چکیده :
پس از در گذشت رسول خدا تلاشهاى زیادى براى دستیابى به خلافت به وقوع پیوست که مهمترین آن در سقیفه خود را بروز داد وعده ای بدون در نظر داشت سفارشات رسول خدا(ص) در امر جانیشنى آن حضرت با ابى بکر بیعت کردند وسپس از مخالفین با زور سر نیزه و تهدید خواستار بیعت شدند.اشکالات متعدد بر سقیفه وارد است که عمدهترین آن مخالفت با نص صریح رسول خدا(ص) در امر خلافت و جانیشینى مىباشد.امام على(ع) پس از واقعهاى سقیفه به دفاع از حق خویش بر خواست ولى شرایط حساس و خطیر جامعهاى اسلامى پس از درگذشت رسول خدا(ص) او را ازهرگونه بر خورد تند و تنش زا باز داشت.ما در این نوشته کوشش نموده ایم وقایع بعد از وفات پیامبر را بررسی کنیم(واینکه چگونه خلافت وجانشینی پیامبر بدست افراد غاصب افتاد وگروه هایی، هم از مهاجرین وهم از انصارتشکیل شدند تا مهار خلافت را بدست گیرند وعلی (ع) را که از طرف پیامبر در واقعه غدیر خم برای این منصب گماشته شده بود کنار زدند.دراین نوشته کوشیده ایم باتکیه بر مستندات تاریخی دسته اول که برگرفته از کتب اهل سنت است این موضوع را به کاوش بنشنیم .
کلید واژهها: امامت، ولایت، خلافت، گروه ها، سقیفه، مهاجرین، انصار
مقدمه:
آنچه از واقعه تاریخی غدیر خم بدست میاید اینکه ولایت وجانشینی پیامبر برای علی (ع) توسط پیامبر در جمع هزاران نفر در حجه الوداع تثبیت گردید و این مسئله مورد تایید مورخین اعم از شیعه وسنی میباشد منتها در معنی ولایت وامامت اختلافاتی بین شیعه وسنی وجود دارد که باعث به وجود آمدن فرقه های بنام: (شیعه وسنی) بعدازوفات پیامبر گردیده است شیعه معتقد به امامت علی (ع) بعد از پیامبر (ص) میباشد واهل سنت با تکیه بر اجماع، خلافت بعد از پیامبر را حق مردم میداند وهمه وقایعی که در غدیر خم اتفاق افتاد را به فراموشی سپرده وکار های خلفا در مورد غصب خلافت را تایید مینمایند. ما در این نوشته برای روشن این موضوع با تکیه بر مستندات تاریخی متقن که مورد تایید اهل سنت نیز هست اثبات نموده ایم که خلافت وجانشینی حق علی (ع) است وخلفابا طوطئه بسیار ماهرانه وبا استفاده از تزویر حق علی(ع) را غصب نمودند و با دلایل واهی چون سالمند بودن ابوبکر و کم سن بودن علی (ع) در انتخاب خلیفه هیچ اشارهاى به نص و سخنان رسول خدا(ٌص) نکردند و استدلال آنان بیشتر رنگ عشیرهاى و قبیلهاى داشت تا مذهبى وآنچه نباید اتفاق می افتاد به وقوع پیوست وبدعت بزرگ در دین به وجود آمد که پیامبر خودش آنرا پیش بینی کرده بود وازآن هراس داشت.برای روشن شدن مطلب ناگزیریم دراین مقدمه ابتدا به توضیح معنای امامت ولایت ومصداق آن بپردازیم آنگاه وارد بحث اصلی خواهیم شد
1.امامت :
الف: معنى لغوى امامت:
امامت و امام، از ماده مصدر امّ یؤمّ است، سپس امام بر هر چیزى که مورد قصد و توجه قرار گیرد اطلاق میشود.(1) امام یعنی هر آن کس است که به او اقتدا شود و در امور مقدم گردد، پیامبران پیشوایان، و خلیفه، پیشواى رعیت و قرآن پیشواى مسلمانان است.(2)از کلمات و عبارات اهل لغت استفاده مىشود که امام عبارت است از: چیزى که انسان به آن اقتدا و از آن پیروى کند و مورد قصد و توجه او باشد. و به عبارتى مطلق پیشوا و مقتدا و رهبر را امام گویند.امامت همان منصب و مقام امام است یعنى: پیشوایى و مقتدایى و رهبرى.
ب: معنى اصطلاحى امامت:
ب/: الف امامت از دیدگاه شیعه:
امامت در مکتب شیعه از اصول دین شمرده شده و ایمان به اسلام بدون اعتقاد به امامت و شناخت امامان حق، کامل نیست، آنان مقام امامت را همانند نبوت یک مقام الهى مىدانند و امام را معصوم از هرگونه خطا و اشتباه مىدانند. شیعیان معتقدند که امامت همانند منصب نبوت به وسیلهاى نص، از طرف خدا و پیامبرش تعیین مىگردد.(3)
ب/ ب: از دیدگاه اهل سنت:از دیدگاه اندیشمندان اهل سنت امامت از فروع دین بوده و یک مقام اجتماعى و غیر الهى است که براى زمامدارى و اداره امور مسلمانان و حفظ دین از طرف مردم با خلیفه قبلى، یا اهل حل و عقد، مدبر و مسئول آن انتخاب مىشود و بر همگان اطاعت و فرمانبردراى از او واجب است، آنان انتخاب چنین فردى را از جانب خدا و پیامبرش نمىدانند. (4)
2- ولایت:
الف: معنى لغوى ولایت:
راغب در مفردات گوید ولایت از ماده ولا و توالى به معنى نزدیکى و در کنار هم قرار گرفتن را گویند، وِلایت اسم مصدر به کسر به معنى نصرت و یارى رساندن است و به فتح به معنى به عهده گرفتن امور است؛ برخى گویند فتح و کسر آن از نظر معنى تفاوت ندارد و حقیقت آن به عهده گرفتن است.ولى و مولى نیز به همین معنى گرفته مىشود، به معنى فاعل یعنى سرپرست و حاکم و مفعول یعنى تحت سرپرستى و کفالت مىباشد.(5) ولى به معنى قرب و نزدیکى، (ولى الشى و علیه ولایه له ولایه): یعنى در کنارچیزى قرار گرفت، چیزى برعهده اوست، مالک کار او شد و مسئولیت آن را برعهده گرفت.(6)از موارد استعمال کلمه ولى در کلام عرب (همانند ولى یتیم، یعنى کسى که سرپرستى او را به عهده دارد، ولى زن، کسى که ازدواج زن به دست اوست، ولىّ میت یعنی کسى که کفن و دفن میت را بر عهده دارد، ) این مطلب ظاهر مىشود که مفهوم تصرف در ماده کلمه ولى اخذ گردیده است. اما کلمه ولایت به معنى تصدى و به عهده گرفتن کارى از کارهاى دیگران است و در مقابل عداوت که تجاوز به دیگرانسانهااست، پس تصرف به مصلحت دیگران راولایت و تصرف به ضرر دیگران راعداوت گویند.
ب: معنى اصطلاحى ولایت:
مقصود از ولایت به معنى حق تصرف و سلطه بر دیگران است که در حقیقت منحصر به خداى تعالى است که مالک و صاحب عالم بوده و هر نوع تصرف را در آن دارا مىباشد و ولایت دیگران اعطا و عنایت شده از طرف خداوند مىباشد همانند ولایت که رسول خدا(ص)برمردم داشت(7)قرآن کریم پس از اطاعت خداى تعالى و اطاعت رسول خدا(ص) اطاعت و فرمان بردارى از صاحبان امر را نیز واجب دانسته است.(8) با توجه به اینکه اطاعت صاحبان امر در آیه بدون فاصله بر اطاعت رسول خدا(ص) عطف شده است این مطلب را مىرساند که هر دو اطاعت از سنخ واحد بوده و ولایت صاحبان امر ادامه ولایت رسول خدا(ص) مىباشد.
ج: مصداق ولایت:
مصداق صاحبان امر که اطاعت از آنها بر مردم واجب است در آیه 55 سوره مائده بیان و تعیین گردیده است(9) مفسران شیعه و برخى از اهل سنت شان نزول این آیه را در حق امام على(ع)دانستهاند.(10)از امام صادق(ع)روایت شده که فرمود: مراد از والدین آمنوا در آیه 55 سوره مائده امام على و یازده فرزند او هستند که تا روز قیامت بر مردم امامت مىنمایند.(11) و حدیث معروف غدیر از قرائن مهم است که مصداق ولایت را براى ما بیان داشتهاست. بر این مبنا شیعیان معتقدند که آن گونه که رسول خدا(ص) حق تصرف بر مال و جان مردم را داشت و بر مردم واجب بود از او پیروى کنند، پس از او امام على(ع) و یازده فرزندش نیز از چنین حق برخوردارند و حق چنین ولایتى از طرف خدا و رسولش (ص) به آنان عنایت گردیده است.حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س) نیز پس از درگذشت رسول خدا(ص) با استناد به قرآن و سنت رسول خدا(ص) به دفاع از چنین ولایتى(12) که براى امام على(ع) و فرزندانش مىدانست پرداخت که انشاء الله درنوشته جداگانه به تبیین مواضع آن حضرت در این زمینهمىپردازیم.
رحلت رسول خدا(ص) و اوضاع اجتماعى، سیاسى مدینه
رسول خدا(ص) پس از بازگشت از آخرین حج خود که به حجَََََََََه الوداع شهرت دارد، به شدت بیمار گردید، از آن پس گاه و بیگاه از رحلت خویش سخن گفت و یادآور شد که به زودى از میان مردم خواهد رفت.آنحضرت در مدت بیمارى خود بارهاوبارها در مورد اهلبیت خویش و نیکى به آنان سفارش نمود و مردم را به تمسک به قرآن و عترت پاکش توصیه کرد، از آن پس در هر فرصتى که دست مىداد این مسأله را به مردم گوشزد مىنمود.از جمله حضرت فرمود: من (در روز رستاخیز) پیشاپیش شمایم، و شما در نزدحوض کوثر بر من فرود مىآیید، آگاه باشید که در آن روز از دو چیز گرانبها (قرآن وعترتم) از شما سوال خواهم کرد، پس بنگرید چگونه پس از من درباره آن دو، رفتارمىکنید.(13)بررسى گفتار و حرکات رسول خدا(ص) در هنگام بیمارى و رحلت آن حضرت نشان مىدهد که حضرت از یکسرى حرکات که در میان اصحابش مشاهده مىنمود، نگران بوده، از این رو توصیهاى مکرر در مورد نیکى به اهل بیت خود و خبراز وقوع فتنهها مىداد.حضرت در ایام بیمارى خود نیمه شبى به قبرستان بقیع رفت و در برابر قبرهاایستاده فرمود:درود بر شما اى اهل قبور! گوارا باد بر شما حالتى که در آن قرار دارید که بهتراست از آنچه مردم در آن قرار دارند، فتنهها چونان پارههاى شب تار روى آورده ویکى پس از دیگرى فرا مىرسد، آنگاه براى اهل بقیع دعا نمود و سپس رو به على(ع) نموده فرمود: همانا جبرئیل سالى یکبار قرآن را بر من عرضه مىنمود و دراین سال دو بار آن را عرضه کرد و این نیست جز اینکه زمان مرگم فرا رسیده است.آنگاه فرمود: مرا میان زندگى این جهان و ملاقات پروردگارم مخیّر ساختند، من ملاقات پروردگار و بهشت را برگزیدم.(14)اینکه رسول خدااز چه چیز نگران بود و مقصود حضرت از وقوع فتنهها چه بود، سوالی است که پاسخ به آن، نیازمند بررسى فضاى سیاسى مدینه و احزاب وگروههاى سیاسى موجود در زمان رحلت رسول خدا (ص)مىباشد. البته ریشه ظهوراحزاب را مىتوان پس از واقعه تاریخى غدیر خم جستجو نمود، در این روز انتصاب علی(ع) به مقام خلافت و ولایت و معرفى آن حضرت به صورت رسمى براى جانشینى رسول خدا(ص)، گروهها و افرادى را که هنوز ویژگیهاى نظام قبیلهاى و عشیرهاى در ذهن آنان زنده بود، ناخشنود ساخت، بدین جهت عدهاى در حضوررسول خدا(ص) لب به اعتراض گشوده، گفتند: آیا این کار را از نزد خود نمودهاى یافرمان خداوند مىباشد، فرمود: به دستور خداوند این کار را انجام داده است.(15)
گروههاى سیاسى اجتماعى مدینه
گروههاى اجتماعى سیاسى مدینه در هنگام در گذشت رسول خدا(ص) را در یک دسته بندى اینگونه مىتوان شمرد.
1-گروه مهاجران:
گروه اول: گروه مهاجران است که در رأس آنان ابوبکر و عمر و در واقع گردانندگان آن حزب قریش بود، اینها که خود را از اولین گرویدگان به اسلام مىدانستند و نیز به خاطر انتساب به رسول خدا(ص)، خواستار سهم و امتیازى بیشترى در آیندهاى حکومت بودند.(16)این گروه برنامههاى خویش را ظریف و ماهرانه پیش مىبردند و براى رسیدن به اهداف شان از قبل برنامه ریزى نموده بودند، گواه بر این مطلب سرپیچى اینها از رفتن با سپاه اسامهْ بن زید که رسول خدا (ص) براى جنگ با رومیان تشکیل داده بود، مىباشد.آنان جوان بودن اسامهْ، براى امارتْ را بهانه قرار داده از رفتن با او سرباز زدند، (17)ولى در واقع چون حرکت را به نفع خود نمىدیدند، بدون هیچ دلیل موجه سرباززدند و با او نرفتند.از شواهد دیگرى که حاکى از برنامه ریزى دقیق آنان براى تصاحب قدرت وحکومت پس از رسول خدا(ص) مىتوان ذکر کرد، مانع شدن عمر از وصیت رسول خدا(ص)(18) و انکار مرگ رسول خدا(ص) به وسیله او(19) و همچنین اقامه نماز به جاى رسول خدا توسط ابى بکر مىباشد.(20)
2-گروه انصار:
گروه دوم گروه انصار بودند که در رأس آنان سعد بن عباده قرار داشت، انصار عمدتاً از دو طایفهاى اوس و خزرج تشکیل یافته بود، این دو طایفه در عصر اهلبیت و پیش از اسلام سالهاى طولانى با هم درگیر بودند که جنگهاى خونین و متعددى از آنان در تاریخ ذکر شده است که آخرین آنها جنگ معروف بعاث بود.(21)با ظهور اسلام و هجرت رسول خدا(ص) به مدینه و در پى اصلاحات آن حضرت درگیریها و اختلافات قبیلهاى تا حدودى از میان رفت، هر یک از این دو قبیله خدمات شایسته از خود نشان داده و نقش مهم در پیشرفت اسلام ایفا نمودند، پیروزى رسول خدا(ص) در جنگهاى بدر و خندق و فتح مکه، قسمتى از آن مرهون فداکاریهاى انصار بود، در این جنگها بسیارى از مشرکان مکه به دست انصار کشته شدند ومکیان از این جهت کینه انصار را به دل داشتند. گروه انصار این نگرانى راداشتند، که مهاجرین پس از رسیدن به قدرت و گرفتن حکومت، از آنها انتقام بگیرند، سخنان حباب بن منذر در روز اجتماع در سقیفه موید این مطلب است، او گفت: از این مىترسم که اگر خلافت در دستان شما مهاجرین محکم گردد به خاطر کینههاى که از ما دارید با ما نبرد و ستیزه کنید.(22)علاوه بر ترس از به حکومت رسیدن مهاجران، گروه انصار نیز همانند مهاجران به خاطر خدمت به اسلام و رسول خدا(ص) خود را شایسته حکومت مىدانستند و نسبت به آیندهاى حکومت خواستار امتیاز بودند، سعد بن عباده در سقیفه گفت:اى گروه انصار شما پیشینهاى درخشان در اسلام دارید که هیچ یک از قبایل عرب آن را ندارند، اسلام به وسیلهاى شمارونق پیداکرده وگسترش یافت. (23)
3-گروه بنى امیه:
گروه سوم، بنى امیه بود که پیشاپیش آنان ابوسفیان قرار داشت، این گروه در واقع هیچ گونه اعتقاد به رسول خدا(ص) و اسلام نداشتند و در سال هشتم هجرى از بیم جان و یا به خاطر طمع مقام و ریاست به جمع مسلمانان پیوست، رسول خدا(ص) به شفاعت عباس از ابى سفیان درگذشت.(24) اینها را مىتوان منافقینى دانست که پس از فتح مکه چهره عوض نموده مترصد فرصت بودند تا چهره واقعى خویش رانمایانسازند.به تعبیر حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا(س) اینها گمراهان ساکت و فرومایگان گمنام بودند که پس از درگذشت رسول خدا(ص) به صدا درآمده در صحنه ظاهر شدند.(25)
4-گروه بنىهاشم:
گروه چهارم امام على(ع) و فاطمه(س) و پیروان آنان از مهاجر و انصار بودند که به نصّ صریح رسول خدا(ص) على(ع) را تنها جانشین بر حق آن حضرت مىدانستند و در این مسأله هیچ تردیدى نداشتند، صدیقه طاهره(س) بارها به حمایت از على(ع) براى اثبات حقانیت آن حضرت به سخنان رسول خدا(ص) احتجاج نمود و از جمله فرمود: آیا سخنان رسول خدا(ص) را در غدیر خم فراموش نمودهاید که فرمود: هر که را من ولى و سرپرست او هستم، على ولى و سرپرست اوست، و این سخن حضرت، که به على(ع) فرمود: یا على تو نسبت به من همانند هارون به موسىمىباشى.(26)اینها چهار گروه عمده بودند که در هنگام رحلت رسول خدا(ص) در مدینه وجود داشتند که بلافاصله پس از درگذشت آن حضرت خود را آشکار ساختند و هر یک براى احراز جانشینى آن حضرت برنامههاى داشتند که در صدد عملى ساختن آنبرآمدند.
2-تلاش گروهها براى دستیابى به خلافت:
1- تلاش گروه مهاجران
هنگام درگذشت رسول خدا(ص) و لحظه پس از آن، دو حادثه مهم در تاریخ ذکرشده است که مسأله بحران ولایت و درگیرى و تحرکات گروهها را براى احراز جایگاه خلافت نشان مىدهد. که دو حادثه از استراتژیهاى مهم گروه مهاجران براى تصاحب خلافت است و آن عبارت است از:
-1/1منع از نوشتن وصیت رسول خدا (ص).
ابن عباس گوید: رسول خدا(ص) به هنگام وفات در حالیکه عدهاى از مردم ازجمله عمر بن خطاب نزد او بودند، فرمود: قلم و کاغذ بیاورید تا براى شما نوشتهاى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید، عمر گفت: بیمارى بر رسول خدا(ص) چیره گشته در حالى که کتاب خدا نزد ماست و ما را بسنده است، افراد حاضر در خانه اختلاف نمودند و برخى سخن عمر را گفتند، چون هیاهو و اختلاف فزونى گرفت، حضرت فرمود: از نزد من بر خیزید که نزاع و درگیرى در نزد من روا نیست.ابن عباس گفت: مصیبت بزرگ و همه مصیبت آنگاه اتفاق افتاد که با جنجال و هیاهو نگذاشتند تا رسول خدا آن نوشته را براى آنها بنویسد.(27)در خبر دیگر است که: ابن عباس چنان گریست، که اشک چشمش شنها راتر نمود و گفت: بیمارى رسول خدا(ص) سخت شده و فرمود: کاغذى نزدم آورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید، آنان به نزاع پرداختند، حال آنکه نزاع و درگیرى نزد هیچ پیامبرى روا نباشد - و گفتند: رسول خدا(ص)هذیان مىگوید؟!!(28)
این حادثه تاریخى در طول زمان به عنوان یک سوال در حافظه تاریخ باقى مانده است که چه انگیزه باعث شد عمر بن خطاب مانع از وصیت رسول خدا(ص) گردد وعلاوه بر منع، این جرأت را به خود داد که سخن رسول خدا را (که به نص صریح قرآن، (29) هیچگاه از روى هوا و هوس سخن نمىگوید و آنچه گوید وحى و کلام الهى است) به هذیان نسبت داده است. وهیچ توجیه براى این کار نمىتوان یافت جز اینکه آن رااز سلسله تحرکات گروه ابى بکر و عمر براى دست یابى به خلافت دانست.
1/2انکار مرگ رسول خدا
مشهور است که چون رسول خدا(ص) درگذشت، ابى بکر در سنح (محلی در اطراف مدینه) بود، عمر پس از شنیدن خبر رحلت رسول خدا(ص) به سخن درآمده گفت: به خدا قسم رسول خدا (ص) نمرده است؛ عایشه گوید: عمر گفت: به خدا سوگند یقین دارم که خداوند محمد(ص) را زنده مىکند و دستها و پاهاى کسانى را که بگویند محمد(ص) مرده است خواهد برید.(30)
از عکرمه روایت شده که چون رسول خدا(ص) از دنیا رفت، عمر از جا برخاستهگفت: به درستى که رسول خدا(ص) نمرده است، بلکه روح او همانند روح موسى(ع) به آسمانها عروج نموده است رسول خدا(ص) نمىمیرد تا دست و زبان گروهى را قطع نماید، او گفته است: عمر همچنان به سخنان خویش پافشارى داشت در حالى که گوشهاى لبانش کف آورده بود، در این هنگام ابن عباس به او گفت: رسول خدا(ص) نیز همانند بقیه مردم است و اینک از دنیا رفته و بهتر است به فکر مراسم تدفین او باشیم، (31) ولى عمر همچنان به سخنان خود اصرار داشت.واقدى مىنویسد: عمر در حال سخن گفتن بود که ابى بکر از راه رسید، و به محض رسیدن به عمر دستور سکوت داد و او نیز ساکت شد، سپس ابى بکر این آیه را تلاوت کرد: به درستى که تو اى پیامبر مىمیرى و بقیه مردم نیز مىمیرند.(32) آنگاه گفت: هر که محمد را پرستش مىکند، همانا که محمد مرده است، هر که خدا را پرستش مىکند، همانا خداوند زنده و نخواهد مرد؛ عمر گفت آیا آنچه را که گفتى در قرآن است!؟ گفت آرى.(33)به راستى چرا خلیفه دوم، درگذشت رسول خدا(ص) را باور نکرد؟ آیا واقعاً او این سخن را از روى اعتقاد گفته است؟ مگر رسول خدا در ایام مریضى خود بارها از درگذشت خویش سخن نگفته بود؟ مگر حضرت نفرموده بود: مرا میان این جهان و دیدار خداوند مخیّر ساختند من دیدار خداوند را برگزیدم.(34) آیا اینها نمىتواند قرائن باشد مبنى بر اینکه رسول خدا(ص) درگذشته است. چرا عمر فقط با شنیدن این خبر از ابى بکر آن را باور مىکند! جالب اینکه: عمر بن زائده آیهاى را که ابى ابکر خواند، او نیز خواند ولى عمر گوش ننمود!
سخن عجیب ابن ابی الحدید
ابن ابى الحدید گوید: مقام عمر بالاتر از این است که از ظهور این واقعهاى عظیم آگاهى نداشته و آن را نداند، ولى به خاطر ترس از وقوع فتنه و هرج و مرج و اختلاف روى مسأله خلافت و خوف از ارتداد و بازگشت مردم از اسلام چنین سخن را بر زبان رانده است.(35)باید گفت در میان اصحاب رسول خدا کسى دل سوزتر از عمر نبود که تنها او این سخن را مىگفت و با سخنانش جلو فتنه را گرفت، به علاوه اینکه چگونه پس از رسیدن ابى بکر وقوع فتنه برطرف مىگردد که عمر از سخنان خویش باز مىگردد! ابن ابى الحدید تمام تلاشش بر این است که بگوید خلیفه دوم نسبت به مرگ رسول خدا(ص) آگاه بود و سخنان او در انکار در گذشت رسول خدا، نادانى اوراثابت نمىکند، ولى از توجیه او ثابت مىگردد که این عمل خلیفه تلاشى بوده است براى جلوگیرى از رسیدن گروه انصار به خلافت، تا با رسیدن ابى بکر در فرصت مقتضى کار را به نفع خویش تمام نمایند.
به نظر مىرسد با قرار دادن وقایع چون سرپیچى از سپاه اسامه و منع از کتابت وصیت در کنار این مسأله، جاى هیچ تردیدى باقى نمىماند که همه اینها تلاش عملى و برنامه ریزى شده این گروه براى دست یافتن به خلافت بوده است.
2-تلاش گروه انصار
2/1 تشکیل سقیفه
تشکیل سقیفه بنى ساعده بلافاصله پس از درگذشت رسول خدا(ص) از حساسترین حوادث تاریخ اسلام است که ثمرات و نتایج آن براى همیشه بر مسلمانان سایه افکنده است، از این زمان بود که در متن جامعهى اسلامى شکاف ایجاد شد، و اختلاف به وجود آمد. سقیفه را مىتوان سر منشأ بسیارى از گرفتاریها به حساب آورد. سقیفه گرچند ابتدا به وسیلهاى گروه انصار طراحى و پایه ریزى شد، ولى در ادامه به نفع گروه مهاجرین قریش خاتمه یافت.پس از درگذشت رسول خدا(ص) گروهى از انصار در محلی که به سقیفه بنى ساعده معروف بود گرد آمدند و خواستند جانشین رسول خدا(ص) را از میان خویش برگزینند.اینکه به چه دلیل گروه انصار سریع و بلافاصله پس از درگذشت رسول خدا(ص) در سقیفه گرد آمدند، جاى تأمل است، این احتمال وجود دارد که آنان از تحرکات که در میان گروه مهاجران براى دست یابى به خلافت احساس مىکردند، ترسیده بودند تا مبادا آنان به قدرت برسند و با توجه به کینههاى که از انصار بدل دارند، از آنها انتقام گیرند، که این امر از سخنان آنان در سقیفه اشکار است. از این رو مصلحت دیدند در سقیفه گرد آیند و شخصى را از میان خود به عنوان خلیفه برگزینند.ولى آنچه مسلم است اینکه: آنان بدون توجه به سخنان رسول خدا(ص) و عمل به وصیت آن حضرت در سقیفه جمع شدند و وصایاى آن حضرت را در باره امام على(ع)نادیده گرفتند.تاریخ نویسان در یک خبر طولانى از اجتماع سقیفه چنین گزارش دادهاند: چون رسول خدا(ص) درگذشت، انصار در سقیفه گرد آمدند، سعد بن عباده را که مریض حال بود آنجا آوردند، او خطاب به انصار چنین گفت: اى گروه انصار شماچنان سابقه و فضیلت در اسلام دارید که هیچ یک از مردم عرب به پاى شمانمىرسد، محمد(ص) چندین سال در میان قوم خویش به تبلیغ و ترویج اسلام پرداخت، ولى جز عدهاى قلیل به او ایمان نیاوردند، تا اینکه خداوند این فضیلت را به شما عنایت نمود و شما به او ایمان آوردید، از آن پس به وسیلهاى شما اسلام گسترش یافت و عرب به وسیلهى شمشیر شما در برابر رسول خدا(ص) سر تسلیم فرود آورد، تا اینکه رسول خدا(ص) از دنیا رفت در حالى که از شما راضى بود، اینک شما بیش از دیگران سزاوار جانشینى او را دارید، و بدون در نظر گرفتن دیگران جانشین او را از میان خود انتخاب نمائید، همگى پاسخ دادند که رأیى نیکو و سخن به جا گفتى، ما از آنچه تو نظر دادهاى عدول نخواهیم کرد و تو را براى این مقام بر مىگزینیم.سپس با هم به گفتگو پرداختند و گفتند: اگر مهاجران قریشى نپذیرفتند و گفتند که ما مهاجران و صحابهاى پیشتاز رسول خدا(ص) بوده و خویشاوندان و نزدیکان آن حضرت هستیم، بدین جهت بیش از همه بر آن سزاوار مىباشیم، در این صورت در جواب مهاجران مىگوئیم:امیرى از ما و امیرى از شما باشد، سعد گفت: این آغاز ضعف و سستى است.عمر از اجتماع سقیفه باخبر شده همراه با ابى بکر و ابوعبیده جراح، عازم سقیفه شدند، عمر گفت: من سخنانى را آماده کرده بودم تا در جمع انصار ایراد نمایم ولى ابوبکر مرا منع نموده و خود به سخن پرداخت و آنچه را من مىخواستم بگویم او بیان نمود. او پس از حمد خداوند سابقهاى مهاجرین در تصدیق رسول خدا را یادآورشد و گفت: آنگاه که قوم محمد)ص( با او مخالفت ورزیده او را تکذیب مىنمودند، آنها او را تصدیق نموده و یارى کردند، آنها اولین کسانى هستند که خدا را عبادت نموده و به رسول خدا(ص) ایمان آوردهاند.آنها بستگان و خویشاوندان و شایستهترین مردمان براى جانشینى او هستند، هیچ کس جز ستمگران در این باره با آنها نزاع نخواهد کرد. سپس به ارزشهاى انصارپرداخته گفت: پس از مهاجران پیشتاز هیچکس در نزد ما مقام و منزلت شما را نداردپس ما امیران باشیم و شما وزیران!پس از او حباب بن منذر از جمع انصار برخاسته گفت: اى گروه انصار! کار خود رادر اختیار خود بگیرید که این مردم در اموال شما و در سایهاى شما هستند، هیچ جسورى هرگز جرئت مخالفت با شما را ندارد، اختلاف نکنید که رأى و دیدتان راخراب و امر و کارتان را برآب مىکند؛اگر این گروه (مهاجرین) جز آنچه را که از آنها شنیدید، نپذیرفتند: پس ما راامیرى باشد و آنها را امیرى؛ عمر گفت: هیهات که دو شمشیر در یک غلاف نگنجد، به خدا قسم مردم عرب راضى نگردد که شما را فرمانروایى دهد در حالى که پیامبرشان از غیر شماست، ولى عرب از اینکه کار او به دست کسانى باشد که نبوت در میان آنها بوده سرباز نمىزند: چه کسى با ما درباره قدرت محمد و حکومت او مخالفت مىکند، در حالى که ما نزدیکان و خویشاوندان او هستیم، مگر آن کس که به باطل مغرور و به گناه منحرف و در هلاکت فرو شده باشد؟!حباب بن منذر دوباره برخاست و گفت: اى گروه انصار بر توان خویش تکیه کنیدو سخنان او (ابوبکر) و یارانش را نپذیرید، که بهرهى شما را از این امر از میان مىبرند اگر آنچه را خواستید نپذیرفتند آنها را از این شهر بیرون نموده خواستهاى خود را برآنان تحمیل نمائید که به خدا سوگند شما بر این امر از آنها سزوارارید، زیرا باشمشیرهاى شما بود که مخالفین به این دین گرویدند، من خبرهاى کاردان و تکیه گاه قوى در این امورم، آگاه باشید که به خدا سوگند اگر بخواهید کار را به روزهاى اولینش باز مىگردانم.آنگاه مشاجره میان او و عمر روى داد و همدیگر را تهدید به قتل نمودند، در این هنگام ابوعبیده پیش آمده خطاب به انصار گفت: شما اولین کسانى بودید که دین رایارى نمودید، پس اولین کسانى نباشید که تغییر و تبدیل در آن به وجود مىآورند.آنگاه بشیر بن سعد برخاسته خطاب به انصار گفت: به خدا سوگند ما اگر در جهاد بامشرکان برترى یافتیم و در این دین پیش قدم شدیم، چیزى جز خوشنودى خدا واطاعت پیامبر(ص) منظورى نداشتیم، شایسته ما نیست که به خاطر آن بر مردمان گردن فرازى نمائیم، ما در برابر خدمات خویش بهرهاى دنیایى نمىجوییم، آگاه باشید که محمد از قریش بود و خویشان و نزدیکان او نسبت به جانشینى او سزاوارترند. از خدا بترسید و با آنان در این امر منازعه نکنید، ابى بکر از فرصت استفاده نموده گفت: این عمر و این ابوعبیده، با هر که خواستید بیعت کنید، آن دوگفتند ما بر تو که بهترین مهاجرین و جانشین رسول خدا در نماز هستى پیشى نمىگیریم. و به ابوبکر گفتند: دستت را بده تا با تو بیعت نمائیم! بشیر بن سعد بر آن دو پیشى گرفته دست ابى بکر را به عنوان بیعت فشرد. آن گاه عمرو ابوعبیده با ابى بکر بیعت نمودند.(36) خلیفه دوم که از گردانندگان سقیفه بوده است از آن چنین گزارش داده است: چون رسولخدا از دنیا رفت، على و زبیر از ما تخلف نموده در خانه فاطمه تحصّن نمودند، مهاجرین دور ابى بکر جمع شدند، گروه انصار دور سعد بن عباده گرد آمدند، من به ابى بکر گفتم بیا تا نزد برادران انصار برویم، در مسیر راه به دو مرد انصارى، عویم بن ساعده، و معن بن عدى بر خوردیم، آنگاه به اتفاق هم نزد انصار که در سقیفهاى بنى ساعده گرد آمده بودند آمدیم؛ مردى را که در جامهاى پیچیده بود دیدیم، گفتند سعد بن عباده مىباشد و مریض است، آنگاه به بقیه ماجرا و گفتگوى طرفین مىپردازد و اینکه نزدیک بود مشاجره لفظى تبدیل به درگیرى فیزیکى گردد، ازاختلاف ترسیدم به ابى بکر گفتم دستت را بده تا با تو بیعت نمایم، سپس با او بیعت نموده و مردم نیز با او بیعت نمودند، به خدا قسم امرى قوىتر و مناسبتر از بیعت با ابى بکر ندیدم، ترسیدم که مردم متفرق شده دیگر بیعت انجام نگیرد، و ما مجبور بودیم یا بر خلاف میل مان با انصار بیعت نمائیم، یا با آنها مخالفت نموده که در این صورت فساد به وجود مىآمد ناچار با ابى بکر بیعت نمودیم.(37)
2/2ادله مشروعیت سقیفه
اینک به دور از هرگونه بحث کلامى، از نظر تاریخى باید دید آیا واقعاً سقیفه مشروعیت داشته و این مشروعیت را از کجا گرفته است؟! مطالعهء دیدگاه هر یک از دو طرف متخاصم نشان مىدهد که آنها در انتخاب خلیفه هیچ اشارهاى به نص و سخنان رسول خدا(ٌص) نکردند و استدلال آنان بیشتر رنگ عشیرهاى و قبیلهاى داشت تا مذهبى!اینک به برخى از ادله بر پاکنندگان سقیفه بر مشروعیت این اجتماع اشاره مىگرددکه عبارتند از:
الف: نسبت عشیرهاى و خویشاوندى با رسول خدا(ع)
از استدلال و شعارهاى عمدهاى که مهاجرین براى احراز جانشینى رسول خدا(ص) مطرح نمودند، مسألهى خویشاوندى با آن حضرت بود، عمر در سقیفه گفت: کیست که با ما در مورد حکومت و امارت محمد نزاع نماید در حالى که ما ازعشیره و خویشاوندان او هستیم، هیچ کسى جز آنکه به باطل میل دارد این کار رانخواهدنمود.(38)به راستى آیا خویشاوندى با رسول خدا مىتواند ملاک جانشینى ان حضرت باشد، بر فرض اگر خویشاوندى با آن حضرت را ملاک قرار دهیم، امام على(ع) بیش از ابى بکر و عمر به رسول خدا(ص) نزدیک بود، زیرا هم پسر عمو و هم داماد آن حضرت بود و باید این مقام را به دست مىگرفت امام على(ع) درین زمینه در پاسخ به نامهاى معاویه فرمود: مهاجران در سقیفه با استناد به خویشاوندى با رسول خدا(ص) توانستند بر انصار پیروز شوند، اگر دلیل برترى این است، حق با ما است نه با شما.(39)چون امام على(ع) را براى بیعت نزد ابى بکر بردند و از او خواستند بیعت کند، فرمود من به این امر از شما سزاوارترم و با شما بیعت نمىکنم، بایست شما با من بیعت نمائیدحکومت را با استدلال به خویشاوندى با پیامبرگرفتید... بنابر همین استدلال، من نیز استدلال مىکنم، ما به رسول خدا(ص) - در حیات و ممات - نزدیک تریم، با ماانصاف داشته باشید اگر ایمان دارید.(40)
ب: پیشى گرفتن در ایمان و اسلام و یارى رسول خدا(ص)
اگر خدمت و فداکارى در راه اسلام و پیشى گرفتن در جهاد بر علیه مشرکان راملاک انتخاب خلیفه بدانیم، آنگونه که هر یک از طرفین حاضر در سقیفه به آن استدلال نمودند، هیچ کسى در این مسأله به پاى امام على(ع) نمىرسد، زیرا او اولین کسى است که به رسول خدا ایمان آورده و نیز در همه سختىها و مشکلات پا به پاى رسول خدا ایستاد و از او دفاع نمود.(41) و این مسأله به گونه است که حتى خلیفه دوم سوگند یاد نمود که اگر شمشیر على نبود ستون خیمه دین بر پا نمىشد.(42)حال اگر این ملاک را در نظر بگیریم باز مىبینیم هیچ مشروعیت براى گردانندگان سقیفه وجود ندارد، زیرا در میان امت رسول خدا کسى وجود داشت که بیش از همه به اسلام و دین خدمت نموده بود، و باید پس از رسول خدا(ص) جانشینى او را به دست مىگرفت. و او جز على بن ابیطالب(ع) نبود.
ج: انتخاب ابى بکر به عنوان امام جماعت:
از جمله ملاکهاى که براى انتخاب ابى بکر به عنوان خلیفه در سقیفه مطرح شد این بود، که رسول خدا (ص) او را به عنوان امام جماعت برگزیده است:(43) چون ابى بکردر سقیفه، عمر و ابوعبیده را براى بیعت مطرح کرد، آن دو گفتند: ما بر تو که از بهترین مهاجران و خلیفه رسول خدا بر نماز هستى پیشى نمىگیریم.(44)داستان امامت ابى بکر در نماز به جاى رسول خدا(ص) علاوه بر تناقضاتى که دراین خبر وجود دارد(45) پذیرفته نیست، زیرا بنابر نقلى عایشه از جانب خود او را به امامت فرستاده است، و در آن هنگام بود که رسول خدا اطلاع یافت آن دو (عمرو ابى بکر) مدینه را ترک نگفته و از سپاه اسامه تخلف نمودهاند.(46)حال بر فرض که رسول خدا(ص) او را براى امامت جماعت برگزیده بود، مگر این نشانهاى خلافت پس از رسول خدا(ص) است، رسول خدا(ص) پیش از بیمارى نیزشمار بسیارى از اصحاب را براى امامت جماعت تعیین کرده و گاه خود نیز پشت سرآنان نماز گزارده است، در حالى که کسى آن را نشانهاى خلافت خود ندانسته است، که از میان آنان مىتوان از این کسان نام برد، 1عبدالرحمن بن عوف، 2 عمرو بن ام مکتوم، 3ابوذر غفارى.(47) پس این امر نیز نمىتواند سبب مشروعیت سقیفه باشد.
د: سالمند بودن ابى بکر
از استدلالهایى که براى مشروعیت ابى بکر و اولویت او براى تصدى خلافت نمودهاند، سالمند بودن او و جوان بودن امام على(ع) است: هنگامى که پس از سقیفه، امام را براى بیعت نزد ابى بکر بردند وحضرت حکومت و خلافت را حق خود شمرد، ابوعبیده جراح از در نصحیت درآمده گفت:اى پسر عمو، تو جوانى و آنان بزرگسالان قوم تو هستند، تو از تجربه و توان امارت آنان بهره ندارى.(48) عمر نیز بعدها وقتى از او پرسیدند به چه دلیل خلافت رااز على بازداشتید؟ گفت: بخاطر دو چیز، یک: او (على (ع) ) کم سن و سال و جوان بود. دو: خاندان عبدالمطلب را دوست مىداشت.(49)به راستى آیا سالمند بودن مىتواند ملاک در انتخاب خلیفه قرار گیرد، آیا همیشه چنین است که هر کس سالمندتر بود قدرت مدیریت بالاترى دارد. اگر سن و سال ملاک است در همان زمان که ابى بکر خلافت را برعهده گرفت کسانى دیگر از جمله پدر او بودند که از ابى بکر مسنتر بودند، چنانچه در روز تعیین ابى بکر به خلافت عدهاى نزدابو قحافه رفتند و خلافت فرزندش را به او خبر دادند، پرسید: چرا پسرم را براى خلافت برگزیدند؟گفتند: به این دلیل که از دیگران سالمندتر بود! ابوقحافه گفت: من که پدر او هستم از او سالمندترم، پس باید مرا به خلافت بر مىگزیدند.(50)به راستى چه اشکالى دارد که کسى در عین کم سن و سال بودن از فضایل ذاتى و قدرت و توان مدیریتى و لیاقت و شایستگى برخوردار باشد، مگر رسول خدا اسامْه بن زید را که کمتر از بیست سال داشت به فرماندهى سپاه برنگزید.(51) علاوه بر اینکه امام على(ع) در زمان رحلت رسول خدا سی وسه سال داشت(52) و این سن براى احراز خلافت کافى نبود؟!
ه: مشروعیت بر اساس آرا عمومى
از همه استدلالهاى مطرح شده براى مشروعیت سقیفه، بى اساستر اینکه: مشروعیت آن را بر اساس بیعت مردم و آراى عمومى مسلمانان بدانیم. بررسى کوتاه در حادثهاى سقیفه نشان مىدهد که تنها مسألهاى که در آن وجود نداشت، آراء عمومى مسلمانان بود، زیرا اولاً به گواهى تاریخ نویسان، بسیارى از بزرگان صحابه رسول خدا(ص) از جمله على بن ابى طالب(ع) و بنى هاشم در آن حضور نداشتند به گونهاى که وقتى خبر سقیفه را به آنان دادند با اظهار تعجب گفتند: مسلمانان سخن ازخلافت نمىگویند در حالى ما در جمع شان نیستیم، عباس گفت: به پروردگار کعبه قسم آنان این کار را کردند.(53) مخالفت عدهاى کثیرى از صحابهاى رسول خدا(ص) پس از سقیفه و عدم بیعت آنان با ابى بکر که در میان آنان، شخصیتهاى بزرگ چون على بن ابى طالب(ع)، فاطمه زهرا (س)، سلمان فارسى، و ابوذر غفارى، عمار یاسر، و عبدالله بن مسعود، فضل بن عباس دیده مىشود، بهترین گواه بر عدم و جود چنین آراء عمومى مىباشد. علاوه بر اینکه: این چه آراء عمومى است که از مخالفین با اجبار و سرنیزه و تهدید بیعت مىگرفتند؟! (54)
ادامه دارد
/ع