ماجرای نیمروز 2: رد خون، یک فیلم استاندارد است. فیلمی که به معنای واقعی سینماست، سینمایی که دیر به دیر در سینمای ایران ساخته می شود و یکی از نمونههای خوب آن قسمت اول همین فیلم، یعنی ماجرای نیمروز بود.
ساختن دنباله برای فیلمهای موفق، در تمام تاریخ سینما کاری سخت و دشوار بوده است و فیلمسازان اندکی موفق به ساخت دنبالهای شده اند که بتواند از فیلم اول جلو بزند. سنت دنباله سازی در سینمای ایران سنت ناشناخته ای است و رد خون از این حیث یک نمونه منحصر به فرد به شمار می آید. تمام این عوامل حاکی از آن هستند که مهدویان و رضوی برای ساخت رد خون خطر بسیاری را به جان خریده اند و شجاعت به خرج داده اند.
قصه رد خون هفت سال پس از ماجرای نیمروز رخ می دهد و حال و هوای کاراکترهای اصلی فیلم اول را، در روزهای پایانی جنگ و روزهای پیش از حمله منافقین به اسلام آباد غرب را روایت می کند. رد خون در مقایسه با ماجرای نیمروز، اثری قابل قبول است و نقاط قوت آن به نقاط ضعفش می چربد. رد خون از بسیاری جهات نتوانسته از ماجرای نیمروز سبقت بگیرد، ولی با این حال از بسیاری از فیلمهای جشنواره به مراتب جلوتر است.
فیلم مهدویان یک سینمای قصه گو و پرکشش است و علیرغم زمان طولانیش توانسته مخاطب را با خود همراه کند.
نقطه قوت فیلمنامه رد خون، شخصیت پردازیهای بدیع و جذاب کاراکترهای اصلی آن است که تلاش کرده نسبت به قسمت اول، ابعاد جدیدی از کاراکترهای اصلیش، یعنی کمال و صادق ارائه دهد که از این بین کاراکتر صادق از جمله نمونههای منحصر به فرد در سینمای ایران به حساب می آید.
نویسندگان فیلمنامه ایده هوشمندانه ای را به کار بسته اند و این بار صادق و کمال را در برابر هم قرار داده اند تا از تقابل آنها درام قابل قبولی خلق کنند. مهدویان و نویسندگانش برای شخصیت پردازی کاراکترهایشان از دیالوگ نویسی و سخنرانیهای طولانی استفاده نمی کنند و به جای آن با طراحی کنش و واکنشهای دراماتیک شخصیتهای دوستداشتنی خلق می کنند.
در طول تاریخ چهل ساله انقلاب اسلامی، آثار بسیاری در مورد منافقین ساخته شده، ولی رد خون اولین اثری است که دوربین خود را به درون اشرف می برد و منافقین را در جایی به جز خانه تیمی و مبارزه مسلحانه مخفیانه به تصویر می کشد. این زاویه دید و اتمسفر جدید برگ برنده رد خون نسبت به آثار مشابه و حتی ماجرای نیمروز است. مخاطب از دریچه دوربین مهدویان به زوایای جدیدی از زندگی روزمره یک عضو گروهک منافقین در اشرف می نگرد و تجربه متفاوتی را به دست می آورد.
بازیها، در مقایسه با ماجرای نیمروز بهتر شده است که از این بین بازی جواد عزتی بیشتر به چشم می آید، زیرا تغییرات کاراکتر او در مقایسه با کاراکتر کمال بیشتر است. جواد عزتی بازیگر هوشمندی است و می داند که در این کاراکتر جدید باید بازی متفاوتی را ارائه دهد و به همین دلیل طراحیهای جدیدی و جذابی را برای کاراکتر جدیدش به کار بسته است. البته مهدویان برای کاراکتر افشین و ابراهیم بازیگران نامناسبی را انتخاب کرده است. بازی ضعیف کیایی در نقش افشین، هارمونی بازیهای درخشان جواد عزتی، هادی حجازیفر و بهنوش طباطبایی را بر هم زده است.
مهدویان در این فیلم بالاخره از فرم ابداعی همیشگی خودش در آخرین روزهای زمستان، ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز کوتاه آمده و سعی کرده با تغییر دکوپاژ و میزانسن، بیشتر از قسمت قبلی به کاراکترهایش نزدیک شده و با لایه برداری از آنها، درام بهتری خلق کند.
خشونتی که مهدویان در صحنههای مربوط به وحشیگری اعضای گروهک منافقین به نمایش می گذارد بسیار تاثیرگذار است.
طراحی صحنه، همچون ماجرای نیمروز ظریف و استثنایی است و فضای انتهای دهه شصت را به طور کامل و باورپذیر، بازسازی می کند. تغییر سبک دکوپاژ و میزانسن نسبت به ماجرای نیمروز سبب شده که مهدویان با تغییر تدوینگر همیشگیش یعنی سجاد پهلوان زاده، فضا و دکوپاژ متفاوتی ایجاد کند.
رد خون فیلم خوب و ارزشمندی است و به همین دلیل ضعفهای ساختاری آن باید با دقت دوچندانی مورد کنکاش قرار گیرد.
ماجرای نیمروز قصه ای سر راست و به تبع آن هدف مشخصی داشت؛ سازمان مجاهدین خلق وارد فاز مسلحانه شده و گروه ضربت تشکیل شده در اطلاعات سپاه باید ترورهای این گروهک را با دستگیری موسی خیابانی، نفر دوم سازمان، متوقف کند. در کنار این پیرنگ اصلی، یک پیرنگ فرعی نیز بین یکی از اعضای تیم ضربت و یکی از دختران سازمان طراحی شد که کاملا در خدمت پیشبرد پیرنگ اصلی و برملا کردن شخصیتهای پیرنگ اصلی بود. ولی پلات رد خون پلات به مراتب پیچیده تری است.
خطوط قصه متعددی در فیلمنامه رد خون ایجاد شده است؛ قصه کمال و افشین و سیما، قصه کمال و عباس، قصه کمال و صادق، قصه صادق و منافقین، قصه مهسا و عباس و قصه مسعود و وحید. طراحی این تعداد خطوط قصه برای یک فیلمنامه، به یک مهندسی روایت دقیق و حساب شده نیاز دارد، فرآیندی که در رد خون نتوانسته به خوبی انجام بپذیرد.
در نیمه ابتدایی قصه هیچ کدام از این خط ها، خط قصه اصلی نیستند، در طول فیلمنامه این خطوط روایی به درستی از روی یکدیگر عبور نمی کنند و برخی از آنها در بخشهایی از فیلمنامه فراموش می شوند. این ضعف در مهندسی روایت موجب میشود که ریتم قصه در میانه فیلم کند شود. در 45 دقیقه پایانی و با شروع عملیات فروغ جاویدان از سوی منافقین، خط قصه کمال، افشین و سیما در پیش زمینه قرار گرفته و سایر خطها به پس زمینه فرستاده میشوند. این جابجایی دقیق سبب میشود که چهل و پنج دقیقه انتهایی رد خون خاطرات خوب ماجرای نیمروز را در ذهن مخاطب زنده کند.
دیگر نقطه ضعف این فیلم به شخص مهدویان باز می گردد. مهدویان در ساخت آثاری که فیلمنامههای آنها ریشه در واقعیت داشته و به نوعی بازسازی مستندگونه رخدادهای واقعی محسوب می شوند، یک پدیده استثنایی است، ولی وقتی پای یک قصه خیالی و روابط انسانی و عاطفی همچون لاتاری یا قصه کمال و افشین و سیما به میان می آید، مهدویان به یک فیلمساز متوسط تنزل پیدا می کند. خط قصه کمال و افشین و سیما یک کپی کامل از کل فیلمنامه لاتاری است و هیچ خلاقیت در آن به چشم نمی خورد و همان انتخابهای دمدستی و کلیشه ای فیلمنامه را به جلو می برند.
کمال همان موسیِ قصه لاتاری است که دست افشین را گرفته و به میان گرگها می برد تا ناموس به یغما رفته را باز پس گیرد. مهدویان اگر می خواهد در فیلسمازی خود قدمی رو به جلو بردارد بهتر است در اثر بعدی خود تیم نویسندگانش را تغییر دهد و نیروهای جدید و با افکار جدید را به خدمت بگیرد. برای اثبات ناتوانی نویسندگان در طراحی اینگونه قصه ها، همین بس که آنها برای شخصیت پردازی شخصیتهای منفی خود تقریبا هیچ کاری نکرده اند و تا پایان فیلم پس زمینه، انگیزه و دلیل کنشهای شخصیتهایی مانند سیما، مهسا و عباس مشخص نشده و مخاطب نمی فهمد که دلیل اصلی این کاراکترها برای پیوستن به منافقین و خیانت به کشورشان چه بوده است.
طراحی آنتاگونیستهای قدرتمند و قابل باور، یکی از اصول اولیه و مقدماتی طراحی یک فیلمنامه در این سطح است که از سوی نویسندگان نادیده گرفته شده است. عدم شخصیت پردازی کاراکترهای منفی سبب شده که بخشهای مربوط به اشرف و تشریح روابط بین آدمها، به بخش کشدار قصه تبدیل شود و صرفا به دلیل اطلاعاتی جدیدی که از دورن منافقین ارائه می دهد از سوی مخاطبان تحمل شود. ضعف شخصیت پردازی حتی در مورد افشین و ابراهیم نیز به شدت به چشم می خورد. پایان بندی قصه کمال و افشین و سیما نیز بسیار سرد و ساده و برگزار می گردد. این پایان بندی شاید به لحاظ فلسفی قدرتمند باشد و تکلیف بین عقل و احساس را مشخص کند، ولی برای فیلمی همچون رد خون بسیار کم است. این سکانس دادگاهی است برای پرده برداری از درونیات سیما و افشای انگیزههای او و تمام کردن ابهامات ذهن مخاطب، ولی متاسفانه در سردی تمام و بدون آنکه تمام سوالات مخاطب را پاسخ دهد به اتمام می رسد.
نسبی گرایی شدید مهدویان دیگر آسیبی است که از ناحیه فیلمساز به رد خون وارد شده است. رد خون پر از دوگانههایی است که در تضاد با یکدیگر قرار دارند. دوگانه شهیدشدن و کشته شدن در سکانس افتتاحیه، دوگانه جنگ و صلح، دوگانه منافق در برابر خودی، دوگانه عقل در برابر احساس، دوگانه منافع شخصی در برابر منافع ملی و بسیاری دیگر.
مهدویان در جایجای اثرش این دوگانهها را ایجاد کرده و خود در گوشهای ایستاده و انتخاب را بر عهده مخاطب گذاشته است. این سیاست بیطرفی و خاکستری دیدن همه چیز، سبب شده که رد خون از آرمان و آرمانخواهی فاصله بگیرد. مهمترین دوگانه رد خون، تقابل عقل، به نمایندگی صادق، با احساس، به نمایندگی کمال، در سکانس پایانی است. سکانس پایانی تنها نقطه ای است که در آن مهدویان کمی از سایه بیرون آمده و موضع خود را به صورتی نامحسوس اعلام می کند. مهدویان در پایان بندی اثرش در جبهه کمال می ایستد. کمال علیرغم تمام تندخوییها و تندروی هایش، همچون بسیاری از شخصیتهای قصه خاکستری است، ولی در پایان بندی مد نظر مهدویان با زمین گذاشتن اسلحه و تطهیر سیما به سمت طیف سفید گردش می کند. در مقابل صادق به عنوان نماینده طیفی که همه چیز را امنیتی می بینند و حاضر نیستند به هیچ قیمتی از وظیفه و آرمانشان کوتاه بیایند، در دوراهی طراحی شده توسط فیلمساز، به سمت طیف سیاه لغزش کرده و بیانه نامحسوس کارگردان را تکمیل می کند؛ هیچ چیز مطلق نیست و گاه باید از آرمانهای خشک و بی احساس نیز کوتاه آمد و هر که نخواهد به این اصل تن بدهد، همچون صادق در نهایت تنها میماند.
رد خون با تمام قوت و ضعفهایش یک اثر استراتژیک است و مهدویان سعی کرده در کنار بازسازی یک واقعه تاریخی مهم، برای مخاطب سال 97 و شرایط روز جامعه او نیز حرفهایی برای گفتن داشته باشد. این فیلم و آثار مشابه آن باید ساخته شوند تا مخاطبان تصویر دقیقتری از تاریخچه انقلاب در ذهن داشته باشند.
امیر حسین منصوری، منتقد