مقدمه
حضرت زینب(ع) لقبها و عنوانهای زیادی دارد که هر کدام بیانگر یکی از مقامات آن بانوی مکرّمه(ع) است. مانند: عقیلة بنی هاشم، قهرمان کربلا، اسیر آزاده، صبور و مقاوم (اَلسَّلَامُ عَلَی قَلبِ زَینَبِ الصَّبُور)، عاشق حسین(ع)، فدایی اسیران و کودکان، رسواگر یزید و یزیدیان، بلاکش دوران، ام المصائب و...؛ چنانچه در زیارتنامة آن حضرت می خوانیم: «سَلَامٌ عَلَی المَرأَة الصَّالِحَةِ وَ المُجَاهِدَةِ النَّاصِحَةٍ وَ الحُرَّةِ الاَبِیَّةِ وَ الکَبوَةِ الطَّالَبِیَّةِ وَ المُعجِزَةِ المُحَمَّدِیَّةِ؛ سلام بر بانوی نیکو رفتار و تلاشگر [و مجاهد] خیرخواه و آزادة ثابت قدم و شیر زن خاندان ابی طالب(ع) و معجزة محمّدی(ص).»
یکی از لقبهای آن حضرت، حرّه و آزاده از تعلّقات است. حرّ را معنا کرده اند: کسی که سرنوشت خود را در دست دارد و بردة کسی نیست. حرّ؛ یعنی آزاد و مستقل. خالص هر چیز را حُرّ می گویند. فرس حرّ؛ یعنی اسب اصیل. طین حُرّ؛ یعنی خاکی که خالص است و ریگ ندارد. منطقةٌ حُرّةٌ؛ یعنی منطقة آزاد که قید و قیود گمرکی را ندارد.[1]
آزاده ای که مقصود ماست؛ یعنی آزاده از تعلقات دنیوی. مهم ترین تعلقات دنیوی عبارت است از: حبّ دنیا و مقامات آن، حبّ مال و ثروت، علاقه به اهل و عیال (زن و فرزند ) و... ادعای ما این است که حضرت زینب(ع) در عین حال که بهترین موقعیت برای هر یک از امور فوق را داشت؛ اما اسیر هیچ یک از آنها نشد و با حرّیت تمام در کربلا حاضر شد.
در اینجا اشاره ای به ابعاد مختلف آزادگی در زندگی حضرت زینب(ع) می کنیم:
الف) آزاده از مال دنیا
حضرت زینب(ع) در ناز و نعمت زندگی می کرد. عبدالله بن جعفر(ع) از نظر ثروت در مدینه معروف بود. قصه ای از پیامبر اکرم(ص) دربارة دعای در حق او نقل شده است که شنیدنی است: روزی پیامبر(ص) از کنار عبدالله می گذشت (در حالی که وی کودک بود)، دید چیزی از گل می سازد و به کودکان می دهد، حضرت از او پرسید: این چیست و چه کار می کنی؟ عرض کرد: این را به کودکان می فروشم. فرمود: با بهای آن چه می کنی؟ گفت: رطب می خرم و می خورم. حضرت فرمود: «اللَّهُمَّ بَارِک لَهُ فِی صَفْقَةِ یمِینِهِ فَکانَ یقَالُ مَا اشْتَرَی شیئاً قطُّ إِلَّا رَبِحَ فِیهِ؛[2] خداوندا! او ار در خرید و فروشش برکت ده. از آن به بعد عبدالله هر چیزی که می خرید، از آن سود می برد.» ثروتش به جایی رسید که در توانگری ضرب المثل شد و چون وی بسیار سخی بود، مردم مدینه او را عبدالله جعفر سخاوتمند می گفتند و چون یکی از دیگری وامی می گرفت، به وی می گفت تا وقت عطا و تقسیم عبدالله بن جعفر به تو می پردازم.
وقتی فردی به او خبر داد که از یکی از کنیزانت خداوند پسری به شما داده است، یکصد هزار درهم به او مژدگانی داد.[3]
حضرت زینب(ع) چنین شوهر پولداری را در مدینه جا گذاشت و همراه برادر به سوی کربلا حرکت کرد. این حرّیت اوست که در بند دنیا نبود، در حالی که افراد زیادی شاید قلباً دوست داشتند در کربلا حاضر باشند؛ ولی عشق و دلبستگی به دنیا مانع از حضور آنان در کربلا شد.
در هشت سال دفاع مقدس، عده ای سالها در جبهه ماندند و هرگز دنیا مانع حضور آنان در جنگ نشد؛ ولی کسانی هم بودند که دلبستگی دنیا اجازه نداد حتی یکبار در جبهه حاضر شوند. جهاد در راه خدا، شهادت طلبی، دفاع از دین و اسلام، نیاز به حرّیت و زهد دارد.
روحیه حرّیت در وجود حضرت آسیه(ع) متبلور است که با وجود زندگی در خوشی ولی وقتی ایمانش در کاخ فرعون به خطر افتاد، از خدا خواست: «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَک بَیتاً فِی الْجنَّةِ وَ نجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظالِمینَ»[4]؛ «پروردگارا! برای من نزد خودت خانه ای در بهشت بنا کن و مرا از فرعون و کردارش رهایی بخش و از مردم ستمکار نجات ده!»
ب) آزاد از تعلق به فرزند
دومین چیزی که انسان به آن تعلقِ خاطر شدیدی دارد، فرزند است که خداوند جهت آمادگی حضرت ابراهیم(ع) برای نیل به مقام امامت، دستور سختی به او می دهد، و آن این است که باید فرزند خود را قربانی کنی و تعلق خویش را به او در مقابل تعلق به دوست فدا نمایی: «فلَمَّا بلَغَ مَعَهُ السَّعْی قالَ یا بُنَی إِنی أَری فی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُک فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِن شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرین»[5]؛ «هنگامی که با او به [مقام] سعی رسید، گفت: پسرکم! همانا من خواب می بینم که تو را ذبح می کنم، پس با تأمل بنگر، رأی تو چیست؟ گفت: پدرم! آنچه به آن مأمور شده ای، انجام ده. اگر خدا بخواهد، مرا از شکیبایان خواهی یافت.»
و دربارة عموم مردم نیز در قرآن می فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَی ءٍ منَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ»[6]؛ «و بی تردید شما را به چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و کسان و محصولات [نباتی و ثمرات باغ زندگی] آزمایش می کنیم و صبرکنندگان را بشارت ده.»
در «روض الجنان» می خوانیم که رسول خدا(ص) می فرمایند: «چون از بندة مؤمن فرزندی بمیرد، خداوند متعال به فرشتگان می فرماید: وقتی فرزند بندة مرا گرفتی، و میوة دلش را از او جدا کردی، بنده ام در آن حال چه گفت؟ عرض کردند: بار خدایا! تو را حمد کرد و کلمة استرجاع به زبان جاری نمود. خطاب می رسد: برای بندة من در بهشت خانه ای بنا کنید و آن را بیت الحمد بنامید.»[7]
قطعاً حضرت زینب(ع) این امتحان را در پیش دارد؛ چراکه مقام «اَنْتِ عَالِمَةٌ غَیْرُ مُعَلِّمَةٍ؛[8] تو دانایی هستی که تعلیم [انسانی] ندیده ای!» را داشت.
امام صادق(ع) می فرمایند: «أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً النَّبِیونَ ثُمَّ الْوَصِیونَ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ إِنَّمَا یبْتَلَی الْمُؤْمِنُ عَلَی قَدْرِ أَعْمَالِهِ الْحَسَنَةِ فَمَنْ صَحَّ دِینُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ وَ ذَلِک أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَم یجعَلِ الدُّنْیا ثَوَاباً لِمُؤْمِنٍ وَ لَا عُقُوبَةً لِکافِرٍ؛[9] سخت ترین مردم از نظر گرفتاری [و امتحان] انبیاء(ع) هستند، آنگاه اوصیا، سپس کسانی که به آنها نزدیک ترند. همانا خداوند مؤمن را به اندازة اعمال نیکش امتحان و گرفتار می کند، پس کسی که دین و عملش صحیح باشد، گرفتاری و امتحانش سخت تر است و رازش این است که خدای عزیز و جلیل، دنیا را پاداش مؤمن و عقوبت کافر قرار نداده است.»
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
لذا حضرت زینب(ع) باید از فرزند خویش نیز دل بکند و حرّیت خود را در این وادی ثابت نماید، و ثابت نیز کرد؛ زیرا در کربلا یک فرزند و دو فرزند خواندة خود را در راه خداوند تقدیم نمود: یکی عون و محمد را نزد امام حسین(ع) فرستاد و آن دو در وادی عقیق به امام(ع) ملحق شدند.
عون در روز عاشورا با رضایت قلبی پدر و مادرش به میدان رفت و این رجز را خواند:
إِن تنکِرُونِی فَاَنَا ابنُ جَعفَرٍ
شَهِیدُ صِدقٍ فِی الجَنَانِ اَزهَرُ
یَطِیرُ فِیهَا بِجَنَاحٍ اَخضَرَ
کَفَی بِهَذَا شَرَفاً فِی المَحشَرِ[10]
«اگر مرا نمی شناسید، من پسر جعفر طیّارم. شهید صدقی که با بالهای سبز خویش در بهشت پرواز می کند و این شرف در روز محشر کفایت می کند.»
حضرت زینب(ع) فرزندان جوان خویش را فرستاد و علاقة مادری مانع فرستادن آنان به میدان جنگ نشد؛ زیرا زمانی که فداکاری در راه امام زمانش مطرح باشد، به راحتی از غیر او دل می کند و حرّیت خویش را در این مسئله به تمام تاریخ ثابت می کند.
نوشته اند که حتی کنار جنازة فرزندانش نیامد تا مبادا عرق خجالت را بر پیشانی برادر مشاهده کند.
جای تعجب نیست رویشهای انقلاب اسلامی ما هم که در همین مکتب درس آموخته اند و افتخار مدال مدافعان حرم بی بی زینب(ع) را کسب کرده اند در وصیت نامه خود به فرزندش بنویسد: «بدان که تو و مادرت را خیلی دوست دارم بعضی وقتها دل کندن از چیزهای خوب باعث می شود که به چیزهای بهتر برسی، من از تو و مادرت دل کندم تا بتوانم نوکری حضرت زینب(ع) را بدست آورم.»[11]
ج) آزاد از تعلقات دنیوی
دل کندن از وطن، دوستان و بستگان درجة یک، کار ساده و سهلی نیست، آن هم با تن دادن به مسافرت سخت و دشوار و آواره شدن در آبادیها و بیابانها، مخصوصاً با وجود دشمنان و خطرات طبیعی.
حضرت زینب(ع) همراه برادرش در 28 رجب 60 هجری از مدینه حرکت کرد؛ سفری که سراسر ترس و اضطراب بود. به این گزارش تاریخی توجه کنید:
«امام حسین(ع) روز یک شنبه، دو روز قبل از ماه شعبان سال شصت هجری، از مدینه به سوی مکه حرکت کرد. فرزندان، برادران، برادزادگان، خواهران و اکثر اهل بیت(ع) به جز محمد بن حنفیه، حضرت را همراهی می کردند. امام(ع) در حال حرکت این آیه را تلاوت می کرد: «فخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ قالَ رَب نجِّنی منَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ»[12]؛ «پس [موسی] ترسان [و نگران]، در حالی که [حوادث تلخی را] انتظار می کشید، از شهر بیرون آمد [در آن حال] گفت: پروردگارا! مرا از این مردم ستمکار نجات بده!»
امام حسین(ع) برای رفتن به مکّه راه اصلی و عمومی را اختیار کرده بود و در پاسخ کسانی که می گفتند: اگر ما نیز از راهی که ابن زبیر انتخاب کرده بود (بیراهه) می رفتیم، شاید از تعقیب دشمنان در امان بودیم. فرمودند: نه! به خدا سوگند راهی جز این راه نخواهیم رفت تا مشیت الهی به وقوع بپیوندد.[13]
حرکت امام حسین(ع) از مدینه به سوی مکّه زمانی بود که به ایشان خبر رسید یزید لشکری را به فرماندهی عمرو بن سعید بن عاص به مکّه گسیل داشته و او را امیرالحاج قرار داده و به او تأکید کرده که هر جا حسین(ع) را بیابد، بی درنگ او را بکشد.
حضرت در شب جمعه، در حالی که سه شب از ماه شعبان گذشته بود، وارد مکه شد. مکه ای که اهل آن سخت با اهل بیت(ع) دشمنی داشتند و نسبت به ساحت علوی بی حرمتی می کردند. امام سجاد(ع) می فرمایند: «مَا بِمَکةَ وَ الْمَدِینَةِ عِشْرُونَ رَجُلًا یحِبُّنَا؛[14] در مکّه و مدینه بیست نفر نبود که دوستدار ما باشند.»
از طرف دیگر، امام حسین(ع) اطلاع یافت که سی نفر از مزدوران یزید جهت ترور ایشان به مکّه اعزام شده اند، لذا مجبور شد تا در روز سه شنبه هشتم ذی الحجّه، پس از چهار ماه و پنج روز اقامت، از مکه به سوی عراق برود. درست همان روزی که مسلم بن عقیل(ع) در کوفه قیام کرد و به شهادت رسید.[15]
مسیر مکّه تا کربلا 24 روز طول کشید و حضرت زینب(ع) حرّ و بی علاقه به دنیا به این مسافرت لااقل پنج ماهة سراسر زحمت، ترس و گرفتاری است. تازه این پنج ماه آغاز قضیه بود؛ چون اصل گرفتاری و سختی ها بعد از آن بوده است؛ هرچند حضرت زینب(ع) از آن هم بی خبر نبود؛ چراکه از رسول خدا(ص) تا پدر، مادر و برادرانش داستانها و گرفتاریهای این سفر و سرانجام آن را بارها شنیده بود.
و تا آخرین لحظه و قطرة جام بلای داستان عشق به ولایت را سر کشید و آنی از آن احساس نارضایتی نکرد. این است که می گوییم: زینب «حُرَّة» و آزاد شدة از تمام علایق دنیوی است و تمام لذایذ دنیوی را به لذایذ معنوی مبدل فرمود و پروانه وار در درون آتش عشق حسین(ع) و دینش سوخت. آری:
کمال عشق را پروانه دارد
که او از سوختن پروا ندارد
با این دید می شود به اسیر «آزاده» گفت. اوج این سوز و عشق و آزادگی وقتی بود که وارد قتلگاه شد:
در آسمان در حیرت از رفتار او
کهکشانها شاهد گفتار او
هر طرف تیر و سنان روییده بود
بوی خون عطر حسین پیچیده بود
منعکس انوار مَه در آسمان
از شکسته نیزه و تیر و سنان
می رود در سر هوای شاه عشق
می رود نرمک به خلوتگاه عشق
در اگر دل هست شیدایی کند
سوی دلبر راهپیمایی کند
رفت تا آنجا که جانان خواستی
سوی آن دلدار کو جان خواستی
رفت تا در محفل جانان رسید
گو به طورش موسی عمران رسید
آری، از خیل علایق دنیوی دل کند، آزاده و حُرّه شد و برای همیشه آزاده نام گرفت. هیچ یک از این دل کندنها او را آزار نداد، جز یک دل کندن، و آن دل کندن از حسینش بود، وقتی که دید آمادة میدان شده است.
د) وارسته از هوا و هوس
تمام حرّیت و آزادگی حضرت زینب(ع) و دل کندن از دنیا و جاذبه های آن، ریشه در خلوّ از هوا و هوس دارد. لذا امام معصوم او را خطاب می کند و می فرماید: «اَنتِ عَالِمَةٌ غَیرُ مُعَلِّمَةٍ»[16] یعنی از علم الهی و لدنّی برخوردار است و این گونه علم جز به پاکان از هوا و هوس اعطا نمی شود.
اینکه حضرت زینب(ع) می فرمایند: «ما رَاَیتُ اِلَّا جمِیلاً»[17] نشان از این دارد که در عرفان و پاکی نفس به جایی رسیده است که اسارت، شهادت، اذیّت، گرسنگی و تشنگی در راه خدا را رنج نمی داند؛ بلکه عین لطف می داند: «هر بلا کز دوست آید، راحت است.» و خود را مصداق «اَلبَلَاءُ لِلولَاء؛ بلای برای دوستان (خداوند) است.» می داند. از تزکیة نفس حضرت است که یکبار در دریای مشکلات از خداوند شکوه نکرد و در مقابل دشمن کوتاه نیامد. از تزکیة نفس است که وقتی در کوفه اشاره کرد، تمام نفسها در سینه حبس شد و حتی زنگ شتران نیز از صدا بازماندند.[18]
از تزکیة نفس این بانوست که نماز شبش در مسیر کوفه و شام ترک نشد. از همین تزکیه است که امام حسین(ع) به او فرمود: «مرا در نماز شبت فراموش نکن.»
ﻫ) حُرّ و آزاده در مقابل ستمگران
انسانی که از تعلقات دنیوی دست شسته و به تمام آنها پشت پا زده و از اسارت نفس و هوسها رها شده است، از ایستادگی در مقابل ستمگر هیچ ترس و واهمه ای ندارد؛ چراکه منافعی ندارد تا توسط ستمگر به خطر بیفتد. لذا در طول اسارت هرگز در مقابل ستمگران کوتاه نیامد.
امام خمینی(ره) می فرماید: «اگر همین ماه مبارک رمضان مسلمین خودشان را به طور جمعی به ضیافت خدا وارد کرده و تزکیه کرده بودند، تصفیه کرده بودند خودشان را، ممکن نبود زیر بار ظلم بروند.»[19]
آزادگی در مقابل ابن زیاد
وقتی حضرت زینب(ع) با گروهی از زنان وارد مجلس ابن زیاد شد و در گوشه ای ناشناس نشست، ابن زیاد پرسید: این زن که بود که با گروهی از زنان در گوشه ای نشست؟ حضرت زینب(ع) با غرور تمام سه مرتبه جواب وی را نداد؛ ولی بار آخر یکی از کنیزان گفت: «هَذِهِ زَینَبُ بِنتُ فَاطِمَةَ بِنتِ رَسُولِ اللَّه(ص)؛ او زینب، دختر فاطمه، دختر رسول خدا(ص) است.»
ابن زیاد رو به جانب حضرت زینب(ع) نمود و گفت: خدای را سپاس که شما را رسوا کرد و کشت و گفته های شما نادرست از کار درآمد!
عقیلة بنی هاشم(ع) با شجاعت و حرّیت تمام در مقابل ابن زیاد خونخوار که هر آن امکان داشت او را به قتل برساند، ایستاد و فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَکرَمَنَا بمُحَمَّدٍ وَ طَهَّرَنَا تَطْهِیراً إِنَّمَا یفضَحُ اللَّه الْفَاسِقَ وَ یکذِّبُ الْفَاجِر؛[20] ستایش خدایی را که ما را به محمد(ص) گرامی داشت، و از پلیدی ها پاک گرداند. به درستی که خداوند فاسق را رسوا می کند و فاجر تکذیب می شود.» ابن زیاد گفت: کار خدا را با برادر و اهل بیت خود چگونه دیدی؟ فرمود: «من چیزی جز نیکی و شایستگی از جانب خداوند ندیدم. اینان گروهی بودند که خداوند شهادت را برایشان تقدیر کرده بود و به سوی جایگاه ابدی خود شتافته و در آن آرمیدند، و خداوند روز قیامت میان تو و آنان داوری خواهد کرد و از تو خونخواهی می کند. در آن روز، خواهی دید که پیروز چه کسی است؟! مادرت به سوگت بنشیند، ای پسر مرجانه!»
عبید الله بن زیاد با شنیدن این جملات خشمگین شد و گویی تصمیم به قتل او گرفت که عمرو بن حریث به عبیدالله گفت: او زن است و زن را بر سخنش ملامت نکنند.
ابن زیاد گفت: خداوند قلب مرا به کشتن حسین و خاندان او توسّلی داد. با این جملات خواست دل حضرت زینب(ع) را آتش بزند؛ ولی حضرت اشکش را در سوگ برادر ریخت و جواب دندان شکنی نثار ابن زیاد کرد و فرمود: «به جان خودم سوگند! سرور مرا کشتی و شاخة عمر مرا قطع و ریشة قلبم را از جای کندی، پس اگر تسلّی خاطر تو در این بوده است، آرامش خود باز یافته ای.»
ابن زیاد گفت: این زن سخنان موزون و هماهنگ بر زبان می آورد و پدرش نیز چنین بود و شاعر ماهری به شمار می رفت.
حضرت فرمود: «زن را به سجع گویی چه کار؟! آنچه بر زبانم جاری شد، سوز سینه ام بود. من در شگفتم از کسی که به کشتن امامان تسلّی خاطر پیدا می کند و می داند که در روز جزا از او انتقام گرفته خواهد شد.»[21]
حضرت در حالی این سخنان را می فرمود که در اسارت ابن زیاد خونخوار قرار داشت و همان لشکریان خونخواری که به طفل شیرخوار نیز رحم نکردند، آنها را در محاصره داشتند و با یک اشارة ابن زیاد می توانستند وی را به قتل برسانند؛ اما بدون ترس و با حرّیت تمام، ابن زیاد را به چالش کشید.
آزادگی در مقابل یزید
یزید که سرمست پیروزی بود و جشن پیروزی را با حضور سفرای خارجی برگزار می کرد، با شعر کفرآمیزی که خدا و قیامت را انکار می کرد گفت:
لَعِبَت هَاشِمُ بِالمُلکِ فلا
خبرٌ جاءَ وَ لَا وَحیٌ نزَل[22]
«بنی هاشم با سلطنت بازی کردند؛ نه خبری آمد و نه وحیی نازل شد (و نه نعوذ بالله نبوتی در کار بود).» کفر خویش را اظهار می کرد و در حالی که مست شراب بود، چوب خیزران برداشته و بر لب و دندان سر بریدة امام حسین(ع) می زد.
وقتی عقیله و حرّة بنی هاشم جسارت و بی حیایی یزید را دید و از طرف دیگر جو و فضای مجلس را بسیار مناسب یافت، برخاست و بعد از حمد الهی، فرمود: «صَدَقَ اللَّهُ کذَلِک یقُولُ: "ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السوای أَن کذَّبوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یسْتَهْزِؤُن"[23]؛ خدای تعالی راست گفت که فرمود: عاقبت آنان که کار زشت کردند، این بود که آیات خدا را تکذیب نموده و آن را به سخره گرفتند.» به کفر یزید بر اثر شراب خواری و قتل امام و غارت اشاره فرمود.
«أَظَنَنْتَ یا یزِیدُ حَیثُ أَخَذْتَ عَلَینَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفاقَ السمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ کمَا تُسَاقُ الْأُسَرَاءُ أَنَّ بِنَا عَلَی اللَّهِ هَوَاناً وَ بِک علَی اللَّه کآبة [کرَامَةً] فَشَمَخْتَ بِأَنْفِک وَ نَظَرْتَ إِلَی عِطْفِک حینَ رَأَیت الدُّنیا مستوثقا [مُسْتَوْثَقَةً] حِینَ صَفَا لَک مُلْکنَا وَ سُلْطَانُنَا؛ ای یزید! اکنون که به گمان خویش بر ما سخت گرفته و راه اقطار زمین و آفاق آسمان و راه چاره را به روی ما بسته ای و ما را همچون اسیران به گردش درآوردی، می پنداری که خدا تو را عزیز و ما را خوار و ذلیل ساخته است؟ و این پیروزی به خاطر آبروی تو نزد خداست؟! پس از روی کبر می خرامی و با نظر عُجب و تکبر می نگری و به خود می بالی و خرّم و شاد هستی که دنیا به تو روی آورده و کارهای تو را آراسته و حکومت ما را به تو اختصاص داده است؟»
سپس عقیله بنی هاشم فرمودند:
«فَمَهْلًا مَهْلًا أَ نسِیتَ قوْلَهُ تَعَالَی: "وَ لا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ کفَرُوا أَنما نمْلِی لَهمْ خَیرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنما نمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عذابٌ مهِین"[24]»[25]؛ پس آهسته تر آهسته تر. آیا کلام خدای تعالی را فراموش کرده ای که فرمود: گمان کنند آنان که به راه کفر رفتند، مهلتی که به آنان داده ایم برای آنان بهتر است؛ بلکه مهلت دادیم تا آنان بر سرکشی خویش بیفزایند و آنان را عذاب خوار کننده ای در بر خواهد گرفت.»
این جملات فقط از شیرزن آزاده ای چون حضرت زینب(ع) بر می آید که هم تخصص دارد که چگونه فصیح و بلیغ حرف بزند و هم آزاده و نترس است که از گفتن سخن حق، و لو منجر به قتل او شود، اِبایی ندارد. سرانجام تیر خلاص را به یزید زد و فرمود: «وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَی الدَّوَاهِی مُخَاطَبَتَک إِنِّی لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَک وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِیعَک وَ أَسْتَکثِرُ تَوْبِیخَک لَکنَّ الْعُیونَ عبْرَی وَ الصُّدُورَ حَرَّی؛[26] اگر مصائب روزگار کار مرا به اینجا کشانده که با تو سخن بگویم، ارزش تو را ناچیز و سرزنش تو را بزرگ می دانم و تو را بسیار نکوهش می کنم. چه کنم؟! دیده ها گریان و دلها سوزان است.»
این نهایت آزادگی حضرت زینب (ع) است که خود را بالاتر از این می داند که با یزید سخن بگوید. یزیدی که خیلی از انسانها آرزو می کردند با او هم سخن باشند.
نتیجه و جمع بندی
وقتی که نانوا خمیر نان سنگک را پهن می کند و درون تنور می گذارد خمیر به سنگها می چسبد؛ اما نان هرچه پخته تر می شود، آسان تر از سنگها جدا می شود. حکایت آدمها همین است؛ سختی های این دنیا، حرارت تنور است و وجود ما نانی است که باید پخته شود و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کند و هرچه انسان پخته تر شود، سنگ کم تری به خود می گیرد. سنگها تعلقات دنیایی هستند: ماشین من، خانة من. .. من . .. من. ..، آن وقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند، سنگها را از آن می گیرند.
خوشا به حال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته می شود که به هیچ سنگی نمی چسبد.
مولوی می گوید:
این جهان همچون درخت است ای کِرام
ما بَرو چون میوه های نیم خام
چون بپخت و گشت شیرین لب کزان
سست گیرد شاخها را بعد از آن
چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
حضرت زینب(ع) آن قدر در کوران حوادث روزگار پخته شده بود که تمام تعلقات از او دور شده بود. او برای رفتن به کربلا، تعلقات و ثروت عظیم عبدالله و زندگی راحت او را به راحتی کنار گذاشت و از وطن، زادگاه و بستگان خویش به راحتی جدا شد و تن به مسافرت سخت پنج ماهه و اسارت داد و از جوانانش دست کشید تا از اسارت نفس خویش آزادتر شود.
لذا در مقابل ستمگرانی چون ابن زیاد و یزید با تمام قد ایستاد و از هیچ کسی و هیچ چیز نترسید. پس برای رشد و پیشرفت و عشق به امام حسین(ع) باید تعلقات دنیوی را کنار گذاشت.
پی نوشت ها
[1] لسان العرب، محمد بن منظور، دار صادر، بیروت، چاپ اول، 1410 ق، ج 4، ص 181.
[2] سفینة البحار، شیخ عباس قمی، دار الاسوة، تهران، چاپ اول، 1427ق، ج 6، ص 47؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت، چاپ دوم، 1403ق، ج 18، ص 17.
[7] روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ابو الفتوح رازی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، چاپ اول، 1408 ق، ج 2، ص 240.
[8] بحار الانوار، ج 45، ص 164.
[9] تفسیر نور الثقلین، عبدالعلی العروسی الحویزی، اسماعیلیان، قم، چاپ چهارم، 1412ق، ج 1، ص 143.
[10] ابصار العین، شیخ محمد سماوی، انتشارات بصیرتی، قم، چاپ اول، بی تا، ص 39؛ قصّه کربلا، علی نظری منفرد، انتشارات سرور، قم، چاپ دوازدهم، 1383ش، ص 338.
[11] وصیت شهید حججی به فرزندش.
[13] ارشاد، شیخ مفید، مؤسسة آل البیت(ع)، قم، چاپ اول، 1404 ق، ج 2، ص 34.
[14] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، دار احیاء التراث، بیروت، چاپ دوم، 1387ق، ج 4، ص 104.
[15] برگرفته از مقتل الحسین، سید عبدالرزاق مقرّم، دار الکتاب، بیروت، چاپ اول، ص 165؛ ارشاد شیخ مفید، ج 2، صص 35 - 36؛ قصّه کربلا، صص 77 - 79.
[16] بحار الانوار، ج 45، ص 164.
[17] غم نامه کربلا (ترجمه اللهوف علی قتلی الطفوف)، سید بن طاووس، ترجمه: محمد محمدی اشتهاردی، نشر مطهر، تهران، چاپ اول، 1377 ش، ص 181.
[19] صحیفه نور، سید روح الله موسوی خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، چاپ اول، 1378ش، ج 18، ص499.
[20] وقعة الطف، ابو مخنف کوفی، جامعه مدرسین، قم، چاپ اول، 1417ق، ص 262.
[21] همان، ص 262؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 115.
[22] شعر از عبدالله بن زبعری است که مخالف سرسخت رسول خدا(ص) بود. (قمقام زخّار و صمصام تبار، فرهاد میرزا قاجار، نشر کتابچی، تهران، 1379ش، ص 561.)
[25] بحار الانوار، ج 45، ص 133؛ الاحتجاج، احمد بن علی طبرسی، دار الاسوة، تهران، 1413ق، ج 2، ص 123.