مرجع دلها و بهاء دیدگان آیت الله حاج سیدرضا بهاءالدینی رحمه الله(۱)

آیت الله حاج سید رضا بهاء الدینی، فرزند سید صفی الدین است  که خادم حضرت معصومه(ع)، مسلط بر قرآن و به اصطلاح «کشف الآیات متحرک» بود و در «ایوان طلا» مدفون می باشد  در فروردین ۱۲۸۷ ق در قم به دنیا آمد.

مرجع دلها و بهاء دیدگان آیت الله حاج سیدرضا بهاءالدینی رحمه الله(1)

آیت الله حاج سید رضا بهاء الدینی، فرزند سید صفی الدین است  که خادم حضرت معصومه(ع)، مسلط بر قرآن و به اصطلاح «کشف الآیات متحرک» بود و در «ایوان طلا» مدفون می باشد  در فروردین 1287 ق در قم به دنیا آمد.

مادرش بسیار متدیّن و از نوادگان ملا صدرای شیرازی است مادری که در صفا و صمیمیت، قناعت و علاقه به همسر و فرزندان، سرآمد بود و با قرآن و دعاهای معصومان(ع) انس و الفتی چشمگیر داشت.

رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) به مناسبت رحلت این عالم ربانی و فقیه صمدانی در پیام تسلیتی این گونه مرقوم فرمود: «... برای حوزۀ علمیۀ قم و روحانیت معظم اسلام، این ضایعه ای بی جبران و فقدانی دردناک است. این عالم بزرگ از جمله نوادری بود که همواره در حوزه های علمیه همچون ستارۀ درخشان معنویت و عرفان، راهنمای خواص و مایۀ دلگرمی و امید برجستگانند.

مقام رفیع اخلاقی و معنوی آن بزرگ مرد، موجب آن بود که هر کلمه و اشارۀ او چون برقی در چشمان ارادتمندانش بدرخشد و دریچه ای به عوالم معنا بگشاید. مجلس او همواره معراج روح مستعدّ فضلای جوانی بود که می خواستند علم دین را با صفای عطرآگین عرفان دینی توأم سازند. معلّم اخلاق و سالک إلی الله بود، و صحبت نورانی و کلام رازگشای او، دل مستعدّ را در یاد خدا مستغرق می کرد. پیرِ مراد جوانان پاکباز جبهه و جنگ در دوران دفاع مقدس و شمع محفل بسیجیان عاشق بود و بارها، صفوف مقدم جبهه ها را با حضور خود نورانیت مضاعف بخشید.

این عالم کهنسال و مراد و مقبول فضلا و علما، عمر با برکت و پرفیض خود را در بهشتی از پارسایی و زندگی زاهدانه، در کنج محقّر خانه ای که دهها سال شاهد غنای معنوی صاحبش بود، به سر آورد و بی اعتنایی حقیقی به زخارف ناپایدار دنیوی را  که سیرۀ همۀ صاحبدلان برجستۀ حوزه های علمیه است  درس ماندگار خود ساخت، همانطور که حیات مبارک آن اسوۀ پارسایی و تقوا در حوزۀ عظیم الشأن، بسی بزرگ و سنگین بوه است...[1]

خوشیختانه در باب سیره و سبک زندگی و رهنمودهای این فقیه وارسته، آثار مفیدی عرضه شده است.[2]

دوران کودکی

خود ایشان در بیان خاطرات و زندگینامۀ خویش می فرمود: یک ساله که بودم، افراد پاک طینت و نیکوسرشت را دوست می داشتم و علاقه ای قلبی به آنان پیدا می کردم، خیر و شرّ را می فهمیدم و بین افراد خیّر و نیکوکار و افراد شرور و طغیانگر فرق می گذاشتم.[3]

در کنار رفتن به مکتب، با بچه ها الک دولک [نوعی چوب بازی است] می کردیم. در همان ایام و در هنگامی که هفت سال بیش تر نداشتم، شبی خواب دیدم که مشغول بازی هستم، سیّد بزرگواری جلو آمد و به تمام بچه ها پول و شکلات داد، همه خوشحال شدند؛ امّا چیزی به من نداد و گفت: نه، به این نمی دهم! چون بچه است و اهل بازی.

از شدّت ناراحتی از خواب پریدم. مدّتی فکر کردم، ناگاه احساس نمودم که قرا ر است خیری به بنده برسد؛ امّا بازی در کوچه مانع آن است. از همان زمان تصمیم گرفتم در کوچه بازی نکنم و چنین هم کردم. با تمام جدّیت مشغول درس شدم، چندی بعد حالتی در من ایجاد شد که حس می کردم با پول سیاه [خرده] و چیزهایی از این قبیل که بچه ها را شاد می کند، شاد نمی شدم و تحت تأثیر آنها قرار نمی گیرم.

آغاز طلبگی

شبی پدرم مرا صدا زد و از آنجا که اختیار و انتخاب زندگی را به من می سپرد، گفت: به چه کاری علاقه داری؟ چون در آن ایام بهترین حرفه، کار ظریف روی چوب بود و من علاقۀ درونی به کارهای هنری داشتم، گفتم: به نجّاری علاقمندم.

پدر، نگاهی به من کرد و گفت: درس خواندن هم خوب است، حاضری برای درس خواندن استخاره کنم؟ قبول کردم. وضو گرفت، رو به قبله کرد و با چند صلوات و توجه به پروردگار، قرآن را باز کرد و با خوشحالی بسیاری فرمود: خوب آمد، برای درس خواندن خوب آمد.

خوب آمدن استخاره آرامش بر تمام وجودم افکند. از آن لحظه به این راه مطمئن شدم و به دنبال آن شوق و علاقه ای بسیار وجودم را فرا گرفت، به طوری که سر از پا نمی شناختم. در این میان، تشویقهای عالم بزرگوار، حاج شیخ ابو القاسم قمی(ره) نیز بسیار کارساز بود.[4]

همان زمانی که در مکتب خانه بودیم، مرحوم شیخ ابو القاسم کبیر  که همه او را می شناختند  به مکتب خانه آمد و یک سؤال صرفی از ما کرد و مثل اینکه خوب جواب داده شد. سر و صدا در شهر بلند شد که جواب آشیخ ابو القاسم را داده است، لذا با اینکه هفت هشت ساله بودیم، وقتی ما وارد مجلس می شدیم، شیخ با اینکه اول شخصیت علمای قم بود، از جا بلند می شد و ما را پهلوی خود می نشاند و در حق ما چنین محبتهایی داشت.[5]

جدیّت در تحصیل و تدریس

در اوائل تحصیلات  که سیوطی می خواندیم  به ما گفتند: برای امتحان پیش حاج شیخ عبد الکریم یزدی بروید... وقتی نزد حاج شیخ رفتیم، به ما گفتند: باب حال را بگو! گفتم: بسیار خوب، گفتند: مطالعه کن! گفتم: مطالعه نمی خواهد. در آن مجلس حاج شیخ و عدّه ای از علما بودند و... ما که مسلط بر اوضاع بودیم، شروع به گفتن کردیم. وقتی گفتیم، حاج شیخ گفت: نفهمیدیم، دوباره بگو، نه اینکه حاج شیخ نفهمید؛ بلکه بیان به حدّی جالب بود که ما دوباره شروع کردیم... ما در آن وقت، دوازده سیزده ساله بودیم.

شاید در شانزده هفده سالگی بود که در فیضیّه، با دو تا از رفقا، پیش از اذان صبح مباحثه داشتیم....[6]

من در تدریس، همیشه دو سه درس ذخیره داشتم که اگر یک شب مانعی پیدا شد و نتوانستم مطالعه کنم، فردا درسها تعطیل نشود؛ بلکه از مطالعۀ ذخیره تدریس کنم.

ما از بس مشغول تحصیل بودیم یک سال، به منزل نیامدیم، خانواده به در فیضیه می آمدند و ما را می دیدند....[7]

من همیشه از حدود منزل امام به فیضیّه می آمدم؛ چون می دیدم اگر بخواهم از کوچه بیایم، با اشخاص برخورد می کنم و سلام و علیک و حال و احوال و. ..، مطالعات [تفکرات] ما به هم می خورد. بنابراین، از آن پشت می رفتم تا با کسی برخورد نکنم....[8]

دو تن از شاگردان آیت الله بهاء الدینی می گویند: «ایشان در جاهای مختلف تدریس داشتند، از یک ساعت به اذان صبح مشغول بودند، سپس نماز صبح را می خواندند و تا شب مشغول درس و بحث می شدند، و گاهی 14 تدریس در روز داشتند.

... ایشان به تفکّر زیاد، بیش از نقل اقوال اهمیت می دادند. باید گفت که ایشان اهل تتبّع نیستند؛ بلکه اهل تفکّرند. بیان روشنی داشتند و به شاگردان خویش بینش می دادند.

 در پرورش اشخاص و شاگردان خود به گونه ای تدریس می کردند و آنان را پرورش می دادند که ظرف یک الی دو سال، اگر کسی نزد ایشان تحصیل می کرد، رشتۀ اصلی فقه دستگیرش می شد و همین امر سبب می شد که به اجتهاد برسد. نه اینکه تنها به فروعات بپردازد و وقت خود را هدر بدهد، ایشان درس اصول هم داشتند....[9]

ایشان در چند سطح درس داشتند، عمومی و خصوصی. مثلاً برای آیت الله شهید مطهری، به صورت خصوصی تدریس داشت؛ می فرمود: من رسائل و مکاسب را عمومی می گفتم؛ ولی برای شهید مطهری، خصوصی درس می گفتم و دوباره مطالعه می کردم؛ چون استعداد ایشان قوی بود و دقّتشان زیاد. در واقع درسها سطح و خارج بود، اگر چه اسمش سطح بود.[10]

در ایام طلبگی، ما حواسمان به درس بود... مرتب به ما می گفتند: فلان جا دعوت داری؛ ولی ما اعتنا نمی کردیم. مشغول درس بودیم. یک هم حجره ای داشتیم که اهل دهات بود و ناهار ظهر را همیشه ایشان تهیه می کرد و بعد از درس، می آمد برای تهیّۀ ناهار و با ما حرف می زد و سر به سر ما می گذاشت؛ ولی ما حاضر نبودیم با او حرف بزنیم و دوست داشتیم سرگرم مطالعات خودمان باشیم.[11]

شیوۀ ما [در درس خارج] این بود که بعد از درس تا تقریرات سه درس را تماماً نمی نوشتیم، ناهار نمی خوردیم و تقریرات را به عربی و روان می نوشتیم و به عربی بیش از فارسی مسلط بودیم. بعضی از فضلا تقریرات ما را می گفتند و استفاده می کردند.  

یک زمانی مرحوم حاج شیخ به تمام اساتید حوزه گفت: هر استادی از شاگردانش امتحان بگیرد! و مرحوم میرزای همدانی که برای ما قوانین تدریس می کرد، از ما امتحان گرفت و در برگه ای که برای ما نوشت، از استعداد ما خیلی تعریف و تمجید کرد.

در زمان آقای بروجردی(ره) از ما دعوت کردند [به عنوان ممتحِن و استاد] برای امتحانات حوزه برویم. ما چون فرصت کمی داشتیم، درشکه می گرفتیم و ناهار را در درشکه می خوردیم تا به امتحان برسیم.

در آنجا ما به ممتحنین توصیه می کردیم که طلبه ها را آزاد بگذارند تا مطالبشان را بگویند. بالاخره معلوم می شود چه کسی، چه کاره است و آنها با ما موافقت می کردند و این کار به نفع طلبه ها بود.....

مرحوم صدوقی(ره) به ما می گفت: شما چگونه درس می دهید که همه راضی هستند، و ما هم ایشان را تخطئه می کردیم که حیف است شما وقت خود را صرف شهریه دادن می کنی. اگر شما تدریس کنی، از وقتت بیش تر استفاده می کنی.[12]

تألیفات استاد

بیش تر اهتمام ایشان به «انسان سازی» بود تا تألیف؛ ولی در مصاحبه ها مکرر می فرمودند که تقریرات دروس آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری، شرح بر صحیفه سجادیه، شرح نهج البلاغه و مباحثی در تفسیر قرآن کریم و تحقیقاتی دربارۀ وهابیت داشته اند. که با کمال تأسف، از چاپ و نشر هیچ کدام اطلاعی نداریم، تنها برخی از درسهای اخلاق سالهای آخر عمر ایشان که در آغاز، صبحها در فیضیه و سپس شبهای جمعه در حسینیۀ ایشان ارائه می شد، ضمن کتب شرح حال چاپ شده است.

باید به قصور و تقصیر خویش اعتراف کنیم و سوگمندانه اصحاب فرهنگ و رسانه را ملامت نماییم که چرا در زمان حیات، حتی یک درس یا فیلم را از ایشان در رسانه ها منتشر نشد و آنچنان که بایسته و شایستۀ ایشان است، به جوانان جامعه معرفی نشد؟!

صیّادان زیرک و شیوه های شاگردپروری

از داستانهای متعددی که از زبان آیت الله بهاء الدینی و دیگران نقل شده، به دست می آید که روحانیّت با معرفتِ صد سال پیش، چه صیّادان زیرکی بوده و چه استعدادهایی را کشف و صید می کردند و می پروراندند. و از طرفی دیگر، برای آقا سیّد رضای نوجوان چه توفیقی برتر از اینکه در محفل بزرگان راه یافت!

او می فرماید:. ... بزرگان حوزه به ما امر و نهی [اجبار] نمی کردند. ما را به حال خودمان می گذاشتند؛ البته خیلی نصیحت می کردند. استادِ مکتبِ ما که به ما فارسی درس می داد، ما را خیلی نصیحت می کرد که چه باید بکنیم و چه نباید بکنیم و آدم خیلی خوبی بود. مرحوم شیخ ابو القاسم، زیاد سراغ ما می آمد و در مجلس درسِ مکتب ما حضور پیدا می کرد و ما هم به سؤالهایش جواب می دادیم و ایشان هم خوشش می آمد. و ما از ایشان خیلی استفاده کردیم و خیلی به گردن ما حق دارد. ما آن زمان کوچک بودیم؛ شاید حدود نه سال داشتیم. مرحوم حاج شیخ عبد الکریم هم به ما خیلی احترام می گذاشت و هیچ گاه به ما تندی نکرد، اینها انسانهای محترمی بودند، به فکر پیشرفت طلبه ها بودند.

مرحوم شیخ ابو القاسم  با اینکه جایی نمی رفت  ولی سالی یک بار به منزل ما می آمد و ناهاری هم می خوردیم....[13]

مجلس ذکر مصیبتی در حجرۀ خود داشتم که پنج شش نفر می آمدند، از جمله شیخ ابو القاسم. ما اداره کنندۀ مجلس بودیم و اگر ظرف کم داشتیم، می رفتیم از حجره های دیگر می آوردیم. البته بازاریهای خوبی هم در آن زمان بودند، گاهی یکی از ایشان می آمد و پولهای خوبی در حجرۀ ما می گذاشت و می گفت: هر چه از فلان مبلغ کم تر است، از من طلب داری. خلاصه همه چیز برای ما مهیّا بود؛ ولی ما لیاقت نداشتیم.

مرحوم حاج شیخ محمدتقی بافقی آنچنان به حاج آقا بهاء الدینی اطمینان و ارادت داشتند. .. که طلبه های مبتدی نوجوان و بچه سال را به حجرۀ ایشان در مدرسه فیضیه می آوردند و می فرمودند: این بچه ها نزد تو بمانند.[14]

اخلاق عملی را از محضر حاج شیخ ابو القاسم کبیر استفاده می کردم. من درس اخلاق نمی رفتم؛ بلکه از اعمال «شیخ ابو القاسم» که عملاً اخلاقی بود، استفاده می کردم.

در 21 سالگی به درس مرحوم حاج میرزا جواد تبریزی رفتم. ایشان آیۀ: «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» را مطرح فرمودند؛ ولی آن وقت درس ایشان برای ما قدری مشکل بود....

بنده در درس کلام میرزا علی اکبر حکمی. .. که در حوزه، فلسفه نیز تدریس می کرد می رفتم و با اینکه خیلی مشکل بود، می فهمیدیم. ایشان اهل یزد و مرد شریفی بود.....[15]

در درس مرحوم شاه آبادی هم شرکت می کردم. زمانی که به درس اسفار مرحوم شاه آبادی می رفتم، آقای خمینی را می دیدم که از اتاق پشتی خارج می شوند، مرحوم شاه آبادی به ایشان «فصوص» درس می داد.[16]

دعوت آقا سیّد ابو الحسن اصفهانی

استاد در حدود 19 سالگی به عتبات و نجف اشرف مشرف شدند و در دروس بزرگان شرکت کردند. آیت الله سید ابو الحسن اصفهانی از ایشان می خواهد که در حوزۀ نجف بماند؛ ولی چون سفرشان زیارتی و از طرفی اوایل ازدواجشان بود، به ایران بازگشتند تا در امتثال امر سیّد، به منظور تحصیل در نجف، مقدمات سفر را فراهم کنند؛ ولی مشکلاتی پیش آمد و ایشان موفّق به مراجعت به نجف نشد. خود ایشان می گوید:... درس مرحوم سید ابو الحسن، خیلی به دلِ ما نشست و درس مرحوم نایینی به عربی بود که ما می فهمیدیم.[17]

تبلیغ و تربیت

گرچه ایشان در درجۀ اوّل به تدریس بیش تر دروس حوزوی و تربیت طلاب علاقمند بود و اغلب فرزندان مراجع تقلید گذشته  به توصیۀ پدرانشان  شاگرد و ملازم معظّم له بودند و ایشان به افرادی چون حضرات آیات: علی مشکینی، مرتضی مطهری، امام موسی صدر، مصطفی خمینی توجه ویژه ای داشت؛ ولی از تبلیغ و تربیت عموم مردم نیز بی بهره نبود، پس در قدیم برای تبلیغ به زرندیه، نراق، و.... رفته، در اواخر عمر که تدریسشان کم تر شده بود، بیش تر به سفر و جبهه ها می رفتند.

حجت الاسلام محقق می گوید: تقریباً از سال 1375 قمری [یعنی 61 سال پیش] در یکی از روستاهای اطراف قم با ایشان آشنا شدیم، معظم له در زمان آیت الله حائری مدّتهای مدیدی آنجا رفت و آمد داشتند. پیش از رفتن آقا به آن روستا، در آنجا انحرافات عجیبی وجود داشت و ساکنان آنجا غالباً مرتکب دزدی، قمار، شرب خمر و... می شدند. اگر شخصی از دنیا می رفت و وارثانش ضعیف بودند، افراد صاحب نفوذ ارث را می بردند، و وارثانش هم نمی توانستند کاری بکنند.

آنقدر آیت الله بهاء الدینی به آن محل رفت و آمد و تبلیغ می کنند که وضع تغییر می کند و مردم تا حدودی با احکام اسلام آشنا می شوند و بساط دزدی، شراب، قمار و غیره برچیده می شود. بعد از اینکه ایشان پا به سن گذاشتند، ما به آنجا رفت و آمد داشتیم. وضع به طور کلّی عوض شده بود. اوّلاً دعوایی نبود، اگر هم نزاعی رخ می داد، به آقا مراجعه و اصلاح می کردند، و لذا به ژاندارمری و دادگستری کم تر احاله می شد.

در امانتداری، مردم کارشان به جایی رسید که گاهی خودروهایی که از دهِ مجاور به شهر می رفتند، مردم این روستا هم به آنان سفارش می کردند تا اجناسی برایشان بیاورند. نزدیک غروب که ماشین برمی گشت، کیسه ها و بسته های آرد، قند و... را برای اینان، کنار جاده می گذاشت و می رفت. گاهی یکی دو روز سرجایش می ماند تا صاحبش می آمد و کالایش را برمی داشت و کسی به آن دست نمی زد.

عدۀ زیادی در باغهای خود ساختمان داشتند و تابستان به آنجا می رفتند و اول پاییز به ده برمی گشتند، در طول این مدّت، نشنیدم از احدی که بگوید: «جنس مرا برده اند.»

شنیدم که در آن زمانها مشهور شده بود: آنجا شهر امام زمان(عج) است؛ هیچ دزدی و دعوا و مرافعه در آنجا نبود و همۀ اینها از برکت انفاس قدسی حضرت آیت الله بهاء الدینی بوده است.[18]

در محل سکونت ایشان در قم نیز افراد معلوم الحالی بودند که احیاناً نقاط ضعفی داشتند؛ امّا تا آقا را می دیدند، تحت تأثیر قرار می گرفتند و سعی می کردند پنهان شوند. برخی جوانان که دزدی می کردند، خود از منزل آقا حفاظت می کردند. منشأ این امر هم نوعِ برخورد آقا با اهل محل بود. هرگاه همسایه ای به ایشان مراجعه می کرد، او را رد نمی کردند؛ یعنی سائلی را رد نمی کردند.[19]

اعزام به تبلیغ

بنا به سفارش و تأکید ایشان، من قبل از انقلاب، آخر هر هفته برای تبلیغ به نراق می رفتم و این ارتباط در طول سالهای متمادی ادامه داشت، تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، بعضی از جریانهای سیاسی در آنجا شیوع پیدا کرد و این مسئله موجب شد که بعضی از افراد از ما خواستند که ما ارتباط خود را با آنجا ترک کنیم و سرانجام هم تسلیم شدیم.

این مسئله کمی ما را رنجانید؛ ولی چون این فعّالیتها را با سفارش آقای بهاء الدینی انجام می دادیم، برای مطّلع ساختن، به بیت ایشان رفتم و مسئله را مطرح کردم.

آقا در بازتاب، قدری به فکر فرو رفتند و بعد خطاب به بنده فرمودند: من برای شما جایی بزرگ تر می بینم! من که سخنان ایشان را برخاسته از روح یقین می دانستم، در فکر بودم که آقا چه می بینند که چنین می فرمایند! دیری نپایید که به امامت جمعۀ یکی از شهرهای استان لرستان منصوب شدم و در آنجا پیشگویی آقا را به وضوح یافتم. آن منطقه از نظر جغرافیایی و نوع مراجعات و مسائل سیاسی، نسبت به نراق وسیع تر بود.[20]

ادامه دارد....

پی نوشت ها

[1] سید علی خامنه ای، 28 /4 /76.

[2] مثل: 1. آیت بصیرت، تألیف سید حسن شفیعی، تدوین و نگارش، احمد لقمانی، قم، انتشارات بهشت بینش، 1383 ش؛ 2. نردبان آسمان، اکبر اسدی، انتشارات پارسایان، قم؛ 3. سلوک معنوی، اکبر اسدی، انتشارات پارسایان، قم؛ 4. شهره آفاق، محمد لک علی آبادی، انتشارات هنارس، قم؛ 5. هاتف آسمانی، محمد لک علی آبادی، انتشارات هنارس، قم؛ 6. تربت پاکان قم، عبد الحسین جواهر کلام، انصاریان، قم، چاپ اول، 1382 ش، ج 2، ص 32 - 41، شماره مسلسل ص 713؛ 7. زندگینامه حضرت آیت الله العظمی حاج سید رضا بهاء الدینی، آیت نیم قرن وارستگی و مجاهدت با نفس، تألیف و نشر سازمان تبلیغات اسلامی.

[3] شهره آفاق، ص 22.

[4] شهره آفاق، ص 23 - 24.

[5] سلوک معنوی، ص 102.

[6] سلوک معنوی، ص 103. توضیح اینکه بسیاری از این مطالب، پاسخهای آقا در جواب مصاحبه کنندگان است که ما موجز آن را می آوریم.

[7] تربت پاکان، قم، ص 718؛ آن زمان، مدرسه دار الشفاء و فیضیه یکی از راه های ورودی حرم بود.

[8] سلوک معنوی، ص 115.

[9] تربت پاکان، قم، ص 718 - 719.

[10] همان، ص 719.

[11] سلوک معنوی، ص 142 - 143.

[12] سلوک معنوی، ص 142؛ گفتنی است: در آن زمان مرحوم صدوقی در ضمن رفت و آمد و مدیریت حوزه، هر کسی را در طول ماه می دیده، شهریه اش را می پرداخته است، نه اینکه 3 یا 5 روز بی کار بنشیند و شهریه بدهد، لذا هم در وقت طلاب و هم ایشان، صرفه جویی رعایت می شده است.

[13] سلوک معنوی، ص 142؛ تربت پاکان قم، ص 715.

[14] تربت پاکان قم، ص 715.

[15] سلوک معنوی، ص 114؛ تربت پاکان قم، ص 716.

[16] تربت پاکان، ص 716.

[17] همان، ص 717؛ سلوک معنوی، ص 143.

[18] زندگینامه حضرت آیت الله حاج سیّد رضا بهاء الدینی، ص 43 - 44 (با اندکی ویرایش).

[19] همان، ص 44 (با کمی ویرایش).

[20] زندگینامه آیت الله بهاء الدینی، ص 77 - 78.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان