ماهان شبکه ایرانیان

زندگی نامه مالک اشتر نخعی(۳) [در دورۀ خلافت امیر مومنان علی (ع)]

بعد از کشته شدن عثمان، مرحله جدیدی برای مسلمانان پدید آمد  و آزمایش دیگری به روی آنان گشوده شد.

زندگی نامه مالک اشتر نخعی(3) [در دورۀ خلافت امیر مومنان علی (ع)]

تلاش مالک اشتر برای تحقق خلافت علی (ع)

بعد از کشته شدن عثمان، مرحله جدیدی برای مسلمانان پدید آمد  و آزمایش دیگری به روی آنان گشوده شد.

نظر مسلمانان برای خلیفه جدید، مختلف بود. جمع کثیری به انتخاب امیر مومنان علی (ع) نظر داشتند؛ ولی عده ای از طلحه، و عده ای از زبیر، و بنی امیه و همدستان آنان از معاویه و گاهی از مروان نام می بردند.(38)در این بحران حساس و توفانی، مسلمانان برجسته ای همچون عمار یاسر و مالک اشتر، ابوالهیثم و ابو ایوب، جز امیر مومنان علی (ع) هیچ کس را برای مقام رهبری، لایقتر و برتر نمی دانستند.

دانشمند معروف اهل تسنن، ابن ابی الحدید می نویسد: «فلمّا قُتل عثمانُ، أرادها طلحةُ و حرص علیها، فلولا مالکٌ اشترُ و قومٌ معه مِن شَجعانِ العربِ، جعلوها فی علیّ (ع) لم تصل إلیه أبدا؛ هنگامی که عثمان کشته شد، طلحه به خلافت طمع کرد و اصرار داشت که به این مقام برسد، اگر تلاش مالک اشتر و همدستان او از شخصیت هایی شجاع عرب برای خلافت حضرت علی (ع) نبود، هرگز مقام به آن حضرت نمی رسید.» سپس می نویسد: وقتی که با انتخاب خلافت علی (ع) طلحه و زبیر از دستیابی به خلافت  محروم شدند، تصمیم بر مخالفت با علی (ع) گرفتند و عایشه را دستیار خود قرار داده و به بصره روانه شدند و در آنجا به آشوب و فتنه دست زدند و جنگ جمل را به وجود آوردند و آن جنگ، مقدمه جنگ صفین گردید. (39)از این عبارت، به خوبی روشن می شود که مالک اشتر و همدستانش نقش اصلی و فعالی در تحقق خلافت حضرت علی (ع) بعد از عثمان را داشتند.

و در مورد دیگر، از کتاب الاوائل نقل می کند که مالک اشتر بعد از قتل عثمان، به حضور علی (ع) آمد و عرض کرد: برخیز تا مردم با تو بیعت کنند. آنان اجتماع کرده اند و به خلافت تو مایل و خشنود هستند، سوگند به خدا اگر برای تقاضای بیعت آنان جواب رد بدهی، برای چهارمین بار  دو چشمانت اشکبار خواهد شد. (اشاره به اینکه سه بار: 1- بعد از پیامبر (ص) 2- بعد از ابوبکر 3- بعد از عمر، دیگران حق تو را ربودند، اکنون اگر کناره گیری کنی برای چهارمین بار، باز دیگران حقت را می ربایند.) حضرت علی (ع) برخاست و به محلی به نام «بِئر سکن» آمد در آنجا مردم ازدحام نموده. و با آن حضرت بیعت نمودند… . سپس می نویسد: به گفته بعضی، نخستین شخصی را که بیعت کرد مالک اشتر بود. او دست علی (ع) را گرفت و بیعت کرد  و به طلحه و زبیر گفت: برخیزید و بیعت کنید. آنها نیز بیعت کردند و پس از آنان، اهل بصره و سپس سایر گروهها بیعت نمودند. (40)

چنانکه در خطبه 3 نهج البلاغه آمده، ازدحام مردم برای بیعت با علی (ع) بسیار شدید بود، که آن حضرت از ازدحام جمعیت چنین تعبیر می کند: فَمَا رَاعَنِی إلّا وَ النّاسُ کَعرف الضَّبُعِ؛ ازدحام جمعیت که همچون یال های کفتار ( بسیار و پی در پی ) بود، مرا به قبول خلافت واداشت. ماجرای بیعت به پایان رسید، بعد معلوم شد بعضی از اشخاص معروف، مثل عبداللَّه بن عمر و سعد وقّاص، بیعت نکرده اند. حضرت علی (ع) عبداللَّه را احضار کرد و فرمود: بیعت کن. او در پاسخ گفت: بیعت نمی کنم، تا همه مردم بیعت کنند. مالک اشتر که از لجاجت عبداللَّه، ناراحت شده بود، به علی (ع) عرض کرد: این شخص خود را از تازیانه و شمشیر تو ایمن می بیند. اجازه بده گردنش را بزنم. علی (ع) فرمود: من بیعت او را از سر اجبار نمی خواهم. رهایش کن برود. هنگامی که عبداللَّه رفت، امیر مومنان علی (ع) فرمود: او (عبداللَّه) در آن هنگام که بچه بود، بد اخلاق و تند خو بود و اکنون که بزرگ شده، بد اخلاق تر و تندخوتر می باشد. (41)

مالک اشتر، شیعه حقیقی علی (ع)

مالک اشتر هنگام بیعت با حضرت علی (ع) سخنرانی کرد و در فرازی از آن چنین گفت: ایها الناس هذا وصی الأوصیاء و وارث عِلمِ الانبیاءِ العظیمِ البلاءِ الحسنِ العناء الذی شهد له کتاب اللَّه بالإیمان و رسوله بجنة الرضوان، من کلمت فیه الفضائل و لم یشک فی سابقته و علمه الأواخر و لا الأوائل؛ ای مردم! علی (ع) وصی و اوصیاء (پیامبران سابق) و وارث علم پیامبران است، در میان بلاها و آزمایش های بزرگ قرار گرفته و در میان رنج ها، مسوولیت الهی خود را به خوبی انجام داده است، کتاب خدا قرآن به ایمان او گواهی دهد  و رسول خدا (ص) اقامتگاه او در بهشت رضوان  شهادت داد. او کسی است که همه ارزشها و کمالات در وجودش تکمیل شده  و هیچ کس از پیشینیان و آیندگان در سبقت او در راه ایمان  و در علم او تردیدی ندارند. (42)فراز بالا به روشنی بیانگر آن است که مالک اشتر، اعتقاد کامل به امامت علی (ع) بعد از پیامبر (ص) داشت  و  او در ارزش ها و کمالات بر همگان برتر و مقدم تر می دانست، همه شیعه اعتقادی بود و هم شیعه سیاسی.

نموداری از جنگ جمل

پس از آنکه حضرت علی (ع) رسما عهده دار مقام خلافت و رهبری شد، افراد قدرت طلب و هوا پرست  از هر سو از لانه های خود بیرون آمدند و به کار شکنی پرداختند.

نخستین گروهی که مخالفت خود را علنی کرد، ناکثین (بیعت شکنان) بودند. طلحه و زبیر که داعیه خلافت داشتند  و در حکومت امیر مومنان (ع) نمی توانستند بر دنیای خود رونق دهند و به حیف و میل بیت المال دست  یازند، به فتنه انگیزی پرداختند. آنان با اینکه از نخستین بیعت کنندگان با علی (ع) بودند، بیعت خود را شکستند و به عنوان نخستین افراد، عَلم مخالفت برافراشتند  و چون حنایشان در مدینه رنگ نداشت، بصره را به عنوان مرکز شورش و آشوب برگزیدند. آنان برای اینکه به شورش خود بر اساس مقام خواهی و گنج اندوزی بود، رنگ دینی بدهند. عایشه همسر رسول خدا (ص) را به عنوان ام المومنین دستیار خود نمودند. او را سوار بر شتر کرده، به مصر آمدند و با تبلیغات و دروغ پردازی خود، زیر پوشش مطالبه خون عثمان  سپاه عظیمی برای خود جمع کردند و بصره را تصرف نموده و عثمان بن حنیف فرماندار منصوب شده  از طرف علی (ع) را کتک زده و عزل نمودند.

امیر مومنان علی (ع) که مشغول عزل و نصب حکام  بلاد و فرمانداری شهرها بود، ناگهان خود را در برابر دو دشمن داخلی دید؛ از یک سو، معاویه در شام ادعای استقلال می کرد و شهرها را تحت تصرف خود می آورد و از سوی دیگر، جنگ افروزان جنگ جمل  به شورش و آشوب خود دامن می زدند. حضرت علی (ع) چاره ای جز جهاد و سرکوب مخالفان نداشت. در آغار تصمیم گرفت فتنه انگیزان بیعت شکن، طلحه و زبیر و همدستان آنها را سرکوب نماید. با سپاه خود از مدینه به سوی آنان حرکت کرد، سرانجام در بصره، جنگ جمل رخ داد که با پیروزی سپاه علی (ع) به پایان رسید.  این ماجرا در سال 36، در همان سال اول خلافت علی (ع) پدید آمد و موجب کشته شدن 18 هزار نفر از طرفین (پنج هزار نفر از سپاه علی (ع) و سیزده هزار نفر از جنگ جمل) گردید. طلحه بر اثر تیر اندازی مروان (که جزء سپاه عایشه بود) کشته شد  و زبیر که از جنگ کناره گرفته بود، توسط ابن جرموز، غافلگیر شد و کشته شد، و عایشه با کمال خواری به مدینه بازگشت. (43)

مالک اشتر در جنگ جمل

مالک اشتر در این جنگ، یگانه سردار شهید سپاه علی (ع) بود  و با تدبیر و سیاست و شجاعت خود، نقش بسزایی در پیروزی سپاه علی (ع) داشت، حضرت علی (ع) در آغاز جنگ، پرچم بزرگ را به دست پسرش محمد حنفیه داد  و مالک اشتر را فرمانده جانب راست لشکرش کرد  و عمار یاسر را فرمانده قسمت چپ لشگر نمود. (44)برای روشن شدن این مطلب به نمونه های زیر از حمایت های مالک اشتر از امیر مومنان علی (ع) در ماجرای جنگ جمل، توجه کنید.

نامه مالک اشتر به عایشه و پاسخ عایشه

در آن هنگام که عایشه هنوز در حجاز بود، نامه ای به دستش رسید که مالک اشتر برای او نوشته بود، و در آن نامه چنین آمده بود. اما بعد؛ تو ای عایشه! همسر رسول خدا (ص) هستی. آن حضرت به تو فرمان داد که از خانه بیرون نروی، اگر بر خلاف این فرمان رفتار کنی، با تو می جنگیم، تا تو را به خانه ات باز گردانیم و بر سر جای خودت که خداوند برای تو پسندیده، بنشانیم.  عایشه در پاسخ مالک اشتر چنین نوشت: اما بعد؛ تو نخستین عربی هستی که موجب فتنه انگیزی شد  و مردم را به تفرقه افکند و با پیشوایان، مخالفت نمود  و در قتل خلیفه (عثمان) کوشش کرد. خداوند خون خلیفه مظلوم را نادیده نمی گیرد  و سرانجام شما را کیفر خواهد کرد. نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، به زودی تو و امثال تو، از گمراهان را به کیفر اعمالشان می رسانم. (45)

سخنرانی داغ و پر محتوای مالک در ذی قار

سپاه علی (ع) که در آغاز هفتصد نفر بودند، از مدینه بیرون آمدند. هنگامی که به ربذه، (یک فرسخی مدینه)، رسیدند، در آنجا خبر رسید که طلحه و زبیر و همدستان خود به مصر رسیدند و آنجا را به تصرف خود درآورده و مردم را بر حکومت علی (ع) می شورانند. امیر مومنان (ع) در آنجا نامه ای به ابو موسی، عامل خود در کوفه نوشت  و آن را توسط محمد بن ابی بکر و محمد بن جعفر به سوی ابو موسی فرستاد. در آن نامه به او امر کرد مردم کوفه بسیج کرده و همراه خود به سپاه علی (ع) بپیوندند. آنگاه علی (ع) با سپاه خود حرکت کرد  تا به محل ذی قار، (محلی بین بصره و کوفه) رسیدند. در آنجا به علی (ع) خبر رسید که ابو موسی در کوفه نه تنها مردم را بسیج نکرده  بلکه آنها را به سکوت و بی طرفی دعوت می کند. سپس علی (ع) در ذی قار خطبه مفصلی خواند و مردم را از ماجراها و ماجراجویان مطلع نمود تو ماهیت و اهداف شوم مخالفان را توضیح داده و مردم را برای جهاد و نبرد با مخالفان دعوت کرد. در این هنگام، مالک اشتر برخاست و با سخنرانی عجیب خود سخنان امام را تایید کرد. دشمن را فاش ساخت و مردم را به جهاد دعوت نمود. او پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای امیر مومنان! کلامت را شنیدم به خوبی سخن فرمودی و مقصود را روشن و شایسته ادا کردی. تو پسر عمو و داماد و وصی پیامبر ما هستی. تو نخستین کسی هستی که پیامبر (ص) را تصدیق نمودی و با او نماز خواندی و در همه جنگهای او شرکت کردی  و در این امور بر همه افراد امت برتری داری. کسی که از تو پیروی کرد، به بهره و سعادتش رسید و پیروز و سعادتمند گشت  و کسی که از تو نافرمانی کرد، به سوی اقامتگاه خود، هاویه دوزخ روانه شد.

ای امیر مومنان! سوگند به جانم! ماهیت طلحه و زبیر و عایشه بر ما روشن است. آنان بی آنکه از تو خلافی ببینند، از تحت فرمان تو خارج شدند. اگر آنان می پندارند که به عنوان مطالبه خون عثمان بیرون رفته اند، نخست باید به سراغ خودشان بروند؛ زیرا آنان نخستین افرادی بودند که ضد عثمان سخن گفتند و مردم را ضد او تحریص کردند.  آنگاه در پایان گفت:  و أُشهد اللَّهَ لئن لم یدخلا فیما خرجا منه لنلحقنّهما بعثمان، فإن سیوفَنا فی عواتقنا و قلوبَنا فی صدورنا و نحن الیوم کما کنّا أمس؛ و خدا را گواه می گیرم که اگر طلحه و زبیر به بیعت خود که از آن خارج شده اند، باز نگردند، آنان را قطعا به عثمان ملحق می کنیم. همانا شمشیرهای ما همراه ما است و دلهای ما در سینه هایمان استوار می باشد، و ما همان هستیم که دیروز (در برابر عثمان) بودیم. . (46)

تصرف دارالاماره کوفه توسط مالک اشتر، و بیرون کردن ابوموسی

حضرت علی (ع) از ذی قار، فرزندش، حسن بن علی (ع) را همراه عمار یاسر به کوفه فرستاد تا مردم کوفه را برای جهاد با دشمن. دعوت کنند  و ابو موسی (فرماندار نالایق کوفه) را سرانجام خود بنشانند. حضرت علی (ع) نامه تندی به ابو موسی نوشت و او  را  در آن نامه، خائن خواند و از مقام فرمانداری کوفه، عزل کرد و به متابعت از حسن (ع) و عمار دعوت نمود. امام حسن (ع) و عمار به کوفه آمدند، در مسجد و بیرون مسجد، مردم را به جهاد دعوت نمودند. ابو موسی همچنان کارشکنی می کرد و عثمان را به عنوان مقتول مظلوم یاد نموده و مردم را به شک و تردید و انحراف از مسیر امیر مومنان علی (ع) فرا خواند. امیر مومنان (ع) در ذی قار منتظر آمدن سپاه کوفه شد. ولی انتظار طول نکشید و از کوفه خبری نیامد. آن حضرت در این مورد بسیار ناراحت شد. در همین هنگام، مالک اشتر به امیر مومنان علی (ع) عرض کرد: اگر صلاح بدانی مرا به کوفه بفرست؛ زیرا اطاعت مردم کوفه از من نیکو است، امیدوارم که با من مخالفت نکنند. امیر مومنان علی (ع) به مالک اشتر فرمود: به طرف کوفه برو و به عمار یاسر و حسن (ع) بپیوند.

مالک اشتر با شتاب خود را به کوفه رسانید  و در مسیر راه به هر قبیله و جماعت و گروه می رسید، آنان را دعوت می کرد تا با او به دارالإماره، (مقر فرمانداری) حرکت کنند. سیل مردم همراه مالک، وارد، دارالاماره شدند، و ماجرا را به ابو موسی (که بر بالای منبر سخن می گفت و عمار با امام حسن (ع) در حال اعتراض شدید، به او بودند) گزارش دادند. ابو موسی از منبر پایین آمد و به سوی دارالاماره حرکت کرد. هنگامی که وارد ساختمان شد، مالک اشتر بر سر او فریاد کشید و گفت:  اُخرُج مِن قصرنا لَا أُمّ لَکَ، أَخرَجَ اللَّهُ نفسَک فواللَّه إنّک لمن المنافقین قدیما.  ای مادر مرده! از ساختمان فرمانداری بیرون برو، خدا جانت را بگیرد! سوگند به خدا! تو از قدیم از منافقان بودی!

ابوموسی که سخت ترسیده بود، به مالک اشتر گفت: امشب را به من مهلت بده. مالک اشتر به شرط اینکه او از ساختمان فرمانداری بیرون برود، به او مهلت داد. ابو موسی از ساختمان خارج شد. مردم از هر سو آمدند تا اموال ابو موسی را غارت کنند. مالک اشتر از آنان جلوگیری کرد  و گفت: من او را از فرمانداری عزل کردم  و به او پناه داده ام. آنگاه مردم متفرق شدند. (47)طبق نقل بعضی، مردم به غارت اموال ابو موسی پرداختند. مالک اشتر به ابو موسی گفت: این همان مردمند که آنان را گمراه می کردی: ابو موسی به تضرع و التماس افتاد و یک شب مهلت خواست. (48)

سخنرانی مالک، برای بسیج عمومی به سوی جبهه

مالک اشتر به مسجد آمد. مردم از هر سو ازدحام کرده و در مسجد اجتماع کردند، مالک سخنرانی مفصلی کرد  و مسایل را بیان نمود و مردم را برای جهاد با دشمنان بسیج کرد. نه هزار نفر از مردم کوفه در رکاب امام حسن (ع) به سوی ذی قار حرکت نمودند و در مسیر راه نیز افرادی پیوستند. (49)حضرت علی (ع) در ذی قار به سپاه خود فرمود: به زودی دوازده هزار و یک نفر از کوفه می آیند و به شما می پیوندند. همان گونه که امام خبر داده بود، واقع شد و سپاه کوفه در رکاب امام حسن (ع) در حالی که عمار و مالک اشتر در پیشاپیش آنان بودند، با کمال شکوه به ذی قار رسیدند. آنان را شمردند به همان تعداد (12001 نفر) بودند. حضرت علی (ع) با آغوش باز از آنان استقبال کرد و مقدمشان را گرامی داشت، و برای آنان سخنرانی کرده  و برای جهاد آماده ساخت، و سپس به سوی بصره حرکت نمودند. (50)

در هم  شکستن دو جانب دشمن با تیغ مالک

درگیری از هر سو شروع شد، طرفین گروه گروه به همدیگر حمله می کردند. برق شمشیرها و پرتاب نیزه ها و رگبارها تیرها  و گرد و غبار  همه جار را گرفته بود. مالک اشتر در کنار امام علی (ع)، چون شیر ژیان به سپاه دشمن حمله می کرد. در این بحران شدید، ناگاه علی (ع) به مالک فرمان داد که جانب چپ لشگر دشمن حمله کن. مالک این فرمان را گرفت و به جانب چپ دشمن حمله کرد، و آنان را تار و مار کرده و در هم شکست به طوری که جنگجویان جانب چپ دشمن، گریختند و به اطراف شتر عایشه پناهنده شدند و در آنجا به جنگ ادامه دادند. (51)امام علی (ع) که ناظر صحنه بود، این بار جانب راست دشمن را در حال حمله شدید دید. به مالک اشتر فرمود: به جانب راست دشمن حمله کن. مالک آن چنان به آن جانب حمله کرد که فرمانده جانب راست دشمن، به نام هلال ابن وکیع به دست مالک کشته شد. (52)

ضربه مالک بر عمرو بن یثربی و نظر او درباره شجاعت مالک

عمرو بن یثربی از قهرمانان سپاه جمل بود، و به عنوان رییس دودمان ضبحه (که بزرگترین گروه هواداران عایشه بود) یاد می شد، و از طرف عثمان از صاحب منصبان بصره به شمار می آمد. او در جنگ جمل، زمام شتر عایشه را در دست داشت، آن را به پسرش سپرد و به میدان تاخت و مبارز طلبید. علیاء بن هند از سپاه علی (ع) به جنگ او رفت. طولی نکشید که به دست او کشته شد، بار دیگر مبارز طلبید. هند بن عمرو به جنگ او رفت، هند نیز به دست او کشته شد. بار دیگر مبارز طلبید. زید بن صوحان به جنگ او رفت، زید نیز کشته شد. سپس بازگشت و مهار شتر عایشه را به دست گرفت در حالی که عربده می کشید و رجز می خواند. بار دیگر مهار را رها کرد و به میدان تاخت: به گفته بعضی عمار یاسر به جنگ او رفت و او را از پای در آورد.

جمعی چنین نقل کرده اند: هنگامی که عمرو بن یثربی می خواست به سوی میدان برود، به قوم خود گفت: ای قوم! من چند نفر از یاران امام علی (ع) را کشته ام. از این رو، آنان مرا می کشند. من باکی ندارم که بجنگم تا بیفتم؛ ولی شما دست از یاری عایشه برندارید، که مادر شما است و یاری او دین است و رها کردن او موجب عقوق می باشد. هرگاه در دام افتادم، مرا نجات دهید. قوم گفتند: در میان سپاه علی (ع) از هیچ کس خوفی در مورد تو جز مالک اشتر نیست. عمرو گفت: آری از او ترس دارم. آنگاه به میدان تاخت و مبارزه طلبید.

در این هنگام، مالک اشتر به میدان او  آمد، در حالی که چنین رجز می خواند:

انی اذا ما الحرب ابدت نابها

و اغلقت یوم الوغا ابوابها

و مزقت من حنق اثوابها

کنا قداماها و لا اذنابها

لیس العدو دوننا اصحابها

من هابها الیوم فلن اهابها

لا طعنها اخشی و لا ضرابها

من در آن هنگام که جنگ نیش خود را نشان دهد  و در روز درگیری، درهای خود را ببندند  ( مرا در بن بست بگذارد) و از روی خشم  لباسهای خود را پاره پاره نماید،  در پیشاپیش جنگ خواهم بود، نه در دنبالۀ آن. دشمنان در برابر ما دارای این ویژگی نیستند. کسی که امروز از جنگ ترسید، فریاد او به جایی نمی رسد. من نه از آسیب و زخم جنگ می ترسم  و نه از ضربات پی در پی آن.

سپس مالک آنچنان بر عمرو بن یثربی حمله کرد، و به او ضربه زد که او از پشت اسب بر زمین غلتید. گردانی از دودمان ازد اطراف او را گرفتند تا او را از معرکه بیرون ببرند. او که بدن سنگین داشت و زخمی عمیق برداشته بود، نتوانست از میدان بگریزد. در این هنگام عبدالرحمن طود (یکی از سپاهیان علی (ع)) به او رسید و یک ضربت دیگر به او زد و بار دیگر به زمین افتاد. در این وقت تمردی از قبیله سدوس (از سربازان سپاه علی (ع)) برجهید و پای او را گرفت و کشان کشان به نزد امیر مومنان علی (ع) آورد.  عمرو ناله کرد و از علی (ع) التماس نمود که مرا ببخش، زیرا شنیده شده که فرموده ای به زخمیان حمله نکنید. حضرت علی (ع) او را بخشید  و او به سوی قوم خود بازگشت و در بستر مرگ افتاد  و بر اثر آن ضربه مالک اشتر از دنیا رفت.

هنگامی که در بستر مرگ قرار گرفت؛ قوم او پرسیدند: تو را چه کسی کشت؟ ( خون تو بر گردن کیست؟) پاسخ داد: آنگاه که با مالک اشتر روبرو شدم، با اینکه سالم و شاد بودم او را ده برابر خود نگریستم و هنگامی که عبدالرحمن بن طود به من ضربه زد، با اینکه زخمی بودم، خود را ده برابر او یافتم. سرانجام ضعیف ترین مردم مرا به اسارت گرفت و کشان کشان نزد علی (ع) برد. بنابراین هماورد من مالک اشتر بود (خون من بر گردن اوست). (53)دختر عمرو بن یثربی، اشعاری در مرثیه پدرش سرود و خواند، که دو بیعت از آن اشعار این بود:

لو غیر الاشتر ناله لندبته و بکیته مادام هضب أبان

لکنه من لا یعاب بقتله اسد الاسود و فارس الفرسان

اگر غیر از مالک اشتر، پدرم را کشته بود، برای او مادام که قله کوه ابان باقی است ناله و گریه می کردم؛ (54)

ولی کشته شدن به دست مالک اشتر که شیرِ شیران و یکه سوار جنگاوران سوارکار است، عار و ننگ نیست. (55)

به این ترتیب، دختر عمرو با افتخار به قاتل پدرش خواری قتل پدر را جبران می نمود.

کشته شدن چند جنگجوی  دشمن به دست مالک

پس از کشته شدن عمرو بن یثربی به دست مالک اشتر، رزمجویان دشمن در اطراف شتر، از هر سو چشم به شتر دوخته بود تا به آن آسیب نرسد و برای گرفتن و نگهداری زمام شتر، اجتماع و ازدحام می نمودند، در این بین، پیری به میدان آمد و رجز خواند… و مبارز طلبید. مالک اشتر به سوی او پرید و بر فرق سرش شمشیر زد، او همانجا افتاد و کشته شد. بعد از او ابن جفیر ازدی به میدان تاخت و مبارز طلبید. مالک اشتر به میدان او رفت و او را نیز کشت. سپس عمیر غنوی، و بعد از او عبداللَّه بن عتاب و بعد از او جناب بن عمرو راسبی، پیاپی به میدان تاختند. مالک اشتر همه آنها را یکی پس از دیگری کشت، و به این ترتیب قهرمانان دشمن  پیاپی با شمشیر آبدار و برّان مالک به هلاکت می رسیدند. (56)

ضربه مالک بر محمد فرزند طلحه

پس از آنها، محمد پسر طلحه به پیش آمد و زمام شتر عایشه را به دست گرفته و آن را بوسید. عایشه پرسید: تو کیستی؟ او گفت: من محمد بن طلحه هستم. ای مادرم به من فرمان می دهی که اجرا سازم! عایشه گفت: به تو امر می کنم که بهترین انسانها باشی. آنگاه محمد زمام شتر را به دیگری سپرد و به میدان تاخت و مبارز طلبید. معرکر بن حدیر یکی از سربازان سپاه علی (ع) به جنگ او رفت، و به دست او کشته شد. محمد با غرور به طرف شتر بازگشت و مهار شتر را گرفت و بوسید. سپس بار دیگر به میدان تاخت و مبارز طلبید. مالک اشتر چون شیری که از کمینگاه خود رها شود، به سوی او جهید. طلحه دید، مالک اشتر به جنگ پسرش آمده، خود را سریع نزد پسرش رسانید و دستش را گرفت و به او گفت: ارجع یا بُنَیَّ عن هذا الاسد الضاری؛ پسرم! از این شیری که دنبال شکار می گردد، باز گرد. محمد به سخن پدر اعتنا نکرد و به میدان مالک اشتر رفت. وقتی که خود را تحت سیطره نیزه مالک دید، پا به فرار گذاشت. مالک او را دنبال کرد، تا به او رسید و ضربه ای بر پشت او وارد ساخت، که او بر اثر این ضربه به صورت بر زمین افتاد. مالک به بالین او آمد تا گردنش را بزند، محمد التماس عفو کرد و گفت: ای مالک! تو را به یاد خدا می آورم. سپس این آیه را خواند: حا میم… مالک اشتر از روی بزرگواری، از او (که زخمی بود) گذشت  و او را بر مرکبش سوار نمود و به سوی قومش فرستاد. او بر اثر آن ضربه شدید، همان روز جان داد. مالک اشتر به پایگاه خود بازگشت و در این مورد این اشعار را خواند:

یذکرنی حامیم و الرمح شاجر

فهلا تلا حامیم قبل التقدم

هتکت له بالرمح جیب قمیصه

فخر صریعا للیدین و للفم

علی غیر شی ء غیر ان لیس

تابعا علیا و من لا یتبع الحق یندم

او (محمد بن طلحه) مرا به یاد خدا انداخت در آن وقت که نیزه با او به ستیز برخاسته بود، (و او را کوفته بود)

چرا او قبل از پیشدستی به میدان آیه حامیم را تلاوت نکرد؟ با ضربه نیزه، گریبان پیراهنش را پاره کردم، و از جانب صورت و دستهایش نقش بر زمین شد. این ضربه به خاطر آن بود که او در راه امام علی (ع) گام برنداشت  و کسی از حق پیروی نکرد، پشیمان می شود. (57) سپس به میدان تاخت، و در حالی که در میدان جولان می داد چنین رجز می خواند:

هذا علیّ فی الدجی مصباح

نحن بذا فی فضله فصاح

این علی (ع) است که چراغ تابان تاریکی است، و ما در پرتو نور و مقام او  سخنور توانا هستیم. (58)

هلاک  کعب بن سور  قاضی  بصره، به  دست  مالک

کعب بن سوره در مدینه می زیست. عمر بن خطاب در عصر خلافش، او را در ماجرایی، هوشیار یافت. وقتی در بصره تقاضای قاضی کردند، عمر او را قاضی بصره کرد. او بعد از عمر، در زمان عثمان نیز قاضی بصره بود (احتمالا حدود بیست سال قبل سابقه قضاوت داشت. ) این شخص در ماجرای تصرف بصره، به آشوبگران پیوست و فتوا داد: «عایشه مادر شما مردم است. از او پیروی کنید.» این عالم رسوا، در جنگ جمل، قرآنی را به گردنش آویزان کرده بود  و مردم را بر ضد علی (ع) تحریک می نمود. سه نفر (یا چهار نفر از برادرانش که گول او را خورده بودند، ) کشته شدند. او در جنگ جمل، به میدان تاخت و چنین رجز خواند:

یا معشر الناس علیکم أُمّکم  

فإنّها صلاتُکم و صومُکم

و الحرمة العظمی التی تعمُّکم

لا تفضحوا الیومَ فِداکم قومُکم

«ای گروه مردم! بر شما باد حمایت از مادرتان (عایشه) که او نماز و روزه شما است. و مقام محترم عظیمی است که در راس همه شما است: به امید آنکه امروز رسوا نگردید، قوم شما فدای شما باد.»  مالک اشتر چون شیر به دنبال این شکار احمق رفت و او را به هلاکت رسانید. بعد از جنگ، هنگامی که علی (ع) در میان جنازه ها عبور می کرد چشمش به جنازه کعب بن سور افتاد، فرمود: این شخص بود که بر ضد ما به میدان آمد. در گردنش قرآن را آویزان کرده بود و می پنداشت مردم را به دستورات دعوت می نماید. با این که به محتوای قرآن، ناآگاه بود.

او بر اثر سرکشی و لجاجت، بیچاره و بدبخت شد. او دعا می کرد که خدا مرا بکشد! خدا او را کشت. سپس حضرت دستور داد او را نشاندند، و به او خطاب کرد و فرمود: ای کعب! من وعده خدا را حق یافتم، آیا تو آنچه را پروردگارت به تو وعده داده بود، حق یافتی؟ (59)

 

حمله های قهرمانانه مالک همراه عمار بر شتر عایشه

هنگامی که در اواخر جنگ جمل، نشانه های شکست دشمن آشکار شد  و بسیاری از آنها در اطراف شتر عایشه کشته شدند، هنوز شتر زنده بود و عایشه در درون هودج، طرفدارانش را به صبر و مقاومت دعوت می کرد و عده ای در اطراف شتر از او حمایت می کردند. امیر مومنان علی (علیه السلام) در این هنگام، دو سر لشگر سپاه خود «عمار یاسر» و «مالک اشتر» را طلبید، و به آنان فرمود: بروید و این شترها را هلاک کنید؛ زیرا تا این شتر زنده است، آتش جنگ خاموش نمی گردد  به خاطر آن که دشمنان، آن را قبلّ خود قرار داده اند. عمار و مالک اشتر با دو نفر از جوان از طایفه مراد به سوی شتر حمله کردند. حمله ها و ضربات آنان موجب شد که شتر به زمین افتاد، در حالی که زوزه می کشید. در این هنگام سربازان دشمن که در اطراف شتر بودند، فرار کردند. امیر مومنان (علیه السلام) دستور داد هودج را از شتر جدا کردند و به محمدبن ابوبکر فرمود: عهده دار سرپرستی خواهرت باش. محمد او را به خانه عبداللَّه بن خلف خزاعی برد. (60)

نجات عبداللَّه بن زبیر از دست مالک اشتر

عبداللَّه بن زبیر (خواهرزاده عایشه که مادرش اسماء نام داشت) از شجاعان لشگر عایشه بود. در سومین روز جنگ، نخستین کسی که به میدان تاخت و مبارز طلبید، عبداللَّه بن زبیر بود. مالک اشتر به سوی او شتافت، عایشه پرسید: چه کسی به میدان عبداللَّه خواهر زاده ام آمده؟ گفتند: مالک اشتر. عایشه گفت: وا ثکل اسماء! وای بر خواهرم اسماء مادر عبداللَّه! (بیچاره اسماء که بی فرزند شد!)(61)

مالک و عبداللَّه به همدیگر حمله کردند و همدیگر را مجروح نمودند و سپس گلاویز شدند، مالک عبداللَّه را بر زمین کوبید و بر سینه اش نشست. دو گروه به جنب و جوش افتادند. سپاه علی (علیه السلام) می خواست مالک را کمک کند  و سپاه جمل می خواست عبداللَّه را نجات دهد: سه روز بود که مالک اشتر غذا نخورده بود و عادت او در جنگ در این بود که غذا نمی خورد. از سوی دیگر مالک، پیری بود که با جوانی شجاع گلاویز شده بود. عبداللَّه ( که می دید از چنگ مالک نمی توان رها شد. )فریاد زد: اُقتلونی و مالکا؛ من و مالک را با هم بکشید. سرانجام عبداللَّه در حالی که سخت زخمی شده بود، از چنگ مالک گریخت. (62)بعدها عبداللَّه بن زبیر نقل کرد: من با مالک اشتر در جنگ جمل درگیر شدم. هنوز یک ضربه به او نزده بودم، او شش یا هفت ضربه به من زد. سپس پای مرا گرفت و مرا در گودال انداخت. زهیر بن قیس می گوید: در حمام با عبداللَّه بن زبیر ملاقات کردم. در ناحیه سرش، جای گودی ضربتی را دیدیم که اگر شیشه روغن را در میان آن می نهادم، در آن قرار می گفت: او به من گفت: آیا می دانی این ضربت را چه کسی به من زد؟ گفتم: نه. گفت: پسر عمویت مالک اشتر، این ضربت را ( در جنگ جمل) بر من وارد ساخت.

پاسخ کوبنده مالک به اعتراض عایشه!

روایت شده: پس از پایان جنگ، عمار یاسر و مالک اشتر به دستور حضرت علی (علیه السلام) نزد عایشه آمدند تا او را روانه مدینه کنند. عایشه به عمار گفت: همراه تو کیست؟ عمار جواب داد: مالک اشتر است. عایشه گفت: ای مالک! آیا تو خواهر زاده ام عبداللَّه را بر زمین زدی؟ مالک جواب داد: آری، اگر گرسنگی سه روز من نبود، امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را از دست او راحت می کردم. عایشه گفت: ریختن خون مسلمان جایز نیست؛ مگر در یکی از سه مورد: 1- کفر بعد از ایمان. 2- زنای محصنه ( زنای کسی که همسر دارد). 3- قتل بدون مجوز. تو به خاطر کدامیک از این سه مورد، می خواستی او را بکشی؟ مالک جواب داد: من به خاطر بعضی از این سه مورد (کفر بعد از ایمان و قتل) با او جنگیدم. سوگند به خدا قبل از این واقعه، شمشیرم در او کارگر نشد و به من خیانت، با این شمشیر همدم نشوم!

مالک اشتر این ماجرا پر حادثه را با اشعار ناب خود چنین تبیین می کند:

اعاتش لولا کنت طاویا

ثلاثا لا لغیت ابن اختک هالکا!

غذاه ینادی و الرجال تحوزه

بأضعف صوت: اقتلونی و مالکا

فنجاه منی شبعه و شبابه

و إنی شیخ لم اکن متماسکا

و قالت علی أیّ الخصال صدعته

بقتل أتی أم رده لا أباً لکا

أم المحصن الزانی الذی حل قتله

فقلت لها: لا بُدَّ من بعض ذلکا

ای عایشه، اگر گرسنگی سه روز من نبود، پسر خواهرت را را هلاک شده می یافتی. آن روز صبح که مردها او را احاطه کرده بودند، با صدای ناتوان فریاد می زند: من و مالک را با هم بکشید. سیری و جوانی او، او را از دست من نجات داد، با توجه به این که من در سنی از پیری او هستم که ( بر اثر پیری) نمی توانم خود را نگهدارم.  عایشه گفت ای پدر مرده! به خاطر کدام گناه، او عبداللَّه را بر زمین افکندی، آیا او کسی را کشته بود، یا مرتد شده بود؟ یا زنای محصنه انجام داده بود؟ تا کشتن او روا باشد. در پاسخ او گفتم: به خاطر بعضی از این امور (ارتداد و کفر بعد از ایمان) با او جنگیدم. (63)

 

 

حمله های قهرمانانه مالک همراه عمار بر شتر عایشه

هنگامی که در اواخر جنگ جمل، نشانه های شکست دشمن آشکار شد  و بسیاری از آنها در اطراف شتر عایشه کشته شدند، هنوز شتر زنده بود و عایشه در درون هودج، طرفدارانش را به صبر و مقاومت دعوت می کرد و عده ای در اطراف شتر از او حمایت می کردند. امیر مومنان علی (علیه السلام) در این هنگام، دو سر لشکر سپاه خود «عمار یاسر» و «مالک اشتر» را طلبید، و به آنان فرمود: بروید و این شترها را هلاک کنید؛ زیرا تا این شتر زنده است، آتش جنگ خاموش نمی گردد  به خاطر آن که دشمنان، آن را قبلّ خود قرار داده اند. عمار و مالک اشتر با دو نفر از جوان از طایفه مراد به سوی شتر حمله کردند. حمله ها و ضربات آنان موجب شد که شتر به زمین افتاد، در حالی که زوزه می کشید. در این هنگام سربازان دشمن که در اطراف شتر بودند، فرار کردند. امیر مومنان (علیه السلام) دستور داد هودج را از شتر جدا کردند و به محمدبن ابوبکر فرمود: عهده دار سرپرستی خواهرت باش. محمد او را به خانه عبداللَّه بن خلف خزاعی برد. (60)

نجات عبداللَّه بن زبیر از دست مالک اشتر

عبداللَّه بن زبیر (خواهرزاده عایشه که مادرش اسماء نام داشت) از شجاعان لشکر عایشه بود. در سومین روز جنگ، نخستین کسی که به میدان تاخت و مبارز طلبید، عبداللَّه بن زبیر بود. مالک اشتر به سوی او شتافت، عایشه پرسید: چه کسی به میدان عبداللَّه خواهر زاده ام آمده؟ گفتند: مالک اشتر. عایشه گفت: وا ثکل اسماء! وای بر خواهرم اسماء مادر عبداللَّه! (بیچاره اسماء که بی فرزند شد!)(61)

مالک و عبداللَّه به همدیگر حمله کردند و همدیگر را مجروح نمودند و سپس گلاویز شدند، مالک عبداللَّه را بر زمین کوبید و بر سینه اش نشست. دو گروه به جنب و جوش افتادند. سپاه علی (علیه السلام) می خواست مالک را کمک کند  و سپاه جمل می خواست عبداللَّه را نجات دهد: سه روز بود که مالک اشتر غذا نخورده بود و عادت او در جنگ در این بود که غذا نمی خورد. از سوی دیگر مالک، پیری بود که با جوانی شجاع گلاویز شده بود. عبداللَّه ( که می دید از چنگ مالک نمی توان رها شد. )فریاد زد: اُقتلونی و مالکا؛ من و مالک را با هم بکشید. سرانجام عبداللَّه در حالی که سخت زخمی شده بود، از چنگ مالک گریخت. (62)بعدها عبداللَّه بن زبیر نقل کرد: من با مالک اشتر در جنگ جمل درگیر شدم. هنوز یک ضربه به او نزده بودم، او شش یا هفت ضربه به من زد. سپس پای مرا گرفت و مرا در گودال انداخت. زهیر بن قیس می گوید: در حمام با عبداللَّه بن زبیر ملاقات کردم. در ناحیه سرش، جای گودی ضربتی را دیدیم که اگر شیشه روغن را در میان آن می نهادم، در آن قرار می گفت: او به من گفت: آیا می دانی این ضربت را چه کسی به من زد؟ گفتم: نه. گفت: پسر عمویت مالک اشتر، این ضربت را ( در جنگ جمل) بر من وارد ساخت.

پاسخ کوبنده مالک به اعتراض عایشه!

روایت شده: پس از پایان جنگ، عمار یاسر و مالک اشتر به دستور حضرت علی (علیه السلام) نزد عایشه آمدند تا او را روانه مدینه کنند. عایشه به عمار گفت: همراه تو کیست؟ عمار جواب داد: مالک اشتر است. عایشه گفت: ای مالک! آیا تو خواهر زاده ام عبداللَّه را بر زمین زدی؟ مالک جواب داد: آری، اگر گرسنگی سه روز من نبود، امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را از دست او راحت می کردم. عایشه گفت: ریختن خون مسلمان جایز نیست؛ مگر در یکی از سه مورد: 1- کفر بعد از ایمان. 2- زنای محصنه ( زنای کسی که همسر دارد). 3- قتل بدون مجوز. تو به خاطر کدامیک از این سه مورد، می خواستی او را بکشی؟ مالک جواب داد: من به خاطر بعضی از این سه مورد (کفر بعد از ایمان و قتل) با او جنگیدم. سوگند به خدا قبل از این واقعه، شمشیرم در او کارگر نشد و به من خیانت، با این شمشیر همدم نشوم!

مالک اشتر این ماجرا پر حادثه را با اشعار ناب خود چنین تبیین می کند:

اعاتش لولا کنت طاویا

ثلاثا لا لغیت ابن اختک هالکا!

غذاه ینادی و الرجال تحوزه

بأضعف صوت: اقتلونی و مالکا

فنجاه منی شبعه و شبابه

و إنی شیخ لم اکن متماسکا

و قالت علی أیّ الخصال صدعته

بقتل أتی أم رده لا أباً لکا

أم المحصن الزانی الذی حل قتله

فقلت لها: لا بُدَّ من بعض ذلکا

ای عایشه، اگر گرسنگی سه روز من نبود، پسر خواهرت را را هلاک شده می یافتی. آن روز صبح که مردها او را احاطه کرده بودند، با صدای ناتوان فریاد می زند: من و مالک را با هم بکشید. سیری و جوانی او، او را از دست من نجات داد، با توجه به این که من در سنی از پیری او هستم که ( بر اثر پیری) نمی توانم خود را نگهدارم.  عایشه گفت ای پدر مرده! به خاطر کدام گناه، او عبداللَّه را بر زمین افکندی، آیا او کسی را کشته بود، یا مرتد شده بود؟ یا زنای محصنه انجام داده بود؟ تا کشتن او روا باشد. در پاسخ او گفتم: به خاطر بعضی از این امور (ارتداد و کفر بعد از ایمان) با او جنگیدم. (63)

محاصره حران، و نبرد پیاپی مالک در موصل

پس از پایان جنگ جمل، مالک اشتر همراه امیر مومنان علی (علیه السلام) چند روز در بصره ماندند و سپس با هم به کوفه آمدند، در آنجا حضرت علی (علیه السلام) مالک اشتر را به سوی شهرهایی که از جانب حکومت معاویه آسیب پذیر بود، فرستاد تا از نزدیک در مورد کنترل و نگهبانی آنها، نظارت کند؛ مانند: موصل، نصیبین، دارا، سنجار، هیت عانات و قسمتهایی از جزیره و… . قبلا معاویه شهرهای: رقه رها و قرقیسا را تصرف کرده بود و ضحاک بن قیس فهری را فرمانروای آن شهرها نموده بود. هنگامی که ضحاک از حرکت مالک اشتر با سپاهش، باخبر شد، شدیدا ترسید، برای مردم رقه (که اکثر مردم آن طرفدار عثمان بودند) پیام داد و از آنان کمک خواست.

آنان سپاه مجهزی به فرماندهی سماک به سوی «مرج مرینا»، (که بین حران و رقه قرار داشت ) حرکت کردند، و در آنجا آماده مقابله با سپاه مالک اشتر شدند. طولی نکشید که سپاه مالک اشتر فرا رسید و در همانجا جنگ شدیدی در گرفت. هنگامی که شب شد، ضحاک (که توان مقابله نداشت)، از تاریکی شب استفاده کرده و همراه سپاهش به شهر حران گریخت و در آنجا در میان قلعه حران متحصن شدند. صبح آن شب، وقتی که مالک اشتر چنین یافت، با سپاه خود  سپاه ضحاک را تعقیب نمود تا به شهر حران رسید و آن شهر را در محاصره را تنگ تر نمود  تا بر دشمن پیروز گردید. معاویه از ماجرا آگاه شد و سپاه عظیمی را به فرماندهی عبدالرحمن بن خالد برای پشتیبانی از ضحاک فرستاد. مالک اشتر از آنجا حرکت کرد و از دو شهر رقه و قرقیسا کمک خواست. آنان کمک نکردند. سرانجام با سپاه خود، به شهر موصل وارد گردید و در آنجا مدتی با سپاه ضحاک به جنگ پرداخت و ضربات سنگینی بر سپاه او وارد ساخت. (64)

نموداری از جنگ صفین

کارشکنی و استبداد طلبی معاویه در برابر امیر مومنان علی (علیه السلام) و تجاوز او در شهرها، موجب شد که امیر مومنان (علیه السلام) تصمیم گرفت که مردم را بر ضد معاویه بسیج کند. به دنبال این تصمیم، ماجرای جنگ طولانی صفین رخ داد که از پنجم شوال سال 36 آغاز شد، در این جنگ خونین و پیامدهایش که حدود 18 ماه کشید، صد و ده هزار کشته شدند، که بیست هزار نفر آن از سپاه علی (علیه السلام) بودند. بعضی، تعداد، کشته ها را تا سیصد هزار نفر نوشته اند. (65)

مالک اشتر در این جنگ یگانه سردار شجاع  و قهرمان قهرمانان سپاه امیر (علیه السلام) بود. حضرت علی (علیه السلام) که در پشت پرده، عظمت و وسعت ویرانی های این جنگ را می دید، نامه های فراوانی برای معاویه نوشت. (66) تا بلکه آتش جنگ را خاموش کند؛ ولی معاویه به لجاجت خود ادامه داد و حاضر نشد تحت لوای علی (علیه السلام) در آید. او در دیار شام  دم از خلافت می زد و به تجاوزات خود ادامه می داد  و به عنوان مطالبه خود عثمان، مردم را تحریک می کرد  و علی (علیه السلام) را قاتل عثمان معرفی می نمود. (67)

مالک اشتر خروس بلند آواز و بزرگ منقار!

معاویه در یکی از نامه هایش با کمال خون گستاخی برای علی (علیه السلام) چنین نوشت:… سوگند به خدا! تیری به سوی تو پرتاب کنم که نه آب آن را بنشاند و نه باد آن را دفع کند. وقتی به هدف برسد، آن را سوراخ و شعله ور سازد. فریب سپاه خود را نخور و برای نبرد آماده باش… .

امیر مومنان (علیه السلام) پاسخ نامه معاویه را داد و در آغاز آن نوشت: این نامه از علی برادر رسول خدا (ص) و پسر عمو و وصی و غسل دهنده و کفن کنندۀ او  و ادا کنندۀ دین او و شوهر دختر و پدر فرزندان (حسن و حسین) او به معاویه بن ابی سفیان؛ اما بعد، من آن شخصم که خویشان تو را در روز بدر به خاک هلاکت افکندم  و عمو و دایی و جد تو را کشتم. همان شمشیر  هم اکنون در دست من است و آن شمشیر با قوت قلب و نیروی بدن و یاری خداوند همان گونه است که رسول خدا (ص) به من داده است. نیکو بیندیش. شیطان بر تو چیره شده و به زودی به کیفر اعمالت خواهی رسید…

آنگاه امام، یکی از یاران شجاع خود به نام طِرِمّاح بن عدی را به حضور طلبید و نامه را به او داد و او را روانه شام کرد. طرماح شخصی توانمند، بلند بالا و سخنور و پر صلابت بود. هنگامی که وارد شام شد و کنار قصر معاویه رسید و خواست از در وارد گردد، دربان از او پرسید: از کجا می آیی و که را می خواهی؟! او در جواب گفت: نخست اصحاب امیر و سپس خود امیر را… . سرانجام او را نزد معاویه بردند. معاویه نامه علی (علیه السلام) را از او گرفت و خواند و به کاتب خود گفت: پاسخ نامه را چنین بنویس:… لشکری از شام به سوی تو بفرستم که اول آن به کوفه برسد و هنوز دنباله آن از ساحل دریای شام قطع نشود. سپاه بیکرانی که اگر بار هزار شتر، ارزن باشد  به مقدار هر ارزنی هزار جنگجو بفرستم… .طرماح، دیگر نتوانست این سخنان درشت و اشتلم های معاویه را تحمل کند، به معاویه رو کرد و گفت: آیا مرغابی را از آب می ترسانی؟

فدع وعیدا فما وعیدک ضائری

ا طنین اجنحة الذباب یضیر؟

«از تهدیدات خود دست بردار. این درشتگویی های تو ضرری به من نمی رساند. آیا صدای پرهای پشه ها ضرر می رسانند؟!» آنگاه طرماح به یاد مالک اشتر افتاد و به معاویه گفت: واللَّه لِأمیر المؤمنین علی بن ابی طالب لَدیکاً علی الصوت، عظیم المنقار، یلتقطه الجیش بخیشومه و یصرفه الی قانصته و یحطه حوصلته؛ سوگند به خدا برای امیر مومنان علی (علیه السلام) خروس بلند آواز و بزرگ منقاری است که لشکر تو را با بینی (با منقارش) بر می چیند، و به سنگدان خود رد می کند و از آنجا در چینه دان خود جای می دهد. معاویه گفت: سوگند به خدا راست می گویی! آن خروس، مالک اشتر است.  طرماح جواب نامه را از معاویه گرفت و به سوی کوفه بازگشت.  معاویه به اصحاب خود رو کرد و گفت: اگر من همه اموالم را به شما بدهم، تا یک دهم کاری را که این مرد (طرماح) برای امام (علیه السلام) انجام داد، انجام دهید، توان آن را ندارید. عمرو عاص گفت: اگر تو همانند علی (ع) در پیشگاه پیامبر (ص) مقام داشتی، ما زیادتر از آن مرد به تو خدمت می کردیم. معاویه که از این سخن بسیار ناراحت شده بود، به عمرو عاص گفت: خدا دهانت را بشکند! سوگند به خدا این سخن تو، برای من سخت تر از سخنان آن اعرابی است. (68)

چند نمونه از تلاشهای مالک در جنگ صفین

در اینجا از صدها نمونه ایثار، شجاعت، معرفت، سخنرانی و سیاست مالک اشتر در جنگ صفین و دنباله آن به دوازده نمونه زیر توجه کنید:

1- اطاعت مردم رقه از ترس مالک

سپاهیان حضرت علی (علیه السلام) در رکاب آن حضرت، برای سرکوبی سپاه معاویه به سوی جبهه صفین حرکت کردند. آنان از راه مدائن و انبار به حرکت خود ادامه دادند تا به آبادی رقّه که شهرکی در کنار رود فرات بود رسیدند.

اگر در آنجا پلی روی فرات می بود، فاصله مسیر راه به سوی صفین، برای سپاه علی (علیه السلام) نزدیک می گردید. حضرت علی (علیه السلام) از مردم رقه خواست تا کشتیهای خود را به هم پیوست دهند و با آن کشتیها، پلی روی رود فرات درست کنند؛ ولی مردم رقه از فرمان علی (علیه السلام) اطاعت ننمودند، مالک اشتر به میان آنان رفت و سوگند یاد کرد که اگر کشتی های خود را برای ایجاد پل نیاورید، با شمشیر به شما حمله می کنم، و اموالتان را محاصره می کنم و مصادره می نمایم. مردم رقه بین خود به گفتگو نشستند و گفتند: اگر مالک اشتر سوگند یاد کند، هرگز تخلف نمی نماید. از این رو، از دستور علی (علیه السلام) اطاعت نموده و با کشتی های خود پلی درست نمودند و سپاه علی (علیه السلام) را از روی آن پل گذشت. (69)

2- سیمای مالک اشتر، در نامه علی (علیه السلام)

پس از عبور سپاه علی (علیه السلام) از روی پل رقه، علی (علیه السلام) دوازده هزار نفر از آنان را در دو سپاه به فرماندهی زیاد بن نضر و شریح بن هانی جلوتر به پیش فرستاد، آنان حرکت کردند و در سرزمین سور الروم با سپاه انبوه معاویه روبرو شدند، زیاد و شریح، ابولاعور اسملی فرمانده سپاه معاویه را به طرف معاویه فراخواند، آنان نیز این پیشنهاد را رد کردند. زیاد و شریح، تمام ماجرا را در ضمن نامه ای برای علی (علیه السلام) نوشتند، نامه به دست علی (علیه السلام) رسید، حضرت علی (علیه السلام) مالک اشتر را به حضور طلبید و به او چنین فرمود: زیاد و شریح برای من نامه نوشته اند که در سور الروم در برابر سپاه دشمن قرار گرفته اند و کمک می خواهند. تو را به سوی آنان می فرستم  و تو را فرمانده کل قوا بر همه آنان قرار دادم. زیاد بن نضر را فرمانده جانب راست لشکر، و شریح را فرمانده جانب چپ لشکرت قرار بده  و خود در قلب لشکر جای بگیر  و حتما آغاز به جنگ نکن. حجت و عذر را بر دشمن تمام کن. وقتی ناچار شدی، به دشمن حمله کن. به دشمن نزدیک مباش که آتش جنگ شعله ور شود  و چندان دو مباش که گمان کنند ترسیدی، تا من به سوی شما بیایم. (70)

سپس حضرت علی (علیه السلام) نامه ای برای شریح و زیاد نوشت، که در آن نامه چنین آمده بود:  مالک اشتر را بر شما دو نفر و به آنان که تحت فرمان شما هستند، امیر ساختم، گوش به فرمانش دهید و مطیع او باشید.

وَ اجْعَلَاهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا یخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَیهِ أَحْزَمُ وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَی مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَل‌؛ مالک اشتر را زره و سپر خود قرار دهید؛ زیرا ترس سستی و لغزش در او نیست. در موردی که سرعت لازم است، کندی نکنید و در آنجا که کندی بهتر است، شتاب ننماید.(71) مالک اشتر با سه هزار نفر از سپاه، حرکت کرد. نامه به دست زیاد و شریح رسید آنان از مالک اشتر اطاعت کردند و همه در تحت فرمان او در آمدند. درگیری های پراکنده و جزیی بین سپاه عراق با سپاه شام رخ داد. مالک اشتر چندین بار برای ابوالأعور اسملی فرمانده دشمن پیام فرستاد  تا برای مبارزه به میدان آید. ابو لاعور پس از مدتی سکوت، از مالک اشتر به خاطر شرکت در قتل عثمان انتقاد کرد  و در پایان گفت: نیازی نیست که من به میدان مالک اشتر بیایم. (72)مالک اشتر گفت: ابو الاعور بر جان خود ترسید و معلوم شد که آن همه نعره ها و فریادها که می کشید، چیزی جز گزاف نبود.

سپس آن روز تا غروب، بین دو سپاه جنگ سختی درگرفت. سرانجام سپاه عقب نشینی کرد. هنگامی که ابوالأعور نزد معاویه آمد، معاویه چگونگی سپاه علی (علیه السلام) را از او پرسید. او پاسخ داد: این جماعت (سپاه علی) شیران صفدرند، آنان را کوچک نگیر. جنگ با آنان خیلی باید وسیعتر و سازمان یافته تر صورت گیرد. (73)

3- نقش فرماندهی مالک: در تصرف شریعه آب

هنگامی که سپاه حضرت علی (علیه السلام) به سرزمین صفین رسیدند، دریافتند که سپاه معاویه به فرماندهی ابوالاعور اسملی، شریعه فرات را در تصرف گرفته اند. معاویه اعلام کرد: سوگند به خدا! این نخستین پیروزی است. خداوند مرا و ابوسفیان (پدرم را) را از آب ننوشاند، اگر بگذارم سپاه عراق از این آب بنوشند تا آن هنگام که همه سپاه عراق در اینجا تشنه بمیرند. (74)تشنگی بر سپاه علی (علیه السلام) چیره شد. امام علی (علیه السلام) خطبه غرا و پرشوری خواند، و به سپاه خود برای گرفتن آب، فرمان حمله داد، در فرازی از این خطبه چنین آمده: رووا السیوفَ مِن الدّماء ترووا من الماء فالموت فی حیاتکم مقهورین، و الحیاه فی موتکم قاهرین شمشیرها را از خون (آن جباران سنگدل) سیراب سازید؛ تا از آب سیراب شوید. مرگ در زندگی توام با شکست شما است، و زندگی در مرگ پیروزمندانه است. (75)

فرماندهان بزرگ سپاه علی (علیه السلام) یعنی؛ مالک اشتر، . اشعث بن قیس، کدام با چهر هزار نفر، همدست شدند و با صف آرایی و آماده باش، حمله سراسری کردند. در این حمله، شجاعان، تراز اول سپاه شام مانند: صالح بن فیروز، مالک بن ادهم، ریاح بن عتیک، اجلح بن منصور، ابراهیم بن وضاح، زامل بن عبید و محمد بن روضه به دست مالک اشتر کشته شدند. صعصمه بن صوحان می گوید: مالک اشتر به پیش آمد و با شمشیر بران خود همه سپاه شام را کوبید تا خود را به آب رسانید و شریعه آب را در تصرف خود قرار داد. (76) از گفتنی ها اینکه: مالک اشتر، یکی از بستگان خود به نام حارث بن همام نخعی را به حضور طلبید و پرچم خود را به دست او داد و با او گفت: ای حارث! اگر نمی دانستم که تو در برابر مرگ، مقاومت و استقامت می کنی، پرچم را از تو می گرفتم، و این افتخار را به تو نمی دادم؟ حارث گفت: ای مالک! تو را با پیروزی خود شاد خواهم کرد، یا با کام مرگ می روم. مالک سر حارث را بوسید و گفت: سر این مرد، امروز چیزی جز خیر و پیروزی به دنبال نخواهد آورد. سپس مالک اشتر، خطاب به سپاه خود فریاد زد: جانم به فدای شما! محکم و استوار، با کمال شدت و صلابت به پیش روید  و با نیزه ها و شمشیرها، دشمن را سرکوب کنید. اگر شمشیرها خطا کردند، با چنگ و دندان  دشمن را تار و مار کنید… . آنگاه خودش چون شیر غران حمله کرد و یاران او نیز حمله کردند… (77)

هنگامی که شریعه فرات در اختیار سپاه حضرت علی (علیه السلام) قرار گرفت، اصحاب علی (علیه السلام) به آن حضرت عرض کردند: آب را بر سپاه شام ممنوع کن، همان گونه که آنان ممنوع کردند. امام علی (علیه السلام) در پاسخ فرمود: نه هرگز، من کار جاهلان را انجام ندهم. آنان را به هدایت قرآن فرا می خوانم. اگر پاسخ مثبت دادند، که چه بهتر وگرنه، برندگی شمشیر به خواست خدا، ما را کفایت می کند. (78)فرماندهی مالک اشتر، در این پیروزی فراگیر و بزرگ، یکی از افتخارات بزرگ زندگی بالنده مالک اشتر است، که مدال آن در تاریخ اسلام، همواره می درخشد.

4- فرازهایی از خطبه های مالک اشتر در صفین

مالک اشتر در یکی از روزهای جنگ صفین، در حالی که سوار بر اسب ادهم بود، در سرزمین قنّاصرین برای سپاه خود، پس از حمد و ثنای الهی و درود بر محمد (ص) گفت: …معنا ابن عمّ نبینا و سیفٌ مِن سیوف اللَّه، علی بن ابی طالب، صلّی مع رسول اللَّه لم یسبقه إلی الصلاة ذکر حتی کان شیخا، لم تکن له صبوة و لا نبوة و لا هفوة و لا سقطة فقیهٌ فی دین اللَّه تعالی، عالمٌ بحدود اللَّه ذوی رأیٍ أصیل، و صبر جمیل و عفاف قدیم؛ ای مردم! پسر عموی پیامبرمان، شمشیری از شمشیرهای خدا؛ علی پسر ابو طالب (علیه السلام) با ما است. او نخستین مردی که با رسول خدا (ص) نماز خواند و هیچ مردی در نماز با رسول خدا (ص) از او پیشی نگرفت، تا این که بزرگ سال شد، در تمام عمر او بی تجربگی جوانی، کندی در کارها، شتابزدگی و لغزش، وجود ندارد. او فقیه در دین خداوند متعال  و آگاه به حدود الهی و دارای رأی ثابت و صبر نیکو و خویشتن داری سابق دار است. سپس روی به جمعیت کرد و گفت: تقوا پیشه کنید! تیز هوش و پر تلاش باشید و بدانید که شما بر حق هستید  و سپاه دشمن بر باطل است. همانا شما با معاویه می جنگید و همراه شما حدود صد هزار نفر از جنگجویان بدر می باشند. غیر از آنان که اصحاب محمد (ص) هستند. (79) بیشتر پرچم های شما همان پرچم های رسول خدا (ص) در جبهه ها است؛ ولی همراه معاویه، پرچمهای مشرکان عصر رسول خدا(ص) وجود دارد.  فما یشک فی قتال هولاء الا میت القلب… در حقانیت جنگ با سپاه معاویه جز آن کسی که قلب مرده دارد کسی شک نمی کند. شما در دو راه نیک قرار دارید: یا پیروزی؛ یا شهادت. خداوند ما و شما را از لغزشها حفظ کند، همانند حفظی که در مورد افراد با تقوا و مطیع می نماید  و  اطاعت و تقوایش را به ما و شما الهام فرماید. از درگاه خدا برای خودم و برای شما، طلب آمرزش می کنم. (80)

او در فرازی از سخنان خود خطاب به مردم عراق چنین گفت: شدوا فداء لکم عمی و خالی شدة ترضون بها اللَّه و تعزون بها الدین، إذا أنا حملت فاحملوا؛  عمو و دایی ام به فدای شما! آن‏چنان استوار و پا برجا باشید که خداوند را با استواری خود، خشنود سازید و دین را با ثابت قدمی خود عزت بدهید. هرگاه، من حمله کردم، شما نیز حمله کنید. (81)

امام باقر (علیه السلام) حوادث جنگ صفین را بیان می کرد و در حالی که اشک می ریخت، فرمود یک بار مالک اشتر که سوار بر اسب به طرف سپاه عراق آمد، کلاه آهنین خود بر کوهۀ زین اسبش نهاد و خطاب به مردم چنین گفت: ای گروه مؤمنان! صبر و مقاومت کنید. تنور جنگ شعله ور شده و خورشید از پشت پرده ها بازگشته و درگیری جنگ، بسیار سخت گشته و جنگجویان با هم گلاویز شده اند. در این هنگام مردی پرسید: این مرد کیست؟! اگر دارای نیت و اراده است؟ رفیق آن مرد به او گفت: مادرت به عذایت بنشیند! چه نیتی بالاتر و بزرگتر از نیت این مرد. او را می نگری که در میان خون شناور شده و در عین حال، جنگ در این گرمای سوزان که نفس ها به حلقوم ها رسیده، او را نه تنها خسته نکرده؛ بلکه نشاط و طراوت بخشیده است. او آنچنان سخن می گوید، که شنیدی، خدایا ما را بعد از او (مالک اشتر) باقی نگذار. (82)

و در فرازی از خطبه دیگر، خطاب به سپاه عراق گفت: سپاه شام با شما نمی جنگند، مگر برای آنکه دین شما را نابود کنند. آنان می خواهند سنت دین را بمیرانند و بدعت ها را زنده کنند  و شما را به گمراهی های عصر جاهلیت بازگردانند. ای بندگان خدا! با خون پاک خود، در راه دینتان، ارواح خود را پاک و شاداب سازید، پاداش در نزد خدا است، و بهشت در پیشگاه او است ای مردم، بدانید که فرار از جبهه جنگ  موجب ذلت و بیچارگی و خواری زنده و مرده و ننگ دنیا و آخرت است…. (83)

5- خطبه مرد ناشناس و حمله او

روایت شده: مرد ناشناسی از سپاه عراق  سوار بر اسب و غرق در اسلحه به میدان تاخت. در دستش نیزه بود و غیر از چشمانش دیده نمی شد. او به سپاه عراق تشر می زد و می گفت: خدا شما را رحمت کند، صف های خود را منظم کنید. هنگامی که صف ها منظم شدند و پرچم ها برافراشته گشت، آن مرد به آنان رو کرد و پس از حمد و ثنای الهی، چنین گفت: الحمدللَّه الذی جعل فیها ابن عم نبیه، أقدمهم هجرة، و أوّلهم إسلاماً، سیف من سیوف اللَّه صبّه اللَّه علی أعدائه، فانظروا اذا حمی الوطیس، و ثار القتام، و تکسر المران، و جالب الخیل بالأبطال، فلا أسمع الا غمغمة أو همهمة فاتّبعونی و کونوا فی إثری؛ حمد و سپاس، خداوندی را که پسر عموی پیامبرش در میان ما است. او که در هجرت و پذیرش اسلام از همه پیشگام‏تر است. شمشیری از شمشیرهای خداست، که خداوند آن را بر دشمنانش فرود آورده است.  توجه کنید آن هنگام که تنور جنگ داغ شد، و گرد و غبار میدان جنگ برخاست  و نیزه ها شکسته شد  و مرکب ها با یکّه سواران شجاع به جولان افتادند  و چیزی جز فریادهای قهرمانان و همهمه ها را نشنیدم، از من پیروی کنید و به دنبال من حرکت نمایید. آن مرد ناشناس پس از این سخن، به دشمن حمله کرد و آنقدر با نیزه اش با آنان جنگید که نیزه اش شکست. سپس بازگشت. ناگاه مردم دیدند که مرد ناشناس، مالک اشتر است. (84)

6 – شکست قسمتی از سپاه، و بازسازی فوری آن توسط مالک

در یکی از روزهای جنگ، جانب راست سپاه امیر مومنان علی (علیه السلام)، توسط دشمن، در هم شکست و جمعی گریختند. حضرت علی (علیه السلام) مالک اشتر را طلبید، و با او در مورد بازسازی جانب راست سپاه، سخن گفت: مالک اشتر بی درنگ به سوی فراریان و شکست خوردگان رفت و با سخنرانی آتشین و پُرمحتوای خود  آنچنان آنان را آماده و بازسازی کرد که  هماندم به دشمن حمله کردند. حدود 800 نفر از دودمان مُذحِج  به مالک پیوستند و با شهادت طلبی عجیبی به دشمن یورش بردند و صفوف دشمن را در هم شکستند  و در این نبرد شدید  صد و هشتاد شهید دادند. (85)مالک اشتر خود را به جانب راست سپاه رسانید. در آنجا با قهرمانان سپاه  به طور گروهی به دشمن حمله کردند  و  همچنان راه را می گشودند و به پیش می رفتند.

در این میان، زیاد بن نصر (یکی از شجاعان لشکر علی (علیه السلام)) به پیش آمد و پرچم را به دست گرفت و همچنان با حمله های قهرمانانه به پیش می رفت  تا بر اثر ضربات دشمن به زمین افتاد. مالک اشتر گفت: سوگند به خدا صبر جمیل و کار بزرگ همین است. سپس یزید بن قیس (یکی دیگر از از شجاعان لشکر علی (علیه السلام) با حملات شدید، [راه] خود را گشود و پرچم افتاده زیاد بن نضر را به دست گرفت و برافراشت و آنقدر جنگید تا به زمین افتاد. مالک اشتر گفت: سوگند به خدا! صبر جمیل و کار بزرگ همین است. به این ترتیب مالک در درون درگیری، افراد سپاه خود را تحریص و تشویق می کرد و از عقب نشینی و شکست، باز می داشت  و با ظرف آبی که در دست داشت  سپاه خود را می زد و به هیجان در می آورد و می گفت: الغَمَرَات ثُمّ یَنجَلِینَا؛ پس از سختیها و رنجها، آسایش و پیروزی خواهد بود.

حارث بن جمهان که از سپاهیان علی (علیه السلام) بود، پس از فرار، خود را به جانب راست لشکر علی (علیه السلام) رسانید. ناگاه مالک اشتر که بر اثر پوشش اسلحه دیده نمی شد، او را دید و به او گفت: ای پسر جمهان! آیا مثل تو در چنین روزی از این مکان، تخلف می کند؟! حارث وقتی که خوب به گوینده نگاه کرد، دریافت که او مالک اشتر است، هماندم به مالک عرض کرد: سوگند به خدا از تو جدا نگردم تا مرگ به سراغم آید. (86)

7- خنثی شدن طرح معاویه در مورد فرماندهان لشکر علی (علیه السلام)

در یکی از روزهای جنگ، معاویه سران سپاه خود را احضار کرد:

آنان عبارت بودند از:

1- سعید بن قیس؛ 2- بُسر بن أرطاة؛ 3- عبداللَّه بن عمر  و  4- عبدالرحمن بن خالد. او به آنان گفت: وجود برجستگانی از سپاه علی (علیه السلام) مرا بسیار غمگین نموده که آنان عبارتند از: 1- سعید بن قیس؛ 2- مالک اشتر؛ 3- هاشم مرقال؛ 4- عدی بن حاتم و  5- قیس بن سعد.  شما می دانید که جنگ طول کشید. اکنون نظر من این است که هر یک از ما پنج نفر، عهده دار کشتن یکی از آن سران سپاه علی (علیه السلام) گردیم: انتخاب هر یک از شما برای قتل هر یک از آنان با من باشد. حاضران گفتند: به انتخاب شما راضی شدیم. معاویه گفت: من فردا به جنگ سعید بن قیس می روم  و تو ای عمرو عاص به جنگ هاشم مرقال برو  و تو ای بُسر بن أرطاة  به جنگ قیس بن سعید برو  و تو ای عبداللَّه! به جنگ مالک اشتر برو  و تو ای عبدالرحمن بن خالد به جنگ عدی بن حاتم برو. مطابق این طرح، بنا شد پنج روز پشت سر هم، هر روز یکی از آنان با سپاه خود به جنگ رقیب تعیین شده بروند. هر کدامشان ماموریت خود را انجام دادند  ولی با شکست مفتضحانه بازگشتند.

نبرد عبیداللَّه بن عمر با مالک  اشتر

عبیداللَّه بن عمر با سپاه بیکران شام به میدان تاخت و رجز خواند و مالک اشتر را به مبارزه دعوت طلبید. مالک اشتر با سپاه خود به سپاه او حمله کرد. این بخش از سپاه شام شکست خورد و عقب نشینی نمود  و عبیداللَّه در حالی که به دست مالک اشتر ضربه خورده بود بازگشت. معاویه با شنیدن این خبر، بسیار غمگین و سرکوفته شد. (87) به این ترتیب، نقشه معاویه خنثی گردید و با شکست مواجه شد. سرانجام عبیداللَّه بن عمر در جنگ صفین به دست یکی از سپاهیان علی (علیه السلام)  که از قبیله همدان بود، کشته شد. (88)

8- فرار بی شرمانه عمرو عاص، و جنگ ابراهیم، پسر مالک اشتر

روزی معاویه، مروان را طلبید و به او گفت: وجود مالک اشتر مرا بسیار غمگین کرده و به ستوه آورده است. از تو می خواهم به جنگ او بروی مروان پس از بگو مگو، عمرو عاص را برای این کار معرفی کرد و خودش اعلام آمادگی ننمود. معاویه، عمرو عاص را خواست و از او این تقاضا را کرد. سرانجام عمرو عاص تقاضای معاویه را پذیرفت و همراه سپاه بیکران به میدان تاخت. مالک اشتر به میدان آمد و با رجز، عمروعاص را به مبارزه طلبید. عمرو عاص در برابر سپاه خود، شرمنده شد و چاره ای ندید مگر این که به میدان مالک اشتر برود. به میدان تاخت و ناگاه خود را در احاطه نیزه مالک اشتر دید. از میدان بازگشت، در حالی که از روی شرم، صورتش را با دستهایش پوشانده بود. یکی از نوجوانان «آل حِمیَر» وقتی که فرمانده خود «عمرو عاص» را آن گونه دید، به غیرتش برخورد و فریاد زد:

ای عمروعاص! تا ابد، خاک بر سر تو باد! سپس، همان نوجوان پرچم را به دست گرفت و به میدان تاخت و رجز می خواند و می گفت: اگر مالک اشتر، با نیزۀ خود  عمرو عاص را فراری داد، من از عمرو عاص کفایت می کنم و آن قدر با شما می جنگم تا با مرگ سرخ در زیر پرچم خودم، ملاقات نمایم. در این هنگام، به مناسبت اینکه نوجوانی به میدان آمده، پسرش ابراهیم را طلبید و او را به میدان فرستاد. ابراهیم، پرچم را به دست گرفت و دلاورانه به میدان تاخت و در حالی که رجز می خواند، با نوجوان دشمن درگیر شد. طولی نکشید که آن نوجوان به دست ابراهیم به خاک هلاک افتاد. آن روز، مروان به عمرو عاص ناسرا گفت و دودمان قحطانی به معاویه اعتراض کردند که چرا عمرو عاص را که با ما جنگ نمی کند، فرمانده ما می کنی. (89)

9- مالک اشتر در لیلة الهریر، و روز آن

جنگ صفین همچنان به شدت ادامه داشت؛ تا اینکه در یکی از شبها که شب جمعه بود، شدت و وسعت جنگ به اوج خود رسید. جنگ سراسری و تمام عیار، همان گونه که سگ ها در شب های سرد زمستانی در بیابان زوزه می کشید. (و به زبان عربی از این «زوزه» به هریر تعبیر می شود). در آن شب، صدا و زوزۀ مردم بر اثر شدت جنگ و سوزش زخمها بلند بود. از این رو، آن شب را لیلة الهریر نامیدند، و به دنبال آن شب، روز آن نیز همچنان جنگ با شدت و وسعت همه جانبه ادامه داشت که آن را «یوم الهریر» نامیدند. برای درک کشتار آن «شب و روز» کافی است بدانیم هفتاد هزار نفر دو طرف، در آن شب و روز کشته شدند. (90)در این جنگ سراسری، حضرت علی (علیه السلام) فرمانده قلب لشکر بود. مالک اشتر فرمانده جانب راست لشکر بود. مالک اشتر با فریادهای پی در پی، سپاه خود را به حمله و پیشروی دعوت می کرد. نیزه اش را به پیش می انداخت و به لشکر می گفت: به اندازه طول نیزه به جلو روید. لشکر همان گونه به پیش می رفتند. بار دیگر فریاد می زد: به اندازه طول کمان من پیش روید آنان به پیش می رفتند. باز مکرر از آنان می خواست به اندازه طول نیزه و کمان پیشروی کنند و آنان همان گونه پیش می رفتند. پیشروی لشکر به قدری سخت و طولانی شد که اکثر سپاهیان خسته شدند.

سپس مالک سوار بر اسب خود شد و فریاد می زد: مَن یَشری نَفسَهُ للَّه وَ یُقاتل مَعَ الأشتر حتّی یظهرَ أمر اللَّه أو یلحقَ باللَّه؛ چه کسی جان خود را به خدا می فروشد و به همراه مالک اشتر می جنگد، تا فرمان خدا (با پیروزی) آشکار گردد، تا به لقا اللَّه بپیوندد؟ سپاهیان، تحت تاثیر تحریکات مخلصانه و قهرمانانۀ مالک قرار گرفته و گروه گروه به مالک می پیوستند و به دشمن حمله می کردند. (91) سایر فرماندهان در رأس آنان حضرت علی (علیه السلام) نیز سپاه را به حمله و یورش دعوت نموده و به پیش می رفتند  و کاملا آثار تفوق و برتری سپاه علی (علیه السلام) بر سپاه معاویه دیده می شد.

عجیب اینکه در همان شب لیلة الهریر، اشعث بن قیس که یکی از فرماندهان لشکر علی (علیه السلام) بود، باطن ناپاک خود را آشکار ساخت و در ضمن خطبه اش، سخن از برادرکشی و نسل کشی و اموری که موجب سستی سپاه می شد، به میان آورد. جاسوسان معاویه سخن او را به معاویه رساندند. معاویه بی درنگ عمق مطلب را گرفت و همان شب با عمرو عاص در مورد طرح قرار دادن قرآن بر سر نیزه ها صحبت کرد تا بدین وسیله ایجاد اختلاف بین سپاه علی (علیه السلام) نمایند؛ زیرا اطلاع یافتند که زمینه اختلاف میانشان وجود دارد. (92)

10- تحریک شورانگیز سپاه ربیعه بر اثر تحریکات مالک

سپاه امیر مومنان علی (علیه السلام) همچون سپاه شام، به چندین لشکر و گردان بر اساس قبایل، تقسیم بندی شده بود. در یکی از روزهای جنگ، بنا بود صبح زود لشکر ربیعه به میدان رود، ولی این لشکر در آن روز بر اثر سستی و بهانه جویی، تحریکی از خودشان نشان نداد. حضرت علی (علیه السلام) توسط ابو ثروان به آنان پیام داد که لشکرهای شام آماده شده و صف آرایی کرده اند. چرا سستی می کنید! بی درنگ حرکت کنید. ابو ثروان پیام آن حضرت را به آنان ابلاغ کرد، ولی آنان در پاسخ گفتند: قبیله همدان دارای چهار هزار نفر جنگجو در کنار ما هستند، نخست به آنان فرمان بدهید تا حرکت کنند. امیر مومنان (علیه السلام) از بهانه جوییشان اطلاع یافت. مالک اشتر را به حضور طلبید و به او فرمان داد که به قبیله ربیعه بگو: چرا که سستی می کنند! اینک وقت حرکت است. مالک اشتر که صدای بلندی داشت، بر پشت اسب برجهید  و به سوی لشکر ربیعه حرکت کرد و فریاد زد: ای گروه جنگجوی بی بدل که کسی را توان نبرد با شما نیست و در راه نبرد و در رکاب علی (علیه السلام) بر جان و مال خود  افسوس نمی خورید  و اندوه زن و فرزند را به دل خود راه نمی دهید! اینک چه شده؟! چرا حرکت نمی کنید؟! نفوذ و بیان قهرمان پرور مالک اشتر، روح تازه ای بر کالبد لشکر ربیعه دمید  و گفتند: ما همان اراده استوار سابق را داریم؛ ولی نظر ما این بود که لشکر قبیله همدان نخست حمله کنند  و سپس ما به دنبالشان حرکت کنیم. مالک گفت: فرمان امیر مومنان (علیه السلام) این است که شما هم اکنون حرکت کنید.  ای لشکر قبیله ربیعه! اگر این است، شما هم اکنون حرکت کنید، ای لشکر قبیله ربیعه! اگر گروهی از شما بر سپاه دشمن حمله کند، دشمن شما را در این بیابان می گذارد و همچون یعافیر (خران وحشی) می گریزد.

همین فریاد مخلصانه و پرتوان مالک، جنب جوش فوق العاده ای در سپاه ربیعه ایجاد کرد. آنان هماندم به میدان تاختند. آن روز همچنان تا غروب، به جنگ خود با دشمن ادامه دادند و سخنان مالک اشتر را که گفته بود: دشمنان چون خران وحشی فرار می کنند، به یاد خود و همدیگر می آوردند و بی امان حمله های پی درپی می نمودند. سرانجام دشمن را وادار به عقب نشینی کرده و آن روز دشمن نتوانست از خود تحریکی نشان دهد. (93)

11- درگیری شدید مالک با عبدالرحمن ابن خالد

در روز خمیس پنجشنبه که شدیدترین روز جنگ صفین بود بود و به آن، «روز هریر» می گفتند، عبدالرحمن بن پسر خالد بن ولید، که همچون پدرش، دلیر و رزم آور بود، به میدان تاخت و با جولان و رجزهای خود، میدان را زیر سیطره و چنبره خود افکند او فریاد می زد: من پسر شیر خدا هستم. آن روز لشکر مُذحِج، از سپاه علی (علیه السلام) در میدان بود. سران لشکر به مالک اشتر گفتند: امروز روز میدان رفتن تو است. مگر نمی بینی که پرچم معاویه در دست عبدالرحمن  به پیش می تازد. مالک بی درنگ پرچم سپاه علی (علیه السلام) را به اهتراز در آورد و به میدان تاخت و همچون نهنگ، دل به دریای دشمن زد در حالی که چنین رجز می خواند:

إنی أنا الأشترُ معروفَ السِّیَر

إنی أنا الأفعی العراقیُّ الذّکَر

و لستُ مِن حیّ ربیعة و مُضَر

لکنّنی مِن مُذحِج الغُرّ الغُرَر

«من همان مالک اشتر که سیرتم برای همه آشناست! من همان افعی رادمرد عراق هستم! من از دودمان ربیعه و مضر نیستم؛ بلکه از قبیله برجسته مذحج می باشم!» حمله مالک همچنان چشمگیر و توفنده بود که میدان را زیر چنبره قرار داد و عبدالرحمن را به عقب نشاند. در نتیجه آن روز، پرچم پر افتخار سپاه علی (علیه السلام) در میدان به اهتزار در آمد، و پرچم سیاه و ننگین معاویه از میدان رانده شد. (94)

12 – مالک اشتر در ماجرای نهادن قرآن ها بر سر نیزه ها

معاویه به عمرو عاص گفت: نشانه های خطر سقوط  ما از هرسو آشکار شده، چاره ای بیندیش، چه باید کرد؟… عمرو عاص گفت: این بار پیشنهادی به تو کنم که با اجرای آن، بین سپاه علی (علیه السلام) اختلاف می افتد. در نتیجه جنگ متوقف شده و در نهایت برنده جنگ ما هستیم. سپس نیرنگ خائنانه خود را چنین بیان کرد: فرمان بده قرآن ها را سر نیزه کننده، و اعلام کنند که قرآن بین ما و شما حاکم باشد. معاویه که به زیرکی و شیطنت عمرو عاص آگاهی داشت. عمق سخن او را دریافت و بی درنگ به او گفت: راست می گویی. همان روزی که شب آن لیلة الهریر بود، سران سپاه معاویه قرآن ها را بر سر نیزه کردند و فریاد زدند: بین ما و شما قرآن حاکم و داور باشد.

نصربن مزاحم صاحب کتاب «وقعة الصّفین» نقل می کند: صد عدد قرآن روی نیزه ها قرار دادند و با همین حال، نزد علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: این قرآن بین ما و شما حکومت و داوری کند و جمعا پانصد عدد قرآن، روی نیزه ها قرار دادند  و مطابق نقل بعضی، قرآن ها را سرِ نیزه و گردن اسبها انداختند، و قرآن بزرگ و معروف دمشق را بر سر چهار نیزه بزرگ نهادند، و ده نفر آن را حمل می نمودند. گرچه برای انجام مقصودشان یک عدد قرآن یا ده عدد قرآن کافی بود، ولی سپاه نیرنگباز معاویه، با آن همه هیاهو و جوسازی، می خواستند نیرنگ خود را به خوبی در قلوب سپاه علی (علیه السلام) جا بیندازند و با جار و جنجال و هیاهو، افکار را بدزدند. همین نیرنگ باعث اختلاف در میان سپاه امیرالمومنین علی (علیه السلام) شد. بعضی گفتند: به جنگ ادامه دهیم. و بعضی گفتند: پس از داور قرار دادن قرآن، دیگر جنگ حرام است. (95)

حضرت علی (علیه السلام) خطاب به سپاه خود فرمود: ای مردم! من سزاوارترم که به داوری قرآن پاسخ مثبت دهم  ولی معاویه، عمرو عاص، ابن ابی معیط، ابن ابی سرح و ابن مسلمه اهل دین و قرآن نیستند. من کوچک و بزرگشان را می شناسم که بدترین افراد هستند. وای بر شما! این ( داوری قرآن) سخن حقی است که معاویه و پیروانش می خواهد زیر پوشش آن به باطل آن برسند. آنان از قرآن پیروی نمی کنند، و این سخنشان نیرنگ و ترفند برای سست کردن اراده های شما است. به من مهلت دهید. ما در مرحله حساس پیروزی هستیم و دشمن در پرتگاه سقوط است. واژگونی ستمگران به دوزخ فرا رسیده است. فرصت خوبی به دست آمده، آن را از دست ندهید.

ولی دیگر سخن حضرت علی (علیه السلام) در آن کودلان کج فهم، و مقدس مآب های بی خرد، اثر نداشت. کار به جایی رسید که حدود بیست هزار نفر از سپاه علی (علیه السلام) غرق در اسلحه، که پیشانی آنها (بر اثر عبادت خشک) پینه بسته بود، نزد علی (علیه السلام) آمدند و فریاد زدند: به داوری قرآن جواب مثبت بده وگرنه تو را همچون عثمان می کشیم! سوگند به خدا اگر جواب مثبت ندهی تو را می کشیم! هرچه امیرمومنان علی (علیه السلام)، به آنها فرمود: گول نخورید. این پیشنهاد، نیرنگ و خدعه است. ما با آنان می جنگیم تا به حکم قرآن تسلیم گردند. آنان به سخن علی (علیه السلام) اعتنا نکردند و بر فشار خود افزودند و گفتند: باید جنگ متوقف شود و مطابق داوری قرآن رفتار گردد. (96)یکی از روسای این جمعیت که از آن پس به عنوان خوارج نامیده شدند، اشعث بن قیس بود. مالک اشتر همچنان در پیشاپیش سپاه، با دشمن می جنگید  و نشانه های پیروزی سپاه عراق، از هر نظر روشن بود. در این فرصت و موقعیت حساس، گروه خوارج به علی (علیه السلام) گفتند: برای مالک اشتر پیام بفرست  که از جنگ دست بردارد  و به نزد ما باز گردد. ابراهیم پسر مالک اشتر می گوید: آن حضرت ناگزیر به یزید بن هانی فرمود: مالک اشتر برو و بگو نزد من بازگردد. ابن هانی نزد مالک اشتر آمد و پیام علی (علیه السلام) را به او ابلاغ کرد. مالک اشتر به ابن هانی گفت: از جانب من به امیر مومنان (علیه السلام) عرض کن، اکنون در موقعیت حساس هستیم و امید پیروزی دارم. اکنون هنگام رها کردن جبهه نیست. ابن هانی جواب مالک اشتر را به حضرت علی (علیه السلام) رسانید؛ ولی خوارج همچنان با فشار و اصرار به علی (علیه السلام) گفتند: پیام بده مالک اشتر باز گردد، وگرنه تو را از رهبری، عزل می کنیم!

امام علی (علیه السلام) ابن هانی را نزد مالک فرستاد و فرمود: به او بگو نزد من بیاید که فتنه ای رخ داده. ابن هانی نزد مالک رفت و پیام علی (علیه السلام) را به او ابلاغ کرد. مالک گفت: آیا به خاطر بر سر نیزه نهادن قرآن ها، فتنه رخ داده است؟ ابن هانی گفت : آری. مالک اشتر گفت: ای ابن هانی! وای بر تو! آیا تفوق سپاه ما را نمی بینی؟ آیا شکست و تارومار شدن سپاه دشمن را نمی نگری؟ آیا در چنین وقتی، جبهه را رها سازم؟ ابن هانی پاسخ داد: آیا دوست داری که تو در اینجا پیروز گردی؛ ولی امیرمومنان علی (علیه السلام) در خطر قرار بگیرد…. ؟ تعداد زیادی از سپاهیان به سوی او شمشیر بکشند؟ مالک اشتر گفت: سبحان اللَّه! نه به خدا سوگند، چنین چیزی را دوست ندارم. آنگاه مالک اشتر جبهه را رها کرد و به محضر علی (علیه السلام) آمد  و در آنجا بر سر خوارج فریاد کشید و چنین گفت: ای آدم های ذلیل و زبون! و ای سست عنصرهای بی صفت! اکنون که بر دشمن تفوق دارید  و دشمن تصور می کند که شما بر آنان پیروز می گردید، قرآن ها را بر سر نیزه ها بالا برده و شما را به قرآن ...و مخالف سنت است! جواب مثبت به دعوت دشمن ندهید. به من مهلت دهید. من احساس پیروزی می کنم. خوارج گفتند: ما به تو مهلت نمی دهیم. مالک اشتر گفت: به اندازه یکبار دویدن اسب به من مهلت دهید. من امید پیروزی دارم. خوارج پاسخ دادند: ما اگر به تو مهلت دهیم، در گناه تو شریک خواهیم شد. چنین کاری نخواهیم کرد.  مالک اشتر هرچه نصیحت و اصرار کرد، در آن کوردلان اثر نکرد. درگیری لفظی شدید شد، و به همدیگر ناسزا گفتند و با تازیانه به صورت اسبهای همدیگر می زدند. امیر مومنان علی (علیه السلام) بر سر آنها فریاد کشید که خودداری کنید! مالک اشتر عرض کرد: ای امیرمومنان! هرگاه حمله های پی در پی ما بر دشمن ادامه یابد، دشمن از پای در می آید. خوارج پیش خود فریاد زدند: امیرمومنان علی (علیه السلام) به حکم قرآن راضی شده است. مالک اشتر که تسلیم فرمان علی (علیه السلام) بود، با کمال تواضع گفت: اگر امیرمومنان (علیه السلام) دعوت به داوری قرآن را پذیرفته، من هم به آنچه که آن حضرت راضی است، خشنودم. (97)

ابن ابی الحدید دانشمند معتزلی می نویسد: مالک اشتر هنگامی که نزد امیر مومنان علی (علیه السلام) آمد، دید اصحابش او را در صورت عدم قبول نیرنگ داوری قرآن، بین دو راه قرار داده اند: یا او را بکشند و یا او را به معاویه تسلیم نمایند….

مالک وقتی آنان را دید، گفت: وای بر شما! آیا بعد از پیروزی، پراکندگی و بیچارگی به شما رو آورده است! ای احمق ها و ای بی خردها! هلاکت باد بر شما. (98)

من هرگز پای این نوشته را امضاء نمی کنم

هنگامی که ماجرای ننگین حَکَمین، بر اثر فشار خوارج رخ داد و ابو موسی اشعری فریب عمرو عاص را خورد و معاویه به عنوان خلیفه معرفی گردید، اشعث بن قیس (رییس خوارج) ماجرای حکمین را که صورت جلسه شده بود و در کاغذی ثبت شده بود، نزد مالک اشتر آورد و اصرار کرد که آن را امضاء کن. مالک گفت: من هرگز پای این نوشته و به اصطلاح «صلح‏نامه» را امضاء نمی کنم. من در عقیده خود استوار هستم و به حقانیت خود و ضلالت دشمنان یقین دارم  و با شمشیر من خون هایی از دشمنان ریخته شده که تو بهتر از آنان نیستی، و خون تو محترمتر از خون آنها نمی باشد. ولی باز مالک اشتر که خشنودی علی (علیه السلام) را بر همه چیز مقدم می داشت، در پایان گفت: لَکِن رضیتُ بما صَنع علیٌّ امیرُالمومنین  و دخلتُ فیما دخل فیه، و خرجتُ مِمّا خرج منه، فإنه لا یدخل الا فی هدیً و صوابٍ؛ ولی من به آنچه که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) انجام دهد، راضی هستم  و در همان راهی که علی (علیه السلام) وارد گردد، وارد می شوم  و از همان راهی که آن حضرت بیرون میرود، خارج خواهم شد؛ زیرا او در کاری وارد نشود، مگر اینکه آن کار قطعا بر اساس هدایت و راستی و درستی است. (99)

روایت شده: شخصی به علی (علیه السلام) عرض کرد: مالک اشتر، صحیفه صلحنامه را امضاء نمی کند  و نظرش ادامه جنگ است. (بنابراین تحت او امر شما نیست.) حضرت علی (علیه السلام) در پاسخ فرمود: همانا مالک اشتر، همان را که من راضی شوم، راضی خواهد شد… . اما اینکه می گویی او از تحت امر من خارج شده، چنین نیست. من او را این گونه نمی شناسم. آنگاه حضرت علی (علیه السلام) در شأن مالک اشتر، این جمله معروف را فرمود: و لَیتَ فیکم إِثنانِ، بل لیتَ فیکم مثله واحدٌ، یُرَی فی عَدُوّی مِثلُ رأیهِ؛ ای کاش! در میان شما دو نفر مانند او بود؛ بلکه ای کاش در میان شما یک نفر مثل او بود که در مورد دشمنانم مانند نظریۀ او را داشت. (100)

تولی و تبری مالک اشتر

مومنان راستین همیشه دارای دو خصلت تولی (دوستی با دوستان خدا) و تبری (دشمنی با دشمنان خدا) هستند. مالک اشتر در تمام فراز و نشیب های جنگ صفین و قبل و بعد آن، پیوند استوار دوستی خود با علی (علیه السلام) را کاملا رعایت کرد  و تسلیم فرمان او بود  و در فکر و اراده و عمل، جز راه او  به راه دیگری نرفت. نسبت به دشمنان او نیز دشمن سرسخت بود. از همان آغاز با عثمان و عثمانیان مخالفت کرد  و سپس با بیعت شکنان و آتش افروزان جنگ جمل دشمنی نمود و بعد با معاویه و هوادارانش و بعد با اصحاب دیروز علی (علیه السلام) که امروز به عنوان خوارج دسته جدا کردند. او همواره می گفت: راه علی (علیه السلام) راه صواب و هدایت است و راه دشمنان او راه انحراف و ضلالت. بر همین اساس تصمیم می گرفت و عمل می کرد. تبرّی او، به آنجا رسید که مانند تیغی در چشم معاویه و خاری در گلوی او بود. معاویه همیشه با تصور مالک اشتر، غمگین می شد و حتی دستور داده بود مالک اشتر را در کنار نام امام علی (علیه السلام) و حسن و حسین (علیه السلام) در خطبه های نماز جمعه و در قنوت نمازهای لعن کنند؟! به خاطر آنکه حمایت های قهرمانانه و بی دریغ او از حضرت علی (علیه السلام)، اعصاب معاویه را خرد کرد و جگرش را کباب نمود  و دلش را خون کرد، این است معنی تولی و تبری، !…

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان