مقدمه
و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا ،واقعیت این است که بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امت اسلام به فرقه های متعدد تقسیم شد و هر کدام از این فرقه ها در مسیری که برای خود انتخاب نموده اند خود را صاحب حق دیدند. ولی چیزی که مسلم است اینکه در عالم واقع فقط یکی از این فرقه ها حق و به اصطلاح فرقه ناجیه است. ما به عنوان شیعه و به عنوان پیروان مکتب اهل بیت پیامبر علیهم السلام معتقدیم که پس از پیامبر، امامت و ولایت، به امام علی علیه السلام و بعد از ایشان به سائر ائمه اهل بیت از فرزندان پیامبر و علی علیهما السلام منتقل شد. هر چند در ظاهر بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله با تشکیل سقیفه، افراد دیگری منصب ایشان را در دست گرفتند و علی الظاهر ایشان و فرزندانشان خانه-نشین شده و نتوانستند خلافت ظاهری خود را اعمال کنند. اما این مطلب چیزی از شأن و مقام آنان نکاست چرا که ما امامت را در رهبری ظاهری نمی دانیم و امام از نظر ما مرجع دین و دنیا و عامل هدایت ظاهری و باطنی است و ریاست دنیا، شأنی ظاهری از شؤون امام علیه السلام است که تاکنون به جز مدت قلیلی محقق نشده است و به طور کامل در زمان ظهور حضرت حجت ارواحنا فداه اعمال خواهد شد. شیعه برای اثبات حقانیت خود، هم از قرآن استفاده کرده و هم از روایات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که به وسیله علماء اهل سنت نقل شده است. و از این بابت هیچ نقصی در مقام استدلال ندارد و از همین روست که علماء شیعه کتابهایی در اثبات ولایت اهل بیت علیهم السلام و رد جریانات بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نوشته اند که همگی با استدلال و منطق محکم بوده است و مخاطب این کتب علماء اهل سنت بوده نه تنها مردم عادی و عوام. در مقابل از سوی برخی از جریانات اهل سنت (وهابیون و سلفی ها) کتابهایی نوشته شده که به زعم خودشان تحقیقی و علمی است اما بسیار عامیانه و سطحی نوشته شده و مخاطب آن عوام شیعه و زائرانی هستند که برای زیارت به مکه مکرمه و مدینه منوره سفر نموده اند و در آنجا این کتب به صورت رایگان و وسیع در اختیار زائرانی قرار می گیرد که اطلاعات کمتری نسبت به مسائل دینی و عقیدتی دارند. هر چند این کتابها به اندازه ای سطحی است و به اندازه ای عقیده و ایمان شیعیان به مقدسات اسلامی واهل بیت پیامبر علیهم السلام عمیق است که این کتب در آن زائران گرانقدر نیز تأثیری ندارد. ولی با اینحال بر آن شدیم تا با مراجعه به کتب اهل سنت بعضی از ایرادات وارد بر مکتب آنها را به صورت مختصر بیان نماییم تا به جای خرده گیری از سایر مکاتب، به فکر اصلاح مکتب خود برآیند .ما به هیچ وجه اهل تعصب و عناد نیستیم، ما پیرو عقل، قرآن، و سیره راستین پیامبریم .
بیان دو نکته :
نکته اول: غرض از نوشتن این نوشتار، ایجاد اختلاف و تفرقه نیست بلکه در مقام بحث و استدلال است و در مقام بحث باید از حق دفاع کرد. در عین حال ما اهل سنت را برادر خود می دانیم و آنها را با نام برادری می شناسیم و نه به خود اجازه اهانت به آنها را می-دهیم و نه جان و مال آنان را بر خود حلال می دانیم (آنچنانکه بعضی از متعصبین سلفی و وهابی در مورد شیعه بیان می کنند و با دلائل واهی خون شیعه را هدر می دانند!)
نکته دوم: تمام کتبی که در نوشتن این نوشتار به آن استناد شده و نام آن در این نوشتار بیان شده از منابع اهل سنت است و از هیچ کتاب شیعی برای اثبات مدعا استفاده نشده است .
چکیده مقاله
متاسفانه وهابیت با القائات نادرست و با روش هائی نه چندان انسانی در صدد القاء اعتقادات فاسد خود در میان گروههای مختلف اسلامی اعم از شیعه و سنی است. ما در این مقاله در صدد بیان گوشه های بسیار محدودی از اعتقاد فاسد آنها در زمینه های مختلف از جمله حقانیت خلفا، رابطه امیرالمومنین علیه السلام با آنها، جایگاه همسران پیامبر، تحریف قرآن، صحت صحاح سته، نظریه عدالت صحابه، توسل، شفاعت، سب و دشنام صحابه و... هستیم.
سوالاتی در مورد خلافت خلفای سه گانه
سؤال. مبلغین وهابیت و به تبع آنان عوام اهل سنت بسیار می گویند که امت اسلام بر خلافت ابوبکر اجماع نموده و با رأی همه ی مسلمین بالاتفاق، ابوبکر به خلافت منصوب شده است و چون امت اسلام اجماع بر باطل نمی کنند پس خلافت ابوبکر حق است. اما سؤال این است که این چگونه اجماعی است که بزرگانی از صحابه از قبیل علی علیه السلام، عباس عموی گرانقدر پیامبر، زبیر بن عوام یار دیرین پیامبر، و تمام بنی هاشم و بسیاری دیگر با آن مخالفت کردند و چگونه اجماعی است که با زور و تهدید حاصل شده است همانگونه که بزرگان شما در کتب خود ضبط نموده اند: «اما علی علیه السلام و عباس بن عبدالمطلب و افرادی از بنی هاشم که همراه آنها بودند و همچنین زبیر بن عوام بیعت ننمودند و به خانه های خود بازگشتند؛ پس عمر با گروهی به سوی آنها رفت و گفت بیائید و با ابوبکر بیعت کنید آنها از این کار ابا کردند و زبیر بن عوام با شمشیر خارج شد. عمر صدا زد این مرد را بگیرید. پس او را گرفتند و شمشیر از دستش خارج کرده و به دیوار کوبیدند و شمشیر او را شکستند. سپس علی علیه السلام را به سوی ابوبکر آوردند. او گفت من بنده ی خدا و برادر رسول خدایم . به او گفته شد با ابوبکر بیعت کن. گفت چگونه بیعت کنم در حالی که من به این امر محق تر هستم؛ بیعت نمی کنم و شمائید که باید با من بیعت کنید شما خلافت را با این بهانه که از نزدیکان پیامبرید از دست انصار گرفتید و آنرا از دست ما اهل بیت با غصب خارج کردید.»(1) ودر بعضی دیگر از منابع اهل سنت مثل أسدالغابه و العقدالفرید و مروج الذهب نام بزرگانی از قبیل سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر، طلحه بن عبیداله، خالد بن سعید بن عاص، سعد بن عباده، سعد بن ابی وقاص و ... را می آورد که همگی با بیعت ابوبکر مخالفت کردند. پس این چگونه اجماعی است که چنین بزرگانی با آن به مخالفت برخاستند؟
سؤال. آیا غیر از این است که بسیاری از انصار و مهاجرین با خلافت ابوبکر مخالف بودند، همانطور که در صحیح بخاری از قول عمر نقل می کند:«هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، انصار با ما مخالفت کردند و همگی در سقیفه بنی ساعده جمع شده و علی و زبیر و کسانی که با آنها بودند با ما مخالفت کردند.»(2)
سوال. آیا صحیح است که بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله ، قبائل زیادی از مسلمانان، از بیعت با ابوبکر سر باز زدند و اعلام نمودند ما به پیامبر صلی الله علیه وآله ایمان داریم و نماز به جا می آوریم ولی با این بچه شتر(یعنی ابوبکر) بیعت نمی کنیم و به او زکات پرداخت نمی کنیم و آیا صحیح است که ابوبکر به بهانه مرتد شدن، دستور قتل عام آنان را صادر نمود و آیا صحیح است که در بعضی از قبائل، تمام مردان قبیله را زنده زنده در آتش سوزاندند و زنان و کودکانشان را به اسارت گرفتند به شکلی که حتی عمر از این عمل بیزاری جست؟ و آیا غیر از این است که تمام حنفیون و شافعیون ، این قبائل را مرتد نمی دانند و این عمل ابوبکر را اشتباه می دانند(3)
سوال. آیا صحیح است که در روز بیعت ابوبکر، تا وقتی که قبیله بدوی و وحشی بنی أسلم وارد مدینه نشده بود عمر هیچ امیدی به پیروزی نداشت؟(4)همچنین ابناثیر در کامل خود مینویسد: «قبیلهی بنیاسلم آمدند و بیعت کردند. پس ابوبکر به واسطه آنها قدرت پیدا کرد و آن گاه مردم با ابوبکر بیعت کردند.»(5)
سوال. آیا صحیح است که ابوبکر برای بیعت، مبالغ زیادی پول بین زنان مهاجرین و انصار پخش نمود ولی بعضی از زنان مدینه از گرفتن آن پول ابا نموده و گفتند ما برای دین رشوه قبول نمی-کنیم؟(6)و آیا صحیح است که ابوسفیان از بیعت با ابوبکر سر باز زد و آنها را تهدید به خونریزی نمود و ابوبکر و عمر برای اینکه مشکلی از جانب او پیش نیاید به او گفتند تمام زکاتی را که جمع نموده می تواند برای خودش بردارد؟(7)پس با توجه به مطالب فوق، این چگونه اجماعی است که بسیاری از بزرگان با آن مخالف بودند و چگونه اجماعی است که با تهدید و قتل عام و زور سرنیزه و حتی با رشوه دادن حاصل شده است؟ چرا شما اینقدر از اجماعی صحبت می کنید که اصلا وجود نداشته ؟
سؤال. یکی دیگر از دلائلی که وهابیون برای مشروع جلوه دادن خلافت ابوبکر بیان می کنند این است که می گویند ابوبکر افضل تمام افراد در آن زمان بوده و روایات زیادی در فضیلت او بیان شده و به دلیل افضلیت، او باید خلافت را به عهده بگیرد. اما در جواب، توجه این افراد را به چند نکته جلب می کنیم: اول اینکه خود ابوبکر چنین مطالبی را قبول ندارد، چرا که خود او در روزهای اول حکومتش گفت: «ولیتکم و لست بخیرکم» «ولایت شما را بر عهده گرفتم در حالی که بهتر از شما نیستم» و یا گفت: «أقیلونی فلست بخیرکم» «مرا رها کنید که بهتر از شما نیستم.»(8) ثانیا: خوب است کلامی از یکی از بزرگان خود بشنوید: «باب فضائل أبی بکر-الصدیق رضی الله عنه أشهر المشهورات من الموضوعات»(9) «مشهورترین مشهورات این است که باب فضائل ابوبکر صدیق همگی از احادیث وضع شده و از احادیث جعلی است.»ثالثا بنابراین فرض که تمام روایات در فضیلت ابوبکر صحیح باشد اما باز دلیل افضلیت ابوبکر نسبت به سایرین نمی شود چرا که بنابر روایتی، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: «افضل رجال العالمین فی زمانی هذا علی علیه السلام .»(10) «یعنی افضل مردان عالمیان در زمان من علی علیه السلام است.»و رابعا: اقرار علما بزرگ اهل سنت است که علی علیه السلام افضل تمام صحابه پیامبر بود؛ همان طور که از امام احمد بن-حنبل نقل شده که گفت: «ما جاء لاحد من الصحابه من الفضائل مثل ما لعلی بن ابی طالب(11) «برای احدی از صحابه، از فضائل، مثل آنچه برای علی بن ابی طالب علیه السلام آمده است نیامده.» پس با این تفاصیل چرا شما عده ای کسی را که خدا مقدم داشته، مؤخر داشتند و کسی را که خدا مؤخر داشته مقدم نمودند؟؟
سؤال. شما وهابیون در کلمات خود بسیار می گویید که ابوبکر اولین کسی است از مردان که به پیامبر صلی الله علیه وآله ایمان آورد، در حالی که طبری می نویسد: «لقد اسلم قبله اکثر من خمسین.» (12) «قبل از ابوبکر بیش از پنجاه نفر ایمان آورده بودند.» این تناقض گویی ها و این فضیلت سازی ها را چگونه پاسخ می گویید؟
سؤال. یکی از فضائلی که شما برای ابوبکر بیان می کنید این است که پیامبر صلی الله علیه وآله در آخرین روزهای عمر شریفشان ابوبکر را به جای خود امام جماعت مسلمین قرار دادند و قائلید که حتی پیامبر صلی الله علیه وآله یکبار با حال بیماری پشت سر او اقتدا کردند اما در این سخنان شما چند اشکال وجود دارد:اشکال اول: پیامبر در آخرین روزهای عمر شریف خود لشکری را به فرماندهی أسامه به بیرون شهر فرستادند و دستور دادند کسی از أسامه تخلف نکند، و به گفته علما بزرگ شما، ابوبکر و عمر هم جزء افرادی بودند که به فرمان پیامبر صلی الله علیه وآله ، به لشکر أسامه پیوستند.(13) (و در مقابل هیچ یک از بزرگان شیعه و سنی نگفته که علی علیه السلام هم جزء آن لشکر بوده) پس ابوبکر در آنروزها اصلا در مدینه چه می کرد که بخواهد امام جماعت هم بشوداشکال دوم: بسیاری از صحابه در زمانهای مختلف که پیامبر صلی الله علیه وآله در مدینه حضور نداشتند به فرمان حضرت، به جای ایشان امامت نماز جماعت را برعهده داشتند؛ اما برای هیچکدام از آنها ادعای امامت و خلافت نشده است. اشکال سوم: بعضی از شما معتقدید که پیامبر صلی الله علیه وآله پشت سر ابوبکر نماز خوانده که معنایش این است که ابوبکر امام بر پیامبر خود شده است. (معاذ الله)اشکال چهارم: اگر صحت داشته است که پیامبر صلی الله علیه وآله ، ابوبکر را به عنوان امام جماعت معرفی کرده باز دلیلی بر فضیلت ابوبکر نیست چون به اعتقاد اهل سنت، اقتداء به امام جماعت فاسق بلامانع است پس امامت جماعت به گفته ی خود شما مقام مقدسی نیست که فضیلت محسوب شود. اشکال پنجم: پیامبر صلی الله علیه وآله در مرض موت به سر می بردند و به خاطر کسالتی که بر حضرت عارض شده بود عمر گفت «پیامبر هذیان می گوید و اعتباری به اقوال و دستورات او نیست.»(معاذ الله). پس چگونه در این مسأله هم همین حرفرا نمی زنید و نمی گویید که پیامبر در حال بیماری هذیان گفته و ابوبکر رادر آن حال امام جماعت مردم قرار داده است.پس با توجه به مطالب فوق چگونه امام جماعت بودن را برای ابوبکر فضیلت می دانید در حالی که اصل قضیه هم مشکوک و غیر قطعی است؟
سؤال. آیا صحیح است که بعضی از علماء اهل سنت، روایاتی که در فضائل خلفا آمده است را مجعول و ساختگی می دانند؟ آنچنانکه حافظ ابن جوزی در این باره می گوید: «قد تعصب قوم لا خلاق لهم یدعون التمسک بالسنه قد وضعوا لابی یکر فضائل ...»(14) «گروهی بی اهمیت که مدّعی تمسک به سنت می باشند، از روی تعصب دست به جعل فضائل برای ابوبکر زده اند ....»و امام عسقلانی نیز همین مطلب را اینگونه می گوید: «سزاوار است بر کتابهایی که ریشه ندارد کتابهای فضائل را افزود چون اینها پر از احادیث ضعیف و ساخته شده است. اما فضائل ساختگی از حد شمارش خارج است چون رافضه در فضل اهل بیت حدیث وضع کردند و جهال و افراد نادان از اهل سنت برای مقابله با آن، احادیث دروغ و جعلی در فضائل عمر و ابوبکر و معاویه ساختند.»(15)
سؤال. بعضی از منابع اهل سنت از جمله صحیح بخاری بیان می کنند که علی علیه السلام تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد و بعد از آن، خود ایشان برای بیعت قدم پیش گذاشتند. آیا در این شش ماهی که علی علیه السلام زیر بار بیعت نرفت بر حق بود یا بر باطل، اگربگویید بر حق بود چرا حقش را ادا نکردید و اگر بگویید بر باطل بود حدیث پیامبر صلی الله علیه وآله را زیر پا گذاشته اید که فرمودند:«علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث دار» (16)«علی با حق است و حق با علی و هر کجا علی هست حق هم اطراف او می گردد.»
آیا بهتر نیست که کلام پیامبر صلی الله علیه وآله را صادق دانسته و بگوییم حق با علی علیه السلام بود و آنرا از او گرفتند.
سوال. بنا بر روایات، اگر فردی از دنیا برود در حالی که بیعت هیچ امامی بر ذمه ی او نباشد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.(17) سوال مهمی که در مورد این حدیث وجود دارد این است که بنابر روایت معتبر اهل سنت، حضرت زهرا سلام الله علیها نه تنها با ابوبکر بیعت نکردند بلکه در حال غضب از او از دنیا رفتند. آیا به نظر اهل سنت، حضرت زهرا سلام الله علیها که یکی از چهار زن برگزیده ی عالم است به خاطر عدم بیعت با او به مرگ جاهلیت از دنیا رفته (معاذ الله) و یا اینکه ایشان فرد دیگری را به عنوان امام خود می دانستند؟
سؤال. به چه دلیل ابوبکر احادیثی را که از پیامبر صلی الله علیه وآله جمع آوری کرده بود آتش زد همانگونه که متقی هندی درکنز-العمال بیان می کند «جمع أبی الحدیث عن رسول الله فکانت خمس مأة حدیث...دعا بنار فأحرقها ..»(18)«ابوبکر پانصد حدیث از احادیث پیامبر را جمع آوری کرد و در پایان عمرش آتشی خواست و همه را آتش زد.»
سؤال. کلامی از پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه وآله نقل شده که فرمودند:«سَیکُون مِن بعدی فِتنة فإذا کانَ ذلک فَألزِموا علی بن-أبی طالب فإنه أول من آمَنَ بی وأول مَن یُصافِحنی یَوم القیامة وهو الصّدیقُ الاکبر وهو فَاروقُ هذه الاُمة وهو یَعسُوب المؤمنین والمَال یَعسُوبُ المُنافقین.»(19)«به زودی بعد از من فتنه ای به پا خواهد شد؛ پس در این زمان ملتزم به علی بن ابیطالب باشید چرا که او اول کسی است که به من ایمان آورد و اول کسی است که در قیامت با من مصافحه خواهد کرد و او صدیق اکبر و فاروق این امت است و او امام مؤمنین است...» حال سؤال ما از وهابیون این است که این فتنه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند چیست و چرا مردم در زمان آن فتنه ملتزم مقام امیر المؤمنین علیه السلام نشدند؟ و سؤال دیگری که در مورد این حدیث وجود دارد اینکه در این حدیث القابی مثل صدیق اکبر و فاروق امت به امیرالمومنین علی علیه السلام نسبت داده شده است پس چرا شما برای نام بردن علی علیه السلام این القاب را دنبال نام ایشان نمی آورید در حالی که برای خلفا دیگر همین القاب را به کار می برید آیا با علی علیه السلام مشکلی دارید یا می ترسید چیزی از فضائل خلفا شما کم شود؟
سؤال. آیا غیر از این است که مردم از تعیین عمر به خلافت توسط ابوبکر ناراضی بودند و این نارضایتی را توسط طلحه بن عبید الله اظهار داشتند همانطور که در کنز العمال می نویسد: «فَدخل عَلیه طلحة بن-عُبید الله فقال: أنا رَسول مَن وَرائی الیک، یَقولون: قَد علمتَ غلظَة عُمر عَلینا فی حَیاتک، فَکیف بَعد وَفاتِک إذا أفضیت إلیه أمورنا والله سائلُک عنه فانظر ما أنت قائل؟»(20)«...پس طلحه بن عبیدالله بر ابوبکر داخل شد و گفت من فرستاده گروهی هستم به سوی تو که می-گویند تو تند خویی و خشونت عمر را در حال حیاتت بر ما می دانی پس چگونه بعد از وفاتت امور ما را به دست او می سپاری و خدا در این مورد از تو بازخواست می کند.»همچنین امیرالمومنین علیه السلام و طلحه نیز مخالفت خود را با این انتخاب اعلام کرده و به ابوبکر گفتند «به خاطر این انتخاب چه پاسخی به خدای خود خواهی داد.»(21)
سؤال. اگر فردی به پیامبر توهین کند یا شخصیت ایشان را تنقیص کند به فرموده علماء اهل سنت باید توبه کند و گرنه کشته می شود پس چرا همین حرف را درباره عمر نمی زنید که در زمانی که پیامبر در حال بیماری تقاضای قلم و کاغذ نمودند تا وصیتی بنویسند که بعد از ایشان مردم گمراه نشوند عمر مانع شد وگفت بیماری بر پیامبر غالب شده (کنایه از اینکه متوجه نیست چه می گوید) و طبق بعضی از نقل های خودتان، گفت پیامبر هذیان می گوید؛(22) آیا این حرف عمر نوعی توهین و تنقیص پیامبر نبوده است؟
سؤال. بعضی از برادران اهل سنت که نسبت به منابع حدیثی اهل سنت اطلاعات کمی دارند در کلمات خود از علم زیاد خلیفه دوم بسیار صحبت می کنند و او را افقه و عالمترین مردان زمان خودش می دانند در حالی که در کتب اهل سنت احادیث زیادی در بی اطلاعی خلیفه دوم از مسائل شرعی بیان شده است برای نمونه به چند مورد اشاره می-شود:خلیفه دوم بر بالای منبر حکمی را در مورد مهریه زن بر خلاف صریح آیه قرآن بیان کرد و زنی پایین منبر بر او ایراد گرفت و به او فهماند حکم را اشتباه گفته، پس دوباره بالای منبر رفت و گفت: «کُلّ الناس (کُل النساء ) اَفقَه مِن عُمر»(23) «همه مردم (طبق بعضی از نقلها گفت همه زنان) از عمر فقیه تر و عالم ترند.» در بسیاری از کتب شما این جمله نقل شده که: «کَان عُمر یَتَعوذُ مِن مُعضلة لیس لها ابوالحسن(24) «عمر همیشه از مشکلی که در آن یاری ابوالحسن علی بن ابیطالب نباشد به خدا پناه می برد.»«خلیفه دوم قصد رجم کردن زن مجنونی را داشت که زنا کرده بود علی علیه السلام از راه رسید و مانع شد و گفت مگر پیامبر صلی الله علیه و آله نفرمودند فرد دیوانه تا وقتی که عاقل شود قلم از او برداشته شده است.»(25) «خلیفه دوم در مورد ارث مساله ای از پیامبر پرسید و با وجود اینکه حضرت چند مرتبه آن مساله را برای او توضیح دادند باز او آن مساله را نفهمید و لذا دخترش حفصه را به پیش پیامبر فرستاد. وقتی حفصه آن مساله را پرسید پیامبر فرمودند گمان می کنم پدرت تو را برای پرسیدن مساله فرستاد و گمان نمی کنم او هیچ وقت این مساله را یاد بگیرد. خود عمر بعدها می گفت فکر نکنم تا ابد این مساله را یاد بگیرم همانگونه که پیامبر فرمود.»(26)طبق روایت مشهوری که در کتب اهل سنت بسیار نقل شده، خلیفه دوم به اندازه ای در مسائل شرعی کُند بود که حتی حکم تیمم را هم نمی دانست و فردی از او پرسید اگر احتیاج به غسل داشتیم ولی آب پیدا نکردیم چه باید بکنیم؟ گفت نباید نماز بخوانید تا آب پیدا کنید که عمار او را به اشتباهش آگاه کرد(27)
حال سؤال ما این است که اگر عوام اهل سنت از این احادیث اطلاعی ندارند و بر اثر بی اطلاعی مطالبی را بیان می کنند؛ چرا بزرگان و مبلغین وهابیت علاوه بر اینکه آنها را به اشتباه خود متوجه نمی-کنند خود نیز دنباله روی عوام را پیش گرفته اند؟سؤال. آیا صحیح است که خلیفه دوم در زمان خلافتش در مورد بیعت ابوبکر گفت «بیعت ابوبکر نوعی شتابزدگی بود که خدا شر آنرا از ما حفظ کرد.» و آیا صحیح است که دستور داد از این به بعد با کسی اینگونه بیعت نکنید؟(28)
سوال. آیا صحیح است که خلیفه دوم درکتک زدن زنان بی پروا بوده و به راحتی و به هر دلیلی آنها را به باد شلاق می گرفته؛ برای نمونه دو مورد اشاره می شود: «زمانی که زینب دختر پیامبر از دنیا رفت و زنان در مرگ او گریه می کردند عمر برای آرام کردن زنها تازیانه خود را برداشت و شروع به زدن زنان کرد که پیامبر دست او را گرفتند و فرمودند آرام ای عمر بگذار گریه کنند اما از عمل شیطان(ضربه به صورت) بپرهیزند .»(29) مورد دوم:«در زمان خلافت خلیفه ی دوم، زنان در مجلسی مشغول گریه بودند. وقتی عمر وارد شد همه زنها فرار کردند و عمر چون دستش به آنها نمی رسید شروع به زدن مداح کرد و آنقدر او را زد تا حجابش کنار رفت. به او گفتند اجازه بده حجابش را درست کند؛ گفت نه این زن هیچ حرمتی ندارد.»(30)
پینوشتها:
1. الامامة والسیاسة؛ ابن قتیبة الدینوری، ج1، ص28.
2.«حین توفی الله نبیه صلی الله علیه و آله ان الانصار خالفونا واجتمعوا بِاَسرهم فی سقیفة بنی ساعدة وخالف عنا علی والزبیر ومن معهما.» صحیح البخارى؛ ج8، ص26.
3. البدایه و النهایه؛ ج6، ص311. المحلی؛ ج11، ص193. تاریخ طبری؛ ج2، ص283 و 285. معجم البلدان؛ ج2، ص270 و 271. الطبقات الکبری؛ ج7، ص101 و 102 و 396.
4.تاریخ طبری؛ ج2، ص459.
5. کامل، ج2، ص331 (و جائت اسلم فبایعت فقوی ابوبکر بهم و بایع الناس بعد).
6.کنز العمال؛ ج5، ص606. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید المعتزلی؛ ج2، ص53.
7. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید المعتزلی؛ ج2، ص44.
8. مجمع الزوائد؛ ج5، ص183. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید المعتزلی؛ ج1، ص169.
9. کشف الخفاء العجلونی؛ ج2، ص419. (حتی این عالم بزرگوار شما احادیث را یک به یک نام می برد و آنها را رد می کند از جمله حدیثی که می گوید «خدا بر تمام مردم به صورت عام تجلی می کند و بر ابوبکر به صورت خاص!» و حدیثی که می گوید «خداوند هر چه در سینه ی من قرار داد در سینه ی ابوبکر هم قرار داد.» و حدیثی که می گوید «وقتی من مشتاق بهشت می شوم ابوبکر را می بویم» و حدیثی که می گوید «وقتی خداوند ارواح را انتخاب می کرد روح ابوبکر را برای خود اختیار کرد.» و... همه ی این احادیث را این عالم بزرگوار شما تکذیب کرده و جعلی می شمارد. همچنین ابن جوزی در کتاب موضوعات و الفتنی در تذکرة الموضوعات خود بعد از بررسی اسناد این احادیث و احادیث دیگری از این نمونه، همگی آنها را مجعول می شمارند.)
10.ینابیع المودة؛ مودة هفتم
11.ینابیع المودة؛ باب 40 به نقل از مناقب خوارزمی....
12. تاریخ الطبری؛ ج2، ص60.
13. فتح الباری؛ ج8، ص115. الطبقات الکبری؛ ج2، ص190.
14. الموضوعات ، ج 1 ، ص303 .
15. لسان المیزان؛ جلد1، صفحه13.
16.تاریخ بغداد؛ ج14، ص322. مجمع الزوائد؛ ج7، ص236.المعیار و الموازنه؛ ص119. فیض القدیر ج 6 ص474. المستصفی غزالی؛ ص 170. تاریخ مدینه دمشق؛ ج 42ص 449.
17. «مَنْ مَاتَ وَلَیْسَ فِى عُنُقِهِ بَیْعَةٌ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً.» صحیح مسلم، ج4، ص126.
18.کنز العمال؛ ج10، ص285.
19. الإصابة؛ ابن حجر، ج7، ص294. تاریخ مدینه دمشق؛ ج42، ص450.
20. کنز العمال؛ جلد5، ص678.
21. لما حضرت أبابکر الوفاة استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربک قال بالله تعرفانی لأنا أعلم بالله وبعمر منکما أقول استخلفت علیهم خیر أهلک. الطبقات 3/196، تاریخ مدینة دمشق: 44/251.
22. فتح الباری؛ ج8، ص101. الطبقات الکبری؛ ج2، ص242. صحیح مسلم؛ ج1، ص37 و ج5، ص138 و ج7، ص9. صحیح بخاری؛ ج4 ص31، و ج5، ص76.
23. مجمع الزوائد؛ ج4، ص284. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی؛ ج1، ص182. کنز العمال؛ ج16، ص537. فیض القدیر مناوی؛ ج2، ص8. ......
24. فتح الباری؛ ج13، ص286. فیض القدیر شرح جامع الصغیر؛ ج4، ص470. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی؛ ج1، ص4.
25. فتح الباری؛ ج12، ص107. سنن ابی داود؛ ص340. المستدرک حاکم؛ ج1، ص258.
26. احکام القرآن جصاص، ج2، ص110. تفسیر ابن کثیر، ج1، ص608. دارالمنثور، ج2، ص249. کنز العمال، ج11، ص78.
27. مسند احمد؛ ج4، ص265. سنن ابی داود؛ ج1، ص81. سنن نسائی؛ ج1، ص166. سنن الکبری؛ ج1، ص209. و .....
28.الفایق فی غریب الحدیث؛ ج3، ص59. تاریخ مدینه دمشق؛ ج30، ص281. صحیح ابن حبان؛ ج2، ص158. المصنف؛ ج5، ص445.
29. مسند احمد؛ ج1، ص237.
30. المصنف عبدالرزاق؛ ج3، ص557. ( برای اطلاع بیشتر از این موضوع به المصنف عبدالرزاق رجوع شود.)
ادامه دارد...