ارزیابی انتقادی اخلاف خوارج و سلفی های معاصر با رویکرد اخلاق فضیلت گرا

نوع تفکرات وهابی ها و سلفی های معاصر در کنار روحیات و منش اخلاقی که با آن، در مواجهه با دیگر فرق اسلامی منجر به ظهور خشونت و رفتارهای دون شأن انسانی و مخالف صریح عقل و فطرت است از مسائل مهم جامعه معاصر است که نیازمند تحلیل و بررسی است

ارزیابی انتقادی اخلاف خوارج و سلفی های معاصر با رویکرد اخلاق فضیلت گرا

بیان مسئله

نوع تفکرات وهابی ها و سلفی های معاصر در کنار روحیات و منش اخلاقی که با آن، در مواجهه با دیگر فرق اسلامی منجر به ظهور خشونت و رفتارهای دون شأن انسانی و مخالف صریح عقل و فطرت است از مسائل مهم جامعه معاصر است که نیازمند تحلیل و بررسی است. از مهم ترین ابعاد بررسی و تحلیل این فرقه ارزیابی اخلاقی عقاید و باورها و رفتارهای خشونت آمیز آنان است. این ارزیابی اخلاقی جهات متعدد دارد. این ارزیابی با رویکردهای مختلف اخلاق هنجاری قابل بررسی است. غایت گرایی، وظیفه گرایی و فضیلت محوری مهم ترین نظریات هنجاری است که توجیه گر خوب و بد اخلاقی است. در این بین بررسی اخلاقی تکفیری ها از منظر فضیلت گرایی حائز اهمیت است. فضیلت از نظر لغوی به معنای رجحان، برتری و مزیت است. (دهخدا، 1341: 227) از نظر اصطلاحی در تعریف فضیلت، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد و ادموند پینکافس، این تعاریف را در مقاله ای به عنوان «فضایل» که در دائرة المعارف اخلاق، ویراست لارنس سی بکر، به چاپ رسیده، جمع آوری و بررسی کرده است. (پینکافس، 1382: 21) برخی تعاریفی که او می آورد این دو تعریف است: مک اینتابر در تعریف فضیلت می گوید: فضیلت عبارت است از کیفیت اکتسابی انسان که خودداری از آن و به کارگیری آن به گونه ای است که ما را قادر می سازد تا به خیرهای درونی اعمال دست یابیم و فقدان آنها به طور جدی ما را از دست یابی به چنین خیرهایی باز می دارند. (به نقل از: همان: 23 و 214) جیمز والاس می گوید: فضائل کیفیاتی هستند که برای شکوفایی انسان لازم یا مطلوب می باشند. نوعی شکوفایی که عمدتاً در جوامعی که سنن و آداب و رسوم بر آنها حاکمند روی می دهد و از دیگر اقسام رشد و شکوفایی متمایز می باشد. (همان: 217)

ریشه فضیلت گرایی را باید در سقراط و افلاطون و ارسطو جستجو کرد. دیدگاه اسلامی ضمن استقلال در ارائه رویکرد فضیلت محور، بی تأثیر از اخلاق ارسطویی نیست. به نظر ارسطو، فضائل بر دو دسته اند: اول. «فضائل عقلانی» که فعالیت های خاص عقل را شکل داده و تنها از طریق تعلیم و تربیت به دست می آیند و دوم. «فضائل منشی» که فضائل بخش های غیرعقلانی روح به شمار می آیند، آنگاه که مطیع عقل باشند. بنابراین اعمال صواب برخاسته از فضیلت اخلاقی محتاج فضیلت حکم عقلانی بوده، و حکم عقلانی نیز به نوبه خود محتاج فضیلت اخلاقی است. ازاین رو عقل عملی فضیلتی کلیدی است که فضائل عقلانی و اخلاقی را متحد می سازد. (مک اینتایر، 290  288) بر این اساس فضایل این ویژگی ها را دارند:

1- فضیلت منشی، حالتی راسخ و پایاست؛ یعنی برای تعیین یک عمل فضیلت مندانه انگیزه فاعل، ثبات تمایل به انجام کار و نوع احساسات واکنشی را که منجر به انجام آن عمل شده است، مهمّ است.

2- فضیلت منشی با انتخاب، مرتبط است، یعنی فرد اعمال را در نظر می گیرد و احساس طبیعی خود را در عملی می یابد و آن را برمی گزیند.

3- فضیلت منشی حالتی بالفعل است یعنی تنها کسی فضیلت مند است که عامل باشد. او می گوید فضیلت بالقوه معنا ندارد، بلکه فضیلت یا نیست و یا اگر هست حتماً در عمل، به صورت بالفعل ظهور پیدا می کند.

4- فضیلت منشی، همواره در یک حالت حد وسط و اعتدالی واقع است، یعنی شخصی که منش فضیلت مندی دارد در هر وضعیت اعمالی را برمی گزیند که نسبت به آن وضعیت نه افراطی بوده و نه تفریطی، بلکه مناسب با طبیعت خاص آن وضعیت باشد.

می توان با توجه به معارف اسلامی و رویکرد فضیلت گرایانه برخواسته از تعالیم قرآن و حدیث اخلاقیات اقوام را بررسی کرد. شاید بتوان از جهتی بررسی اندیشه و افکار و نیز رفتارهای اهل تکفیر را در زمره مطالعات توصیفی برشمرد باری در این مقاله داوری در باره رفتارهای انها بر اساس رویکرد فضیلت محورانه مقصود نظر است.

سلفی های تکفیری با عقاید بسیار تند و خشن در تاریخ معاصر یک بار دیگر تفکرات گروه افراطی خوارج را زنده کردند و سبب تخریب شدید دین اسلام شدند تا جایی که دشمنان اسلام با دامن زدن به اختلافات مذهبی در کشورهای اسلامی و شعله ور ساختن آتش فتنه سلفی های تکفیری، جلو رشد اسلام در جهان را گرفته اند و امروزه ظهور سلفی های تکفیری و داعش به بزرگترین مشکل دولت های اسلامی تبدیل شده و انرژی و توان این کشورها را صرف خود کرده است و از آنجا که خاستگاه فکری و مذهبی سلفی های تکفیری، خوارج عصر علی (ع) می باشند مقایسه تطبیقی این دو جریان و بیان تشابه آنها می تواند رمز و راز اخلاقی را در نوع رفتارهای آن ها نمایان سازد. در مورد خوارج و سلفی های تکفیری کتاب های زیادی نوشته شده اما مقایسه این دو جریان و بیان تشابه و تفاوت های آنها فقط در برخی کتب به صورت مختصر و ناقص ذکر شده است از جمله کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) نوشته شهید مطهری که به برخی شباهت های این جریان ها اشاره شده است. همچنین اکبر اسد علیزاده در مقاله بررسی تطبیقی ایده ها و رفتارهای خوارج و وهابیت چهارده وجهِ اشتراک خوارج و وهابیت را در اندیشه و عمل بیان کرده است. البته مقالات دیگری در این رابطه به رشته تحریر در آمده، اما هیچ یک رویکرد اخلاقی و مداقه در خلقیات و روحیات آنها و ریشه یابی چنین اخلاقیاتی را مدنظر قرار نداده است. به راستی چرا چنین تفکری قشری بر برخی از فرق مسلمین حاکم شد و با وجود حجت های فراوان عقلی و فطری و نقلی مسیری این چنین در این فرق صورت گرفت؟

خوارج گروهی از سپاهیان امیر مؤمنان علی (ع) بودند که در جنگ صفین با ترفند قرآن بر سر نیزه کردن عمرو عاص، از آن حضرت جدا شدند و به تدریج در مقابل آن حضرت ایستادند و با کج فهمی و تفسیر غلط آیات قرآن به خشن ترین گروه در عصر علی (ع) تبدیل شدند که با توجه به فرمایش آن حضرت شاید این گروه در نبرد نهروان نابود شدند اما تفکر خارجی همچنان ادامه دارد. سلفی های تکفیری در عصر حاضر نیز با تفسیر غلط آیات قرآن و اقدامات عملی خشن و قتل و جنایت، یک بار دیگر تفکر خارجی گری را زنده کردند. با تأمل در عقاید و رفتارهای این دو گروه وجوه اشتراک زیادی می یابیم که ازجمله می توان به کج فهمی و نفهمی در دین، قشری گری، تکفیر مخالفان، سطحی نگری و اکتفا به ظاهرِ قرآن، استفاده از خشونت علیه دیگران و هشدار پیامبر در مورد ظهور هر دو گروه اشاره کرد هرچند که تفاوت هایی نیز با هم دارند.

روحیات و خلق و خوی این گروه های انحرافی از جهات مختلف قابل بررسی است و حتی می توان با توجه به عقاید آنها دیدگاه های اخلاقی آن ها را بررسی کرد ولی این مقاله عهده دار تحلیل اخلاقی این گروه ها با رویکرد فضیلت محوری است. تا در مقایسه دیدگاه های خوارج و سلفی های معاصر ریشه های شکل گیری باورها و به ویژه رفتارهای ایشان از منظر اخلاقی روشن شود.

چارچوب فکری اخلاقی خوارج و سلفی گری معاصر

شناخت توصیفی خوارج و سلفی های معاصر می تواند زمینه را برای تحلیل عقاید، روحیات و رفتارهای آن ها از منظر اخلاقی فراهم آورد. بخش وسیعی از مطالعات اخلاقی مربوط به مطالعات توصیفی است که به توصیف اخلاقی افراد و جوامع می پردازد تا راه را برای مطالعات هنجاری فراهم آورد. ابوالحسن اشعری در تعریف خوارج بیان کرده است که اسم خوارج بر آن طایفه ای که علیه چهارمین خلیفه راشد، علی بن ابی طالب (ع) خروج کردند، اطلاق می شود. او بیان می کند که خروج آنان علیه حضرت علی (ع) علت نام گذاری آنان به این اسم است. اما شهرستانی خوارج را با یک تعریف عام که بیان نموده و در آن خروج کردن علیه امامی که همه بر او و امامت شرعی اش توافق کرده باشند، در هر زمانی که باشد، خروج می داند. او در تعریف خود از خوارج می گوید: هرکس که بر امام برحقی که جماعت بر او توافق کرده باشند خروج کند، خارجی نامیده می شود، خواه این خروج در زمان صحابه بر امامان راشدین بوده باشد و یا بعد از آن بر تابعین نیکوی آنان و امامان در هر زمان باشد. خوارج همان گروهی هستند که در جنگ صفین بعد از این که حضرت علی (ع) حکمیت را پذیرفت علیه او خروج کردند، آنان غیر از لقب خوارج لقب های دیگری دارند که به آنها مشهور هستند. برخی از این القاب عبارتند از: حروریه، شراه، مارقین، محکمه. آنان به همه این القاب به جز مارقین راضی بودند. (صلابی، 1433: 911)

خوارج علاوه بر این که در دین و پایبندی به آن مصداق بارز بدفهمیدنِ دین و نفهمیدن دین بودند و به مسیر کج روی و انحراف افتادند و مانند وهابیون و سلفی های تکفیری عصر ما به افراط و تندروی در دین دچار شدند. در عرصه سیاسی نیز به بیراهه رفتند و با تندی و افراط با خلیفه زمان خود (امیرمؤمنان علی (ع)) مقابله کردند، تا جایی که سر انجام آن حضرت مجبور شد با آنها بجنگد تا جلوی جنایات آنها به نام دین گرفته شود زیرا آنها برای خود یک اصل درست کرده بودند و بر اساس آن امت پیامبر را می کشتند و آن این بود: «هر کس مرتکب هر گناه کبیره ای شود، کافر می شود و کافر واجب القتل است».

هرچند که با وجود منقرض شدن آنها، افکارشان در میان سایر مسلمین ریشه دوانیده و درنتیجه در تمام این چهارده قرن با اینکه افراد و نامشان از میان رفته است ولی روحشان در کالبد مقدس نماها همواره وجود دارد و مزاحمی سرسخت برای پیشرفت اسلام و مسلمین به شمار می رود. (دلشاد، 1382: 670 ) جریانی که در مورد تداوم آن علی (ع) می فرمایند: «کلَّما قطِعَ قَرنٌ نَشَأ قَرنٌ حتی یخرجَ فی بَقِیتِهِمُ الدَّجَّال». (ابن حنبل، 1413: 2 / 199 ) و همچنین در خطبه 60 نهج البلاغه می فرمایند: کلاَّ وَالله، إِنهُمْ نطَفٌ فِی أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ کلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّی یکونَ آخرُهُمْ لُصوصاً سلاَّبِینَ.

علی (ع) درباره اینها می فرماید: «وَ مَرَقَتْ أُخْرَی» (نهج البلاغه، خ 3)؛ از دین به در رفته اند. همان کلمه ای که پیامبر اکرم (ص) نیز در مورد آنها بکار برده است و فرمود: «یمرُقُونَ مِن الدینِ مُرُوقَ السَّهمِ مِنَ الرَّمیه». (به نقل از: دلشاد، 1382: 681 ) البته اینان نه تنها از مسیر دین خارج شدند بلکه رفته رفته به بدترینِ مسلمانان تبدیل شدند تا جایی که علی (ع) در مورد آنها فرمودند: ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَ مَنْ رَمَی بهِ الشیطَانُ مرَامِیهُ، وَ ضَرَبَ بِهِ تِیهَهُ. (نهج البلاغه: خطبه 127 ) آنگاه شما از بدترین مردمان، و از کسانی هستید که شیطان به پرت ترین جایگاه انداخته است، و به بیابان سرگردانی خود برده است! (جعفری، 1381: 2 / 541)

اما امروزه روحیه خوارج در سلفی های معاصر ظهور و بروز یافته و هرچند اینان تفاوت هایی با یکدیگر دارند، باری شباهت هایشان آنان را در عنصر برخورداری از افکار، عقاید و رفتارهای غیر اخلاقی به یکدیگر هم داستان ساخته است. سلفی از ریشه سلف به معنای «پیشین» است. ابن منظور می گوید: کلمه سلف در لغت عرب به معنای «متقدم»، «گذشته» و «سابق» است؛ قوم سلاف یعنی گروهی که در گذشته می زیستند. (ابن منظور، 1405: 6 / 231)

سلفی ها گروهی بودند که در گذشته به همین نام شناخته می شدند بعضی نظرشان بر آن است که عنوان سلف فقط بر صحابه، تابعین و تابع تابعین اطلاق می گردد. منشأ این قول، حدیثی از پیامبر اکرم (ص) با روایتی از ابن مسعود است که حضرت فرمودند: بهترین مردم، مردمان قرن من هستند. سپس کسانی که در پی ایشان می آیند و بعد، دیگرانی که در پی آنها می آیند. پس از ایشان مردمانی می آیند که گواهی هر یک سوگندشان است و سوگند هر کدام، گواهی شان را نقض و نقد کنند. (بخاری، 1405: 5 / 3)

شیخ محمد ابوزهره می گوید: سلفیان از پیروان اهل حدیث بودند وحتی با بعضی علمای حنبلی درگیری و مناقشه داشتند و در آن زمان سلفیه و اشاعره هر کدام ادعای مذهب سلف صالح می کردند و میانشان جدال ها و مناقشات شدیدی پدید آمد (ابوزهره، 1968: 312). جریان سلفی گری را در قرن چهارم هجری (323 ق) گروهی از اهل حدیث به وجود آوردند. آنان خود را سلفیه نامیدند. به این اعتبار که خود را پیرو سلف صالح می شمردند و در رفتارها و باورهایشان خود را تابع پیامبر اکرم (ص) و اصحاب و تابعین می دانستند. این گروه به پندار خویش، در صدد احیای سیره «سلف صالح» یعنی مسلمانان صدر اسلام بودند و مدعی شدند که امت پیامبر را از انحراف و اشتباه به راه مستقیم برگرداندند. آنان برای تحقق اهداف خود می خواستند همه به سیره سلف صالح بازگردند. یعنی مانند آنان بیاندیشند و عمل کنند و از آنچه در دوره های پس از پیامبر و اصحاب بزرگش افزوده شده است، دوری گزینند. سلفیه، چون خود را به احمد بن حنبل پیشوای حنابله منسوب می کردند، به «حنابله» نیز معروفند. (اسد علیزاده، 1386: 9)

تکیه اساسی احمد بن حنبل به عنوان رئیس خط «سلفی گری» بر سماع و شنیدن است؛ یعنی توجه کردن به ظاهر آیات و احادیث نبوی در عقاید و عدم توجه به عقل. احمد بن حنبل برای عقل در مسائل اعتقادی هیچ ارزشی قائل نبود. عقل را کاشف و حجت نمی دانست. او می گفت: «ما روایت را همان گونه که هست روایت می کنیم و آن را تصدیق می نماییم.» شخصی از احمد بن حنبل در مورد احادیثی سؤال کرد که می گوید: خداوند متعال هر شب به آسمان دنیا می آید، دیده می شود و قدمش را در آتش می گذارد و امثال این احادیث، در جواب گفت: ما به تمام این احادیث ایمان داشته و آنها را تصدیق می کنیم و هیچ گونه تأویلی برای آنها نمی کنیم. شیخ عبدالعزیز عزالدین سیروان می گوید: «روش امام احمد بن حنبل درباره عقیده و کیفیت تبیین آن همان روش سلف صالح و تابعین بوده است، از هرچه که آنان سخن می گفتند او نیز سخن می گفت و در هرچه آنان سکوت می کردند او نیز سکوت می کرد.» مصاحب و شاگرد احمد بن حنبل، عبدوس بن مالک عطار می گوید: از احمد بن حنبل شنیدم که می گفت: اصول سنت نزد ما تمسک به آن چیزی است که اصحاب رسول خدا (ص) به آن تمسک کرده اند و نیز اقتدای به آن ها است. (رضوانی، 1384: 19)

از بزرگان مذهب حنبلی می توان به ابن تیمیه و ابن قیم اشاره کرد. این مذهب بعد از احمد حنبل اندکی گسترش یافت و بار دیگر در قرن هشتم هجری توسط احمد بن تیمیه حرانی دمشقی تبلیغ و ترویج گردید. هرچند می توان گفت وی در حقیقت روش عثمانیه در عهد معاویه و بنی امیه را احیا کرد و عقاید خود را به عنوان مذهب سلفیه که برگرفته از اهل حدیث و حنبلی بود، نام گذاشت و بعدها مذهب حنبلیه به سلفیه معروف و مشهور گردید. بنابراین، ابن تیمیه با عقاید و آرایی که به وجود آورد زمینه فکری مذهب وهابیه را فراهم ساخت. (ر. ک: ربانی گلپایگانی، 1385: 126) عقاید و آراء ابن تیمیه قرن ها به بوته فراموشی سپرده شد، تا اینکه در قرن دوازدهم هجری محمد بن عبدالوهاب التمیمی که پدرش از علمای حنبلی بود ظهور کرد، وی شیفته افکار ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم الجوزیه شد و تحت تأثیر افکار آنان، خرده گیری های خود را نسبت به عقاید و اعمال مذهبی مسلمانان آغاز کرد. و به ترویج عقاید ابن تیمیه پرداخت. ولی بیش از هر چیز بر همان آرایی که ابن تیمیه ابداع کرده بود، پای فشرد. (تویسرکانی، 1392: 24)

افراطی گری و خروج از اعتدال اخلاقی

افراطی گری شاخصه اصلی خوارج و تکفیری هاست. افراط از فرط گرفته شده و «فَرط» از دیدگاه لغویون به معنای سستی و تقصیر در کاری و ضایع گذاشتن آن تا فوت شود، که اسم باشد افراط را و به معنای زیاده روی و تجاوز از حد باشد و «فَرَطَ» به معنای آنکه پیش از قوم رود تا اسباب و لوازم و مایحتاج آنان را فراهم سازد. از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمودند: «أنَا فُرُطُکُم عَلَی الحَوضِ». (متقی هندی، 1424: 11 / 31888) «فُرُط» به معنای از حد گذشتن، تجاوز، «الأمرُ المجاوِزُ فیه عن الحدّ» «وَ اتّبَعَ هَواهُ وَ کانَ اَمرُهُ فُرُطا». (کهف / 28؛ حسینی دشتی، 1369: 8 / 39) در فارسی نیز لغویون به معنای اخلاقی آن توجه داده و در معنای لغوی افراط آورده اند: تجاوز از حد کمال. (ر. ک: دهخدا، 1373: ذیل واژه)

یکی از محوری ترین مباحث در رویکرد فلسفی به اخلاق که محققان اخلاقی از آن به «رویکرد اخلاق فلسفی» یاد کرده اند، «قانون اعتدال» است که با تغییراتی از اخلاق ارسطویی به دامن مباحث اخلاق اسلامی کشیده شده است. فارق نقدهایی که به چنین اقتباسی از اخلاق اسلامی شده است. می توان مبتنی بر آموزه های دینی و نگاه دانشمندان اخلاق اسلامی ضمن اذعان به وجود قوه غضبیه، از فضیلتی به نام «شجاعت» که دانشمندان اخلاق آن را حالت اعتدال قوه غضبیه گفته اند یاد کرد و به دو طرف آن یعنی «جبن»  که جانب تفریط این قوه است و «تهور» که جانب افراط آن است یاد کرد. شاخصه ای که بیشترین نمود را در جامعه امروز تکفیری های معاصر با خود به همراه دارد. و همواره از آنان به عنوان افراطی گری یاد می شود. عدم حاکمیت عقل و وجدان الهی و برداشت های ناثواب از آیات قرآن و سیره پیامبر مسیر انحرافی را رقم زد که نتیجه اش به چالش کشیدن قوه غضبیه و رقم خوردن اتفاقاتی است که مسیر خشم و گمراهی را فراهم نموده و منجر به ایجاد جلوه های مذموم از اسلام و مسلمانان گردیده است. ازاین جهت می توان مهم ترین خلل جامعه تکفیری را، غضب کنترل نشده دانست که برخاسته از نگرش و اندیشه های غلط آنان است، چنین اندیشه و تفکرات و درنتیجه اخلاقیاتی را می توان در جامعه خوارج در زمان امیرالمومنین (ع) نیز یافت. بنابراین افراطی گری خروج از اعتدال اخلاقی است که همواره دانشمندان اخلاق در صدد حفظ و حراست از آن بوده اند.

با این وصف جامعه تکفیری اعم از خوارج گذشته و سلفی های معاصر را می توان با چنین رویکرد فضیلت گرایانه ای مورد نقد و ارزیابی قرار داد که ما بر اساس محورهایی چندگانه به نقد آنان می پردازیم.

1- انحراف فکری پایه انحراف اخلاقی

در اخلاق فضیلت گرا قوه عقلی ممکن است دچار افراط و تفریط شده و منجر به شکل گیری رذیله اخلاقی شود. از مهم ترین رذیله هایی که دامن گیر افراط در قوه علمیه می شود، جهالت است. «حکمت» که فضیلت قوه عقلی است، یعنی علم به موجودات از جهت وجودشان و یا علم به امور الهی و امور انسانی که ثمره آن شناخت معقولات است. (مسکویه، 1384: 40 ) حکمت حد وسط بین سفاهت و بلاهت است. سفاهت یعنی بکارگیری قوه عقلی در چیزی که شایسته نیست و به نحوی که شایسته نیست. البته اغلب حکما آن را «جربزه» نامیده اند. بلاهت یعنی تعطیل ارادی قوه عقلی و کنار نهادن آن در کارها. مراد از بلاهت در اینجا، عیب و نقصان طبیعی و مادرزادی نیست. (همان: 46) شاید بتوان انحراف فکری این گروه را منطبق با این فضا دانست.

توضیح بیشتر اینکه عدم برداشت های درست از دین مربوط به قوه فکری آنهاست. خوارج با برداشت انحرافی از قرآن و فهم نادرست از دین، از پیروی امام واجب الاطاعه دست کشیدند و با او به جنگ پرداختند که در تاریخ به نام جنگ نهروان معروف است. آنان با استدلال به ظاهر آیه شریفه «... اِنِ الْحُکمُ اِلّا لِلّهِ...»، (انعام / 57) «حکم» را در این آیه به معنای حکومت تفسیر کردند و گفتند: «لا حکم إلا لله»، حکومتی جز حکومت خدا نیست. به همین دلیل حکمیت «صفین» را باطل و کفر پنداشتند. امام امیرالمؤمنین علی (ع) درباره شعار این گروه فرمود: «کَلِمَه حَقٍّ یرادُ بِها الباطِلُ» یعنی جمله «لا حُکمَ إلّا لِلّه» کلمه حق است، ولی خوارج از این آیه، اندیشه باطلی دارند؛ زیرا حکم در این آیه به معنای قانون و برنامه حکومت است، نه به معنای حکومت و فرمانروایی. ازاین گذشته، خود قرآن، آشکارا مردم را در موارد مختلف، به حکمیت و داوری فراخوانده است: وَ اِن خفْتُمْ شِقاقَ بَیْںهِما فَابْعَثُوا حَکمًا مِن اَهلِهٖ وَ حَکمًا مِن اَهْلِهآ... . (نساء / 35)

هرگاه بیم آن رفت که میان زن و شوهر اختلاف پدید آید، داوری از خانواده مرد و داوری از خانواده زن برگمارید.

همچنین خوارج، آیاتی را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، شامل مسلمانان و مؤمنان می دانستند. دلیل این سخن، کلام رسول خدا (ص) است که در وصف خوارج فرمود: «آنان آیاتی را که مربوط به کافران است، شامل مؤمنان و مسلمانان می دانند.» وهابیت نیز چنین هستند. آنان شفاعت، توسل، استغاثه و نذر را شعار مذهبی خود قرار می دهند ولی می گویند درخواست شفاعت، استغاثه، توسل و نذر برای غیر خدا جایز نیست. این درست است که شفاعت و استغاثه و غیر اینها همه از خداست و درواقع، خداوند است که مورد استغاثه قرار می گیرد. امر شفاعت و امثال آن به دست قدرت خداوند تعالی است، ولی وهابی ها منظور دیگری دارند و آن اینکه ما نباید کسانی را که خدا بزرگشان کرده (پیامبران و اولیا) بزرگشان بداریم و به آنها متوسل بشویم و شفاعت بطلبیم و برای رفع نیاز به سراغ آنها برویم و نذر کنیم. ازاین رو می گویند: شفاعت، توسل و یاری خواستن از کسانی که خدا آنها را شفیع، وسیله تقرب و دادرس مردم قرار داده، بدعت است. وهابی ها با استدلال به آیاتی که درباره کافران و مشرکان وارد شده است، مؤمنان و مسلمانان را مشرک و کافر قلمداد می کنند؛ درحالی که براساس نص صریح قرآن، مسلمانان می توانند پیامبران و اولیای الهی را شفیع خود قرار دهند و به آنها متوسل شوند. (جمعی از نویسندگان، 1384: 34)

شعار خوارج این بود که «لا حُکمَ إلّا لِلّهِ» یعنی حکومتی جز حکومت خدا نیست و این سخن حقی است که باطل از آن اراده می شود و وهابیان شعار مذهبی خود قرار داده اند. شفاعت، توسل ودعا بدهی خواهی جز از خدا و برای خدا نیست، این سخن درست است ولی وهابیان برداشت نادرست دارند. شباهت دیگر آن ها خیلی به ظاهر مقدس بودند و نسبت به نماز و تلاوت قرآن اهتمام می ورزند و بسیاری از آنها از زیادی سجده، پیشانی شان پینه بسته بود. (امین، 1346: 5 / 79) این دو فرقه شبیه یکدیگرند همان گونه که خوارج آرای شاذ و خلاف مشهور داشتند مثل اینکه مرتکب گناه کبیره کافر است وهابیان نیز چنین اند. عبدالله بن عمر در وصف خوارج می نویسد: اینان آیاتی را که در شأن کفار نازل گشته می گرفتند و به مسلمانان نسبت می دادند. (رضوانی، 1390: 1 / 29 )

چنین تفکری منجر به شکل گیری روحیه سخت و یک نوع حالت انزجار نسبت به فرق دیگر گردیده است. در اصل منشأ روحیه سخت گیرانه نسبت به دیگر فرقه های اسلامی و به ویژه شیعیان برداشت های ناثواب از قرآن و پافشاری بر اندیشه غلط و باطلی است که آنها گمان می کنند آن را به شکل صحیح در یافته اند. دلیل عقل و نیز بسیاری از آیات و روایات نیز سیره پیامبر چنین رویکردی در گزینشی عمل کردن نسبت به دین و جمود بر عقاید آنان را به نقد می کشد.

2- ظاهر گرایی و تفسیر ناثواب از قرآن

یکی از مسائل مهم اخلاقی در زندگی علمی و به ویژه در مواجهه با متون مقدس مواجهه اخلاقی با آنها است. عدم توجه به چنین مواجه اخلاقی زمینه بداشت های غلط و تفسیر های ناثواب از آن است. چنین بی ملاحظه اخلاقی را می توان در نوع برخورد سلفی ها با آیات قرآن به روشنی مشاهده کرد. اساسا قرآن همواره به مراقبت و توجه به آیات قرآن و رعایت ملاحظات اخلاقی هشدار می دهد. آیه «فاسئلوا اهل اذکر ان کنتم مؤمنین» و آیاتی که بیانگر عدم سهل انگاری در قرآن است نمود چنین مواجهه ای است. خوارج و افراطی های معاصر در برداشت های غیر اخلاقی و ناثواب از متن قرآن هر دو بیراهه رفته اند.

ظاهرگرایی محصول عدم پابندی به عقل و خروج از اعتدال عقلانی است. این ظاهرگرایی که نتیجه اش توجه به پوسته دین و غفلت از حقیقت آن است منجر به بروز انحرافات فکری و اخلاقی در اینها شده است. خوارج خیلی ظاهر الصلاح و مقدس بودند و نسبت به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زیاد می ورزیدند. چنان که امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: لا تُقاتِلوا الخَوارِجَ بَعْدی، فَلَیسَ مَنْ طَلَبَ الحَقَّ فَاَخْطَأَهُ کمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَأدْرَکهُ. (نهج البلاغه، خ 61)

بعد از من با خوارج نبرد نکنید، زیرا کسی که در جستجوی حق بوده و خطا کرد مانند کسی نیست که طالب باطل بوده و آن را یافته است.

وهابی ها نیز این گونه اند؛ به ظاهر تعصب در دین دارند و در مسائل دینی سخت گیرند. مرحوم محسن امین می گوید: وهابی ها نماز را به موقع می خوانند و در عبادت خدا خود را خسته می کنند و در طلب حق اند ولی راه خطا می پیمایند و از محرمات شدیدا اجتناب می نمایند تا آنجا که از تلگراف که حکم شرعی آن معلوم نیست، استفاده نمی کنند. (امین، 1346: 112)

احادیث شریف و صحیحی که درباره خوارج و خروج آنها از دین سخن می گوید، بعضی از آنها بر وهابیت نیز تطبیق می شود. ازجمله در حدیث صحیح از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمود: انسان هایی از ناحیه مشرق خروج می کنند که قرآن می خوانند؛ اما از حنجره شان تجاوز نمی کند، از دین بیرون می روند همچنان که تیر از کمان خارج می شود، شعارشان تراشیدن سرشان می باشد. (بخاری، 1405: 2 / 756)

ازاین رو برخی دانشمندان همزمان با پیدایش وهابیت می گویند: در رد وهابیان، نیازی به نوشتن کتاب نیست همین سخن پیامبر (ص): (شعارشان تراشیدن سر است) در مورد آنها و رد آنها کافی است زیرا هیچ کس از منحرفان و بدعت گزاران پیشین غیر از آنها، این کار را انجام ندادند. (زینی دحلان، 1375: 69)

خوارج مردمان قشری و کوته نظر و کودن بودند، در عین حال که از خوردن خرمایی که در سر راه افتاده بود، خودداری می کردند و کشتن خوک وحشی را در بیابان، فساد در زمین می پنداشتند ولی کشتن صحابی پیامبر را واجب می دانستند و تمام مسلمانان را کافر تصور نموده و هر گناه کبیره را کفر تلقّی می کردند. روزی گروهی از مسلمانان با خوارج رو به رو شدند، خوارج از آنها پرسیدند، شما کیستید؟ یکی از مسلمانان که خیلی باهوش بود، گفت: بگذارید من پاسخ دهم. او چنین پاسخ داد: ما طائفه ای از اهل کتاب هستیم به شما پناه آورده ایم تا کلام خدا را بشنویم، سپس ما را به نقطه امنی برسانید. خوارج به همدیگر گفتند پیمان پیامبر (ص) را محترم بدارید بخشی از قرآن را به آنها بخوانید و کسی را بر آنان بگمارید تا آنها را سالم به نقطه امن برسانند. به عبدالله بن خباب صحابی پیامبر گفتند: نظرت درباره علی بن ابی طالب چیست؟ او شروع به مدح و ثنای علی (ع) کرد به او گفتند: تو از کسانی هستی که مرید نام اشخاص هستید او را کشتند. وهابی ها نیز از این گونه قشری گری ها و کوته نظری ها دارند از یک طرف رحمت فرستادن و ذکر گفتن را حرام می دانند و استعمال دخانیات را حرام و مرتکبش را مجازات می کنند، ولی از سوی دیگر مسلمانان را کافر و مشرک می دانند و خون و مالشان را حلال دانسته و قتلشان را به بهانه اینکه از صاحبان شفاعت، طلب شفاعت می کنند و به مقرّبان ربوبی توسّل می جویند، لازم می شمارند. (ر. ک: رئیسی، 1394)

خوارج در شبهه ها و باورهای انحرافی شان، به ظاهر برخی از آیات استناد جسته اند. وهابیان نیز از ظاهر آیات قرآنی برداشت هایی می کنند که هیچ انسان خردمند نمی تواند آنها را بپذیرد. مانند: اعتقاد به جسمیت خداوند یا تفسیر ظاهربینانه عرش، قلم، کرسی، برزخ، رؤیت خداوند و نسبت دادن دست و پا و اعضا و جوارح داشتن به خداوند. (اسد علی زاده، 1386: 39)

3- انگ تکفیر و اتهام زنی

ظهور اخلاقی عقاید باطل تکفیری ها در اتهام زنی به دیگر مسلمانان و به ویژه شیعیان صورت گرفته است. این اتهام زدن از صفات بسیار زشت اخلاقی است که در روحیه و منش آنان رخنه کرده و این چنین روحیه ای نیز، برخاسته از عقاید غلط آنهاست که توضیحش گذشت. خوارج افرادی بودند که جز خود، بقیه مسلمانان را کافر می دانستند و معتقد بودند کسی که مرتکب گناه کبیره می شود، در آتش مخلد خواهد بود. آنها همچنین خون و مال مسلمانان جز خود را حلال می دانستند و فرزندان آنها را اسیر می کردند و بر این باور بودند که اگر در یک کشور اسلامی گناه کبیره در آن آشکار گردد، تبدیل به کشور کفر می شود. آنها عبدالله بن خباب، صحابه پیامبر را که روزه بود و قرآن به گردن خود حمایل کرده بود، و نیز همسرش که آبستن بود را بی رحمانه کشتند و شکم زنش را پاره کردند؛ چرا که او از علی بن ابی طالب (ع) تبری نجست و به او گفتند که به حکم همین قرآنی که حمایل کرده ای، تو را می کشیم! او را در کنار نهر آب سر بریدند و خونش را بر جوی روان ساختند. (امین، 1346: 114 )

هم خوارج و هم وهابیان در مقایسه با دیگر مذاهب اسلامی سرسخت ترین فرقه در دفاع از باورهای خویش اند و حاضر به پذیرفتن سخن منطقی نیستند. تمام تلاش آنان این است که باید باورهای ما را بپذیرید وگرنه مشرکید و با شما مانند مشرکان مقابله می کنیم لذا امام علی (ع)خطاب به خوارج فرمودند: فإنْ أَبَیتُمْ إِلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّی أَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ، فلِمَ تضَلِّلونُ عَامَّه أُمَّه مُحَمَّدٍ (ص) بِضَلاَلِی، وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِی، وَ تکفِّرُونَهُمْ بذُنُوِبی!... . وَ قدْ علِمْتُمْ أَن رَسُولَ اللهِ (ص) رَجَمَ الزَّانی (الْمحْصَنَ) ثُمَّ صَلَّی عَلَیهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ، وَ قَتَلَ الْقَاتِلَ وَ وَرَّثَ مِیرَاثَهُ أَهْلَهُ، وَ قَطَعَ السَّارِقَ وَ جَلَدَ الزَّانِی غیرَ الْمُحْصَنِ ثمَّ قَسَمَ عَلَیهِمَا مِنَ الْفَیءِ وَ نَکحَا الْمُسْلِمَاتِ فأَخَذَهُمْ رَسولُ اللهِ (ص) بذُنُوبِهمْ، وَ أَقامَ حقَّ الله فِیهمْ، وَ لَمْ یمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الإسْلاَمِ، وَ لَمْ یخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَینِ أَهْلِهِ. (نهج البلاغه، خ 127)؛ اگر گمان آن دارید که من خطا کرده ام و گمراه شده ام، پس به چه سبب همه امت محمد (ص) را به گمراهی من، گمراه می شمرید و آنان را به خطایی که من کرده ام، بازخواست می نمایید و به گناهی که من مرتکب شده ام به کفر نسبت می دهید؟... . و خود می دانید، که رسول الله (ص) کسی را که مرتکب زنای محصنه شده بود، سنگسار نمود. سپس بر او نماز کرد و میراثش را به کسانش داد. قاتل را کشت و میراثش را به کسانش داد. دست دزد را برید و زناکار غیر محصن را تازیانه زد ولی سهمی را که از غنایم نصیبشان می شد به آنان پرداخت و رخصت داد که با زنان مسلمان ازدواج کنند. رسول الله (ص) آنان را به سبب گناهی که مرتکب شده بودند، مؤاخذه کرد و حد خدا را بر ایشان جاری ساخت ولی از سهمی که اسلام برایشان معین کرده بود منعشان ننمود و نامشان را از میان مسلمانان نزدود.

وهابیان نیز مانند خوارج در بحث ها و مجادله ها آن چنان از خود سر سختی و لجاجت نشان می دهند که هیچ منطق و استدلالی را برنمی تابند و هیچ اندیشه ای را نمی پذیرند هرچند درست باشد. (اسدعلیزاده، 1391: 120)

وهابی ها نیز وضعی مشابه آنها دارند، آنان سایر مسلمانان را مشرک می دانند و خون و مالشان را حلال می شمارند و مسلمانان را مشرک خطاب می کنند و کشورهای اسلامی را سرزمین کفر معرفی می نمایند و هجرت از آنها را لازم و ضروری می دانند و کسی را که نماز را ترک کرده، اگرچه منکر آن نباشد، واجب القتل می شمارند. سلیمان بن عبدالوهاب در رساله ای که در رد برادرش محمد بن عبدالوهاب نوشته، آورده است که خوارج دو ویژگی معروف داشتند که به این دلیل از سایر مسلمانان و پیشوایان آنان جدا شدند: نخست آنکه، از سنت فاصله گرفته و خارج شدند و آنچه را که گناه نبود گناه شمردند و آنچه را که پسندیده و ثواب نبود، ثواب دانستند. و دوم اینکه، مسلمانان را به سبب ارتکاب گناه کافر دانستند و در اثر آن، حکم به حلیت خون و مال مسلمانان دادند و سرزمین اسلام را سرزمین کفر شمردند. وهابی ها نیز اگر مسلمانان سرزمینی، سفر زیارت قبر پیامبر (ص) یا قبور بندگان صالح خدا را روا بدانند و از آنها شفاعت بخواهند، حکم به کفر آنها می دهند، هرچند از عابدترین و صالح ترین مردم باشند. نتیجه دو وجه گذشته، این می شود که عقیده وهابیان از خوارج بدتر است؛ زیرا خوارج گناهانی را مورد توجه قرار می دهند که تمام مسلمانان آنها را از گناهان کبیره می دانند، اما وهابی ها کارهایی را گناه کبیره و موجب کفر می دانند که اصلا گناه نیست بلکه مستحباتی است که بدون خلاف، سلف صالح از قبیل صحابه و تابعان و اشخاصی که بعدها آمدند به آن عمل می کردند. (روحانی، 1388: 26)

ابن تیمیه در مجموعه فتاوایش می گوید: عقیده خوارج نخستین بدعتی است که در اسلام ظهور یافت، پیروان این عقیده، مسلمانان را کافر شمردند و ریختن خونشان را حلال دانستند. (ابن تیمیه، 2008: 13 / 31 )

بدعت وهابیت نیز چنین است که مسلمانان را کافر می شمارند و این آخرین بدعتی است که در اسلام پدید آمد. (روحانی، 1388: 28)

4- بی باکی و خشونت؛ یا افراط در قوه غضبیه

در دیدگاه اخلاق فلسفی که می توان آن را اخلاق فضیلت گرا نامید «شجاعت» فضیلت قوه غضبی است که حد وسط بین دو رذیلت جُبن و تهوّر است و از انقیاد قوه غضبی از نفس ناطقه برای انسان ظاهر می شود. (ابن مسکویه، 1384: 43) در اخلاق، فضیلت بی باکی یا تهور را از افراط قوه غضبیه قلمداد کرده اند. از مهم ترین روحیات اخلاقی خوارج و تکفیری ها بی باکی و تهور است که صفت افراطی نفس است. حالتی که غضب بر انسان مستولی شده و در مسیری غیر معتدلانه گام برمی دارد. یکی از روحیات اهل تکفیر برخورداری از چنین رذیله اخلاقی است که در اعمال خشونت آمیز آنان خود را نشان می دهد.

خوارج، روحیه ای مبارز داشتند و در راه عقیده و ایده خویش سرسختانه می کوشیدند. آنان باکی از مرگ نداشتند و آن را با آغوش باز استقبال می کردند زیرا چنان می پنداشتند که پس از مرگ به بهشت خواهند رفت. گویند یکی از آنها در جنگ نیزه ای خورد و او همین طور خود را به دشمن رسانید و او را بکشت و این جمله را می خواند: «وَ عَجلتُ إلَیکَ رَبِّ لِتَرضی!» «به سوی تو پروردگارا شتاب کردم تا از من خشنود شوی». وهابی ها نیز در میدان جنگ از خودگذشتگی و فداکاری نشان می دهند و به گمانشان اگر مُردند راهی بهشت می شوند و در جنگ این رجز را می خوانند: «هبتُ هبوبَ الجنة، وَین أنتَ یا باغیها». (احمد بن حنبل، 1413: 2 / 118) پایداری و استقامت آنان در راه مبارزه که مانند کوه بودند، صلابت داشتند و از مرگ استقبال می کردند و آن را شهادت و دست یافتن به رضوان خدا می پنداشتند و هرگز تسلیم نمی شدند. در حق خوارج گفته شده «کلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ» «هرگاه شاخی از آنها قطع شود شاخی دیگر بروید و ظاهر گردد». بارها خوارج ریشه کن شدند، باز گروهی از جای دیگر سربلند کردند و همین طورند وهابیان، شریف با آنها پیکار کرد و محمدعلی پاشا آنها را از بن برانداخت و فرزندش ابراهیم پاشا به مرکز درعیه حمله کرد و آن را با خاک یکسان ساخت ولی باز از جای دیگر سر درآوردند و فتنه و آشوب به پا کردند. (امین، 1346: 112)

نکته ای که از نظر اخلاقی حائز اهمیت است قضاوت اخلاقی درباره این نوع منش و روحیه است. آیا می توان نام چنین روحیه ای را هرچند برخاسته از عقاید غلط است شجاعت نامید و آن را اخلاقی ارزیابی نمود یا ایشان مصداق کسانی هستند که به خویشتن ظلم کرده و بر اساس آیه «وَ لا تُلْقُوا بِاَیْدٖیکمْ اِلَی التَّهْلُکةِ» (بقره / 195) خون خود را هدر داده و به خطا رفته اند و عقوبت الهی شامل آنان خواهد شد؟ به نظر می رسد پس از اتمام حجت و آوردن دلیل های عقلی و شرعی از طرف امیرالمؤمنین (ع) در عصر خوارج و دلیل های متقن عقلی و فطری در روزگار معاصر آنان حجتی نزد خدا نخواهند داشت ازاین رو امیرالمومنین علی (ع) با آنان جنگ و مبارزه می نمود.

نکته دیگر در ظهور چنین روحیه ای آن است که ایشان در این جنگ و مبارزه هم به خویشتن ظلم می کنند هم ظلم و تعدی به دیگران و خشونت های ناگوار در حق دیگران را برخود روا می دارند.

عملکرد خوارج که آنها مسلمانان را می کشند و بت پرستان را باقی می گذارند؛ بر فرقه وهابیت نیز به طورکامل صدق می کند؛ چراکه آنها هیچ گاه یورش جنگی نکردند مگر با اهل قبله و در تاریخ از اینکه با بت پرستان بجنگند یا قصد آن را داشته باشند خبری وجود ندارد؛ آنان هر کسی کشته اند، از مسلمانان کشته اند، بی آنکه گناهی از آنها سر زده باشد. کافی است که به تاریخ این گروه مراجعه کرده و کشتار بی رحمانه آنها را در حمله به مکه و مدینه و طائف، کربلا، یمن، نجف و سایر بلاد اسلامی از نظر بگذرانیم؛ درصورتی که در همین زمان، کفر و الحاد در روی زمین گسترده و عالم گیر شده بود وهابیان به فکر پیکار با آنان برنیامدند، بلکه با انگلیسی ها و دیگر بیگانگان ساختند و مسلمانان را قتل عام کردند. (امین، 1346: 112) و لذا در حدیثی که بخاری از عبدالله ابن عمر در وصف خوارج نقل کرده آمده است:

خوارج آیاتی را که درباره کفار نازل شده درباره مؤمنان قرار داده اند. همچنین او خوارج را بدترین خلق خدا می دانست. (بخاری، 1405: 3 / 344)

از ابن عباس نیز نقل شده است: مثل خوارج نباشید که آیات نازل شده دربارۀ (کفار) اهل کتاب و مشرکان را به اهل قبله تأویل کردند و از علوم این آیات بی خبر ماندند، در نتیجه، خون ها ریختند و ثروت ها غارت کردند. (به نقل از: رضوانی، 1384: 192 )

ابن حزم ضمن بیان اصل و قاعده ای چنین می گوید: «هیچ گاه مسلمان به مجرد یک گفته یا نظری که در مسئلۀ اعتقادی اظهار کند نه کافر می شود و نه فاسق».

سپس ابن حزم پیشوایان گذشته را که قائل به این قول بوده اند برشمرده تا این که می گوید: «این سخن تمام صحابه است که ما می شناسیم راجع به این مسئله، و اختلافی در این مورد نمی بینم».

ابن تیمیه خود تصریح کرده است که هیچ کس به جز خوارج، فرد مسلمانی را به علت گناه و اظهار نظر، کافر ندانسته است. بنابراین وهابیان در این بدعتشان به هیچ گروهی از گذشتگان اقتدا نکرده اند مگر به خوارج! (به نقل از: روحانی، 1388: 25)

5- هشدار پیامبر (ص) در مورد هر دو گروه

در مورد خوارج رسول خدا (ص) فرموده: «همچنان که تیر از کمان رها می شود، آنان از دین خارج می شوند» و در حدیثی دیگر فرموده: «خوارج چنان در مسائل دینی زیاده روی می کنند که سرانجام مانند تیری که از کمان جدا شود، از دین خارج می شوند».

راجع به وهابیان نیز احادیثی از رسول خدا نقل شده که امام احمد بن حنبل در مسند خویش به آن اشاره کرده است. (ابن حنبل، 1413: 2 / 118)

ابن عمر گوید: رسول خدا (ص) فرمود: خدایا کشور شام را برای ما مبارک گردان! خدایا کشور یمن را نیز برای ما مبارک گردان، حاضران گفتند سرزمین نجد را نیز مبارک فرما، رسول خدا (ص) باز در حق شام و یمن دعای خویش را تکرار فرمود، حاضران باز سرزمین نجد را اضافه کردند پیامبر (ص) فرمود: نه این سرزمین، با میمنت و مبارک نیست در اینجا آشوب ها رخ می دهد و حوادث تکان دهنده ای پدید می آید شاخ شیطان از این نقطه سر بیرون می آورد. (همان)

ترمذی نیز این حدیث را در مناقب روایت کرده است. احمد در مسند از عبدالله بن عمر و مسلم در صحیح خود این سخن پیامبر را نقل کرده اند که آن حضرت درحالی که رو به مشرق داشت، فرمود: الا إنَّ الفِتنه هیهُنا الا ان الفتنه هیهُنا مِن حَیثُ یطلعُ قرن الشیطان. (نیشابوری، 1407: 2 / 559)؛ آگاه باشید که فتنه از آنجاست، آگاه باشید که فتنه از آنجاست ازاین جهت که شاخ شیطان پدیدار می گردد.

مسئولیت اخلاقی در ارائه تصویر خشن و بی منطق از اسلام

یکی از مسائل اخلاقی که جدای از آسیب های اخلاقی در حوزه فکر و منش و روحیات و رفتار های اخلاقی خوارج و تکفیری های معاصر قابل ارزیابی اخلاقی است، جنبه حقوقی رفتارهای ایشان است که مسئله «مسئولیت اخلاقی» را به میان می آورد. قطعا ایشان به نام اسلام و آموزه های اسلامی و به نام روش و شیوه پیامبر و سنت، دست به چنین اقدامات خشن و غیر اخلاقی می زنند و ازاین رو نام اسلام و پیامبر را خدشه دار کرده و خیل عظیم گروندگان به دین حق را ناکام خواهند گذاشت. بنابراین مسئولیت چنین بدنامی و این ناکامی افراد در یافتن طریق حق و گمراهی آنان از مسیر اسلام ناب متوجه ایشان خواهد بود.

 خوارج و وهابی ها سهم بزرگی در خشن و بی منطق جلوه دادن اسلام بر جهانیان داشته اند. مطالعه و تحقیق در تاریخ پیدایش و عملکرد این دو گروه، این ادعا را به روشنی ثابت می کند. کشتار و قتل و عام مسلمانان و به خصوص شیعیان که خوارج و وهابیان در طول عمر خود انجام داده اند بسیار وحشتناک است؛ مانند کشتار های هولناک در نجد، حجاز و عراق و... . از میان آنان گروه های تندرو و خشنی مانند القاعده، طالبان و سپاه صحابه سر برآوردند؛ آنان با تربیت افراد ناآگاه و جاهل، حملات تروریستی و انتحاری را گسترش دادند؛ به طوری که هیچ جای دنیا از خطر تروریستی و حمله انتحاری پرورش یافتگان وهابی در امان نیست. اینان مشکلات بزرگی برای مسلمانان در تاریخ معاصر ایجاد کردند. می توان گفت قتل و خشونت لازمه جریان وهابیت است؛ به طوری که با شنیدن نام وهابی، ترور و خشونت نیز در اذهان، تداعی می شود. لذا با وجود اینکه دین اسلام، دین صلح و آشتی و پیامبرش پیام آور مهر و خوبی ها و رحمت برای عالمیان است، خشونت و انتحار از وهابی ها چهره ای خشن، تروریست، وحشی و عقب مانده از اسلام را در جهان ترسیم می کند. (اسدعلی زاده، 1391: 130)

تفاوت های این دو جریان افراطی

الف) تفکر خوارج، منطقه ای و بیشتر قومی بود ولی تفکر سلفی های تکفیری، جهانی و فرا قومیتی خوارج عصر علی (ع) بیشتر از دو قبیله بنی تمیم و نضیر بودند و اگر از اقوام و کشورهای دیگر هم حضور داشتند سران آنها و هسته اولیه تشکیل آنان، از این دو قبیله بود. اما سلفی های تکفیری و داعش از تمامی اقوام و ملت ها وکشورها نیرو دارند. یکی از تفاوت ها مربوط به زمان و مکان حضور خوارج در این دنیاست؛ چراکه خوارج در دوران حکومت امام علی (ع) و در کوفه و اطراف آن می زیستند و برای اسلام و مسلمین مزاحمت ایجاد می کردند؛ ولی سلفی های تکفیری در دوران معاصر و در ام القرای جهان اسلام یعنی مکه و در تمامی کشورهای اسلامی سبب ایجاد مزاحمت برای مسلمین هستند. (مطهری، 1349: 110)

دیگر اینکه عقیده وهابیان از خوارج بدتر است؛ زیرا خوارج، گناهانی را مورد توجه قرار می دهند که تمام مسلمانان آنها را از کبایر می دانند، اما وهابی ها کارهایی را گناه کبیره و موجب کفر می دانند که اصلا گناه نیست، بلکه مستحباتی است که بدون خلاف، سلف صالح از قبیل صحابه و تابعان و اشخاصی که بعدها آمدند به آن عمل می کردند. (جمعی از نویسندگان، 1384: 27)

ب) حمایت خارجی از سلفی های تکفیری و عدم حمایت خارجی از خوارج

اگرچه خوارج انسان های متحجر بودند اما هیچ گاه دست دوستی به دشمنان قسم خورده اسلام در آن دوران ندادند و با آنها متحد نشدند ولی این گروه وهابیت با دشمنان اسلام در این دوران مانند آمریکا و انگلیس و رژیم صهیونیستی متحد شده اند و با آنها علیه مسلمانان کشورهای اسلامی همکاری می کنند و مانعی، برای دستیابی مسلمین به حقوق و پیشرفت شان هستند. تفاوت دیگر بین وهابیت و خوارج با توجه به زمینه پیدایش هر دو گروه این است که خوارج گروهی بودند با تقوا و پرهیزکار که در پی جستجوی حق و حقیقت دینشان دچار انحراف شدند درحالی که وهابیت از همان ابتدا در بسیاری از زمینه های اعتقادی طالب باطل بوده اند و آنها را یافته اند. خوارج آشکارا در برابر حکومت اسلامی ایستاده بودند و اصرار داشتند که تنها تفسیر آنها از دین درست است، درحالی که سلفی های تکفیری علاوه بر داشتن این گونه عقاید افراط گرایانه لباس نفاق نیز بر تن دارند. (مطهری، 1349: 111)

البته دراین باره ایراداتی را برخی مطرح کرده اند ازجمله اینکه یاران نفوذی معاویه در بین خوارج وجود داشته اند که هرچند سازمان یافته نبودند و شاید از منظر اعتقادی دل بسته معاویه بودند اما در شکل گیری خوارج و صف آرایی آنان در برابر علی (ع) نقش تعیین کننده داشته اند، بنابراین برخی معتقدند این ویژگی را نمی توان جزء تفاوت های خوارج با سلفی های تکفیری دانست افرادی همچون اشعث بن قیس از این قسمند. علی (ع)، عبدالله بن عباس را به عنوان حَکَمْ پیشنهاد کرد؛ اشعث گفت: نه! به خدا سوگند، تا قیامت بر پا شود، نباید دو تن از مُضَر در این بابْ داوری کنند. اکنون که ایشان مردی از مُضَر را به داوری گزیده اند، تو مردی از یمن برگزین. علی (ع) گفت: «من بیم دارم که یمنی شما فریفته شود؛ زیرا عمرو کسی نیست که اگر در کاری به هوای نَفْس تن دهد، ذرّه ای از خدا پروا کند». اشعث گفت: به خدا سوگند! اگر یکی از آن دو یمنی باشد و داوری شان برابر با بخشی از خواسته ما نباشد، برای ما دوست داشتنی تر است از آن که هر دو مُضَری باشند و داوری شان برابر با بخشی از خواسته ما باشد. (المنقری، 1403: 500)

نتیجه

افکار، عقاید و روحیات و عملکرد خوارج و تکفیری های معاصر را می توان از منظر اخلاقی مورد ارزیابی قرار داد. دو گروه از نظر اعتقاد، رفتار و عملکرد شباهت های بسیار نزدیکی به هم دارند هر چند تفاوت هایی نیز دارند به همین سبب روشنگری و آگاهی بخشی بهترین روش در سیره علی (ع) در مقابله با جریان هایی مثل خوارج و سلفی های تکفیری است. زیرا با آگاه کردن مردم و افشای چهره غیر اسلامی این جریان ها، دیگر کسی جذب این گروه ها نمی شود و همین امر سبب تضعیف آنان خواهد شد. آن حضرت در مواجهه با خوارج جلسات متعدد مناظره و مذاکره تشکیل دادند. حتی پیک هایی برای ارشاد و هدایت آنان فرستادند؛ اما در نهایت وقتی از تمامی راه ها مأیوس شدند و خوارج دست به کشتار مردم زدند امیرمومنان علی (ع) مجبور شدند با آنان بجنگند.

ارزیابی اخلاقی این دو گروه که با رویکرد اخلاق فضیلت گرایانه صورت می گیرد و منطبق بر اخلاق فلسفی که در آن فضایل و رذایل به عنوان محک اخلاقی مورد توجه است می توان خوارج را به ویژه در انحراف فکری و خروج آنان از اعتدال عقلانی از یکسو و افتادن در دام تهور از سوی دیگر دانست.

خروج فکری ایشان از اعتدال، آنان را دچار افتادن در دام کج فهمی و برخوردار شدن از عقاید و باورهای غلط ساخته است. بنابراین دست به ظاهرگرایی و عمل کردن به ظواهر آیات می زنند. این عقاید راسخ باطل، باعث شده اینان با حق محض دانستن خود، دیگر مسلمانان و به ویژه شیعیان را منحرف و مستوجب عقوبتی چون مرگ بدانند، لذا برخورداری از روحیه قتل و کشتن در آنان برگرفته از عقاید باطل آنان است که کشتار شیعیان را برای آنان سهل نموده است و با تهور و بی باکی تمام و برای پاداش الهی و رسیدن به فوز بهشت، خود را در مهلکه جنگ وارد می کنند و با کشتن افراد بی گناه دست به جنایات غیر اخلاقی بزنند.

ازاین جهت نمی توان رفتار آنان را براساس نوع نیت و عقایدشان اخلاقی دانست. دیدگاهی که بر اساس نسبیت گرایی اخلاقی هر عقیده و نوع اخلاقی را درست می داند در این زمینه نمی تواند پاسخ گو و اطمینان آور باشد. این نوع نسبیت گرایی واجد معیارهای عقلانی و فطری نیست و مردود است. از طرفی نقش نیت و قصد خیر، که خوارج و تکفیری ها بر اساس آن، چنین جنگ افروزی را به راه انداخته و بی مهابا و متهورانه خون بی گناهان را می ریزند، نیز محل خدشه و اشکال است و نمی توان چنین نیتی را مبتنی بر خیر و حق، تفسیر نمود چراکه مبانی نظری اسلام چنین عقاید و رفتارهای باطلی را بر نمی تابد و پس از اتمام حجت برای ایشان جایی برای حمل کردن نیت این گروه ها بر خیر نیست.

ارزیابی اخلاقی خوارج براساس اخلاق فضیلت گرا می تواند منجر به چالش های فراوان در عرصه بین المللی برای ایشان شود و زمینه آگاهی و فهم ملل از عقاید ایشان و تفاوت و تمایزشان با اسلام ناب را فراهم سازد. این مقاله با چنین بررسی به تمایز و تفاوت آنها با آموزه های اخلاقی اسلام پرداخت.

منابع و مآخذ

1- آیتی، عبدالمحمد، 1371، ترجمه نهج البلاغه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ اول.

2- ابن ابی الحدید، فخرالدین ابوحامد عبدالحمید، بی تا، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار أحیاء التراث العربی.

3- اعثم الکوفی، ابو محمد احمد، 1372، الفتوح، محمدبن احمد مستوفی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ اول.

4- ابن حنبل الشیبانی، احمد، 1413 ق، مسند احمد، محمد ناصرالدین الألبانی، بیروت، المکتب الإسلامی.

5- ابن مسکویه، ابوعلی، 1384، تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق، قم، زاهدی.

6- ابن منظور، محمد بن مکرم، 1405 ق، لسان العرب، بیروت، دار الحیاء التراث العربی.

7- ابوزهره، محمد، 1968 م، تاریخ المذاهب الإسلامیه فی السیاسه و العقاید و تاریخ المذاهب الفقهیه، المطبعه الاولی، قاهره، دارالفکرالعربی.

8- اترک، حسین، 1393، «سیر تطور نظریه اعتدال در اخلاق اسلامی»، مجله پژوهش های فلسفی دانشگاه تبریز، ش 14-

9- اسد علیزاده، اکبر، 1391، «بررسی تطبیقی ایده ها و رفتارهای خوارج و وهابیت»، فلسفه و کلام (سراج منیر)، س دوم، ش 6، از ص 111تا 136-

10- اسدعلیزاده، اکبر، 1386، چالش های فکری و سیاسی وهابیت، تهران، مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، چ دوم.

11- اسماعیلی، حمیدرضا، 1389، القاعده؛ از پندار تا پدیدار (بررسی خاستگاه القاعده، جایگاه آن در تحولات منطقه و تأثیر آن بر اسلام گرایی )، تهران، موسسه مطالعات اندیشه سازان نور، چ اول.

12- المِنقَری، نصربن مزاحم، 1403 ق، وقعه صفین، عبدالسلام محمد هارون، قم، المکتبه المرعشی النجفی.

13- امین، سید محسن، 1346 ق، کشف الارتیاب فی أتباع محمد بن عبدالوهاب (وهابی ها)، حسینی آملی، بیروت، المجمع العالمی لاهل البیت، چ اول.

14 - بحرانی، میثم بن علی ابن میثم، 1375، شرح کبیر نهج البلاغه، قربانعلی محمدی مقدم وعلی اصغر نوایی یحیی زاده، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، چ اول.

15- بخاری، محمدبن اسماعیل، 1405 ق، صحیح بخاری، بیروت، مکتبه الثقافیه.

16- پینکافس، ادموند، 1382، از مسئله محوری تا فضیلت محوری، ترجمه حمیدرضا حسنی و مهدی علی پور، قم، دفتر نشر معارف.

17- جعفری، سید محمد مهدی، 1381، پرتوی از نهج البلاغه، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ چهارم.

18- جمعی از نویسندگان (مرکز پژوهش های اسلامی الغدیر )، 1384، چهره واقعی وهابیت، حبیب روحانی، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، چ ششم.

19- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، 1422 ق، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالفکر، چ اول.

20- حسینی دشتی، سید مصطفی، 1369، معارف و معاریف (دائره المعارف جامع اسلامی)، تهران، موسسه فرهنگی آرایه، چ اول.

21- دلشاد تهرانی، مصطفی، 1382، رهزنان دین (آسیب شناسی دین و دینداری در نهج البلاغه)، تهران، دریا، چ سوم.

22 - ، 1392، لوح بینایی (تحلیل تاریخ حکومت امام علی (ع) با تأکید بر نهج البلاغه )، تهران، دریا، چ اول.

23- دهخدا، علی اکبر، 1373، لغت نامه دهخدا، تهران، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چ اول.

24- رضوانی، علی اصغر، 1384، سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چ پنجم.

25- روحانی، حبیب، 1388، چهره واقعی وهابیت، مشهد، آستان قدس رضوی (انتشارات بنیاد پژوهش های اسلامی)، چ اول.

26- زینی دحلان، احمد، 1375، فتنه الوهابیت، قادری برکاتی  قادری حبیبی، المطبه الاولی، استانبول(ترکیه)، وقف الاخلاص.

27 - صلابی، علی محمد محمد، 1433 ق، مرتضی علی (اسمی المطالب فی سیره امیر المومنین علی بن ابیطالب)، مطبعه الاولی، دمشق، دارالنوادر.

28- علی زاده موسوی، سید مهدی، 1389، سلفی گری و وهابیت (تبارشناسی )، قم، تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چ اول.

29 - فولادوند، محمدمهدی، 1373، قرآن کریم، تهران، انتشارات دفتر مطالعات و تاریخ اسلامی، چ اول.

30- مشکینی، علی، 1363، بخشی از زیبای های نهج البلاغه، قم، انتشارات تبلیغات اسلامی، چ اول.

31 - متقی هندی، علی بن حسام الدین، 1424 ق، بیروت، دار الکتب العلمیة.

32- مطهری، مرتضی، 1349، جاذبه و دافعه علی (ع)، تهران، حسینیه ارشاد، چ اول.

33- معروف الحسینی هاشم، 1370، زندگی دوازده امام، محمد رخشنده، تهران، انتشارات سپهر، چ اول.

34- مک اینتایر، السدیر، 1376، «اخلاق فضیلت مدار»، نقد و نظر، ترجمه حمید شهریاری، ش 14  13-

35- نیشابوری، مسلم بن حجّاج، 1407 ق، صحیح مُسلم، بیروت، مؤسسه عز الدین و دار الفکر، چ اول.

36- هرسیج / تویسرکانی، حسین / مجتبی، 1392، چالش های وهابیت (ایران، جهان اسلام و غرب)، تهران، دانشگاه امام صادق (ع)، چ اول.

37- هیثمی، ابوالحسن نورالدین، 1967 م، مجمع الزوائد، مطبعه الاولی، بیروت، دارالکتب العربی.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر