بررسی فیلم High Noon: باقی همه خیانت و دروغ

فرد زینه‌مان ازجمله فیلم‌سازان محبوب نزد تماشاگران، منتقدان و سینماگران ایران است و خصوصا در دهه ۵۰ و ۶۰ شمسی نویسندگان زیادی به او پرداخته‌اند. زینه‌مان متولد وین اتریش، در ابتدا قرار بود موزیسین شود اما با دیدن فیلم «حرص» اریک فون اشتروهایم مسیر زندگی‌اش تغییر کرد. حالا زینه‌مان یک خوره فیلم و پای ثابت محافل سینمایی و سینماتک‌هاست.

فرد زینه‌مان ازجمله فیلم‌سازان محبوب نزد تماشاگران، منتقدان و سینماگران ایران است و خصوصا در دهه 50 و 60 شمسی نویسندگان زیادی به او پرداخته‌اند. زینه‌مان متولد وین اتریش، در ابتدا قرار بود موزیسین شود اما با دیدن فیلم «حرص» اریک فون اشتروهایم مسیر زندگی‌اش تغییر کرد. حالا زینه‌مان یک خوره فیلم و پای ثابت محافل سینمایی و سینماتک‌هاست.

همچنین بخوانید:
«All the President’s Men»: خوشبختانه شما باختید آقای رئیس‌جمهور

هرچند تحصیلاتش را در رشته حقوق ادامه می‌دهد اما هم‌زمان در سینما هم حضور دارد و کار فیلم‌برداری می‌کند. از اولین تجربه‌های مهم او در سینما دستیاری در فیلم «مردم در یکشنبه» بیلی وایلدر در دهه سی است؛ و جالب است ادامه مسیر فیلم‌سازی زینه‌مان انگار از همین فیلم سرچشمه می‌گیرد. پرداختن به زندگی مردم عادی و خلق واقع‌گرایی خالص و گیرا یکی از ویژگی‌های اصلی سینمای زینه‌مان است که در «مردم در یک‌شنبه» هم از نکات جالب‌توجه فیلم است.در اواخر دهه بیست زینه‌مان به هالیوود کوچ می‌کند، به سراغ فیلم‌های مستند می‌رود و تجربیاتی واقع‌گرایانه در قالب مستند کسب می‌کند و دستیار فلاهرتی می‌شود تا در دهه چهل به سینمای بلند و داستانی هالیوود ورود کند و اولین فیلم‌هایش را ملهم از آن نگاه واقع‌گرا و بدبین اروپایی که در فیلم‌های وایلدر هم قابل‌ردیابی‌اند بسازد. تفاوت بارز این نگاه واقع‌گرایانه در دو فیلم‌ساز اتریشی مهاجر اما در این است که وایلدر این واقع‌گرایی را با فانتزی و صور خیال تلفیق می‌کند اما نگاه و روایت در فیلم‌های زینه‌مان بسیار اگزیستانسیالیستی به نظر می‌رسد و برخوردش با فانتزی تا آنجا که می‌تواند تقلیل‌گرایانه است.
زینه‌مان در اوایل دهه پنجاه با فیلم «مردان» که اولین فیلم مارلون براندو هم هست نام خودش را بر سر زبان‌ها می‌اندازد و شناخته می‌شود و به جریان اصلی سینمای روز آمریکا ورود پیدا می‌کند.«ماجرای نیمروز» مهم‌ترین و به تعبیری بهترین فیلم فرد زینه‌مان درگذر تاریخ است. فیلمی که نامزد هفت رشته اسکار می‌شود و همه از آن صحبت می‌کنند. این موفقیت با فیلم بعدی او یعنی «ازاینجا تا ابدیت» که درباره احوالات مردم در حدفاصل میان دو جنگ جهانی است، به اوج خودش می‌رسد. فیلمی که نامزد سیزده رشته شده و اسکار بهترین فیلم را هم از آن خود می‌کند، هرچند امروز می‌بینیم که «ماجرای نیمروز» در تاریخ سینما ماندگارتر شده.

زینه‌مان فیلم مهم در کارنامه کاری خود کم ندارد: از «اسب کهر را بنگر» و «روز شغال» که دستمایه‌ای سیاسی دارند و با تاکید بر دشمنان و وحدت مردم و تقابل این دو، تماتیک خاص موردنظر و تکرارشونده در آثار زینه‌مان را برجسته می‌کنند: اینکه خائن از دشمن بدتر است، «مردی برای تمام فصول» فیلم مهم دیگر زینه‌مان و از مهم‌ترین دستاوردهای سینمای آمریکا در انتقال از سینمای کلاسیک به سینمای مدرن است و «جولیا» اثری فمنیستی و زن‌آزادخواهانه.
این تماتیک که در مهم‌ترین فیلم‌های فرد زینه‌مان حضور دارند، در «ماجرای نیمروز» دستمایه اصلی روایت هستند؛ دشمنی بزرگ، وحدت مردم و البته خیانت عناصر تماتیک اصلی در «ماجرای نیمروز» هستند که قصه بر آن‌ها سوار می‌شود.
کلانتر شهر به‌تازگی ازدواج کرده و دارد شهر را ترک می‌کند که به او با بازی گری کوپر خبر می‌رسد که زندانیانی که باعث دستگیری‌شان شده است از زندان گریخته‌اند و دارند به سمت شهر می‌آیند تا انتقامی سخت بگیرند و کلانتر را بکشند. هرچند عقل حکم می‌کند در این شرایط شهر را زودتر ترک کند، حالا وظیفه‌ای هم در قبال امنیت شهر ندارد، اما احساس مسئولیتش به او اجازه جا زدن و ترک شهر را نمی‌دهد و می‌ماند تا جلوی خلاف‌کاران که حالا دشمن شهر و مردم هستند بایستد. هرچند تازه عروس با بازی گریس کلی به او اعتراض می‌کند اما کلانتر می‌گوید نمی‌خواهد مثل یک بزدل بمیرد و تصمیم می‌گیرد برگردد. او به سراغ مردمی که به خاطر آنان برگشته می‌رود تا ازشان کمک بخواهد اما به شکلی غریب انگار که جذامی باشد مردم یکی پس از دیگری از او فاصله می‌گیرند و دوری می‌جویند. کلانتر حالا دستش آمده که قرار نیست مردم در این نبرد او را یاری کنند و تنها خواهد بود اما باز هم جا نمی‌زند، به‌تنهایی و با جذبه مردانه‌اش درحالی‌که وصیت‌نامه خود را نوشته پا به بیرون یا همان میدان نبرد می‌گذارد و آرزو می‌کند همان‌طور که شجاع زندگی کرده، شجاع هم بمیرد. نکته مهم و اتفاق تماتیک اصلی اما بعد از پایان نبرد و درگیری اتفاق می‌افتد جایی که کلانتر در اعتراض به مردم شهر و عمل خیانتکارانه‌شان، نشان حلبی کلانتری را در پیش چشمان آن‌ها به زمین می‌اندازد و زیر پایش له می‌کند.
«ماجرای نیمروز» هرچند اقتباسی است از داستانی که در نمایش‌های برادوی پیش از این روی صحنه به اجرا درآمده بود اما در دستان کارل فورمن فیلم‌نامه‌نویس تبدیل به یک فیلم‌نامه قرص و محکم و نوآورانه می‌شود. فیلم‌نامه‌نویسی که ازجمله نویسندگان چپ و کمونیست هالیوود بود و نامش در لیست سیاه هنرمندان در زمان مک کارتی هم به چشم می‌خورد. تفکرات کمونیستی او به‌وضوح در فیلم‌نامه «ماجرای نیمروز» قابل‌ردیابی‌اند. اصلاً همین‌که جماعت آمریکایی که شهرشان دارد بزرگ می‌شود و سامان می‌یابد و در آستانه مدرنیزاسیون است به این راحتی کلانتر را به خودها و ترسشان می‌فروشند، بزرگ‌ترین انتقاد فیلم‌نامه‌نویس به جامعه امپریالیستی آمریکایی است. درواقع این فردیت‌گرایی افراطی و رفاه‌طلبی امپریالیسم است که در برابر کلانتر می‌ایستد و در لوای مردم شهر به او رو دست می‌زند و سر بزنگاه، تنها رهایش می‌کند.
«ماجرای نیمروز» از این منظر واکنشی به لیست سیاه مک‌کارتی هم هست. لیست سیاهی که انگار از دوران تفتیش عقاید در قرون‌وسطی آمده و چپ و راست را تبدیل به خودی و غیرخودی می‌کند تا وحدت از میان برود. اتفاقی که در واقعیت هم افتاد به همین شکل بود؛ آن‌ها که نامشان در لیست سیاه قرار داشت و تفکرات چپ‌گرایانه داشتند، ‌تنها افتادند و همکاران سینمایی‌شان نه‌تنها از آن‌ها حمایت نکردند که بسیاری‌شان در دادگا‌ه‌های تفتیش عقاید علیه دوستان و همکاران دیروز خود شهادت دادند.
انگار که اصلاً «ماجرای نیمروز» ادای دینی باشد به جدا افتادگی و انزوای ناخواسته و تنهایی‌ای که هنرمندان چپ در دوران مک‌کارتی به‌واسطه زندگی در یک جامعه لیبرال (که شعارش به شکل بامزه‌ای آزادی بیان و اندیشه است!)‌ متحمل آن شدند.
درعین‌حال خود فیلم از اولین تلاش‌های سینمای آمریکا برای دستیابی به فرم «ٰریل تایم» یا زمان واقعی است به این معنی که سعی می‌کند زمان حادثه و روایت را با زمان فیلم هم‌تراز کند. هرچند که «ماجرای نیمروز» را نمی‌توان یک فیلم ریل تایم دانست اما نزدیک‌ترین فیلم دهه‌های دور سینمای آمریکا به زمان حقیقی واقعه است.
این‌همه بی‌وفایی، تک‌افتادگی و رهاشدگی که کلانتر به آن دچار می‌شود، بیشتر از آنکه از خصیصه ژانر وسترن باشد در فیلم‌های نوآر یافت می‌شود. در کنار این هجوم خیانت و تک افتادگی، نگاه بدبینانه اروپایی خود زینه‌مان هم دست در دست هم می‌دهند تا شاخصه‌های روانی و سوبژکتیو این‌چنینی از دل قهرمان‌های نوآر به کاراکتر کلانتر الصاق شود.

از این نظر می‌توان «ماجرای نیمروز» را یکی از اولین فیلم‌های تجدید‌نظر طلبانه ژانر وسترن هم دانست. فیلمی که از اصول و قواعد کلاسیک وسترن فاصله می‌گیرد و سعی در بدعت‌گذاری و خلق الگوی ژانریک جدید و متفاوتی در دل خود ژانر دارد.
فیلمی که نگاهی خودآگاه به ژانر دارد و با خصایص آشنای آن بازی می‌کند و برخلاف این روحیه بارز سینمای وسترن که سعی در پرورش نگاهی قهرمانانه و خرق عادت دارد و مادام تلاش می‌کند فضایی حماسی و اپیک بسازد، «ماجرای نیمروز» بیشتر به یک مرثیه‌سرایی بر تنهایی و رها شدن یک مرد در مهم‌ترین بزنگاه زندگی‌اش می‌ماند و می‌خواهد در کنارش بایستد و او را همراهی کند. «ماجرای نیمروز» تنها چیزی است که تا آخر پای کلانتر شهر یعنی قهرمانش می‌ایستد و آن را رها نمی‌کند، باقی همه خیانت، دروغ و لیبرالیسم سرکوبگر است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان