به گزارش خبرنگار مهر، امروز (20 مهرماه) روز بزرگداشت حافظ است. خواجه شمسالدین محمد شیرازی، شاعر و حافظ قرآن، متخلص به حافظ و معروف به لسان الغیب از بزرگترین شاعران غزلسرای ایران و جهان به شمار میرود. وی در اوایل قرن هشتم ه. ق (حدود سال 727) در شیراز دیده به جهان گشود. پدرش بهاءالدین، بازرگان و مادرش اهل کازرون بود. پس از مرگ پدر، شمسالدین کوچک نزد مادرش ماند و در سنین نوجوانی به شغل نانوایی پرداخت. در همین دوران به کسب علم و دانش علاقه مند شد و به درس و مدرسه پرداخت. بعد از تحصیل علوم، زندگی او تغییر کرد و در جرگه طالبان علم درآمد و مجالس درس علمای بزرگ شیراز را درس کرد. او به تحقیق و مطالعه کتابهای بزرگان آن روزگار- از قبیل کشاف زمخشری، مطالع الانظار قاضی بیضاوی و مفتاح العلوم سکاکی و امثال آنها- پرداخت. همچنین در مجالس درس قوام الدین ابوالبقاء عبدالله بن محمود بن حسن اصفهانی شیرازی نیز حضور داشت. این شاعر پرآوازه ایران زمین در سال791 یا 792 هجری قمـری دارفـانـی را وداع گفت.
به بهانه روز بزرگداشت حافظ، «ابراهیم خدایار» رئیس انجمن علمی نقد ادبی ایران در یادداشتی که آن را برای انتشار در اختیار مهر قرار داده است، اندیشههای آرمانشهری حافظ را مورد بررسی قرار داده است. این یادداشت در زیر از نظر مخاطبان میگذرد:
آرمانشهر یا مدینه فاضله (برابر با اتوپیا در فرهنگ غرب)، جامعهای خیالی است که همه مردم در آن به کمال رسیدهاند و در عدالت و سعادت زندگی میکنند. به آن دسته از آثار ادبی منظوم و منثور که به طرح جامعه خیالی و آرمانی میپردازند، ادبیات آرمانشهری گفته میشود.
آرمانشهرها در همه شکلهای ادبی اعم از نظم و نثر نوشته شدهاند. با اینحال به نظر میرسد «رمان» برجستهترین قالب ادبی در نمایش ادبیات آرمانشهری باشد. درباره نقش نوشتههای آرمانشهری در شکلدهی به تفکر بشری دو گروه موافق و مخالف دیده میشوند؛ گروه مخالف با بیمارگونه دانستن آن، بهکلی با طرح چنین اندیشههایی در جامعه و ادبیات مخالفاند و آن را برای ساختن جامعهای کمالیافته نه تنها ناتوان، بلکه دستاویزی برای سرکوب مخالفان از سوی حاکمان میدانند و اعتقاد دارند چون چنین جامعهای در عالم واقع هرگز محقق نخواهد شد، حاکمان برای بقای خود به دیکتاتوری کشیده میشوند.
گروه موافقان با استناد به وجود چنین اندیشهای در تاریخ بشر از افسانه تا واقعیت، آن را از عوامل اصلی حرکت جوامع به سمت کمال میدانند و اعتقاد دارند تمام پیشرفتهای بشری در ابتدا طرحی خیالپرورانه داشتند؛ اما همین خیالپروریها در نهایت به پیشرفت جوامع بشری انجامید.
با این مقدمه باید گفت تقریباً کمتر کتابی را میتوان در زمینه اندیشه و ساحتهای گوناگون آن در الاهیات و اجتماعیات یافت که به موضوع آرمانشهر نپرداخته باشد. در فرهنگ ایران، علاوه بر طرح این اندیشه در افسانه و اساطیر ازجمله روزگار فرمانروایی جمشید از پادشاهان سلسله پیشدادی، در ادیان زردشتی و اسلام نیز به این موضوع پرداخته شده است که فارابی در کتاب اندیشههای اهل مدینه فاضله و ابن سینا در مدینه عادله در دوره اسلامی از این دستهاند.
با در نظر گرفتن زمینههای ادبی، اجتماعی و فلسفی، الگوهای متفاوتی را میتوان طراحی و به وسیله آن آثار آرمانشهری را از نظر محتوا تحلیل کرد. از این دیدگاه، غزل حافظ در مقایسه با آثاری که به گونه مستقل درباره آرمانشهر نوشته شده، قابلیت تحلیل اینچنینی را ندارد؛ اما از این جهت که حافظ در فرهنگ مردم ایران حضور بسیار پررنگی دارد و این حضور، نتیجه مستقیم پاسخگویی حافظ به پرسشهای آنها در طول تاریخ زندگیشان بوده، سیری در اندیشههای حافظ با پیشزمینه عناصر آرمانشهری خالی از لطف نخواهد بود.
«عقلانیت، هماهنگی، نظم اجتماعی و برابری» را شاید بتوان از عناصر مشترک تمام آثار ادبی آرمانشهری دانست؛ هرچند وقتی آبشخور اندیشه در جغرافیای خاصی قرار میگیرد، تفاوتها خودنمایی میکنند. طبیعی است در اندیشه غربیِ سکولار با اندیشه دینی، طرح جامعه آرمانی صرف نظر از مشابهتهایی پیشگفته، دارای تفاوتهای اساسی باشد.
به نظر میرسد یکی از دلایل اصلی ماندگاری حافظ در زوایای زندگی مردم، در ایران و جهان، پس از حدود ششصد و بیست و اندی سال از مرگ ظاهریاش، در همین نکته نهفته باشد؛ طرح اندیشهای آرمانی برای برانگیختن توجه بشر به زیستی درخور شان؛ و به گفته خود حافظ: در انداختن طرحی نو از زندگی:
بیا تا گل برافشانـیم و میدر ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگـیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
در طرحِ نو حافظ، انسان باید همواره در پی ساخت عالمی نو باشد؛ زیرا در دنیای موجود و وضع اکنون هرگز بشر به خواستههای خود نمیرسد:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
هرچند از نظر حافظ عشق خمیرمایه سرشت انسانی است و گل وجود آدمی از این لطیفه آفریده شده است:
طفیل هستی عشقاند آدمی و پری
ارادتی بنما! تا سعادتی ببری
اگر عقلانیت در زندگی نباشد، از دست عشق هم کاری بر نمیآید، در سایه دستگیری این دو گوهر است که میتوان حتی فلک را به زیر کشید:
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
راز ماندگاری حافظ در این است که به رغم پذیرش واقعیت زندگی - که گریزی از آن نیست - خود را در زندان زندگی اسیر نکرد و پیوسته در تلاش بود که از لحظهلحظه زندگی لذت ببرد و دیگران را نیز به همین نوع زندگی دعوت میکرد:
وقت را غنـیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
اما هرگز به خود اجازه نمیداد برای ساختن زندگی برتر، بنیاد زندگی دیگران را برهم ریزد و با اذیت و آزار دیگران، نهال دشمنی در نهاد بشر بکارد:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
مباش در پی آزار و هر چه خــواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
مهر و فا، دوستی و عشق، ستون خیمه آرمانشهر حافظ است
ما قصه سکندر و دارا نخواندهایم
از ما بجز حکایت مهر و وفا مپرس