ماهان شبکه ایرانیان

توسط نشر ققنوس؛

ترجمه رمان آلمانی «پایان تنهایی» منتشر شد

رمان «پایان تنهایی» نوشته بندیکت وِلس با ترجمه حسین تهرانی توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شد.

ترجمه رمان آلمانی «پایان تنهایی» منتشر شد

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «پایان تنهایی» نوشته بندیکت وِلس به تازگی با ترجمه حسین تهرانی توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی این کتاب در سال 2016 چاپ شده و ققنوس حق انتشار ترجمه فارسی آن را از انتشارات دیوگِنس خریداری کرده است.

بندیکت ولس نویسنده جوان آلمانی سوئیسی است که در سال 1984 به دنیا آمده و تا کسب مدرک دیپلم در شهر مونیخ زندگی کرده است. او از سال 2003 و پس از گرفتن دیپلم به برلین رفت و اولین رمانش را در سال 2008 نوشت که بلافاصله هم با توجه و اقبال روبرو شد.

ولس جوان‌ترین نویسنده‌ای بوده که انتشارات دیوگنس با او قرارداد بسته است. او دومین کتابش را هم در سال 2009 به چاپ رساند که البته در 19 سالگی آن را نوشته بود. سومین کتاب این نویسنده جوان هم در سال 2011 منتشر شده و در جایگاه ششم پرفروش‌ترین کتاب هفته آلمان جا گرفت. «پایان تنهایی» چهارمین رمانی است که ولس نوشته و گفته که برای نوشتن این اثر، 7 سال زمانِ بی‌وقفه را هزینه کرده است.

«پایان تنهایی» پس از انتشارش در سال 2016 به طور بی‌وقفه و به مدت سی هفته در فهرست 10 کتاب پرفروش قرار داشت. جایزه انجمن راونسبورگ و جایزه ادبی اتحادیه اروپا جوایزی هستند که این کتاب از آن خود کرده است. در یکی از نظرسنجی‌های انجام‌شده، این کتاب محبوب‌ترین رمان سال 2016 آلمان شد.

پیش از شروع متن رمان، این جمله یا شعر از اف.اسکات فیتزجرالد درج شده است: صندلی‌ات را/ تا لبه پرتگاه/ جلو بکش/ آن وقت داستانم را برایت تعریف می‌کنم.

این رمان 2 بخش دارد که فصولش در در این دو بخش چاپ شده‌اند. دو فصل ابتدایی بخش اول و دوم رمان هم بدون اسم هستند. عناوین فصل‌های این رمان به ترتیب عبارت‌ است از:

جریان آب (1980)، بر سر دوراهی (1983-1984)، تبلور (1984-1987)، فعل و انفعلات شیمیایی (1992)، برداشت محصول (1997-1998)، راه بازگشت (2000-2003)، پرواز زمان (2005-2006)، بروز ترس (2007-2008)، جزء تغییرناپذیر (2012-2014)، زندگی‌ای دیگر.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

«نه. متوجه شدم که من...» لیوان را تکان دادم و اجازه دادم دو تکه یخ در نوشیدنی کهربایی‌رنگ غوطه بخورند، به این طرف و آن طرف سُر بخورند. «فراموشش کن، مهم نیست. دفعه بعد درباره‌اش حرف می‌زنیم.»

هر دو سکوت کردیم. هیجان اولیه دیدارِ دوباره در این فاصله از بین رفته بود، فضا سنگین بود و آزاردهنده. لحظه‌ای به نظرم می‌آمد انگار منِ واقعی‌مان بسیار دور است و ما دو نماینده به بار فرستاده‌ایم که قادر نیستند درباره مسائل واقعا مهم با هم حرف بزنند.

بالاخره پرسید:‌ «این روزها چه موسیقی‌ای گوش می‌کنی؟»

به میل او ام‌پی‌تری‌ام را بیرون آوردم و کنار او روی نیمکت نشستم. هدفون را با هم قسمت کردیم و به آهنگ‌های چند گروه گوش دادیم. با شنیدن هر آهنگ، یخش کمی بیشتر آب شد.

وقتی «بیتوین دِ بارس» از الیوت اسمیت پخش شد، گفت: «این خیلی قشنگ است.» گل از گلش شکفت. «از این آهنگ خیلی خوشم می‌آید.» و لحظه‌ای، وقتی کنار هم نشستیم و به موسیقی گوش کردیم، دوباره همه‌چیز برایم آشنا به نظر آمد، درست مثل ایام اقامت در مدرسه شبانه‌روزی.

از او پرسیدم: «خوشبختی؟»

آشفته‌حال هدفون را از گوشش برداشت. «چی؟»

«آیا خوشبختی؟»

چنین به نظر می‌آمد که ابتدا می‌خواست از پاسخ داده طفره برود، و من وحشت داشتم که مبادا سوالم خیلی صریح بوده باشد. ولی بعد فقط شانه‌هایش را بالا انداخت. «تو چطور؟»

این کتاب با 311 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 27 هزار تومان منتشر شده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان