وجود مبارک امام کاظم (علیه أفضل صلوات المصلّین) بیانات نورانی دارند که از آنها به عنوان «جوامع الحِکم» می شود یاد کرد. مهم ترین کاری که این ذوات قدسی داشتند گذشته از اینکه جهان را تفسیر کردند، انسان را به خوبی تفسیر کردند و رابطه انسان را هم با جهان به خوبی تبیین کردند. بسیاری از افراد انسان را یک حیوان ناطق می دانند و خدماتی هم که انسان انجام می دهد، مربوط به همین حوزه دنیاست و پایان کار انسان را هم مرگ می دانند و برای بعد از مرگ، پیام و برنامه ای ندارند. اما انبیا (علیهم السلام) و ائمه (علیهم السلام)، وجود مبارک امام کاظم (سلام الله علیهم اجمعین) این اضلاع سه گانه را به خوبی تفسیر کردند؛ یعنی جهان را به خوبی تفسیر کردند که صدر و ساقه جهان، آینه است، از خود هیچ ندارد. وقتی اینها می گویند جهان، آینه است یا انسان، آینه، مرآت و آیت حق است، معیارشان آینهٴ عُرفی نیست. ما یک آینه داریم که عرف آن را آینه می داند؛ یعنی شیشه ای است که پشت آن جیوه است، یک قاب و قطری است، که به آن آیینه می گویند و این «مرآت» که به اصطلاح وسیله دیدن است، چون صاحب صورت، صورت خود را در این شیشه می بیند، این شیشه را گفتند «مرآت»؛ یعنی ابزار دیدن که به وسیله این شیشه، صاحب صورت، صورت خود را می بیند؛ اما وقتی یک عارف می گوید مرآت، منظور شیشه ای که پشت آن جیوه است و قاب و قطری دارد نیست؛ منظور او این صورت است، این صورت، مرآت است؛ یعنی وسیله دیدن صاحب صورت است. عرف که می گوید مرآت؛ یعنی این شیشه، وسیله دیدن آن صورت است، عارف که می گوید مرآت؛ یعنی این صورت وسیله دیدن صاحب صورت است. اگر گفتند جهان، آینه است، نه یعنی ما در جهان صورت می بینیم، بلکه خود جهان، صورت است که صاحب صورت را نشان می دهد.
وجود مبارک امام کاظم (سلام الله علیه) در آن بخشی که به هشام بن حکم وصیت دارند، اول آیات توحیدی را نقل می کنند بعد به عنوان «یا هِشَام!» انسان را تفسیر می کنند، می گویند: انسان نیرویی دارد که با این نیرو حقایق را می بیند، نیروی دیگری دارد که با آن نیرو می رود، اگر او اهل سیر و سلوک است، چراغ هم از خود دارد، راه را هم در درون خود دارد، ابزار پیمودن راه را هم به همراه خود دارد؛ منتها راهنمایان الهی او را هدایت می کنند.
در راه های بیرونی، رونده غیر از راه است؛ اگر کسی قصد طواف کعبه دارد باید این راه بیرونی را طی کند یا دریایی یا خشکی یا هوایی، این راه و این بُعد را طی کند تا به مقصد برسد; ولی در تکامل، راه بیرون از رونده نیست، یک چیز جدای از انسان باشد نیست؛ اگر نیت است که در درون اوست، اگر معرفت است که در درون اوست، اگر تخلّق است که در درون اوست، اگر باور است که در درون اوست و اگر کارهای عبادی است که با اعضا و جوارح خود اوست، راهی بیرون از گوهر ذات انسان باشد نیست. وجود مبارک امام کاظم به هشام بن حکم فرمود: هشام! انسان با یک نور می بیند، با یک نور می رود، باید بکوشد که این نورها را خاموش نکند: «مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَی ثَلَاثٍ فَکأَنَّمَا أَعَانَ عَلَی هَدْمِ عَقْلِهِ».[1]فرمود: هشام! اگر کسی سه چیز را بر سه چیز مسلّط کند، گویا هوا و هوس را در جنگ و نبرد با عقل کمک کرد که عقل را از پا در بیاورد. این جهاد درونی در اخلاق به حسب ظاهر در آن حدیث، جهاد اکبر نامیده شد؛ یعنی نسبت به جنگ بیرونی اکبر است، اکبر بودن آن نسبی است نه نفسی، وگرنه جهان اکبر در سایر روایات ما چیز دیگر است. آن جا که بین عقل و نفس جنگ است، هوس با عقل می جنگد، وَهم با عقل می جنگد، خیال با عقل می جنگد، شهوت و غضب با عقل می جنگند، این مسئله اخلاقی است و جهاد اوسط است، انسان باید وارسته شود، غالباً جهاد ما در همین محدوده است؛ اما کسانی که جهاد اکبر دارند، از این مرحله گذشتند. در جهاد اکبر غرض این نیست که شخص عادل و باتقوا بشود، آدم خوبی باشد، در جهاد اکبر فقط خوب ها می جنگند، این خوب ها که عاقل، عالِم، اهل خشیت و اهل عبادت و اهل شب زنده داری هستند، اینها با قلب درگیرند؛ قلب می گوید فهمیدن مهم نیست، بلکه دیدن مهم است و من می خواهم ببینم؛ شما باید به همراه من بیایید. جهاد بین عقل و عشق، عقل و قلب و مانند آن، جهاد اکبر است؛ عقل می گوید من حوزه و دانشگاه می روم که بفهمم، قلب می گوید اینها مشکل را حل نمی کند؛ بر فرض فهمیدی، یک سلسله مفاهیم را به همراه آوردی، کارِ بشر با ادراک مفهوم حل نمی شود:
خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان[2]
قلب به عقل می گوید حرفِ حوزه گپ زدن است، حرف دانشگاه گپ زدن است، بهشت هست، جهنم هست؛ خیلی می دانند بهشت هست و جهنم هست، اما هنر این است که انسان که این جا نشسته، بهشت را هم اکنون ببیند، جهنم را ببیند. این بیان نورانی امیرمؤمنان(سلام الله علیه) در خطبه همّام فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا... فَهُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[3] فرمود: مردان الهی گویا بهشت را می بینند، بهشت که الآن موجود است، جهنم که الآن موجود است؛ حالا اگر به مقام «أنّ» نرسیدند که بگوید «مَا کنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»[4] یا «لو کشِفَ الغِطَاءُ مَا أَزدَدتُ یقِینَاً»[5]اگر به آن مقام بار نیافتند، لااقل به مقام «کأنّ» برسند. فرمود هنر این است که انسان این جا نشسته، شعله جهنم را ببیند، عُوای اهل جهنم را بشنود، بهشت را ببیند، لذت بهشت را بچشد، «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا». اینکه می گوید:
خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان
یعنی کسی که استدلال می کند و می گوید به فلان دلیل بهشت حق است، به فلان دلیل جهنم حق است، اینها حق است و درست است؛ اما به مفهوم دسترسی پیدا می کند. وقتی شما نسبت به جهاد اکبر دارید سخن می گویید، این گپ زدن است، هنر این است که آدم جهنم و بهشت را ببیند. وجود مبارک امام کاظم می فرماید: در انسان نوری است که با آن نور می اندیشد و «مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَکرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ»؛ اگر کسی آروزهای طولانی داشته باشد، آرزوهای طولانی ظلمت است، ولو آرزوهای طولانی در همین راه های عادی باشد، اینها ظلمت و تاریکی است، جلوی آن نور را می گیرد نه جلوی آن فهم را بگیرد، «مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَکرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ وَ مَحَا طَرَائِفَ حِکمَتِهِ بِفُضُولِ کلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَکأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَی هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَیهِ دِینَهُ وَ دُنْیاه»؛[6] فرمود: اگر کسی آن نورانیت عقلی خود را به آرزوهای طولانی خاموش کند و آن طرائف حکمت را ـ طَریف مثل ظریف است لفظاً و معناً، «طرائف» همان ظرائف معانی و معارف است ـ فرمود: «مَحَا طَرَائِفَ حِکمَتِهِ بِفُضُولِ کلَامِهِ» به حرف های زائد. بسیاری از بزرگان رساله عهد نوشتند. مستحضرید دین آن قدر دین ربّانی و الهی و نورانی است که به ما گفتند یک سلسله عقودی است که در بین شما رایج است، خرید و فروش دارید، مضاربه دارید، مزارعه دارید، اجاره دارید، عقدی هم با خدای سبحان داشته باشید. در کتاب های فقهی ما نذر برای ما شناخته شده است، یمین برای ما شناخته شده است؛ اما عهد برای ما شناخته شده نیست، عهد این است که ما با خدایمان تعهّد کنیم، این غیر از قَسَم است، این غیر از نذر است؛ عهد کردم که حرف زاید نزنم، عهد کردم که قصه نخوانم، عهد کردم که کتاب های غیر علمی را ورق نزنم، عهد کردم که مقاله های غیر علمی ننویسم، این عهد است. طرف عهد ما هم خداست؛ همان طور که ما یک عُهود و عقودی داریم که به ما گفتند: ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[7]با دیگری معامله کنید، کالایی بخرید و کالایی بفروشید، به ما گفتند با خدا عهد ببندید که فلان کار را انجام بدهید و فلان کار را انجام ندهید. فرمود: برخی از بزرگان عهد کردند که قصه نگویند، عهد کردند که طنز نگویند، تعهّد سپردند که من حرفی نزنم که دیگران بخندند، از عظمت انسان می کاهد که من حرفی بزنم که چند نفر بخندند. فرمود این فضول کلام و کلام زاید جلوی آن طرائف حکمت شما را می گیرند. به هشام فرمود: مواظب باش! حرف پخته، حرف بامعنا، حرف عمیق، هم خوب حرف بزند، هم حرفِ خوب بزن؛ به هشام دستور داد حرفی که خوب نیست یا حرفی خوب نیست هیچ کدام را نگو، «مَحَا طَرَائِفَ حِکمَتِهِ بِفُضُولِ کلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَکأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَی هَدْمِ عَقْلِهِ»؛ فرمود: شما باید عبرت بگیرید نه تماشا کنید؛ صحنه عالم، مدرسه و آینه است، اگر کسی با دیدن اوضاع روزگار از جهل به علم عبور کرد، از ظلم به عدل، از رذیلت به فضیلت، از باطل به حق، از کذب به صدق، از شرّ به خیر و از قبیح به حَسن عبور کرد، او عبرت گرفت، جزء ﴿أُولِی الْأَبْصارِ﴾ شد و اگر عبور و حرکت نکرد و سیر و سلوکی نداشت، او تماشاگر صحنه است. فرمود: هشام! مبادا تماشاگر باشی! باید عبور کنی! «وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَکأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَی هَدْمِ عَقْلِهِ»؛ این دو نفر، یعنی هوا و عقل که در جنگ هستند، شما به نیروی هوا کمک کردی و او را در صحنه مبارزه با عقل این هوا را پیروز کردی و عقل را از بین بردی و اگر عقل را از بین بردی، دنیا و آخرت شما فاسد خواهد شد. معلوم می شود ما غیر از این درس های حوزه و دانشگاه که با مفهوم سر و کار دارد نه با نور، موظف هستیم بین نور و مفهوم یکی را برگزینیم، این می شود جهاد اکبر، کسانی که آدم های خوب هستند، وارد این صحنه می شوند، یعنی کسانی که در جبهه جهاد اوسط پیروزند، یعنی متخلّق، عادل و باتقوا میباشند، به این فکر هستند که از فهمیدن به دیدن هجرت کنند،
یک حمله مردانه مستانه بکردیم ٭٭٭ از علم رهیدیم و به معلوم رسیدیم[8]
الآن کارهای ما حوزویان عالِم شدن است؛ یعنی با این مفاهیم و با استدلال سرگرم کردن و سرگرم شدن است، معلوم را رها کردیم؛ معلوم، بیرون از ذهن ماست، اینکه می بینیم عالِم بی عمل داریم، برای اینکه از مفهوم کاری ساخته نیست، آنچه اثربخش است، معلوم است «از علم رهیدیم و به معلوم رسیدیم». به هشام فرمود: مگر نمی خواهی روشن بشوی، مگر نمی خواهی راه دیگران را روشن کنی، با مفهوم مشکل حل نمی شود، باید عبور کرد و از علم به معلوم رسید، از ذهن به عین رسید و عالِم واقعی شد و با علم حرکت کرد. اینها جزء بیانات نورانی وجود مبارک امام کاظم (علیه أفضل صلوات المصلّین) است.
اینکه گفتند کظم غیظ می کند، اینها اوصافی است که آن ذوات قدسی بیان کردند، اینها مراحل نازلهٴ مقام شامخ انسان کامل است؛ البته اینها مراحل اخلاقی است؛ ولی فرمود: هشام! راه این است که اگر شما بخواهید حرکت کنید، باید حرف های زاید را رها کنید، حرفی که سودی ندارد، نه برای شما سودمند است، نه برای جامعه سودمند است، آن حرف ها را نزنید و آرزوهای طولانی هم نداشته باشید. شما بگذارید آن دارایی شما را به مقصد برساند، نه اینکه چیزی تهیه کنید که دانا شوید. این بیانات ائمه(علیهم السلام) دیگران را راه انداخت؛ خیلی از حرف هایی که خواجه عبدالله و دیگران دارند، از برکات همین اهل بیت است. فرمود: دانا کمتر به مقصد می رسد آن کسی که به مقصد می رسد داراست نه دانا; دانا مفهوم در دست اوست، دارا معلوم در جان اوست، این ناله در آن مناجات که خدایا! ما را دارا کن نه دانا؛ چون دارایی با عمل است و به معلوم رسیدن است، مفهوم از آن جهت که مفهوم است مشکلی را حل نمی کند. می بینید کم نیستند کسانی که حرفشان در آخر عمر این است که «من آنچه خوانده ام همه از یاد من برفت»[9]خیلی از بزرگان بودند که در اواخر عمر خواندن یک صفحه رساله عملیه خود آنها برای آنها مشکل بود، این مفاهیم برای ما بیگانه است، اجاره نشین هستند، این مفاهیم به ذهن می آیند یک وقت هم پرواز می کنند، اما معلوم، صاحبخانه است. ما علمی داریم که صاحبخانه است، یک علم هم داریم که مهمان است. آن علمِ صاحبخانه همان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[10] معلم ما، خدای ماست، او با الهام این را به ما داد، در درون ما نهادینه کرد، هیچ عاملی هم نمی تواند از ما بگیرد و ما با این سرمایه خلق شدیم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، این علم، علم صاحبخانه است؛ آنچه در حوزه و دانشگاه یاد می گیریم، باید با این صاحبخانه هماهنگ باشد. علمی یاد بگیریم که این مُلهمات الهی را شکوفاتر کند که این کار انبیاست فرمود: «وَ یثِیرُوا لَهُم دَفَائِنَ العُقُول».[11]
اصرار امام کاظم(سلام الله علیه) این است که این گوهر درونی را شکوفا کند؛ فرمود: هشام! اینها در درون شما هست، اینها نور است و هر وقت راه را دیدی و به دیگران راه نشان دادی، یعنی سیره و سنّت و سریره شما طوری بود که حرف نزدی؛ ولی با کار و برنامه، مردم روشن شدند، معلوم می شود نور هستی؛ الآن این چراغ که حرف نمی زند فقط نور می دهد؛ کم نبودند عالمانی که در حوزه خود کار یک امامزاده را انجام می دادند، کمتر سخنرانی می کردند، کمتر درس می گفتند؛ اما رفتار و گفتار، مَنش و روش اینها طوری بود که جامعه را روشن می کرد. تمام کوشش های امام کاظم (سلام الله علیه) در این حدیث شریف که به هشام بن حکم می فرماید: مواظب نور باش! برخی حرف ها، کارها و روش ها تاریک است، این تاریکی جلوی آن نور را می گیرد و نمی گذارد که شما روشن شوید: «وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ». اموری که در ذهن ماست، گاهی با عقل ما اختلاف دارد، گاهی مخالف عقل ماست؛ آنچه که اختلاف دارد، اینها مزاحماتی است که ممکن است با عقل جمع شود؛ ولی با زحمت، اما اموری که مخالف با عقل است، مثل شُبهات و شهوت، اینها نور عقل را واقعاً خاموش می کند. مثالی در صمدیه آن بزرگوار است که در جامع المقدمات است که «إِنَارَةُ العَقلِ مَکسُوفٌ بِطُوعِ هَوَی»[12]همین است. فرمود گاهی انسان گرفتار خسوف یا کسوف می شود. می بینید وقتی گفتند کسوف، یعنی نور آفتاب به ما نمی رسد؛ در حقیقت ما که اهل زمین هستیم، ما را ظل گرفته است نه آفتاب را، یعنی قمر بین ما و شمس فاصله است، آن چهره ماه روشن است، این چهره ماه که به طرف ما سایه دارد، سایه ماه می خورد به زمین، زمین تاریک می شود؛ اهل زمین را ظل می گیرد و در ظلّ قمر قرار داریم، می گوییم آفتاب را ظل گرفت. گفتند همان طوری که گاهی آفتاب را ظل می گیرد، عقل را گاهی ظل می گیرد، سایه این هوا و هوس نمی گذارد نور عقل به بدن و شئون انسان برسد، این عقلِ ظل گرفته، عقل موجود است؛ ولی ما در سایه هوا و هوس قرار گرفتیم: «إِنَارَةُ العَقلِ مَکسُوفٌ بِطُوعِ هَوَی»، این کسوف عقلی است؛ یعنی نور عقل به ما نمی رسد؛ وقتی نور عقل به دست و پا و چشم و گوش ما نرسید، ما در ظلمت و تاریکی هستیم. فرمود هشام! شهوت، کسوف است؛ غضب، کسوف است؛ حرف های زاید، کسوف است؛ آرزوهای طولانی، کسوف است؛ اینها جلوی نور را می گیرند. بنابراین اینها منجّمان واقعی هستند؛ ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی﴾[13] در ذیل همین آیه، روایاتی است که اهل بیت(علیهم السلام) نجوم هستند که «بِأَیهِمْ اقْتَدَیتُمْ اهْتَدَیتُم»؛[14]این ذوات قدسی این گونه از اصحاب، نورانیان و ستاره های الهی هستند، این ستاره ها را اگر ظل بگیرد، یعنی نگذارد فرمایشات آنها به ما برسد، ما گرفتار همین طوع هوا و امثال اینها هستیم.
در اثر کور بودن و تاریک بودن و ندیدن، گاهی این استکبار، کشور اسلامی را علیه یک کشور اسلامی دیگر بسیج می کند؛ الآن سالیان متمادی است که خاورمیانه همین درد را دارد می چشد، چندین سال بود که یک کشور اسلامی را علیه کشور اسلامی دیگر؛ یعنی عراق را علیه ایران شوراندند، به وسیله کسی که هیچ سهمی از دین نداشت. الآن هم یک کشور اسلامی را علیه کشور اسلامی دیگر شوراندند، این آل سعود را بر یمن و یمنی بیچاره شوراندند، که آ نها هیچ سهمی از واقعیت دین ندارند. این کارها در اثر بی عقلی است، یعنی در خود خاورمیانه جنگ و آشوب هست؛ اما یک کشور اسلامی علیه کشور اسلامی دارد تلاش و کوشش می کند. متأسفانه در بعضی از کشورها که خیلی با قواعد اسلامی هماهنگ نبودند، مثل تاجیکستان آنها هم در اثر گرفتاری تبلیغات دیگران، گاهی با حجاب مخالف هستند، گاهی با برنامه های دیگر مخالف هستند، گاهی این شیعیان و پیروان قرآن و عترت را می رنجانند، این فشاری که در تاجیکستان و امثال اینهاست هرگز به مصلحت دولت تاجیک نیست، با دین خدا، با احکام الهی در افتادن به هیچ وجه مصلحت اینها نخواهد بود. کدام کشور است که علیه دین قیام کرده و به مقصد رسید؟! اگر تاجیکستان ـ ان شاء الله ـ این نصایح را گوش بدهند، این مسلمان ها و پیروان قرآن و عترت را آزاد بگذراند و اگر آل سعود حرف نصیحت کننده ها را گوش بدهد، دست از این تجاوز بردارد وگرنه خود سقوط خواهد کرد، مگر صدام سقوط نکرد؟ مگر چندین سال همین کشور به ظاهر اسلامی علیه ایران حرکت نکرد، مگر حرف دیگران را نشنید و حمله را آغاز نکرد؛ این هم حرف دیگران را شنیده و علیه این یمنی بیچاره حمله آغاز کرد، اینها در اثر خاموش کردن، نور عقل، نور فطرت و نور فکرت است. همه انبیا آمدند که این نور را روشن کنند: «وَ یثِیرُوا لَهُم دَفَائِنَ العُقُول»، اما آنها آمدند که این نور را خاموش کنند فرمود: «وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَکأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَی هَدْمِ عَقْلِهِ»؛ البته عقل منهدم نمی شود؛ منتها اینها زنده به گور خواهند شد، اینکه می فرماید: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[15] همین است؛ یعنی آن فطرت که ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾،[16]این چنین نیست که فطرت عوض شود؛ ولی دفن می شود، «دسیسه»، دفن کردن، «مدسوس»، یعنی مدفون کردن، عقل را زیر غرائز و اغراض دفن کردن و صدای عقل را نشنیدن این است.
یک وقت هارون عباسی به وجود مبارک امام کاظم عرض کرد شما محدوده فدک را بگویید ما برمی گردانیم؛ فرمود: این کار را نمی کنید، اصرار کرد شما مرز فدک، محدوده فدک، چهار حد فدک را بگویید، ما فدک را به شما برگردانیم. حضرت فرمود حالا که اصرار کردید، من گوشه ای از محدوده فدک را می گویم، بخش وسیعی از این خاورمیانه را ذکر کرد که از طرف شمال به فلان دریا وصل است، از طرف جنوب به فلان سلسله جبال وصل است، هارون گفت پس سهم ما چه؟ فرمود: منظور ما از فدک، حکومت است،[17]وگرنه همان بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «مَا أَصنَعُ بِفَدَک وَ غَیرِ فَدَک»؛[18] ما که برای یک تکه زمین این همه تلاش و کوشش نمی کردیم. حکومت باید حکومت غدیری باشد نه سَقَفی. شما این وضع را دارید! فدک، یعنی خاورمیانه، یعنی حکومت اسلامی. این حرف ها برای دودمان عباسی تلخ و سخت بود؛ لذا وجود مبارک امام کاظم همیشه از زندانی به زندان دیگر بود و عده ای را در اثر تبلیغ سوء به این باور باطل رساندند که اینها مزاحم استقلال مملکت هستند.
وجود مبارک امام کاظم را 27 رجب سال قبل به زندان بردند، 25 رجب سال بعد، بدن مطهّر حضرت را از زندان درآوردند. این دعای نورانی امام کاظم در 27 رجب هست؛ وقتی حضرت را به زندان بغداد می بردند، دعایی است برای روز 27 رجب، این دعای 27 رجب هماهنگ با دعای ابو حمزه ثمالی است که در سحرهای ماه مبارک رمضان خوانده می شود. وجود مبارک امام سجاد در این دعای سحر ابو حمزه ثمالی به خدا عرض کرد: پروردگارا! «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیک قَرِیبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّک لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِک إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَک»؛[19] پروردگارا! کسانی که اهل سیر و سلوک هستند و به طرف تو می خواهند طی مسافت کنند، راه بین خلق و خالق طولانی نیست، چون ﴿هُوَ مَعَکمْ أَینَ ما کنْتُمْ﴾[20] «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیک قَرِیبُ الْمَسَافَةِ»؛ «یک قدم بر خویشتن نه و آن دیگر در کوی دوست»؛ اگر کسی بخواهد سیر الهی داشته باشد، این سیر شرق و غرب یا غرب و شرق یا شمال و جنوب نیست، زمان دار نیست، چون شیء متزمّن نیست، مکان دار نیست چون شیء متمکن نیست. اگر مقصد با سالک همراه است طولی نمی کشد، دعای امام سجاد این است که «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیک قَرِیبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّک لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِک إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَک»؛ بین این سالک و آن مقصد، غرور و خودبینی فاصله است، این غرور که بر طرف شود «خود را نبین که رستی»،[21]آن گاه به مقصد می رسد که لقای الهی است؛ این عصاره دعای نورانی امام سجاد در سحرهای ماه مبارک رمضان است. همین دعا را وجود مبارک امام کاظم وقتی عازم زندان بود عرض کرد: این زندان را من راه تو می بینم و می دانم که «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیک قَرِیبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّک لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِک» این را در راه زندان می گوید. «وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَیک عَزْمُ إِرَادَةٍ یخْتَارُک بِهَا»؛[22]خدایا! تو دستور دادی ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوی﴾،[23]من هم دارم اطاعت می کنم، فرمودی سفر بدون ره توشه ممکن نیست، من هم دارم زادِ راه تهیه می کنم، گفتی بدون زاد و راحله نمی شود، من هم دارم زاد و راحله تهیه می کنم؛ این را در راه زندان گفت؛ بهترین توشه آن است که در راه تو جهاد کنم. وقتی27 رجب شد، حتماً دعای نورانی امام کاظم را بخوانید، ببینید این در راه زندان چطور با خدا مناجات می کند: «وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَیک عَزْمُ إِرَادَةٍ یخْتَارُک بِهَا» من می دانم که «أَنَّک لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِک»؛ اما بعد از چندین سال، چهارده سال کمتر و بیشتر تحت نظر بودن می فرماید: راه کوچکی است، راهِ تو را دارم طی می کنم، تو دستور دادی که توشه تهیه کن، من هم دارم توشه تهیه می کنم، فرمودی: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیرَ الزَّادِ التَّقْوی﴾، من هم می دانم که بهترین زاد این است که بگویم خدا! «وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَیک عَزْمُ إِرَادَةٍ یخْتَارُک بِهَا» و این دعای من است و این عزم و اراده من.
بعد از یک سال، یعنی 25 رجب سال بعد که جنازه مطهّرش را خواستند بیاورند قبل از اینکه حضرت به مقام والای شهادت برسد، سندی بن شاهک پلید، به حضرت عرض کرد که شما اجازه می دهید بدن شما را ما کفن کنیم و کفن شما را ما بدهیم؟ یعنی چه؟ شما این را به زندان آوردید، یک سال در زندان بود، الآن شربت شهادت نوشید، این چه عوام فریبی است که می خواهید بدن امام را کفن کنید؛ حضرت فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَیتٍ مُهُورُ نِسَائِنَا وَ حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ أَکفَانُ مَوْتَانَا مِنْ طَاهِرِ أَمْوَالِنَا»؛ فرمود: ما یک خاندان عادی نیستیم، شما ما را نمی شناسید، ما خاندانی هستیم که مَهر همسرهای ما از پاک ترین مال ماست، کفن مرده های ما از پاک ترین مال ماست، پول مکه ما از پاک ترین مال ماست، ما خودمان کفن داریم، کسی می آید ما را همین جا کفن می کند، کفن ما آماده است: «حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ أَکفَانُ مَوْتَانَا مِنْ طَاهِرِ أَمْوَالِنَا وَ عِنْدِی کفَنٌ».[24]
وجود مبارک امام کاظم زیارت های مخصوصی دارد، یک صلوات مخصوصی هم دارد. آن زیارت مخصوص را که لابد قرائت کردید، آ ن صلوات که درود می فرستیم بر ذات مقدسی که «یحیی اللّیلَ مِنَ السَّهَرِ إِلَی السَّحَر»؛ یعنی سلام بر آن امام مظلومی که با بی خوابی و نخوابیدن، «سَهَر»،[25]با «هاء» «هوّز»»یعنی نخوابی، «سَحَر» با «حاء» «جیم»ی هم که مشخص است. سهر را تا سحر وصل می کرد، آن نخوابیدن، مناجات کردن را تا سحر وصل می کرد، اهل مناجات بود. سالیان و مدت های متمادی در زندان بود «ذِی السَّاقٍ المَرضُوض»؛ «رضّ»، یعنی کوبیده شده، فرمود پاهای مبارک حضرت در زنجیرها «رضّ» شد، کوبیده شد، پوست ها از این گوشت ها جدا شد، پاهای مبارک امام کاظم با زنجیر در این وضع بود. این صلواتی که ما بر آن حضرت می فرستیم «ذِی السَّاقٍ المَرضُوض»؛[26] یعنی کوبیده شده. تفاوت او با وجود مبارک سیدالشهداء در این بود که سیدالشهداء هم «مرضوض» بود برای اینکه آنها موقع گرفتن جایزه گفتند: «نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ»، گفتند به ما جایزه بدهید، برای اینکه وقتی عمرسعد گفت: «مَن ینتَدِب»؛ چه کسی است که برود اسب ها را نعل تازه کند؟ ما رفتیم این کار را کردیم. ما اول ظَهر را بعد صدر؛ یعنی چه؟ «نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ»؛[27] یعنی اول پشت مبارک را کوبیدیم بعد سینه را، چرا؟ چون شمر ملعون حضرت را به پشت خوابانده بود. وجود مبارک سیدالشهداء چشمان مطهّر را خون گرفته بود، فرمود کیستی؟ «لَقَد إرتَقَیتَ مُرتَقَاً عَظِیمَاً»؛ هر کسی هستی بدان جای بلندی نشستی، «لَقَد إرتَقَیتَ مُرتَقَاً عَظِیمَاً طَالَ مَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛ فرمود: این سینه جای بلندی است، پیغمبر این را مکرّر بوسید. اصحاب تعجّب می کردند، دودمان بنی هاشم تعجّب می کردند که چطور پیغمبر این دکمه ها را باز می کرد، لبان مطهّر حضرت را تا سینه مکرّر می بوسید، نمی دانستند برای چیست؟ وجود مبارک سیدالشهداء فرمود: هر کسی هستی بدان جای بلندی نشسته ای! «لَقَد إرتَقَیتَ مُرتَقَاً عَظِیمَاً طَالَ مَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله».[28]شمر ملعون حضرت را به رو خوابانید، از پشت سر، سر مطهّر را جدا کرد، اینها که خواستند اسب را بتازانند، اول پشت حضرت را کوبیدند، بعد این بدن مطهّر برگشت، سینه مطهّر حضرت را اسب تازاندند، گفتند: «نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ». پاهای مطهّر وجود مبارک امام کاظم «مرضوض» بود؛ اما وجود مبارک سیدالشهداء هم «صدر»، هم «ظَهْر»؛ وجود مبارک امام کاظم به سندی فرمود: ما کفن خوب داریم کسی هست، علی بن موسی خواهد آمد ما را کفن خواهد کرد: «وَ عِنْدِی کفَنٌ» من خودم کفن دارم؛ اما مستحضرید وجود مبارک امام سجاد فرمود: این سرزمین چون در کنار شطّ فرات است، آن جا بوریا زیاد است، حصیربافی هست حصیری از بوریا بیاورید!
پی نوشت ها
[1] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص17.
[2] مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش83.
[3] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه193.
[4] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص98.
[5] تصنیف غرر الحکم، ص119.
[6] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص17.
[7] سوره مائده، آیه1.
[8] مولوی، دیوان شمس، غزل شماره1481.
[9] دیوان سعدی، شماره421؛ « آنها خواندهام همه از یادم برفت ٭٭٭ الا حدیث دوست که تکرار میکنم».
[10] سوره شمس، آیه8.
[11] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه1.
[12] ر.ک: منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه (خویی)، ج15، ص40؛ مدارک العروة (للاشتهاردی)، ج16، ص154.
[13] سوره نجم، آیه1.
[14] دعائم الاسلام، ج1، ص86.
[15] سوره شمس، آیه10.
[16] سوره روم، آیه30.
[17] بحار الأنوار، ج48، ص175.
[18] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه45.
[19] مصباح المتهجد، ج2، ص583.
[20] سوره حدید، آیه4.
[21] غزلیات حافظ شماره 434، یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی ٭٭٭ تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
[22] ألإقبال الأعمال(ط ـ القدیمة)، ج2، ص678.
[23] سوره بقره، آیه197.
[24] الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص243.
[25] المصباح المنیر، ج2، ص293؛ «السَّهَر: عَدَمُ النَّوْمِ فِى اللَّیْلِ کُلِّهِ أَوْ فِى بَعْضِهِ».
[26] بحار الأنوار، ج99، ص17.
[27] اللهوف، النص، ص134 و 135؛ « نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ بِکُلِّ یَعْبُوبٍ شَدِیدِ الْأَسْرِ».
[28] ناسخ التواریخ، ج2، ص390