از همان ابتدا، فیلمسازان همیشه در تلاش بودهاند که با فیلمنامههای عجیب و گرههای داستانی و پایانهای غافلگیرکننده، مخاطب را تحت تاثیر قرار دهند. انجام این کار، سخت است و اگر به درستی انجام نشود میتواند به شکست فیلم منجر شود (مانند فیلم اسپکتر). اما اگر این روش، درست و به جا به کار گرفته شود، میتواند فیلم را از یک فیلم “خوب” به یک فیلم “به یادماندنی” تبدیل کند. گرههای داستانی میتوانند تمام روند فیلم را تغییر دهند و داستان را در جهتی کاملا جدید قرار دهند و باعث غافلگیری مخاطب شوند.
شاید آن آدم آرام و متین در حقیقت شخصیت شرور داستان است، شاید قهرمان داستان در تمام مدت فیلم مرده بوده و یا تمام فیلم فقط توهمات یکی از شخصیتها بوده است. مهم نیست که گره اصلی داستان چیست، هر چه باشد چنان مخاطب را غافلگیر میکند که باعث میشود این فیلم تا سالها در ذهنش باقی بماند. در زیر لیستی از فیلمهایی با بزرگترین تغییر داستان را آوردهایم. همانطور که از عنوان مطلب مشخص است، فیلم وجود دارد.
ورود
بجز چند استثنا، معمولا فیلمها روند زمانی مشخصی را طی میکنند و از اول به وسط و در نهایت به پایان داستان میرسند. اما «ورود» بر این اساس جلو نمیرود. در اول فیلم، دکتر لوییس بنکس (با بازی ایمی آدامز) را میبینیم که دختر خود را بر اثر یک بیماری از دست میدهد. طبیعی است که اینطور خیال کنیم که این واقعه در گذشته او و قبل از استخدام شدنش برای رمزگشایی زبان موجودات فضایی که به زمین آمدهاند، اتفاق افتاده است. اما در این ارتباط، موجودات فضایی هدیهای به او میدهند. این زبان مخصوص موجودات فضایی است که به او این قابلیت را میدهد که گذشته و حال و آینده را بهطور همزمان ببیند. و اینجاست که ما متوجه میشویم لوییس هنوز بچهدار نشده است و این تصاویر فلشبکهایی از گذشته نیست، بلکه اتفاقاتی است که در آینده خواهد افتاد. با این هدیه، دیدگاه لوییس نسبت به مسائل مختلف، از جمله عشق، تغییر میکند و با اینکه میداند که در آینده درد و رنجی در انتظارش است، باز هم به راه خود ادامه میدهد، چرا که میداند این آینده، شادی و خوشبختی نیز به همراه دارد. «ورود» یکی از احساسیترین چرخشهای داستانی فیلمهای علمی تخیلی را دارد و باعث میشود همانطور که اشکهایتان را پاک میکنید به فکر فرو بروید.
ذهن زیبا
در این فیلم بازیگر نامزد جایزه اسکار، راسل کرو در نقش جان نش، ریاضیدان برنده جایزه نوبل که زندگی غیرمعمولی داشته است، بازی میکند. در اوایل فیلم، مامور پارچر (با بازی اد هریس) از سازمان دفاع، او را برای آنالیز و ردیابی پیامهای جاسوسی روسیه در روزنامهها، استخدام میکند. در باقی اوقات، به نظر میرسد جان زندگی عادی دارد. او همسری مهربان (جنیفر کانلی) و دوست صمیمی به نام چارلز (پل بتانی) دارد. چارلز همیشه به همراه خواهرزادهاش مارسی (ویوین کاردن) به دیدن او میآید. متاسفانه از چهار نفر مهم زندگی جان، فقط یک نفر از آنها واقعی است، چرا که جان مبتلا به بیماری اسکیزوفرنی پارانوئیدی است و مامور پارچر و چارلز و مارسی همه ساخته ذهن او هستند. اگر قبل از دیدن فیلم از داستان زندگی جان نش خبر نداشته باشید، این تغییر ناگهانی داستان شما را بسیار غافلگیر خواهد کرد.
غولآسا
این ساخته ناچو ویگالوندو، یکی از عجیبترین فیلمهای ساخته شده است. داستان در مورد گلوریای الکلی (با بازی آن هاتاوی) است که جدیدا از نامزد خود جدا شده است و به شهرش برگشته است. او به زودی متوجه میشود که مشکلاتش خیلی بزرگتر از نوشیدن الکل است. او به یک هیولای بزرگ در شهر سئول مرتبط است و هر موقع گلوریا در زمان مشخصی از یک زمین بازی مشخص عبور میکند، این هیولا در سئول ظاهر میشود.
خوشبختانه دوست قدیمی گلوریا، اسکار (با بازی جیسون سودیکیس) به کمک او میآید، برای خانه خالیش وسایل میآورد و حتی برای او شغلی پیدا میکند.
اما گلوریا متوجه میشود اسکار نیمه تاریکی هم دارد. او هم به یک هیولای دیگر در کره متصل است و برخلاف آنچه تظاهر میکند، آدم خشن و بدجنسی است و وقتی گلوریا سعی میکند از دست او فرار کند، اسکار او را تهدید میکند که نصف مردم کره را با هیولایش خواهد کشت. این تغییر بزرگ دوست مهربان به یک آدم شرور، شوکه کننده است که برای آن، باید ممنون بازی عالی سودیکیس بود.
اکس مشینا
داستان فیلم در مورد کیلب (با بازی دامنل گلیسون) است که برنده مسابقهای شده است و باید یک هفته آزمایشی را در خانه رییس بیلیونرش نیتان (اسکار ایزاک) سپری کند. نیتان یک هوش مصنوعی به نام ابوا (آلیسیا ویکاندر) را طراحی کرده است. هدف او از این آزمایش این است که آیا ساخته او میتواند کیلب را متقاعد کند که او چیزی بیش از یک ربات است یا نه.
کیلب به سرعت تحتتاثیر ایوا قرار میگیرد و پس از اینکه متوجه میشود نیتان در نهایت قصد کشتن او را دارد، ایوا را از زندانی که رییسش برای او ساخته، نجات میدهد. ایوا بلافاصله پس از آزاد شدنش، نیتان را میکشد. شاید خیال کنید فیلم با فرار کردن ایوا و کیلب همراه هم تمام میشود، اما نه. ایوا که میداند اگر کیلب زنده بماند باز هم نمیتواند آزادی کاملی داشته باشد، او را در اتاقش زندانی میکند تا از گرسنگی بمیرد و به تنهایی وارد دنیای واقعی میشود.
برو بیرون
اینکه خانواده آرمیتیج شخصیتهای بد فیلم «برو بیرون» هستند، خیلی دور از ذهن نیست، چرا که صمیمیت و مهربانی بیش از حد خانم و آقای آرمیتیج (با بازی کاترین کینر و بردلی وایتفورد) نسبت به شخصیت اصلی داستان، کریس (دنیل کالویا)، یکی از نشانههای اصلی فیلمهای ترسناک است. با وجود همه اتفاقهای عجیب و نژادپرستانه، به نظر میرسد که رز آرمیتیج (الیسون ویلیامز) حامی دوستپسرش است و در مقابل خانواده عجیبش از او حمایت میکند.
اما در نهایت مشخص میشود که رز بیرحمترین آنهاست. وقتی کریس یک جعبه پر از عکس قربانیان قبلی این خانواده را پیدا میکند، متوجه میشود که در دردسر بزرگی افتاده است و تصمیم به فرار میگیرد. او امیدوار است که رز به او برای فرار کمک کند، اما رز خانوادهاش را انتخاب میکند.
به گفته کارگردان فیلم، جوردن پیل، انتخاب ویلیامز برای این نقش به این خاطر بود که مخاطب به دلیل نقشهای قبلی او، اصلا انتظار چنین شخصیتی را از او نداشت و میتوان گفت او در بازی در این نقش بسیار موفق بوده است.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
50