خویش قرار دهیم؟ حضرت فرمودند: «پناه بر خدا که ما غیر او را عبادت کنیم و اینکه امر کنیم غیر خدا را عبادت کنید؛ نه من به چنین چیزی مبعوث شدهام و نه به آن امر شدهام». در این هنگام آیات سوره ی آل عمران نازل شد: «ما کان لبشر أن یؤتیه اللّه الکتاب و الحکم و النبوهًْ ثمّ یقول...». (25)
همچنین شخصی خواست بر پیامبر(ص) سجده کند، آن حضرت وی را منع نمود و فرمود: «غیر خدا احدی شایسته ی سجده شدن نیست، اما پیامبرتان را گرامی دارید و حق اهل بیتش را بشناسید». (26) پیامبر(ص) فرمودند: «لا ترفعونی فوق قدری فان اللّه اتخذنی عبداً قبل ان یتخذنی نبیاً». (27)
امام علی(ع)
در زمان امام علی(ع) از پیدایش غالیانی که بتوان به طور یقین وجود آنان را اثبات کرد، چیزی گزارش نشده است؛ هر چند گزارشهایی از وجود فرقهای به نام سبأیّه (پیروان عبداللّه بن سبأ) رسیده است، اما تحقیقات شیعه و سنی به ویژه مرحوم علامه عسکری، حکایت از آن دارد که اصل وجود چنین فرقهای مورد انکار قرار گرفته است. علامه عسکری داستان سرایی سیف بن عمرو را خواستگاه پیدایش چنین فرقهای در کتب حدیثی و تاریخی میداند. آن مرحوم در کتاب خود، عبد اللّه بن سبأ به تفصیل به این موضوع پرداخته است که میتوان از علل و عوامل این فرقه تراشی، ضدیت با شیعه، توجیه اعمال و رفتار عثمان و سایر صحابه، توجیه جنگهای آن زمان و تخطئه برخی عقاید صحیح شیعه، همچون رجعت و مهدویت و نسبت دادن آن عقاید به عبداللّه بن سبأ را برشمرد که متأسفانه برخی از شیعیان مانند نوبختی در فرق الشیعهًْ و سعد بن عبداللّه اشعری در المقالات و الفرق نیز این مطالب را آوردهاند.
به هر حال در تاریخ آمده است، عقیده ی عبداللّه بن سبأ به وصایت علی(ع) و نسبت الوهیت به علی(ع) و حلول جزء الهی در وجود علی(ع) و امامان بعد از او و... میباشد که امام علی(ع) نیز به شدت با وی برخورد نموده، حتّی در برخی روایات سوزاندن عبداللّه بن سبأ توسط آن حضرت گزارش شده است.(28) هر چند مشهور آن است که عبداللّه بن سبأ را توبه داد و سپس او را به مدائن تبعید کرد، ولی وی در آنجا نیز دست از عقاید خود برنداشت و آن گاه که علی(ع) به شهادت رسید، شهادت آن حضرت را تکذیب کرد و گفت: حتی اگر مغز سر او را برای من در هفتاد لفاف بیاورید، به مردن او معتقد نخواهم شد.(29)
در کتب شیعه از زبان امام سجاد و صادقین(ع) روایاتی در لعن و نکوهش ابن سبأ آمده است که سرچشمه ی همه ی آنها رجال کشی است. به گفته ی نجاشی، کشی از افراد ضعیف نقل میکند و استاد او عیاشی است که ابتدا اهل سنت داشته است و احادیث زیادی از آنان شنیده است و با توجه به تردیدهایی که برخی از محققان شیعه و سنی در اصل وجود چنین فردی نمودهاند، نمیتوان به این روایات تکیه کرد؛ البته هیچ یک از صاحبان کتب اربعه، این احادیث را در کتابهای خود نیاوردهاند.(30)
هر چند غالیان به نام «سبأیّه» در تاریخ ثابت نشده است، امّا نمیتوان به طور کلی وجود غلو درباره ی امام علی(ع) را منکر شد؛ چنان که گذشت، وجود آن حضرت میفرمایند: «هلک فّی رجلان محبٌّ غال و مبغضٌ قال»؛ افزون بر این، در روایات آمده است برخی افراد تازه مسلمان از سرزمینهای دیگر، آن حضرت را به حد الوهیت رساندند.(31)
در روایت آمده است: قنبر غلام حضرت علی(ع) خدمت آن حضرت رسید و گفت: ده نفر پشت در خانه هستند و گمان میکنند تو پروردگار آنها هستی. حضرت فرمود: آنها را داخل کن. آنها وارد شدند. حضرت از آنها پرسید: چه درباره ی من میگویید؟ گفتند: تو پروردگار ما هستی و ما را روزی میدهی. حضرت فرمود: وای بر شما! چنین پنداری نداشته باشید؛ زیرا من فقط بنده ی خدا هستم، مثل شما. اما آنها امتناع ورزیدند و حضرت آنها را توبه داد، ولی قبول نکردند. سپس امام(ع) دستور دادند کانالهایی مرتبط به هم حفر کردند و آنان را داخل آن کانالها قرار داده، آتش روشن کردند که آن مردم بر اثر خفگی جان سپردند.(32)
علاوه بر سیره ی عملیای که از آن حضرت در مقابله با غلات نقل شده است، آن حضرت با زبان نیز به مقابله با آنان برخاسته، برائت خود را از آنان اعلام داشتند. آن حضرت میفرمایند: « اللهمّ انّی بریٌّ من الغلاهًْ کبرائهًْ عیسی(ع) من انصاری، اللهم اخذلهم ابداً ولا تنصر منهم ابداً». (33)
امام حسن و امام حسین(ع)
در زمان حیات امام حسن و امام حسین(ع) گزارشی از برخورد آن دو بزرگوار با غلات نرسیده است. لکن از برخی روایات به دست میآید که عدهای چنین پنداشتند که امام حسن(ع) به شهادت نرسیده، بلکه همچون عیسی(ع) به آسمانها رفته است و این امر در آن زمان بر مردم مشتبه شده بود که بنا به نقل کلینی، طبق توقیعی که اسحاق بن یعقوب از صاحب الزمان(عج) و به خط آن بزرگوار به دست داشته است، آن حضرت این موضوع را تکذیب کردند و باور به آن را کفر و گمراهی دانستند.(34) امام رضا(ع) نیز آن گروه را تکذیب کرده و مورد لعن الهی قرار میدهد.(35)
امام سجاد(ع)
امام سجاد(ع) افزون توضیح غلوّی که در اقوال پیشین، مثل یهود و نصاری بوده است، به روشنگری در این زمینه میپردازد و مسلمانان را از عقیده ی غلو نسبت به ائمه(ع) پرهیز میدهد. آن حضرت طبق روایت ابوخالد کابلی، میفرماید:
یهود عزیر را دوست داشتند و گفتند [او را از حدّ خود بالاتر بردند و نسبت به او غلو کردند و او را پسر خدا دانستند]؛ اما نه عزیر از آنهاست و نه آنها از عزیر، و همانا نصاری، عیسی(ع) را دوست داشتند تا جایی که درباره ی او گفتند: آنچه را که گفتند [درباره ی او غلو کردند]؛ امّا نه عیسی(ع) از آنهاست و نه آنها از عیسی هستند و گروهی از شیعیان ما، ما را دوست دارند و میگویند: در حق ما آنچه را که یهود نسبت به عزیر گفتند و آنچه را که نصاری نسبت به عیسی بن مریم گفتند؛ اما نه آن گروه از ما هستند و نه ما از آنها هستیم.(36)
امام سجاد(ع) بدین شکل برائت عملی خود را از غالیان ابراز داشته، هشدار میدهد کسی که چنین عقیدهای داشته باشد، از زمره ی مسلمانان خارج شده است؛ چنان که آن دسته از یهود و نصاری که نسبت به عزیر و عیسی(ع) غلو کردند، از دین خود خارج شدند.
امام باقر و امام صادق(ع)
بیشترین ظهور و بروز غالیان در زمان این دو امام بزرگوار بوده است؛ زیرا کشمکشهای سیاسی عباسیان و امویان تا اندازهای مردم را در ابراز علاقه به اهل بیت آزاد گذاشته بود؛ در این میان برخی با سوء استفاده از این موقعیت و بهرهگیری از احساسات پاک مردم عادی، راه غلو در مورد ائمه(ع) را در پیش گرفتند تا از این آب گل آلود ماهی بگیرند. آنان با عنوان کردن صفات غلو آمیز نسبت به ائمه(ع) و بالا بردن آنان تا سر حد نبوت و الوهیت، خود را به عنوان پیامبر یا امام از سوی ائمه(ع) معرفی میکردند تا به اهداف دنیایی خود دست یابند. از سوی دیگر، ائمه(ع) با جدیّت و هوشیاری تمام، به مقابله ی با آنان پرداخته، ضرر غالیان نسبت به خود را یادآور میشدند.
در این دوره هفت نفر نقش برجستهتری داشتند که همگی مورد لعن امام صادق(ع) واقع شدند. یکی از خطرناکترین این افراد، مغیرهًْ بن سعید بود. وی نخست خود را نائب امام باقر(ع) معرفی کرد و سپس امام را به حد خدایی رساند و خود را پیامبر و امام از طرف او به مردم معرفی نمود.(37) وی در این راه از سحر و شعبده و نیرنگ استفاده میکرد. یکی از بزرگترین جنایاتی که مغیرهًْ بن سعید مرتکب شد، حدیث سازی است. وی در آغاز که هنوز چهره ی کریه وی برای اصحاب امام باقر(ع) ناشناخته بود، به کمک اصحاب خود، کتابهای حدیثی اصحاب امام باقر(ع) را به بهانه ی استنساخ و رونوشت برداری از آنها میگرفت و احادیث غلو آمیز را با اسناد صحیحی که در آن کتب وجود داشت، وارد آن کتابها میکرد و سپس نسخههای استنساخ شده را در میان شیعیان رواج میداد و بدین وسیله احادیث غلوآمیز در میان شیعیان منتشر میگشت و مردم با توجه به سلسله سندهای معتبر در آن احادیث، آنها را معتبر دانسته، به انتشار بیشترآنها میپرداختند. امام صادق(ع) بارها این خطر را به اصحاب خود گوشزد میکرد و افزون بر لعنت فرستادن به مغیره، از اصحاب می خواست احادیث ائمه(ع) بر قرآن و روایات قطعی عرضه کنند و آنچه مخالف قرآن و سنت قطعی است، رد کنند و بدانند از جعلیات مغیره و اصحابش میباشد.(38)
بیانیه: از دیگر فرقههای غالی، «بیانیّه» است که منتسب به بیان بن سمعان تمیمی نهدی است. وی یکی از هفت نفری است که مورد لعن امام صادق و امام باقر(ع) واقع شده است. او خود را مصداق آیه ی «هذا بیانٌ للنّاس» معرفی میکرد و ادعای پیامبری مینمود. بیان بن سمعان به امام باقر(ع) نامه نوشت و از آن حضرت دعوت کرد به وی ایمان بیاورد تا سالم بماند. امام باقر(ع) نیز برای نشان دادن شدت کفر این ادعا، به نامه رسان که عمر بن عفیف ازدی نام داشت، دستور داد نامه را بخورد و او نامه را خورد و در دم هلاک شد. طبیعی است بیان، ادعای شیعه گری نداشت، بلکه خود را پیامبر میدانست.(39)
حارثیّه: این فرقه منتسب به دو نفر از هفت نفری است که مورد لعن امام صادق(ع) قرار گرفتند. یکی، حارث شامی و دیگری عبداللّه بن حارث مدائنی.
صائدیّه و منصوریّه: فرقه ی اول پیروان صائد نهدی و دوم، پیروان ابومنصور عجلی، دو نفر دیگر از هفت نفری است که مورد لعن امام صادق(ع) واقع شدند.(40)
خطابّیه: پیروان محمد بن مقلاص اسدی کوفی اجدع زرّاد بزّاز، معروف به ابوالخطاب میباشند. ابوالخطاب نخست از اصحاب امام صادق(ع) بود، ولی پس از چندی منحرف شد. ابوالخطاب مهمترین و گزافه گوترین فرقه ی غالیه را تشکیل داد؛ به گونهای که همه ی فرقههای قبل و بعد از خود را تحت الشعاع قرار داد و بسیاری از غلات پس از او، عقاید خود را از او اقتباس کردند. یکی از بدترین کارهایی که ابوالخطاب به پیروی از مغیرهًْ بن سعید انجام داد، این بود که احادیثی با سند جعل میکرد و آنها را در کتب اصحاب ائمه(ع) و به نام ائمه(ع) جای میداد و به این سبب و نیز به علت عقاید باطل او، احادیث بسیاری در ردّ وی از سوی ائمه(ع) وارد شده است که فهرست وار به گوشهای از این احادیث مینگریم:
1. وی یکی از هفت نفری است که مورد لعن امام صادق(ع) قرار گرفته است.
2. امام صادق(ع) ابوالخطاب و یارانش را از یهود و نصاری و مجوس و مشرکان بدتر میداند و آنها را باعث کوچک نشان دادن عظمت خداوند میشمرد.
3. امام رضا(ع) می فرماید: ابوالخطاب را یکی از دروغ بندان بر امام صادق(ع) میداند که سرانجام به سزای اعمال خود رسید و با حرارت آهن، هلاک شد.
4. امام صادق(ع) میفرماید: خدا ابوالخطاب را لعنت کند که باعث ترس من در حال قیام و قعود و خواب شد. خدایاآتش آهن را به او بچشان.
این حدیث نشان میدهد چگونه امام صادق(ع) از سوی ابوالخطاب در ناراحتی بسر میبرده است و از گمراه شدن مردم به دست او در اضطراب بوده است.
5. در بعضی از روایات، امام صادق(ع) معلّم ابوالخطاب را شیطان میداند.
6. امام صادق(ع) پس از به هلاکت رسیدن ابوالخطاب، فرمود: لعنت خدا و فرشتگان و همه ی مردم بر ابوالخطاب باد! من خدا را شاهد میگیرم که او کافر، فاسق و مشرک بود.
ابوالخطاب نخست خود را وصّی امام جعفر صادق(ع) و سپس آن حضرت را خدا و خود را پیامبر از سوی او قرار داد.
امام صادق(ع) نسبت به غالیان شدّت عمل به خرج میداد. آن حضرت شدت ناراحتی خود از ابوالخطاب را با لعن او و کافر و مشرک خواندن وی ابراز میدارد و مردم را نسبت به پیروی از چنین فردی هشدار میدهد و حتی با نفرین او، میزان نفرت خود را از ابوالخطاب به نمایش میگذارد. آن گاه که خبر لعن امام صادق(ع) به خطابیّه رسید، گفتند: مراد امام صادق(ع) قتادهًْ بن دعامهًْ بصری، فقیه اهل بصره بود که کنیهاش ابوالخطاب است. وقتی این خبر به امام صادق(ع) رسید، فرمود: «منظور من محمد بن مقلاص است. خدا بر او، اصحابش، شک کنندگان در او و کسی که بگوید مراد من از لعن ابوالخطاب، غیر از اوست و همچنین کسی که در لعنت و بیزاری از او توقف کند، لعنت فرستد». (41) امام صادق(ع) در سفارشهایی به ابو جعفر محمد بن نعمان احول، پس از تأکید بسیار بر پنهان نگه داشتن اسرار و نقشههای محرمانه و سیاسی اهل بیت(ع) و بر حذر بودن از خبر پراکنی و دروغ زنی، میفرماید:
پسر نعمان! ما خاندانی هستیم که شیطان پیوسته و دایم فردی را در جمع ما وارد میکند که نه از ماست و نه هم عقیده ی با ماست. پس هنگامی که شیطان او را مشهور ساخت و مورد توجه مردم قرار داد، به او دستور میدهد بر ما دروغ بندد. این امر به همین منوال ادامه دارد؛ یکی که رفت، دیگری از راه میرسد و کارهای او را دنبال میکند.(42)
حضرت در ادامه ی وصیت، میفرماید:
سّر ما فاش مساز که بی شک مغیرهًْ بن سعید بر پدرم دروغ بست و سّراو را فاش ساخت و در نتیجه خداوند تیزی شمشیر را بر او چشانید. ابوالخطاب نیز که بر من دروغ میبست و رازم را فاش ساخت [سرانجام] به عاقبت مغیره دچار شد. هر کس امر ما را مخفی بدارد، خداوند او را در دنیا و آخرت میآراید و بهرهاش را عطا میکند و او را از مرگ و زندان تنگ، حفظ میکند.(43)
کشی از حضرت صادق(ع) روایت کرده است که حضرت در تفسیر آیه ی مبارکه ی « هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ، تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ» (44)(شعراء:221-222). فرمودند: آنان هفت نفرند:
1. مغیره بن سعید؛ 2. بنان یا بیان بن سمعان؛ 3. صائد النهدی؛ 4. حمزهًْ بن عماره؛ 5. حارث شامی؛ 6. عبداللّه بن عمرو بن حارث؛ 7. ابوالخطاب.(45)
بزیعیّه: پیروان بزیع بن موسی حائک (بافنده)، گروهی از پیروان ابوالخطاب بودند که پس از مرگ وی، او را جانشین ابوالخطاب قرار دادند. بزیع بارها مورد لعن امام صادق(ع) قرار گرفت. وی در ادعای نبوت، خود را شریک ابوالخطاب می دانست و میگفت: او و ابوالخطاب هر دو فرستاده ی جعفر بن محمد هستند.
«بزیعیّه» تصور میکردند خداوند، خویش را در هیئت جعفر بن محمد(ع) به خلق نمایانده است. امام صادق(ع) پس از شنیدن خبر قتل بزیع، خدا را سپاس گفت.
از فرقههای یاد شده به ویژه خطابیه، فرقههای دیگری منشعب شدند که نوعاً مورد لعن و تنفّر ائمه(ع) واقع شدند؛ برای نمونه میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
عمیریّه: منتسب به امیر بن بیان عجلی و از تابعان ابوالخطاب بودند و همان عقاید بزیعیّه را داشتند. آنان خیمهای در محلّه کنّاسه کوفه نصب کرده بودند و در آن امام صادق(ع) را عبادت میکردند.
معّمریّه: بعد از ابوالخطاب، جمعی از پیروان او فردی موسوم به معمّر را جانشین وی دانستند و سر به اطاعت او سپردند. معمر شرب خمر و زنا و دیگر محرمات را بر یاران خود حلال گردانید و آنان را به ترک فرایض دعوت کرد. این جماعت که معمّریه نام دارند، به بقای جهان اعتقاد داشتند و بهشت و جهنم را خوشیها و ناخوشیهای دنیا میدانستند. آنها معمر را مانند ابوالخطاب میپرستیدند.
سرّی: وی نیز از جمله غلاتی بود که در زمان امام جعفر صادق(ع) مورد لعن آن حضرت واقع شد. امام صادق(ع) میفرمود: شیطان بر سرّی و بزیع و بیان، ظاهر شده است.
بشاریّه: منسوب به بشار شعیری است که در زمان امام صادق و امام کاظم(ع) زندگی میکرد. این گروه، از مخمسّه که از پیروان ابوالخطاب بودند، منشعب شدند. گفته میشود مخمسّه قائل به خدایی پنج تن، یعنی محمد(ص)، علی(ع)، فاطمه(ع)، حسن و حسین(ع) بودند؛ اما بشار در خدایی محمد(ص) با آنها اختلاف پیدا کرد و از آنها جدا شد؛ لذا مخمسّه میگفتند چون بشار ربوبیّت محمد(ص) را انکار کرد، به صورت پرندهای دریایی که علباء (علیاء) نام دارد، مسخ شد. از این جهت به این گروه، «علبائیّه» هم میگویند.
در حدیثی از امام صادق(ع)، آمده است: حضرت پس از لعن بشار، به راوی فرمود: به آنها بگو، وای بر شما! به درگاه خدا توبه کنید که شما کافر و مشرک هستید.
امام صادق(ع) رو به راوی ادامه داد: به نزد بشار برو و به او بگو ای کافر! ای فاسق! ای مشرک! من از تو بیزارهستم.
و در حدیثی دیگر، امام صادق(ع) بشار را شیطانی نامید که اصحاب و یاران او را فریب داده است.(46)
امام کاظم(ع)
در زمان این امام بزرگوار، فرقه ی بشیریّه، منسوب به محمد بن بشیر از موالی بنی اسد و از اصحاب امام کاظم(ع) پایه گذاری شد. محمد بن بشیر در زمان امام کاظم(ع) بر آن حضرت دروغهای فراوان میبست. پس از وفات امام موسی(ع) قائل به این شد که امام موسی(ع) وفات نیافته و تا چندی در بین مردم زندگی میکرده و خود را برای اهل نور به صورت نور و برای اهل ظلمت به صورت ظلمت نشان داده است؛ اما پس از مدتی همه ی مردم از ادراک او در حجاب ماندهاند. در حالی که او هنوز در بین آنها موجود است. یاران بشیر بر این باور بودند امام موسی(ع) همان مهدی قائم(عج) است و نمرده است و فقط غایب شده است و در زمان غیبت، محمد بن بشیر را به عنوان جانشین خود، بر امت نصب کرده است و انگشتر و علم خود و همه ی آنچه را که مردم در امور دینی و دنیایی به آن نیاز دارند، به او بخشیده است و امام بعد از کاظم(ع) محمد بن بشیر است.
بعدها ابن بشیر امام موسی(ع) را خدا و خود را پیامبر از طرف او معرفی کرد.
وی به علم شعبده آگاهی تام داشت و در این راه بسیاری از یارانش را فریب می داد؛ برای نمونه، صورتی ساخته بود مانند صورت امام موسی کاظم(ع) و لباسی از حریر بر آن پوشانده بود. این صورت در حالت عادی مانند بادکنکی دو بعدی بود و آن را چنان با ادویه پوشانده بود که در هر زمان میتوانست آن را به صورت سه بعدی و درست به شکل یک انسان درآورد. او یارانش را به درون خانه میبرد و به آنها میگفت: ابوالحسن موسی بن جعفر(ع) نزد من است. اگر میخواهید او را ببینید و بدانید که من از طرف او پیامبر هستم، بیایید تا او را به شما نشان دهم؛ سپس آنان را به اتاق میبرد و به آنان میگفت: آیا غیر از من و خودتان کسی را میبینید؟
آنان میگفتند:خیر.
میگفت: آیا پشت پرده کسی را میبینید؟
جواب میدادند: خیر.
آن گاه آنان را از اتاق بیرون میکرد و آن صورت را که پشت پرده مخفی کرده بود، به شکل سه بعدی در میآورد و سپس یارانش را به داخل فرا میخواند و میگفت: نگاه کنید.
آن مردم بیچاره هم باور میکردند که او امام موسی(ع) است. سپس ابن بشیر نزدیک صورت شده، وانمود می کرد صورت در حال مناجات و گفتگو با اوست؛ سپس آنها را بیرون میکرد و صورت را به شکل اول درمیآورد. این کارها باعث تقویت ایمان یارانش به او میشد.
این فرقه همچون فرقههای دیگر، باورهای باطلی داشتند.
امام کاظم(ع) سه بار او را لعنت و سپس چنین فرمود: « خدایا حرارت آهن را به او بچشان!».
امام کاظم(ع) میفرمود: خدایا من از آنچه ابن بشیر دربارهام ادعا میکند، به سوی تو بیزاری میجویم. خدایا! مرا از دست او راحت کن و... خدایا از تو می خواهم مرا از این پلید نجس (محمد بن بشیر) خلاص کنی که شیطان در نطفه ی او شریک بوده است.
سرانجام نفرینهای امام کاظم(ع) اثر خود را کرد و ابن بشیر به بدترین وجهی به هلاکت رسید.(47)
بعد از وفات امام موسی کاظم(ع) تا زمان حیات امام حسن عسگری(ع)، کمتر مواردی را مییابیم که به عنوان فرقههای غلات مطرح شده باشند. بلکه تنها اشخاصی به عنوان غالی مطرح بودند که نوعاً طرفدار فرقههای معروف (دورههای قبل) غلات، مانند خطابیّه بودند، بنابر این میتوان این دوره را دوره ی غلات بدون فرقه نامید. از آنجا که بعضی از این افراد نقش مهمی در تقویت غلات داشتند، در اینجا نام مهمترین آنان را از قرار زیر ذکر میکنیم:
1. یونس بن ظبیان در زمان امام رضا(ع): نقل شده است وقتی دختر ابوالخطاب از دنیا رفت، یونس بر سر قبر او آمد و گفت: «اسلام علیک یا بنت رسول اللّه»؛ این حاکی از آن است که یونس از پیروان ابوالخطاب بود و او را پیامبر میانگاشت. گفته میشود وی امام رضا(ع) را خدا میدانست.
2. حسین بن علی خواتیمی: او نیز زمان حضرت رضا(ع) را درک کرده، تا زمان امام حسن عسگری(ع) زنده بود، وی در زمان امام عسگری(ع) به عنوان غالی بروز و ظهور یافت.
3. محمد بن فرات: به او نسبت غلّو و شرب خمر داده شده است. او یکی از کسانی بود که در زمان امام عسگری(ع) کمکهای فراوانی به محمد بن نصیر نمیری میکرد.
4و5. هاشم بن ابی هاشم و جعفر بن واقد: این دو از غلات دوره ی امام جواد(ع) و از پیروان ابوالخطاب بودند. امام جواد(ع) در حدیثی پس از لعنت کردن ابوالخطاب و یارانش فرمود: این دو نفر، یعنی ابوالعمر و جعفربن واقد و هاشم بن ابی هاشم، به وسیله ی ما- و اعتبار ما- مال مردم را میخورند، در حالی که مردم را به تعالیم ابوالخطاب دعوت میکنند. خدا ابوالخطاب و آنان که با او بودند و آنان که سخنان وی را قبول کنند، لعنت کند. سپس سه مرتبه فرمود: «لعنهم اللّه»: خدا ایشان را لعنت کند.
6 و7: ابوالسمهری و ابن ابی الزرقاء: این دو نفر نیز در زمان امام جواد(ع) میزیستند و بر آن حضرت دروغ میبستند و ادعا داشتند داعیان آن حضرت(ع) هستند. حضرت امام جواد(ع) از آنها بیزاری جسته، خون آنها را حلال دانست.
8. فارس بن حاتم قزوینی: او از غلات زمان امام علی النقی(ع) بود که مورد لعن آن امام قرار گرفت.
9. حسن بن محمد، معروف به ابن بابای قمی: او در زمان امام حسن عسگری(ع) میزیست و ادعای نبوت از سوی آن حضرت داشت. حضرت در نامهای به ابو محمد بن فضل بن شاذان، او را لعنت کرده، ادعای او را تکذیب نمود و فرمود: شیطان او را مسخر خود کرده است و خدا لعنت کند آن کسی را که ادعای او را بپذیرد... . او مرا اذیت کرده است، خدا او را لعنت کند. حضرت در این نامه، از ابو محمد و تمام شیعیان خواسته است از حسن بن محمد بیزاری و دوری بجویند.
10 و 11. علی بن حسکه و قاسم بن یقطین (قاسم بن حسن بن علی بن یقطین): این دو نفر هر دو از اهالی قم بودند و در زمان امام حسن عسگری(ع) زندگی میکردند. اعتقاداتی که به این دو نسبت دادهاند، چنین است:
1. امام حسن عسگری(ع) اول قدیم است.
2. خداوند که میفرماید: «انّ الصّلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر»، مرادش از نماز، مردی است [ که باید او را دوست داشت] و منظور، رکوع و سجود و همین طور زکات و دیگر واجبات نیست.
آنها این اعتقادات را با روایات ساختگی به امامان شیعه نسبت میدادند. امام حسن عسگری(ع) در جواب احمد بن عیسی که از آن حضرت درباره ی این اعتقادات سؤال کرده، نوشته بود ما را نه امکان ردّ این دعاوی است، چرا که به پدران شما نسبت میدهند و نه امکان قبول، چرا که ادعای بزرگی میکنند، چنین نوشت: «اینها دین ما نیست، از او دوری جویید».
در روایتی دیگر، امام عسگری(ع) هر دوی آنها را لعنت کرده، فرمودند: «شیطان نزد قاسم ظاهر میشود و گفتارهای بیهوده را در قلب او میاندازد». (48)
امام مهدی(عج)
زمان غیبت صغری
در زمان حضرت حجت(عج)، آن حضرت چهار نایب خاص داشتند که رابط آن حضرت با مردم بودند. در این زمان بعضی افراد سرشناس شیعه، به مقام نیابت نایبان حسد برده، خود را شایسته ی آن مقام دانستند؛ اما چون از ناحیه ی آن حضرت برای آنان مقامی در نظر گرفته نشد، برای جلب مردم، ادعای نیابت و بابیت آن حضرت را کردند و سعی در جذب افراد به سوی خود داشتند تا از این راه به مال و جاه و مقام برسند؛ اما چون نایبان واقعی آن حضرت به شدت با آنان برخورد می کردند و نیز از سوی حضرت حجت(عج)، نوشتههایی (توقیعات) در ردّ آنان صادر شد، راه غلو در پیش گرفتند و ادعاهای گزاف و بزرگی درباره ی خود و در بعضی موارد، درباره ی ائمه(ع) مطرح کردند و عدهای را گمراه ساختند. در ادامه به چند نفر که به نام آنها فرقههایی از کتب ملل و نحل ذکر شده است، اشاره میکنیم:(49)
1. شریعیّه: منسوب به ابو محمد حسن الشریعی (السریعی) میباشد. او از یاران امام علی النقی و امام عسگری(ع) به شمار میرفت. وی پس از وفات امام عسگری(ع)، انتظار نیابت حضرت حجت(عج) را داشت، اما برآورده نشد؛ پس خود، برای خویش این مقام را ادعا کرد و بر خدا و ائمه(ع) دروغهایی بست. پس از چندی توقیعها و نوشتههایی از سوی حضرت در ردّ او صادر شد و از آن پس، شیعیان از او بیزاری جسته، او را لعنت می کردند.
2. نمیریّه: منسوب به محمد بن نصیر فهری نمیری. از بعضی نوشتهها بر میآید وی از اصحاب امام محمد تقی(ع) به شمار میرفته، ادعاهای باطلی در زمان آن حضرت داشته است که مورد لعن آن حضرت واقع شده است. وقتی برای به دست آوردن دل آن حضرت نزد آن امام رفت، امام او را نپذیرفت و ناامیدانه وی را برگرداند. او در زمان امام علی النقی(ع) ادعای نبوت داشت و میگفت: امام علی النقی(ع) او را فرستاده است، آن حضرت را خدا میدانست. محمد بن نصیر در زمان غیبت صغری، ادعای بابیت و نیابت کرد.
شلمغانیه (عزاقریّه): منسوب به ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی، معروف به ابن ابی العزاقر میباشد. او یکی از اصحاب امام حسن عسگری(ع) بود و در آغاز، انحرافی نداشت. بلکه از فقهای بزرگ امامیه به شمار میرفت، اما پس از وفات امام حسن عسگری(ع) انتظار نیابت را داشت و وقتی نیابت به حسین بن روح واگذار شد، حسد او شعلهور شد و شروع به توطئه چینی علیه حسین بن روح کرد. او گفتارهایی از خود میساخت و به حسین بن روح و دیگر نواب نسبت میداد. حسین بن روح نوبختی او را لعنت کرد و از همه ی شیعیان خواست از او دوری جویند؛ سپس توقیعی از سوی حضرت حجت(عج) صادر شد که حکم به ارتداد او داده شده بود و حضرت از او برائت جسته؛ او را لعنت کرده بود.
4. هلالیّه: منسوب به احمد بن هلال عبر تایی کوفی میباشد. او از اصحاب امام دهم و یازدهم بود و پس از وفات امام حسن عسگری(ع)، وقتی وکالت و نیابت به محمد بن عثمان، دومین نایب خاص رسید، نیابت او را انکار کرد؛ با اینکه نیابت پدرش را قبول داشت. پس از چندی، در زمان نیابت حسین بن روح، توقیعی از حضرت حجت(عج) در لعن و بیزاری از او صادر شد.
5. بلالیّه: منسوب به شخصی به نام ابوطاهر محمد بن علی بن بلال میباشد. او نخست از یاران امام حسن عسگری(ع) بود و پس از وفات آن حضرت نیز یکی از بزرگان امامیه به شمار میرفت؛ به طوری که ابوالقاسم حسین بن روح قبل از نیابتش برای حلّ بعضی از مشکلات به او مراجعه میکرد؛ اما پس از وفات یافتن ابوعمر و عثمان بن سعید و رسیدن نیابت به پسرش محمد بن عثمان، راه انحراف در پیش گرفت. علت انحراف وی آن بود که او وکیل امام در گرفتن وجوهات بود و اموال زیادی از شیعیان نزد او جمع شده بود. وقتی محمد بن عثمان به نیابت رسید، از او درخواست استرداد آن اموال را کرد، اما او که حبّ جاه و مال وجودش را فرا گرفته بود، نیابت محمد بن عثمان را رد کرده و خود ادعای نیابت کرد. توقیعی از سوی حضرت حجت(عج) در لعن او صادر شد. پس از آن، شیعیان از او بیزاری جستند. البته درباره ی او سخنی از غلو و عقیده ی الوهیت اشخاص و تناسخ و حلول ذکر نشده است؛ بنابر این نمیتوان وی را جزو غلات برشمرد؛ چه اینکه آیت اللّه خویی ایشان را فقط فاسد العقیده میداند.(50)
در پایان، موضع گیری ائمه(ع) و اقدامات آنان در مورد غلات را به طور خلاصه و دستهبندی شده یاد آور میشویم:
موضع گیری ائمه(ع) در برابر غلات
اقدامات ائمه(ع) در برابر غلات را میتوان در موارد ذیل خلاصه کرد:
1. بازشناسی شخصیت غلات و منع شیعیان از مجالست و شنیدن سخنان آنها و محاصره ی همه جانبه ی ایشان: از مهمترین اقدامات امامان(ع) در مبارزه با جریان غالی گری، معرفی شخصیت غالیان و منع شیعیان از مجالست با آنها بوده است؛ برای نمونه حضرت رضا(ع) ضمن برشمردن غلات در ردیف کافران، چنین میفرماید:
هر کس با آنها مجالست کند و یا با آنها بخورد و بیاشامد و دوستی خالصانه برقرار کند یا با آنها ازدواج کرده و از میان ایشان برای خود همسری برگزیند و یا به آنها ایمنی بخشد و یا بر امانتی امینشان بشمارد و نیز سخنان آنها را درست بداند و یا به نیم گفتاری آنها را کمک و یاری کند، باید بداند که از ولایت خداوند و رسول خدا و نیز از ولایت ما اهل بیت، بیرون رفته است.(51)
در حدیثی دیگر- که به واقع شاخصی برای سنجش ایمان است- گوش دادن به سخنان شخص غالی، برابر خروج از صراط مستقیم و درافتادن در مسیر کفر و الحاد معرفی شده است.(52)
امام صادق(ع) میفرماید: « کمترین چیزی که به وسیله ی آن، انسان از ایمانش خارج میشود، آن است که در مجلس یک غالی بنشیند، سخنانش را گوش دهد و آنها را تصدیق کند». (53)
2. اظهار بیزاری و لعن و نفرین غلات: امام صادق(ع) خطاب به بشار شعیری- یکی از غلات- چنین میفرماید: «از نزد من بیرون برو که خداوند تو را لعنت کند. سوگند به خدا هرگز سقف خانهای بر سر من و تو سایه نخواهد افکند». (54)
همچنین در حدیثی که سدیر صیرفی گزارشی از افکار غلات را به محضر حضرت صادق(ع) عرضه میدارد، امام چنین میفرماید: «ای سدیر! گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خونم از این گروه بیزار است. خداوند و پیامبرش از آنها بیزار هستند و اینان بر دین من و دین پدرانم نمیباشند. به خدا سوگند! در روز قیامت، خداوند میان من و ایشان را جمع نخواهد کرد، مگر آنکه بر آنان غضبناک است». (55)
3. دروغ شمردن و تکذیب باورهای آنان: بخش دیگری از فعالیتها و اقدامات امامان در برخورد با فتنه ی غلات، دروغ شمردن و تکذیب عقاید و باورهای ایشان بوده است. آنان در محکومیت و تکذیب عقاید غالیان، تلاشهای پیگیری داشته، از هیچ کوششی فروگذار نکردهاند و از هر فرصتی برای ابهامزدایی و شناساندن شخصیت واقعی غلات بهره جستهاند؛ برای نمونه امام صادق(ع) برای تکذیب و بی اعتبار دانستن عقیده ی کفر آمیز بشار شعیری، چنین میفرماید:
به خدا سوگند احدی خداوند را کوچک نکرد، همانند کوچک نمودن این فاسق! همانا او شیطان، پسر شیطان است. آمده تا اصحاب و شیعیان را گمراه کند. اینک از او بر حذر باشید و باید حاضران این سخن را به غایبان برسانند. همانا من بنده ی خدا و فرزند بنده ی خدا و فرزند کنیز اویم که اصلاب پدران و ارحام مادران مرا حمل نمودهاند. به یقین، خواهم مرد و سپس برانگیخته میشوم. آن گاه مرا باز میدارند و از من میپرسند. سوگند به خداوند که حتماً از آنچه این دروغگو درباره ی من و از زبان من ادعا کرده، سؤال میشوم! ای وای بر او! او را چه شد؟ خداوند او را بترساند! همانا در حالی که در بسترش آسوده است، مرا هراسان کرده و خواب را از من ربوده است. آیا میدانید چرا این را میگویم؟ این سخن را از این روی میگویم که در قبرم آسایش و آرام و قرار داشته باشم.(56)
4. تکفیر و تفسیق غلات: غالیان در انجام فرایض دینی، اشخاصی لاابالی و غیر معتقد بوده، از ارتکاب معاصی و محرمات نیز پرهیزی نداشتند؛ همچنین با طرح مسائل اغواگرایانهای چون الوهیت ائمه، پا از دایره ی توحید و عقاید صحیح اسلامی بیرون گذاشته، به مرز کفر و شرک داخل شدهاند؛(57) از این روست که ائمه(ع) در موقعیتهای گوناگون، به تکفیر و تفسیق ایشان پرداخته، نقاب از چهره ی واقعی آنان به کنار زدهاند.(58)
5. ترساندن و وعده ی آتش به غلو کنندگان: پیامبر گرامی اسلام(ص) خطاب به علی(ع) میفرماید:
ای علی! حواریّون، عیسی را تصدیق و یهودیان وی را تکذیب کردند. برخی نیز در شأن وی، راه مبالغه و افراط و زیادهگویی در پیش گرفتند. تو نیز همچون مسیح خواهی بود که شیعیان تو را تأیید خواهند کرد؛ رشک کنندگان در مقام والایت، جایگاه بی بدیل تو را انکار کرده، آن را دروغ پنداشت و گروهی دیگر نیز به مبالغهگویی در شأن تو روی خواهند آورد. پس بدان که جایگاه غلو کنندگان در آتش خواهد بود.(59)
امام رضا(ع) نیز در کلامی رسا، چنین فرمودند:
من تجاوز بأمیرالمومنین العبودیّهًْ فهو من المغضوب علیهم و من الضالین؛ هر کس امیرالمومنین(ع) را از حدّ بندگی بالاتر برد، از کسانی است که مورد غضب الهی قرار خواهد گرفت و در زمره ی گمراهان خواهد بود.(60)
6. ردّ عقاید غلات و بیان عقاید صحیح: امام رضا(ع) وقتی شنید بعضی از افراد، صفات خداوند ربّ العالمین را به حضرت علی(ع) نسبت میدهند، بدنش لرزید و عرق از سر و رویش جریان پیدا کرد و سپس فرمود:
منزّه است خداوند! منزّه است خداوند از آنچه ظالمان و کافران درباره ی او میگویند. آیا علی(ع) خورندهای در میان خورندگان، نوشندهای در میان نوشندگان، ازدواج کنندهای در میان ازدواج کنندگان و گویندهای در میان گویندگان نبود؟! آیا او نبود که در مقابل پروردگار خود در حالی که خاضع و ذلیل بود، به نماز میایستاد و به سوی او راز و نیاز میکرد؟! آیا کسی که این صرا دارد، خداست؟! اگر چنین است، پس باید همه ی شما خدا باشید! چون در این اوصاف با علی(ع) مشترک هستید؛ صفاتی که همه ی آنها دلالت بر حدوث موصوف آنها دارد.(61)
آن گاه در جواب سؤال راوی که معجزات آن حضرت را دلیل غلات برای الوهیت او ذکر میکند، میفرماید: «اما معجزاتی که از او به ظهور رسیده، فعل خودش نبود، بلکه فعل قادری بود که به مخلوقات شباهت نداشت». (62) سپس آن حضرت با بیان مثال زیبایی، ریشه ی این مسائل را بیان میکند که خلاصه ی آن چنین است: ریشه ی این انحرافات جهل آنان است؛ مثل اینکه میگویندپادشاهی با شکوه و جلال وارد میشود و شما او را اکرام و تعظیم کنید، اما در این هنگام یکی از بندگان آن پادشاه با لشکر و حشم وارد میشود و آنها میپندارند او پادشاه است و هر چه آن بنده میگوید من بندهام و همه ی این نعمات از آن پادشاه لازم التعظیم است، به گوش آنان نمیرود. آنها نیز چون علی(ع) و اولادش را دیدند که خداوند نعمتهای فراوان به آنان عطا نموده است، او را به نام خدا خواندند... .
امام صادق(ع) به یکی از اصحاب خود که نسبت به او افکار غلوآمیز داشت، فرمود:
ای اسماعیل! برای من آبی در «متوضّأ» (محل وضو) بگذار تا وضو بگیرم. اسماعیل نیز چنین کرد و سپس با خود گفت: من درباره ی او اعتقاداتی چنین و چنان دارم (مثل اینکه او پروردگار و خالق و رازق است)، در حالی که او به وضو گرفتن احتیاج پیدا میکند.
وقتی امام صادق(ع) از محل وضو خارج شد، فرمود: ای اسماعیل! ساختمان را بیش از آنچه ظرفیت دارد، بالا نبرید که منهدم خواهد شد. ما را مخلوق قرار دهید و آن گاه هر چه میخواهید، درباره ی ما بگویید.(63)
7. صدور فرمان کشتن بعضی از غلات: ائمه(ع) سعی داشتند حتی الامکان در برخورد با غلات، از مراحل ذکر شده استفاده کنند و با برهان و بیان عقاید صحیح و نیز اعلام بیزاری از آنها، خطر غلات را به حداقل برسانند، اما هنگامی که تندرویهای غلات غیر قابل تحمل میشد، چارهای به جز فرمان قتل آنان نمیدیدند که البته این موارد بسیار کم اتفاق میافتاد. شاید بتوان گفت کل مواردی که طی آنها دستور قتل غلات صادره شده، موارد اندک زیر است:
1. فارس بن حاتم قزوینی یکی از خطرناکترین غلات زمان امام حسن عسگری(ع) بود که بدعتهای فراوانی گذاشت و بسیاری از مردم را فریب داد. امام خون او را هدر اعلام کردو فرمود: هر کس مرا از دست او راحت کند و او را بکشد، من بهشت را برای او ضامن میشوم.(64) سرانجام یکی از اصحاب آن حضرت به نام جنید، فارس را به قتل رساند.
2. امام جواد(ع) به یکی از یاران خود به نام اسحاق انباری میفرماید: خون ابوالسمهری و ابن ابی الزرقاء مه بر ما دروغ میبندند، برای همه ی مسلمانان هدر است. امام از اسحاق میخواهد آنها را بکشد و به او وعده ی راحتی در بهشت میدهد، اما آن دو همیشه از اسحاق دوری میجستند و اسحاق موفق به کشتن آنها نشد.(65)
3. امام حسن عسگری(ع) به ابو محمد بن فضل بن شاذان دستور میدهد: اگر توانستی سر ابن بابای قمی- یکی از غلات بود- را با سنگ بشکنی، چنین کن که او مرا آزار داده است. خداوند او را در دنیا و آخرت آزار دهد.(66)
4. امام حسن عسگری(ع) در نامهای خطاب به بعضی از یاران خود، افزون بر ابراز تنفر و انزجار از علی بن حسکه و غلات دیگر میفرماید: از آنها دوری کنید که لعنت خدا بر آنها باد و اگر هر یک از آنها را یافتید، سر او را با سنگ بشکند.(67)
پی نوشت ها :
1. راغب اصفهانی، الفردات فی غریب القرآن،ص365.
2. شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص131.
3. همان.
4. ابو محمد حسن بن موسی نوبختی، فرق الشیعه،ص1-5.
5. نعمت اللّه صفری فروشانی، غالیان، ص112.
6. احمد وائلی، هویهًْ التشیع، ص122.
7. امروزه وهابیت در عربستان و سایر کشورها تبلیغ میکنند که شیعه به نبوت امام علی(ع) باور دارد و جبرئیل امین خیانت کرده، قرآن را بر حضرت محمد(ص) نازل کرده است؛ از همین رو شیعیان بعد از نماز سه بار دستها را بالا برده و میگویند خان الامین.
8. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج30، ص75؛ حسن بن ابی الحسن دیلمی، ارشاد القلوب، ج2، ص311.
9. نعمت اللّه صفری فروشانی، غالیان، ص61 به بعد.
10. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص261، باب 10 «نفی الغلو فی النبی و الائمهًْ».
11. عبد اللّه مبلغی آبادانی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج1، ص96. به نقل از: نعمت اللّه صفری فروشانی، غالیان، ص29.
12. همان.
13. توبه: 30.
14. مائده: 17 و 72.
15. سبأ:41.
16. سامی العزیری، الجذور و التاریخیهًْ و النفیسیهًْ للغلوّ و الغلاهًْ، ص73.
17. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص271، ح19.
18. ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج15، ص134؛ محمد تقی تستری، قاموس الرجال، ج10، ص430.
19. عبد اللّه سلوم السامرائی، الغلو و الفرق الغالیهًْ فی الحضارهًْ الاسلامیهًْ، ص15. به نقل از: نعمت اللّه صفری فروشانی، غالیان، ص44.
20. محمد بن احمد بن حبان، صحیح، ج9، ص183؛ محمد بن اسحاق بن خزیمهًْ، صحیح، ج4، ص274.
21. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج3، ص408.
22. محمد محمدی ری شهری، اهل البیت فی الکتاب و السنهًْ، ص517.
23. نهج البلاغه، ج4، ص28، حکمت 117.
24. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج3، ص308، باب «الغسل الاطفال و الصبیان».
25. حاج میرزا خلیل کمرهای، آراء ائمه الشیعهًْ الامامیهًْ، ص190؛ عبدالرحمن بن علی بن جوزی، زاد المسیر، ج1، ص350؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج8، ص117.
26. فخر رازی، همان.
27. علی بن حسام الدین متقی هندی، کنز العمال، ج3، ص652؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص179.
28. محمد بن علی بن محمد شوکانی، نیل الأوطار، ج8، ص6؛ حر عاملی، وسائل الشیعهًْ، ج28، ص336.
29. احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص503.
30. نعمت اللّه صفری فروشانی، غالیان، ص82.
31. ابو جعفر محمد بن حسن الطوسی، اختیار معرفهًْ الرجال، ص126 به بعد. به نقل از : نعمت اللّه صفری فروشانی، غالیان، ص83.
32. سید محمد رضی رضوی، کذبو علی الشیعهًْ، ص285؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص299.
33. شیخ طوسی، الامالی، ص650؛ محمد باقر مجلسی، همان، ج25، ص266.
34. ابن ابی الفتح اربلی، کشف الغمهًْ، ج3، ص339؛ شیخ علی کورانی، معجم احادیث الامام المهدی(عج)، ص294.
35. حاج میرزا خلیل کمرهای، آراء ائمهًْ الشیعهًْ الامامیهًْ، ص44.
36. ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج15، ص134؛ محمد تقی تستری، قاموس الرجال، ج10، ص430.
37. عبداللّه فیاض، تاریخ الامامیهًْ، ص112. به نقل از: نعمت اللّه صفری فروشانی، غالیان، ص94.
38. همان.
39. سامی العذیری، الخذور التاریخیهًْ و النفیسیهًْ للغلو و الغلاهًْ، ص189 به بعد.
40. همان، ص161؛ نعمتاللّه صفری فروشانی، غالیان، ص100.
41. سامی العذیری، الجذور التاریخیهًْ و النفیسیهًْ للغّو و الغلاهًْ، ص166 به بعد؛ نعمت اللّه صفری فروشانی، غالیان، ص104 به بعد.
42. محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج75، ص289؛ حسین بروجردی، جامع احادیث الشیعهًْ، ج13، ص580.
43. همان.
44. آیا خبرتان دهم که شیطانها بر چه کسی نازل میشوند؟ شیاطین بر همه ی دروغ سازان گنه پیشه نازل میشوند.
45. محمد تقی تستری، قاموس الرجال، ج9، ص595؛ ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج15، ص257.
46. سامی العزیری، الجذور التاریخیهًْ و النفیسیهًْ، ص173 به بعد؛ علی رضا کاوندی، «شخصیت شناسی ابوالخطاب»، ص93 به بعد.
47. نعمت اللّه صفری فروشانی، غالیان، ص122.
48. همان، ص125 به بعد.
49. همان، ص131 به بعد؛ اسکندر اسفندیاری، طوایف غلاهًْ، صص128 و 143؛ عبدالرسول الغفاری، شبههًْ الغلو عند الشیعهًْ، ص88 به بعد.
50. ابوالقاسم خویی، همان، ج16، ص309 به بعد.
51. محمد باقر مجلسی، همان، ج25، ص273.
52. همان، ص269.
53. همان، ص27، ح14.
54. همان، ص307.
55. شیخ طوسی، اختیار معرفهًْ الرجال، ش551.
56. محمد باقر مجلسی، همان، ج25، ص307.
57. مجید معارف، پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص312.
58. ر.ک: محمد باقر مجلسی، همان، ج25، ص273؛ شیخ طوسی، اختیار الرجال، ش527.
59. محمد باقر مجلسی، همان، ج25، ص264.
60. همان، ص274.
61. همان، ج25، ص273، باب 10 «نفی الغلو فی النبی و الائمهًْ(ع)»
62.همان.
63.همان، ص279.
64. محمد بن عمر کشی، رجال کشی، ص532، فی فارس بن حاتم القزوینی.
65. همان ،ص529، فی هاشم بن ابی هاشم و ابی السمهری.
66. همان، ص520، فی الحسن بن محمد بن بابا القمی.
67. همان، ص518، فی الغلاهًْ فی وقت ابی محمد العسکری.
منابع:
قرآن کریم.
1. نهج البلاغه، به کوشش محمد عبده، قم، دار الذخائر، 1370ش.
2. ابن ابی الحدید، هبهًْ اللّه، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء الکتب العربیهًْ، 1378ق.
3. ابن ابی الفتح الاربلی، علی بن عیسی، کشف الغمهًْ، بیروت، دارالاضواء، [بی تا].
4. ابن الجوزی، عبدالرحمن بن علی، زادالمسیر، بیروت، دارالفکر للطباعهًْ و النشر، 1407ق.
5. ابن حبان، محمد بن احمد، صحیح ابن حبان، الطبعهًْ الثانیهًْ، [بی جا]، موسسه الرسالهًْ، 1414ق.
6. ابن خزیمهًْ، محمد بن اسحق صحیح ابن خزیمهًْ، الطبعهًْ الثانیهًْ، [بی جا]، المکتب الاسلامی، 1412ق.
7. بروجردی، حسین، جامع احادیث الشیعهًْ، قم، المطبعهًْ العلمیهًْ، 1407ق.
8. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، مصر، دار المعارف، 1959م.
9. تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، قم، جامعه مدرسین، 1422ق.
10. حاکم نیشابوری، احمد ابن ابراهیم، المستدرک، تحقیق یوسف عبدالرحمن مرعشی، [بی جا]، [بی نا]، [بی تا].
11. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعهًْ، الطبعهًْ الثانیهًْ، قم، مؤسسه ی آل البیت(ع)، 1414ق.
12. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، چ4، بیروت، 1409ق.
13. ___، معجم رجال الحدیث، چ5، [بی جا]، [بی نا]، 1413ق.
14. دیلمی، حسن بن ابی الحسن، ارشاد القلوب الی الصواب، [بی جا]، شریف رضی، 1412ق.
15. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تهران، مکتبهًْ المرتضویهًْ، [بی تا].
16. رضوی، سید محمد رضی، کذبوا علی الشیعهًْ، [بی جا]، [بی نا]، [بی تا].
17. سلوم السامرایی، عبداللّه، الغلو و الفرق الغالیهًْ فی الحضارهًْ الاسلامیهًْ، بغداد، دارالحریّهًْ للطباعهًْ، 1392ق.
18. شوکانی، محمد بن علی بن محمد، نیل الأوطار، بیروت، دارالجیل، 1973م.
19. صدوق، محمد بن علی بن قولویه، من لا یحضره الفقه، چ2، قم، انتشارات جامعه مدرسین، [بی تا].
20. صفری فروشانی، نعمت اللّه، غالیان: کاوشی در جریانها و برآیندها، مشهد، آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1378ش.
21. طوسی، ابو جعفر محمد بن حسن، اختیار معرفهًْ الرجال، به نقل از: صفری فروشانی، غالیان.
22.___، الامالی، قم، دارالثقافهًْ للطباعهًْ و النشر، 1414ق.
23. عزیری، سامی، الجذور التاریخیهًْ و النفسیهًْ للغلو و الغلاهًْ، قم، دلیل ما، 1424ق.
24. فخرالرازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، چ3، مکتب الاعلام الاسلامی، چ4، 1413ق.
25. فیاض، عبداللّه، تاریخ الامامیهًْ و اسلافهم من الشیعهًْ منذ نشأهًْ التشیع حتی مطلع القرآن الرابع الهجری، الطبعهًْ الثالثهًْ، بیروت، مؤسسهًْ الاعلمی، 1406ق.
26. کاوندی، علی رضا، «شخصیت شناسی ابوالخطاب»، مجله ی حدیث اندیشه، بهار و تابستان 1382، ش5 و6.
27. کشی، محمد بن عمر، رجال، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.
28. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، چ5، تهران، دارالکتب الاسلامیهًْ، 1363ش.
29. کمرهای، حاج میرزا خلیل، آراء ائمه الشیعهًْ الامامیهًْ(ع) فی الغلاهًْ، [بی جا]، چاپخانه حیدری، [بی تا].
30. کورانی، علی، معجم احادیث الامام المهدی(عج)، قم، مؤسسه ی معارف اسلامی، 1411ق.
31. مبلغی آبادانی، عبداللّه، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، قم، انتشارات منطق (سینا)، 1373ش.
32. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنزالعمال، بیروت، مؤسسه ی الرسالهًْ، 1409ق.
33. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه ی الوفاء، 1404ق.
34. محمدی ری شهری، محمد، اهل البیت فی الکتاب و السنهًْ، چ2، قم، دارالحدیث، 1375ش.
35. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، تصحیح الاعتقاد، قم، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید، 1413ق.
36. نوبختی، ابو محمد حسن بن موسی، فرق الشیعه، نجف، مکتبهًْ الحیدریهًْ، 1388ق.
37. وائلی، احمد، هویهًْ التشیع، الطبعهًْ الثانیهًْ، بیروت، مؤسسه ی اهل البیت، 1401ق.
معارف عقلی 15
/ج