ماهان شبکه ایرانیان

در نسبت تلاطم‌های بازار و هویت فرهنگی ایرانی‌ها

دلار ۸ تومانی، هویت ایرانی/چاره، مهاجرت از ایران است؟

وضعیت فرهنگی و اجتماعی و در کنار آن دلبستگی به هویت بومی و ملی در ایران به شرایط نامناسب و خطرناکی رسیده و التهابات اقتصاد ایران ماجرا را پیچیده‌تر کرده است.

دلار 8 تومانی، هویت ایرانی/چاره، مهاجرت از ایران است؟

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگی- علیرضا جباری دارستانی 

پیگیری اخبار ایران کار دشواری شده است، هر روز اخباری مبنی بر آسیب‌های وحشتناک اجتماعی از یک طرف و اخبار مربوط به بی‌نظمی و افسارگسیختگی اقتصاد بازار و قیمت دلار و... سرگیجه‌آور شده است. دلار روز به روز گرانتر می‌شود و در آخرین تکان خود که دیروز بود به نزدیک 8 هزار تومان رسید و جار و جنجال‌هایی به پا کرد. کارگران بیکار شده کارخانه‌ها سرگردانند، تولید به وضعیت رکود رسیده است و آشفتگی‌های بازار نشان می‌دهد که گویی شاهد نوعی وندالیسم اقتصادی هستیم که حتما در دل خود یک آشفتگی فرهنگی و اجتماعی را هم صورتبندی کرده است.

باید قبول کرد که وضعیت فرهنگی و اجتماعی و در کنار آن دلبستگی به هویت بومی و ملی در ایران به شرایط پیچیده و خطرناکی رسیده و امروزه در طبقات مختلف اجتماعی بسیاری از ایرانیان، علاقه‌مند به مهاجرت از کشور و بازشناسی خویش در جامعه‌ای دیگرند. از نظر بخشی از آنها که رویای خام و بدوی زندگی در جهان آزاد را ندارند؛ اتفاقا مسئله همان بروز هویت واقعی و وجوه فرهنگی حیات اجتماعی است که به گفته آنها در اینجا امکان دستیابی به آن دشوار، یا حتی غیرممکن شده است.  آنها معتقدند در اینجا امکان هویت‌یابی واقعی بر مبنای وجوه معنوی هویت و فرهنگ بومی تقریبا از دست رفته و این فقدان، اجازه نمی‌دهد هر کسی «خودش» باشد و تمایزات فرهنگ بومی خویش را بروز دهد. از سوی دیگر دلبستگی‌های بومی و هویتی و ملی، اشکال غیرعقلانی و ناسیونالیستی خود را بروز می‌دهند و اصطلاحا از آن طرف بام پرت می‌شوند. همه اینها در قالب همان هرج و مرج‌طلبی هویتی و فرهنگی قابل تقسیم‌بندی و تفسیر هستند.

دیروز بعد از آخرین موج گران شدن دلار و هیاهوهای ناشی از آن و دعواهایی که در خصوص گرانی همه چیز بعد از این افزایش قیمت صورت گرفت، وقتی با دوستان و آشنایان صحبت می‌کردم، متوجه شدم که تعداد زیادی از آنان به همراه آشنایان و نزدیکانشان به این نتیجه رسیده‌اند که «ایران دیگر جای ماندن نیست». متوجه شدم آنها به دلیل عدم ثبات در اقتصاد و بروز آسیب‌های اجتماعی و فرهنگی عزم خود را برای مهاجرت از ایران جزم کرده‌اند. این تصمیم این بار، برخلاف پیش‌بینی‌های معمول ربطی به مخالفان سیاسی نظام ندارد. به آزادی‌طلبان مخالف با هنجارهای قانونی ایران هم مرتبط نیست و ناامیدان از رفاه و پیشرفت در این سرزمین نیز جزء این دسته نیستند. البته تصمیمی از سوی حدود بیست یا سی نفر برای خروج از کشور و زندگی در خارج، شاید از نظر کمی اهمیت زیادی نداشته باشد، ولی کیفا واجد اهمیت است. در ذهن بسیاری از این افراد نوعی گسست ایجاد شده است که بواسطه آن خود را مجاز می‌دانند تا بین وجود خودشان با خانواده، تاریخ، هویت بومی، فرهنگ، ملیت و...  گسستی ارادی ایجاد کنند تا شاید بتوانند باقی عمر خویش و احتمالا نسل خویش را نه از لحاظ اقتصادی بلکه اجتماعی و فرهنگی نجات دهند! برای اینان پایه‌های متصل‌کننده هویت‌ به بوم و فرهنگ از بین رفته و آنچه باقی مانده است ارتباطاتی سطحی، مادی، کمی، کالایی و به بیانی فراگیر «بازاری» است. از نظر آنها آنچه می‌توان از خویشتن خویش در جامعه بروز داد، یک خودِ غیرواقعی است که نمی‌تواند فردیت متمایز شخص را منعکس کند.

رویه ظاهری این گسست‌ها اگر چه در ظاهر به اقتصاد غیرمرتبط به نظر می‌رسند، ولی از آنجا که در دوره ما دیگر «اقتصاد» صرف وجود ندارد، بلکه هر چه هست، «اقتصاد سیاسی» است، کاملا روشن است که این آسیب‌ها ارتباطی تنگاتنگ با مناسبات مادی و بازاری جامعه امروز دارد. مناسباتی که شدیدا تبعیض‌آمیز و منفعت‌طلبانه هستند و بر مبنای قوانین «بازار آزاد» به نادیده انگاشتن حقوق اولیه شمار زیادی از مردم عادی و معمولی و غیر مرتبط با رانت‌های ریز و درشت می‌انجامند. این‌ها دقیقا همانهایی هستند که خود را از جامعه، فرهنگ، هویت تاریخی و... منفصل دیده و حالا قصد جلای وطن دارند تا خود واقعی خویش را ببینند. اینگونه است که بازار حتی هویت بومی ما و فرهنگ تاریخی ما را دستخوش تغییر می‌کند. بازار آزاد در این معنا به عنوان عاملی برای قطع ارتباط ما با نقاط اتصال فرهنگی و هویتی عمل می‌کند و قوانین مادی، کمی و کالایی خویش را به شیوه‌ای یکدست‌ساز و فراگیر بر همه چیز تحمیل می‌کند. آنچه امروز بر اقتصاد ایران حاکم است؛ تنها نتیجه سیاست فعلی نیست؛ اگر چه در این دوره و با رهاسازی اقتصاد از سوی متولیان ساختاری اقتصاد به اوج خود رسیده است؛ اما پایه های آن در دولت‌های موسوم به سازندگی بنا شده است. سیستمی اقتصادی بر مبنای توصیه‌های سازمان‌های بین‌المللی و بر مبنای منطق بازار که اساسا منطق بازار همین یکدست‌سازی، یک کاسه کردن و حل و انحلال تمایزات غیرکالایی و در یک کلام انحصارطلبی و تمامیت‌خواهی کمی و کالایی است؛ محلی که می‌توان آن را به زبانی عامیانه محل انباشت سود و منافع در نظر گرفت و همه امکانات ریز و درشت سیاست و فرهنگ و... را در خدمت آن تصور کرد. بر مبنای این گرانیگاه منافع که قلب تپنده اقتصاد سیاسی است، همه راه‌ها، سیاست‌ها و برنامه‌ها به سمتی می‌روند تا امور غیربازاری اعم از ارزش‌ها، هویت‌ها، آداب و رسوم و... در خدمت منافع آن درآیند و آنها هم بخشی از این قلب و گرانیگاه شوند. امروزه کاملا روشن است که در عرصه‌های مختلفی مانند فرهنگ و هنر و دین و معنویت و... تا چه حد رد پای بازار نقش بسته است و همه این عرصه‌ها از جهات مختلفی به بازار منافع تبدیل شده‌اند. از این نظر این عرصه‌ها، به عنوان محل‌ها و محمل‌های پیوند سوژه‌های اجتماعی با زمینه‌ها و چارچوب‌ها فرهنگی و بومی کارکرد اصلی خود را از دست داده و خود به اموری مصرفی تبدیل می‌شوند. اینگونه است که با شدت یافتن منطق و مناسبات اقتصادی و بازاری، روز به روز احساس کنده‌شدن از زمین هویت بومی و فرهنگ بیشتر از قبل احساس می‌شود و آسیب‌های متنوع فرهنگی و اجتماعی بروز می‌کنند. این شرایط ارتباط معنوی و فرهنگی آدمیان را با عناصر پیرامونی قطع می‌کند و جهانی را برمی‌سازند که گویی در آن به قول داستایوفسکی «همه چیز مجاز است!». جهان همه چیز مجاز، یعنی وندالیسم سراسری یا به عبارتی جهانی‌شدن وندالیسم. هرج و مرج و تخریبی که توسط بازار و با سلاح پول انجام می‌گیرد.

اما چاره چیست؟ آیا مهاجرت به جهانی دیگر ما را نجات خواهد داد؟ متاسفانه چاره ای نیست .تنها راه نجات اقدامی فراگیر و جهانی برای مقابله با تسلط ارزش‌ها و قوانین بازار آزاد در نظام سرمایه‌داری است که چه در ایران باشد، چه در آمریکا که برای ایدئولوژیک‌های نئولیبرالیسم به قول بودریار «مدینه فاضله تحقق‌یافته» است، تفاوتی نمی‌کند، تنها راه رهایی، چیزی جز این مبارزه نفس‌گیر نیست. در دوران جهانی شدن سرمایه و سرمایه‌داری، تنها تفاوتی که میان اینجا با آنجا وجود دارد این است که در غرب می‌توان در نزدیکی منافع بازار زیست و انسجام و منافع نظم تحمیلی آن را بهتر احساس کرد، اما زیستن در ایران به عنوان جامعه‌ای که منبع برداشت و بازار فروش آن نظم سرمایه‌سالار است، زیستن در کنار فشارها، تعارض‌ها و آسیب‌های همان منطق سلطه‌گرانه است. و الا از آنجا که ایدئولوژی سرمایه‌داری به دنبال جهانی کردن نئولیبرالیسم است، آسیب‌های آن هم آسیبی جهانی خواهد و فرار از آن به شکلی که ذکر شد، تقریبا غیرممکن است. چنین فراری مانند فرو کردن سر در برف در حین ترسیدن از سقوط بهمن است. البته در اینکه می‌توان در غرب راحت‌تر و خوش‌تر از ایران زیست و بدون فشارها و تعارض‌ها و آسیب‌هایی که در اینجا هست، روزگار گذراند و عمر سپری کرد، شکی نیست، اما باید دانست این خوشباشی و راحت زیستن بدون درک تعارض‌ها و تناقض‌های موجود در حیات کنونی (سیاست‌زدایی) دقیقا همان چیزی است که ایدئولوژی سرمایه‌داری که مهمترین عامل همه این تلخی‌ها و بدبختی‌ها است، از ما می‌خواهد. او آدمیان را به راهی می‌راند که به جای در افتادن، اعتراض و مقابله با مناسبات تناقض‌بار و منفعت‌طلبانه‌اش، به آغوشش پناه برند و در باغی پر از کالاها، برندها، ماشین‌ها، بازارها و پاساژها، فرهنگ‌ها و ارزش‌های مصرفی و... به معنای واقعی «چرا» کنند و روزگار و عمرشان را با خوشی سپری کنند!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان