ماهان شبکه ایرانیان

نسل هزاره اقتصاد را نابود نکرد؛ اقتصاد نسل هزاره را نابود کرد/ نسل هزاره با وعده‌ی افزایش دستمزدها، مسکن و خودرو بزرگ شدند، اما چیزی گیرشان نیامد

پایگاه خبری تحلیلی فردا:

نسل هزاره اقتصاد را نابود نکرد؛ اقتصاد نسل هزاره را نابود کرد

نظام آمریکا نسل هزاره را به بدهکاری کشانده، دستمزدهایشان را کم کرده، آن‌ها را از خانه خریدن بازداشته و با این حال آن‌ها را برای همه‌چیز مقصر می‌داند.

هر وقت اعلام می‌شود یک نهاد قدیمی آمریکایی رسانه‌های خبری همیشه یک مظنون همیشگی را به دادگاه افکار عمومی معرفی می‌کنند: نسل هزاره.


بیش از 80 میلیونی انسانی که در آمریکا طی سال‌های اوایل دهه‌ی 80 تا اواخر دهه‌ی نود میلادی به دنیا آمده‌اند متهم به نابودی چندین نماد زندگی مدرن هستند. فهرست نماد‌های نابود شده شامل گلف، فروشگاه‌های بزرگ، ساندویچ‌های مک‌رپ مک‌دونالد و تن ماهی می‌شود. نسل هزاره دستمال سفره را پاره کردند، سس مایونز را به دور انداختند و از روی لطف طلاق و رفتن به رستوران‌های اپل‌بیز را قبح زدایی کردند پیش از آنکه جرمی پست‌مدرن مرتکب شوند: «آیا نسل هزاره‌ای‌ها خوشبختی را کشته‌اند؟»


با پایین آمدن نرخ قتل و کشتار در سطح ملی در بلند مدت، ممکن است حتی گفته شود آیا نسل هزاره‌ای‌ها کشتن را کشته‌اند؟!


اما بر اساس یک گزارش جدید که اقتصاددان‌های فدرال رزرو نوشته‌اند، این ژانر از تحلیل‌های خبری تخیل محض است.


وقتی محققان عادات پول خرج کردن و مصرف نسل هزاره را با جوان‌های سال‌های گذشته مانند نسل بعد از جنگ جهانی دوم و نسل ایکس (نسلی که بعد از انفجار جمعیتی بعد از جنگ جهانی دوم و در فاصله‌ی سال‌های دهه‌ی 60 تا 80 میلادی در آمریکا به دنیا آمده‌اند) مقایسه می‌کنند به این نتیجه رسیدند که «به نظر نمی‌رسد ترجیحات مصرف در نسل هزاره‌ای‌ها تفاوت معناداری با نسل‌های گذشته داشته باشد.» آن‌ها همچنین دریافته‌اند که «نسل هزاره در مقایسه با نسل‌های قبل از خود از رفاه کمتری برخوردار است، زیرا دریافتی پایین‌تری دارد، دارایی‌های کمتری دارد و ثروتش اندک‌تر است.»


نسل هزاره بلایی سر اقتصاد نیاورده‌اند، این اقتصاد است که بلا بر سر آن‌ها آورده است.


سابقه‌ی من با این اتهامات به چندین سال قبل باز می‌گردد.


در سال 2012 من با همکاری جردن وایزمن یک یادداشت در آتلانتیک منتشر کردم با عنوان «ارزان‌ترین نسل». تیتر – که ما را به دردسر هم انداخت، چون بیشتر مردم فقط تیتر را می‌خوانند – کمی کژتابی داشت. سؤال عمیق‌تری آن یادداشت این بود که آیا رکود بزرگ (بحران مالی 2008) ممکن است سلیقه‌ی افراد جوان را در مورد خانه و ماشین که دو تا از حیاتی‌ترین موتور‌های محرک اقتصادی هستند، برای همیشه تغییر داده باشد؟
سال‌های سال رسانه‌های گوناگون از جمله واشنگتن پست همیشه گزارش می‌کردند که افراد جوان ماشین و خانه‌ی کمتری در مقایسه با نسل‌های گذشته در مقطع مشابه سنی می‌خرند. در سال 2016، حدود 34 درصد آمریکایی‌هایی زیر 35 سال صاحب خانه بودند در حالی که در نسل بعد از جنگ جهانی دوم و نسل ایکس این مقدار 50 درصد بود.


اما واقعیت این است که اینکه جوانان خانه و ماشین کمتری می‌خرند ثابت نمی‌کند که آن‌ها کمتر ماشین و خانه می‌خواهند. احتمالاً معنای آن به شکل خیلی ساده این است که آن‌ها نمی‌توانند خانه و ماشین بخرند. این نتیجه‌گیری دومی حالا توسط تحقیقی که فدرال رزرو انجام داده تأیید می‌شود.


اقتصاددانان فدرال رزرو دریافتند که نرخ پایین مالکیت خانه در بین نسل هزاره کاملاً به میزان درآمد آن‌ها و قابل استطاعت بودن مسکن برمی‌گردد. جوانان نسل بعد از جنگ و جوانان نسل ایکس در مقاطع مشابه از چرخه‌ی زندگی به میزان چشمگیری بیشتری پول درمی‌آوردند. اقتصاددانان می‌گویند با کنترل متغیر‌های درآمد و اشتغال همه‌ی تفاوت‌های بین نسلی از بین می‌رود.


کمتر قابل استطاعت بودن مسکن نسبت به قبل هم عامل مهم دیگر است. طبق اعلام مرکز مطالعات مسکن دانشگاه هاروارد، قیمت فروش معمولی یک خانه‌ی تک خانواری در سال 2017، 4.2 برابر بیشتر از درآمد متوسط خانوار است؛ این مقدار 30 درصد بیشتر از قیمت در سال 1988 است. این مقدار در بعضی شهر‌ها حتی بدتر است. از اواخر دهه‌ی 80 میلادی نسبت‌های قیمت به درآمد در نواحی کلان‌شهری مانند میامی، دنور و سیاتل دو برابر شده است. در سان فرانسیسکو، قیمت متوسط مسکن تنها در عرض 5 سال دو برابر شده است و به 1.6 میلیون دلار رسیده است.


در مورد خودرو: گزارش‌های خبری گاهی پی می‌برند که متوسط سن خریداران خودروی نو به سرعت در حال افزایش است که معنای ظاهری آن این است که جوانان علاقه‌ای به خودرو ندارند. اما اقتصاددان فدرال رزرو به نام کریستوفر کورتز در چندین مطالعه نشان داده است که این اطلاعات گمراه‌کننده هستند. جوانان امروزی در واقع به همان تعداد سرانه ماشین می‌خرند که در سال 2005 می‌خریدند، در اوج حباب مسکن. متوسط سن خریداران خودرو در حال بالا رفتن است عمدتاً به این دلیل که آمریکایی‌های مسن‌تر از 55 سال در حال حاضر بیش از زمان 20 سال پیششان ماشین می‌خرند. در 1995 آمریکایی‌های بالای 55 سال حدوداً یک سوم همه‌ی خودرو‌های جدید را می‌خریدند. این مقدار امروز به دوسوم رسیده است.


این واقعیت هم صحیح است که نسل هزاره پول کمتری از نسل‌های گذشته در حمل و نقل خرج می‌کنند، اما همه کمتر پول خرج می‌کنند؛ بر اساس آمار فدرال رزرو، میزان کل هزینه‌کرد در بخش حمل‌ونقل کاهش یافته است چنانکه سهم حمل‌ونقل از بودجه‌ی یک خانوار معمولی در 30 سال گذشته 5 درصد کمتر شده است. شاید به این دلیل که افراد ماشین‌هایشان را مدت بیشتری نگه می‌دارند یا خودرو‌های بهره‌ورتری دارند که نیاز کمتری به تعمیر و به‌روزرسانی دارند. یا شاید نتیجه‌ی کاهش قیمت خودروی جدید بر اثر پیمان تجارت آزاد در آمریکای شمالی باشد که فرآیند تولید خودرو را به مکزیک منتقل شد.
اقتصاددانان نهایتاً دریافتند «هیچ مدرکی مبنی بر اینکه نسل هزاره ترجیحاتی دارد که بر اساس آن کمتر از نسل‌های گذشته ماشین بخرد وجود ندارد.» پرونده بسته شد.


این دیگر یک وضعیت عادی برای نسل هزاره شده که به خاطر تغییرات تلخی که در فرهنگ و اقتصاد رخ داده سرزنش شوند در حالی که تنها جرم آن‌ها این است که مثل بقیه رفتار کرده‌اند. به عنوان مثال، سال گذشته وال‌استریت ژورنال گزارشی منتشر کرد که در آن افراد جوان را مسئول تعطیلی فروشگاه‌های خواروبار فروشی اعلام کرد. مدرک؟ مصرف کنندگان بین سنین 25 تا 34 سال در خواروبار فروشی‌های سنتی کمتر پول خرج می‌کنند در مقایسه با نسل والدینشان در 1990. نقد جدی‌ای به نظر می‌رسد. اما با بررسی دقیق‌تر رکود فروشگاه‌های خواروبار فروشی یک داستان پیچیده دارد که تقریباً همه در آن نقش دارند. آمریکایی‌ها در همه‌ی سنین بیشتر به فروشگاه‌های ارزان‌قیمت مانند CVS و فروشگاه‌های بزرگ مانند وال‌مارت برای تهیه‌ی مواد غذایی خانه متکی هستند و این چنین فروشگاه‌هایی معمولاً جزو فروشگاه‌های خواروبار فروشی در آمار دولتی به حساب نمی‌آیند. علاوه براین، آمریکایی‌ها در همه‌ی سنین بیشتر از قبل در رستوران غذا می‌خورند. کدام گروه جمعیتی سریع‌تر از سایرین به پول خرج کردن در رستوران‌ها متمایل شده؟ نه 20 ساله‌ها بلکه افراد بالای 65 سال.


در تصویر بزرگ‌تر – از خودرو و مسکن گرفته تا رستوران و خواروبارفروشی – نسل هزاره، قاتلان سریالی نیستند، آن‌ها سپر بلا هستند.


اگر تنها یک دسته‌بندی وجود داشته باشد که نسل متولد اوایل دهه‌ی 80 تا اواخر دهه‌ی 90 واقعاً در آن متفاوت باشند، آن سیاست است.


جوانان نه تنها نسبت به کل کشور در طیف چپ قرار می‌گیرند بلکه در مقایسه با جوانان نسل‌های گذشته هم چپ هستند. در انتخابات ملی، نسل هزاره با فاصله‌ای بی‌سابقه به سود دموکرات‌ها و علیه جمهوری‌خواهان رأی داده‌اند. آن‌ها نسبت به شاخه‌های متنوع سوسیالیسم بسیار گشوده‌تر هستند از جمله سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم دموکراتیک. همان‌طور که قبلاً هم در مورد دیدگاه‌های سیاسی نسل هزاره در سال 2016 نوشته‌ام آن‌ها هم حس می‌کنند نسل سوخته‌ی آمریکا هستند و هم حس می‌کنند نگهبانان اخلاقی جامعه هستند، واقعیتی که بابت آن پولی دریافت نمی‌کنند، اما آن‌ها را در موقعیتی انقلابی قرار می‌دهد.


چرا جوانان چنین جوشش و تب و تاب انقلابی‌ای را حس می‌کنند؟ شاید دلیل آن این نباشد که نسل هزاره رؤیای آمریکایی را پس زده‌اند بلکه بیشتر به این دلیل است که نه تنها اقتصاد راه آن‌ها را برای رسیدن به آن سد کرده بلکه آن‌ها را به خاطر سعی کردن برای رسیدن به آن تنبیه کرده است.


نسل هزاره تحصیل‌کرده‌ترین نسل در تاریخ آمریکا تاکنون هستند. آن‌ها با این قرارداد اجتماعی بزرگ شده‌اند که می‌گفت: همه چیز خوب خواهد شد اگر اول به دانشگاه بروی. اما با بالا رفتن هزینه‌ی تحصیلات دانشگاهی میلیون‌ها جوان مجبور شدند برای فارغ‌التحصیل شدن زیر بار وام‌های دانشجویی بروند. فارغ‌التحصیلان زیر 35 سال 50 درصد بیشتر احتمال دارد که بدهی دانشجویی داشته باشند در مقایسه با نسل ایکس؛ و همه‌ی این بدهی‌ها چه به آن‌ها داده است؟ طبق نتیجه‌گیری گزارش فدرال رزرو «دریافتی پایین‌تر، دارایی کمتر و ثروت اندک‌تر.»


بدهی دانشجویی خرید خانه را برای میلیون‌ها جوان کار سخت‌تری کرده است، زیرا «داشتن بدهی با نرخ پایین‌تر صاحب خانه بودن در ارتباط است بدون توجه به نوع مدرک دانشگاهی.» به عبارت دیگر جوانان زیر بار بدهی می‌روند تا مدرک دانشگاهی بگیرند، اما تازه متوجه می‌شوند که هزینه‌های دانشگاه آن‌ها را از رسیدن به رؤیای آمریکایی بازهم دورتر می‌کند. آیا جای تعجب دارد که نسل هزاره مشتاق به دور ریختن سیستمی باشد که آن‌ها را با داستان پیشرفت دائمی گول زده، آن‌ها را زیر بار بدهی کشانده، دستمزدهایشان را سرکوب کرده، آن‌ها را از خوشی‌های بزرگ‌سالی جدا کرده و بعد علاوه بر این‌ها، آن‌ها را برای خراب کردن تن ماهی سرزنش می‌کند؟


زمانی که جامعه‌شناس قرن 20 جیمز چونینگ دیویز تنش‌های سیاسی فرانسه و روسیه قرن 20 را مطالعه کرد مشاهده نمود که شرایط انقلاب وقتی رسیده و محیا می‌شود که «بعد از یک دوره‌ی طولانی از توسعه اجتماعی و اقتصادی یک دوره‌ی کوتاه بدبیاری شدید بیاید.» او می‌گوید این انقلاب‌ها اتفاق افتادند به این دلیل که یک گروه بزرگی از مردم احساس کردند که واقعیت ناگهان از برآوردن انتظارات آن‌ها برای پیشرفت اقتصادی و اجتماعی ناتوان شده است.


نسل هزاره با وعده‌ی افزایش دستمزدها، مسکن و خودرو بزرگ شدند، اما در عوض چیزی گیرشان نیامد. همه‌ی آن‌ها توسط سیستمی خشمگین شده‌اند که مرتباً به دنبال راهی جدید است که قربانیان اقتصادی جوان خود را به عنوان مجرمانی فرهنگی جا بزند.

 

منبع: آتلانتیک

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان