ماهان شبکه ایرانیان

یک روز با ضایعات جمع‌کن‌های قلعه حسن خان

«چر خی‌ها» تصوری از آینده ندار ند

«چرخی‌ها» یکی یکی از راه می‌رسند. پشت‌های خمیده، صورت‌های نشسته و موهای ژولیده‌شان نمی‌گذارد سن و سال‌شان را حدس بزنی

«چر خی‌ها» تصوری از آینده ندار ند

«چرخی‌ها» یکی یکی از راه می‌رسند. پشت‌های خمیده، صورت‌های نشسته و موهای ژولیده‌شان نمی‌گذارد سن و سال‌شان را حدس بزنی. اما جوانان و نوجوانانی هستند در هیات پیران گوژپشت. آن‌ها که چرخ دستی‌ها را هل می‌دهند، بار بیشتری آورده‌اند. آن یکی‌ها که گونی پلاستیکی بر پشت دارند، تا توانسته‌اند بار گونی کرده‌اند تا چیزی از چرخی‌ها کم نداشته باشند؛ گرچه همه‌شان، چه آن‌ها که چرخ دارند و چه بی‌چرخ‌ها را «چرخی» می‌نامند.

به گزارش ، روزنامه قانون در ادامه نوشت: کنار در بزرگ، سگ بی‌حالی روی زمین ولو شده و توجهی به عبور و مرورها ندارد. گاهی ناله‌ای می‌کند و دوباره خاموش می‌شود. حکم نگهبان را دارد. چه کسی فکر می‌کند زباله‌ها هم نیاز به نگهبانی داشته باشند؟! مرکز جمع‌آوری ضایعات حوالی شهرقدس است. از باغ‌های تازه سبز شده و شاخه‌های پربرگ گذشته و به خیابانی رسیده‌ایم که یک طرفش خاکی است و طرف دیگرش انبارهای قدیمی قرار گرفته‌اند. درِ بزرگ قهوه‌ای، همان‌جایی است که جنب و جوش رفت و آمد‌ها از آن جریان دارد. هنوز دو ساعتی تا هشت شب و پایان کار مانده اما انگار باران بهاری دلیلی شده برای آنکه چرخی‌ها زودتر کارشان را تمام کنند و آنچه از اطراف جمع کرده‌اند، به باسکول بسپارند و منتظر وزن شدن و محاسبه اجرت‌شان باشند.

صف کشیده‌اند میان راه باریکی که با تپه‌های کوتاه و بلند زباله احاطه شده. از کارتن مقوایی گرفته تا انواع وسایل پلاستیکی. بوی بدی در محوطه به مشام نمی‌رسد. ضایعات خشک، بوی بدی تولید نمی‌کند و مگس و حشرات دیگر نیز دور و برش جمع نمی‌شود. چرخی‌ها می‌دانند چه باید جمع کنند. پلاستیک از همه ارزشمندتر است. کیلویی 500 تا 600 تومان برای‌شان می‌افتد و برای مقوا نیز کیلویی 300 تا 400 تومان بهشان می‌دهند.

سه کارگر کنار باسکول ایستاده‌اند. بعد از وزن بارها، بلافاصله مشغول تفکیک می‌شوند. تفکیک شامل جدا کردن پلاستیک از مقواست چون هرکدام را باید جداگانه پرس کرد و برای بازیافت فرستاد. پرس را همان‌جا با دستگاه انجام می‌دهند اما بازیافت، کار آن‌ها نیست. باید بار را با کامیون بفرستند جای دیگری. به جز مقوا و پلاستیک، باقی چیزها به درد نمی‌خورَد؛ به آن‌ها زباله می‌گویند.

کارگرها برای «سید» کار می‌کنند که زمین را اجاره کرده و بابتش ماهی یک و نیم میلیون تومان می‌دهد. 600 هزار تومان هم هزینه برق در ماه است. کارگرها روزمزدند و روزی 60 هزار تومان می‌گیرند. پرس را داده‌اند دست کسی دیگر که همان‌جا کار می‌کند و برای هر پرس، 15 هزار تومان می‌گیرد.

«سید» 60 ساله است. از میانه آمده؛ خیلی سال پیش. صورت آفتاب سوخته‌ای دارد و چشم‌هایش روشن است. می‌گوید:«از سن من دیگر گذشته سراغ کار دیگری بروم؛ اگرنه اینجوری به صرفه نیست. زمین را گرفته و کف آن را سیمان کرده‌ام. باسکول را هم که خریده‌ام چون اجاره کردنش فایده ندارد. برای راه انداختن اینجاکلی هزینه کرده‌ام که هم خودم نان بخورم و هم یک عده دیگر اما هر روز یک چیز می‌گویند. یک روز شهرداری می‌آید و می‌گوید باید جمع کنید، یک روز می‌گویند برای محیط زیست ضرر دارد و یک بار هم می‌گویند اشتباه کردید که اینجا نزدیک شهر کار می‌کنید، ممنوع است. باید از شهر زیاد فاصله بگیرید. همین الانش هم خارج شهر هستیم. اگر خیلی فاصله بگیریم، چرخی‌ها نمی‌توانند بیایند. این بنده خداها چه کار کنند. اگر از شهر دور شویم، فقط کسی که ماشین دارد می‌تواند بیاید. چرخی‌ها بدبخت هستند؛ فکر می‌کنید روزی چقدر درمی‌آورند؟ خیلی زورشان برسد، روزی 40هزار تومن. آن هم با این سختی».

نوبت یکی از چرخی‌هاست. موهای به هم ریخته تا روی ابروهایش را پوشانده. تیشرت گشاد به تنش زار می‌زند. پشت کفش‌ها را خوابانده و یک کیسه نایلونی بزرگ را کنار پایش روی زمین گذاشته است. یک دست را به کمر زده و دولا ایستاده. کیسه را روی باسکول خالی می‌کند. همه‌اش پلاستیک است. بیشتر بطری‌های آب و نوشابه. وزن بار معلوم می‌شود. سید سه اسکناس 10 هزار تومانی کف دستش می‌گذارد. پول را می‌گیرد و کنار می‌رود. چشم‌هایش دو‌دو می‌زند. اسمش «محمد»است؛ 20 ساله. از تربت حیدریه آمده و سواد ندارد. می‌پرسم: «کارتان سخت است؟» می‌گوید:«کار که سخت هست اما چه کار کنیم؟ چاره نداریم، نان درنمی‌آید». نزدیک شهریار زندگی می‌کند. از صبح می‌زند بیرون و شب بازمی‌گردد. یک تکه نان می‌خرد و همان را در طول روز می‌خورد. چرخی‌ها غذای‌شان همین است؛ گاهی تازه و گاهی بیات‌شده.

«ماهر» اهل افغانستان است، 28 ساله. سه سال است که کار ضایعات می‌کند. در گذشته سر ساختمان کار می‌کرده. سه تا بچه دارد؛ می‌گوید:«این کار سخت است. به خصوص برای من که در گذشته کار دیگری می‌کردم. کار ساختمان هم سخت بود اما خب با این کار فرق داشت. آدم دوست ندارد سرش را از صبح تا شب توی سطل آشغال‌ها فرو ببرد و دنبال ضایعات بگردد اما چاره دیگری ندارم چون اگر این کار را هم نکنم، چطور خرج خانواده‌ام را بدهم؟ ساختمان اوضاعش خوب نیست. من چند ماه بیکار بودم و درد بیکاری را می‌دانم. همسایه مان ضایعات جمع می‌کرد؛ او گفت این کار را می‌توانم بکنم. درآمد زیادی ندارد اما از بیکاری بهتر است. اوایل با هم کار می کردیم تا راه بیفتم، بعد خودم تنها رفتم».

بین چرخی‌ها ، یکی از همه کم سن و سال‌تر به نظر می‌رسد. ایوب 13 ساله است. با برادر بزرگش کار می‌کند که امروز نیست. از قلعه حسن خان ضایعات جمع می‌کنند و اینجا می‌آیند. آن‌ها هم جزو چرخی‌های بی‌چرخ هستند. ایوب هیچ تصوری از آینده ندارد. در مقابل این سوال که می‌خواهی در آینده چه کاره شوی، سکوت می‌کند. برای نوجوانی که درس نخوانده، اینکه بداند در آینده می‌خواهد چه کاره شود، خیلی راحت نیست اما می‌داند برادرش اگر پول جمع کند، زن می‌گیرد. آن‌وقت شاید ایوب با آن‌ها زندگی کند و شاید هم نه. حالا کو تا پولش جمع شود!

کار وزن کردن بار چرخی‌ها تا حدودی تمام شده. حسن، یکی از کارگرهای سر باسکول دست و صورتش را کنار محوطه می‌شوید. او هم قلعه حسنخان زندگی می‌کند اما اصلیتش مال بیرجند است. چند سالی می‌شود مهاجرت کرده. آنجا کشاورزی می‌کرد اما زمین‌ها خشک شدند و همه چیز از بین رفت؛ می‌گوید: «خیلی‌ها اینجا مهاجر هستند. از همه جا آمده‌اند. خانه ارزان تر است و می‌شود زندگی کرد. همه یکجورهایی غریبه‌اند. بیشترشان هم کارگر هستند. به‌خصوص کارگر روزمزد؛ البته بعضی‌ها هم بیمه‌اند ولی بیشتری‌ها بیمه ندارند؛ کار فصلی که بیمه ندارد. کسی نمی‌تواند کار ثابت پیدا کند. حتی کاری که دست‌کم برای یک سال باشد. اینجا ما از هشت صبح تا هشت شب کار می‌کنیم، کارمان هم تعطیلی ندارد. کار ضایعات تعطیلی بردار نیست».

چرخی‌ها دیگر کارشان تمام شده و باید به خانه بازگردند. سر راه اگر باز چیزی به چشم‌شان بخورد، برمی‌دارند و توی گونی می‌گذارند تا فردا بارشان پر و پیمان‌تر شود. کیلوها را روی هم می‌گذارند، چرخی‌های بی چرخ.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان