ایرناپلاس: جناب آقای امیرخانی نوشته جنابعالی درباره تشکلهای فرهنگی انقلاب همراه با استدلالهای عجیب و بهرهگیری نادرست از مشهورات و چیدن صغرای نامربوط در کنار کبرای صحیح موجب تعجب شد. لازم است برخی نکات را درباره برخی مجموعهها که در آنها حضور داشتهام به اطلاع مخاطبان برسانم. پاسخ رسمی را این نهادها اگر لازم بدانند، خودشان منتشر میکنند. میدانم که مجمع ناشران قصد و فرصت ندارد وارد مجادله رسانهای بیفایده شود. این نوشته پاسخ رسمی نیست؛ واکنش دردمندانه یکی از افرادی است که در برخی از این تشکلها حضور داشته است.
اکنون که در فضا سیر میکنید، خوب است ما خاکنشینان هم چیزهایی را که از اینجا میبینیم به اطلاع برسانیم. گویا در این چرخزنیهای هوایی، اندازهها از دست آن بزرگوار خارج شده و نقشه فرهنگی را که ترسیم فرمودهاید، مربوط به این دیار نیست. از آن مهندس، چنین نقشهای بعید مینمود.
مسلسلِ هواپیما را روی خودکار گذاشتهاید و هر جا مرکب وحشی میلش میکشد، تیراندازی میکنید. هدف، زدن است، دشمن پیدا نشد، دوست. دوستان هم که تمام شدند، خودزنی خواهید کرد. راهی است که پیش از جنابتان، دیگران طی کردهاند. آنها که خلبانان ماهرتری بودند و بیشتر اوج میگرفتند.
نامهتان خطاب به فرمانده سپاه است. خودشان میدانند چه پاسخی بدهند. من درباره ترنج که از ابتدای تأسیس تا سال نود و چهار مسئولیت آن را به عهده داشتم و نیز درباره مجمع ناشران نکاتی را متذکر میشوم.
نوشتهتان در دفاع از جدایی سیاست از فرهنگ بیش از اینکه فرهنگی باشد سیاسی است، از حصر و مهندس موسوی تا احمدینژاد و پایداری. از تسخیر سفارت تا قوه قضاییه. از تأثیر سیاست در فرهنگ گفتهاید و خود کلی حکم سیاسی صادر کردهاید. عینک سیاست را بردارید و اینقدر همه چیز را چپ و راست نبینید. مجمع ناشران تشکلی سیاسی نیست، مواضع سیاسی ابراز نمیکند در سیاست دخالت ندارد. اگر ترکیب اعضای آن را ببینید از سیدمحمود دعایی، مدیر موسسه اطلاعات تا مرتضی آخوندی، مدیر دارالکتب اسلامیه عضو این مجمعاند. لابد این افراد که سن کار فرهنگی و سیاسیشان بیش از عمر جنابعالی است، آنقدر از اوضاع نشر و فرهنگ و نیز سیاست سر در میآوردهاند که تشخیص بدهند عضو مجمع ناشران انقلاب اسلامی بشوند یا خیر. مجمع ناشران هیأت مدیرهای دارد متشکل از ناشران باسابقه و معتبر و اعضایی کاربلد و مجرب با گرایشهای مختلف سیاسی و فرهنگی. اگر چنان بود که جنابتان تصور کردهاید، هرگز چنین اعتباری نمییافت.
از هوش و ذکاوت دکتر احمدینژاد گفتهاید و نمیدانم چرا تلاش کردهاید هرطور شده مجمع را به ایشان نسبت بدهید و… من اما مایلم از هنرمندان انقلابی برایتان مثال بیاورم. در بین هنرمندان انقلابی، از پیشروترین آنها یکی محسن مخملباف بود. هنوز به خاطر دارم مصاحبهاش با مجله فیلم را که مخملباف انقلابی میگفت: «مرا حتی در یک لانگشات با امثال مسعود کیمیایی نخواهید دید.» مخملباف مرغ نمیخورد چون غذای اشراف بود. لباس رسمی نمیپوشید و... میخواندیم و خونمان به جوش میآمد از این غیرت انقلابی. انصافاً هنرمند هم بود، خوب مینوشت، نوشتنش بهتر از فیلمسازیاش بود. صف میکشیدند برایش چه صفی. برخی نه در انقلابیگری نه در نوشتن نه در شجاعت و جسارت به گرد پایش هم نمیرسند. حالا سالها گذشته، این مرادها گاهی از اسرائیل سر درمیآورند، گاهی از لندن. از راهی نروید که روندگان آن بهجای خوبی نرسیدهاند.
در گذشته، مجمع ناشران و دیگران را نواختهاید؛ گاه با تحقیر، گاه با قضاوت بیمبنا، گاه با کنایه و گاه به تصریح. نمیدانم دلیل اصلی چیست چون ادله مخالفتی که ذکر کردهاید خودتان مکرراً مرتکبشان بودهاید و مدافعش. اکنون هم این روشها برای غیر این تشکلها که نواختهاید بلااشکال است از نظر شما.
برادر! بگذار من صریح بگویم، حوصله خیلیها سر رفته است از عزیزدردانههای باجگیر حوزه فرهنگ که در دل انقلاب، از شیره جان و امکانات نهادهای انقلابی مکیدهاند و حالا که پشت لبشان سبز شده، صدای دورگهشان را روی بچههای انقلابی بلند میکنند. با شهردار و وزیر مینشینند و قول میگیرند و اگر وعدهها هم عملی نشود، گلوله سخن میگشایند با مهمات ادبیات انقلابی و ترساندن مسئولان به پشت کردن به انقلاب. برادر بزرگواری را میشناسم که روزگاری با نوشتههایش به عرش متصل میشدیم، ولی چون آن چند میلیارد و ساختمان و دیگر امکانات را سازمان فرهنگی هنری شهرداری تأمین نکرد تا نویسندگان انقلابی تربیت کند، گوشهنشین شده و قهر کرده است. ادای روشنفکری درمیآورد و استقلال. ای خاک بر این تعهد.
کلاً گرده جمهوری اسلامی برای کولی دادن خوب است؛ فرقی نمیکند، چه مدیران و مسئولان، چه نویسندگان و هنرمندان. برخی باید قلمدوش این نظام بنشینند تا قدشان بلند نشان داده شود و گاه ناز هم بکنند که چرا این گرده نرم نیست. این قدها که بلند شده است، حاصل استخوان خُرد کردن نیست، بلکه حاصل استخوان ترکاندن است... برخی را رستم نام نهادهایم حالا خودشان در نقش فرو رفتهاند. اینان به نقش رستم میمانند که بر شکم پهلوانی نقاشی شدهاند. به دمی بزرگ میشوند و مهاجم و به بازدمی کوچک میشوند و لای چین و چروکها پنهان.
اصل قصه اما درگیری جنابتان است با گذشتهتان . هرکس را هم شبیه گذشته خود میبینید یقهاش را میگیرید. بله خیلیها شبیه گذشته شما هستند، همینها که در جایی دور هم جمع آمدهاند تا برای هنر و ادبیات و نشر انقلاب کاری بکنند. همینها که شما مزدور میخوانیدشان. همینها که میشناسیدشان ولی انکارشان میکنید. گناه اینها این است که اهل جهد بودهاند نه قعود. نه جیبشان فربه شده نه شکمشان برآمده است.
اما درباره ترنجستان
در نوشتهتان مدیر ترنجستان را مدیر غیرمجرب توصیف کردهاید .آن مدیر بیتجربه منم که از سال هفتاد و هشت در کار کتاب بودهام و برخی ناشران و کتابفروشان و موزعان، پیش از راهاندازی ترنج در سال نود هم، حقیر را میشناختند ازجمله آقای کاظم علمی، مدیر محترم شرکت توزیع گسترش که یکی از موفقترین شرکتهای توزیع کتاب در کشور است. روزی که میخواستیم برای تأمین کتاب فروشگاههای ترنجستان با ایشان همکاری داشته باشیم گفت فلانی، این ترنج که تازه تأسیس شده من خیلی نمیشناسمش، من به خودت هر چه بخواهی کتاب میدهم، ولی به ترنج نه. گفتم فرقی نمیکند، من مسئول آنجا هستم. گفت نه، به نام خودت فاکتور میزنم، خودت چک بده. سوابق حقیر را جناب آقای کریمی پخش گزیده و جناب طوسی مدیر پخش آثار نیز نیک میدانند و این فهرست چندان کوتاه نیست. اگر نامهای تهچکهایم را پیش از راهاندازی شرکت ترنج لیست کنم، میبینید صدها ناشر و موزع جزو طرفهای تجاری سالهای فعالیت من در کار کتاب بودهاند. هنوز در نرمافزار ناشران و کتابفروشان بسیاری نام من بهعنوان فروشنده یا خریدار ثبت است. ازجمله کتابفروشیهای: خوارزمی، مولی، جیحون، نیک، چهر، طهوری، بهنشر، سروش، مرجع، شهر کتابها در شهرهای مختلف و… البته متأسفم که باید خودم را برای شما اثبات کنم ولی چارهای نیست در این شهر غریبید. یک جا هم نوشتهاید : «من رضا که کارم کتاب است» نه برادر کار شما نوشتن است. کار نویسندگی با کار کتاب متفاوت است. هزار ظرافت و پیچیدگی در کار کتاب است که بر غیر اهلش معلوم نیست. خوب است یک روز در کوچهپسکوچههای انقلاب و راسته کتابفروشیهایش قدم بزنیم تا معلومتان شود در این حرفه غریبه کیست و آشنا چه کسی. متأسفانه شما درباره نشر کم میدانید ولی بیشتر از عموم مردم میدانید. این جهل بر مخاطبتان معلوم نیست و اظهاراتتان را قبول میکند و ادعاهایتان را میپذیرد. در دوره برادرکشی خوب تیغی به دست نگرفتهاید.
من، یاسر احمدوند، سوابقم در کار نشر و کتاب و کتابفروشی روشن است. شرکت ترنج و ترنجستان را ذیل مجمع ناشران انقلاب اسلامی راهاندازی کردم، به آن افتخار میکنم، اگرچه قصه پرغصهای است. اگرچه به همه آنچه میخواسته نرسیده و گاه برخی تعهداتش را در بازار بهخوبی تأدیه نکرده است. (چون برخلاف پندار شما به بودجههای آنچنانی و پول نفت متصل نبوده است) اگرچه به سبب بازار بیثبات و دولت بیبرنامه کارکنانش گاه چند ماه حقوق دریافت نمیکنند و…
آن ساختمانهای آجر سه سانتی خیابان 16 آذر را اگر شما دیدهاید یا شنیدهاید، من مستأجرشان بودم. فروشگاهی را از ناشری دولتی اجاره کرده بودم و تا روزی که بولدوزر مأمور تخریب، چنگالش را در سقف فروشگاه فرو نکرد، آنجا را تخلیه نکردم. آجرهای سقف بر سر فروشندههایم فروریخت. من مانده بودم و موجری که پای کار تعهداتش نبود و دانشگاهی که زمین خود را میخواست و کتابهای خریده شده و چکهای کشیده شده.
پیش از آنهم کتابفروشی صریر را در راسته انقلاب راه انداخته بودیم و باز در میانه راه، یک صبح بر کرکرهاش قفل زدند و بیرونمان کردند. فروشگاه کوچکی که پاتوقی شده بود برای اهل ادبیات جنگ و انقلاب. تنها ویترین بسیاری از ناشرانی بود که پای کتابشان به خیابان انقلاب نرسیده بود و ازقضا جزو معدود کتابفروشیهایی بود که «من او» را در راسته انقلاب میفروخت. شما نیز گاهی سری به آن میزدید.
چند سال بعد هم دوباره قصه تکرار شد. این بار از بیتعهدی ناشر محترم دولتی بیش از دویست میلیون تومان متضرر شدم در سال هشتاد و نه.
اینها را گفتم تا بدانید اولاً بیتجربه نیستم، ثانیاً احساس وظیفه من از بالا شروع نشده است. قدمبهقدم این بازار را برای یافتن روزنه تنفس کتابهای انقلابی گز کردهام.
بله! من معتقدم بدون دخالت و حمایت حاکمیت (دولت یا هر نهادی که پول داشته باشد و امکانات) نمیتوان مشکلات زیرساختی حوزه توزیع و رسانش کالای فرهنگی را برطرف کرد. البته حمایت فقط در تأمین امکانات و پشتیبانی باید باشد بدون دخالت در محتوا و روش کار. در ترنج نیز چنین بوده است. ازقضا در کشورهای موفق در کار کتاب بیشترین یارانه به بخش توزیع اختصاص مییابد نه به ناشر نه به خریدار، بلکه به موزع و کتابفروش. صحیح هم همین است.
اینها را البته قبلاً هم به عرضتان رساندهام . یکبار در صف سفارت آلمان که هر دو برای ویزای نمایشگاه فرانکفورت ایستاده بودیم خودم را و سوابقم را به شما معرفی کردم، چون همانوقت هم همین حرفها را در مصاحبه با نشریهای گفته بودید. صحبتمان کوتاه شد، شما را کارکنان سفارت آلمان شناختند و بیرون از صف دعوتتان کردند از در دیگر بروید داخل برای احترام و ویزا. من را اما نمیشناختند و یک ساعت بعد که همچنان در صف بودم و به بیادبی و رفتار تحقیرآمیز کارمند سفارت آلمان با ایرانیان متقاضی ویزا اعتراض کردم، از سفارت با عصبانیت بیرون آمدم و هیچگاه فرانکفورت نرفتم. هنوز هم فرانکفورت مرا نطلبیده.
بله خوب! ما رفتار با سفارت را نیاموختهایم، گاهی از دیوارش بالا میرویم و گاهی از در بیرونمان میکنند.
به ترنجستان بهشت تاختهاید که چه و چه... بگذار این را روشن کنم برادر! اگر سولهای متروک در بهترین نقطه شهر با هزار زحمت و خوندل خوردن به کتابفروشی تبدیل شده، شایسته تقدیر است. من افتخار میکنم در این کار سهم داشتهام. اگر میتوانستم هزار ملک اینچنینی در کل کشور را تبدیل به کتابفروشی میکردم.
به هیچ وجه چنین فروشگاههایی رقیب بخش خصوصی نیست. چنانکه شهر کتابهای حمایتی نیز رقیب بخش خصوصی نبودهاند. (جالب است که شهر کتابها که حمایت بیشتری از سوی دولت داشتهاند، هیچگاه مورد نقد شما قرار نگرفتهاند) بخش خصوصی فعال در حوزه نشر، هیچگاه نخواهد توانست چنان فروشگاههایی را راهاندازی کند، اصولاً منطق اقتصادی هم ندارد. ملکی چند میلیارد تومانی را چه کسی در کار کتاب مصرف میکند؟ این فروشگاههای بزرگ و جامع باید توسط حاکمیت راهاندازی و حمایت شوند و اصولاً رقیب بخش خصوصی نیستند. ویترینها، زیرساختهای مهم حوزه توزیع هستند. مطلوبترین شیوه حمایتی دولت، همین توجه به توزیع و عرضه و فراهم آوردن امکانات توزیع و فروش است. شهر کتاب، کتاب شهر، ترنجستان و... برای کمک به شبکه توزیع راهاندازی شدهاند. اگر آمار فروش این کتابفروشیها را ببینید، درمییابید که بخش مهمی از بار فروش کتاب به عهده این کتابفروشیهاست. انگار مدعی شوید راهاندازی میادین میوه و ترهبار یا فروشگاههای رفاه و شهروند جفا در حق بخش خصوصی است! استدلال مضحکی است، نه؟
برخی نکات که درباره صنعت نشر اظهار میدارید، ناشی از بیاطلاعی و نشناختن این حوزه است. طرفه اینکه دیگران را به نابلد بودن متهم میکنید. آن چیزی که به فروش کتابفروشیهای کوچک و بزرگ آسیب میزند برپایی نمایشگاه کتاب تهران و نمایشگاههای استانی است. جالب است که شما عضو شورای سیاستگذاری نمایشگاه کتاب هستید و در این ظلم که به کتابفروشان میرود معاونت دارید، لکن نشانی غلط میدهید. حالا که حرف نمایشگاه شد پاسخ بدهم تهمت مربوط به سالن یاس را. مجمع ناشران مثل همه تشکلهای دیگر نشر در برپایی همین نمایشگاه پر از اشکال کمک میکند. البته برای برپایی مطلوب آن و تبدیل شدنش به نمایشگاه واقعی و مفید به حال همه صنوف نشر، مجمع سالهاست طرحی ارائه کرده که در ارشاد خاک میخورد. انجمن ناشران دانشگاهی، انجمن ناشران کودک، اتحادیه ناشران و کتابفروشان تهران، اتحادیه تعاونیهای ناشران کشور برخی از تشکلهای نشر هستند که هر کدام کمیتهای از نمایشگاه یا بخشی از فعالیتهای آن را اداره میکنند. مجمع نیز یکی از پر زحمتترین و تخصصیترین کارهای نمایشگاه را که برپایی سالن یاس با حضور بیش از صد کارشناس نخبه کتاب است به عهده دارد. در انجام این کار نیز اصرار ندارد چنانکه سال گذشته که زمان کافی برای تدارک این کار وجود نداشت و کار مدیریت نمایشگاه دچار آشفتگی بود کلاً از این کار انصراف داد. مجمع دنبال عایدی از این کار نبوده است.
از همین نمونه که عرض کردم، بقیه ادعاهای جنابعالی معلوم میشود تا چه پایه صحیح یا سقیم است.
مجمع ناشران، نه ارشاد جدید است، نه موازی هیچ نهاد فرهنگی دیگر. شهرستان ادب مظلوم هم موازی حوزه هنری نیست. عمار هم موازی فجر نیست. چه کسی چنین ادعایی داشته است. خودتان اتهام میزنید، خودتان مدرک جور میکنید، خودتان حکم صادر میکنید. مجمع ناشران یکی از تشکلهای حوزه نشر است. چنانکه انجمن قلم را موازی ارشاد نباید دانست. چنانکه انجمن ناشران دانشگاهی، انجمن ناشران کودک، انجمن اسلامی ناشران، انجمن ناشران آموزشی، انجمن ناشران دفاع مقدس را اگر کسی موازی ارشاد بداند حتماً ادعای مضحکی کرده است. خیر برادر، مجمع نه مجوز کتاب میدهد، نه مجوز فروشگاه. نه کاغذ و فیلم و زینک میدهد و نه هیچ امکان خدماتی دیگر. اصولاً هیچیک از وظایف حاکمیتی ارشاد قابلواگذاری نیست، نه به مجمع و نه به هیچ جای دیگر. مجمع یکی از فراگیرترین تشکلهای حوزه نشر است و به لطف خدا و همت بچههای کاردان و تدبیر ناشران باتجربه نشر کشور را توسعه داده است.
مجمع نهادی خصوصی است، به همت تعدادی از ناشران شکل گرفته و بیش از دویست ناشر عضو آن شدهاند؛ نه به طمع وام، نه به طمع کاغذ و نه به طمع هیچ امکان مادی دیگر.
اینگونه سخن گفتن با مجمع و تحقیر بیش از دویست ناشر معتبر، نشان از نشناختن مجمع و نیز نشستن بر مسند قاضی مطلق است.
برخی عادت دارند دانای کل باشند. باش، به خودتان مربوط است، لکن بدان آنچه نمیدانی درباره ترنج و مجمع و دیگر نهادها، بسیار بیشتر است از آنچه میدانی...
«انک لن تستطیع معی صبرا و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا»
آنکس که ز شهر آشنایی است
داند که متاع ما کجایی است
**اداره کل اخبار چندرسانهای**ایرناپلاس**