1.حکم ارتداد و نحوه ی برخورد عمل دستگاه ادراکی انسان
یکی از اشکالاتی که در مسأله ی ارتداد مطرح شده است، تنافی حکم مرتد با کیفیت و نحوه ی عمل دستگاه ادراکی انسان است. در توضیح این اشکال می توان گفت: دستگاه ادراکی انسان بی شباهت با دستگاه هاضمه او نیست. انسان به لحاظ بُعد نباتی خود، مواد غذایی را جمع آوری می کند، طبخ و آماده می نماید، می خورد و می آشامد و در اختیار دستگاه هاضمه قرار می دهد.
در بُعد عقلانی نیز، انسان به تهیه و جمع آوری معلومات علمی می پردازد، آنها را به ترتیبی منطقی صورت می دهد و به دستگاه هاضمه عقلی می سپرد و در نهایت نتیجه ای بدست می آید که محصول تلاش عقلانی اوست.
همچنان که پس از بلعیدن و فرو بردن غذا و سپردن آن به دستگاه هاضمه، عمل هضم و جذب و توزیع موادّ غذایی به سراسر بدن در اختیار آدمی نیست; دستگاه ادراکی نیز حکمی مشابه با دستگاه هاضمه دارد و پس از مطالعه و تحقیق و جمع آوری اطلاعات و چینش آنها، محصول علمی و نتیجه ای که به بار می آید در اختیار آدمی نیست. چه بسا دستگاه تفکر ما به نتیجه ای برسد که دینداران را خوش نیاید و با آموزه های دینی سازگار نیفتد. آیا باید چنین فردی را به خاطر تلاش علمی اش سرزنش نمود و او را از اعتقاد به دسترنج علمی اش برحذر داشت؟ آنچه می توان بدان سفارش نمود، مطالعه و تحقیق است، امّا حاصل آن غیر قابل پیش بینی و غیر قابل تکلیف است، لذا نمی توان کسی را به داشتن ایمان تکلیف نمود و از کافر شدن برحذر داشت. پس ایمان و کفر از دایره تکلیف خارج است، چرا که ایمان و کفر حاصل عمل غیر اختیاری تفکر است و عمل غیراختیاری را تکلیف کردن شایسته و سزا نیست. از این رو، داشتن هر عقیده ای را باید «حق» هر کس دانست و برای هر صاحب عقیده ای حق حیات قایل شد. سلب حیات کردن از کسی که به تحقیقی علمی دست یازیده است و به عقیده ای غیر از عقیده دینداران معتقد شده است، با روح تحقیق و تلاش علمی و نیز با مقتضای دستگاه تفکر انسان در تعارض است.
2.عدم اکراه در دین
علاوه بر این که چنین حکمی برای مرتد، با روح تعالیم دینی اسلام نیز ناسازگار است. همگان شنیده ایم که اسلام پذیرش اصول خود را فقط از راه تحقیق و مطالعه معتبر می شمارد و از پذیرش اصول دین از طریق تقلید و تکیه بر اندیشه های دیگران سخت ابا دارد.
آیاتی از قرآن نیز مددرسان همین اشکال است، از جمله آیه (لا إِکْراهَ فِی الدِّین قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیّ).[1] «در قبول دین اکراهی نیست.همانا راه درست از راه انحرافی، روشن شده است».
بر اساس این آیه شریفه پذیرش دین از روی اکراه و اجبار مورد پسند خالق جهان نیست. نیز می توان اجبار و اکراه در ادامه ی دینداری و استمرار اعتقاد دینی را مشمول همین آیه دانست. به همین دلیل به نظر می رسد بستن راه خروج از دین و وا داشتن مسلمانان به باقی ماندن در حوزه اسلام مخالف این آیه شریفه است.
قرآن کریم در آیه دیگری رسالت پیامبر اسلامصلَّی اللّه علیه و آله و سلَّم را صرفاً توصیه ی زبانی می داند و تسلّط او را بر ایمان مردم نفی می کند: (فَذَکِّر إِنَّما أَنْت مُذَکِّر *لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر).[2] «پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهنده ای. تو سلطه گر بر آنان نیستی که ]بر ایمان [مجبورشان کنی».
گذشته از منابع دینی افکار عمومی جهانیان و سازمانهای بین المللی نیز انسان ها را در داشتن هر عقیده ای آزاد می دانند. منشور جهانی حقوق بشر در ماده ی نوزدهم خود آورده است:
«هر کس حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد».
مجموعه ی مطالبی از این دست عده ای را بر آن داشته است که به طرح اشکال و سؤال در زمینه ی حکم مرتد در فقه اسلامی بپردازند. جملات زیر نمونه هایی از بازتاب این اشکال ها است:
به راستی اگر بشر در انتخاب دین آزاد است و هیچ اکراه و فشاری قابل قبول نیست، چگونه می توان در استمرار آن کسی را مجبور کرد. زیرا ملاک در هر دو یک حقیقت است و آن عدم قابلیت اجبار در عقیده است. اگر این اصل را بپذیریم تفاوتی در شروع واستمرار آن نخواهد بود. پس انسان در گزینش هر آیینی آزاد و رها می باشد».[3]
بررسی اشکال
در بررسی نکات مذکور در این اشکال ابتدا باید نکات مورد اتفاق را از نکات مورد اختلاف باز شناسیم تا دچار خلط مبحث نشویم.
تردیدی نیست که اسلام به تحقیق و مطالعه و انتخاب آگاهانه و از روی بصیرت ارج فراوان می نهد. بر همین اساس اصول دین اسلام تحقیقی است نه تقلیدی.
نیز پذیرفتنی است که نتیجه ی تحقیق از پیش قابل تعیین نیست و نمی توان کسی را قبل از مطالعه و تحقیق به دستاوردی معین تکلیف نمود.
همچنین پذیرفته است که آنچه شایسته ی تکلیف و الزام است، «عمل اختیاری» است. عمل غیر اختیاری چون زمام آن از دست انسان خارج است، صلاحیت مورد تکلیف واقع شدن را ندارد. امّا سؤال مهم و شایان توجه این است که:
1.آیا راه تحقیق و پژوهش، قانونمند و روش مند است و برای پیمودن آن رعایت نکات ویژه ای لازم است یا خیر، پیمودن این راه بر خلاف راههای زمینی دارای قواعدی خاص نیست و هر پژوهنده ای به هر نحو که بخواهد و براند، می تواند به مقصد رسد؟
2.آیا در راه تحقیق و پژوهش، تمام گامهایی که در این مسیر برداشته می شود، از سر اضطرار و غیر اختیاری است یا خیر، تمام گامهای خُرد و کلان در این مسیر اختیاری است، یا شکل سومی در کار است که برخی گام ها اختیاری و برخی دیگر اضطراری و غیراختیاری است؟
3.آیا دو راهی ایمان وا رتداد در پایان هر تحقیق دینی و در مسیر هر دین پژوهی قرار گرفته است، یا نه، این دو راهی در شاهراه اصول اساسی اسلام که همان توحید و نبوت و معاد است قرار دارد؟
4.آیا اگر کسی در پایان تحقیق خود به سمت ارتداد غلطید و از ایمان دینی جدا شد، بدون آن که حاصل اندیشه ی خود را بیان کند و به نشر و تبلیغ آن بپردازد، چنین فردی مرتد است و عقوبت سلب حیات در انتظار اوست، یا حکم ارتداد فقط مربوط کسانی است که به ابراز عقیده ی خود بپردازند و به نحوی به نشر و تبلیغ افکار الحادی خود در جامعه ی دینداران مشغول شوند؟
آیا اگر کسی در فضای اندیشه ی خود دست از عقیده ی الهی برداشت و عقیده ی الحادی را پذیرفت و سپس به تبلیغ و بیان اندیشه های الحادی خود پرداخت، چنین فردی بی درنگ مرتد خوانده می شود و بر هر مسلمانی واجب است در اوّلین فرصت جان او را بستاند، یا نه; صرف داشتن اندیشه ی الحادی و بیان آن، برای مرتد خواندن کسی کافی نیست و شرایط دیگری برای مرتد خواندن چنین فردی و اجرای حکم ارتداد در مورد او وجود دارد؟
سؤالاتی از این دست اساسی ترین نقاط کور و قابل بحث در مبحث ارتداد است.
در پاسخ به سؤالات فوق، پیش از آن که به پاسخ تفصیلی هر یک پرداخته شود، به طور اجمال و مختصر یادآوری می شود که پیمودن راه های علمی و عقلانی، مانند هر راه دیگری و بلکه مهم تر و اساسی تر از آنها، دارای شرایط خاص و نکات ویژه ای است که غفلت از آنها رهنورد را از مقصد خود دور می دارد. و نیز گرچه در برهه هایی از مسیر تحقیق زمام اختیار از کف می رود و پیچ و خم جاده به سیر ما جهت می دهد، امّا چنین نیست که ما یکسره خود را بی اختیار بشماریم و از قبل عذر هر گونه خطا و انحرافی را بپذیریم.
صفحاتی پیش بیان شد که دو راهی ارتداد و ایمان در هر مسئله ی دینی وجود ندارد و چنین نیست که در هر مسئله ی دینی، اعتقاد یافتن به چیزی خلاف عقاید دیگر دینداران، موجب ارتداد شود. بلکه مسئله ارتداد، تنها در حوزه ی اصول عقاید دینی که شیرازه ی دین اسلام به آنها وابسته است مطرح می باشد، و انکار ضروریات دین از آنجا که به انکار اصول و اساس دین منتهی می شود، موجب ارتداد می گردد ـ به یاد داشتن این نکته ی مهم تا پایان بحث لازم است ـ و نیز صرف دست شستن از اصول دین، بدون آن که به ابراز و اظهار برسد، موجب ارتداد نیست.
بالاتر آن که، حتّی در صورت ابراز واظهار عقیده ی الحادی، چنین نیست که اظهار کننده بی درنگ مرتد خوانده شود و ریختن خون او بر همگان مباح گردد. حکم به ارتداد کردن، محتاج محکمه ای صالح است که پس از طی مراحل خاصی و احراز شرایط ویژه ای صورت می پذیرد.
از مجموعه مباحث فوق، بخشی که مربوط به آزادی تحقیق، مطالعه و اندیشه است(سؤال اوّل و دوم) در این فصل به طور اختصار مورد بررسی قرار خواهد گرفت، و بخش دیگری که مربوط به ابراز عقیده و اندیشه و شرایط حکم ارتداد و اجرای آن است(سؤال چهارم)، در فصل آینده مورد بحث قرار می گیرد.پاسخ به سؤال سوم نیز در فصل گذشته بیان شد.
سیر تحقیق
در پاسخ به پرسش نخست در مورد روشمندی تحقیق و ضابطه مند بودن آن می توان گفت، پژوهنده ای که در راه کشف حقیقت است، مراحل سه گانه ذیل را پشت سر می گذارد:
1.جستجوی حقیقت.
2.فهم حقیقت.
3.پذیرش حقیقت.
1.جستجوی حقیقت
در این مرحله پژوهنده در راه تحقیق و مطالعه گام نهاده است و تمام سعی خود را مصروف می دارد تا به شهد حقیقت دست یابد و آن را چونان شربتی گوارا سر کشد. در این مرحله، پژوهنده باید از سویی، از سرمایه و اندوخته ی علمی کافی بهره مند باشد و یا در پی افزودن بر سرمایه علمی خویش قدم بردارد، و از سوی دیگر از شرّ راهزنانی که در مسیر علمی او قرار گرفته اند ایمن باشد و با بصیرت کامل و قوت علمی کافی، آنها را بشناسد و از مسیر خود به دور افکند. امّا سرمایه ی پژوهنده چیست و رهزنان او کدامند؟
سرمایه ی پژوهنده در درجه ی نخست بدیهیاتی هستند که بدون هیچ تلاش عقلانی و سعی فکری در دسترس او است. قضایایی از قبیل:«هر معلولی نیازمند علت است» و «کلّ بزرگتر از جزء است»، قضایای بدیهی نامیده می شوند.
در درجه ی بعد، پژوهنده با استفاده از همین سرمایه های ابتدایی، سعی در افزودن حجم اطلاعات خود دارد و به حلّ «قضایای نظری» اقدام می کند.
در این قضایا، علاوه بر تصور موضوع و محمول و در نظر گرفتن رابطه ی بین این دو باید تلاش عقلانی صورت پذیرد تا با استفاده از معلومات قبلی، به معلومات جدیدی دست یابیم. به چنین عملی که با استفاده از معلومات قبلی، به معلومات جدیدی دست می یابیم، «استدلال» گفته می شود.
تمام سخن در این مرحله آن است، که پژوهنده در جمع آوری و تدوین معلومات خود دو نکته را مدّ نظر داشته باشد: یکی آن که فقط و فقط بر «معلومات» و دانسته های قطعی خود تکیه کند و از اعتماد به گمان ها و حدس ها و احتمال ها جدّاً بپرهیزد. علم قطعی در رتبه ای است که به هیچ روی نمی توان حتّی احتمال مخالف با آن را پذیرفت و به طور صد در صد قابل قبول است.
قرآن کریم در سفارشی متین و بسیار پر اهمیت ما را به پیروی از «علم» دعوت کرده است و از بها دادن به گمان ها و حدس ها که پایه و مایه ی علمی ندارند، سخت بر حذر داشته و ریشه ی بسیاری از اندیشه های جاهلی را در جایگزینی گمان به جای علم می داند:(وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْم إِنَّ السَّمع وَالبَصَر وَالفُؤاد کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤولاً).[4]«از آنچه بر آن آگاهی نداری، پیروی مکن; چرا که گوش و چشم و دل، همه مسئولند».
(إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الأَرض یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللّه إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاّ الظَنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاّ یخرصُون).[5]«اگر از اکثر کسانی که روی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می کنند، آنها تنها از گمان، تخمین و حدس پیروی می کنند».نکته ی دوم که رعایت آن در استدلال علمی لازم است، صورت بندی صحیح و چینش درست معلومات در کنار یکدیگر است تا نتیجه ای صحیح و محصولی درست به بار آید.
در ضمن تمثیلی می توان گفت که سامان دادن به اندیشه همانند ساختن ساختمان است. در ساختمان سازی از سویی باید مصالح محکم و با دوام و بی عیب و نقص داشت، و از سوی دیگر در ترکیب و چینش آنها قواعد و محاسبات هندسی را رعایت کرد. در سامان دادن به اندیشه نیز، باید هم مصالح محکم و استوار داشت که نام آن «علم» است، و هم معلومات را به درستی کنار هم چید، که نام آن صورت صحیح و «شکل منطقی» است.
بطور خلاصه در هر استدلالی، «ماده سالم و شکل صحیح» استدلال، تار و پود استدلال را تشکیل می دهند که تفصیل هر یک در علم منطق بیان شده است.
رهزنان مسیر حقیقت
اکنون به اختصار به رهزنانی که در مسیر انسان حقیقت یاب وجود دارد اشاره می شود:
1.تکیه بر گمان; حدس و احتمال به جای استفاده از علم قطعی.
2.مغالطه یا چینش نادرست معلومات در کنار یکدیگر. در کتب منطقی به انواع متعددی از مغالطات اشاره شده است.
3.تقلید از بزرگان، اندیشمندان و گذشتگان و تحت تأثیر آداب و رسوم و جوّ اجتماعی واقع شدن.
گاه در مسیر تحقیق، ذهن ما تحت تأثیر صداهای بلند و گوش پرکن قرار می گیرد، و یا مرتبت علمی و آوازه ی اندیشمندی چشم ما را خیره می کند و ناخودآگاه کلام و سخن او بی چون و چرا پذیرفته می شود.
قرآن کریم مشکل بسیاری از مشرکان را در همین نکته می داند:(وَإِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوا إِلی ما أنزل اللّه وإِلی الرسُول قالُوا حَسبُنا ما وَجَدْنا عَلیه آبائنا أَوَ لَوْ کانَ آبائهُم لا یَعْلَمُون شَیئاً وَلا یَهْتَدُون).[6]«و هنگامی که به آنها گفته می شود: به سوی آنچه خدا نازل کرده، و به سوی پیامبر بیایید، می گویند: آنچه از پدران خود یافته ایم، ما را بس است. آیا اگر پدران آنها چیزی نمی دانستند، و هدایت نیافته بودند ]باز از آنهاپیروی می کردند[؟!
4.سرعت در قضاوت: سرعت بیش از حد در راه تحقیق، عجله و کم حوصلگی در این مسیر، انسان را به پرتگاه می افکند. باید با صرف وقت کافی، حوصله ی لازم و دقّت کارآمد اطلاعات لازم را گردآوری کرد، به ترتیب منطقی چید و پس از کامل شدن پرونده ی علمی بحث، به انشاء حکم و قضاوت علمی پرداخت.
5.پیروی از امیال و گرایش ها.
بسیاری از اوقات، عقل و خرد انسان در انتخاب حق از ناحق و سره از ناسره آزاد نیست و با مزاحمی به نام «میل و گرایش» روبروست. به سان قطب نمایی که اگر در کنار آن تکه آهنی قرار گیرد، جهت را درست نشان نمی دهد و به سمت همان تکه آهن متمایل می شود.
گاه «دل» انسان مایل نیست که «عقل» رهبری وجود آدمی را بدست گیرد و منافع خود را در مخالفت با آراء عقل می بیند. امیالی مانند شهوت، غرور و تکبّر، طمع، انگیزه چیرگی و تسلط بر دیگران، خوی تعدّی و ظلم و. .. گاه فضا را چنان بر عقل تیره و تار می کنند که «دل بخواه» به جای «دیده عقل» می نشیند و خواهشهای خود را به عنوان ره آورد خرد و اندیشه جا می زند. اینجا است که عاقلان و خردمندان باید سخت متفطن و باریک اندیش باشند تا چنین مغالطه ای برای آنان رخ ندهد.
قرآن کریم، ریشه ی برخی کج اندیشی ها را در همین نکته جستجو می کند:(إِنْ هِی إِلاّ أَسماء سَمّیتُمُوها أَنْتُمْ وَآبائکُمْ ما أَنْزل اللّه بِها مِنْ سُلْطان إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاّ الظنّ وَما تَهوی الأنْفُس).[7]«اینها فقط نامهایی است که شما و پدرانتان بر آنها گذاشته اید]نامهایی بی محتوا و اسمهایی بی مسما[، و هرگز خداوند دلیل و حجّتی بر آن نازل نکرده، آنان فقط از گمانهای بی اساس و هوای نفس پیروی می کنند».
قرآن از کسانی یاد می کند که به دلیل «تکبّر در مقابل حق» دیده ی حق بین خود را از دست می دهند و دیگر هیچ معجزه و بیّنه ی روشنی برای آنان کارساز نیست:(سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتی الَّذینَ یَتکبّرون فِی الأرْض بِغَیر الحَقّ وان یَروا کلّ آیة لا یُؤْمِنُوا بِها وَإِن یَروا سَبیل الرُّشد لا یتّخذوه سَبیلاً وإِن یروا سَبیل الغیّ یَتّخذوه سَبیلاً ذلک بانّهم کَذّبُوا بِآیاتنا وَکانُوا عَنْها غافِلین).[8]«به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبّر میورزند، از ]ایمان به [آیات خود، منصرف می سازم. آنها چنانند که اگر هر آیه و نشانه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند; اگر راه هدایت را ببینند، آن را راه خود انتخاب نمی کنند; و اگر طریق گمراهی را ببینند، آن را راه خود انتخاب می کنند.(همه اینها) به خاطر آن است که آیات ما را تکذیب کردند، و از آن غافل بودند».
خلاصه ی سخن در مرحله ی نخست تحقیق که نام آن را «جستجوی حقیقت» نهادیم این که:
1.دستمایه تحقیق، یا قضایای بدیهی و روشن است، و یا قضایای نظری که به طور روشمندانه و منطقی بدست آمده اند.
2.مقدمات استدلال، باید از جهت «مادّه» یقینی باشند و از جهت «صورت» در یکی از اشکال چهارگانه منطقی، ترتیب یافته باشند.
3.برخی از رهزنهای فهم صحیح عبارتند از: جانشینی گمان، حدس و احتمال به جای علم و یقین; گرفتاری در دام مغالطات; تأثیر پذیری روانی و غیر منطقی از اندیشمندان، جوّ اجتماعی و گذشتگان; سرعت در قضاوت و پیروی از امیال و گرایشات.
عمل تحقیق و پدیده ی اختیار
اکنون در پاسخ به سؤال دوم در مورد اختیاری یا اضطراری بودن سیر تحقیق باید گفت: قبل از چینش مقدمات استدلال و طرح ریزی آن، انسان می تواند در انتخاب قضایای بدیهی و یقینی دقت کند و قضایای ناصالحی را که یقینی نیستند به کنار افکند. و نیز هنگام چینش مقدمات قضایا، در این که مطابق صورت های صحیح منطقی باشند، دقت لازم را به کار برد، و سعی خود را به کار گیرد تا از گمان و حدس، مغالطه، مرعوب شدن، عجله در نتیجه گیری و جذب امیال و خواهشها شدن بپرهیزد. پیداست که تمامی این دقّت ها و مراقبت ها امکان پذیر است و در حیطه ی اختیار و اراده آدمی است و بر همین اساس می توان پژوهنده ی کم تلاش و بی حوصله را مؤاخذه کرد و بر کم همتی او خرده گرفت. امّا اگر کسی در نکات فوق دقت کافی را به کار نبرد و گرفتار رهزنهای علمی شود و در انتخاب مقدمات استدلال یا چینش آنها تقصیر یا قصوری مرتکب گردید، البته که بدست آمدن نتیجه ای معیوب و سقیم و غیر واقعی حتمی و ضروری خواهد بود و انتظار حاصل آمدن نتیجه ای صحیح و واقعی از مقدمات ناصحیح و غیر واقعی، انتظاری غیر عاقلانه و غیرمنطقی است. مقدمات استدلال، علت نتیجه اند و چون علّت علیل گردد، بناچار معلول آن هم معلول خواهد بود. حیطه ی اختیار انسان، در انتخاب مقدّمات و صورت بندی آنها است، امّا نتیجه گیری از آن مقدمات، از کف اختیار انسان خارج است و به نحو قهری و ضروری و حتمی، نتیجه حاصل خواهد شد.
در مقام تمثیل، خوردن یا نخوردن و چه چیزی را خوردن، در اختیار انسان است امّا وقتی کسی طعامی را خوش آمد و بر آن دست یازید و از حنجره ی خود فرو برد، اثر بخشی آن در اختیار انسان نیست و طعام مفید یا مضرّ اثر مثبت یا منفی خود را خواهد گذاشت.
از همین جا پاسخ اشکال اوّل که حکم ارتداد را منافی با نحوه عمل دستگاه ادراکی انسان می دانست روشن می شود. درست است که دستگاه فهم و درک انسان همانند دستگاه هاضمه او پس از دریافت مواد علمی به عمل تجزیه و تحلیل دست می زند و خواه ناخواه نتیجه ای صحیح یا سقیم به دست می دهد، امّا چنان نیست که پدیده ادراک از ابتدا تا انتها، خارج از اراده و اختیار انسان باشد و همانند دستگاه مکانیکی بی اختیاری، عمل درک را انجام دهد. مراحلی از قبیل: تصور درست مفاهیم نظری، چینش منطقی مفاهیم به دست آمده در قالب شکل های چهارگانه قیاسی، دوری جستن از حدس ها، گمان ها و احتمال ها و ننشاندن آنها به جای علم قطعی، پرهیز از تقلید کورکورانه و سرعت در قضاوت و پیروی از امیال و گرایش ها و... اموری اختیاری هستند که انسان می تواند با انجام دقّت و حوصله علمی، به سیر تحقیق خود جهتی علمی ببخشد و از نتایج مبارک تلاش خود بهره مند شود. درست از همین نظر و در حیطه اعمال اختیاری ادراک است که انسان مکلّف به درست اندیشی و پرهیز از کج اندیشی است. هر جا که پای اختیار آدمی باز شود، پای تکلیف و بازخواست نیز گشوده خواهد شد.
البته پس از جمع آوری تصورات و سامان دهی آنها در قالب مقدمات استدلال، حیطه اختیار آدمی پایان می پذیرد و از آن پس دستگاه ادراکی به نتیجه گیری از مقدمات به دست آمده می پردازد. اینجا است که اگر مقدمات استدلال، به درستی سامان یافته باشد، نتیجه ای نیکو به بار می آید و اگر مقدمات استدلال، به هر دلیل دچار سهو و خطایی گردد، به ناچار و ضرورةً، نتایج ناصحیح و ناصوابی به دست خواهد آمد. آری، در این مرحله اختیار آدمی از کف رفته است و نتایج مقدمات، در اختیار انسان نیست. از این نظر، پدیده استنتاج در این مرحله به صورت جبری رخ می دهد و به همین لحاظ متعلق امر و نهی و تکلیف نیز قرار نمی گیرد.
بنابراین در هضم علمی مطالب، باید بین مرحله جمع آوری مواد اولیه و طبخ و آماده سازی آن، که اعمالی اختیاری هستند; با مرحله نتیجه گیری و استنتاج نتیجه از مقدمات که پدیده ای جبری و غیراختیاری است، تمایز قایل شد.
از این رو توصیه ی اکید به همه ی حقیقت جویان آن است که «روشمندانه و منطقی» به فحص و بحث بپردازند که «نتیجه» تلاش آنان در گرو «متد و روش» علمی آنان است. باید مواظب بود که «راه علم و تحقیق» را از «راه مغالطه و خواهش و تقلید» جدا کرد، که در این صورت نتیجه پذیرفتنی و پسندیدنی است.
2.فهم حقیقت
اکنون معمّای بزرگ آن است که آیا هر رهنوردی به مقصد می رسد و آیا هر جوینده ای یابنده است؟ آیا هر حقیقت خواهی حقیقت یاب است؟
چه بسا پژوهنده تمام توان و تلاش خود را بکار ببندد، امّا به منزل مقصود نرسد و در بیابان تردید و شک باقی بماند; و یا نه، به گمان خود به منزل رسیده است و حقیقت را دریافته است، امّا در واقع گمان باطلی کرده و سراب را آب دیده است. حال سؤال این است که با این گروه چه معامله ای کنیم؟ آیا چنین فرد شاک و مردّدی هم مرتد است؟ و آیا چنین جاهل مرکّبی که نادیده را دیده انگاشته و ندانسته را دانسته پنداشته، مرتد و سزاوار قتل است؟
در مورد فرد شاک و مردّد باید گفت، چنین فردی قطعاً مرتد نیست. در فصل پیشین آنجا که در مورد ماهیت ارتداد سخن گفته شد، به تفصیل بیان شد که ارتداد از نوع «عدم اعتقاد» نیست، بلکه از نوع «اعتقاد به عدم» یا انکار است و چون فرد شاک منکر نیست، مرتد شمرده نمی شود.
امّا در مورد جاهل مرکّب که نهایت تلاش علمی خود را بکار برده و روشمندانه و عالمانه طی طریق کرده امّا از رسیدن به هدف «قاصر» بوده است، چنین فردی گرچه در فضای اندیشه خود «مرتد» شده و به لحاظ کلامی (علم کلام) مرتد محسوب می شود، امّا عقوبت و مجازات مرتد شامل او نخواهد شد، نه عقوبت دنیوی که مجازات اعدام است و نه عقوبت اخروی که عذاب دوزخ است.
امّا عقوبت دنیوی نه; چون او به ابراز و اظهار عقیده ی خود نپرداخته است و فقط در فضای اندیشه خود مرتد شده است. چنین فردی به لحاظ فقهی مرتد شمرده نمی شود. چرا که قبلاً اظهار اسلام کرده و هنوز هم در ظاهر، اظهار انکار اسلام ننموده است. لذا این فرد در جامعه ی مسلمین هنوز مسلمان خوانده می شود گرچه در واقع دیگر مسلمان نیست.
امّا عقوبت اخروی شامل حال او نیست، چون تکلیف ما آدمیان سعی و تلاش علمی و عملی در حدّ امکان است و خداوند جهان تکلیفی بیش از تحمل علمی و عملی، بر کسی روا نمی دارد.(لا یکلّف اللّه نفساً إلاّ وسعها).
جاهل قاصر و مقصّر
بر همین اساس است که در فقه اسلامی، بین جاهل قاصر و مقصّر فرق گذاشته شده است. جاهل قاصر و مقصّر، هر دو در این نقطه مشترک اند که «باید بدانند و نمی دانند»، امّا یکی در حدّ امکان و طاقت خود تلاش کرده و ندانسته است، و دیگری بی زحمت و بدون تلاش نمی داند. آن که تلاش کرده و ندانسته و نرسیده است، قاصر است ولی مقصّر نیست، و چون مقصر نیست شایسته عقوبت نیست. امّا آن که تلاش نکرده ندانسته و نرسیده، مقصّر و مجرم است و مستحق عقوبت به جرم کوتاهی و سستی است.
علما یک اصطلاحی دارند که این اصطلاح ریشه قرآنی دارد. جاهل را مَقْسم قرار می دهند و می گویند: جاهل بر دو قسم است; یا قاصر است یا مقصّر...«قاصر» یعنی کوتاه و «مقصّر» یعنی کوتاهی کننده. اگر کسی چیزی را نمی دانست و یا جرمی را مرتکب شد، یک وقت علّت این کار قصور، یعنی دست نارسی و کوتاهی است; یعنی او تقصیر ندارد و مقصر نیست و راهی غیر از این نداشته است; و یک وقت او مقصّر است و آن وقتی است که انسان یک چیزی را دانسته و فهمیده، امّا به خاطر هواپرستی و نفس پرستی، علی رغم آنچه خودش می داند و می فهمد، عمل می کند.
قرآن خودش اصطلاحی در این زمینه ها دارد ولی نه به نام قاصر و مقصّر، تعبیر قرآن تعبیر دیگری است از قبییل «مستضعفین». یعنی ضعیف شمرده شدگان، دست نارسان. در بعضی جاهای دیگر تعبیر دارد«مرجون لأمر اللّه»، یعنی درباره یک طبقه شما اساساً قضاوت نکنید که عاقبت اینها چیست بگویید به خدا واگذار است، خدا خودش می داند که بعداً با آنها چه بکند. که البته این خودش یک نوید رحمت است.[9]
از خدای عادل و حکیم فرسنگ ها به دور است که ناتوانان و مستضعفان و کوتاه خردان غیر مقصّر را به چوب عذاب برگیرد: (یا معشر الجنّ والانس ألم یأتکم رسلٌ منکم یقصّون علیکم آیاتی وینذرونکم لقاء یومکم هذا قالوا شهدنا علی أنفسنا وغرتهم الحیاة الدنیا وشهدوا علی أنفسهم انّهم کانوا کافرین *ذلک أن لم یکن ربّک مهلک القری بظلم وأهلها غافلون).[10]«ای گروه جنّ وانس! آیا رسولانی از شما به سوی شما نیامدند که آیات مرا برایتان بازگو می کردند و شما را از ملاقات چنین روزی بیم می دادند؟! آنها می گویند: «بر ضد خودمان گواهی می دهیم»، و زندگی (پر زرق و برق) دنیا آنها را فریب داد، و به زیان خود گواهی می دهند که کافر بودند. این به خاطر آن است که پروردگارت هیچ گاه (مردم) شهرها و آبادیها را به خاطر ستمهایشان در حال غفلت و بی خبری هلاک نمی کند.(بلکه قبلاً رسولانی برای آنها می فرستد)».
پژوهشگر مباحث عقیدتی و کلامی که به نتیجه ای خلاف واقع و ناصواب میرسد، نظیر فقیهی است که در مباحث فقهی و فروعات دینی پس از تحقیق و فحص کافی به فتوایی خلاف واقع و اشتباه نایل می گردد. آیا چنین فقیهی مستحق عقوبت الهی است؟ هرگز! نه تنها فقیهی که با تمام توان خود تلاش کرده و به واقع نرسیده است مستحق مجازات نیست، بلکه حتّی شایسته دریافت اجر و پاداش الهی نیز هست.
این قاعده در فقه شیعه معروف است که: «للمصیب أجران وللمخطئ أجرٌ واحد»:[11] یعنی پژوهنده ای که به صواب و واقعیت برسد دو اجر دریافت می کند(اجر رسیدن به واقعیت و پاداش الهی) و پژوهنده ای که خطا کند، تنها یک اجر دریافت می کند. (فقط پاداش الهی). از یاد نبریم که این پاداش، مخصوص خطاکارانی است که تمام تلاش خود را روشمندانه بکار بسته اند، امّا به دلایلی که خارج از اختیار آنها بوده است به واقعیت و حقیقت نرسیده اند.
بر همین منوال می توان گفت که پژوهنده ی کوشایی که در مباحث کلامی و عقیدتی تلاشی روشمندانه مصروف داشته امّا از درک حقیقت قاصر بوده است، نه تنها عقوبتی در انتظار او نیست، بلکه حتّی پاداش الهی را دریافت خواهد نمود. از یاد نبریم که پژوهنده ی مورد نظر ما، روشمندانه پیرامون سه اصل اساسی توحید و نبوت و معاد به پژوهش پرداخته است و این اصول چندان مبرهن و مستدلّ اند که هر عالم تلاشگر و منصفی به وجود این اصول پی خواهد بود و به دلیل صداقت و انصاف او قطعاً توفیق الهی رفیق او خواهد گشت و به حقیقت خواهد رسید، چرا که: (والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا وانّ اللّه لمع المحسنین).[12]«و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راههای خود، هدایتشان خواهیم کرد. و خداوند با نیکوکاران است».
بسیار بعید و دور از ذهن است که محققی با صداقت و با تلاشی متوسط نتواند به حقیقتی در این سه اصل اساسی که شیرازه ی تمام ادیان آسمانی است، دست یابد. امّا بنا به فرض بعید، مرتدی با خصایص مذکور، دارای حکم یاد شده است.
در مورد کسی که با شرایط فوق مرتد شده است و علاوه بر ارتداد کلامی، به ارتداد فقهی مبتلا شده و به ابراز عقاید الحادی خود می پردازد، در فصل آینده که به بحث «آزادی بیان» مربوط است پرداخته می شود.
3.پذیرش حقیقت
امام علی علیه السَّلام رهبر جمله مسلمانان و مؤمنان در جمله ای کوتاه اسلام را، تسلیم در مقابل حقیقت معرّفی می کند: الإسلام هو التسلیم.[13]
شهید مطهری در مورد معنای حقیقی اسلام و کفر معتقد است:
الآن نقاطی در جهان وجود دارد... که بسا هست مردم نام اسلام را نشنیده اند... اینها هم به یک معنا کافرند، یعنی مسلمان نیستند، امّا کسی اینها را کافر معاند و کافر جاحد نمی گوید. کافر معاند، یعنی آن فردی که اسلام بر او عرضه شده و او درک کرده و فهمیده ولی به خاطر اینکه منفعت و جاه طلبی و تعصبش اقتضا نمی کرده، وقتی خودش را مواجه با حق دیده است در مقابل حق و حقیقت قیام کرده و ایستاده است، اصل معنی کفر این است... قرآن هر جا «الذین کفروا» می گوید ناظر به آن طبقه نیست، بلکه ناظر به طبقه ای است که حقیقت بر آنها عرضه شده است و آنها در مقابل حقیقت عناد میورزند. کفر یعنی پرده کشی. آنها می خواهند روی حقیقت، ساتر و پرده بیندازند، یعنی مقصر هستند....
حقیقت اسلام تسلیم است، نه دانستن و ندانستن. دانستن و کشف حقیقت کردن، برای اینکه یک نفر مسلمان باشد کافی نیست. وقتی حقیقت برای انسان کشف شد، باید عکس العملش در مقابل حقیقت این باشد که «آمنّا وسلّمنا وصدّقنا».[14]امام علی علیه السَّلام هدف از بعثت پیامبران را، شوراندن گنجینه اندیشه ها می داند:
ویثیروا لهم دفائن العقول.[15]«تا گنجهای پنهانی عقلها را آشکار سازند».
بر اساس این جمله ی پر مایه، پیامبران به سان مهندسان زمینی، مهندسی معدن اندیشه ها را برعهده دارند و با تعلیم و تربیت پیامبرانه ی خود چنان می کنند که انسان های ناآگاه از گنجینه های نهفته ی خویش، به خود آیند و محصولات بدیع عقل و اندیشه ی خود را به تماشا نشینند. در واقع هدف از بعثت، شوراندن اندیشه ها است تا انسان ها از هر آنچه فتوای غیر اندیشه است سربتابند، و فقط به حکم عقل و اندیشه سر فرود آورند.
قرآن کریم از گروهی مغرور حکایت دارد که علیرغم فهم حق و حقیقت، از روی گردن کشی و غرور، حقیقت را انکار می کنند تا چند روزی منافع مادی خود را حفظ کنند:(وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنفسهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً).[16]«و آن را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند».
و نیز از گروهی حکایت دارد که به خاطر تن دادن به هوسها و میل ها، عالمانه و آگاهانه گمراه می شوند و هوس خود را خدای خود می کنند:(أَفَرَأَیْت مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَأَضلّهُ اللّه عَلی عِلْم).[17]«آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس قرار داده و خداوند او را با آگاهی ]بر این که شایسته هدایت نیست[ گمراه ساخته».
در حوزه ی سلامت تن وجسم، کم نیستدکسانی که با علم به زیان های دخانیات، به سیگار و مواد مخدّر معتاد شده اند و یا با علم به منافع نرمش و ورزش از تن دادن به زحمت آن خودداری کرده اند.
در حوزه ی بهداشت روح و روان نیز داستان از همین قرار است. عده ای با علم به وجود مبدأ و معاد، از سر خود خواهی و رها شدگی، تن به ایمان نمی دهند و به انکار و سرکشی رو می آورند.(الّذین یکذّبون بیوم الدین وما یُکذّب به إِلاّ کُلّ معتد أَثیم).[18]«همانها که روز جزا را انکار می کنند. و تنها کسی آن را انکار می کند که متجاوز و گنهکار است».(بَلْ یُرید الإِنسان لیفجُر أَمامه* یَسئلُ أَیّان یَوم القِیامة)؟[19]
«بلکه او می خواهد ]آزاد باشد و بدون ترس[ در تمام عمر گناه کند، از این رو می پرسد: قیامت کی خواهد بود؟!».
تکلیف به ایمان و برحذر بودن از کفر درست در همین نقطه معنا می یابد. کسی که به وجود مبدأ و معاد پی برد، باید خود را ملزم به پذیرش آثار و تبعات فهم خود نماید و پیش از آن که چنین فردی را خدا و رسول مکلّف نمایند، این اندیشه و خرد اوست که چنین الزامی را بر او روا می دارد.
آیه ی شریفه(لا إِکراه فِی الدِّین قَدْ تَبَیَّنَ الرشْدُ مِنَ الْغَی) خبر از همین نکته می دهد. در جایی که رشد از غی، راه از بیراهه، حق از باطل، سره از ناسره به خوبی باز شناخته شده اند و تفاوت این دو «روشن» شده است، دیگر چه تکلیفی روشن تر از پیمودن راه راست و پیروی از حق و رسیدن به رشد وجود دارد. قرآن کریم در این آیه و آیات بسیار دیگری، از کلمه ی «تبیّن و بیّنه» به معنی روشن و آفتابی بودن استفاده کرده است تا بیان کند وقتی با چراغ عقل درونی و تابشهای عقل بیرونی(= انبیاء و کتب آسمانی) حق «روشن و واضح» شد، باید حق را پذیرفت و به لوازم این پذیرش تن داد.
حاصل آن که این آیه شریفه خبر از این واقعیت تکوینی می دهد که اموری درونی و قلبی از قبیل پذیرش، باور و قبول و تسلیم; اجباربردار نیستند و این خود فرد است که با روشن شدن حقیقت می تواند آن را بپذیرد یا بر خلاف فتوای عقل و اندیشه ی خود، آن را به کناری افکند.
استاد مطهری در مورد اکراه پذیر نبودن اصول دین می نویسد:
یکی از چیزهایی که خودش طبعاً زور بردار نیست وچون زوربردار نیست موضوع اجبار درآمده منتفی است، ایمان است، آنچه که اسلام از مردم می خواهد ایمان است نه تمکین مطلق.[20]
اصول عقاید مذهبی «اجباراً» باید «آزادنه» مورد تحقیق واقع شود وگرنه با روح مذهب که هدایت و راهنمایی است منافات است این که اصول دین باید تحقیقی باشد نه تقلیدی و یا تحمیلی، تزی است که اسلام طرفدار آن است. بر خلاف مسیحیت که اصول دین را برای عقل منطقه ممنوعه اعلام کرده است[21]
کار عقل درونی (اندیشه) وعقل بیرونی (انبیاء) آن است که دست به دست هم دهند تا راه و چاه را به انسان نشان دهند و در این میان هر دو گونه عقل، کاری جز توصیه و تأکید و یادآوری ندارند و این خود انسان است که باید تصمیم بگیرد آیا از آراء این دو پیروی کند یا نه. همچنان که انسان می تواند در مقابل رأی عقل خود و نصایح او بایستد و بر خلاف آن عمل کند، می تواند در مقابل نصایح و اوامر عقل بیرونی (انبیاء) نیز مقاومت کند و بر خلاف آن عمل نماید. آیه شریفه:(إِنّما أَنْتَ مُذَکِّر لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر).[22]که در ابتدای بحث و در ضمن اشکال به آن اشاره شد،از همین واقعیت خبر می دهد. در واقع عقل وانبیاء، هر دو «تصمیم سازند»، و این خود انسان ات که«تصمیم گیر» است. این دو زمینه ساز تصمیم اند، امّا تصمیم انسان که همان ایمان و کفر است، جز از خود انسان برنمی آید. اراده ی الهی نیز بر آن است که انسان ها «آزادنه» به تصمیم گیری بپردازند، و گرنه خود خداوند می توانست همه را یکجا به ایمان وادارد:(لَوْ شاءَ اللّه لآمن مَنْ فِی الأرض کلّهم جَمیعاً أَفأَنْت تُکره الناس حتّی یَکُونُوا مُؤْمِنین).[23]«و اگر خدا می خواست تمام کسانی که روی زمین هستند، همگی ]به اجبار [ایمان می آوردند; آیا تو می خواهی مردم را مجبور سازی که ایمان بیاورند».
آزادی اندیشه یا آزادی عقیده؟
امّا در مورد اعلامیه جهانی حقوق بشر و درج آزادی عقیده در آن، باید گفت که بجا است عبارت «آزادی اندیشه» جایگزین «آزادی عقیده» شود.
توضیح آن که کلمه «عقیده» از لغت «عقد» به معنای گره خوردن، مشتق شده است و عقیده به باوری گفته می شود که با جان و روح انسان گره خورده و به آن بسته شده است. گاه عقیده از مسیری صحیح و به طور روشمندانه و عالمانه بدست می آید و گاه به طرزی غیر روشمندانه و غیر عالمانه. عقایدی که از راه تفکر و تحقیق، روشمندانه به دست آمده اند و از رهزنهای فهم درست خلاصی یافته اند، به شرحی که گذشت البته که قیمتی و ارج نهادنی است. امّا عقایدی که از راه تقلید کورکورانه، پیروی از هوس ها، خواسته ها، گمان ها، حدس ها و خرافه ها بدست آمده اند فاقد هر گونه ارج و ارزشی هستند.
ای بسا عقیده هایی که هیچ مبنای فکری ندارد. صرفاً مبنایش تقلید است، تبعیت است، عادت است، حتی مزاحم آزادی بشر است. آنچه که از نظر آزادی بحث می کنیم که باید بشر در آن آزاد باشد، فکر کردن است. امّا اعتقادهایی که کوچک ترین ریشه فکری ندارد... عین اسارت است و جنگیدن برای از بین بردن این عقیده ها جنگ در راه آزادی بشر است، نه جنگ علیه آزادی بشر... آنچه که ما طرفدار آنیم به حکم آیه (لا إکْراهَ فِی الدِّین)، آزادی فکر است نه آزادی عقیده.[24]
به همین دلیل است که انبیاء الهی و مصلحان اجتماعی با عقاید خرافی و جاهلی که فاقد هر گونه پشتوانه عقلی و اندیشه ای بودند به مبارزه برمی خاستند و از حریفان خود «برهان» مطالبه می کردند. بت شکنی حضرت ابراهیم و آویختن تبر بر دوش بت بزرگ و به اندیشه وا داشتن بت پرستان، و بت شکنی علیعلیه السَّلام به دستور پیامبر به هنگام فتح مکه بر همین اساس صورت گرفت:(أَ إِلهٌ مع اللّه قُلْ هاتُوا بُرهانکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین).[25]«آیا معبودی با خداست؟! بگو: دلیلتان را بیاورید اگر راست می گویید».(فَرَجعُوا إِلی أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا انّکُمْ أَنْتُمُ الظالِمُون).[26]«آنها به وجدان خویش باز گشتند و (به خود) گفتند: حقا که شما ستمگرید!».
بنابراین چون که گاهی پشتوانه عقاید، عقل و اندیشه نیست، نمی توان حکم به آزادی هر عقیده ای داد. بسیاری از عقاید، غل و زنجیرهایی بر دست و دیده ی عقلند. باید از «آزادی فکر و اندیشه»ای سخن گفت که به طور روشمندانه و صادقانه در پی کشف حقیقت است، ولو آن که گاه «قاصرانه» از کشف آن ناتوان می ماند.
اعلامیه حقوق بشر و آزادی عقیده
اعلامیه ی حقوق بشر، گرچه در ماده نوزدهم خود آزادی عقیده را برای هر انسانی محترم شمرده است، امّا آنجا که از تعلیم و آموزش سخن می گوید، آموزش همگانی را در حد تعلیمات ابتدایی «اجباری» می داند و به طور غیر مستقیم آزادی عقیده ی فرد بی سوادی که معتقد به ضروری نبودن سواد آموزی است محدود می کند و به عقیده ی او ارجی نمی گذارد. به همین دلیل اعلامیه جهانی حقوق بشر در متن خود، عملاً آزادی هرگونه عقیده ای را نپذیرفته و تلویحاً آزادی عقیده ای را که منافی با سعادت و کمال انسانی است محدود کرده است.
خارج از متن اعلامیه و در متن جوامع لیبرالی که مهد صدور این اعلامیه به شمار می رود نیز، آزادی عقیده به معنای واقعی آن وجود ندارد و بلندگوهای تبلیغاتی این جوامع که در اختیار صاحبان قدرت و ثروت است، عملاً قدرت آزادی فکر را از شهروندان خود سلب نموده و بی آن که شهروندان و مخاطبان خود را از طریق خشونت و اجبار فیزیکی وادار به پذیرش عقیده و اندیشه مورد پسند خود کنند، از طریق حربه های تبلیغاتی و با تکیه بر فنون روان شناختی، اندیشه مطلوب خود را در نهاد شهروندان خود تزریق می کنند. آقای دکتر سروش که نقد ایشان در مورد حکم ارتداد در ابتدای این فصل بیان شد، در بیانی منصفانه وجود آزادی اندیشه و بیان را در جوامع لیبرالی غربی، زیر سؤال برده است.
«مقدمه بیان آزاد، فکر آزاد است، ولی آیا واقعاً در آن قبیل کشورها ]جوامع لیبرالی غربی[فکر آزاد است؟کسانی که بیست و چهار ساعته پای رادیو و تلویزیون نشسته اند و از روزنامه ها تغذیه می کنند، چگونه می توانند فکر آزاد داشته باشند؟... مطابق این استدلال در کشورهایی که دم از آزادی بیان می زنند و منبع و مولّد این اندیشه بوده اند، حقیقتاً فکری آزاد نیست تا بیانی آزاد باشد، فکر هم اگر آزاد باشد بیانش آزاد نیست. برای این که شخص اگر بخواهد بر خلاف جریان آب شنا کند و سخنی بگوید که بر وفق مراد حاکمان و گردانندگان آشکار و نهان جامعه نیست، باید هزار تاوان دهد. مجموع این ادله است که عده ای را واداشته تا بگویند آزادی بیان امر معقول و شریفی نیست و این همه که از آن حرف زده می شود و سخن می رود، صرفاً یک شایعه یا یک مُد است، مدی که بها و ارزش چندانی ندارد. شایعه ای که حقیقتی ندارد. سخن دروغی که عده ای زده اند و دیگران هم از سر ساده لوحی آن را باور کرده اند.[27]
پی نوشت ها
[1] بقره/256.
[2] غاشیه/22و21.
[3] مجله کیان، شماره 46، صفحه14، مقاله فقه در ترازو
[4] اسراء/36.
[5] انعام/116.
[6] مائده/104، و نیز آیاتی مانند: اعراف/28، بقره/170، شعراء/74.
[7] نجم/23.
[8] اعراف/146.
[9] آشنایی با قرآن، مرتضی مطهری، ج4، ص 144.
[10] انعام/130 و 131.
[11] سنن ترمذی، محمد بن عیسی ترمذی، ج2، ص 393،کنز العمّال، متقی هندی، ج5، ص 620; فرائد الاصول (رسائل)شیخ انصاری، مرتضی، ج1، ص 41.
[12] عنکبوت/69.
[13] نهج البلاغه، حکمت 125، ص 491.
[14] آشنایی با قرآن، مرتضی مطهری، ج4، ص 6ـ 145.
[15] نهج البلاغه، خطبه اوّل.
[16] نمل/14.
[17] جاثیه/33.
[18] مطففین/12.
[19] قیامت/5و6.
[20] پیرامون جمهوری اسلامی، مرتضی مطهری، ص 119.
[21] علل گرایش به مادیگری، مرتضی مطهری، ص 67.
[22] قیامت/5.
[23] غاشیه/21.
[24] جهاد، مرتضی مطهری، ص 55.
[25] یونس/99.
[26] نمل/64.
[27] نشریه بازتاب اندیشه در مطبوعات روز ایران، شماره 37، ص 11ـ12، مقاله آزادی