مـقدمه
هفتمین امام شیعیان، امام موسی کاظم(ع) است که به قول دانشمند و محدث مشهور اهـل تـسنّن «ابـن حجر هیتمی» ایشان در پرتو عفو و گذشت و بردباری فوق العاده ای که (در رفتار) با دشمنان جاهل از خود نشان داد، بـه کاظم (فرو برندۀ خشم) لقب یافت.[1]
ایشان عمر شریف خود را در اختناق و خفقان حـکومت عباسی و در تقیّه به سـر بـرد. حضرت در دوران امامت خود با چهار خلیفة ستمگر عباسی معاصر بود که سالهای حکومت آن چهار خلیفه بر اساس این دوران بدین شرح است:
1. منصور دوانیقی (148 – 158ق)؛
2. محمد معروف به مهدی (158 – 169ق)؛
3. هادی (169 – 170ق)؛
4. هارون (از سال 170ق تـا شهادت امام هفتم(ع)).
در این مقاله زندگی امام کاظم(ع) را در مواجهه با هر یک از خلفای حکومت عباسی ذکر خواهیم کرد[2]:
1. مواجهۀ فکری و عملی امام کاظم(ع) با منصور دوانیقی
عصر حکومت منصور دوانیقی یکی از پر اخـتناق ترین دورهـ های تاریخ اسلام به شمار می آید و این مسئله در دورة امام کاظم(ع) شدیدتر از عصر حیات امام صادق(ع) بود و راویان نمی توانستند با صراحت و روشنی، نام امام کاظم( را ذکر کنند؛ بلکه تحت عناوین و کنایه هایی از قبیل: عـبد صـالح، عالم و سیّد، و یا با کنیة ابوابراهیم و ابوالحسن و احیاناً با اشاره هایی همچون: از آن مرد شنیدم، یا به او نوشتم، یا او به من حدیث فرمود و... تعبیر می کردند.[3]
در چنین شرایط سخت و دشواری، امام هفتم(ع) همچون سه امام پیش از خـود بـه تـقیّه روی آورد؛ و علی رغم اینکه امام هفتم(ع) حـدود ده سـال از ابـتدای دوران امامت خود را در دوران خلافت منصور سپری کرد؛ اما مواجهات مستقیم چندانی با وی نداشت. البته در خبری آمده است که منصور از امام هفتم(ع) خواست تا در عـید نـوروز بـه جای او در مجلسی نشسته و هدایایی را که می آورند، از طرف او بـگیرد. امـام فرمود: من اخباری را که از جدم رسول خدا(ص) وارد شده است، بررسی کردم و خبری دربارة این عید پیدا نکردم. این عید از سنتهای ایـرانیان اسـت که اسلام بر آن خط بطلان کشیده. به خدا پناه می برم از ایـنکه چیزی را که اسلام آن را از میان برده، دوباره زنده کنم.[4]
2. مواجهۀ فکری و عملی امام کاظم(ع) با مهدی عباسی
در دوران حدوداً یـازده سـالۀ حـکومت مهدی عباسی، فقط چهار گفتگو و برخورد مستقیم میان او و امام ذکر شده اسـت که ایـن مسئله به عدم تمایل برقراری ارتباط توسط امام (ع) با دستگاه خلافت اشاره دارد. در این بخش این چـهار بـرخورد را ذکر مـی کنیم:
الف ) روزی مهدی عباسی در مدینه با امام هفتم(ع) برخورد کرد و از حضرت پیرامون تحریم شـرب خـمر از نـظر قرآن پرسید. وی می خواست بداند که آیا در قرآن آیه ای که به تحریم شرب خمر اشاره داشـته بـاشد، آمـده است؟ امام(ع) با ارتباط میان دو آیه از قرآن، حرمت شرب خمر را در قرآن به اثبات رساند.[5] مـهدی اسـتدلال امام(ع) را پذیرفت و تحت تأثیر جواب حضرت قرار گرفت و گفت: به خدا این فـتوا، فـتوای هـاشمی است.[6]
ب) در سال 161 ق در اثر نیاز به توسعة مسجد الحرام، مردم مجاور این مسجد مقدس از فـروختن مـنازل خود امتناع می ورزیدند. خلیفه متحیّر گشته و فقها را دعوت نمود و از آنان پرسید که می توان بـرای تـوسعة ایـن مسجد، خانة مردم را از آنان خرید؟ جواب همة علما این بود که جایز نیست. در این زمان «عـلی بـن یقطین» به خلیفه گفت: این مسئله را از موسی بن جعفر(ع) سؤال کن. مهدی عـباسی بـه فـرماندار مدینه نوشت که این مسئله را از ایشان بپرسد و پاسخ حضرت را به وی ارسال کند. امام (ع) در پاسخ فرمود: اگـر کعـبه در سـرزمین مردم بنا شده باشد، مردم به بنای خویشتن سزاوارترند و نمی توان از آنان گـرفت و اگـر مردم به حریم کعبه وارد شده باشند و بنای خود را در حریم آن به وجود آورده باشند، پس کعبه بـه حریم خویشتن سزاوارتر اسـت.[7]
هـنگامی که این جواب به دست مـهدی رسـید، دستور داد خانه ها را ویران ساخته و قیمت خانه ها را به صاحبان آنها بپردازند.[8]
برخورد سوم و چـهارم مـیان امام(ع) و مهدی عباسی متفاوت از آن دو بـرخورد اسـت:
ج) زمـانی که مهدی عباسی بـه خـیال خود رد مظالم می کرد، امـام کاظـم(ع) به او فرمود: چرا آنچه را به ستم از ما گرفته شده است، باز نمی گردانی؟ خلیفه گفت: آن چیست؟ امـام(ع) بـا توضیح ماهیت فدک و چگونگی اختصاص آن بـه رسول خدا(ص)، بـه غـصب آن تـوسط خلیفۀ دوم اشاره کرد. مهدی عـباسی از امام(ع) خواست حدود فدک را مشخص کند تا آن را برگرداند. امام(ع) فرمود: یک سمت آن کوه احد، سمت دیـگرش عـریش مصر، مرز سوم دریای احمر و مـرز چـهارم دومـة الجـندل. مـهدی عباسی با پریـشانی گـفت: این مقدار زیاد است، دربارۀ آن فکر می کنم.[9]
امام (ع) حدود فدک را بدین گونه بازگو کرد تا به مـهدی عـباسی بـفهماند که فدک مرزی است از مجموع قلمرو حکومت اسـلامی و اصـحاب سـقیفه که فـدک را از دخـتر و دامـاد پیامبر (ص) گرفتند، این کار آنان در حقیقت جلوه ای از مصادرة حق حاکمیّت تمام امامان شیعه بوده است. بنابراین، اگر قرار باشد که مهدی عباسی به عنوان ردّ مظالم آن (فدک) را به امام هفتم(ع) بدهد، باید تمام قلمرو حکومت اسلامی را در اختیار آن حضرت بگذارد.
د) زمانی که شهرت امام همه جا را فراگرفته بود و طالبان علم از هر سو به سمت ایشان می آمدند و به کسب علم می پرداختند، این شـهرت امـام(ع) لرزه بر اندام خلیفه انداخت و تصمیم گرفت حضرت را بازداشت کند. بنابراین، به فرماندار مدینه نامه نوشت و از او خواست هرچه زودتر امام(ع) را به بغداد اعزام کند.
فرماندار مدینه مضمون نامه را به امـام(ع) اطـلاع داد و حضرت همان روز عازم سفر شد. به محض ورود ایشان به بغداد، مهدی عباسی دستور بازداشت حضرت را صادر و امام را زندانی کرد. آن شب خلیفه، امیرالمؤمنین علی(ع) را در خـواب دیـد که او را سرزنش می کند و این آیه را تـلاوت مـی فرماید: (فَهَلْ عَسَیتُمْ إِنْ تَوَلَّیتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکمْ)[10]؛ «پس اگر رویگردان شوید، آیا جز این انتظار می رود که در زمین فساد کنید و قطع رحـم نمایید؟»
خلیفه از ترس بیدار شد و به دربان خود «ربیع» دستور داد که امام (ع) را از زندان بیرون آورد. هنگام آزادی امام(ع) از زنـدان، خـلیفه از ایشان اسـتقبال به عمل آورد و حضرت را در کنار خود نشاند و خوابش را برای ایشان تعریف کرد و گفت: آیا به من اطمینان می دهی که علیه من و یا یکی از فرزندانم قیام نکنی؟ امام(ع) فرمود: به خدا سـوگند! مـن چـنین کاری نکرده ام و این کار اصولاً در شأن من نیست. خلیفه کوشید تا با دادن سه هزار دینار و تصدیق گفته های امام، بـه گـونه ای با حضرت برخورد نماید تا او راضی به مدینه بازگردد و بی درنگ آن حضرت را به مـدینه بـازگرداند.[11]
از ایـن واقعه مشخص می شود که هرگاه مردم به شکل گسترده به امامان شیعه رو می آوردند، لرزه بر انـدام خلفا می افتاد و می ترسیدند که ائمه( با محبوبیتی که دارند، از مردم کمک گرفته و علیه خلفا قـیام کنند. البته راستگویی امـامان نـیز بر خلفای عباسی پوشیده نبود. بنابراین، وقتی امام می فرماید که قصد قیام علیه خلیفه را ندارد، مهدی عباسی حرف ایشان را قبول می کند و ضمن تصدیق کلام حضرت، به خاطر اطمینانی که از صدق کلام امام دارد، بـه ایشان سه هزار دینار می پردازد.
3. مواجهۀ فکری و عملی امام کاظم(ع) با هادی عباسی
گرچه هادی عباسی فقط حدود 14ماه سلطنت کرد؛ اما توانست با یک جنایت تاریخی، نام خود را در دفتر خونخواران مـلت و کشـندگان اولاد حضرت علی(ع) ثبت نماید. در زمان این خلیفه، سخت گیری بیش از اندازه ای نسبت به علویان صورت گرفت و در عصر وی یکی از نوادگان عمر بن خطاب، به نام عبدالعزیز، فرماندار مدینه بود که این فـرماندار، شـکنجه های زیادی را متوجه علویان کرد، به طوری که آنان را متهم به شُرب خمر می نمود و بر آنان تازیانه می زد و در میان بازار گردش می داد. در اثر این آزارها بود که یکی از نوادگان امام مـجتبی(ع) بـه نام «حسین بن علی بن حسین» به اتفاق عده ای از علویان قیام کردند و در سرزمین «فَخْ» در شش کیلومتری مکه به شهادت رسیدند.
راجع به ارتباط میان این قیام - که به «قـیام فـخ» مـشهور شد - با امام هفتم(ع) قـابل ذکر اسـت که امام، نه تنها در آن قیام شرکت نکرد؛ بلکه شکست و شهادت حتمی آن را نیز به شهید فخ گوشزد فرمود.[12] البته تمام علویان و در رأس آنـان امـام هفتم(ع)، حسین بن علی (شهید فخ) را به عنوان یـک فـرد مؤمن و صالح می شناختند و وی سرآمد سادات حسنی زمان خود بود. از این رو، امام کاظم(ع) پس از شهادتش فرمود: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجـِعُونَ)؛ بـه خدا سوگند! او در حالی که مسلمان صالحی بود و به عبادت پروردگارش می پرداخت و امر به مـعروف و نـهی از مـنکر می کرد، عمر خود را به پایان برد. او در خانوادة خود مانند نداشت.[13]
وقـتی سـر مقدس شهید فَخْ را نزد هادی عباسی آوردند، وی امام کاظم(ع) را محرک قیام شهید فخ دانست و چون تـصور مـی کرد کـه این قیام با فرمان امام انجام شده است، بر سخت گیریهای خود نـسبت بـه امام (ع) افزود[14] و گفت: به خدا قسم! حسین (شهید فخ) به دستور او (امام کاظم(ع) قیام کرده و از وی پیـروی نـموده است؛ زیرا امام و پیشوای این خاندان کسی جز او نیست. خدا مرا بکشد اگر او را زنـده بـگذارم.[15]
زمانی که امام از تهدیدهای هادی عباسی مطلع گشت، در حق وی نفرین نمود و دیری نگذشت که دعـای امام (ع) مـستجاب و خبر مرگ خلیفه در مدینه منتشر شد.[16] دعای مفصلی که امام(ع) با رسیدن خبر تهدید از جـانب خـلیفه خواند، معروف به «جوشن صغیر» است که در کتب ادعیه آمده است.
4. مواجهۀ فکری و عـملی امـام کاظم(ع) با هارون الرشید
قبل از اینکه بخواهیم مواجهات امام کاظم(ع) را در برابر هارون الرشید ذکر کنیم، لازم است اشـاره ای بـه شخصیت عجیب و متضاد هارون داشته باشیم تا بدین وسیله علت تفاوت بـرخورد های امـام(ع) بـا این خلیفة ستمگر روشن گردد.
«مهدی پیشوایی» به بررسی هارون به عنوان مرد چندشخصیتی پرداخـته و پس از بـحثی روانـشناسی پیرامون اینکه برخی از افراد (هرچند معدود) از نظر مشی و شخصیت دارای یک شخصیت نـیستند؛ بـلکه دوشخصیتی و گاه چندشخصیتی هستند و به همین علت اعمال و رفتار متضادی از آنان سر می زند که گاه مـوجب شـگفتی می گردد، پیرامون شخصیت هارون می نویسد: «او خصوصیات عجیب و متضادی داشت که در کم تر کسی بـه چـشم می خورد. ظلم و عدل، رحم و خشونت، ایمان و کفـر، سـازگاری و سـختگیری، به طرز عجیبی در وجود او به هم آمـیخته بـود. او از یک سو از ظلم و ستم باک نداشت و خونهای پاک افراد بی گناه، خصوصاً فرزندان برومند و آزادۀ پیـامبر اسـلام(ص) را بی باکانه می ریخت و از سوی دیگر، هـنگامی که پای وعـظ علما و صـاحبدلان مـی نشست و بـه یاد روز رستاخیز می افتاد، سخت می گریست! او هـم نـماز می خواند و هم به میگساری و عیش و طرب می پرداخت. هنگام شنیدن نصایح دانشمندان، از هـمه زاهـد تر و با ایمان تر جلوه می کرد؛ اما وقـتی که بر تخت خلافت مـی نشست و بـه رتق و فتق امور کشور مـی پرداخت، از «نـرون» و «چنگیز» کم تر نبود!»[17]
مـورخان می نویسند: روزی هارون به دیدار «فضیل بن عیاض»، یکی از مردان وارسته و آراسته و آزادة آن روز رفت. فضیل بـا سـخنان درشت به انتقاد از اعمال ناروای او پرداخـت و وی را از عـذاب الهی که در انـتظار سـتمگران اسـت، بیم داد. وقتی هارون ایـن نصایح را شنید، به قدری گریست که از هوش رفت! و چون به هوش آمد، از فضیل خواست دوباره او را مـوعظه نـماید. چندین بار نصایح فضیل و به دنـبال آن بـیهوشی هـارون تـکرار شـد، سپس هارون هـزار دیـنار به او داد تا در موارد لزوم مصرف کند.
هارون با این رفتار، نمونۀ کاملی از دوگانگی و تضاد شخصیتی را نمودار سـاخت؛ زیـرا گـویی از نظر او کافی بود که از ترس خدا گریه کنـد و بـیهوش شـود و بـعد هـرچه بـخواهد، بدون واهمه انجام دهد. او دو هزار کنیزک داشت که سیصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و خنیاگری بودند.[18] نقل می کنند که وی یکبار به طرب آمده، دستور داد سه میلیون درهم بر سر حـضار مجلس نثار شود! و بار دیگر که به طرب آمد، دستور داد تا آوازه خوانی که او را به طرب آورده بود، فرمانروای مصر کنند!
امام هفتم(ع) با توجه به شخصیت خاص هارون، گاهی با او تندی مـی کرد و گـاهی برخورد ملایم و همراه با تقیه داشت. در کتابهای تاریخی، مواجهات متعدد امام کاظم(ع) با هارون ذکر شده که ما به موارد مهم آن تحت عنوان مواجهة مستقیم و غیرمستقیم اشاره می کنیم.
الف) مواجهۀ مـستقیم امـام کاظم(ع) با هارون
به یک مورد از مواجهات مستقیم امام کاظم(ع) با هارون اشاره می شود؛ ماجرای زیبایی که از مأمون (فرزند هارون) نقل شده اسـت و جـایگاه امام هفتم(ع) نزد هارون و نـحوۀ مـواجهۀ امام(ع) با وی را مشخص می کند.
«سفیان بن نزار» می گوید: «روزی نزد مأمون بودم که گفت: می دانید من تشیّع را از که آموختم؟ کسانی که حضور داشتند، گفتند: نه، به خـدا نـمی دانیم. مأمون گفت: از هارون الرشـید. حـاضران گفتند: چگونه از هارون الرشید آموختی، با اینکه او پیوسته این خانواده را می کشت؟ گفت: صحیح است. آنها را در راه حفظ سلطنت خود می کشت؛ چون سلطنت عقیم (نازا) است. سالی من با او به حج رفتم. هـمین که بـه مدینه رسید، به دربان خود دستور داد که هر کس از اهالی مکه و مدینه، اعم از فرزندان مهاجر و انصار که به دیدن من می آید، باید نسب و نژاد خود را بگوید و خود را معرفی کند. هر که وارد می شد، مـی گفت: مـن فلانی، پسـر فلانی هستم و تا جدّ خویش نام می برد که سرانجام منتهی به یکی از بنی هاشم، قریش، مهاجر یا انصار مـی گردید. هارون به هر کدام جایزه ای از پانصدهزار درهم تا دویست دینار می داد که بستگی به مقام و شرافت نَسَبی و هجرت اجداد شخص داشت.
روزی ایستاده بـودم که «فضل بن ربیع» وارد شده، گفت: پشت در منزل مردی است که می گوید: موسی بن جـعفر بـن مـحمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(ع) است. هارون به دربان گفت: اجازه بـده وارد شود؛ ولی مراقب باش از مرکب نباید پیاده گردد، مگر روی فرش من. در این هنگام امـام موسی بن جعفر(ع) در حـالی که سـوار بر الاغی بود، نزد هارون رسید و خواست پیاده شود که هارون فریاد زد: نه، به خدا باید روی فرش من پیاده شوید! سپس دربانان مانع از پیاده شدن آن جناب گردیدند. تمام حضّار با دیدة احـترام و عظمت به او نگاه می کردیم. همین طور آمد تا رسید روی فرش. هارون از تخت پایین آمده، او را استقبال کرد و چشمهایش را بوسید و دستش را گرفته، بالای مجلس آورد و در آنجا با او نشست. با او شروع به صحبت کرد و از حالش پرسید. پرسـید: چـند زن و فرزند داری؟ فرمود: بیش از پانصد نفر. هارون گفت: همة اینها فرزندان شمایند؟ فرمود: نه، بیش تر آنها غلام و کنیز ند؛ اما فرزرندانم، سی و چند نفرند که فلان تعداد پسر و فلان تعداد دخترند. گفت: چـرا دخـتر ها را به ازدواج پسرعموهایشان در نمی آوری؟ فرمود: تهیدستی مانع این کار است. گفت: باغستان در چه حال است؟ فرمود: گاهی محصول می دهد و گاهی نمی دهد. گفت: قرض هم داری؟ فرمود: آری. پرسید: چقدر؟ گفت: در حدود ده هزار دینار. هارون گـفت: آنـقدر پول در اختیارت بگذارم که پسرها و دخترها را به ازدواج در آوری و باغستانها را آباد کنی. فرمود: شرط خویشاوندی را به جای آورده ای.
هارون گفت: حتماً انجام خواهم داد. منّت هم دارم. امام( فرمود: یا امیرالمؤمنین! خداوند بـر فـرمانروایان واجـب نموده که به داد فقیران امّت بـرسند و قـرض قـرضداران را بپردازند و بار سنگین از دوش بیچارگان بردارند و... هارون باز هم گفت: انجام خواهم داد، یا ابالحسن![19] در این موقع امام از جای حرکت نمود. هارون نـیز بـه احـترام او حرکت کرد، صورت و چشمانش را بوسید و آنگاه روی به جانب مـن (مـأمون) و برادرانم امین و مؤتمن نموده، گفت: عبدالله، محمّد، ابراهیم،[20] در خدمت پسرعموها و سرورتان باشید. رکابش را بگیرید و لباسهایش را مرتب کرده، او را تا منزلش مـشایعت کـنید.
مـأمون در ادامۀ ذکر این ماجرا، می گوید: در بین راه امام کاظم(ع) پنهانی بـه من توجه کرد و بشارت خلافت را داد و فرمود: وقتی به مقام خلافت رسیدی، با فرزند من (امام رضا(ع) خوش رفتاری کـن. مـأمون مـی گوید: پس از بازگشت، وقتی مجلس پدرم خلوت شد، به وی گفتم: یا امیرالمؤمنین! این آقا که امروز به او ایـن قـدر احـترام و تعظیم نمودی، از تخت به زیر آمدی و به استقبال وی شتافتی و... که بود؟ گفت: او امام و رهبر مـردم و حـجّت خـدا و خلیفة او میان مردم است. گفتم: یا امیرالمؤمنین! مگر این امتیاز ها مخصوص شما نیست؟ گفت: مـن پیـشوای مردم هستم، به زور و جبر و در ظاهر؛ ولی موسی بن جعفر(ع) امام واقعی مردم است. بـه خـدا قـسم، پسرم! او به مقام پیغمبر از من و تمام شما شایسته تر است. اگر تو که فرزند مـن هـستی، در مقام خلافت با من نزاع کنی، سر از پیکرت جدا می کنم. سلطنت نازاست (یـعنی مـلاحظة خـویشاوندی ندارد ).
هنگام حرکت از مدینه به مکه دستور داد کیسه ای سیاه که در آن دویست دینار بود آوردند و بـه فـضل بن ربیع گفت: این کیسه را برای موسی بن جعفر(ع) ببر، به او بـگو: امـیرالمؤمنین مـی گوید: فعلاً وضع مالی ما خوب نیست؛ اما به زودی جبران خواهیم کرد.
مأمون در ادامه می گوید: من از جـای خـود حـرکت کرده، گفتم: یا امیرالمؤمنین! به فرزندان مهاجر و انصار و سایر قریش و بنی هاشم و کسانی که حـسب و نـسب آنها را نمی شناسی، پنج هزار دینار و کم تر از آن می دهی؛ ولی به موسی بن جعفر(ع) با آن احترامی که گذاشتی، دویست دیـنار می دهی؟ یـعنی کم ترین بخششی که تاکنون به اشخاص نموده ای؟ هارون گفت: ساکت باش بی مادر! اگر آنـچه را کـه تعهد کردم به او بپردازم، از وی در امان نخواهم بود که فـردا بـا صـد هزار شمشیرزن از پیروان و شیعیانش بر سر مـن بـتازند! تنگدستی او و بستگانش برای من و شما بهتر است از اینکه دست ایشان باز باشد.»[21]
حـضرت آیـت الله خامنه ای(حفظه الله) در سخنرانی خود با ذکر ایـن داسـتان راجع بـه گـلایۀ امام (ع) از وضع معیشتی خود به هارون، مـی فرماید: «ایـن حرفها از امام(ع) بسیار جالب و پرمعنی است و برای بنده و کسانی که تقیۀ دوران مبارزه را آزمـوده اند، خـیلی آشناست و کاملاً قابل فهم است که چـطور می شود امام به مـثل هـارونی اظهار کند که وضعمان خوب نـیست و زنـدگیمان نمی گذرد. در این گونه حرف زدن، هیچ تذللی نیست و خیلی ها در دوران رژیم جبار و خفقان، طبیعتاً از ایـن کارهـا زیاد کرده اند و کاملاً هم قـابل درک اسـت که انـسان با سخنی از ایـن قـبیل، دشمن را از وضع و حال کـار خـود غافل کند.»[22]
ب) مواجهات غیر مستقیم
برخی از مواجهات غیرمستقیم امام با دستگاه خلافت هارون نـیز بـدین گونه اند:
1. منع از همکاری با طاغوت
امـام کوچـک ترین همکاری بـا طـاغوت را از شـیعیان و دوستدارانش نمی پذیرفت. برای نـمونه باید به داستان معروف «صفوان جـمّال» اشـاره داشت که امـام(ع) بـه وی فرمود: همة کارهای تو نیکو و زیباست، به جز یک کار. صفوان پرسید: ای فرزند رسول خدا! آن چیست؟ امام فـرمود: ایـنکه شـترهایت را به هارون کرایه می دهی. صفوان گفت: مـن شـترهایم را بـرای لهـو و صـید و امـثال آن به وی کرایه نمی دهم؛ بلکه تنها برای سفر حج این شترها را داده ام. در این کار، او خودش مباشرتی ندارد؛ بلکه دیگران را برای او اجیر می کنند. امام(ع) فرمود: آیا به نظر تو کرایـه دادن شترانت به آنها صحیح است؟ صفوان گفت: آری. امام(ع) فرمود: آیا دوست داری آنها تا انقضای مدت کرایه و پس دادن شترانت، زنده بمانند؟ صفوان گفت: آری. امام(ع) فرمود: هر کس بخواهد آنها زنده بمانند، در صف آنان قـرار مـی گیرد و هر کس از آنها باشد، داخل جهنم می شود. پس از آن صفوان تمامی شتران خود را فروخت.[23]
2. نفوذ در دستگاه خلفای عباسی
اگرچه امامان به شیعیان خود دستور منع عمومی همکاری با حکومت ستمگر را مـی دادند؛ امـا در مواردی استثنا قائل شده، با اشغال مناصب مهم به وسیلۀ رجال پاک و شایستة شیعه، مخالفت نمی نمودند. برای نمونه، امام(ع) از نفوذ «علی بن یقطین» در دسـتگاه خـلافت عباسی بهره می جست. [24] علی بـن یـقطین پیش از هارون نیز در دربار عباسیان بود؛ اما زمان هارون برجسته تر شد و به مقام وزارت وی رسید. او با موافقت امام کاظم(ع) وزارت هارون را پذیرفت. [25]
امام (ع) به وی فرمود: یـک چـیز را تضمین کن تا سـه چـیز را برای تو تضمین کنم. علی پرسید: آنها کدام اند؟ امام(ع) فرمود: سه چیزی که برای تو تضمین می کنم این است که:
1. هرگز با شمشیر (و به دست دشمن ) کشته نشوی؛ 2. هرگز تهیدست نگردی؛ 3. هـرگز زنـدانی نشوی.
اما آنچه تو باید تضمین کنی این است که هر وقت یکی از شیعیان ما به تو مراجعه کرد، هر کاری و نیازی داشته باشد، انجام بدهی و برای او عزت و احترام قائل شوی. علی بـن یـقطین قبول کرد. امـام نیز شرایط مذکور را برای او تضمین فرمود. [26]
نقل شده است که گاهی علی بن یقطین از همکاری با دستگاه خـلافت رنج می برد. روزی خدمت امام(ع) آمد و از ایشان خواست که او را از ادامة این مـأموریت مـعاف بـدارد؛ ولی امام(ع) اجازۀ ترک این مسئولیت را به وی نداد و فرمود: این کار را نکن که ما به تو در آنجا اُنـس گـرفته ایم و تو مایۀ عزت برادرانت (شیعیان) هستی و شاید خدا به وسیلة تو شکستی از دوستانش را جبران نموده و توطئه های مخالفان را دربارة آنها بشکند. ای علی! همانا کفارة گناهان شما، نیکی بـه برادرانتان است.[27]
از امام هفتم(ع) روایات دیگری نیز وارد شده است که هدف ایشان را راجع به بکارگیری علی بن یقطین در آن مسئولیت خطیر نشان می دهد. از جمله، فرمایشی است که به علی بن یقطین داشت و به وی فـرمود: ایـ علی بن یقطین! خدا را دوستانی بین صفوف دوستان ستمکاران است که به وسیلة آنها از دوستانش دفع شرّ می کند و تو از آنها هستی. [28]
در روایت دیگری به علی بن یقطین فرمود: خدا را در کنار هـر طـغیانگری، یارانی هست که به وسیلة آنها بلاها را از دوستانش دفع می کند.[29] وجود علی بن یقطین در دستگاه هارون و قرار گرفتن وی در جایگاه حساس وزارت، منافع بی شماری را برای شیعیان داشت که یکی از موارد مـهم آن، دفـع شرّ دشمنان از مؤمنان بود که امام به آن اشاره فرمود.
فایدۀ دیگر، بهبود وضع اقتصادی و سر و سامان دادن به اوضاع آشفتة شیعیان بود. علی بن یقطین در هر سال بالغ بر 150 نفر و گـاهی 250 تـا 300 نـفر را به نیابت از خود به زیـارت خـانی خـدا می فرستاد[30] و به هر کدام ده تا بیست هزار درهم می پرداخت.[31]
آقای پیشوایی در این رابطه می نویسد: «اگر از گروه نایبان حج و مبلغی که به آنها پرداخـت مـی شد، مـیانگین بگیریم و مثلاً تعداد آنها را 200 نفر در سال و مبلغ پرداخـتی را ده هـزار درهم بگیریم، جمعاً مبلغی در حدود دو میلیون درهم را تشکیل می دهد. از طرف دیگر، این مبلغ که هر سال پرداخت می شد، مـسلماً گـوشه ای از مـخارج سالیانۀ علی بن یقطین از مازاد هزینه های جاری و باقیماندۀ پرداخت حـقوق مالی، مثل زکات، خمس و سایر صدقات مستحبی و بخششها و امثال اینها بوده است. با این حساب تقریبی، جمع عواید عـلی بـن یـقطین چه مقدار می بایست باشد تا کفاف این مبلغ را بدهد؟ در میان دانشمندان شـیعه ظـاهراً «مرحوم شیخ بهایی» نخستین کسی است که به این مسئله توجه پیدا کرده است. او نکتة لطیف این مـطلب را چـنین بـیان می کند: گمان می کنم امام کاظم(ع) اجازۀ تصرف در خراج و بیت المال مسلمانان را بـه عـلی بـن یقطین داده بود و او از این اموال به عنوان اجرت حج به شیعیان می پرداخت تا بهانه ای را بـرای اعـتراض بـه دست مخالفان ندهد.»[32]
بنابراین، عمل اعزام نواب حج، در واقع یک برنامة حساب شده و مـنظم بـود که علی بن یقطین، زیر پوشش این کار، بنیة اقتصادی شیعیان را تقویت می کرد. در میان نواب حج، شخصیتهای بـزرگی مـثل: عبدالرحمن بن حجاج و عبدالله بن یحیی کاهلی به چشم می خورند که از یاران خاص و مـورد عـلاقة امـام(ع) و طبعاً مطرود دستگاه حکومت و محروم از مزایا بودند.[33]
نکتة دیگری که در این برنامة علی بن یـقطین بـه نظر می رسد، شرکت دادن شیعیان، به خصوص بزرگان آنان در کنگرۀ بزرگ حج بـود تـا از ایـن رهگذر به معرفی چهرة شیعه و بحث و مناظره با فرقه های دیگر بپردازند و یک موج فرهنگی شـیعی بـه وجـود آورند.[34]
امام کاظم(ع) در چند مورد، با تکیه بر علم غیب مخصوص امـامت، جـان علی بن یقطین را نجات داد. برای نمونه، روزی به علی دستور داد که همانند اهل تسنّن وضو بـگیرد و وی چـنین کرد؛ ولی از علت آن مطلع نشد. بعد معلوم شد که هارون به تشیّع بودن علی شـک کرده و او را زیـر نظر گرفته بود و وقتی وضوی علی را دیـد، مـطمئن شـد که وی به امام هفتم(ع) معتقد نیست. سپس نـامه ای از جـانب امام(ع) به علی رسید که وضویش را تغییر داده و همانند شیعیان وضو بگیرد.[35]
آری، امام(ع) بـا ضـمانت کردن جان علی بن یقطین و حـفظ وی از خطرات، بـاعث شـد که وی بـتواند خدمات بسیار نافعی به تشیّع کرده و بـه عـنوان نیروی اطلاعاتی امام(ع) در دستگاه عباسی، به تقویت تشیّع بپردازد.
3. برحذر داشتن شـیعیان از عـلمای درباری
روزی امام کاظم(ع) فرمود: فـقها تا هنگامی که خود را بـه دنـیا نفروخته اند، اُمنای پیامبرانند. سؤال شـد: چـگونه در دنیا داخل می شوند؟ حضرت فرمود: وقتی که از حکام پیروی نمایند. در این زمان بر دین خـود از آنـان بترسید.[36] مدیریت امام هفتم(ع) در نـحوۀ مـواجهه بـا دشمنان بسیار دقـیق بـود و حضرت توانست با شـیوه هایی که بـه برخی از آنها اشاره کردیم، شیعه و در نتیجه اسلام را تقویت کرده، لحظه ای از حرکت و مبارزة غیر مستقیم خـود بـا دشمنان باز ننشیند.
ایشان حتی در زنـدان نـیز به مـوعظۀ هـارون پرداخـت و این پیغام ماندگار و عـبرت آموز را برای او فرستاد که: هر روزی که از این روز های سخت بر من می گذرد، یکی از روزهای خوش تـو نـیز سپری می شود تا آنکه من و تـو روزی بـه هـم مـی رسیم که ناپایان است. آنـجا اسـت که (پیروان باطل) به زیانکاری خویش واقف می شوند.[37]
پی نوشت ها
[1] الصواعق المحرقة، ابن حجر هیتمی، مـکتبة القـاهره، قاهره، 1385ق، ص 203.
[2] امام(ع) در سال 183ق به شهادت رسید و هارون تا سال 193ق حکومت کرد.
[3] التاریخ الاسلامی، دروس و عبر، سید محمدتقی مدرسی، دارالمرتضی، تهران، 1997م، ص 325.
[4] مناقب آل ابی طالب(ع)، ابن شـهر آشـوب، مؤسسه انتشارات علامه، قم، بیتا، ج 2، ص379.
[5] آیات مورد استناد امام(ع) و استدلال حضرت بـه ایـن آیات، بدین شرح است: (قُلْ إِنَّما حـَرَّمَ رَبـِّیَ الْفـَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبـَغْیَ بـِغَیْرِ الْحَقِّ( اعراف/ 32. (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ( بـقره/ 219. حـضرت این گونه استدلال کردند که اثـم در سـوره اعراف حـرام مـعرفی شـده و در سوره بقره در مورد شراب و قمار بـه کار رفـته است. بنابراین، شراب صریحاً در قرآن مجید حرام معرفی شده است.
[6] الکافی، شـیخ کلیـنی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق، ج 6، ص 406.
[7] عـلما و فقها آن دوره فراموش کردند که مـسجد حـریم و آستانی دارد که باید رعایت گردد و کسی که در آن حریم بنایی بسازد، ارزش و قیمتی ندارد. علاوه بر اینکه زمین مکّه مفتوحة عنوة است و قابل خرید و فروش نیست، مگر به تبع آثار و بناهای آن.
[8] تاریخ یـعقوبی، ابـن واضح یعقوبی، مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، قم، 1387ش، ج 1، ص 291.
[9] التهذیب، شیخ طوسی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق، ج 4، ص 149.
[11] کشف الغـمة، إربلی، نشر بنیهاشمی، تبریز، 1381ش، ج2، ص 213.
[12] مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، نشر امیره، نجف اشرف، 1432ق، صص 297 – 298.
[14] تحلیلی از زندگانی امام کاظم(ع)، باقر شریف قرشی، ج 1، ص 515.
[15] بحار الأنـوار، مـحمدباقر مجلسی، ج 48، ص 151.
[16] ر.ک: مناقب آل طالب، ابن شـهر آشـوب، ج 2، ص 370.
[17] سـیره پیشوایان، مهدی پیـشوایی، مـؤسسه امام صادق، قم، 1386ش، صـص 436 – 437.
[18] تاریخ تمدن اسلام، جـرجی زیـدان، نـشر امیرکبیر، تهران، 1356ش، ج 5، ص 162.
[19] لقب امام کاظم(ع) «ابا الحسن» است.
[20] اسـم اصـلی امین، محمد و اسم مأمون، عبدالله و اسم مؤتمن، ابراهیم است و امین و مأمون و مؤتمن لقب این سه فـرزند هـارون بـوده است.
[21] ر.ک: بحار الأنوار، ج 48، صص 129 – 131.
[22] بیانات مقام معظم رهبری(حفظه الله) پیرامون عنصر جـهاد، مـبارزه و قیام در زندگی ائمه اطهار(، مجله صـهبا، تـک شـماره، ص41.
[23] اختیار معرفة الرجال، ص 441.
[24] یقطین پدر علی از طـرفداران عـمده عـباسیان بود، به همین جهت خلیفه وقت اُموی (مروان حمار) میخواست او را دستگیر کند؛ ولی او متواری شد و پس از سـقوط حکومت بنی امیه و روی کار آمدن بنی عباس، یقطین به کوفه بازگشت و به «ابوالعباس سـفاح» پیوست. (الفهرست، شیخ طـوسی، ص 234)؛ امـا علی بن یقطین برخلاف پدرش، از شیعیان با اخلاص بود.
[26] بحار الأنوار، ج 48، ص 138.
[28] اختیار معرفة الرجـال، ص 433.
[30] هـمان، صص 434 – 437.
[32] تنقیح المقال، عبدالله مامقانی، ج 2، ص 317.
[33] اختیار معرفة الرجال، ص 435.
[34] سیره پیشوایان، صص 458 – 459.
[35] ر.ک: الارشـاد، ج 2، صـص 227 - 228.
[36] بـحار الأنـوار، ج 2، ص 36.
[37] تـاریخ بـغداد، خطیب بغدادی، دارصادر، بیروت، بیتا، ج13، ص 32.