مالک اشتر، بزرگمرد تقوا و کمالات و ماجرای شهادت او
مالک اشتر همچون استادش امیر مومنان علی (علیه السلام) جامع اضداد بود در عین اینکه شجاع و نترس بود، نسبت به زیر دستان قلبی رئوف و مهربان داشت و در عین آنکه قدرتمند و صاحب رای بود، با خویشتن داری و تحمل، تسلیم رای امیر مومنان علی (علیه السلام) بود، نیتی خالص و اراده ای پرتوان و قلبی ثابت و عزمی خلل ناپذیر داشت. عارفی تیزبین، ادیبی هوشمند، سخنوری توانا، جنگجویی پر تجربه، سیاست مداری بلند نظر ،مدیری وارسته و عارفی خوش اخلاق بود. در همه شئون زندگی در جایگاه رفیعی از ایمان و معرفت و اخلاق نیک قرار داشت. از این رو، او نه تنها در شجاعت بلکه در همه ابعاد انسانی، قهرمانِ قهرمانان بود. دوست و دشمن به عظمت روح و جوانمردی او اعتراف داشتند. در اینجا برای آگاهی بیشتر به ابعاد شخصیت مالک اشتر، کافی است که به این سخن امیر مومنان علی (علیه السلام) توجه عمیق کنیم، آنجا که فرمود:
رَحِمَ اللَّهُ مَالِکاً فَلَقَد کَان الأَشترُ لِی کَمَا کُنتُ لِرَسُولِ اللَّهِ؛ «خداوند مالک اشتر را رحمت کند. او برای من همان گونه بود که من برای رسول خدا (ص) بودم.» (101)اگر در شان مالک اشتر هیچ سخنی جز این سخن نبود، کافی بود که اوج عظمت مالک اشتر را نشان بدهد.
اینک در اینجا به ذکر چند نمونه از کمالات مالک اشتر می پردازیم:
1- مالک، مجموعه کمالات از دیدگاه دانشمند سنی
ابن ابی الحدید، دانشمند معروف اهل تسنن، مالک اشتر را چنین توصیف می کند: او مردی جنگجو، بخشنده، بلند مقام، بردبار، سخنور، و شاعر بود، و شدت را با نرمی می آمیخت. به هنگام اظهار قدرت، قدر نشان می داد، و به هنگام مدارا، مدارا می کرد. او نگهبان، پاسدار، شجاع، رییس، از بزرگان شیعه و شخصیت های برجسته به حساب می آمد و پیوند والا و شدید و خلل ناپذیر با امیر مومنان علی (علیه السلام) داشت. لِلَّهِ دَرُّ أمِّهِ عن الاشتر، لو أنّ إنساناً یُقسِمُ أنّ اللَّه تعالی؛ ما خَلق فی العرب و لا فی العجم أشجع منه الا استاذَه علیَّ بنَ ابی طالب لَمَا خَشِیتُ عَلَیهِ الإِثمَ. خدایا به مادرش پاداش دهد، که مالک اشتر را به دنیا آورد اگر کسی سوگند یاد کند که خداوند در عرب و عجم، قهرمانی دلیرتر از مالک اشتر، جز استادش علی بن ابیطالب (علیه السلام) نیافریده است، من او را در این سوگند، گناهکار، و گزاف گو نمی دانم. (102)
2- چند ویژگی مالک اشتر، در نامه علی (علیه السلام)
محمد بن ابوبکر یار مخلص و شجاع حضرت علی (علیه السلام) از جانب آن حضرت استاندار مصر بود، ولی شرایط مصر به گونه ای بود که برای نگهداری و کنترل آن نیاز به وجود شخصی مانند مالک اشتر داشت. از این رو، حضرت علی (علیه السلام) محمد بن ابوبکر را عزل کرد و مالک اشتر را برای استانداری مصر نصب نمود. (ولی مالک در مسیر راه توسط ماموران نفوذی معاویه به شهادت رسید.) حضرت علی (علیه السلام) پس از خبر شهادت مالک اشتر نامه ای برای محمد بن ابوبکر نوشت. در بخشی از آن نامه، مالک اشتر را چنین معرفی کرد؛
این مردی را که والی مصر نمودم، دارای این ویژگی ها بود: کان رجلا لنا ناصحا، و علی عدوِّنا شدیداً، ناقما، فرحمه اللَّه فلقد استکمل أیامه و لَاقَی حمامَه و نحن عنه راضونَ أولَاهُ للَّه رضوانه و ضاعف الثواب له…. ؛«مالک اشتر ناصح و خیرخواه ما بود. او نسبت به دشمنان ما، سختگیر و در هم کوبنده بود. خدا او را رحمت کند که ایام زندگی را به پایان برد و با مرگ ملاقات کرد در حالی که ما از او راضی و خشنود هستیم! خداوند نعمت خشنودیش را بر او ارزانی دارد و چندان برابر پاداشش به او بیفزاید.» (103)
3- بزرگواری مالک اشتر در مورد آزادی اسیر
در جنگ صفین، یکی از سرداران سپاه معاویه شخصی به نام «اصبغ بن ضرار» در یکی از درگیری های شدید که مالک اشتر در رکاب امام علی (علیه السلام) با دشمن می جنگید، حضرت (ع) به مالک فریاد زد به جنگ اصبغ برود. مالک اشتر به سوی اصبغ حمله کرد، ولی اصبغ نتوانست در برابر مالک مقاومت کند و به اسارت مالک درآمد. مالک دستهای او را محکم بست و به اردوگاه خود آورد. آن روز پایان یافت و شب فرارسید، آن اسیر بسیار ناراحت بود؛ چرا که فکر می کرد فردای آن شب، روزِ اعدام اوست. او آن شب، سوز دل خود را در اشعاری بیان کرد و آن اشعار را بلند خواند، به طوری که مالک اشتر آن اشعار را از او شنید. او در آن اشعار گفته بود: «ای شب تا ابد و تا قیامت، شب باش! ای کاش این شب، روز نمی شد؛ زیرا از اینکه فردا اعدامم کنند، ترس و وحشت دارم….» مالک اشتر نسبت به اینکه نسبت به دشمن، سختگیر بود، در اینجا نسبت با آن اسیر بزرگواری کرد و دلش به حال او سوخت. آن شب به پایان رسید. صبح، مالک اشتر آن اسیر را نزد مومنان علی (علیه السلام) آورد و عرض کرد: این شخص از سپاهیان مسلح معاویه است. او را دیروز اسیر کردم. امشب در نزد ما بود و اشعاری اثر بخش خواند. اکنون او را به اینجا آوردم. اگر رأی شما کشتن این شخص است، او را بکش. ولی اگر بخشیدن این شخص راه دارد، او را به ما ببخش. حضرت علی (علیه السلام) فرمود: ای مالک! او را به تو بخشیدم. هرگاه در جنگ با اهل اسیر گرفتی، او را نکش، چرا که اسیر اهل قبله (مسلمان) کشته نمی شود. مالک اشتر، اصبغ را به خانه خود برد و آزاد کرد. (104)
4- مالک اشتر خار چشم معاویه (تبری)
مقام تبری مالک اشتر نسبت به معاویه به قدری شدید بود که وجود او، عرصه را برای معاویه تنگ کرد، و او همچون خاری در چشمان معاویه بود، و نزدیک بود که معاویه از غصه او دق کند. برای دریافت این حقیقت، به یکی از اشعار مالک اشتر دقت کنید:
بقیت وفری و انحرفت عن العلی
و لقیت أضیافی بوجه عبوس
إن لم أشن علی ابن هند غارةً
لو تخل یوما من نهاب نفوس
خیلا کأمثال السُّعالَی شزباً
تغدوا ببیض فی الکریهة شوس
حمی الحدید علیهم فکانه
و مضان برق او شعاع شموس
«ثروت اندوزی کنم (و به من نسبت خلق بدهند) و از مقام بلند انسانی به دور باشیم و با مهمانان خودم با چهره در هم گرفته ملاقات کنم (به من نسبت دهند که مهمان نواز نیستم. اگر با شدت و خشونت از هر سو بر فرزند هند، معاویه وارد نگردم و او را به باد غارت نگیرم و در کشتن او و هوادارانش یک روز فروگذار نمایم. با آن گروه سواران خود همانند غول های سبک و تیزروی هستند و همواره توسط شمشیرهای بلند با شدت و استواری هماورد می طلبند و حامل آهن های شعله وری هستند. که دارای درخشش برق یا شعاع خورشید می باشند.» (105) معاویه آنچنان از ناحیه مالک اشتر سرکوفته و عصبی شده بود، که در شام مجلس دعا برگذار نموده بود، تا مردم دعا کنند و برای نابودی مالک اشتر، به درگاه خدا استغاثه نمایند. (106)
5 – به یاد دوست شهید، و تلاش برای انتقام خون او
مالک اشتر و عمار یاسر، با هم دوست صمیمی و هم خط و هم فکر بودند، و هر دو در سطح بالایی از اراده نیرومند و دشمن شناسی و نبرد با دشمن بودند. عمار یاسر، در جنگ صفین به شهادت رسید. شهادت او همان گونه که داغی جانکاه بر دل علی (علیه السلام) نهاد، داغی پرسوز بر دل مالک اشتر نهاد. شهادت عمار نه تنها روحیه مالک را تضعیف نکرد، بلکه قوت آن را چندان برابر نمود. پس از شهادت عمار، شدت خشم و حمله های مالک در مرحله جدیدی قرار گرفت و تندتر و پرتوان تر از قبل گردید. به طوری که طعم تلخ شکست و عقب نشینی را در کام معاویه و هوادارانش نهاد و او با این شدت عمل، انتقام خونِ جوشان دوستش، عمار را از دشمن گرفت و به راستی که روح پُرفتوح عمار را شاد کرد. (107)
6- اخلاق نیک و خویشتن داری مالک
روزی مالک اشتر در بازار کوفه عبور می کرد. یکی از بازاریان او را نشناخت. به خیال این که یک روستاییِ فقیری عبور می کند، مقداری ته مانده سبزی را به سوی او پرتاب کرد، و از تلخ کاری خود خندید. مالک بی آن که سخنی بگوید، از آنجا گذشت. مردی به آن بازاری گفت: آیا این شخصی را که مسخره کردی نشناختی؟ او گفت: نه، به گمانم یک رهگذره فقیر عادی بود. آن مرد گفت: او مالک اشتر، سردار بزرگ سپاه علی (علیه السلام) بود! بازاری با شنیدن این سخن، ترسان و لرزان شد و با شتاب به دنبال مالک به راه افتاد، تا به حضور او برسد و عذر خواهی کند. دید مالک به مسجد رفت و مشغول نماز شد. صبر کرد و پس از نماز به دست و پای مالک افتاد و بوسید و عذر خواهی کرد که من تو را نشناختم و بی ادبی کردم، مرا ببخش! مالک به او گفت: سوگند به خدا به مسجد نیامدم مگر این که برای تو طلب آمرزش کنم، تا خدا تو را ببخشد و خلاف تو را اصلاح کند. (108)
7- نفوذ اجتماعی مالک اشتر
مدتی پس از شهادت مالک اشتر، سپاه معاویه به شهر انبار یورش نموده و به قتل و غارت پرداختند، و زن هایی را اسیر نمودند. این خبر به امیر مومنان علی (علیه السلام) رسید. مردم را جمع کرده و برایشان سخنرانی کرد و آنان را به جنگ با سپاه معاویه دعوت نمود. مردم عراق بر اثر سستی و ضعف، نه تنها پاسخ مثبت ندادند؛ بلکه حرف های ناموزون زدند. در این هنگام، جای خالی مالک اشتر کاملا احساس می شد. یکی از کوفیان با صدای بلند گفت: استبان فقد الأشتر علی العراق، ان لو کان حیّاً لقَلَّ اللُّغط و لَعیمَ کلُّ امرءٍ ما یقولُ؛ جالی خالی مالک اشتر، بر مردم عراق آشکار شد. همانا اگر زنده بود گفتار سست و نابجا کم می شد و هر شخصی مراقب سخنش بود که چه می گوید؟ (واضح است که این سخن بیانگر نفوز اجتماعی مالک اشتر در میان مردم و ترس و واهمه مردم از اوست؛ ولی افسوس که مردم عراق، حضرت علی (علیه السلام) را که از هر جهت استاد مالک اشتر بود و خود مالک به این موضوع اقرار داشت، فراموش کردند و سخن از مالک اشتر به میان آوردند).
حضرت علی (علیه السلام) خطاب به جمعیت کرد و فرمود: هَبَلَتکُمُ الهَوَابِلُ لِأنّا أوجب علیکم حقّاً مِن الأشترِ و هَلِ الأشترُ علیکم مِن الحقُّ إلّا حق المسلم؟ «زنان بچه مرده بر شما گریه کنند! حق من بر حق مالک اشتر بر شما لازمتر است؛ آیا حق مالک اشتر بر شما جز حق مسلمانانِ دیگر است. !؟ (ولی من حق امامت بر شما دارم. )»(109)
8 – خطبه ها و اشعار مالک
از مالک اشتر، ده ها خطبه و صدها بیت شعر و رجز در کتب تاریخ و حدیث به یادگار مانده و بیانگر آن است که او سخنوری توانا، و ادیبی آگاه، و هنرمندی پر احساس، سرشار از ذوق و استعداد بوده است و عمق مطالب او در سطحی است که می توان او را به عنوان دانایی از دانایان بزرگ تاریخ برشمرد. در اینجا، نمونه هایی از اشعار و سخنرانی های او خاطرنشان شد، به امید آنکه اندیشمندان حق نگر، در این راستا نیز از کلاس مالک اشتر بهره مند گردند. مگر نه این است که حضرت علی (علیه السلام) او را تشبیه به کوه بلندی کرد که سواران را یارای حرکت به سوی قلّۀ آن نیست و پرندگان را توان پریدن بر فراز آن نمی باشد. (110)
علامه سید محسن امین، سخنی از یکی از دانشمندان اهل تسنن به نام «استاد احمدی جُندی» در شأن مالک اشتر نقل می کند که در اینجا می آوریم: مالک اشتر یکی از شخصیتهای فرزانه تاریخ اسلامی، و از قهرمانان مبارز جنگ است که خصلت قهرمانی را در سطح عالی خود جمع کرده و به طور کامل از ارزش هایی مانند: شجاعت، فصاحت، بلاغت، سخاوت، ادب و اندیشه بلند برخوردار است. در عین حال، تاریخ نسبت به او رعایت انصاف نکرده است و خصال بزرگ و بی شمار او را تبیین ننموده است… ما نمی خواهیم در این مورد، با کلمات بازی کنیم؛ بلکه می خواهیم با این واژه ها، معانی بلند زندگی درخشان مالک اشتر را بازگو نماییم. در شأن قهرمانی که همه ارکان و قواعد کمال و پیروزی و ارزشها را در زندگی خود استوار ساخته و همه خطوط طلایی وزانت و عظمت انسانی در زندگی او ترسیم گشته است، تا به آنجا رسیده که به عنوان انسان نمونه، و مثال عالی یک انسان کامل بر تارک جهان می درخشد. (111)
9 – مالک اشتر، سیاست مداری نیرومند
استان مصر (در آن عصر) از استانهای پرجمعیت، با سابقه، پر محصول و دارای مالیات بسیار بود و با آن وسعت و عمقی که داشت، برای خود یک کشوری پهناور بود و اداره آن به یک سیاست مدار قوی نیاز داشت.
محمد بن ابی بکر با آن همه اخلاص و تقوا و سابقه خوبی که در محضر علی (علیه السلام) داشت، دارای چنین سیاستی نبود. امام علی (علیه السلام) برای اداره استان مصر، مالک اشتر را برگزید و این انتخاب بیانگر شایستگی و کفایت سیاسی و دینی مالک در سطح عالی است.
تحلیل گران تاریخ می گویند: معاویه در هیچ مورد، مانند این مورد (شنیدن خبر نصب مالک اشتر به عنوان استاندار مصر) ناراحت نشد. معاویه به خوبی مالک را می شناخت و می دانست که سیاستمداری قوی به سوی مصر می رود که با سرپنجۀ سیاست و تدبیرش، مصر را آرام می کند و محصول و مخازن مصر را در اختیار حکومت علی (علیه السلام) قرار می دهد. اگر مصر نبود، معاویه هرگز نمی توانست بودجه کشورش را تأمین کند. این بود که معاویه در مشورت با یارانش همچون عمرو عاص و…. چنین نتیجه گرفت که مالک را توسط مأموران نفوذی مسموم کند، و با ناجوانمردانه ترین و کثیف ترین نیرنگ، جوانمردترین و پاکترین فرد را از سر راه خود بردارد.
10 – مالک اشتر از سرداران سپاه امام قائم (عجل الله تعالی فرجه)
در روایتی از امام صادق (علیه السلام) آمده است که فرمود: هنگامی که حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه) قیام و ظهور کند، در پشت کوفه (نجف اشرف) بیست و هفت مرد ظاهر شده و به او می پیوندند. پانزده نفر آنان از قوم حضرت موسی (علیه السلام) هستند، که در راه هدایت گام بر می دارند، و در محور حق می گردند و هفت نفرشان ، اصحاب کهف هستند و بقیه (5 نفر دیگر) عبارتند از: یوشع بن نون (وصی عیسی)، سلمان، ابودجانه انصاری، مقداد و مالک اشتر، و در پایان فرمود: فیکونون بین یدیه أنصاراً و حُکّاماً: این بیست و هفت نفر، در پیشگاه حضرت قائم، به عنوان یاران و فرمانروایان آن حضرت می باشند.
این حدیث، هم بیانگر عظمت مالک اشتر است، که در عالم برزخ با افراد برجسته به دنیا مراجعت کرده و به امام قائم (عجل الله تعالی فرجه) می پیوندد و از سرداران سپاه آن حضرت می شود و هم درس دیگری به ما می آموزد و آن اینکه؛ منتظران و یاران حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) باید چگونه افرادی باشند، و اگر کسی خواسته باشد در این وادی گام بگذارد، باید از نظر فکر و اراده، شخصیت هایی مانند سلمان و مقداد و مالک اشتر را الگوی خود سازد. بنابراین مالک اشتر، نمونه ای از یاران نزدیک امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) است.
یکی از وصایای حضرت علی (علیه السلام) به مالک
یَا مالکُ! اِحفَظ عَنّی هذا الکلامَ و عِهِ، یا مالکُ! بَخسَ مُرُوَّتُهُ مَن ضَعُفَ یَقِینُهُ، وَ أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ؛ «ای مالک! این سخنان را از من فراگیر و به خاطر بسپار. ای مالک! آن کس که یقینش ضعیف است، جوانمردیش ناقص و ناچیز است و آن کس که در درون طمع داشته باشد، خود را حقیر کرده است و آن کس که ناراحتی هایش را فاش کند، به لذت خویش راضی شده است و آن کس که دیگران را بر اسرار خود آگاه می سازد، شخصیت خود را پایمان کرده است و آن کس که زبانش را بر خود امیر کند، شخصیت خود را در ورطۀ هلاکت قرار داده است.
سپس فرمود: ای مالک! حرص شدید، با خطر درگیر است. کسی که امور دوردست را تحصیل کند، تلاشش بی نتیجه می گردد. خصلت بخل، ننگ است. ترسویی، مایۀ نقص است. پاکی، سپر انسان است. شکر و سپاس، ثروت و فراوانی است. صبر و استقامت، شجاعت است. انسان فقیر در شهر خود غریب است. فقر، انسان زیرک را در بیان حجت خود لال می کند و رضا و خوشنودی به مقررات الهی، همنشین نیک است. ادب، لباس فاخر و نو است. درجۀ مقام انسان بستگی به درجۀ عقل او دارد. سینۀ انسان، خزانه اسرار او است. اندیشه، آینه صاف و درخشان است. حلم و خویش داری خود، برجسته است. صدقه، درمان نتیجه بخش است. کردار انسانها در این دنیا، نصب العین آنان در آخرت است. حوادث عبرت انگیز، بیم دهندۀ شایسته است. خوشرویی، دام دوستی است. (112)
ماجرای شهادت جانسوز مالک اشتر
نامه علی (علیه السلام) به مالک اشتر
پس از پایان جنگ صفین، مالک اشتر همراه امیر مومنان علی (علیه السلام) به کوفه بازگشت، حضرت علی (علیه السلام) مالک را به جای خود که قبل از جنگ صفین در آنجا بود؛ یعنی فرمانداری جزیره فرستاد. (مالک در شهر نصیبین که یکی از شهرهای میان عراق و شام بود و جزء جزیره به حساب می آمد، سکونت گزید.) در این هنگام، محمد بن ابی بکر از جانب علی (علیه السلام) استاندار مصر بود، به امیر مؤمنان علی (علیه السلام) از مصر گزارش رسید که در مصر عده ای از دشمنان با محمد بن ابی بکر درگیری دارند و محمد توانایی مقابله با آنان را ندارد. وقتی گزارش به علی (علیه السلام) رسید، آن حضرت فرمود: به نظر من هیچ کس شایسته برای استاندار شدن در مصر نیست، جز یکی از دو نفر؛ قیس بن سعد یا مالک اشتر. قیس بن سعد در آن وقت، رییس ستاد ارتش علی (علیه السلام) بود. از این رو، تنها مالک اشتر باقی مانده بود که به سوی مصر برود. حضرت علی (علیه السلام) نامه ای برای مالک اشتر که در آن هنگام در شهر نصیبین بود فرستاد. در آن نامه چنین نوشت: أمّا بعدُ: فانک مِمَّن أَستَظهِرُ به عَلَی إقامة الدّین و أَقمَعُ به نِخوةَ الأثیم، و أَسُدُّ به الثغر المخوف…؛ تو از کسانی هستی که من برای به پاداشتن دین از آنان کمک می گیرم و سرکشی و نخوت گنهکاران را به وسیله آنان در هم می کوبم و مرزهای مورد خطر را به وسیله آنان حفظ می نمایم: من محمد بن ابی بکر را استاندار مصر کردم؛ ولی خوارج در آنجا بر ضد او بپاخاسته اند و او به خاطر جوانی و تجربۀ کم در امور زندگی، توانایی و کارایی ندارد. نزد من بیا تا در این مورد با تو گفتگو کنم و به جای خود در نصیبین، یکی از افراد مورد اطمینان را نصب کن. (113)
پس از رسیدن این نامه به دست مالک، او بی درنگ به حضور علی (علیه السلام) به کوفه، بازگشت. امام علی (علیه السلام) ماجرا و حوادث مصر را برای مالک اشتر بیان کرد و فرمود: کسی را برای استانداری مصر، شایسته تر از تو نمی یابم، به سوی مصر حرکت کن با آن نظر بلند و فکر صائبی که داری، نیاز به توصیه نیست و در امور از درگاه الهی کمک بجوی. خشونت را با ارزش بیاموز؛ آنجا که نرمش به مقصود است، نرمش کن؛ آنجا که جز خشونت، راه دیگری نیست، خشونت کن. (114)
عهد نامه مالک اشتر و تقاضای شهادت
امیر مومنان (علیه السلام) شیوۀ حکومت داری و رفتار با طبقات مختلف را به مجموعه ای نوشت و به مالک سپرد تا بر اساس آن، در مصر حکومت داری کند، این مجموعه به عنوان عهد نامۀ مالک اشتر در نهج البلاغه (نامه 53) آمده است. در سطور آخر این عهدنامه حضرت علی (علیه السلام) از درگاه خداوند چنین تقاضا می کند:
و أنا أسأل اللَّه بسعة رحمته… أن یختم لی و لک بالسعادة و الشّهادة. من از خداوند بزرگ، با آن رحمت وسیعش مسئلت دارم… تا پایان زندگی من و تو را با سعادت و شهادت ختم کند!
چنانکه خواهم گفت این دعا مستجاب شد، و مالک اشتر در این مسیر، به شهادت شکوهمندانه نایل گردید. پس از شهادت مالک اشتر، عهد نامه مذکور توسط ماموران معاویه به دست معاویه رسید، آن را نگاه می کرد، و از مضامین بلند و عالی و عمیق آن، تعجب می نمود.
ابن ابی الحدید می نویسد: مقداری از نامه ها و عهدنامه حضرت علی (علیه السلام) که به دست معاویه افتاد، در مرکز نگهداری خزاین بنی امیه به طور مخفی نگهداری می شد. هنگامی که عمر بن عبدالعزیر (هشتمین خلیفه بنی امیه) روی کار آمد آنها را آشکار ساخت. (115)
نامه علی (علیه السلام) به مردم مصر، در شأن مالک اشتر
امیر مومنان علی (علیه السلام) نامه ای به مردم مصر در شأن و مقام مالک اشتر نوشت. در این نامه مالک با ویژگی های دهگانه زیر توصیف فرمود:
به سوی شما فرستادم:
1- بنده ای از بندگان خدا را؛
2- او کسی است که به هنگام خوف (مردم از جنگ) خواب به چشمش راه نیابد؛
3- در ساعت ترس و وحشت، از دشمن هراس ندارد؛
4- نسبت به بدکاران از شعله، سوزنده تر است؛
5-گفتار او با گوش جان بشنوید و از او پیروی کنید؛
6- او شمشیری از شمشیرهای خدا است، که تیزی آن کندی ندارد و برندگی آن اثر بخش است؛
7- گوش به فرمان او باشید، من شما را در انتخاب او برای ولایت بر شما از دیگران مقدم داشتم؛
8- او تسلیم فرمان من است، و بر اساس شیوه من رفتار می کند؛
9- او ناصح و خیر خواه شما است؛
10- او نسبت به دشمنانتان سختگیرتر است. (116)
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، این نامه را به اندکی تفاوت نقل نموده که چند ویژگی زیر در آن از زبان حضرت علی (علیه السلام) افزوده شده است: مِن أَشدّ عبادِ اللَّه بأساً، و أکرمِهِم حَسَباً، و أبعَدِ النّاسِ مِن دَنَسٍ و عَارٍ. حُسامٌ صارمٌ حلیمٌ فی التّسلُّم. رَزِینٌ فی الحِرَابِ ذُو رأیٍ أصیلٍ وَ صَبرٍ جَمِیلٍ؛ مالک اشتر، نبرد با دشمن از سختگیرترین بندگان خدا است. او از کریمترین دودمان برخاسته است و از همگان نسبت به ناپاکی ها و ننگ ها، دورتر است. او شمشیر برّان و تیز است. هنگام آرامش، بردبار و خویشتن دار است و در جنگ، انسان سنگین و با وقار می باشد، صاحب نظر اصیل و صبرِ نیکو است. (117)
توطئه معاویه در مورد قتل مالک اشتر
مالک اشتر به سوی مصر رهسپار گردید. جاسوس های معاویه به او گزارش دادند که حضرت علی (علیه السلام) مالک را به عنوان استاندار، منصوب کرده و او را به سوی مصر روانه کرده است.
معاویه از این خبر، بسیار وحشت زده شد و آن را به عنوان بزرگترین خبر دریافت نمود و بی درنگ برای یکی از زمین داران زیاده خواه -که سالانه، مالیات زیاد به حکومت معاویه می پرداخت و مورد وثوق معاویه بود و در قُلزُم (یکی از شهرهای بندری مصر) سکونت داشت- پیام محرمانه فرستاد؛ که اگر مالک اشتر را سر به نیست کنی، تا هر چه زنده ام و زنده هستی، از تو مالیات نمی گیرم. هنگامی که مالک اشتر در مسیر راه به شهر قلزم رسید. آن دنیاطلب پَست، خود را در قیافه یکی از دوستان مالک اشتر جا زد. نزد مالک آمد و از او استقبال نمود و با کمال احترام، او را به خانه اش دعوت کرد و گفت: من مردی «مالیات بده» هستم. شما در خانۀ من اقامت و استراحت کنید. مالک به خانه وارد شد. هنگام غذا، میزبان در کنار غذا عسلی را مسموم کرده بود. نزد مالک گذاشت. وقتی مالک مقداری از آن عسل را خورد، هماندم مسموم شد و طولی نکشید که به شهادت رسید. (118)
شهادت مالک اشتر به وسیله مامور نفوذی معاویه
در مورد چگونگی توطئه قتل مالک از جانب معاویه، روایت دیگری نیز نقل شده است و آن اینکه:
معاویه یکی از غلامان آزاد شدۀ عثمان به نام «نافع» را محرمانه دید و به او گفت: خود را به مالک برسان به عنوان دوست و شیعه علی (علیه السلام) جا بزن و بعد در فرصت مناسب، او را با زهر مسموم کن. مالک اشتر با همراهان به راه خود ادامه داد تا به قریه «أیله» -که در کنار جادۀ بصره قرار داشت- رسید در همانجا، نافع خود را به مالک اشتر رسانید و همواره با کمال تواضع در حضور مالک اشتر بود با او مانوس شد تا آنجا که مالک از او پرسید، تو کیستی؟ نافع پاسخ داد: از اهالی مدینه هستم. مالک گفت: از کدام دودمان؟ نافع پاسخ داد: غلام آزاد شدۀ عمَر بن خطّاب هستم. مالک گفت: کجا می روی؟ پاسخ داد: به مصر می روم. مالک گفت: برای چه به مصر می روی؟ پاسخ داد: برای تحصیل نان؛ زیرا در مدینه بر اثر بی کاری نتوانستم معاشم را تأمین کنم. مالک اشتر، دلش سوخت و فرمود: همراه من باش و من معاش تو را تأمین می کنم
مالک اشتر از قریه ابله، به سوی مصر حرکت کرد. نافع همراه مالک به راه افتاد و به طور عجیب خود را شیعه معرفی می کرد و مکرر از فضیلت و برتری حضرت علی (علیه السلام) سخن می گفت و آنچنان خود را خوش چهره معرفی کرد که در قلب مالک جای گرفت و با هم شدیدا همدم شدند تا اینکه به شهر قلزم رسیدند. در آنجا بانویی از دودمان جُهَینه، از مالک اشتر استقبال کرد و او را به خانۀ خود دعوت نمود و احترام شایانی به مالک گذاشت. هنگام غذا از مالک و همراهان پرسید: در عراق چه غذایی، غذای مطبوع است تا برای شما فراهم کنم؟
مالک گفت: ماهی تازه. آن بانو، غذای مطبوعی از ماهی تازه فراهم کرد و نزد مالک گذاشت. مالک و همراهان از آن غذا خوردند. سپس مالک شدیدا تشنه شد. هر چه آب آشامید، تشنگیش برطرف نمی شد. در این فرصت نافع گفت: برای رفع عطش، بهترین غذا عسل است. مالک درخواست عسل کرد. نافع بی درنگ رفت و شربت عسلی را که قبلا مسموم کرده بود، آن را با تردستی خاصی نزد مالک اشتر آورد. مالک از آن خورد، طولی نکشید که آثار مسمومیت در او ظاهر گردید و حالش منقلب شده و بستری گردید. در این میان نافع از تاریکی شب استفاده کرده و از آنجا گریخت. مالک امر کرد او را تعقیب کرده و دستگیر کنند؛ ولی او گریخته بود و تعقیب کنندگان به او دست نیافتند. مالک همچنان منقلب بود تا در همان شب، مظلومانه و غریبانه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در همان شهر قلزم به خاک سپرده شد. این ماجرا در سال 38 هجری رخ داد (119) و مالک در این هنگام، حدود 70 سال عمر داشت.
سخن معاویه هنگام رسیدن خبر شهادت مالک
نافع خود را به شام رسانید و خبر مسموم نمودن مالک اشتر را به معاویه گزارش داد. معاویه بسیار شاد شد: او قبلا به مردم شام گفته بود: دعا کنید خدا مالک را بکشد! وقتی خبر شهادت مالک به معاویه رسید، به مردم شام گفت: أ لَا تَرَونَ کَیفَ استُجِیبَ لَکُم، آیا نمی بینید که چگونه دعای شما به استجابت رسید؟! سپس از طرف معاویه اعلام شد که مردم در مسجد اجتماع کنند. جمعیت بسیاری وارد مسجد شدند. معاویه سخنرانی کرد و در این سخنرانی گفت: کَانَ لِعَلیّ بن أبی طالبٍ یَدَانِ یَمِینَانِ فَقَطَعتُ إحدَاهُمَا یَومَ صِفِّینَ وَ هُوَ عَمَّارُ بنُ یَاسِرٍ، وَ قَد قَطَعتُ الأُخرَی الیَومَ وَ هُوَ مَالِکٌ الأَشتَرُ؛ برای علی بن ابی طالب (علیه السلام) دو دست راست بود. یکی از آنها در جنگ صفین بریده شد و آن عمار یاسر بود، و دیگری امروز بریده گردید و او مالک اشتر بود.
و نیز معاویه با شادی می گفت: أَلَا وَ إنَّ لِلَّهِ جُنُوداً مِن عَسَل؛ همانا خدا سپاهیانی از عسل دارد. (120)
گفتار جانسوز امیر مؤمنان (علیه السلام) در سوگ مالک اشتر
هنگامی که خبر جانسوز شهادت مالک اشتر، به علی (علیه السلام) رسید، فرمود: إنّا للَّهِ وَ إنّا إلَیهِ رَاجِعُونَ. خدایا او را در راه تو حساب می کنم! چرا که مرگ او از مصایب بزرگ روزگار است. خداوند مالک را رحمت کند، او به عهدش وفا کرد. و به راه شایسته اش رفت، به راه شایسته اش رفت و با پروردگارش ملاقات نمود. ما با اینکه خود را آماده کرده بودیم که پس از مصیبت رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) صبر پیشه کنیم، با این حال مرگ مالک از بزرگترین مصایب بود. (121)
جماعتی از دودمان نخع به محضر امیر مومنان علی (علیه السلام) آمدند: دیدند آن حضرت سخت ناراحت است و بی تابی می کند سپس فرمود: لِلَّهِ دَرُّ مَالِکٍ وَ مَا مَالِکٌ! وَاللَّهِ لَو کَانَ جَبَلاً لَکَانً فَنداً وَ لَو کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلداً، لَا یَرتَقِیهِ الحَافِرُ وَ لَا یُوفی عَلَیهِ الطَّائِرُ؛ «پاداش مالک با خدا باد! مالک! اما چه مالک! سوگند به خدا اگر کوه بود، کوهی بلند مرتبه و بی مانند بود و اگر سنگ بود، سنگی سخت و محکم بود و هیچ مرکبی نمی توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده ای به اوج آن راه نمی یافت.» سپس فرمود: «به خدا سوگند، مرگ تو جهانی (عراق) را در هم ریخت و جهانی (شام) را شاد کرد.» عَلَی مِثلِ مَالِکٍ فَلتَبکِ البَوَاکِی وَ هَل مَوجُودٌ کَمَالِکٍ؟!؛ «برای چون تویی باید گریه کنندگان بگریند. آیا شخص دیگری همچون مالک به وجود خواهد آمد؟!»(122)
عَلقمة بن قیس نخعی (از خویشان مالک) می گوید: مدتی علی (علیه السلام) از مرگ مالک محزون بود و نشانه های اندوهی جانکاه از چهره اش دیده می شد که یقین کردیم صاحب عزا او است نه ما. مُغَیرَة بن ضبّی گفت: لَم یَزل أمرُ علیٍّ شَدِیداً حتّی مَاتَ الأشتَرُ…؛ همواره تا مالک زنده بود، شئون حکومت علی (علیه السلام) استوار و پابرجا بود. وقتی که او رفت،دیگر ارکان حکومت علی (علیه السلام) (با رخنه خوارج و منافقان) آن استواری را نداشت و آقاییِ مالک در کوفه، بیشتر از آقایی احنف در بصره بود. (123)
به امام عرض شد: برای شهادت مالک، سخت ناراحت و افسرده شده ای؟ امام در پاسخ فرمود: أمَا واللَّهِ هَلَاکُهُ قَد أَعَزَّ أهلَ المَغرِبِ وَ أَذلَّ أهلَ المَشرِقِ؛ «سوگند به خد، مرگش اهل مغرب شامیان را قدرت بخشید، و اهل مشرق (عراقیان) را خوار ساخت!» و آن حضرت چندین روز از فراق با قلبی غمبار گریه کرد و فرمود: لَا أَرَی بَعدَهُ مِثلَهُ أَبَداً؛ بعد از او، دیگر همانند او هرگز نخواهم دید!. آری به گفتۀ ابن أبی الحدید. دانشمند بزرگ اهل تسنن -و چه خوب پاسخ داده آن گوینده- که از او درباره مالک اشتر سؤال شد، در پاسخ گفت: مَا أقُولُ فِی رَجُلٍ هَزَمَت حَیَاتُهُ أَهلَ الشّامِ وَ هَزَمَ مَوتُهُ أَهلَ العِرَاقِ؛ «من چه گویم در شأن کسی که حیاتش شامیان شکست داد و مرگش عراقیان را خوار ساخت!» (124)
رحمت و درود بی کران خدا بر تو ای مالک اشتر! ای قهرمان قهرمانان! و ای مجاهد سترگ و عزت بخش بزرگ اسلام! چه زیبا هستی و چه زیبا به لقا اللَّه پیوستی. گواهی می دهم که تو هم اکنون در پیشگاه خدا زنده و جاوید هستی و از مواهب الهی بهرمند می باشی و در جایگاه رفیع عرش الهی در کنار استاد و رهبرت امیر مومنان علی (علیه السلام) می باشی. زهی سعادت و زهی افتخار!
برادر و فرزندان مالک اشتر
قبلا بیان شد که دودمان مُذحِج و نَخَع، از صدر اسلام به بعد، خدمات شایانی به اسلام نمودند و این دودمان در عصر خلافت حضرت علی (علیه السلام) زیر نظر مالک اشتر در کوفه، پشتیبانی نیرومند برای آن حضرت بودند و در جنگ جمل و صفین در رکاب علی (علیه السلام) با دشمن می جنگیدند. در اینجا به طور اختصار، از برادر مالک اشتر به نام عبداللَّه و از دو فرزندش به نامهای «اسحاق» و «ابراهیم»، یاد می کنیم:
عبداللَّه برادر مالک
عبداللَّه از شخصیت های برجسته خاندان نخع بود. او در راستای هدایت های حضرت علی (علیه السلام)، فداکاری ها و ایثارهای فراوان داشت و در نبرد صفین همراه برادرش مالک، با دشمن می جنگید. هنگامی که مختار در سال 66 به عنوان مطالبۀ خون امام حسین (علیه السلام) بر ضد حکومت ننگین بنی امیه قیام کرد. عبداللَّه برادر مالک اشتر را پرچمدار یکی از گردان های سپاه خود کرد و پس از پیروزی مختار و به دست گرفتن حکومت (از 14 ربیع الاول سال 66 تا 14 رمضان سال 67)، عبداللَّه حاکم و فرمانروای یکی از شهرها گردید و در همان وقت، حجر بن عدی (سردار رشید اسلام)، از یاران امام علی (ع) برای نجات خود از چنگال دژخیمان جلاد معاویه، به عبداللَّه پناهنده شد و عبداللَّه او را پناه داد. (125)
اسحاق، پسر مالک اشتر
یکی از پسران مالک اشتر، اسحاق بود که در روز عاشورا در رکاب امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید، این بزرگمرد رشید، شجاعت، صلابت، ایمان و دوستی خاندان رسالت را از پدرش مالک، به ارث برده بود. او همواره در خط تشیّع، گام های استوار برداشت و به دنبال معاویه و گروه های ضد شیعی نرفت و سرانجام به کاروان امام حسین (علیه السلام) پیوست. با اینکه در کوفه سکونت داشت، به مردم بی وفای کوفه پشت کرد و یاری امام حسین (علیه السلام) را ضد یزید برگزید. در روز عاشورا، ندای امام حسین (علیه السلام) را شنید که می فرمود:
مَن یُبَارِزُ إلَی هَؤُلَاءِ المَلعُونِینَ؛ «کیست تا به جنگ این ملعون شدگان برود؟» اسحاق به این ندا لبیک گفت و با شعارها و رجزهای خود، یاران امام را به جنگ تشویق می کرد و خطاب به آنان چنین می گفت:
نَفسی فِداکم طاعِنوا و جالِدوا
حتّی یُبانَ مِنکُمُ المُجَاهِدُ
و أَرجُلٌ تَتبَعُهَا سَوَاعِدُ
فی نَصر مَولَای الحسینِ العَابد
بِذاک أوصَانی الکمیُّ الوالد
«جانم به فدای شما. بجنگید و شمشیر از نیام برکشید و به نبرد با دشمن بپردازید، تا در میان شما آن کس که جهادگر پرتوان است آشکار گردد. گام ها و بازوان را پیاپی در یاری مولایم حسین -عبد صالح خدا- به حرکت در آورید. پدر شجاع من (مالک اشتر) این گونه به من وصیت کرده است!» آری مالک اشتر به پسرش وصیت نموده که او در خاندان رسالت، و آل علی (علیه السلام) جهاد کند. او نیز خلف صالح پدر است، که آن وصیت را با گوش جان شنید و اجرا نمود. درودهای پیاپی خداوند بر این پدر و پسر رشید.
ابراهیم، پسر دیگر مالک
ابراهیم در ایمان و عرفان و شجاعت، نمونۀ پدر بود. گویی پدر پیرش رفته و جوان بازگشته است. او همان روحیه پدر را داشت و دودمان نخع، او را به عنوان آقا و رییس خود پذیرفتند. در جنگ صفین با اینکه نوجوان بود، با حمله های قهرمانانه خود عرصه را بر دشمن تنگ می کرد و جهان را بر معاویه تیره و تار می نمود. با کشتن جوانی از آل حمیر که به جای عمرو عاص به جنگ مالک اشتر آمده بود، قلب پُرتپش پدر را شاد نمود. (چنانکه قبلا ذکر شد)
آن هنگام که مختار (سال 66 ه. ق) به عنوان خونخواهی امام حسین (علیه السلام) بر ضد بنی امیه قیام کرد، ابراهیم را به کمک دعوت نمود. ابراهیم در کوفه به خانه مختار رفت. مختار از او احترام شایانی کرد و در پایین دست او نشست. ابراهیم به مختار قول مساعدت نداد تا آن هنگام که دریافت قیام مختار مورد رضایت آل علی (علیه السلام) است. آن هنگام برخاست و پایین دست مختار نشست. مختار خروج کرد و سراسر کوفه را در اختیار و تصرف خود درآورد. بزرگترین لشکری که حکومت مختار را تهدید می کرد، لشکر شام بود. مختار هفت هزار نفر را به فرماندهی ابراهیم برای جنگ با سپاه شام روانه کرد. سپاه هفت هزار نفری ابراهیم در سرزمین موصل با سپاه هفتاد هزار نفری شام درگیر شدند. در این نبرد نابرابر، افراد بسیاری از دو طرف کشته شدند. از جمله ابن زیاد و گروهی از سران سپاه شام به دست ابراهیم به هلاکت رسیدند. به این ترتیب مختار به دستیاری ابراهیم بر دشمن پیروز شد و عاملان اصلی حادثه خونین کربلا را به مجازات سخت رساند.
یکی از سخنان ابراهیم، خطاب به سپاه خود که بیانگر هدف و خط فکری اوست، چنین بود: ای یاران دین! ای طالبان خون حسین! ای پیروان حق و پاسداران الهی! اینک، این ابن زیاد پسر مرجانه است؛ همان کسی که آب را بر حسین و اهل بیتش ممنوع کرد و آنها را کشت. سوگند به خدا. فرعون با بنی اسرائیل چنین نکرد که او با دودمان پیامبر (ص) نمود. امیدوارم در این سرزمین، با ریختن خون آن نامرد، خاطر شما شاد گردد…
ابراهیم دو فرزند به نام نعمان و خولان داشت که آنان نیز مردانی با شخصیت و مؤمن بودند. از این رو، به او «ابو النعمان» گویند. سرانجام این بزرگمرد خدا در سال 72 هجری در سرزمین مسکن (ده فرسخی بغداد) هنگام نبرد با سپاه عبدالملک ( پنجمین خلیفه اموی) به شهادت رسید. بنا به نقل محدّث معروف (مسعودی) جسد مطهر ابراهیم را نزد عبدالملک آوردند. غلام آزاد شدۀ حصین بن نُمَیر هیزم آورد و آن جسد را آتش زد. (پیشتر، حصین بن نمیر از سرکردگان شام به دست ابراهیم به هلاکت رسیده بود. )(126) «پایان»