ماهان شبکه ایرانیان

شاخص ها و مولفه های بصیرت سیاسی

یکی از موضوع های مورد تأکید مقام معظّم رهبری دام ظله العالی، در چند سال اخیر تأکید رفتار جامعۀ اسلامی بر«بصیرت» است

مقدّمه

یکی از موضوع های مورد تأکید مقام معظّم رهبری دام ظله العالی، در چند سال اخیر تأکید رفتار جامعۀ اسلامی بر«بصیرت» است. با مطالعه زندگی سیاسی -اجتماعی امامان علیهم السّلام، به ویژه زندگی سیاسی-اجتماعی امام علی علیه السّلام، درمی یابیم که دغدغۀ ایشان و همۀ اهل بیت علیهم السّلام بصیرت بخشی در عرصه های سیاسی-اجتماعی بوده و مشکل اصلی جامعۀ اسلامی، نبود بصیرت در این عرصه هاست. از این رو، امیر المؤمنان علیه السّلام به مردم کوفه می فرماید:

ای مردم کوفه!من به سه خصلت(که در شما هست) و دو خصلت (که در شما نیست) به غم و اندوه مبتلا گشته ام (آن سه که در شما هست:) کرانی هستید گوش دار(یعنی گوش دارید، اما سخنان مرا نمی شنوید)، گنگانی هستید زباندار و کورانی هستید چشم دار. آن دو که در شما نیست:) در برخورد با دشمن برادرانی راستگو و هنگام بلا و سختی برادرانی مطمئن نیستید....» [1]

اهمیت این موضوع، نگارنده را بر آن داشت تا در روایات، آیات و تاریخ به واکاوی «بصیرت» بپردازد و چیستی آن را نمایان سازد.

واژه شناسی

1- معنای لغوی بصیرت

بصیرت، برگرفته از مادۀ«بصر» به معنای«چشم» و یا نوری که چشم به وسیلۀ آن، اشیای دینی را درک می کند. این ماده به معنای علم و آگاهی نیز به کار رفته است و عبارت«ذو بصر» و«ذو بصیرت» را شخص آگاه و خبره، به کار می برند.

فرهنگ معین «بصیرت» را چنین معنا می کند: «1- بینش، بینایی؛ 2- روشن بینی؛ 3- دانایی؛ 4- زیرکی، هوشیاری؛ 5- یقین؛ 6- حجت روشن، برهان قاطع....» [2]

2- معنای اصطلاحی بصیرت

بدیهی است منظور از«بصیرت»، دیدن با چشم نیست؛ بلکه نوعی بینش عمیق دربارۀ حق و حقیقت است که در رفتارهای فردی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و... بروز و نمود دارد و موجب می شود انسان در همۀ عرصه ها، به ویژه عرصۀ اجتماعی-سیاسی، رفتاری همسو با حق داشته باشد.

سرمایه و رکن اصلی بصیرت، داشتن شناخت از حق و حقیقت و تلاش برای به دست آوردن شناخت یقینی و برهانی دربارۀ به حق است. بارزترین تجلی و مصداق حق، همان خدایی است که سزاوارترین نسبت به صفت حق است:

«ذلک بأنّ اللّه هو الحقّ»

(حج: 6) ؛ و هرحقی از آن ریشه می کرد

«قل الحقّ من ربّکم»

(کهف: 30).

انسان بصیر، افزون بر شناخت عمیق از حق، باید باور قلبی و ایمان به حق نیز داشته باشد و متأثر از گرایش های منفی، اعم از هیجان ها، احساسات، وسوسه ها و حبّ و بغض های نفسانی و شیطانی نباشد؛ زیرا گرایش های منفی، انسان را از داوری درست باز می دارد. پس از رسیدن به آگاهی، ایمان و مهار گرایش های منفی، باید در تشخیص مصداق حق و حقیقت تیزبین باشد و میان حق و باطل اشتباه نکند.

بنابراین، بصیرت در رویکرد فلسفی که ناظر به شناخت برترین مصادیق حقیقت و حق است: «بینشی برآمده از شناخت صحیح و دقیق، همراه با ایمان و باور یقینی است، بی آنکه هیجان ها، غرایز حیوانی و وسوسه های نفسانی و شیطانی در آن اثری داشته باشد و در تشخیص مصداق حق نیز اشتباه نشود.»

این مفهوم«بصیرت»، در واقع برگرفته از سخن حضرت حق است که می فرماید:

آیا در زمین سیر تا قلب هایی داشته باشند که با آن حقیقت را دریابند و یا گوش های شنوایی که ندای حق را بشنوند. به درستی که چشم های ظاهر نابینا نمی شوند، بلکه دل هایی که در سینه ها جای دارند، بینایی را از دست می دهند. (حج: 46)

ضرورت بصیرت

در گذر تاریخ، جامعه های گوناگون بشری، با شرایطی روبه رو شده اند که حق و باطل در هم آمیخته بود و مردم دچار فتنه های بزرگ شده بود؛ فتنه هایی که پیامدش انحراف مردم از مسیر حق بود. جوامع اسلامی نیز از این حادثه مصون نماندند. دشمنان اسلام با آمیختن حق و باطل و ایجاد شک و شبهه در دل ها، در پی آن بودند که اهداف شوم خود را با دور ساختن جوامع اسلامی از مسیر کمال و به تاراج بردن فکر و فرهنگ اصیل اسلامی، عملی کنند. فضای فتنه را فضای شبهه می گویند؛ چرا که فتنه گران در این فضا، باطل را شبیه به حق، جلوه می دهند.[3] قرآن کریم ترفند فتنه گران را چنین بیان می کند:

... اما آنها که در قلب هایشان انحراف هست، به دنبال متشابهات اند تا فتنه انگیزی کنند(و مردم را گمراه سازند) و تفسیر(نادستی) برای آن می طلبند، در حالی که تفسیر آنها را جز خداوند و راسخان در علم نمی دانند. (آل عمران: 7)

امیر مؤمنان علیه السّلام نیز در مقام تبیین ترفند فتنه گران این گونه می فرماید:

... پس اگر باطل با حق نمی آمیخت، حق بر جویندگانش پوشیده نمی ماند و اگر حق از باطل جدا و خالص نمی گشت، زبان دشمنان قطع می گردید، اما آنان بخشی از حق و قسمتی از باطل را در هم می آمیزند. آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره می شود و تنها کسانی نجات می یابند که مشمول لطف و رحمت الهی شده باشند.[4]

از این رو، خداوند متعال به مسلمانان سفارش می کند که از درآمیختن حق به باطل بپرهیزید و اگر حقیقت را شناختند، پنهان نکنند،

«و لا تلبسوا الحقّ بالباطل و تکتموا الحقّ و أنتم تعلمون

(بقره: 43)

از آنجا که در جریان فتنه، نقش افکار عمومی در شکل گیری و پایداری یا زوال حکومت ها و جریان ها انکارناپذیر است،[5] باید در ساحت شناخت و بینش، گرایشی و کنش کنش بصیرت کامل داشته باشند تا در فتنه ها و آزمون های الهی سرفراز بیرون آیند. البته خواص جامعه، نقش بسزایی در بصیرت افکار عمومی ایفا می کنند و در مرتبۀ نخست، با بصیرت بخشی، دشمنان حق را در بهره وری ناشایست از غفلت و ساده دلی مردم در جامعۀ اسلامی ناکام بگذارند.

تاریخ بهترین گواه بر این است که سستی ایمان، دنیاطلبی و بی بصیرتی زمامداران و خواص، جوامع خواهان کمال را به بی راهه کشانده اند. بنابراین، به طور کلی اهمیت و ضرورت بصیرت را در گذر از فتنه ها باید جست. برای روشن شدن نقش بصیرت در گذر از فتنه ها بجاست نمونه ای تاریخی را بیان کنیم. عمار مشهورترین شخصیت در بصیرت داشتن و بصیرت بخشی است. وی در رخدادهای صدر اسلام، به ویژه در دورۀ حکومت امیر مؤمنان علی علیه السّلام افزون بر اینکه دارای بصیرت بود، نقش مهمی در بصیرت بخشی جامعۀ اسلامی داشت. معرکۀ شبهه بشتابند و ریشۀ تردیدها را بخشکانند. اسماء فزاری در وصف عمار و نقش هدایتی وی در خلال جنگ صفین می گوید: «ما در صفین در زیر لوای عمار بودیم که مردی آمد و گفت: کدام یک از شما عمار هستید؟[عمار به خود اشاره کرد و] گفت: این عمار است. (آن مرد) گفت: أبو یقظان(شما هستی)؟»

گفت: بله.

(آن مرد) گفت: یک حاجتی از تو دارم، آشکارا بگویم یا در نهان؟

عمار گفت: آشکارا بگو.

گفت: وقتی من از خانواده ام جدا می شدم، شکی در گمراهی این قوم(سپاه معاویه) نداشتم، تا اینکه دیشت دیدم مندی ما«لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه» شهادت داد و به نماز دعوت کرد و مثل همین دعوت(از سپاه معاویه) هم شنیده شد. هردو گروه یک نماز خواندیم، هردو به یک چیز فراخواندیم، هردو کتاب واحدی را تلاوت کردیم و پیامبرمان یکی است. اینها را که دیدم، دیشب شک مرا کلافه کرد، به گونه ای که جز خدا کسی نمی داند همۀ شب را تا صبح بیدار ماندم. به نزد امیر مؤمنان رفتم و ماجرا را برایش بیان کردم.

حضرت فرمود: (آیا عمار یاسر را دیده ای؟)

گفتم: نه.

فرمود: برو به دیدار عمار ببین به تو جه می گوید، هرچه گفت، از آن پیروی کن.

حضرت درمان این پرسش گر صحابه همچون عمار را به راهنمایی واگذار می کند. از این رو، آن عرب ظاهربین را به نزد عمار فرستاد تا با روشی عوام پسندانه مشکل او را حل کند. در صفین، این مطلب را همه شنیده بودند که پیامبر در مورد عمار فرموده است تو را گروهی ستمگر می کشند. عمار نیز در آن زمان پیرمردی نود ساله بود. حضرت او را به نزد عمار فرستاد داد تا شاید تعریف پیامبر صلی اللّه علیه و آله یا سال خوردگی عمار، همان ویژگی هایی که معمولا انسان های عوام زده به آن خیلی توجه می کنند، بر دل این مرد اثر بگذارد.

خود عمار هم موضوع را دریافت و فهمید چرا علی علیه السّلام او را به نزدش فرستاده است. از این رو، به جای اینکه با استدلال قرآنی و یا تحلیل های عقلی، مسئله را برایش روشن کند، کوشید با چند شاهد تاریخی و عینی، گمراهی آنها را برایش ثابت کند. بدین ترتیب، عمار با اشاره به عمرو عاص گفت: آیا صاحب آن پرچم سیاه را که مقابلم هست، می شناسی؟آن پرچم عمرو بن عاص است. من در کنار رسول خدا صلی اللّه علیه و آله سه بار با او جنگیدم و این چهارمین بار است. البته این مصداق بهتر از مصداق های گذشته نیست، بلکه بدتر از آنهاست.

سپس گفت: آیا در جنگ بدر و احد و صفین حضور داشتی و یا پدری داری که در آن جنگ ها شرکت کرده و خبرش را به تو داده باشد؟

مرد گفت: نه.

عمار گفت: روز بدر و احد جایمان در کنار پرچم های رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بود، ولی آنها در کنار پرچم مشرکان جنگ احزاب بودند.

آن گاه عمار برای اینکه تخم شک را کاملا از دل مرد عرب بیرون بیاورد و خاطرش را آسوده کند، با جمله هایی تند و آتشین نهایت بغض خود از آنها را بیان فرمود و گفت: قسم به خدا دوست داشتم همه آنهایی که با معاویه به جنگ ما آمده اند، به صورت یکی از مخلوقات در می آمدند، من آنها را قطعه قطعه می کردم و سر آنها را می بریدم. و اللّه خون های همۀ آنها از خون گنجشک حلال تر است. از او پرسید: آیا خون گنجشک حرام است؟

مرد عرب گفت: نه، بلکه حلال است.

فرمود: خون اینها هم همچنین است.

سپس گفت: دیدی چگونه برایت قضیه را روشن کردم؟

گفت: بلی، برایم قضیه را باز کردی.

نکتۀ مهم این است که همگان چنین نیستند که وقتی شبهه ای در دلشان ایجاد شد، منصفانه به دنبال پاسخش باشند، بلکه برخی متأثر از جوّ حاکم، داوری هایی به دور از بصیرت می کنند و در مسیر گمراهی غرق می شوند. خواص بابصیرت همچون عمار در جامعۀ اسلامی باید روشن گری کنند و با زبان شیوا و نرم و عمل کردی عاقلانه، به شبهه ها و تردیدها پاسخ دهند.

هدف بصیرت

با توجه به معنای بصیرت در این نوشتار(بصیرت در امور اجتماعی) هدف کلی از بصیرت، شناخت و شناساندن حق و حقیقت است تا در سایۀ بصیرت و روشن دلی، جامعه رو به تکامل و سعادت پیش برود و شرایطی فراهم آید که جامعه اسلامی در مسیر حق قرار گیرد، به کمال نهایی برسد و زمینه ساز حکومت عدل الهی شود.

در واقع هدف بصیرت، رسیدن به کمال نهایی انسان است، همان مقامی که پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله به آن دست یافت و آرمانی است که بشر به دنبال آن است: «در حالی که در افق اعلی قرار داشت. سپس نزدیکتر و نزدیکتر شد. تا آنکه فاصله او به اندازه دو کمان یا کمتر بود.» (نجم: 7-9)

و این مقام و آرمان در سایۀ عمق بخشیدن به شناخت ها، راسخ کردن ایمان ها، مهار ساختن گرایش های نفسانی و تشخیص مصداق حق تحقق می یابد. به دیگر سخن، هدف بصیرت، رساندن انسان به قرب الهی است که این تقرب به وسیلۀ علم و ایمان در جامعۀ اسلامی محقق می شود؛ مشروط به اینکه گرایش های منفی را مهار کنیم، از گزند وسوسه های نفسانی، شیطانی و دشمنان درونی و بیرونی در امان باشیم و بتوانیم در پرتگاه ها و فتنه ها مصداق از باطل حق را تشخیص دهیم.

مؤلفه های بصیرت

آن گونه که در تعریف بصیرت بیان شد، بصیرت، امری بسیط و مفرد نیست، بلکه مجموعه ای از شناخت صحیح و عمیق، باور قلبی(ایمان)، مهار گرایش های منفی و تشخیص مصداق حق است.

همچنین بنابراین تعریف، بصیرت دارای چهار عنصر و مؤلفۀ شناخت، ایمان، مهار گرایش های منفی و تشخیص مصداق حق است. از این مؤلفه ها، دو مؤلفۀ آن رکنی و دو مؤلفۀ دیگر شرطی اند. اینک به توضیح هریک از عناصر و مؤلفه های بصیرت می پردازیم، تا چیستی«بصیرت» روشن شود.

1- مؤلفه های رکنی بصیرت

مؤلفه های رکنی همان رکن های بصیرت هستند و نقش اجزا را در بصیرت ایفا می کنند، به گونه ای که اگر هریک از آنها تحقق نیابد، بصیرت شکل نمی گیرد. در واقع ماهیت بصیرت، وابسته به این دو رکن است و این دو رکن عبارت اند از: یکی شناخت صحیح و عمیق و دیگری ایمان و باور قلبی.

الف) شناخت صحیح و عمیق

یک رکن بصیرت، بینش و شناخت عمیق دربارۀ حق و حقیقت است. در اینجا این پرسش در ذهن مخاطب پدید می آید که منظور از حق و حقیقت چیست؟چه نوع شناختی در بصیرت لازم است؟

بر اساس جهان بینی اسلام، محور اصلی شناخت بشر برای تحقق بصیرت خداوند است. در واقع اهمیت خداشناسی از آن رو، است که همه از اوییم و به او بازمی گردیم، در حیات فردی و اجتماعی و در تمام شئون زندگی مان اثرگذار است و جهت دهندۀ گرایش ها، انگیزه ها، داوری ها و همه کنش ها و رفتارهای بشر است؛ زیرا زندگانی دنیوی و اخروی آدمی وابسته به شناختی است که از ارتباط با خداوند دارد. اگر جهان بینی انسان، جهان بینی الهی-توحیدی باشد و خدای یکتا را، یکتای در وجود؛ خدای یکتا، یکتای در آفرینش و خلقت؛ خدای یکتا را، یکتای در تدبیر و مدبریت، خدای یکتا را، یکتای در پرورش و ربوبیت، خدای یکتا را، یکتای در الوهیت و معبودیت، خدای یکتا را، یکتای در پرستش و عبادت، خدای یکتا را، یکتای در یاری و خدای یکتای را، یکتای در امید و محبت بداند، به یقین، خدا را صاحب و مالک خود می داند، امور زندگی را به او می سپارد، دل به اغیار نمی سپرد و سرنوشت خود را به غیر خدا گره نمی زند. به همین جهت علی بن ابی طالب علیه السّلام در اوین خطبه نهج البلاغه چنین می فرماید: «سرآغاز دین، شناخت خداست و کمال خداشناسی، ایمان و باور به اوست و کمال باور، شهادت به توحید است».[6]

نظام شناختی لازم برای بصیرت را چنین می توان ترسیم کرد:

1) شناخت خدا، توحید، صفات و افعال؛

2) شناخت جهان هستی؛

3) شناخت انسان؛

4) شناخت راه؛

5) شناخت راهنما؛

6) معادشناسی؛

7) قرآن شناسی.

البته معارف دیگری نیز برای تحقق بصیرت لازم است که در توضیح عوامل تحقق بخش بصیرت بیان خواهد شد. مهم این است که نوع شناخت در بصیرت، باید شناخت برآمده از شناخت های یقینی باشد.

به طور قطع، شناخت های سطحی و بدون عمق یا شناخت های به دست آمده از دلیل های گمانی یا شناخت های تقلیدی، نمی تواند انسان را به مقام بصیرت برساند. از این رو، رسیدن به شناخت بصیرت ساز به سادگی ممکن نیست و تنها از اره استدلال های یقینی-اعم از برهان و قرآن و روایات-می آید.

علاّمه طباطبائی در تفسیر آیۀ چهل و هفتم سورۀ سبا، دست یابی به چنین شناختی را وابسته به شرطهای ذیل می داند: اول اینکه: در محیطی آرام و به دور از جوسازی و غوغا باشد؛ دوم اینکه در متعلق شناخت، دقت نظر داشته باشد؛ یعنی از روی تعمق و تفکر باشد. البته باید توجه کرد که تحقق بصیرت، مبتنی بر شناخت در حوزه های خاصی است و تنها برخی افراد توانایی و فرصت رسیدن به این گونه شناخت ها را دارند، اما یافتن آگاهی در حوزه های گوناگون بصیرت بخش، برای عموم مردم و حتی افرادی که در حوزه هایی خاص مهارت دارند، دشوار است. برای مثال، کسی که در بخش مهندسی کشاورزی یا مهندسی ساختمان یا پزشکی مهارت دارد، نمی تواند ادعا کند که در امور دینی کارشناس است و مواد و محتوای لازم برای بصیرت در امور اجتماعی دینی را دارد. او نیز مانند عموم مردم باید به کارشناسان متخصص و متعهد و باتقوا یاری بخواهد. از این رو، مراجعه به کارشناسان متخصص و متعهد، پیشنهادی بر اساس عقل و نیز رویۀ عقلاست.

ب) ایمان و باور قلبی

دربارۀ حقیقت ایمان دیدگاه های گوناگونی وجود دارد،[7] اما با توجه تحلیل های صورت گرفته،[8] ایمان را این گونه تعریف می کنیم: «ایمان، باوری قلبی و حالتی روانی است که برای تحقق آن افزون بر شناخت و بینش از حق، میل و گرایش به حق نیز باید وجود داشته باشد و شدت و ضعف ایمان، به شدت و ضعف هریک از این دو عامل بستگی دارد.» البته در این باره دیدگاه های دیگری نیز وجود دارد که در این نوشتار نمی گنجد.[9]

این تعریف از ایمان، برداشتی برگرفته از روایات اهل بیت علیهم السّلام است، آن گونه که از حضرت علی علیه السّلام در روایتی طولانی آمده است:

ایمان به خداوند متعال بالاترین درجه ایمان از حیث شرافت و بامنزلت ترین و بلندمرتبه ترین آنهاست، از ایشان سؤال شد که ایمان، مرکب از گفتار و کردار است یا گفتار بدون کردار؟حضرت پاسخ دادند: ایمان عبارت است از تصدیق قلبی و اقرار به زبان... و عمل به ارکان و فرایض دینی و ایمان قلبی عبارت است از اقرار و معرفت....[10]

از امام صادق علیه السّلام نیز نقل است: «ایمان عبارت است از اقرار به زبان و تصدیق قلبی و عمل به ارکان فرایض دینی.»[11]

از این رو، انسان گاهی به شناخت کافی و بینش دربارۀ انجام رفتاری رسیده است و یقین دارد که این رفتار برای او مفید است، اما چون ایمان و باور قلبی به آن ندارد، آن رفتار را انجام نمی دهد و التزام عملی به آن ندارد.

در واقع نبود بصیرت، ناشی از نبود ایمان و باور قلبی است. برای نمونه، همه می دانیم که این دنیا فانی است و روزی از خانۀ آزمایش خواهیم رفت، ولی بسیاری از انسان ها به این شناخت خود ایمان ندارند و مرتکب گناهان فراوان می شوند. مثال محسوس تر اینکه همۀ انسان ها یقین دارند که استعمال دخانیات برای بدن بسیار زیانبار است، با این حال از آن استفاده می کنند و حتی برخی پزشکان نیز گرفتار این پدیده هستند. در این گونه موارد، نبود بصیرت، ناشی از نداشتن ایمان و باور قلبی است.

نبود ایمان و باور انسان ها به اموری که شناخت یقینی دارند، در طول تاریخ به ویژه تاریخ پیامبران و انبیای الهی علیهم السّلام نیز بسیار است. برای نمونه، پس از اینکه حضرت موسی علیه السّلام شبی به همراه همسرش در بیابان مصر، گرفتار تاریکی و طوفان شدید شده بود و خداوند، او را با دو معجزۀ قوی مسلح کرد،[12] سراغ فرعون و فرعونیان آمد و آنها را به آیین حق فراخواند. فرعونیان با دیدن معجزه های الهی، حضرت را به سحر متهم کردند، با اینکه می دانستند این حرفشان تهمت است. این اتهام فقط در مورد حضرت موسی علیه السلام نبود، بلکه متعصبان لجوج برای توجیه مخالفت های خود با انبیا و برای اینکه سدی بر سر راه دیگران ایجاد کنند، تهمت سحر را مطرح می کردند. قرآن کریم دربارۀ انکار فرعونیان در برابر رسالت حضرت موسی علیه السّلام معتقد است که این اتهام ها در واقع به خاطر شک و تردید و نداشتن شناخت کافی نبود، بلکه آنها«معجزات را از روی ظلم و برتری جویی انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین [شناخت کافی ]داشتند.» (نمل: 14)

یکی از چهره هایی که در تاریخ صدر اسلام در ضعف ایمان، زبانزد است، شبث بن ربعی تمیمی نام دارد. او از بزرگان و اشراف کوفه و از سران قبیلۀ تمیم بود و با اینکه شناخت کافی دربارۀ حق داشت، به دلیل ضعف ایمانش، هردوره ای به رنگی درمی آمد.[13] بنابراین، گام نخست برای تحقق بصیرت، شناخت و بینش است و گام دوم، ایمان و باور قلبی که زمینۀ التزام عملی را فراهم می آورد.

2- مؤلفه های شرطی

مؤلفه های شرطی، عناصر و مؤلفه های هستند که شرط تحقق بصیرتند و جزو ماهیت بصیرت نیستند، بلکه خارج از ذات و ماهیت بصیرتند. البته تحقق بصیرت، به تحقق این شروط و عناصر بستگی دارد و تا زمانی که این عناصر تحقق ناپذیرند، بصیرت شکل نمی گیرد، هرچند داخل ذات و ماهیت بصیرت نیستند.

مهار گرایش های منفی

انسان موجودی است که هم گرایش های مثبت، مانند خداجویی، کمال خواهی و انسان دوستی دارد و هم گرایش های منفی، همچون حب به جاه، ثروت و مقام. گرایش ها و خواسته های منفی همان گرایش های نفسانی و خواسته های شیطانی است. اگر انسان عقل خود را حاکم بر هواهای نفسانی خود نکند و نفس خویش را در اختیار این نوع خواسته های نفسانی و شیطانی بگذارد، طبیعی است ارادۀ او به رفتاری تعلق بگیرد که وی را به کمال نرساند و او را از رفتار بصیرت گونه دور کند. از این رو، اولین شرط تحقق بصیرت، پس از ارکان بصیرت، مهار گرایش های منفی یا تقوا است.

توضیح اینکه گاهی انسان ها با تحقیق و مطالعه به شناخت دقیقی از موضوع پیدا می کنند و ایمان و باور یقینی نیز به آن می آورند، ولی پیش از اینکه آن موضوع را در سنجش عقل قرار دهند، دل و خواسته های نفسانی پاسخ آن را می دهد و آن گونه که دل و هواهای نفسانی آنها می خواهد، به آن موضوع فکر و پس قضاوت می کنند. در واقع گرایش های منفی، حاکم و جهت دهندۀ شناخت و ایمان او می شوند و او را از مسیر حق و حقیقت دور می کنند و در نتیجه، رفتاری به دور از تقوا از آنان سرمی زند.

بنابراین، انسان بصیر افزون بر شناخت صحیح حق و باور قلبی به آن، باید دقت داشته باشد که عقل را حاکم و جهت دهندۀ گرایش های خود قرار دهد، نه وسوسه های شیطانی و نفس اماره را. ثمرۀاین فرآیند چیزی جز در مسیر کمال و آراسته بودن به رفتار متقین نیست.

خداوند نتیجۀ پیروی از هواها و گرایش های نفسانی را دوری از بصیرت می داند، آنجا که می فرماید:

«آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده، خداوند او را با آگاهی (بر اینکه شایستۀ هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده ای افکنده است؟با این حال چه کسی غیر از خدا می تواند او را هدایت کند؟آیا متذکر نمی شوید؟» (جاثیه: 23)

بنابراین، برای تحقق بصیرت، نباید محکوم گرایش ها و خواسته های نفسانی خود شویم، بلکه باید از حب و بغض هایی که بر قضاوت اثر می گذارند، آزاد باشیم. باید عقل را بر جایگاه قضاوت صحیح بنشانیم و محجوب هوس ها، عادت ها، حب و بغض های نفسانی و شیطانی نشویم. البته گرایش های آدمی به دو گونه بر او اثر می گذارند: یا در تحقق شناخت لازم برای بصیرت مؤثرند و مانع از فهم و شناخت دقیق حقیقت می شوند یا در مقام تسلیم و ایمان و پیروی از حق، اثرگذارند.

این انحراف ها یا گرایش های منفی، در طول تاریخ نمونه های بسیار دارند، یکی از گرایش های منفی که اگر مهار نشود، ضربۀ بسیار ویرانگری بر جامعۀ اسلامی می زند، تعصب قومی یا حزبی است. البته«تعصب» گرایشی است که دو رویکرد منفی و مثبت دارد.[14] هرچند این واژه به طور معمول در مفهوم افراطی و ناپسندش به کار می رود، ولی باید توجه داشت«تعصب» در برخی عرصه ها نه تنها عیب نیست، بلکه می تواند عامل سازنده ای برای فعالیت های اجتماعی باشد.

در اینجا به نمونه هایی تاریخی از تعصب های نکوهیده که مانع بصیرت بوده اند، اشاره می کنیم. جریان«صلح حدیبیه» یکی از شواهدی است که قرآن کریم به آن می پردازد و «تعصب نکوهیده» را یکی از عوامل مهم بازدارنده کفار از ایمان به خدا و پیامبر صلی اللّه علیه و آله و نیز تسلیم در برابر حق و عدالت معرفی می کند، آنجا که می فرماید:

به خاطر بیاورید هنگامی را که کافران در دل های خود خشم و نخوت جاهلیت داشتند و (در مقابل) خداوند، آرامش و سکینه را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به تقوا ملزم ساخت که از هرکس شایسته تر و اهل و محل آن بودند و خداوند به هرچیز عالم است. (فتح: 26)

این آیه دربارۀ افرادی است که به خاطر تعصب های جاهلی قومی و قبیله ای، مانع ورود پیامبر صلی اللّه علیه و آله و مؤمنان به خانۀ خدا و انجام دادن مراسم عمره و قربانی شدند. گرایش های منفی، آنان را به این قضات واداشت که چون مسلمانان در میدان جنگ پدران و برادران ما را کشته اند، حال اگر وارد سرزمین و خانه های ما شوند و سالم بازگردند، عرب دربارۀ ما چه خواهد گفت؟ و چه اعتبار و آبرویی برای ما باقی می ماند؟ این تعصب و خشم جاهلی، حتی مانع از آن شد که هنگام تنظیم صلح نامه حدیبیه، نام خدا را به صورت«بسم اللّه الرحمن الرحیم» بنویسند، بلکه متعصبان عرب«بسمک اللهم» را که از یادگارهای دوران گذشته عرب بود، به جایگزین آن آوردند و باز حتی لقب«رسول اللّه» را از کنار نام گرامی محمد صلی اللّه علیه و آله برداشتند.[15]

تعصب های نکوهیده قومی گاهی به حدی می رسد که انسان ها بر سر تعصب و فخرفروشی، به مردگان چنگ می زنند و با شمارش مردگان خود در قبرستان، در صدد شریف و برتر نمودن قبیله شان بر دیگر قبیله ها برمی آیند. شأن نزول سورۀ«تکاثر» همین گرایش منفی است.

تشخیص مصداق حق

بسیاری از افراد جامعه به ویژه خواص، حق را می شناسند و به آن ایمان دارند و در زندگی خود تقوا پیشه کرده اند، با این حال در جریان های سیاسی-اجتماعی به ویژه در رویدادها فتنه خیز، رفتاری به دور از بصیرت از آنان سر می زند. در طول تاریخ این گونه رفتارها در جوامع اسلامی فراوان دیده شده و تاریخ، گواه روشنی بر این بی بصیرتی بوده و هست. شاید بتوان میانجی گری مالک اشتر برای ماندن ابو موسی اشعری در مقام حاکمیت کوفه را از نمونه های نادرست در تطبیق حق دانست. مالک در یقین و ایمان به امامت حضرت و تقواپیشگی شخصیتی کم نظیر بود، ولی در این مصداق، اشتباه کرد و اشتباه او پیامد بسیار ناگواری برای اسلام داشت. برای مثال، آن زمانی که حضرت برای رویارویی با طلحه و زبیر از ابو موسی خواست نیرو آماده کند، اما ابو موسی به جای تجهیز لشکر علی علیه السّلام، این جنگ را فتنه خواند و از کوفیان خواست که در جنگ شرکت نکنند.[16]

بنا بر نقل ابن اثیر، حضرت بار دوم مالک را به کوفه فرستاد و به او فرمود: «شما طرف مشورت ما دربارۀ ابو موسی و در هرکاری بودی، برو کاری که خودت خراب کردی، درست کن.»[17]

این فرمان حضرت بدان علت بود که مالک چهرۀ منافقانه ابو موسی را کاملا بشناسد و به اشتباه خود پی ببرد.

البته این مؤلفۀ بصیرت بیشتر در خواص بروز و نمود دارد و عموم مردم اگر در مصداق حق و حقیقت اشتباهی داشته باشند، ناشی از اشتباه خواص است؛ چرا که به حکم عقل و حکم شرع، غیر متخصص باید در امور خود نزد متخصص برود و اگر متخصص و کارشناسان یا به تعبیر قرآن«اهل ذکر» بصیرت کافی نداشته باشند، مراجعه کنندگان نیز گرفتار بی بصیرتی خواهند شد.

اشتباه در تطبیق مصداق حق و تشخیص نادرست از مصداق حق را باید در امور ذیل جست وجو کرد:

مشتبه سازی

یکی از خاستگاه های اشتباه در تشخیص مصداق، حق جلوه داده باطل و مشتبه سازی جریان باطل به تصویر حق، برای افکار عمومی است. سردمداران باطل برای رسیدن به مقصود خود ابا ندارند که از هرابزاری بهره بگیرند تا اذهان مردم را به خود جلب کنند و توجیهی برای کارهایشان بیابند. آنان از ابزارهای رنگارنگ تبلیغاتی و موقعیت افراد سرشناس سود می جویند تا جریان را به نفع خود پیش ببرند و با حق جلوه دادن افکار و اندیشه های خود، عموم مردم و خواص را در تطبیق مصداق، به اشتباه بیندازند به همین علت نیز مولایمان علی علیه السّلام این گونه هشدار می دهد:

هرگاه که فتنه ها روی کنند، حق و باطل مشتبه شوند و آن گاه که پشت کنند، روی نشان دهند. همانا که فتنه ها را موجی هست همانند موج دریا و گردبادی هست همچون گردباد طوفان که به سرزمینی درآید و از سرزمینی بگذرد.[18]

همچنین علی علیه السّلام در ضمن نامه ای به معاویه می نویسد: «از شبهه افکنی و آمیختن آن به حق و باطل پرهیز کن؛ زیرا دیر زمانی است که فتنه، پرده بر خود افکنده و تیرگی های آن دیده ها را پوشانده است.»[19]

یکی از موج های فتنه انگیزی که عموم مردم، بلکه خواص جامعه را در خود غرق کرد و آنان را تشخیص مصداق حق دچار اشتباه شدند، موج فتنه جمل در رویارویی با حضرت علی علیه السّلام است. طلحه و زبیر و منافقان، در لوای عایشه با چنگ زدن به ابزارهای گوناگون همچون آیاتی که در شأن زنان پیامبر صلی اللّه علیه و آله نازل شده است و دیگر ابزارها، حق را بر مردم مشتبه ساختند و باطل را به گونه ای حق جلوه دادند که مردم بصره چنین گفتند: «جان هایمان را به شما بخشیدیم، حاضریم در اطاعت و جلب رضایت شما بمیریم.»

تشخیص ندادن مصداق حق و بی بصیرتی مردم از آنجا ناشی می شد که متولیان جریان باطل، با ترفندهای رنگارنگ، باطل را برای مردم حق جلوه دادند و در مشتبه سازی جریان باطل به تصویر حق، موفق شدند که افکار عمومی را به همان سویی بکشانند که خود می خواستند.

شخصیت زدگی

این امر، طبیعی است که انسان ها در طول زندگی خود مجذوب شخصیت های علمی، فرهنگی و انقلابی می شوند. گذشتۀ درخشان و چهرۀ موجّه و انقلابی این گونه افراد، دلیل گرایش و جذب مردم به آنهاست، ولی این پیشینه و ویژگی، حق مداری و حق گویی شخصیت ها را ضمانت نمی کند. از این رو، نباید حق و حقیقت را به شخصیت ها و افراد شناخت، بلکه باید حق را شناخت و با محک حق، عیار شخصیت ها را روشن ساخت.[20]

بی بصیرتی مردم کوفه در جنگ جمل، شاهد تاریخی خوبی برای شخصیت زندگی مردم است؛ چرا که پس از رسیدن نامه علی علیه السلام به دست کوفیان، آنان نظر فرماندارشان ابو موسی اشعری را جویا شدند. وی در پاسخ رهبر و حاکم اسلامی چنین گفت: «نرفتن به جنگ، حرکت در مسیر تأمین آخرت است و رفتن به جنگ، حرکت در مسیر تأمین دنیا است. هرکدام را که خواستید، اختیار کنید.»[21]

با توجه به گذشته و شخصیت فقهی-حکومتی ابو موسی، مردم کوفه در همراهی علی علیه السّلام سست شدند و تردید کردند، اما رفتار از روی بصیرت، این اقتضا را داشت که کوفیان شأن امام را درک کنند، به حق گرایش یابند و به مولا لبیک گویند، نه اینکه مجذوب شخصیت حاکم بی بصیرتی همچون ابو موسی شوند. نیز چنان از کلام او اثر بپذیرند که حضرت برای جمع کردن نیرو مجبور شود دو بار مالک اشتر و ابن عباس را به کوفه بفرستد و آنان هم توفیقی نیابند و سرانجام برای بار سوم امام حسن مجتبی علیه السّلام را با عمار یاسر راهی کنند تا حدود نه هزار یا شش هزار سرباز برای جنگ حاضر شوند.[22]

البته این نکته را باید در نظر گرفت که شخصیت زدگی همواره امری منفی نیست، بلکه برخی شخصیت ها همچون امامان معصومان علیهم السّلام به موجب عصمت و دوری از هرگناه و خطایی، می توانند ملاک تشخیص حق باشند. از این رو، در روایتی منقول از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله آمده است: «علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور حیثما دار.»[23] حتی برخی شخصیت هایی که معصوم نیستند ولی به نوعی معصومان(ع)، با کلامشان حقانیت آنها را تضمین کرده اند نیز این گونه اند. افرادی چون عمار که پیامبر اکرم(ص) در جایی چنین می فرماید: «عمار مع الحق و الحق مع عمار یدور معه حیث دار»[24]

بنابراین، شخص بصیر باید برای روشنی دل، حق محور باشد، نه شخص محور. هرچند برخی شخصیت ها به دلیل داشتن برخی ویژگی ها حق به شمار می روند، اما ملاک و معیار کلی برای بصیرت مندی این است که باید حق را شناخت و به دنبال آن، افراد و پیروان حق نیز شناخته خواهند شد.

فضای آلوده

تاریخ پر از داستان فرصت طلبانی است که با مسموم کردن فضا و جوّ اجتماع، در صدد بودند عموم مردم و حتی خواص را از شناختن مصداق حق و حقیقت دور و امر را بر آنان مشتبه کنند. اینان با ترفند و ابزارهای گوناگون اعم از تبلغ، تطمیع و تهدید هدف خود را عملی کردند و انسان ها را از مسیر کمال انسانی، بیرون بردند و در مسیر گمراهی قرار دادند. در زمان معاویه چنان فضا را مسموم و آلوده کرده بود که وقتی خبر شهادت حضرت علی علیه السّلام به شام رسید، مردم شام تعجب می کردند و می گفتند: «مگر علی نماز می خواند.»

در فضایی که منافقان و شبه افکنان می سازند و در صددند بدان وسیله مردم را از مسیر حق دور کنند، تشخیص مصداق حق از باطل بسیار دشوار است و مردم به طور طبیعی در پیدا کردن راه مستقیم دچار اشتباه می شوند. بنابراین، یکی از دستورهای چهارگانه شعیب نبی صلی اللّه علیه و آله به منافقان و کافران اهل مدین، این است که فضای اجتماع را شبهه ناک و فتنه انگیز نکنید، بر سر راه مردم ننشینید و آنها را تهدید نکنید، سد راه خدا نشوید و با القای شبهه ها راه مستقیم حق را در نظر آنها کج و ناراست نشان ندهید.[25]

 در همین باره قرآن کریم انسان ها را از هم نشینی با افرادی که فضای جامعه را مسموم می کنند و حق را به سخریه می گیرند، پرهیز می دهد و حکمت را این چنین بیان می کند:

خداوند در قرآن (این حکم را) بر شما فرستاده که هنگامی که بشنوید افرادی آیات خدا را انکار و استهزا می نمایند با آنها ننشینید تا به سخن دیگری بپردازند؛ زیرا در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود، خداوند منافقان و کافران را همگی در دوزخ جمع می کند. (نساء: 140)

یکی از رویدادهایی که در صدر اسلام فضا را آلوده و اذهان بسیاری از مردم و حتی خواص جامعه را از این آلودگی مسموم کرد، جریان قتل عثمان بود. منافقان به گونه ای فضا را آلوده کرده بودند که مردم در تشخیص مصداق حق دچار اشتباه شدند، در حالی که بسیاری از آنان به ویژه خواص جامعه، اسلام را به خوبی می شناختند و به آن ایمان داشتند.

آلودگی فضا این گونه فراهم شد که در زمان خلافت عثمان، به دلیل اعمال تعصب های قومی-قبیله ای که عثمان و مشاهده نابرابری در تقسیم بیت المال و بی کفایتی والیان و حاکمان منصوب توسط عثمان، صبر مردم ممالک اسلامی به سر آمد و زمینه های نارضایتی مردم را فراهم آورد. در این میان، عایشه قصد داشت خلافت را برای برادرزاده اش طلحه به چنگ آورد. معاویه نیز مترصد بود تا از این موقعیت آماده خلافت را به دست بگیرد و زخم های ناشی از عقده های و کینه های چندین ساله خود را بهبود ببخشند.

از آنجا که مردم نقش تأییدکننده را در تشکیل حکومت ایفا می کردند و عموم مردم به علی علیه السّلام اقبال داشتند آن حضرت به عنوان ولی امر مسلمانان شناخته شد و در رأس حکومت اسلامی قرار گرفت و آنان به اهداف خود نرسیدند. بدین ترتیب، حسودان و منافقان را به شدت برانگیخت تا با هردست آویزی که می شود، چهرۀ علی علیه السّلام را تخریب کنند.

بدین منظور، سردمداران نفاق یعنی عایشه، طلحه و زبیر در عراق و نیز معاویه در شام، با متهم کردن حضرت علی علیه السّلام به قتل عثمان موجی را در جامعه ایجاد و فضای را بر ضد حضرت مسموم کردند.[26] با اینکه در تاریخ ثبت است حضرت علی علیه السلام از مخالفان قتل عثمان بود و حتی به عثمان آب رساند و در صدد بود حصر عثمان به هروسیله ای که هست، شکسته شود، طلحه که آب را بر عثمان بسته بود، خون خواه عثمان شد.[27]

در فضایی که عایشه و اقوامش، طلحه و زبیر، درست کردند، مردم در تشخیص مصداق حق از باطل درماندند و پیامد این بی بصیرتی مردم، رویارویی عایشه و طلحه و زبیر با علی علیه السّلام در جنگ جمل شد. معاویه نیز در شام با ترفندهای زیرکانه، فضای جامعه را آلوده می کرد و با سیاست فریب کارانه ای خود را خون خواه عثمان می خواند. وی از آیات قرآن نیز برای نیرنگ زدن به عوام و مسموم کردن فضا بهره می برد. در کتاب مستند وقعه صفین چنین آمده که چون منادی، مردم را برای نماز جماعت ندا داد، معاویه بر منبر رفت و خطبه ای خواند. در آن خطبه، معاویه چنین می گوید:

ای مردم شما می دانید که من خلیفه امیر مؤمنان، عمر بن خطاب و عثمان بن عفان، بر شما هستم و هرگز هیچ یک از شما را به کار زشت وا نداشته ام و می دانید که من ولیّ خون عثمان هستم که بی گناه کشته شده است و خداوند می گوید:

«و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل إنّه کان منصورا....»

سپس مردم شام همگی برخاستند و به خون خواهی عثمان پاسخ دادند و بر این قرار با او بیعت کردند و به وی اطمینان دادند که در این راه از جان و مال خویش می گذرند تا انتقام خون او را بگیرند یا خداوند جانشان را بستاند.[28]

در این فضای آلوده، مردمی که هم از جهت مکانی و هم از جهت معنوی از اهل بیت علیهم السّلام دور بودند، در تشخیص مصداق حق دچار اشتباه شدند و چه بسا خواص این جامعه که شناخت و ایمان بالا نیز داشتند، در این واقعه، رفتاری به دور از بصیرت انجام دادند و نتیجه این بی بصیرتی، رویارویی با مولی الموحدین علی علیه السّلام در جنگ طولانی مدت صفین بود.

البته یادآوری می شود دو زمینه برای آلوده کردن فضا و متهم نمودن حضرت علی علیه السّلام به قتل عثمان فراهم بود: یکی اینکه مولا به شیوۀ حکومت داری عثمان به ویژه کارگزاران او انتقاد داشت و دیگر اینکه برخی از یاران حضرت، مانند محمد بن ابی بکر در زمرۀ قیام کنندگان بر ضد عثمان بودند و در محاصره کردن عثمان در خانه اش، نقش مؤثر داشتند.

اثرپذیری از نزدیکان

آن گونه که از واژۀ «انسان» به دست می آید، انسان به طور فطری خواهان انس گرفتن و برقراری ارتباط با دیگران است. لازمۀ ارتباط با دیگران نیز اثرپذیری از آنهاست، اعم از اینکه ارتباط با خانواده یا دوستان یا... باشد. البته هرچه ارتباط با نزدیکان بیشتر باشد، اثرپذیری عمیق تر خواهد بود. بنابراین، اثرپذیری از خانواده و دوستان امری عادی و انکار نکردنی است. در این میان، خانواده ها یا دوستان، گاه یارای انسان در پیمودن مسیر کمال هستند و گاه آنها انسان را از مسیر کمال منحرف می کنند و به جای دوست بودن، دشمن انسان می شوند.

زهیر بن قین شخصیتی است که همسر او نقش بسزایی در کمال وی داشت. زهیر از نظر عقیده، عثمانی و خون خواه او بود و به اهل بیت رسول خدا علیهم السّلام چندان اعتقادی نداشت. او در ذی الحجه سال 06 ق به حج رفته بود. در همان روزهایی که امام حسین علیه السّلام به کوفه می رفت، زهیر مراسم حج را به پایان برده و در حال بازگشت به وطن بود. کاروان امام علیه السّلام به دلیل فزونی همراهان و توقف های زیاد، حرکت کندتری داشتند و زهیر بی آنکه خود بخواهد، به کاروان کربلا رسید و هم سفر آنان شد.

یکی از همراهان زهیر روایت می کند که وقتی از مکه بیرون آمدیم، از همان راهی می رفتیم که امام حسین علیه السّلام می رفت، ولی هرگز نمی خواستیم با او روبه رو شویم. وقتی کاروان امام حسین علیه السّلام حرکت می کرد، زهیر می ایستاد و هنگامی که امام توقف می کرد، زهیر به راه می افتاد و از کنار او می گذشت. در یکی از منزل ها ناچار شدیم با امام در یکجا توقف کنیم. ابا عبد اللّه علیه السّلام در یک طرف چادر زد و ما در طرفی دیگر. مشغول خوردن ناهار بودیم که دیدیم فرستادۀ امام به سوی ما می آید. منتظر شدیم تا رسید. سلام کرد و داخل شد. فرستادۀ حضرت به زهیر گفت: ابا عبد اللّه علیه السلام می خواهد تو را ببیند. ما چنان از این خبر ناراحت شدیم که هرکس هرچه در دست داشت، به زمین انداخت.

همه مبهوت و بی حرکت نشستیم. دلهم همسر زهیر گفت: سبحان اللّه!پسر رسول خدا به دنبال تو فرستاده است و تو به نزد او نمی روی؟برخیز و به سوی او برو، سخنانش را گوش کن و بازگرد. زهیر با ناراحتی رفت. طولی نکشید که برگشت، در حالی که صورتش از خوشحالی برق می زد. دستور داد چادر و وسایلش را به نزدیک خیمه گاه امام حسین علیه السلام منتقل کنند. آن گاه به همسرش گفت: تو را طلاق می دهم تا به خویشانت بپیوندی، من دوست ندارم به خاطر من گرفتار شوی. سپس به امام حسین علیه السّلام پیوست و همراه آن حضرت بود تا شهید شد.[29]

زهیر به علت اثرپذیری درست از همسرش، در تشخیص مصداق حق اشتباه نکرد و عاقبت به خیر شد، اما بسیاری از کوفیان متأثر از همسران خود، فرستادۀ امام حسین علیه السّلام، مسلم بن عقیل، را تنها گذاشتند و در امتحان الهی مردود و در تشخیص مصداق حق دچار اشتباه شدند. آنان هرچند امام و فرستاده اش را خوب می شناختند و به او ایمان داشتند، اشتباه کردند. خداوند در کتاب آسمانی قرآن دربارۀ کسانی که با اثرپذیری از نزدیکان خود در مسیر باطل قرار می گیرند، چنین می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشید.» (تغابن: 14)

البته دشمنی خانواده و نزدیکان گاه در لباس دوستی است و خدمت گزاری به نظر می رسد، گاه با نیت منفی و قصد دشمنی انجام می گیرد و گاه به قصد منافع خویشتن. بنابراین وقتی انسان بر سر دوراهی قرار می گیرد که راهی به سوی خدا می رود و راهی به سوی زن و فرزند، باید در گزینش شک نکند که رضای حق بر همه چیز مقدّم است؛ چرا که نجات دنیا و آخرت در خشنودی خداست. همچنین دربارۀ دوستانی که زمینۀ گمراهی انسان را فراهم می آورند و ثمرۀ دوستی با آنان پیدا نکردن مصداق حق است، خداوند چنین می فرماید:

و به خاطر بیاور روزی را که ظالم، دست خویش را از شدت حسرت به دندان می گزد و می گوید: ای کاش با رسول خدا راهی برگزیده بودم. ای وای بر من!کاش فلان(شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نکرده بودم! او مرا از یاد حق گمراه ساخت، پس از آنکه آگاهی به سراغ من آمده بود و البته شیطان همیشه مخذول کننده انسان بوده است. (فرقان: 27-29)

شأن نزول این آیه آن است که در عصر پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و اله در میان مشرکان دو نفر به نام های عقبه و ابی با هم دوست بودند. هرزمان عقبه از سفر می آمد، غذایی ترتیب می داد و اشراف قومش را دعوت می کرد و در عین حال دوست می داشت به محضر پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله برسد، هرچند اسلام را نپذیرفته بود. روزی عقبه از سفر آمد و مثل هربار غذا تهیه کرد و دوستان را به مهمانی خواند از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله نیز دعوت نمود. هنگامی که سفره را گستردند و غذا حاضر شد، پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله فرمود: من از غذای تو نمی خورم تا شهادت به وحدانیت خدا و رسالت من دهی. عقبه شهادتین بر زبان جاری کرد.

این خبر به گوش دوستش ابی رسید. او گفت: ای عقبه از آیینت منحرف شدی؟گفت: نه، به خدا سوگند من منحرف نشدم، ولی مردی بر من وارد شد که حاضر نبود از غذایم بخورد، جز اینکه شهادتین بگویم. من از این شرم داشتم که او از سر سفرۀ من برخیزد، بی آنکه غذا خورده باشد، از این رو، شهادت ددم!ابی گفت: من هرگز از تو راضی نمی شوم، مگر اینکه در برابر او بایستی و سخت توهین کنی!عقبه این کار را کرد و مرتد شد و سرانجام در جنگ بدر در صف کفار به قتل رسید و رفیقش ابی نیز در روز جنگ احد کشته شد.[30]

درون نگری و جزئی نگری

برخی افراد هنگامی که در متن و مرکز فتنه قرار می گیرند، نمی توانند مصداق حق را درست تشخیص دهند. این نکته بدین معنا نیست که انسان نباید در متن فتنه قرار گیرد و از رویدادهای فتنه جو فراری باشد، بلکه یعنی انسان باید به رخدادهای پیرامونش، نگرش بیرونی داشته باشد. در واقع برای داوری و قضاوت در حوادث فتنه خیز، برون نگر و کل نگر و جامع نگر باشد، نه درون نگر و جزیی نگر. انسان بصیر در موج فتنه قرار نمی گیرد، بلکه سوار بر موج می شود و از بیرون فتنه و با دیدی کلی رویدادها را می بیند تا بتواند درستی داوری کند و مصداق حق را از باطل تشخیص دهد.

درون نگری و جزئی نگری آرام آرام انسان را با فتنه و فتنه جویان همراه می کند، قدرت تشخیص حق را از تشنگان حق می ستاند و در بیابان پر از سراب رها می کند و البته سرانجامی نیز جز سردرگمی و تحیر در دست یابی به حق و حقیقت نخواهد داشت. پس از جنگ جمل، علی علیه السّلام افرادی همچون اسامة بن زید، زید بن ثابت و سعد بن ابی وقاص را که از جنگ جمل کناره گیری کرده بودند، سرزنش کرد. در میان سخنرانی حضرت، مالک بن حبیب که یکی از فرماندهان جنگ جمل بود، بر اثر دید جزئی و محدودش، از جای برخاست و کناره گیران از جنگ را مستوجب قتل دانست و با زبانی تلخ چنین گفت: «قسم به خدا که اگر دستور دهی، آنها به قتل می رسانیم.» در این میان، مولا با نگرش جامعی که داشت، کلام مالک را برید و به او فرمود: «از مرز تجاوز کردی و از حد گذشته ای و در جنگ و نزاع غرق شده ای.»

مالک بن حبیب برای توجیه کلام خود، به سخت گیری بر دشمن در مواقع خطر تمسک کرد، اما حضرت با استناد به آیۀ 33 سورۀ بنی اسرائیل او را متوجه خطایش کرد، آنجا حضرت حق می فرماید:

و کسی را که خداوند خونش را حرام شمرده، به قتل نرسانید جز به حق، و آن کس که مظلم کشته شده، برای ولیّ او سلطه(حق قصاص) قرار دادیم، اما در قتل اسرافن نکند. چرا که او حمایت می شود.

دوری از واقعیت های اجتماعی

این خاستگاه در خواص جامعه تصور بیشتری دارد، کسانی که خود را تافتۀ جدا بافته می انگارند و می پندارند با حق و حقیقت رابطه ای ویژه دارند و حق در پیشگاه آنان و به دنبال آنهاست و در واقع تفسیر حق، به دست آنان و تعیین مصداق حق، با آنان انجام شود و حال آنکه اجتماع، واقعیت هایی را بر خلاف پندار اینان نمایان می کند و با زبان بی زبانی به آنان می گوید: کجایید که مردم عوام در تشخیص حق از شما پیشی می گیرند و نقش خواص بابصیرت را بازی می کنند. این عوام خواص نما از بیرون معرکه رفتار شما را می بیند و از رفتار شما انگشت حیرت به دهان می گیرند. این اجتماع بابصیرت، مردمی هستند که در تشخیص حق، به رهبر وثیق و امین تکیه داشته اند. اگر در این ورطه فتنه انگیز، خواص به هوش نیایند و مدهوش اندیشه های خود باشند، نه تنها خود را در منجلاب افکار منحرف خویش غرق می کنند، عده ای از مریدان عوام خود را نیز به همراه خود در غرقگاه باطل غرق و این گونه، دست آویزی برای دشمنان فراهمی می کنند.

در زمان حکومت علی علیه السّلام بسیاری از خواص از واقعیت های اجتماعی به دور بودند. سعد بن ابی وقاص ها و زید بن ثابت ها و... به افرادی همچون عایشه، طلحه و زبیر که با گذشته به ظاهر درخشانشان در رکاب رسول خدا صلی اللّه علیه و آله بودند، اعتقاد و ارادت داشتند و به باور ایشان، جنگ با آنها به دور از انصاف بود. در برابر این سخن باید گفت این گونه افراد گرچه زمانی از راسخان در ایمان شمرده می شند، دنیا با فریب کاری اش آنها را به دام خود انداخت و از اسلام تنها اسمی به ارث بردند و در زمرۀ مسلمانان شناسنامه ای قرار گرفتند، هرچند افرادی مثل معاویة بن ابی سفیان از ابتدا اسلام شناسنامه ای داشتند و تنها به ظاهر مسلمان شده بودند. از این رو، امیر مؤمنان علی علیه السّلام، در جریان جنگ صفین چنین بصیرت بخشی می کند که زمانی دشمنان با اصل اسلام و قرآن مخالف بودند(عصر تنزیل) و زمانی دشمنان، در پوشش اسلام، با نفاق و انحراف از مسیر حق، با اسلام دشمنی می کنند (عصر تأویل). حضرت علی علیه السّلام این بصیرت بخشی را این گونه بیان می کند: «وضع چنان شد که ما با برادرانمان در اسلامی بجنگیم؛ زیرا گمراهی و کجی و شبهه و تأویل ناروا در اسلام راه یافته است».[31]

جناب عمار در جنگ صفین، همین سفارش حضرت را با این بیان مطرح می کند:

«نحن ضربناکم علی تنزیله فالیوم نضربکم علی تأویله»[32]

ما با شما روزی بر سر نزول قرآن و حقائقش جنگ داشتیم و امروز به خاطر تأویل و تحریف آن با شما می جنگیم.

نتیجه گیری

جامعه اسلامی برای رسیدن به تکامل حقیقی که آرمان همۀ عدالت خواهان است، باید رفتارش با«بصیرت» باشد. بدین منظور، جامعۀ اسلامی افزون بر دست یابی به شناخت عمیق از دین مبین اسلام و ژرف نگری در مبانی اندیشه های اسلامی، به دانسته های عقیدتی، اخلاقی و شرعی دین اسلام باید ایمان قوی و باور قلبی داشته باشد.

در ادامه، ضروری است که جامعه گرایش ها و خواسته های منفی خود را مهار کند و جویای تقوای الهی باشد. جامعۀ خواهان بصیرت، در کنار این سه ویژگی، سزاوار است که در تطبیق داده های شناختی و اعتقادی و عملی، بر مصداق ها و جریان ها با کمال دقت نظر کند، دچار اشتباه نشود و از لغزش هایی که انسان را در پرتگاه گمراهی می اندازند، به دور باشد تا مصداق حق را درست تشخیص دهد.

البته باید توجه داشت که تحقق این شرایط برای عموم جامعۀ اسلامی، امری بسیار دشوار است؛ چرا که ظرفیت کافی برای کارشناسی در امور دینی با شرایط بیان شده، برای عموم جامعۀ اسلامی فراهم نیست و تنها عده ای می توانند در تحقق این چهار مؤلفه (شناخت، ایمان، تقوا و تشخیص مصداق حق) موفق باشند.

در این میان، برای عموم مردم بصیرت به گونه ای دیگر شکل می گیرد. شکل بصیرت یابی در عموم مردم بنا بر دیدگاه عقل و شرع، مراجعه به کارشناس و خبره است.

عموم جامعۀ اسلامی در جریان های فتنه گون اجتماعی، چشم به خواص جامعه می دوزند که با راهنمایی های دلسوزانه، آنها را در تشخیص حق یاری کنند تا رفتاری بابصیرت داشته باشند. بنابراین، نقش خواص در انجام دادن رفتار بصیرت گونه، نقش مهمی است و خواص جامعه باید در صدد کسب بصیرت باشند تا در پرتو بصیرت، در جریان های فتنه گون، چراغ راه عموم مردم شوند.

پیامد رفتار مبتنی بر بصیرت در جامعۀ اسلامی، چیزی جز زمینه سازی برای تحقق آرمان همیشگی بشر نیست؛ آرمانی که به دست توانمند مهدی موعود عجل اللّه تعالی فرجه عملی خواهد شد و هرچه از چهار ویژگی و مؤلفۀ بصیرت دوری جوییم، از تحقق و برپایی عدل جهانی فاصله گرفته ایم. به امید تحقق جامعه ای پر از داد مهدی موعود عجل اللّه تعالی فرجه که در سایۀ رفتار بصیرت گونه جامعۀ اسلامی، انجام پذیر است.

منابع

ابن ابی الحدید، ابو حامد، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، قم، مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی، 1404 ق.

ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، اسد الغابه، تحقیق محمد ابراهیم البنا و همکاران، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1409 ق.

ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.

ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دار الجبل، 1411 ق.

ابن کثیر، السیره النبویه، ط. الثالثه، بیروت، دار الرائد العربی، 1407 ق.

ابن هشام، السیره النبویه، بیروت، دار احیاء التراث، 1407 ق.

ابی جعفر محمد بن الحسن طوسی، التهذیب، نجف، دار الکتب الاسلامیه، 1378 ق.

بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بغداد، مکتبه المثنی، 1355.

جمعی از نویسندگان(آذربایجانی، سالاری فر، عباسی، کاویانی، موسوی اصل) زیر نظر حجت الاسلام و المسلمین غروی و دکتر محمد کریم خداپناهی، روانشناسی اجتماعی با نگرش به منابع اسلامی، تهران، سمت-قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1382.

جمعی از نویسندگان، زیر نظر آیت اللّه مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1362.

حسن بن یوسف(علامه حلی)، کشف الیقین فی فضائل امیر المؤمنین علیه السلام، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1369.

حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، قم، مجاهدین، 1385 ق.

دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1337.

دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، قم، ذوی القربی، 1385.

دینوری، احمد بن داود، الاخبار الطوال، قم، امیر، 1368 ق.

سلیمانی، جواد، مقتل ابن مخنف، تحقیق محمد هادی یوسفی غروی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سرّه، 1389.

شریفی، احمد حسین، موج فتنه، تهران، اندیشه جوان، 1388.

شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، قم، آل البیت علیهم السّلام، 1412 ق.

شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، قم، جامعه مدرسین، 1413 ق.

صدر الدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، ترجمه اسفار اربعه، مترجم محمد خواجوی، تهران، مولی، 1378-

طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، قم، جامعه مدرسین 1363.

طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ط. الثانیه، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1408 ق.

فرات بن ابراهیم الکوفی، تفسیر فرات الکوفی، نجف، حیدریه، بی تا.

کشی، (محمد بن عمر)، رجال کشی، کربلا، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بی تا.

کلینی، محمد بن یعقوب، الروضه من الکافی، ط. الثانیه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1389 ق.

مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق.

محمودی، محمد باقر، نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه، بیروت، دار التعارف، 1369 ق.

مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، تصحیح عبد اللّه اسماعیل الصاوی، قاهره، دار الصاوی، 1317.

مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، تحقیق محمد محیی الدین عبد الحمید، بیروت، دار الفکر، 1409 ق.

محمد تقی مصباح، اخلاق در قرآن، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سرّه، 1378.

محمد تقی مصباح، خداشناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سرّه، 1367.

محمد تقی مصباح، راه و راهنماشناسی، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدس سرّه، 1389.

مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، تهران، بنگاه و ترجمه و نشر کتاب، 1360.

معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، امیر کبیر، 1362.

معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، امیر کبیر، 1362.

مفید، محمد بن محمد، تحقیق سید علی میر شریفی، ط. الثالثه، قم، مکتبة العلام الاسلامی، 1415 ق.

مفید، محمد بن محمد، الجعل النصره فی حربه البصره، النجف، المطبعه الحیدریه، بی تا.

منقری، نصر بن مزاحم، وقعة الصفین، تحقیق عبد السلام، محمد هارون، ط. الثانیه، قم، مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی، 1403 ق.

موفق بن احمد، اخطب خوارزم، مقتل خوارزمی، نجف، مطبعه الزهراء علیها السّلام، 1367 ق.

نقیب زاده، احمد، درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی، تهران، سمت، 9731-

یعقوبی، احمد، تاریخ الیعقوبی، قم، شریف الرضی، 1414 ق.

پی نوشت ها

[1] نهج البلاغه، خطبه 97  

[2] محمد معین، فرهنگ معین، ج 1، ص 546.

[3] ر. ک: شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 72، ص 161

[4] نهج البلاغه، خطبه 50.

[5] احمد نقیب زاده، درآمدی بر جامعه شناسی سیاسی، ص 228 -230.

[6] نهج البلاغه، خطبه 1.

[7] ر. ک: ملا صدرا، اسفار الاربعه، ج 6، ص 7 و تفسیر صدر المتالهین، ج 1، ص 25.

[8] ر. ک: سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 18، ص 195.

[9] ر. ک: محمد تقی مصباح، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 174.

[10] میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل7ج 11، ص 144.

[11] محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 5، ص 32.

[12] ر. ک: مکارم شیرازی، و همکاران، تفسیر نمونه، ج 15، ص 412-420.

[13] ر. ک: علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 248؛ همو، مروج الذهب، ج 2، ص 395.

[14] ر. ک: نهج البلاغه، خطبه 192(قاصعه).

[15] ر. ک: سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 18، ص 289؛ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 22، ص 96.

[16] ر. ک: مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 367-368؛ احمد یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 275-276؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 326 -327؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص 307.

[17] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 327.

[18] نهج البلاغه، خطبه 93

[19] همان، نامه 65

[20] ر. ک: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 04، ص 621؛ محمد بن حسن دیلمی، ارشاد القلوب، ج 2، ص 296

[21] ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 326

[22] احمد یعقوبی، همان، ج 2، ص 326

[23] محمد باقر مجلسی، بحار الارنوار، ج 01، ص 433.

[24] همان، ج 44، ص 33.

[25] ر. ک: ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج 4، ص 171-172.

[26] ر. ک: شیخ مفید، الجمل، ص 178-179-304-305-306-315

[27] ر. ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الشرف، ج 5 ص 69-71.

[28] نصر بن مزاحم منقری، وقعة الصفین، ص 32-33

[29] ر. ک: احمد بن داود دینوری، الاخبار الطوال، ص 246-147؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 303؛ موفق بن احمد، اخطب خوارزم، مقتل خوارزمی، ج 1، ص 345.

[30] ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج 15، ص 69-70.

[31] نهج البلاغه، خطبه 122

[32] مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 193؛ منقری، وقعة صفین، ص 341.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان