فصل ششم: دلائل موافقین و مخالفین
قبل ازاین که ادله هر دو گروه را مطرح کنیم باید بگوییم این ادله به طور مطلق و بدون تفکیک بین دو کاربرد عقل (عقل برهانی و عقل اجتهادی) بیان شدهاند. شاید این به خاطر این بوده که مرز دو روش مذکور واضح و مشخص نبوده. و ممکن است، چون در هر دو روش عقل رکن اساسی بحساب می آید لذا موافقین و مخالفین بحث را روی مطلق دخالت عقل و عدم آن در تفسیر پی گرفتند. لذا ما هم طبق مشهور ادله فریقین (موافقین و مخالفین) را مطرح کرده و بررسی خواهیم کرد.
الف ـ دلایل موافقین:
یک-قرآن:
در فصل دوم در بحث “جایگاه عقل در قرآن” آیاتی از قرآن آوردهایم (216) و در آنجا بیان کردیم این آیات در رابطه با تفسیر عقلی قرآن، مورد استفاده قرار میگیرند. (217) در این آیات مردم مکرر به تعقل، تدبر و تفکر (218) در آنها فرا خوانده شدهاند. (219) و این مطلب حجیت عقل، اهمیت و جواز استفاده از آن در فهم و تفسیر قرآن را میرساند. زیرا اگر عقل و دخالت آن در فهم و تفسیر اعتبار نداشت این همه دعوت به تعقل، تفکر و تدبر لغو و بی فایده بود ولی ما میدانیم کار لغو و بی فایده از خداوند حکیم و دانا به دور است.
در خصوص این مطلب چندین آیه در قرآن وجود دارد که مردم را به تعقل و تدبر در آیات قرآن فرا میخواند همانند آیات:
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ
“ما آن را (قرآن) عربی نازل کردیم شاید شما در آن اندیشه کنید”. (220)
لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
“ما بر شما کتابی نازل کردیم که وسیله تذکر (و بیداری) شما در آن است؛ آیا اندیشه نمیکنید و نمیفهمید” (221)
در این دو آیه بیان شده که قرآن از “لوح محفوظ” نازل گردید و لباس عربیت پوشانده شد تا مردم بوسیله عقلشان معارف آن را درک کنند و وسیلهای باشد برای تذکر آنها که این کار نتیجهای جز تفسیر عقلی در پی نخواهد داشت.
و آیات:
أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا
“آیا آنها در قرآن ژرفاندیشی نمیکنند یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است” (222)
کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ
“این کتابی است پر برکت که بر تو نازل کردهایم تا در آن تدبر و ژرفاندیشی کنند و خردمندان متذکر شوند.” (223)
در این دو آیه نیز از مردم خواسته شده که در قرآن تدبر (224) کنند، و نکتهای که در آیه (ص/29) آمده است، می رساند گر چه قرآن بر پیامبر اکرم نازل شده است اما از خود پیامبر خواسته نشد که در آن تدبر کند و بر درک معارف آن نایل آید. چون ایشان به معارف و حقایق قرآن آشنا هستند (و این آیه خط بطلانی است بر اندیشه کسانی که درک معارف قرآن را به پیامبر و ائمه مخصوص میدانند) بلکه این مردم هستند که خداوند از آنها میخواهد در قرآن تدبر کنند و این تدبر در قرآن که بوسیله عقل صورت میپذیرد نیز نتیجهای جز تفسیر عقلی نخواهد داشت.
دو-روایات:
و نیز در فصل دوم در بحث “جایگاه عقل در روایات” روایاتی در خصوص اهمیت عقل و استفاده از آن آوردهایم که از عقل به عنوان “حجت باطنی” “رسول حق” “ممیز راه رشد و هدایت از ضلالت و گمراهی” “ناجی انسان” ... نام برده شد. و معلوم است که استفاده از عناوین مذکور، بدون حجیت عقل و استفاده از آن معنی ندارد
تذکر:
عقل دو جنبه دارد کمی و کیفی (عقل و تعقل)
الف: جنبه کمی ـ در اینجا عقل به معنای قوهای است که ملاک و معیار تکلف در مکلفین است و به طور مساوی در آنها وجود دارد و شاید عدم استفاده قرآن از ماده “عقل” به مفهوم اسمی اشاره به همین مطلب باشد. چون عقل به این معنی به طور مساوی در بین همه تقسیم شده است، مگر کسانی که به خاطر مصلحتی که ما نمیدانیم ازاین قوه محروم هستند.
ب: جنبه کیفی ـ یعنی جنبه تعقلی و اجتهادی عقل و این جنبه است که شدت و ضعف دارد که بعضیها آنرا شکوفا میسازند و از آن در زمینهها و موضوعات مختلف بهره میبرند و مهارتهای گوناگونی به دست میآورند. از جمله این مهارتها فهم و تفسیر قرآن است و بعضیها از آن استفاده نمیکنند. آیات قرآن کریم که مورد استفاده ما در زمینه تفسیر عقلی قرار گرفتهاند، به این جنبه اختصاص دارند و این جنبه است که خداوند از مردم میخواهد آنرا شکوفا سازند و کسانی را که از این جنبه استفاده نمیکنند مورد نکوهش قرار داده است. در مورد روایات نیز باید بگوییم از بیشتر آنها همین جنبه مراد است نه جنبه کمی عقل. لذا است که پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله) وقتی به ایشان در مورد یک شخصی که سخت مشغول عبادت و نماز بوده، خبر میدهند، میفرمایند: کیف عقل الرجل؟ عقلش چگونه است)؟... (225) پیامبر هرگز از جنبه کمی عقل که به طور مساوی در همه افراد وجود دارد، سؤال نمیکنند بلکه از همان جنبه تعقلی عقل سؤال میکنند که آیا شخص تعقل، تدبر و تفکر نیز همراه عبادت دارد؟ و نماز و عبادت را درک می کند یا خیر؟ پس ما نباید روایات را منحصر به جنبه اول (عقل به مفهوم اسمی) بدانیم بلکه جنبه دیگر (جنبه تعقلی عقل) را نیز میگیرد. یعنی عقل برای کسی که تعقل و تفکر و ... داشته باشد میتواند رسول حق، حجت باطنی، ناجی و ... باشد نه صرف بودن عقل در وجود او.
3.سیره:
همان طوری که در تاریخچه بیان کردیم برخی صاحب نظران روش تفسیر عقلی را به پیامبر و اصحاب او نسبت میدهند و نمونههایی از این روش تفسیری را در سخنان ائمه ملاحظه کردیم و فعل و کلام معصوم حداقل دلالت بر جواز دارد. (226) علاوه بر آن سیره مستمر مفسران بزرگ اسلام همچون شیخ طوسی در “تبیان” و شیخ طبرسی در “مجمع البیان” و ... آن بوده که از روش عقلی و اجتهادی در تفسیر استفاده میکردند. (227) این سیره مستمر که ریشه در زمان معصومین داشته است و منعی از آن نشده است. دلیل جواز تفسیر عقلی و اجتهادی بلکه مطلوب بودن آن است. (228)
استاد عمید زنجانی در مورد سیره علمای اسلام در تفسیر اجتهادی و عقلی مینویسد:
“حتی دانشمندان اسلامی اعم از عامه و خاصه، همواره در مسایل و مطالب مورد نیاز، به قرآن مراجعه مینمودند و از آیات برای حل مشکلات و معضلات و مطالب اعتقادی، علمی، اخلاقی و تاریخی استفاده میکردند. حتی کسانی که خود تفسیر اجتهادی را تجویز نمیکردند دانسته یا ندانسته به آیات قرآن تمسک نموده از آنها برای رد نظریه مزبور استعانت میجستند.” (229)
ب ـ دلایل مخالفین:
1.تفسیر عقلی مستلزم اعتماد بر ظن است:
اساس این دلیل بر این سخن استوار است تفسیری که متکی بر عقل و نظر باشد از آنجا که به یقین منتهی نمی شود مشمول قول به ظن که آیات قرآن به شدت آن را نکوهش کرده است، میگردد چرا که ظن قول بلاعلم است و در این آیه مورد به آیاتی (230) استناد میکنند. (231) مرحوم استرآبادی در این مورد می گوید: “تمسک به استنباطهای ظنی در احکام خدای تعالی جایز نیست و در صورت فقدان قطع به حکم خدا یا حکم ائمه باید توقف شود”. (232)
بررسی
اولا عقل و ظن دو مقوله جدای از یکدیگر هستند. قرآن در عین این که اعتماد بر ظن را جایز نمیشمارد بر بکارگیری عقل سخت اصرار میورزد. (233) که این می رساند اگر از عقل به طور صحیح استفاده شود هیچ گاه منتهی به ظنیات نمی شود. ثانیاً باید بین ظن و گمان بی دلیل با ظن اطمینانآور تفاوت گذاشت چرا که اگر بخواهیم تمام مسایل دینی را از طریق یقین به دست آوریم باید باب فهم بسیاری از معارف را بر خود ببندیم در صورتی که تحصیل معارف خصوصاً معارف دینی امری لازم و واجب است. ثالثاً تفسیر بر اساس برهانها و قرائن عقلی تخصصاً از ظنیات خارج است و راهی برای ظن و گمان در آن نیست.
2.خطاپذیری عقل در برابر یافتههای دینی و تفسیر قرآن:
در این مورد به دلایلی چند تمسک کردند
1) در روایتی از امام سجاد آمده است:
ان الدین الله لا یصاب الناقصة و الآراء الباطلة و المقالیس الفاسدة
“دین خدا بوسیله عقول ناقصه و آراء باطل و معیار فاسد به دست نمی آید”. (234)
2) ازامام صادق (ع) روایت شده است که فرمود:
ما من امر یتخلف فیه اثنان الا و له اصل فی کتاب الله عزوجل و لکن لا تبلغه عقول الرجال
“هیچ چیزی نیست که دو نفر درباره آن اختلاف کنند، مگر آنکه در قرآن راجع به آن قاعده و مبنایی وجود دارد ولی عقل مردم به آن نمیرسد”. (235)
3) و نیز از او روایت شده که فرمود:
یا جابر ان للقرآن بطناً و للبطن ظهراً و لیس شیء ابعد من عقول الرجال منه، ان الایة لیترل اولها فی شیء و اوسطها فی شیء، و آخرها فی شیء، و هو کلام متصرف علی وجوه
“ای جابر همانا برای قرآن بطنی و برای آن بطن ظاهری است و از عقل مردم چیزی دورتر از آن (قرآن) نیست، زیرا آغاز یک آیه درباره چیزی نازل می شود، بخش میانی آن درباره چیزی و پایان آن درباره چیز دیگری است و حال آنکه کلامی چند وجهی است.” (236)
4) از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود:
لیس شیء ابعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، ان الآیة ینزل اولها فی شیء و اوسطها فی شیء و آخرها فی شیء
“از عقول مردم چیزی دورتر از تفسیر قرآن نیست، زیرا آغاز یک آیه در مورد چیزی نازل می شود، بخش میانی آن درباره چیزی و پایان آن درباره چیز دیگری است.” (237)
5) عبدالرحمان بن الحجاج می گوید:
سمعت اباعبدالله (ع) یقول: لیس شی ابعد من عقول الرجال من القرآن
“ازامام صادق شنیدم که فرمود: از عقل مردم چیزی دورتر از قرآن نیست”. (238)
6) جابربن زید گوید:
سالت ابا جعفر (ع) عن شی من التفسیر فاجابنی ثم سألته عنه ثانیة فاجابنی بجواب آخر فقلت کنت اجتنبی فی هذه المسئلة بجواب غیر هذا فقال: یا جابر ان للقرآن بطناً و له ظهراً و للظهر ظهر، یا جابر لیس شیء ابعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن ان الایة یکون اولها فی شیء و آخرها فی شیء و هو کلام متصل منصرف علی وجوه
“ازامام در مورد تفسیر (آیهای) سؤال کردم و آن حضرت پاسخی داد: سپس بار دوم همان مورد را سؤال کردم آن حضرت پاسخ دیگری داد. گفتم در این مسئله پاسخ دیگری به من داده بودید؛ فرمود: ای جابر! همانا برای قرآن باطنی و ظاهری است و برای آن ظاهر، ظاهر دیگری است ای جابر از عقل مردم چیزی دورتر از تفسیر قرآن نیست زیرا آغاز یک آیه درباره چیزی و پایان آن در مورد چیزی دیگری است. در حالی که کلامی به هم پیوسته و چند وجهی است.” (239)
7) نقل شده است که امام باقر در جواب نامهای فرمود:
فأما ما سألت عن القرآن فذلک ایضاً من خطراتک المتفاوتة المختلفة لأن القرآن لیس علی ما ذکرت و کل ما سعمت فمعناه علی غیر ما ذهبت الیه، و إنما القرآن امثال لقوم یعلمون دون غیرهم، و لقوم یتلونه حق تلاوته، و هم الذین یؤمنون به و یعرفونه و امّا غیر هم فما اشد اشکاله علیهم، و ابعده من مذاهب قلوبهم و لذلک قال رسول الله (ص): انه لیس شیء ابعد من قلوب الرجال من تفسیر القرآن و فی ذلک تحیّر الخلائق اجمعون الا ما شاء الله، ... ثم قال:
وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ (240)
فاما عن غیرهم فلیس یعلم ذلک ابداً...، فانهم ذلک انشاء الله و ایّاک و ایاک و تلاوة القرآن برایک...
“امّا آنچه که درباره قرآن پرسیدی، پس آن نیز از ذهنیات ناهماهنگ و ناسازگار تو است؛ زیرا قرآن آن گونه که گفتی نیست و آنچه را شنیدهای معنایش بر خلاف آن معنایی است که تو به سوی آن رفتی همانا قرآن مثلهایی برای اهل دانش نه برای غیر اینها، و برای گروهی که قرآن را چنانکه شایسته آن است تلاوت میکنند و آنها کسانی هستند که به قرآن ایمان میآورند و آنرا میشناسند. و اما بر غیر آنان قرآن سخت مشکل و از دسترس دلهایشان (عقل ها) دور است؛ از این روست که رسول خدا فرمود: راستی که هیچ چیزی دورتر از دلهای این قبیل اشخاص نسبت به تفسیر قرآن نیست. در این قرآن همه مردم مگر کسی که خدا بخواهد سرگردانند... سپس فرمود: “و اگر آن را به رسول (ص) و اولی الامر از آنها ارجاع می دادند، هر آینه کسانی از آنان (پیامبر و اولی الامر) قرآن را در مییابند ولی غیر آنان هرگز آن را نمیدانند.” (241)
بررسی:
در مورد روایت اول (242) باید گفت “عقول ناقصه” به دلیل توصیف “عقول” به “ناقصه” همان ظنیات است و هرگز شامل برهانها و قرائن قطعی عقلی نمی شود. ادامه حدیث بخصوص جمله “من دان بالقیاس و الرأی هلک” نیز به ممنوعیت اعمال رأی و قیاس دلالت دارد.
روایت دوم علاوه بر این که روایتی است مرفوع و اعتبار ندارد ناظر به جامعیت قرآن است و این که هیچ امر مورد اختلافی نیست، مگر آنکه حقیقت واصل آن به نحوی در قرآن آمده است و قرآن در امور مورد نیاز مردم برای هدایت و سعادت از چیزی فروگذار نکرده است ولی فهم همه این امور برای همگان میسر نیست و روایت در مقام آن نیست که فهم آیات و یا مفاد ظاهری آیات را از دیگران نفی کند.
روایت سوم نیز علاوه بر مرفوع بودن، ناظر به بطن قرآن است که در آغاز روایت آمده است. و شاهدی است بر این که مقصود، فهم ظاهری آیات نیست و دور بودن قرآن از عقل بشر، به جنبه بطنی قرآن اشاره دارد نه غیر.
روایت چهارم علاوه بر این که حدیثی مرفوع است به دلیل همسانی آن با ذیل روایت سوم و ششم به بطن قرآن ارتباط دارد.
روایت پنجم نیز علاوه بر اینکه حدیثی است مرفوع، به دلیل همسانی آن با ذیل روایت سوم و ششم به بطن قرآن اشاره دارد.
روایت ششم علاوه بر این که در سلسله سند آن “بشر وابشی” یا “شریس وابشی” (243) که هیچ از دانشمندان علم رجال او را توثیق نکردهاند و روایت از این جهت ضعیف است، نیز با بطن قرآن ارتباط دارد (یعنی این بطن قرآن است که عقل بشر از رسیدن به آن قاصر است)
روایت هفتم نیز علاوه بر این که حدیثی است مرفوع، اولا به افرادی اشاره دارد که بدون شرایط و علم به تفسیر قرآن میپردازند. به دلیل جمله:
و انما القرآن امثال لقوم یعلمون
ثانیا ممکن است این حدیث به تفسیر به رأی اشاره داشته باشد به دلیل جمله
و ایاک تلاوة القرآن برأیک
پس تفسیر قرآن از سوی علما و دانشمندان با داشتن شرایط تفسیر بدون اعمال رأی شخصی و تحمیل هیچ مشکلی ندارد.
استناد به روایات نهی از تفسیر به رأی:
یکی از مهمترین و عمدهترین دلایل مخالفین تفسیر عقلی، مضمون روایات (244) نهی از تفسیر به رأی می باشد.
در بیان نحوه استدلال میگویند عقل همان رأی است و در نتیجه تفسیر عقلی همان تفسیر به رأی است که در روایات از آن نهی شده است. (245)
محدث بحرانی در خصوص روایات نهی از تفسیر به رأی می گوید:
“منظور از رأی که در این روایات تفسیر با آن مردود شمرده شده، هر نوع رأی و اندیشهای است از خود مفسر بدون آنکه از دانش معصومان مدد گرفته باشد...، می باشد بدون شک از این اخبار چنین استفاده می شود که هر نوع تفسیری که از معصومان گرفته نشود تفسیر به رأی و مردود می باشد.” (246)
راغب اصفهانی نیز ضمن بیان این دیدگاه می گوید:
“دلیل این افراد برای مدعایشان روایات نهی از تفسیر به رأی است” (247)
بررسی:
ما در بررسی دیدگاهها تفسیر عقلی در پاسخ به کسانی که تفسیر عقلی را نوعی از تفسیر به رأی (رأی ممدوح) میدانستند بیان نمودیم، که تفسیر عقلی غیر از تفسیر به رأی (چه ممدوح و چه مذموم) (248) است. چون در تفسیر عقلی از برهانها و قرائن عقلی استفاده می شود. (249) ولی در تفسیر به رأی انسان سلیقه شخصی خودش و باورهایی که قبلا به آن پایبند بوده به قرآن تحمیل می کند و بدون بررسی لغت و معیارهای آن به تفسیر قرآن میپردازد و این چیزی است که در روایات از آن نهی شده است. بنابراین نمیتوان بر اساس روایات نهی از تفسیر به رأی تفسیر عقلی را ممنوع دانست؛ چون سابقاً بیان کردیم که خداوند در قرآن مجید بر به کارگیری عقل در فهم آیات قرآن اصرار میورزد ولی از تفسیر به رأی در احادیث جلوگیری شده است. (250)
فصل هفتم: مرز روش تفسیر عقلی با روشهای دیگر
الف ـ تفاوت روش تفسیر عقلی با روش اجتهادی:
مرزبندی و جداسازی واضح بین روش تفسیر عقلی با روش تفسیر اجتهادی (یعنی بین عقل منبع و عقل مصباح) امری لازم و ضروری است. گرچه علما و دانشمندان علوم قرآن در طول تاریخ هر دو روش را با هم متذکر شدهاند و مرزی بین این دو روش ذکر نکردهاند. (251) اما تعدادی از محققین معاصر به این خلط اشاره نموده و میان این دو روش مرز قایل شدهاند. (252) بنابراین “روش تفسیر عقلی” به معنای استفاده از برهانها و قرائن عقلی برای فهم آیات قرآن می باشد و این غیر از “روش تفسیر اجتهادی” است که به معنای استفاده از عقل و نیروی فکر در جمعبندی آیات (همراه با توجه به روایات، لغت و ...) و استنباط از آنها برای روشن ساختن مفاهیم و مقاصد آیات است (253)، می باشد.
پس روش تفسیر اجتهادی کم و بیش شامل همه روشها می شود و در مقابل تفسیر نقلی صرف قرار دارد اما روش تفسیر عقلی یک قسمی از روشها به حساب می آید و قسیم آنها است. (254) برای این که تفاوت دو روش مذکور بیشتر روشن شود میگوییم:
عقل در تفسیر دو نقش دارد:
الف: استفاده ابزاری از برهانها و قرائن عقلی در تفسیر برای روشن کردن مفاهیم و مقاصد قرآن که در این صورت عقل منبع و ابزار تفسیر قرآن شده و احکام و برهان عقلی قرائن برای تفسیر آیات قرار میگیرد. از این عقل به عنوان عقل اکتسابی و احکام عقلی قطعی یا برهانی یاد شده است.
ب: استفاده از نیروی فکر در جمعبندی آیات (همراه با توجه به روایات، لغت و ...) و استنباط از آنها برای روشن ساختن مفاهیم و مقاصد آیات که حاصل این مطلب همان تفسیر اجتهادی است. در این صورت عقل مصباح و کاشف است.
بنابراین نتیجه میگیریم کاربرد اول عقل که همان “روش تفسیر عقلی” (به معنای اخص) است. به عنوان یک روشی در برابر سایر روشها، با معیارهای خاص خودش مطرح است. اما کاربرد دوم عقل، که همان تفسیر اجتهادی است کم و بیش در سایر روشهای تفسیری وجود دارد و به عنوان مقسم روشها نه قسیم آنها پذیرفته است. (255)
کارکردهای تفسیر عقلی:
با توجه به اینکه عقل دو نقش در برابر تفسیر دارد. (نقش ابزاری و برهانی یا عقل منبع و نقش اجتهادی یا عقل مصباح) برای هر کدام از تفسیر اجتهادی و عقلی به معنای اخص کارکردهای به خصوصه در تفسیر ذکر کردهاند.
1.کارکردهای تفسیر اجتهادی:
الف: در جمع بین آیات یعنی در تفسیر قرآن به قرآن
ب: در جمع بین روایات و رفع تعارض آنها در تفاسیر روایی
ج: در جمع بین اقوال مفسران و نتیجهگیری از آنها
د: در جمع بین آیات و روایات مربوط به آیات الاحکام و اجتهاد و استنباط احکام شرعی از آنها، و از این رواست که ما معتقدیم هر مفسر باید در علم فقه مجتهد باشد تا بتواند که در برخورد با آیات الاحکام (که آنها را بیش از 800 آیه دانستهاند) بتواند نظر تفسیری نهایی خود را بیان کند.
هـ: فهم و تفسیر آیاتی که روایتی ذیل آنها نقل نشده است.
و: فهم مقاصد و آیات قرآن و سورهها
ز: فهم درسها و پیامهای عبرتآموز قصههای قرآنی و مجرد ساختن آنها از زمان و مکان و تطبیق قواعد و مواعظ آن بر زندگی امروز بشر برای روشن ساختن راه صحیح زندگی.
برای مثال وقتی قرآن داستان یوسف را بیان می کند به جوانان پیام می دهد که مراقب حیلههای افراد باشید که شما را به بهانه بازی نبرند. (256) و مواظب باشید که اگر شرایط سخت جنگ شهوت قرار گرفتید، همچون یوسف مقاومت کنید تا سعادتمند شوید و ....
ح: فهم ابعاد اعجاز قرآن (اعجاز بلاغی، علمی و ....)
2.کارکردهای تفسیر عقلی (به معنای اخص):
کارکردهای تفسیر عقلی عبارت است از:
یک-درک مستقل حسن و قبح و تشریع حکم
دو-ادراک نظری و تأویل بخشی به ظواهر آیات (متشابهات) و ....
ب ـ تفاوت روش تفسیر عقلی با تفسیر به رأی:
در مورد تفاوت دو روش مذکور مقداری در مبحث دیدگاهها هنگام طرح دیدگاه کسانی که تفسیر عقلی را نوعی از تفسیر به رأی میدانستند، بحث کردیم و نیز مقداری در هنگام تبیین ادله منکرین و مخالفین تفسیر عقلی که یکی از ادله آنها این بود که تفسیر عقلی همان تفسیر به رأی است که در روایات از آن نهی شده است، بحث کردیم و بیان نمودیم تفسیر عقلی غیر از تفسیر به رأی است. و برای اینکه این تفاوت بیش از پیش روشنتر شود دیدگاهها (اقوال) تعدادی از دانشمندان علوم قرآن و مفسرین را در مورد مفهوم و معنای (تفسیر به رأی) آورده بیان خواهیم نمود که هیچ یک از آنها “تفسیر قرآن به وسیله برهانها و قرائن عقلی” و تفسیر اجتهادی (بعد از مراجعه به قرائن عقلی و نقلی) را مصداق “تفسیر به رأی” نمیدانند.
اینک اقوال مفسرین را در مورد تفسیر به رأی بیان میکنیم.
1.با معیارهای مفاهمه عرب مطابق نباشد و نیز موافق با اصول و علوم متعارفه عقلی نباشد و همچنین مطابق با خطوط کلی خود قرآن نباشد. (257)
2.الف: اعتماد بر آیهای و تطبیق آن بر آن چیزی که مطابق رأی و عقیده آنها باشد.
ب: استبداد به رأی خود در مقابل سیره عقلا بدون مراعات یکسری مسایل (عدم مراجعه به کلام سلف، بدون تکیه بر روایات در مورد آیه و بدون در نظر گرفتن اسباب نزول آیات...) (258)
3.الف ـ مفسر به جای اینکه وصول به مقاصد واقعی و درک معانی مراد از آیات را هدف اصلی خویش قرار دهد، تنها به علت نظریه و رأی خاصی که دارد کلام خداوند را تفسیر می کند تا آنرا بر رأی خود منطبق سازد.
ب: مفسر در استخراج مقاصد قرآن بدون مراجعه به طریق معمول و عنایت به جهات لازم و استمداد از مبادی و مقدمات مقرر برای تفسیر قرآن، تنها از رأی و نظر شخصی خویش استمداد جوید.
ج: عبارت از آن است که مفسر رأی و نظر شخصی خویش را بیان کرده آنرا تفسیر آیه قرار دهد، بدون آنکه مراعات اسلوب کلام و جهات مربوط به دلالت الفاظ و مقاصد واقعی را نموده باشد. (259)
4.برخورد حدسی و استحسانی با قرآن (260)
5.الف: حمل لفظ بر خلاف معنای ظاهری آن و یا حمل آن بر یکی از معانی محتملی که برای لفظ داده می شود بدون دلیل و تنها به خاطر رجحانی که به ذهن کوتاه و اندیشه ناچیز شخص خطور کند.
ب: حمل لفظ بر معنای عرفی یا لغوی که در آغاز به ذهن می آید، بدون تأمل و درنگ در ادله عقلی و یا فحص و بررسی در قرائن نقلی (261)
6.تفسیر قرآن بحسب میل شخصی خود (262)
7.استقلال در تفسیر و اعتماد مفسر به (رأی) خویش بدون مراجعه به غیر (کتاب و سنت) (263)
8.چیزی درباره قرآن بگوید در حالی که میداند حق غیر از آن است. (264)
9.طلب یک معنایی از قرآن و آنرا تحت تأثیر رأی خود قرار دادن بدون اینکه به اقوال علماء و قوانین علم مراجعه کند. (265)
10.الف: تأویل قرآن مطابق به رأی و هوای خویش
ب: تسریع در تفسیر قرآن به ظاهری که در آغاز از لفظ به ذهن می آید. بدون اینکه آن معنی را از سماع و نقل استظهار کند. (266) از مجموع اقوال علما به طور خلاصه چنین نتیجه میگیریم که تفسیر به رأی یعنی تحمیل رأی و تطبیق عقیده به آیات قرآن، تفسیر بر اساس استحسان و میل و رأی و سلیقه شخصی، استبداد بر رأی خود، و اخذ به ظاهری که ابتدا به ذهن می آید بدون مراعات مبادی و مقدمات تفسیر، شرایط، قرائن عقلی و نقلی و اصول علمی.
بنابراین روش تفسیر به رأی، عقلا و نقلا روشی غیر صحیح و ممنوع می باشد. اگر نتیجه درستی هم در پی داشته باشد کما اینکه در بعضی از روایات وارد شده است که:
من تکلم فی القرآن برأیه فاصاب فقد اخطا (267)
“هر کس در مورد قرآن بر اساس رأی خود سخن بگوید و سخن او اگر صحیح هم باشد خطاکار است.”
چون به فرموده علامه طباطبایی نهی به طریق کشف باز میگردد نه به مکشوف به تعبیر دیگر نهی از چگونگی تفهم کلام خدا است. لذا اگر نتیجه درست هم باشد هیچ اجری داده نمی شود. اما روش تفسیر عقلی که بر اساس عقل سلیم، برهانها و قرائن عقلیه صورت میپذیرد روشی مطلوب و مورد توجه عقلا قرار گرفته است و بر خلاف روش تفسیر به رأی از ژرفنگری، تعمق و تعقل برخوردار است که نه فقط در آیات و روایات تقبیح نشده بلکه مورد تأکید و تأیید قرار گرفته است.
ج ـ تفاوت روش تفسیر عقلی با روش فلسفی و کلامی:
1.تفاوت روش تفسیر عقلی با روش فلسفی:
برای اینکه تفاوت بین این دو شیوه واضح شود ابتدا پیرامون مفهوم تفسیر فلسفی مقداری بحث میکنیم سپس به تفاوت آن دو اشاره میکنیم.
روش تفسیر فلسفی دو نوع دارد:
1.تطبیق و تحمیل آیات قرآن بر آراء فلسفی بدون استفاده از ضوابط صحیح و منابع معتبر (آیات دیگر قرآن و روایات) که نتیجه آن تنزل نصوص دینی و تغییر دادن مفاهیم حقیقی آیات قرآن و دور شدن از شریعت خواهد بود. این نوع تفسیرکردن چیزی نیست جز تحمیل رأی بر قرآن که در این صورت مشمول ممنوعیت قرار میگیرد. در اینجا به طور مثال چند نمونه از این نوع و شیوه بیان میکنیم.
فارابی فیلسوف بزرگ درباره “ملائکه” می گوید:
إنها صور علمیة جواهرها علوم ابداعیة قائماً بذواتها... (268)
ابن سینا نیز در مورد آیه “من الجنة و الناس” گفته است: جن از استتار است و انس از استیناس است و مراد از این دو حواس ظاهر و باطن است. (269) و در مورد آیه:
مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ
می گوید:
“وسواس قوایی است که وسوسه از آن پدید میگردد و آن قوای متخیله است که در نفس حیوانی عمل می کند.”
الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ
به معنی
“خنّاس که همان قوه متخیله است به وسوسه در سینههایی که مرکب نفس انسانی باشند میپردازد”. (270)
صدرالمتألهین شیرازی در مورد آیه:
وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ (271)
می گوید:
“اعیان جواهر و ذات آنها پیوسته متحرک و حرکتی دائمی دارند و از طوری به طور دیگر در حال دگرگونی است یعنی حرکتی جوهری و سیر استکمالی دارد.” (272)
2.تبیین و تفسیر آیات قرآن به کمک فلسفه و قوانین فلسفی مطابق ضوابط صحیح تفسیر بدون تحمیل و یا تطبیق آراء فلسفی بر قرآن در این شیوه با جمع بین مفاهیم آیات و قوانین فلسفه، تلفیقی بین دین و فلسفه ایجاد شده است و میتوان به عنوان فلسفه قرآنی و دینی و اسلامی ارائه داد. برخلاف نوع اول که در صدد ارائه قرآن فلسفی بودند نه فلسفه منطبق با قرآن لذا در نوع و روش دوم بین عقل و شرع (دلایل عقلی و شرعی) جمع شده و هیچ گونه تنافی بین آنها یافت نمی شود.
این شیوه همان استفاده از عقل و برهانهای عقلی در تفسیر است و مصداق تفسیر عقلی است.
در اینجا نیز به طور نمونه چند مثال را ذکر میکنیم.
علامه طباطبایی در ذیل آیه:
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (273)
درباره برهانی بودن آیه مینویسد: اگر جهان هستی دارای خدایانی (بیش از خدای واحد) بود، آنها همگی در ذات و حقیقت خود مختلف و متباین بودند. (چون تعدد اقتضاء آنرا دارد؛ ولی اگر متباین و مختلف نبودند دیگر تعددی در کار نیست) تباین حقیقی سبب تباین تدبیرها می شود و هر تدبیری تدبیر دیگری را فاسد مینماید (که در نتیجه هرج و مرج پیش میآمد و زمین و آسمان دچار فساد میشدند) لکن نظام موجود در هستی اجزای به هم پیوستهای هستند که با یک تدبیر حرکت میکنند، پس در جهان هستی الهه وجود ندارد. (274)
و آیه:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ ... لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (275 و 276)
نیز از یک مدبر و خدا حکایت می کند زیرا نظم دقیق در خلقت زمین و آسمان و چرخش شب و روز و ... و این نظم دقیق خود حاکی از تدبیر واحد و وجود مدبر و خالق یکتا در نظام هستی است.
و همچنین آیاتی (277) که به برهان امکان و فقر ذاتی همه ممکنات اشاره دارد و در نتیجه میفهمیم موجودی که در ذات خود محتاج است نمیتوانند خالق خویش باشد. و نیازمند به وجود واجبی است که غنی و واجب بالذات باشد و اوست واجب الوجود و خداوند متعال.
به این ترتیب تفاوت نوع اولِ روش فلسفی با روش تفسیرعقلی معلوم می شود. زیرا نوع و روش اول، تفسیر به رأی و تحمیل مطالب فلسفی است بر قرآن و این غیر از تفسیر عقلی است که در آن برای فهم آیات قرآن از برهانها و قرائن عقلی استفاده می شود.
اما نوع دوم روش فلسفی روشی مطلوب و در این روش از قوانین فلسفه صرفاً برای فهمیدن آیات قرآن استفاده می شود و هیچ نوع تحمیل و تطبیقی در کار نیست، که در این صورت این روش مصداقی از “تفسیر عقلی” خواهد بود. چون بیان نمودیم در روش “تفسیر عقلی” از برهانها و قرائن عقلی برای فهم آیات استفاده می شود.
2.تفاوت روش تفسیر عقلی با روش کلامی:
برای این که تفاوت این دو روش آشکار شود ابتدا درباره مفهوم روشن تفسیر کلامی مقداری بحث کنیم سپس به تفاوت آن دو اشاره میکنیم.
روش تفسیر کلامی نیز همانند تفسیر فلسفی دو معنی دارد:
1.تطبیق آراء و افکار بر قرآن و دستاویز قرار دادن قرآن و تفسیر آیات آن برای تایید مذهب خود و رد مذاهب دیگر.
با پیدایش مذاهب و فرقههای گوناگون، روش کلامی رواج یافت، هر مذهبی برای اثبات عقاید و آراء خود به ظاهر قرآن تمسک می کرد. مثلا “خوارج” برای اینکه از حکمیت که خود خواهان آن بودند و حضرت امیر را به پذیرش آن مجبورکردند فرار کنند، به ظاهر آیه:
إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ (278)، (279)
تمسک کردند، در حالی که خود قرآن به هنگام بروز اختلاف در یک اجتماع کوچک مثل خانواده (چه رسد به اختلاف در اجتماع بزرگ) دستور می دهد که دو حکم یکی از جانب خانواده مرد دیگری از جانب خانواده زن برگزیده شوند و در این میان داوری کنند.
وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا (280) و یا مانند “مجسمه” (281) که برای اثبات عقاید و افکار خود به ظاهرآیات:
الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (282) و مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ (283) وَ جَاء رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (284) ....
تمسک میکردند در حالی که خداوند می فرماید:
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ (285) و یا لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (286)
در این آیات جسم بودن خدا نفی شده است.
و یا مانند “جیریه” که نیز برای عقاید و افکار خود به ظاهر تعدادی از آیات تمسک میکنند مانند آیه
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ (287)، (288)....
در حالی که خود این آیه بر مخیر بودن انسان در اعمال خود دلالت می کند
مَا تَعْمَلُونَ
“آن چیزی که شما انجام میدهید”
و فرقههای دیگر که برای اثبات عقاید خود و تخطئه افکار و عقاید دیگران از قرآن استدلال میآورند. (289)
2.تمسک از آیات قرآن و تفسیر آنها برای اثبات بسیاری از مسایل اعتقادی مانند مبدا، معاد و ... برای دفاع از اسلام و قرآن در مقابل ادیان و مذاهب دیگر.
این روش نه فقط در مورد منع قرار نگرفته بلکه همواره مورد توجه انبیاء و اولیاء قرار گرفته است و در مورد حضرت ابراهیم (ع) قرآن این شیوه را به کرات ذکر نموده است. امامان ما نیز از این روش استفاده زیادی کردهاند.
در روایتی آمده است:
سئل علیٍْ بن الحسین عن التوحید فقال: إن الله تعالی علم أنه یکون فیٍْ آخر الزمان أقوام متعمقون فانزل الله تعالیٍْ: “قل هو الله احد الله الصمد” و الآیات من سورة الحدید إلی قوله: “و هوعلیم بذات الصدور” فمن رام وراء ذلک فقد هلک (بحارالانوار، ج3، ص 264)
مثالهای فراوانی در این خصوص در نهجالبلاغه حضرت امیر علی (ع) یافت می شود که ایشان در مورد “مسائل و مراحل شناخت خدا” و “معنای توحید” “علم خداوند” “صفات حق تعالی” و ...، که آیات زیادی در این خصوص در قرآن موجود است، تفسیری کلامی و فلسفی بسیار عمیق ارائه دادند. (290)
در مورد معنای اول باید بگوییم این چیزی جز “تفسیر به رأی” و تحمیل افکار و عقاید بر قرآن نیست. اما در مورد نوع دوم باید بگوییم در این روش از برهان و جدل احسن استفاده می شود. که روشی مطلوب است. در روش اول عقاید را بر قرآن تحمیل میکنیم و در روش دوم، عقاید را از قرآن میگیریم لذا بخشی از “تفسیر عقلی” را تشکیل می دهد.
پینوشتها:
* ازمحققان مرکز جهانی علوم اسلامی قم
منبع: مجموعه مقالات همایش ملی قرآن و علوم طبیعی، تهیه و تنظیم دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، زیر نظر بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، تهران
موسسه انتشاراتی بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه و انتشارات سخن گستر، چاپ یکم ـ زمستان 1385.