ماهان شبکه ایرانیان

شهید آیت الله صدوقی و دادگاه های انقلاب

گفتگو با حجت الاسلام محمدرضا ناصری درآمد   ممانعت از تندروی در تمام مقاطع مبارزاتی و نیز پس از انقلاب، از ویژگی های برجسته شهید صدوقی بود

شهید آیت الله صدوقی و دادگاه های انقلاب
گفتگو با حجت الاسلام محمدرضا ناصری

درآمد
 

ممانعت از تندروی در تمام مقاطع مبارزاتی و نیز پس از انقلاب، از ویژگی های برجسته شهید صدوقی بود. این ویژگی مخصوصاً هنگامی که پای جان و آبروی مردم در میان بود، جلوه بیشتری می یافت و لذا ایشان به هنگام رسیدگی مسئولین به پرونده ای مطرح شده در دادگاه های انقلاب، ضمن درخواست تسریع در این امر، به شدت در برابر تندروی ها و تجاوز از حدود شرعی مقاومت می کردند و در این راه از هیچ سرزنش و انتقادی نمی هراسیدند. حجت الاسلام ناصری به عنوان بالاترین مرجع قضائی وقت از این دقت ها عالمانه سخن گفته اند.

اولین بار کجا و چگونه با آیت الله صدوقی آشنا شدید؟
 

همان طور که می دانید مبارزات آیت الله صدوقی در یزد بود. من از سال 45 ـ 46 در نجف خدمت امام بودم. علاوه بر درس و مباحثی که با امام مطرح می کردیم، درباره مسائل مبارزاتی هم با ایشان صحبت می کردیم. من در هجرت امام به کویت و پاریس همراهشان بودم و به طور مرتب در زمینه مبارزات با ایران در ارتباط بودم. علامیه ها و اطلاعیه های امام را از طریق تلفن به ایران می فرستادیم. پل های ارتباطی بسیاری در انتقال پیام های امام به ایران با ما همکاری می کردند. در این میان یزد یکی از پل های ارتباطی مهم و بیت آیت الله صدوقی مرکز این حرکت ها و مبارزات در یزد بود.

زمانی که شما در نجف بودید، ارتباط آیت الله صدوقی با امام چگونه بود؟
 

آیت الله صدوقی گاهی برای امام نامه می نوشتند. همچنین از طریق دوستانی که به نجف سفر می کردند، برای امام پیغام می فرستادند. در این پیام ها در مورد مسائل مختلف بحث می کردند و سئوال و جواب هائی هم رد و بدل می شد. در اسناد ساواک در مورد این ارتباطات مدارکی وجود دارد. البته این ارتباط ها زمانی بیشتر شد که آیت الله صدوقی برای ملاقات امام با برخی از علما و مبارزین بودند. ایشان حتی درباره بسیاری از مسائل، به مراجع نجف نامه هم می نوشتند. ایشان در مبارزات انقلابی تبحر و شجاعت ویژه ای داشتند و هیچ گاه نمی ترسیدند از اینکه در مبارزات چه اتفاقی خواهد افتاد. همچنین در زمینه نامه نوشتن، توصیه و حتی نصیحت کردن بعضی از شخصیت های بزرگ فعالیت می کردند.

در خلال صحبت هایتان به سفر آیت الله صدوقی به پاریس اشاره کردید. آیت الله صدوقی گفته بودند که من به قم آمدم تا از قم به تهران و سپس از تهران به پاریس بروم. گویا شاه پیامی برای امام داشته و شخصی این پیام را برای آیت الله صدوقی می آورد تا ایشان در سفرشان به پاریس آن را به دست امام برسانند. مشورت هائی صورت گرفت و پیام به دست آیت الله صدوقی رسید. شما تا چه حد در جریان این ماجرا هستید؟ دیدگاهتان راجع به این ماجرا چیست؟
 

در این ماجرا در این ماجرا آیت الله صدوقی و امام از محتوای آن پیام باخبر بودند، اما از برخورد امام و آیت الله صدوقی در مقابل پیام شاه متوجه شدیم که مطلب خوشایند در آن نوشته نشده بود. شاه در واقع قصد داشت تا ایشان در این میان وساطتی کنند و این هدف را با ارسال آن پیام به امام آغاز کرد، اما امام از همان ابتدا دست شاه را قطع کردند و در نتیجه رژیم سراغ افراد دیگری از جمله لیبرال ها، مهندس بازرگان و آقای شریعتمداری رفت و در این میان بحث های مفصلی هم پیش آمد. البته امام هنوز در نجف بودند و این ماجرا تا اقامت امام در پاریس همچنان ادامه داشت. در نهایت امام با سخنرانی و اعلامیه ای به این ماجراها پایان دادند. توطئه ای شد تا شاه بماند. گفتگو با افراد زیادی از جمله نهضت آزادی ها و مهندس بازرگان نشان می داد که آنها با این مسئله موافق هستند. البته امام در مقابل این مسئله ایستادند و حتی با روشنگری هایشان به دیگران نشان دادند که این پیشنهاد از جانب شاه، یک توطئه است و در نهایت توطئه را خنثی کردند. در همین اثنا افراد و حزب های مجلس مثل حزب ایرانی ها و دکتر بقائی شروع به صحبت های انقلابی کردند و شروع به اعلامیه دادن و مخالفت با دولت کردند. مجلس با مصاحبه ها و اعلامیه ها قصد داشت جوی را در ایران ایجاد کند که دولت باید عوض شود و نشان دهند که انقلابی شده اند و می خواستند همه تقصیرها را گردن دولت بیندازند و تا حدی هم توانستند. هویدا زندانی شد و نصیری را هم بازداشت کردند. در واقع می خواستند مردم را فریب دهند و نشان بدهند که دولت عوض شده است. شاه هم ظاهرسازی کرد و در سخنرانی اش گفت: «اکنون صدای انقلابی شما را شنیدم.» خلاصه شاه همه مسائل را به گردن دولت انداخت و قصد داشت تا دولت جدیدی تشکیل دهد و مسلماً با اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی ها این دولت را تشکیل می داد و می خواست این خبر را بعداً به اطلاع مردم و امام برساند.

گویا وقتی این پیام به دست آیت الله صدوقی رسید تا به امام در پاریس برسانند، ایشان از سفر به پاریس منصرف شدند و در مهر ماه به یزد بازگشتند، اما دوباره با اصرار امام به پاریس رفتند. آیا شما از این جریان اطلاع دارید؟
 

اصرار از طرف امام را به خاطر ندارم. اوایل اقامت امام در پاریس، آیت الله صدوقی به آنجا سفر کردند. آن زمان علما از قم، تهران و حتی یزد به دیدار امام در پاریس می رفتند. شخصیت های سیاسی هم برای ملاقات امام به پاریس می رفتند. (گاهی به خاطر مسائل سیاسی و گاهی هم برای ملاقات با امام). شاه سید جلال تهرانی را به عنوان رئیس شورای سلطنت انتخاب کرده بود. سید جلال تهرانی اجازه ملاقات با امام را خواستار شد. امام در ابتدا برایش این شرط را گذاشته و فرموده بودند که باید سلطنت را غیرقانونی و شورای سلطنت را منحل اعلام کنید. او هم قبول کرد، اما امام فرمودند که باید کتباً بنویسی. او هم نیم ساعت فرصت خواست و متن را نوشت و این متن در سراسر دنیا اعلام شد و در نتیجه سلطنت و شورای سلطنت غیرقانونی اعلام شد، بنابراین امام ملاقات با او را پذیرفتند.
بزرگان و علما به پاریس رفت و آمد می کردند. بعضی ملاقات ها جنبه سیاسی داشت و بعضی هم صرفاً برای ملاقات و دیدار دوستانه با امام به پاریس می رفتند. در این دیدارها مصلحت اندیشی هائی صورت می گرفت. عده ای پیام های انقلابیون را از ایران به امام می رساندند. در این میان اشخاصی از جمله شهید مطهری پیام هائی را منتقل می کردند.

رابطه شما با آیت الله صدوقی بعد از انقلاب چگونه ادامه پیدا کرد؟
 

از آنجائی که 10-15 سال اقوام و آشنایان را ندیده بودم و از طرفی هم دو سال در عربستان سعودی زندانی بودم، به یزد سفری کردم تا اقوام را ملاقات کنم. زمانی که درعربستان بودم، هیچ کس از من خبری نداشت و حتی فکر می کردند که من کشته شده ام. در سفرم به یزد به ملاقات آیت الله صدوقی رفتم. ایشان به من گفتند که در یزد بمان. من هم گفتم: نه حاج آقا نمی توانم. آن زمان من در درس امام شرکت داشتم و نوشته های امام را می نوشتم. از طرفی 10-15 سال با امام انس گرفته بودم و دوری از ایشان برایم سخت بود. در این قضیه امام به من فرمودند که تکلیف است و مدتی در یزد بمان. در نهایت تصمیم بر این شد که در یزد بمانم، البته در این میان به تهران سفر می کردم و به یک سری کارها از جمله مسئله رفراندوم در جمهوری اسلامی رسیدگی می کردم. سپس به یزد بازگشتم تا در آنجا بمانم. در یزد مسئولیت های بسیاری به عهده من بود. مسئولیت دادگاه های انقلاب و مسائل قضائی، مسائل نظامی و تشکیل سپاه و ارگان های انقلابی (بالاخص در زمان شروع جنگ)، تشکیل بسیج، جهاد و مسائل فرهنگی جامعه به عهده ما بود. لازم به ذکر است که بگویم آن زمان مسائل قضائی و امور دادگاه ها حساسیت ویژه ای داشت و بسیار پرفراز و نشیب بود.

آیت الله صدوقی در شروع انقلاب که همه افراد شور انقلابی داشتند، اجازه نمی دادند فعالیت ها از مرز انصاف و مسائل اسلامی خارج شود. اگر ممکن است در این باره توضیح دهید.
 

در آن زمان یزد از حالت سکون و سکوت طولانی خارج شده بود و در زمینه فعالیت ها جهش بزرگی داشت. بعضی از احزاب و گروه ها در همه جا رخته کرده بودند. این مسئله بالاخص با روی کار آمدن بنی صدر شدت گرفت. عده ای تندروی می کردند و در این میان آیت الله صدوقی سعی داشتند تا جلوی تندروی ها را بگیرند و در شرایط جامعه، اعتدال ایجاد کنند. معتقد بودند همه مردم باید زیر چتر ولایت حرکت کنند و وحدت خود را از دست ندهند، از همین رو اصطکاک هائی به وجود آمد. از آنجائی که عده ای از این افراد از سوابق انقلابی من و رابطه من با امام اطلاع داشتند، سعی می کردند تا خودشان را به من وصل کنند تا بتوانند جبهه ای در مقابل ایشان داشته باشند. من هم زیرکانه برخورد می کردم و معتقد بودم که وحدت در میان مردم یزد و همچنین سایر استان ها باید وجود داشته باشد و رهبریت آیت الله صدوقی در یزد باید حفظ شود و نباید رهبریت در یزد تقسیم شود. عده ای در این میان بهانه گیری ها و حرکت هائی می کردند و من هم جلوی آنها می ایستادم. افرادی به این دلایل دستگیر می شدند و ما آنها را نصیحت می کردیم. حتی از آیت الله صدوقی درخواست می کردم که این افراد را به صورت گروهی نزد ایشان ببرم. آیت الله صدوقی هم آنان را می پذیرفتند و همه آنها را نصیحت می کردند و آن شخص نیز بابت کارهائی که انجام داده بودند، عذر خواهی می کردند. اوایل دوران بیماری امام بود و ایشان تازه از بیمارستان به منزلی در منطقه شمیران رفته بودند. آن روز حاج آقا احمد خمینی به من گفتند: «قصه یزد چیست؟» گفتم: «به نظر من رهبریت و و جایگاه آیت الله صدوقی در یزد باید تقویت شود. بهتر است که امام پیامی را از طریق اعلامیه به مردم برسانند تا بدین وسیله، حضور آیت الله صدوقی و جایگاه ایشان در یزد تقویت شود.» امام هم به مناسبتی اعلامیه ای صادر کردند و در متن آن از آیت الله صدوقی تقدیر و تجلیل کردند. به این ترتیب جایگاه آیت الله صدوقی در یزد بیش از پیش تقویت شد. همین مسئله باعث شد تا تعارضات، ناشی گری ها و تندروی ها در یزد از بین برود. برای کمک به اعتدال اوضاع جامعه یزد، ما هم با تندروها صحبت وسعی می کردیم تا آنها دست از تندروی هایشان بردارند، تا اینکه مسئله جنگ به وجود آمد و بسیاری از آنها به جبهه ها رفتند، عده ای مفقود شدند و افرادی هم که ماندند، آرام تر شده بودند و مانند گذشته تندروی نمی کردند. محیط یزد بسیار آرام شده بود. آیت الله صدوقی با استواری به مدیریت خویش ادامه می دادند و با امام هم در ارتباط بودند. ایشان بسیار تیزبین بودند و سریع متوجه قضایا می شدند و از طرفی به خاطر پاکی وجودشان اگر متوجه می شدند که اشخاصی برخلاف مسیر انقلاب حرکت می کنند، بسیار ناراحت می شدند و فوراً برای رسیدگی اقدام می کردند. من هم با اخلاق آیت الله صدوقی آشنائی داشتم. اگر مسئله ای ناراحتشان می کرد، فورا تماس می گرفتند تا اقدامات لازم انجام شود. البته در این میان من برخی از مسائل را برایشان باز می کردم و اندکی آرام تر می شدند. اگر شخصی در دادگاه های انقلاب فتنه انگیزی می کرد، آیت الله صدوقی فوراً موضع می گرفتند. آیت الله صدوقی سریع تر از دیگران متوجه مسائل می شدند. حتی در ماجرای بنی صدر و در دوران انتخابات ریاست جمهوری بنی صدر، متوجه قضایا شدند و به خوبی به میدان آمدند. آیت الله صدوقی سریع هرگاه فعالیت و مبارزه ای را شروع می کردند، با شجاعت تا پایان کار می ایستادند و از هیچ چیز واهمه ای نداشتند و همواره از امام حمایت می کردند. البته نفوذ آیت الله صدوقی منحصر به استان یزد نبود، بلکه ایشان در مناطق مجاور از جمله سیستان و بلوچستان هم نفوذ داشتند.

شما به نقش آیت الله صدوقی در تشکیل ارکان ها و نهادهای انقلابی اشاره کردید. وقتی به فعالیت های آیت الله صدوقی نگاهی می اندازیم، مشاهده می کنیم که ایشان دوبخش کاملا متضاد را پشتیبانی می کردند. یک بخش ارگان های حکومتی (نه دولتی) مثل سپاه، بسیج و سازمان تبلیغات اسلامی وبخش دیگر ارگان ها و مؤسسات مردمی همچون مدارس علمیه، مساجد، درمانگاه ها، بیمارستان ها، کتابخانه ها و صندوق های قرض الحسنه. در واقع آیت الله صدوقی هم نقش حکومتی داشتند و هم نقش مردمی. چه چیزی باعث شده بود که آیت الله صدوقی هم مورد اعتماد مردم باشند و هم مورد اعتماد حکومت؟ و نقش ایشان در تـأسیس ارگان ها چه بود؟
 

اوایل انقلاب محوریت مسائل حکومتی در یزد به دست علمای یزد و اشخاصی بود که مورد توجه امام بودند. آیت الله صدوقی سوابق علمی بسیاری در حوزه و در میان افراد حوزه شهرت ویژه ای داشتند. از طرفی بسیاری از آقایان که در تهران در رأس امور و سازمان ها قرار داشتند، در گذشته شاگرد ایشان بودند، آیت الله صدوقی مورد اعتماد امام و مردم بودند، پس به دو جهت همه اقشار به ایشان اعتماد داشتند. 1) سوابق حوزوی ایشان و تربیت شاگردانی که در آن زمان هر کدامشان مسئولیت بزرگی در کشور داشتند. 2) فعالیت ها و مبارزات ایشان در دوران قبل از انقلاب. ایشان به شخصیت هائی که به شهرهای مختلف از جمله زاهدان و سایر استان ها تبعید می شدند، رسیدگی می کردند و از حالشان غافل نمی شدند. حتی ایشان به ملاقات آیت الله خامنه ای که به ایرانشهر تبعیده شده بودند، رفتند و با ایشان دیداری داشتند. به طور کلی آیت الله صدوقی مورد اعتماد مردم و سرمایه داران یزد بودند. بسیار دست و دلباز بودند و از کمک به هیچ کس دریغ نمی کردند. سخاوت و گذشت ایشان زبانزد بود و در اتفاقات، دید وسیع و نظر بلندی داشتند. پس: 1) سوابق حوزوی و علمی. 2) آشنائی با مسئولین (از آنجائی که آنها در گذشته شاگرد آیت الله صدوقی بودند.) 3) اعتماد مردم یزد به ایشان و نظر بلندی و دست و دلبازی آیت الله صدوقی همه و همه باعث شده بود تا اکثر توجهات به ایشان باشد.
آقایان هم وقتی در تهران قصد داشتند که تشکیلاتی را به راه بیندازند، (مثل سپاه و برخی کمیته ها)، به خاطر احترامی که برای آیت الله صدوقی قائل بودند و اعتمادی که به ایشان داشتند، از ایشان می خواستند که مسئولیت تأسیس ارگان ها را به دست بگیرند. من در تشکیل سپاه و شورای سپاه فعال بودم و به خاطر دارم که آیت الله صدوقی خودشان هم حضور پیدا می کردند و مستقیماً به امور رسیدگی می کردند و در واقع پشتوانه ای قوی برای مردم و ارگان ها بودند. آیت الله صدوقی وقتی مسئولیتی را برعهده می گرفتند، با جدیت آن را دنبال می کردند. ایشان تا مدتی حقوق کارمندان دادگاه های انقلاب را پرداخت می کردند، حتی به من هم کمک می کردند، چون آن زمان تشکیلات به جائی نرسیده بود که بتواند حقوق کارمندان را پرداخت کند. آیت الله صدوقی مورد احترام شخصیت های بزرگ و فوق العاده دست و دلباز بودند و از این رو از کمک به مناطق مختلف دریغ نمی کردند. ایشان حتی به حوزه های علمیه و مراکز فرهنگی کردستان کمک های بسیاری کردند و در واقع هیچ کس از نزد ایشان دست خالی بر نمی گشت.

شهید آیت الله صدوقی و دادگاه های انقلاب

شما از اعتماد مردم به آیت الله صدوقی صحبت کردید. در اسناد آمده است که در واقعه زلزله طبس مردم به حکومت می گفتند که ما کمک های شما را نمی خواهیم و آیت الله صدوقی بسیار به ما کمک می کنند. اگر امکان دارد در این مورد برایمان توضیح دهید.
 

آن زمان من در نجف بودم؛ اما از قضایا باخبر بودم. استان یزد بهترین مقر امدادرسانی را در طبس داشت. طبس یک راه به خراسان و یک راه به یزد داشت.مردم یزد از همین مسیر به مردم طبس کمک می کردند. حتی مراجع هم از راه یزد کمک های خود را به طبس می فرستادند.

در ماجرای زلزله خراسان که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد، امام خمینی به آیت الله صدوقی دستور دادند تا از زلزله زدگان پشتیبانی کنند اگر امکان دارد در این باره توضیح دهید.
 

آیت الله صدوقی در این زمینه فعالیت های بسیاری انجام دادند حتی خودشان چندین بار برای سرکشی به آنجا رفتند. ایشان و مردم یزد در حد توانشان به زلزله زدگان کمک کردند.

برخورد آیت الله صدوقی و رابطه شان با دادگاه های انقلاب چگونه بود؟
 

رابطه خوبی داشتند. آن زمان من مدتی حاکم شرع دادگاه های انقلاب بودم. از طرفی مدت 10-20 سال شاگرد امام بودم. درباره مسائل اعدام و مصادره اموال بسیار با احتیاط رفتار می کردم. یک روز در قم در مدرسه فیضیه خدمت امام رفتم و قبل از اینکه ایشان سخنرانی خود را شروع کنند، با ایشان صحبت کردم و به امام گفتم: «حالا که من طبق فرمایش شما و آیت الله صدوقی به یزد رفته ام، به من بگوئید که در مورد مسائل اعدام و مصادره اموال چه کار کنم؟ من مایلم که با آیت الله صدوقی در این باره مشورت کنم.» امام فرمودند: «هرچه آیت الله صدوقی بگویند، نظر من و هرچه ایشان عمل کنند مورد تأئید من است.» شب ها با دادستان به منزل شهید صدوقی می رفتیم و با ایشان درباره مسائل مشورت می کردیم. وقتی به یزد آمدم از آیت الله صدوقی در زمینه دادگاه های انقلاب مشورت می گرفتم. حتی در برخی از پرونده ها خط و امضای ایشان مشاهده می شود. گاهی اوقات در حل مسئله ای کند پیش می رفتیم و ایشان می گفتند حل کنید برود.

شما اشاره کردید که ایشان در برخورد با مسائل حادتر از شما عمل می کردند، اما در برخی اسناد تناقض می بینیم. ایشان در مبارزات انقلابی به گونه ای امور را مدیریت می کردند که با وجود کمترین شهید، نهضت به خوبی پیش می رفت و مراقب بودند که حرکات حاد نشود و جامعه به مشکل بر نخورد. از طرفی در برخی اسناد آمده است که آیت الله صدوقی اخلاق حادتری از امام داشتند، خصوصاً در ماجرای تعطیلی جشن نیمه شعبان، از سوی دیگر بعد از انقلاب آیت الله صدوقی می کوشیدند تا جلوی تندروی هائی را بگیرند و در عین حال اگر به ماجرای بنی صدر نگاه کنیم، خواهیم دید که ایشان در صف اول مخالفت با بنی صدر بودند. در مورد این تناقض ها برای ما توضیح دهید.
 

آیت الله صدوقی بر اساس درکی که از قضایا داشتند و وظیفه ای که بر دوششان بود عمل می کردند. ایشان طبعاً آرام بودند. آدم خشنی نبودند. اهل معاشرت و حضور در جلسات و بسیار خوش مشرب بودند. در دورانی از انقلاب، یعنی بعد از 15 خرداد تا دو سه سال قبل از پیروزی انقلاب، آرامشی بر جامعه حکمفرما بود. آیت الله صدوقی که در یزد بودند، مسائل انقلاب را حس می کردند و زمانی که انقلاب شروع شد، ایشان با شجاعت به میدان آمدند. اگر مسئله ای برای ایشان جا می افتاد و متوجه می شدند که آن مسئله تکلیف و یا دستوری از جانب امام است، با شجاعت تا پایان کار می ایستادند. حتی در تظاهرات شهر یزد، سایرین به آیت الله صدوقی می گفتند، داخل صف تظاهرات نیائید، خطرناک است! اما ایشان با شجاعت به سربازان می گفتند: «اگر می خواهید به من تیر بزنید، من آماده ام.»

منظور من از تناقض بین حضور ایشان در صف مقدم مبارزات و از طرفی تعدیل در فعالیت ها بود.
 

آیت الله صدوقی هرگاه تشخیص می دادند که باید برای انقلاب حرکت کنند و گام بردارند، فوراً به میدان می آمدند و هیچ کس جلودار ایشان نبود.

درباره نقش آیت الله صدوقی در جبهه ها برایمان بگوئید.
 

آیت الله صدوقی سال 1361 به شهادت رسیدند. ایشان تنها دو سال به امور جبهه ها رسیدگی کردند؛ اما در این دو سال در تمام صحنه های جبهه حضور داشتند و به کردستان سرکشی می کردند. آثار مختلفی از جمله میادینی از ایشان به جا مانده است. من مدتی در یزد بودم و به خاطر دارم که در دوران جنگ، یزد از بزرگ ترین شهرهائی بود که به پشتیبانی جبهه برخاسته بود. بچه های کردستان از آنجائی که سوابق امدادی یزد در جبهه ها را می دانستند، تماس می گرفتند و به ما می گفتند که به چه چیزهائی نیاز دارند. گاهی اوقات به وسائل کمیابی نیاز داشتند و تهیه آنها مشکل بود، ما هم فوراً با بازاریاب تماس می گرفتیم و از او می خواستیم تا نیازهای بچه ها را تهیه کند. امدادرسانی از خصلت های مردم خونگرم یزد است. تیپ امدادی یزد، کمک های بسیاری برای لشکرهائی از جمله لشکر نجف ارسال می کرد. هیچ کس حاضر نبود که تیپ یزد را از لشکر نجف جدا کند، چون با این کار به امدادرسانی ها لطمه وارد می شد. در این میان آیت الله صدوقی در جبهه ها حضور می یافتند و یا اینکه کمک های خود و مردم را به جبهه ها می فرستادند. البته شهرهای دیگر از جمله اصفهان هم در امدادرسانی به جبهه ها فعال بودند؛ اما این شهرها به دلیل بزرگی شان با یزد قابل مقایسه نیستند.

در اسناد آمده است که قبل از انقلاب اسلامی آیت الله صدوقی در شهرکرد حوزه علمیه ای ساخته اند. در این مورد برایمان توضیح دهید.
 

آیت الله صدوقی در کردستان حوزه ای ساختند، اما در شهرکرد حوزه علمیه ای نساخته اند. ایشان به توصیه ائمه جمعه بعضی از شهرها، به طلاب شهریه می دادند و کمک های بسیاری به حوزه می کردند.

آیت الله صدوقی در کمک به حوزه های شهرکرد و حضور در کردستان، خواه ناخواه با برادران اهل سنت برخورد داشتند. در مورد نحوه برخوردشان با آنها بگوئید.
 

ایشان همواره در برخوردهایشان سعه صدر داشتند و نظر آنها را جلب می کردند. در واقع مصلحت جنگ بود و از این طریق زمینه ای را آماده می کردند تا جنگ به پیروزی برسد.

از شوخ طبعی هایشان برایمان بگوئید.
 

آیت الله صدوقی بسیار شوخ طبع بودند، اما گاهی اوقات اگر در جلسه ای مشاهده می کردند که مسئولین و مجریان امور حرف ایشان را قبول نمی کنند، ناگهان از عصبانیت عمامه را بر زمین می گذاشتند و با دست به صورت خود می زدند و می گفتند: «خدا مرا چه بکند از دست شماها.» و از این کار ایشان، همه می ترسیدند، رنگ رخساره ها زرد می شد و فوراً همه کارها انجام می شد. در واقع این اقدام آیت الله صدوقی همیشه کارساز بود. البته من هیچ وقت نفهمیدم که آیا ایشان عصبانی می شدند یا اینکه عصبانیتشان ساختگی بود. بعد از اینکه همه می ترسیدند و سخن آیت الله صدوقی را قبول می کردند، ایشان عمامه را بر سر می گذاشتند و آرام می شدند.

برخورد آیت الله صدوقی را با منافقین از شروع نهضت تا شهادت آیت الله دستغیب و آیت الله مدنی برایمان بگوئید و برخورد آیت الله صدوقی در مقابل منافقین در ماجرای به شهادت رسیدن ائمه جمعه چه بود؟
 

آیت الله صدوقی در مورد این مسائل بسیار دقیق و حساس بودند و بسیار بی پرده مسائل را بیان می کردند، از این رو منافقین نسبت به آیت الله صدوقی حساس بودند. مادر یزد راحت تر از جاهای دیگر توانستیم مسئله بنی صدر را حل کنیم. آن زمان بنی صدر دفاتری را به نام دفاتری را به نام دفاتر هماهنگی به راه انداخته بود که ظاهرا مرکز تجمع، ولی در واقع مرکز فساد بود. مراکزی هم به راه انداخته بود به نام مرکز تقیه اسلامی که کتاب هائی را هم در آن مرکز گذاشته بود. بعد از مدتی دیدیم که رفت و آمدها به مرکز زیاد شده است و ارتباطات شدید است. منافقین هم به این مراکز رفت و آمد داشتند. نزد آیت الله صدوقی رفتیم و گفتیم که می خواهیم این دفاتر را جمع کنیم. آن زمان در حیطه امور دادگاهی آمادگی این کار را داشتیم. بلافاصله آیت الله صدوقی در نماز جمعه به مردم گفتند: «شنیده ایم که اینجا دفتر باز کرده اند و کارهائی می کنند. این دفترها نباید اینجا باشند. مردم من نمی گویم بکشیدشان، فقط بروید و بساطشان را جمع کنید.» از آنجائی که می دانستیم به خاطر صحبت های آیت الله صدوقی مردم به آن دفاتر هجوم می آوردند و آنها را به هم می ریزند، تصمیم گرفتیم قبل از رسیدن مردم به آن دفاتر آن مراکز را جمع کنیم. فوری به چند نفر از افراد دادگاه گفتیم که به ساختمان این دفترها بروید و هرچه در آن مراکز وجود دارد، جمع کنید و به دادسرا بیاورید و در ساختمان را هم ببندید و همان جا بایستید.

در واقع آیت الله صدوقی بسیار سریع تر از سایرین به باطن نفاق پی بردند؟
 

بله، ایشان خیلی تیزبین بودند و خیلی سریع متوجه مسائل می شدند و با همان صراحت لهجه به افشاگری می پرداختند، از این رو منافقین بغض و کینه عمیقی از ایشان به دل گرفته بودند. وصیت نامه شخصی که آیت الله صدوقی را ترور کرده بود در تهران پیدا شد. او در وصیت نامه خود را معرفی کرده بود و درباره کاری هم که قرار بود انجام دهد، صحبت کرده و نوشته بود که می خواهم با این کار به خدا مقرب شوم تا امثال این شخص را که مانع از تشکیل جامعه بی طبقه توحیدی می شوند، از سر راه مردم بردارم.» در واقع با شستشوی مغزی این شخص، کینه ای در دل او نسبت به آیت الله صدوقی ایجاد کردند.

شهادت آیت الله صدوقی چه اثری بر شهر گذاشت؟
 

پس از به شهادت رسیدن آیت الله صدوقی، یزد مورد توجه تمام استان های ایران قرار گرفت و علما و بزرگان بسیاری برای مراسم تشییع جنازه ایشان به یزد آمدند. شهر به هم ریخت و تا چند روز یزد روی پایش بند نبود و کنترل بسیاری از مسائل از دست همه خارج شده بود. مردم یزد داغ بزرگی را بر سینه شان احساس می کردند. وجود آیت الله صدوقی افتخار بزرگی برای مردم یزد بود. البته با به شهادت رسیدن ایشان تحول عظیمی در برخی از قضایا به وجود آمد. افرادی که به منافقین به دید صحیح نگاه می کردند و به باطن منافقین پی نبرده بودند، پس از این ماجرا متوجه عمق مطلب شدند. در حقیقت این واقعه مردم یزد را بیمه کرد تا در آینده دچار آفات نشوند.

با توجه به اینکه شما در دادگاه هی انقلاب مسئولیت به عهده داشتید، مسلماً از هدف نهائی منافقین از ترور آیت الله صدوقی مطلع هستید. اگر امکان دارد در این مورد توضیح دهید.
 

در نهج البلاغه آمده است که قلب منافق ورای لسان و لسان مؤمن ورای قلب اوست. جمله اول به این معنی است که منافق حرفی را به زبان می آورد و سپس به آن فکر می کند. منافقین دوراندیش نیستند و با احساس خود کارها را انجام می دهند نه با عقل و تفکر. ابتدا مسئله ای را احساس و سپس بر طبق آن احساس حرکتی را آغاز می کنند و بعد از انجام کار متوجه می شوند که چه خطائی کرده اند. منافقین نمی دانستند که به شهادت رساندن این بزرگان چه تبعاتی در پی خواهد داشت و فکر نمی کردند که این کار چه لطمه بزرگی به آنها وارد می سازد و تصور نمی کردند که به شهادت رساندن این بزرگان، مانع از رسیدن به نیت های شومشان خواهد شد. آیت الله صدوقی، آیت الله دستغیب، شهید اشرفی و شهید مدنی بسیار شخصیت های پرنفوذی بودند و در میان مردم به روشنگری و افشای حقایق می پرداختند و مبارزات انقلاب را بر پا نگه می داشتند. این علما پشتوانه امام بودند و افکار امام را ترویج می دادند و مردم هم به آنها اطمینان کامل داشتند. نفاق فکر می کرد که حضور این بزرگان در جامعه مانع از نفوذ آنها در بین مردم خواهد شد و این علما را به قول خودشان سد راه جامعه بی طبقه توحیدی می دانستند و فکر می کردند که اگر این شخصیت های بزرگ را به شهادت برسانند، می توانند خود را به مردم نزدیک کنند و قادر خواهند بود که به هر کاری دست بزنند. در حالی که به این نکته توجه نکردند که اگر این اشخاص را که محبوب مردم و عناصر دینی بودند و با دین و فطرت مردم سروکار دارند به شهادت برسانند، در واقع هستی و ناموس مردم را گرفته اند و در نتیجه در میان مردم منفور خواهند شد. زمانی که آن جوان منافق، آیت الله صدوقی را بغل کرد و انفجار رخ داد، مردم ابتدا از صدای انفجار فرار کردند، سپس جلو آمدند و با دیدن آن جوان روی زمین تصور کردند که او پاسدار است؛ اما وقتی متوجه شدند که آن شخص از منافقین است به او لگد زدند و مأمورین هم فوراً جنازه او را از روی زمین برداشتند. در غیر این صورت مردم او را تکه تکه می کردند. البته در همان ابتدا پیکر آیت الله صدوقی از زمین برداشته شد.

آیا آیت الله صدوقی هنگام حضورشان در پاریس غیر از ملاقات با امام برنامه دیگری هم داشتند؟
 

با دوستان مشورت می کردند و همگی دور هم جمع می شدند، از جمله با حاج آقا احمد خمینی مسائلی را بررسی می کردند؛ اما بحث ها در مورد جنبه های حرکات سیاسی آشکار نبود و بیشتر محافلی بود که درآن به بررسی برخی مسائل پرداخته می شد.

درباره کسالت آیت الله صدوقی برایمان توضیح دهید.
 

ایشان بیماری قند شدیدی داشتند و این بیماری بسیار ایشان را اذیت می کرد. البته یک بار پیش از آن چشمشان را در بیمارستان شهید رجائی عمل کرده بودند. یک بار هم به خاطر عارضه ای که از بیماری قندشان به وجود آمده بود، در بیمارستان شهید رجائی بستری شده بودند. بعد از شهادتشان دکترهائی که ایشان را معاینه کرده بودند می گفتند ما بسیار نگران بودیم، چون بیماری قند آیت الله صدوقی شدت گرفته بود و بسیار ایشان را اذیت می کرد و ما احتمال می دادیم که قند ایشان را از پا درآورد؛ ولی حیاتشان با معجزه بود. خدای متعال در نهایت شهادت را نصیب ایشان کرد و نگذاشت تا در بستر بیماری از دنیا بروند و این نتیجه خلوص ایشان درباره اسلام، انقلاب، خدمات و فداکاری های ایشان نسبت به جبهه ها، مؤمنان و مستضعفان بود. ایشان به خواست خدا در خانه خدا (مسجد) در نماز جمعه به شهادت رسیدند واز شهدای محراب شدند. این مسئله عظمت، فضیلت و کمال بالائی برایشان به همراه داشت و خداوند آن را بر صفحه اعمال این بزرگوار ثبت کرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان