تاریخ انتقامش را از فرانسیس فوکویاما گرفت. در سال 1992، اوج سرخوشی لیبرالی پس از جنگ سرد، نظریهپرداز سیاسی آمریکایی در کتابش «پایان تاریخ و واپسین انسان» نوشت: «چیزی که شاید شاهد آنیم... نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بنیبشر و فراگیرشدن دموکراسی لیبرال غربی به عنوان شکل نهایی حکومت بشری است».
بیستوشش سال بعد، از آمریکا تا روسیه، ترکیه تا لهستان، و مجارستان تا ایتالیا، یک جنبش ضدلیبرال جهانی در حال پیشروی است. هدف کتاب جدید فوکویاما «هویت: خواست کرامت و سیاست کینتوزی» سروکلهزدن با چنین نیروهای ضدلیبرالی است.
اما وقتی من این استاد 65 ساله استنفورد را در دفترمان در لندن دیدم، حواسش بود که بر پیوستگی افکارش تاکید کند. «چیزی که آنموقع گفتم [سال 1992]این بود که دموکراسی مدرن صلح و رفاه به همراه دارد، ولی مشکل اینجاست که مردم بیش از این میخواهند... لیبرالدموکراسی حتی نمیکوشد زندگی خوب را تعریف کند، این قضیه را به فرد واگذار میکند، فرد حس ازخودبیگانگی و بیهدفی میکند، و به همین دلیل است که پیوستن به این گروههای هویتی به افراد حس تعلق به یک جماعت میدهد». به گفته او، منتقدانش «احتمالاً کتاب پایان تاریخ را تا انتها نخواندهاند، یعنی بخش واپسین انسان، که درواقع از برخی از تهدیدهای بالقوه دموکراسی میگوید».
فوکویاما که فلسفه سیاسی را زیر نظر آلن بلوم، نویسنده کتاب «بستهشدن ذهن آمریکایی»، در دانشگاه کورنل آموخت، در ابتدا با جریان نومحافظهکار همدل بود: در دوران ریگان- بوش کارمند دولت و مربیاش پل وولفوویتز بود. اما در اواخر سال 2003 فوکویاما حمایتش از جنگ با عراق را پس گرفت، جنگی که او اکنون اشتباهی تعیینکننده میخواند در کنار اشتباهات دیگری نظیر مقرراتزدایی مالی و ایجاد بیمورد واحد پول یورو. «اینها همهاش سیاستهای نخبهمحور است که تهش هم معلوم میشود فاجعهبارند، عصبانیت مردم چندان هم بیدلیل نیست».
«پایان تاریخ» ردیهای بود بر مارکسیستهایی که کمونیسم را آخرین مرحله ایدئولوژیکی انسان میدانستند. از فوکویاما پرسیدم، نظرش در مورد ظهور مجدد چپ سوسیالیستی در ایالات متحده و بریتانیا چیست؟ «همهاش بستگی به این دارد که منظور از سوسیالیسم چه باشد. مالکیت بر وسایل تولید – بهجز در مواردی که واقعاً به آن نیاز است، مثل خدمات عمومی - فکر نمیکنم عملی باشد.
ولی اگر منظور برنامههای بازتوزیعی باشد که میکوشد عدم توازن عظیمی را که الان هم در درآمد و هم در ثروت بهوجود آمده سروشکل دهد، بله، فکر میکنم نهتنها میتواند بازگردد، بلکه باید بازگردد. این دوران طولانی که از ریگان و تاچر شروع شد و در آن نظراتی درباره منافع بازار بدون مقررات نضج گرفت، از خیلی جهات تاثیرات فاجعهباری داشته.
در عرصه برابری اجتماعی منجر به تضعیف اتحادیههای کارگری و تضعیف قدرت چانهزنی کارگران عادی شد و همهجا الیگارشیهایی سر برآورد که قدرت سیاسی زیادی کسب کردند. در عرصه بازار مالی، اگر تنها یک چیز از بحران مالی یاد گرفته باشیم این است که باید بهشدت این بخش را با مقررات کنترل کرد، چون اگر به خطا برود هزینهاش را همه باید بدهند. کل این ایدئولوژی عمیقاً در بافت منطقه یورو نفوذ کرده. سیاست ریاضت اقتصادی که آلمان بر کشورهای جنوبی اروپا اعمال میکند فاجعهآمیز بوده».
فوکویاما مرا شگفتزدهتر کرد و گفت: «در این مقطع به نظر میرسد برخی از حرفهای کارل مارکس درست از آب درآمده. او درباره بحران تولید مازاد صحبت کرده... [که در نتیجهاش]کارگران فقیرتر خواهند شد و با ناکافیبودن تقاضای مؤثر در بازار روبرو میشویم». اما به گفته فوکویاما بااینحال تنها نظام رقیب قابلتامل در مقابل لیبرالدموکراسی نه سوسیالیسم بلکه الگوی سرمایهداری دولتی چین بود. «چینیها علناً میگویند که برترند، چون در بلندمدت قادرند ثبات و رشد اقتصادی را تضمین کنند، کاری که دموکراسی از عهده آن برنمیآید... اگر در 30 سال آینده اقتصادش از آمریکا بزرگتر شد و مردمش هم پولدارتر شدند و کشورشان هنوز سرجایش بود، آنوقت میتوانم بگویم که حرفشان بیاساس نیست».
اما او در ادامه گفت: «آزمون واقعی یک رژیم» این است که در زمان یک بحران اقتصادی چگونه رفتار میکند.
فوکویاما نگران امکان جنگ بین چین و آمریکا بود (یا همان «دام توسیدیدی»، عنوانی که گراهام آلیسون استاد دانشگاه هاروارد به برخورد بین قدرتی مستقر و قدرتی در حال ظهور داده). «فکر میکنم خیلی احمقانه است اگر کسی این احتمال را نادیده بگیرد، میتوان به سناریوهای مختلف چنین جنگی فکر کرد. فکر نمیکنم حملهای عامدانه از یک کشور به کشور دیگر باشد - مثل اشغال لهستان توسط آلمان در سال 1939 - بیشتر احتمالش این است که نتیجه یک درگیری داخلی سر تایوان، یا کره شمالی باشد، یا احتمالاً تشدید یک رویارویی در جنوب دریای چین».