دعا یعنی چه در برابر چه کسی داریم دعا می کنیم و از او باید چه چیزی بخواهیم خدای سبحان عالَم را به خوبی ترسیم کرد که در جهان چه خبر است و انسان را هم که نمونه و نموداری از جهان خارج است ترسیم کرد که در انسان چه خبر است فرمود در جهان آسمانی هست زمینی هست اینها موجوداتی هستند که شناخته شده اند فرشتگانی هستند که با علم حسّی و تجربی شناخته نمی شوند با علوم تجریدی شناخته می شوند ابلیسی هست که آن هم با علم حسّی شناخته نمی شود خدای سبحان آسمان ها و زمین و موجودات آسمان و زمین را که معرفی کرد فرشته ها را معرفی کرد ابلیس را معرفی کرد بعد برای خودش خلیفه ای معین کرد به نام انسان کامل معصوم که این مقام انسانیت نه اینکه مخصوص حضرت آدم باشد برای مقام انسانیت است که امروز درباره وجود مبارک حضرت ولی عصر (سلام الله علیه) ظهور دارد این انسان کامل، خلیفه خداست خدا اسمای حسنای خود را به او آموخت که ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یعْلَمْ﴾[1]بعد به همگان فرمود در برابر او خاضع باشید برای اینکه او نماینده من و جانشین من است هم به ملائکه فرمود و هم به ابلیس، ملائکه اطاعت کردند در برابر خلیفه خدا خاضع شدند ابلیس اطاعت نکرد در برابر خلیفه خدا خاضع نشد و این نبرد همچنان هست الی یوم القیامه. این ترسیمی است که همه شما برای دیگران هم گفتید چیز تازه ای نیست همین نقشه درباره خود انسان ترسیم شده است خدای سبحان انسان را آفرید مجاری ادراکی او، مجاری تحریکی او، قوای ظاهری او، قوای باطنی او، کلّ این مجموعه را آفرید بعد روح خود را به عنوان خلیفةالله ـ که به خود اضافه کرد فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾[2]ـ به انسان عطا کرد همه مطالب مربوط به فجور و تقوا و سعادت و شقاوت انسان را در درون او الهام کرد فرمود: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[3] بعد به همه قوای درونی انسان اعم از شهوت و غضب و سایر قوا و همچنین نیروهای عقلی به همه فرمود در برابر این فطرتی که مُلهَم به فجور و تقواست خاضع باشید هر چه این فطرت می گوید اگر گفت بکنید معلوم می شود تقواست اگر گفت نکنید معلوم می شود فجور است هر چه در برابر این فطرت خضوع کردید به مقصد نزدیک ترید بعد از این دستور، نیروهای عقلی اطاعت کردند و پیروی می کنند، نیروهای هوس و هوا سرکشی می کنند و این نبرد همچنان هست تا مدّتی که انسان در دنیا زندگی می کند اینکه می گویند انسان، عالَم صغیر است و جهان، انسانِ کبیر آنچه در خارج هست در درون انسان هست بر اساس معیارهایی که یافتند می گویند. خلیفةاللهی در درون ما هست به نام فطرت که خدای سبحان آن را از فجور و تقوا برخوردار کرد ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ درس های حوزوی و دانشگاهی فلسفه، کلام، فقه، اصول اینها درس هایی است که انسان در زادروزش نداشت چند صباحی اینها را یاد می گیرد بعد در آخر عمر هم می گوید: «من آنچه خوانده ام همه از یاد من برفت»[4] غالب دانشمندان حوزوی و دانشگاهی در دوران فرتوتی یا هنگام مرگ این اصطلاحات یادشان نیست این علمی که از یک دروازه مشخّص حوزه و دانشگاه می آید در دوران فرتوتی و کهنسالی از یک دروازه دیگر بیرون می رود اما آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ که تعلیم الهی است الهام الهی است همچنان در درون ذات ما نهادینه است قوای عقلی را فرمود اطاعت کنید گفتند چشم، قوایی که مربوط به هوا و هوس است فرمود اطاعت کنید گفتند نه، این ابلیس درونی این شیطنت درونی همواره با قوای عقلی در جنگ است آنچه در خارج اتفاق می افتد جنگ اصغر است اینکه در درون است جنگ اوسط است بالاترش جنگ اکبر است که فعلاً محلّ بحث نیست ماییم با این مجموعه، اگر خود را نشناختیم خلیفةالله را نشناختیم محور اطاعتمان را نشناختیم یعنی معرفت نفس نبود یعنی آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ که خدا الهام کرد به آن نپرداختیم به همین درس های حوزه و دانشگاه بسنده کردیم وضع ما همین است که می بینید اگر به آن پرداختیم در این میان بزرگانی پیدا می شوند می بینید ابن فهد حلّی پیدا می شود علامه بحرالعلوم پیدا می شود و خیلی از بزرگان پیدا می شوند و این برای آدم می ماند اگر نبرد هست بین نیروهای هوسی و نیروهای عقلی است یکی می گوید من از فطرت اطاعت می کنم یکی می گوید من خودم صاحب اختیارم. روزها و شب هایی در طی سال انتخاب می شود که این معارف را شکوفا کند چون ما همین هفتاد سال، هشتاد سال نیستیم ما مثل شمس و قمر نیستیم شمس و قمر را خدا فرمود درست است ماه خیلی زیباست خورشید خیلی زیباست اما ما اینها را از یک مشت دود درست کردیم این طور نیست که حالا آفتاب و ماه را با پرنیان و برلیان درست کرده باشند یا با ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ آفریده باشند فرمود یک مشت گاز، یک مشت دود بود من این دود را شمس و قمر کردم ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِی دُخَانٌ﴾، تا اینکه ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾[5] خب آن که یک مشت گاز و دود را به صورت آفتاب در آورد بعد هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ کوِّرَتْ﴾[6]آن را تعقیب می کند پس این چنین نیست که انسان مثل شمس باشد مثل قمر باشد مثل راه شیری باشد راه شیری وجود نداشت فرمود ما این گاز را به این صورت در آوردیم همه اینها را هم باز جمع می کنیم ولی انسان جمع شدنی نیست انسان یک یاء دارد که این یاء همه جمال و جلال اوست الآن که حاجیان در عرفات به سر می برند که کم کم به سوی منا حرکت می کنند مطاف همه اینها کعبه است عدّه ای خواستند این کعبه را با پرنیان و پوشش های دیگر مزین کنند حرف سنایی این است که کعبه احتیاجی به لباس زیبا ندارد شما برای کعبه پوشش و پرنیان قیمتی انتخاب نکنید «کعبه را جامه کردن از هوس است» شما برای چه می خواهید به کعبه پرده قیمتی بدهید
کعبه را جامه کردن از هوس است٭٭٭ یای بیتی جمال کعبه بس است[7]
کعبه یک جمال و جلال و عظمت دارد و آن یایی است که خدا به آن داد به ابراهیم و اسماعیل (سلام الله علیهما) فرمود: ﴿طَهِّرَا بَیتِی﴾[8] خانه مرا تطهیر کنید اینکه کعبه مطاف است اینکه قبله مسلمین است به برکت همان یک یاء است «یای بیتی جمال کعبه بس است» همین یاء را خدا به ما هم داد فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ ما این اضافه اشراقی را با دریافت قرآن از طرف او که قرآن، نازل است و با دعا که به تعبیر امام (رضوان الله علیه) به نقل از استاد بزرگوارشان ـ که این حرفِ خیلی از بزرگان است تا نوبت رسید به مرحوم آقای شاه آبادی بعد برای امام (رضوان الله علیهم اجمعین) نقل کردند ـ که دعا، قرآن صاعد است (این فرمایشات قبل از مرحوم آقای شاه آبادی هم بود) با نزول قرآن و با صعود دعا که دعا، قرآن صاعد است ما این یاء را این پیوند را محکم حفظ می کنیم) همین که فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ این یاء برای ما شرف آور است این یاء خلیفةالله است همه نیروهای عقلی در برابر او خضوع می کنند همه نیروهای هوا و هوس در برابر او تمرّد دارند این درگیری هست در طول سال فرصت هایی هست «إن لربّکم فی أیام دهرکم نفحاتٍ ألا فتعرّضوا لها»[9]از رسول گرامی (ص) رسیده است که گاهی در طی روزگار نسیم رحمتی می وزد شما خودتان را در برابر این نسیم قرار بدهید از این نسیم اِعراض نکنید این دو راه دارد یک راه آسان دارد یک راه دشوار، راه آسان این است که انسان تلاش کند کوشش کند دست و پایش که بسته است ـ اینکه می گوییم آسان است برای اینکه در برابر راه دوم آسان است ـ این دست و پای خود را باز کند حرکت کند برود به طرف پرده این پرده را کنار بزند تا آن نسیم بوزد و استفاده کند «إنّ لربّکم فی أیام دهرکم نفحات» این راهِ درس است این راه فلسفه است این راه کلام است این راه فقه و اصول است این راه درس و بحث است که انسان با عمل صالحِ خود به جایی برسد اما اگر ﴿ذلِک فَضْلُ اللَّهِ یؤْتِیهِ مَن یشَاءُ﴾[10] شد اگر ﴿وَاللّهُ یخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یشَاءُ﴾[11] شد اگر ﴿مَنْ یشَاءُ﴾های الهی نصیب او شد این در عین حال که اینجا هست چون صفای ضمیر پیدا کرده فقط به حلال اندیشیده غیر از حلال نخورده و غیر از حلال نگفت و غیر از حلال نپوشید و غیر از حلال نیندیشید نسیمی می وزد این پرده کنار می رود و او پشت پرده را می بیند ما اگر پشت پرده را نبینیم وضع همین است آدم وقتی ببیند بعد از مرگ چه خبر است یا بداند بعد از مرگ چه خبر است این نه بیراهه می رود نه راه کسی را می بندد همین بدگویی، جسارت کردن، اهانت کردن، مال کسی را گرفتن، چک بی محل کشیدن، نگاه نامحرمانه کردن، به قول خود وفا نکردن اینها الفبای دین است همه ما می دانیم اینها حرام است این طور نیست که این مثل شبهه ابن کمونه باشد شبهه فلسفی باشد یا مسئله ترتّب باشد که اصولی باید حل کند اینها الفبای دین است همین ها مشکلات جامعه ماست دین به ما گفته مواظب قلمت، بنان و بیانت باش درست حرف بزن وقتی که آدم حرفی را می تواند درست بزند چرا دعواخیز باشد ﴿قُل لِعِبَادِی یقُولُوا الَّتِی هِی أَحْسَنُ﴾ فرمود به بندگان من بگو درست حرف بزنید ﴿إِنَّ الشَّیطَانَ ینزَغُ بَینَهُمْ﴾[12] دو گونه می شود حرف زد دو گونه می شود نوشت، دو گونه میشود گفت دو گونه می شود برخورد کرد اگر آدم سلیمانه و حلیمانه و صابرانه برخورد کند طرف را نرم تر می کند و بدون مشکل، مشکل حل می شود فرمود: ﴿وَقُل لِعِبَادِی یقُولُوا الَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیطَانَ ینزَغُ بَینَهُمْ﴾ نَزغ می کند نزغ این است که الآن که اتومبیل است ولی قبلاً که اسب و استر و اینها بود این چهارپادار برای اینکه این حمار بیشتر و سریع تر حرکت کند سیخی به او می زد این سیخ زدن را می گویند نزغ، شیطان نزغ می کند ﴿وَإِمَّا ینزَغَنَّک مِنَ الشَّیطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾[13] چرا نزغ می کند؟ برای اینکه او طبق سورهٴ مبارکهٴ اسراء گفت من سواری می خواهم ﴿لَأَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ﴾[14] «اِحْتَنَک» که باب افتعال است یعنی حنک و تحت حنک مرکوب خود را گرفته، به این سوارکار می گویند «احتنک الفرس» یعنی حنک، تحت حنک، افسار، دهنه اسب دستِ این سوارکار است شیطان گفت من سواری می خواهم من حنک و تحت حنک اینها را می گیرم خب برای اینکه زودتر برود تندتر برود سیخ می زند ﴿وَإِمَّا ینزَغَنَّک مِنَ الشَّیطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ بنابراین انسان یا از راه درس و بحث یا برهان یا راه مشاهده و وجدان تا نسیم الهی در او نوزد و او احساس نکند، این پشت پرده است ماورای پرده را نمی بیند این مستور است اگر فرمود: «إن لربّکم فی أیام دهرکم نفحات ألا فتعرّضوا لها» این است خب نسیم که می وزد الاّ ولابد باید پرده کنار برود این پرده را یا با دست یا با لطف الهی باید کنار زد، یا بادی می آید این پرده را کنار می زند ما از آن ماورای آن پرده بهره برداری می کنیم یا با دست خودمان; یا با دست یا با فیض که دست هم باز به افاضه الهی است دعا از هر دو نظر سهمی دارد.
مطلب بعدی آن است که خدای سبحان به همه در همه حال نزدیک است چون او محیطِ مطلق است ولی در بعضی از موارد قُرب الهی بیشتر است یا احساس قرب الهی آسان تر است و آن در حال احتضار است در حال احتضار چرا انسان بیشتر قرب الهی را احساس می کند برای اینکه می فهمد یک مهاجر و مسافری است که باید به سفر ابد برود و کسی هم همراه او نیست تصوّر مرگ هم کار آسانی نیست چون انسان همه چیزهای مورد تعلّق خود آنچه در تمام مدّت عمر فراهم کرده است از زمین و زمان، بستگان خود، پدر و مادر خود، فرزندان خود، عائله خود، دوستان خود، قبیله خود، محیط کار خود، همه را رها می کند به جایی می رود که معلوم نیست کجاست کسانی هستند که انسان نمی شناسد به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) می فرمود خیلی ها اصلاً بعد از مرگ نمی فهمند که چطور شد مدّت ها باید بگذرد تا بفهمد مُردند دفعتاً می بیند صحنه عوض شد آنهایی که می دید الآن اینجا نیستند اینهایی که اینجا هستند این نمی شناسد نه اینجا را می شناسد نه افراد را می شناسد بعد از مدّت ها تازه می فهمد مُرد اینکه در قبر به این مُرده می گویند «أنّ الموت حقٌّ»[15] یعنی تو مُردی بدان این مرگ حق است ما هم می میریم این را برای دیگران نمی گویند که موعظه باشد چون این تلقین میت مستحب است ولو هیچ کس هم نباشد فقط آن مُلقِّن باشد باید به این بیچاره گفت این حالتی که به تو دست داد حالت موت است بدان این مرگ حق است «حقٌّ» یعنی «موجودٌ»، حق در نظام عالَم ثابت است مرگ در نظام عالم ثابت است پیش از تو هم مُردند بعد از تو هم می میرند و تو الآن مرده ای «أنّ الموت حقّ» به ما هم که گفتند شما شب های جمعه یا غیر جمعه در فرصت های مناسب حالا اختصاصی به روز و شب جمعه ندارد بروید قبرستان، قبرستان مدرسه است بسیاری از ماها نمی دانیم اصلاً قبرستان رفتن برای آ ن درس گیری است خیال می کنیم برای آمرزش اموات است البته آمرزش اموات در آن هست موعظه هم در آن هست اما قبرستان مدرسه است یعنی مثل درس و بحث اینکه قبرستان مدرسه است از آن دعا و دستور قبرستان مشخص می شود ما سلامی داریم عرض ادب می کنیم برای اینکه اینها زنده اند یک حمد و سوره ای می خوانیم برای اینکه برای آنها و دیگران طلب مغفرت بکنیم اما قبرستان سه دستور دارد یکی «اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ الدِّیارِ مِنَ المسلمین و الْمُؤْمِنینَ اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ وَنَحْنُ اِن شاءَ اللَّهُ بِکمْ لاحِقُونَ»[16] یکی هم آن حمد و سور ه و قرائت قرآن و اینهاست این دو کار را همه ما بلدیم اما دستور سوم قبرستان دستور اصلی و رسمی است که ما به این مُرده ها سلام عرض می کنیم می گوییم شما را به خدا قسم بگویید آنجا چه خبر است «اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ یا اَهْلَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ کیفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ»[17] شما را به خدا قسم بگویید آنجا چه خبر است؟! خب می بینید شرح حال خیلی از آقایان را می بینید مثل مرحوم آقای قاضی، بزرگان دیگر اینها حداقل شب و روز یک ساعت می رفتند قبرستان ما خیال می کنیم برای فاتحه می روند اگر گفتند فلان حکیم یا فلان فقیه می رود داخل اتاقش دارد مطالعه می کند یعنی برای اینکه چیز یاد بگیرد این می رود آنجا قسم می دهد می گوید شما را به خدا قسم آنجا چه خبر است ما که نمی توانیم بنشینیم بگوییم «آن را که خبر شد خبری باز نیامد»[18]خب شما نرفتید از آنها خبر بگیرید بله آنها نمی آیند وقتی بروید به سراغ آنها قسم بدهید حالا یا در رؤیا یا در رؤیت چیزی به آدم می فهمانند خیلی ها هستند که در رؤیا مطالبی برایشان کشف شده یا در حال منامیه و رؤیت چیزی برایشان کشف شده این آدم را زنده می کند این جامعه را جامعه ابراهیم می کند جامعه امام زمانی می کند جامعه معقول می کند جامعه ای که هیچ کسی راه دیگری را نبندد بیراهه هم نرود چرا می گویند گندم فروشی، برنج فروشی و اینها مکروه است برای اینکه منتظر است گران بشود خب دینی که می گوید گندم فروشی، برنج فروشی که از پاک ترین شغل هاست مکروه است این دین اجازه می دهد کسی ارز بگیرد و بازار آشفته درست کند نظام را آسیب برساند؟! برای اینکه ما اصلاً آینده مان را فراموش کردیم خب برنج فروشی، گندم فروشی اینها از پربرکت ترین و حلال ترین کسب اسلامی است این شخص منتظر است که گران بشود و او استفاده کند چرا می گویند «الزرّاعون کنوز الله فی أرضه»[19]کشاورزان، گنج الهی اند تولید کردن، عاقلانه مصرف کردن، عرضه کردن و کالا را معتدل فروختن، اما کسی اینها را بخرد منتظر باشد که گران بفروشد نان مردم را کم بکند این در فقه نگاه کنید می گویند کسب مکروه است چرا کفن فروشی مکروه است کسی شغلش این باشد که کفن بفروشد خب این منتظر است کسی بمیرد خب گاهی است کسی بزّاز است پارچه می فروشد کفن فروش نیست یک وقت می آیند از او پارچه کفنی می خرند اما کسی مغازه اش کفن فروشی است این شغل مکروه است مغازه اش برنج فروشی است این شغل مکروه است برای اینکه منتظر است گران بشود. این دین، معطّر است اینها مطالب عالیه دین نیست آن مطالب عالیه جای دیگر است اینها الفبای دین است اینکه گفته می شود تمدّن ما در تدین ماست همین است اگر در صدر اسلام وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) آن مدینه را توانست مدینه فاضله بکند بر اساس همین بدیهیات دین است مردم عادی کوی و برزن که آن معارف فلسفی و کلامی را درک نمی کنند برای آنها هم لازم نیست برای خواص است برای توده مردم همین حرف هاست. به ما گفتند بروید قبرستان از آنها بخواهید که به شما بگویند چه خبر است آن را که خبر شد خبری هم باز خواهد آمد.
روز عرفه است روز دعاست خدای سبحان در همه فرصت ها به بندگانش نزدیک است اما به محتضرها نزدیک تر است یا محتضرها احساس بیشتری نسبت به قرب الهی دارند دعاکننده ها به قرب الهی احساس بیشتری دارند متّقیان به قرب الهی احساس بیشتری دارند می بینید خدای سبحان قربش را در این فرازها بازگو کرده درباره محتضرها فرمود اگر ﴿إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ﴾[20] به حلقوم و به حنجره رسید ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنکمْ وَلکن لاَ تُبْصِرُونَ﴾[21]به داعیان و دعاکنندگان فرمود: ﴿إِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ﴾ ذات اقدس الهی به رسولش(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) نفرمود اگر سؤال کردند تو در جواب بگو، فرمود اگر از تو سؤال کردند من خودم جواب می دهم ﴿إِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی﴾ نه «قل فی جوابهم» بلکه ﴿فَإِنِّی قَرِیبٌ﴾ من خودم جواب می دهم ﴿فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[22] پس عند الدّعاء خدا یعنی لطف خدا نزدیک تر می شود یا ما احساس نزدیک تر بودن داریم بیشتر احساس می کنیم عندالاحتضار که انسان از همه جا افتاده است احساس نزدیک تر بودن دارد در سورهٴ مبارکهٴ طلاق هم فرمود: ﴿مَن یتَّقِ اللَّهَ یجْعَل لَهُ مَخْرَجاً﴾[23]در سورهٴ انفال هم فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یجْعَل لَکمْ فُرْقَاناً﴾[24]اگر اهل تقوا بودید خدای سبحان آن فرق بین حق و باطل را به شما عطا می کند. دعا چنین حالتی دارد که انسان باید نزدیک بشود خب انسان با چه چیزی نزدیک می شود، خب می خواهد سفر بکند یک بیان نورانی رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) فرمود، فرمود: «نجا الْمُخفّفون»[25]آنها که سبک بارند زودتر به مقصد می رسند آنها که اضافه وزن دارند تا بجنبند دیر می شود اینها که سبک وزن اند زود حرکت می کنند آنهایی که بار روی دوششان است دیرتر به مقصد می رسند حضرت فرمود: «نجا الْمُخفّفون» غالب فرمایشات حضرت امیر (سلام الله علیه) برگرفته از فرمایشات نورانی رسول خدا (ص) است حضرت همین بیان «نجا الْمُخفّفون» به صورت آهنگین در نهج البلاغه و غرر آمده است که «تَخفّفوا تَلحقوا»[26] این به صورت یک شعار در آمده یعنی سبک بار بشوید آن وزن های اضافه را آن بارهای اضافه را رها کنید ملحق می شوید «تخفّفوا تلحقوا» اصلش برای رسول خداست که فرمود: «نجا الْمُخفّفون» خب سبک بارها زودتر می رسند. ما برای اینکه بارهایمان سبک بشود باید ببینیم که امامانمان چطور بار را سبک کردند وجود مبارک امام سجاد متخصّص در دعاست فرمود این منیت این غرور این «من» و «ما» این پُست این من مرجعم من عالِمم من حکیمم از این بازی ها اینها را بگذارید کنار من فلان چیز دارم من فلان قدرت را دارم من مال دارم اینها را بگذارید کنار می خواهی دعا کنی سبک بار باش چطور سبک بار باش؟ ببین من چه می گویم خب امام سجاد است دیگر، امام سجاد وقتی خودش را معرفی می کند در بالای منبر شام به یزید و همه اینها می گوید یزید امروز زیر آسمان مردی مثل من نیست در مشرق و مغرب عالَم به عظمت من نیست «أنا ابن محمد بن المصطفی أنا ابن علی المرتضی... أنا ابن فاطمة الزهراء»[27]وقتی خودش را معرفی می کند می گوید این است گفت یزید امروز زیر آسمان مردی به عظمت من نیست آنجا جایش بود اما با خدا که سخن می گوید چه می گوید این را از صحیفه سجادیه بخوانیم [حضرت در دعای عرفه یعنی دعای 47 صحیفه سجادیه] عرض کرد خدایا از من پَست تر بنده ای نداری از من پَست تر در عالَم احدی نیست «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» خدایا تو خس و خاشاک در عالم زیاد داری بالأخره این خس و خاشاک ذرّه ای هستند یک مثقال وزن دارند دیگر، من از آن هم پَست ترم «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» از من کوچک تر کسی در عالَم نیست هم آن راست است هم این راست است آن راست است برای اینکه عطایای الهی را دارد می شمارد این راست است برای اینکه خب بنده ذاتاً هیچ ندارد ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یکن شَیئاً مَذْکوراً﴾[28] شما ملاحظه بفرمایید این جمله نورانی حضرت که خودش را معرفی می کند که من در چه حدّی ام در همین دعای نورانی عرفه امام سجاد (علیه السلام) [یعنی دعای 47 صحیفه سجادیه] چند فِقره است این فقره های نورانی اش را ما انتخاب کردیم اینجا بخوانیم ما همیشه می گوییم ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[29]حضرت در این دعای نورانی عرفه عرض کرد «زدنی إلیک فاقة و فقرا» خدایا فقر و فاقه و نیازم را زیاد کن نیاز ما که زیاد است چون در همه چیز ما فقیریم عمده احساس است یعنی آن توفیق را به من بده که من بیشتر احساس کنم که در همه امور نیازمندم «أَنْتَ الَّذِی قَصُرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ ذَاتِیتِک وَ عَجَزَتِ الْأَفْهَامُ عَنْ کیفِیتِک وَ لَمْ تُدْرِک الْأَبْصَارُ مَوْضِعَ أَینِیتِک أَنْتَ الَّذِی لَا تُحَدُّ فَتَکونَ مَحْدُوداً وَ لَمْ تُمَثَّلْ فَتَکونَ مَوْجُوداً» کسی نمی تواند تو را بیابد چون حقیقت نامحدودی این تعبیر که هر کسی خدا را به اندازه خودش درک می کند در مراحل بعدی است برای فهم ما وگرنه خدا حقیقتی است (یک) بسیط است (دو) نامتناهی است (سه) این مثل اقیانوس نیست که هر کسی به اندازه تشنگی خودش آب بچشد (چهار). اقیانوس مرکب است سطحش غیر از عمقش است ساحلش غیر از سطحش است می شود از یک گوشه اش آب گرفت اما اگر حقیقتی بسیط بود یا همه یا هیچ، همه محال است پس هیچ! لذا احدی توان آن را ندارد که به ذات اقدس الهی دسترسی پیدا کند مقداری از خدا را بشناسد. آنچه در براهین هست مفهوم است مفهوم الله به حمل اوّلی الله است اما به حمل شایع، صورت ذهنی است لذا فرمود کسی نمی تواند به تو دسترسی پیدا کند اما اگر کسی برای دینش، برای آخرتش بخواهد تلاش کند شما را به اندازه درک خودش درک می کند من شما را طرزی حمد می کند که «حَمْداً لَمْ یحْمَدْک خَلْقٌ مِثْلَهُ وَ لَا یعْرِفُ أَحَدٌ سِوَاک فَضْلَهُ» طرزی شما را حمد می کنم که احدی فضل آن حمد را نمی تواند احصا کند و بررسی کند بعد فرمود خدایا تو در هر زمانی دینت را به وسیله امامی حفظ می کنی «اللَّهُمَّ إِنَّک أَیدْتَ دِینَک فِی کلِّ أَوَانٍ بِإِمَامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِک» بالأخره به وسیله امام معصوم یا نایبان امام معصوم دینت را حفظ می کنی ما را توفیقی عطا کن که اگر امام معصوم را درک کردیم او را یاری کنیم، نایب امام را درک کردیم او را یاری کنیم بعد از اینکه این مسائل سیاسی را بازگو فرمود به اینجا می رسد عرض کرد: «اللَّهُمَّ هَذَا یوْمُ عَرَفَةَ یوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَ کرَّمْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ» همان تعبیری که درباره ماه مبارک رمضان گفته می شود[30] «نَشَرْتَ فِیهِ رَحْمَتَک وَ مَنَنْتَ فِیهِ بِعَفْوِک وَ أَجْزَلْتَ فِیهِ عَطِیتَک وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَی عِبَادِک» روز فضل و رحمت و کرم و عنایت توست و من هم بنده ضعیف تو هستم و تو او را به موالیانت هدایت کردی. در جمله بعدی «وَ سَأَلْتُک مَسْأَلَةَ الْحَقِیرِ الذَّلِیلِ الْبَائِسِ الْفَقِیرِ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِیرِ وَ مَعَ ذَلِک خِیفَةً وَ تَضَرُّعاً وَ تَعَوُّذاً وَ تَلَوُّذاً لَا مُسْتَطِیلًا بِتَکبُّرِ الْمُتَکبِّرِینَ وَ لَا مُتَعَالِیاً بِدَالَّةِ الْمُطِیعِینَ وَ لَا مُسْتَطِیلًا بِشَفَاعَةِ الشَّافِعِینَ» چرا؟ برای اینکه «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّینَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّینَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا» من چه کسی هستم که با تکبّر بخواهم چیزی از شما بخواهم یا در برابر شما رفتار بکنم برای اینکه تو در این همه موجودات از من پَست تر نداری آدم سبک بار می شود وقتی سبک بار شد «تخفّفوا تلحقوا» انسان که بارِ سنگین دارد که نمی تواند حرکت کند «أَنَا الْمُرْتَهَنُ بِبَلِیتِهِ أَنَا القَلِیلُ الْحَیاءِ» خدایا من در گِرو هستم چون هر بدهکاری باید گِرو بدهد اگر کسی بدهکار مال است خانه اش را گرو می دهد اگر کسی بدهکار اعتقادی و اخلاقی و دینی است اینکه نمی تواند خانه اش را به فرشته ها گرو بدهد یا مالش را گرو بدهد خودش را گرو می گیرند اینکه در قرآن فرمود: ﴿کلُّ امْرِئٍ بِمَا کسَبَ رَهِینٌ﴾[31] یا ﴿کلُّ نَفْسٍ بِمَا کسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾[32] همین است این رَهین، فعیل به معنی مفعول است خود آدم رهین است یعنی مرهون است یعنی گِرو است بدهکار را گرو می گیرند، خب انسانِ گروگرفته شده آزاد نیست فرمود من این طور هستم در قرآن هم که شما فرمودید: ﴿کلُّ امْرِئٍ بِمَا کسَبَ رَهِینٌ﴾ یا ﴿کلُّ نَفْسٍ بِمَا کسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾ من این طور هستم خدایا از تو هر چه بخواهی برمی آید «وَ انْزِعْ مِنْ قَلْبِی حُبَّ دُنْیا دَنِیةٍ تَنْهَی عَمَّا عِنْدَک وَ تَصُدُّ عَنِ ابْتِغَاءِ الْوَسِیلَةِ إِلَیک وَ تُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْک» این «حبّ الدنیا» که «رأس کلّ خطیئة»[33] است این بار زایدی است این نمی گذارد ما حرکت کنیم جلوی فیض تو را هم می گیرد نه اجازه می دهد ما دست دراز کنیم تا به فیضت برسد نه اجازه می دهد که فیض تو به ما برسد این راهزن است عرض کرد خدایا این را از ما بگیر «وَ جَلِّلْنِی سَوَابِغَ نَعْمَائِک وَ ظَاهِرْ لَدَی فَضْلَک وَ طَوْلَک» خدایا «وَ أَمِتْنِی مِیتَةَ مَنْ یسْعَی نُورُهُ بَینَ یدَیهِ وَ عَنْ یمِینِهِ» ما وقتی که از اینجا سفر کردیم نه شمسی است نه قمری نه برقی خب نور ما آنجا چیست آن عالَم که ﴿إِذَا الشَّمْسُ کوِّرَتْ﴾[34] شد ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انکدَرَتْ﴾[35] شد ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیاتٌ بِیمِینِهِ﴾[36] شد ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ﴾[37]شد ﴿لاَ یرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾[38] شد خب نور آنجا به چیست این نور را باید به همراه خودمان ببریم عرض کرد خدایا توفیقی به من بده مرا نورانی کن که وقتی من مُردم نور من یسعی بَین یدی من باشد بعد «وَ ارْفَعْنِی بَینَ عِبَادِک وَ أَغْنِنِی عَمَّنْ هُوَ غَنِی عَنِّی» خدایا ما را به دیگران نیازمند نکن این دعا، دعای ضروری شرایط کنونی ماست یعنی همه ما مخصوصاً جوان ها این عزیزانی که حدیث العهد بالاسلام اند خب یک استکبار کافر ددمنشی جلوی رزق مردم را گرفته به عنوان تحریم این دعاها راهگشاست خدایا ما را از کسانی که از ما بی نیازند بی نیاز بکن خب نعمت ها که در عالَم فراوان است در ایران فراوان است دیگران ندادند این عزیزان ما این دانشگاهیان ما این دانشمندان ما را توفیقی عطا کن که همه چیز را خودشان بسازند اینها دعاست دعا تنها این نیست که خدایا پدر و ما را بیامرز «وَ أَغْنِنِی عَمَّنْ هُوَ غَنِی عَنِّی» ما بی نیاز بشویم بالأخره آنها سر جای خودشان باشند ما هم سر جای خودمان دیگر هر روز عربده نکشند ما فلان چیز را تحریم می کنیم اگر ماه مبارک رمضان هست اگر عرفه هست اگر حج و منا هست اگر عمره هست برای راهگشایی کلّ نظام هم هست در درجه اول آنهاست «وَ زِدْنِی إِلَیک فَاقَةً وَ فَقْراً» خدا غریق رحمت کند بعضی از اساتید ما مرحوم آقای فاضل تونی(رضوان الله علیه) این شاگرد مرحوم جهانگیرخان قشقایی مرحوم حاج آخوند کاشی بود اوّلین بار این فرمایش را از ایشان شنیدیم ایشان فرمود انسان وقتی نزد مولا می رود باید چیزی ببرد تحفه ببرد با دست خالی که نمی تواند برود باید چیزی ببرد که آنجا نباشد (یک) و نبودنش هم کمال باشد نه فقر (دو) ما چه چیزی ببریم؟ بگوییم خدایا ما این مدت زحمت کشیدیم علم پیدا کردیم او که ﴿بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ﴾ است این چند مثقال علم را هم که او داد قدرت ببریم، جهاد ببریم، تلاش و کوشش ببریم اینها هم که نعمت اوست «ما بِنا مِن نعمة فمنک»[39] چه چیزی آنجا ببریم؟ ما باید فقر و فلاکت ببریم خدایا ما با دست خالی آمدیم هر چه دادی که از آنِ توست ما خودمان هیچ نداریم با دست خالی آمدیم می بینید سنایی می گوید اگر خواستی آن طرف بروی مبادا بگویی من چند سال زحمت کشیدم علم پیدا کردم
روی گردآلود بر زی او که بر درگاه او ٭٭٭ آبروی خود بری گر آبروی خود بری
اگر نزد خدا رفتی گفتی خدایا من علم فراهم کردم فلان خدمت را کردم به عنوان یک انسان آبرومند آنجا رفتی، آبروی خودت را می ریزند می گویند اینها را که ما دادیم تو چه چیزی آوردی «آبروی خود بری گر آبروی خود بری» اگر بگویی من سی، چهل سال زحمت کشیدم من اینها را آوردم همان جا آبرویت را می ریزند می گویند اینها که از ماست ما به تو دادیم تو چه داری؟!
روی گردآلود بر زی او که بر درگاه او ٭٭٭ آبروی خود بری گر آبروی خود بری
بگویی من این همه زحمت کشیدم فوراً جواب می دهند که اینها را که ما به تو دادیم تو چه چیزی آوردی این است که امام سجاد عرض می کند «وَ زِدْنِی إِلَیک فَاقَةً وَ فَقْراً... اجْعَلْ هَیبَتِی فِی وَعِیدِک وَ حَذَرِی مِنْ إِعْذَارِک وَ إِنْذَارِک وَ رَهْبَتِی عِنْد تِلَاوَةِ آیاتِک وَ اعْمُرْ لَیلِی بِإِیقَاظِی فِیهِ لِعِبَادَتِک... وَ أَوْجِدْنِی بَرْدَ عَفْوِک وَ حَلَاوَةَ رَحْمَتِک» من با سوز و گداز آمدم ولی شما که عفو بکنی من احساس خنکی می کنم این بردالیقین که می گویند از همین جا گرفته شده «وَ صُنْ وَجْهِی عَنِ الطَّلَبِ إِلَی أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ» خدایا مردم عالَم خوب اند اما توفیقی بده که من به هیچ کسی احتیاج نداشته باشم من کاری می کنم آنها از من می گیرند آنها کاری می کنند من از آنها می گیرم یک تعامل متقابلی است اما دستِ بگیر را خدا دوست ندارد «الید العُلیا خیرٌ من الید السفلی»[40]فرمود همه محترم اند ما هم خدماتی ارائه می کنیم آنها هم کارهایی انجام می دهند ما چیزی به آنها می دهیم آنها هم چیزی به ما می دهند نه ما محتاج آنهاییم نه آنها محتاج ما و آبروی مرا حفظ بکن «وَ صُنْ وَجْهِی عَنِ الطَّلَبِ إِلَی[41] أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِینَ وَ ذُبَّنِی عَنِ الْتِمَاسِ مَا عِنْدَ الْفَاسِقِینَ» خدایا آبروی ما را حفظ کن ما از فاسقین چیزی نخواهیم در پایان دارد «وَ أَتْمِمْ لِی إِنْعَامَک إِنَّک خَیرُ الْمُنْعِمِینَ وَ اجْعَلْ بَاقِی عُمُرِی فِی الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ».
پی نوشت ها
[1] سورهٴ علق، آیهٴ 5.
[2] سورهٴ حجر، آیهٴ 29; سورهٴ ص، آیهٴ 72.
[3] سورهٴ شمس، آیهٴ 8.
[4] دیوان سعدی، غزل 421.
[5] سورهٴ فصلت، آیات 11 و 12.
[6] سورهٴ تکویر، آیهٴ 1.
[7] سیر العباد الی المعاد (چاپ طهران)، ص101.
[8] سورهٴ بقره، آیهٴ 125.
[9] بحارالأنوار، ج68، ص221.
[10] سورهٴ مائده، آیهٴ 54; سورهٴ حدید، آیهٴ 21; سورهٴ جمعه، آیهٴ 4.
[11] سورهٴ بقره، آیهٴ 105.
[12] سورهٴ اسراء، آیهٴ 53.
[13] سورهٴ اعراف، آیهٴ 200.
[14] سورهٴ اسراء، آیهٴ 62.
[15] الکافی، ج3، ص201.
[16] الکافی، ج3، ص229.
[17] بحارالأنوار، ج99، ص301.
[18] دیباچه گلستان سعدی.
[19] تهذیب الأحکام، ج6، ص384.
[20] سورهٴ واقعه، آیهٴ 83.
[21] سورهٴ واقعه، آیهٴ 85.
[22] سورهٴ بقره، آیهٴ 186.
[23] سورهٴ طلاق، آیهٴ 2.
[24] سورهٴ انفال، آیهٴ 29.
[25] مکارم الأخلاق، ص440
[26] نهج البلاغه، خطبه های 21 و 167; غررالحکم و دررالکلم، ص145، ح2633.
[27] بحارالأنوار، ج45، ص138 و 139.
[28] سورهٴ انسان، آیهٴ 1.
[29] سورهٴ طه، آیهٴ 114.
[30] اقبال الأعمال، ص24.
[31] سورهٴ طور، آیهٴ 21.
[32] سورهٴ مدثر، آیهٴ 38.
[33] الکافی، ج2، ص131.
[34] سورهٴ تکویر، آیهٴ 1.
[35] سورهٴ تکویر، آیهٴ 2.
[36] سورهٴ زمر، آیهٴ 67.
[37] سورهٴ زمر، آیهٴ 67.
[38] سورهٴ انسان، آیهٴ 13.
[39] مصباح المتهجّد، ص63، 75، 102، 111 و 217.
[40] دیوان سنایی، قصیده 185.
[41] الکافی، ج4، ص11، 18 و 26