پریسا نظری؛ هنوز هیچ کس نمیداند که سرنوشت انسان در کره خاکی با کرونا به کجا خواهد انجامید. بسیار خوشبینانه از غلبه بر بیماری و آغاز پایان دوران قرنطینه و بازگشت به زندگی اجتماعی پیشین سخن میگویند، در حالی که شماری دیگر به هشدارها و تهدیدهای پزشکان و متخصصان مبنی بر بازگشت دوباره ویروس یا احتمال شدت گرفتن میزان ابتلا به آن اشاره میکنند.
همچنان اطلاعات و آگاهیهای انسان از ساختار و رفتارهای این ویروس موذی اندک است و بساط گمانهزنی و بحث درباره آن داغ است. در همین مدت کوتاه کرونا واکنشهای متفاوتی را میان انسانها پدید آورده است، از ناامیدی و یأس تا امیدهای واهی و خیالپردازیهای خام، از تشدید نژادپرستی تا خودخواهیهای ناپسند و صدالبته ایثارها و فداکاریهای آنها که با شجاعتی مثالزدنی و ستودنی در صف اول مقابله با کرونا ایستادهاند.
این واکنشهای متفاوت زمینه قابل توجهی برای تامل در رفتارها و گفتارهای آدمیان در شرایط بحرانی را فراهم کرده است. در گفتار پیشرو، پروفسور اومبرتو گالیمبرتی، فیلسوف و متفکر معاصر ایتالیایی درباره برخی از این واکنشها به تاملاتی جالب توجه و خواندنی پرداخته و با واقعبینی و عقلانیتی قابل ملاحظه، بدون تعارف به نقد واکنشهای جوامع و افراد پرداخته است.
متن حاضر ترجمه روایتی از گفتوگوی مجله ایتالیایی کیو با این اندیشمند معاصر ایتالیایی است که همزمان با هفتاد و هشتمین سالروز تولد او از نظر میگذرد.
بشریت در طول تاریخ مشکلات عظیمی را پشت سر گذاشته است، اما این روزها تغییرات بیسابقهای که همهگیری ویروس کرونا در روزمرّگی ما ایجاد کرده رنجی تحملناپذیر به نظر میرسد. این واکنش ناشی از رویارویی ناگهانی زندگی مدرن و آمیخته با تکنولوژی امروز ما در دهکده جهانی و هر آنچه «پیشرفت» مینامیم، با تزلزل هستی آدمی است.
ما در برابر واقعیتی غیرقابل پیشبینی قرار گرفتهایم: باور داشتیم که همه چیز تحت کنترل ماست، اما در مواجهه با طغیان محیط زیست سکان از دستمان خارج شده است. بحران همهگیری ویروس کرونا نخستین طغیان محیط زیست در مقابل ضایعات ناشی از جهانی شدن افسارگسیخته دنیای امروز به شمار میرود. لازم است از خود بپرسیم آیا «نوع بشر» دارای توانایی لازم برای طی کردن مراحل تکامل است؟
آینده را بپذیریم
مسیحیت در دنیای غرب نوعی از خوشبینی نسبت به آینده را نهادینه کرده است که در آن بدی و پلیدی به گذشته تعلق دارد؛ تلاش برای دستیابی به رستگاری به حال و سعادت و کامیابی به آینده. دنیای علم هم این شیوه را از آن خود کرده و گذشته را عصر جهالت، حال را عصر پژوهش و آینده را عصر پیشرفت میداند.
کارل مارکس هم مانند یک مسیحی واقعی گذشته را دوران فقدان عدالت اجتماعی، زمان حال را آبستن انفجار مبارزه علیه نظام سرمایهداری و آینده را دوران گستره عدالت روی زمین میداند. حتی زیگموند فروید که کتابی در بررسی مسیحیت هم نوشته است، ریشه آسیبهای روحی و ناهنجاریهای روانی را در گذشته افراد جستوجو میکند.
بر اساس نظریه فروید حال زمانی جادویی و آینده زمان شفا یافتن است. واقعیت این است که آینده نه زمان نجات است و نه انتظار و امید. آینده زمانی است مانند دیگر زمانها. زمانی که در آن مشیت الهی برای حل مشکلات ناشی از کاهلی انسانها به یاریشان نخواهد آمد.
به کار بردن واژههایی مانند «امیدواریم» و «آرزو میکنیم» زاییده نوعی طرز تفکر منفعل است که در آن کافی است منتظر بمانیم تا آینده فرا برسد و بر همه مشکلات چیره شود. پس چه باید کرد؟ هیچ، باید آینده را با همه زشتیها و سختیهایش پذیرفت و بس.
موقعیت معلق
به یاد داشته باشیم که بشر میرا و متزلزل است. گویی در تلاش بیوقفهمان برای فراموش کردن میرایی دیگر حتی واژه مناسبی برای به یاد آوردن مرگ نداریم و فراموش کردهایم که در دنیایی بیثبات و نا امن زندگی میکنیم. در گذشته به همان میزان که فرزندان شاهد مرگ والدینشان بودند، والدین هم فرزندانشان را از بیماریهای صعبالعلاج یا در جنگها و قحطیها از دست میدادند. در دنیای امروز، اما رابطهای عمیق با مقوله پایانپذیری وجود ندارد.
ما تا به آنجا پیش رفتهایم که واژههایی که در گفتوگوهایمان به کار میبریم، توانایی التیام درد بیماران را ندارند. جملهای مانند «حتما خوب خواهی شد» نه تنها مضحک و سادهلوحانه است، بلکه دروغی بیش نیست و نشان از ناتوانی در یافتن راهکاری برای رویارویی با درد و رنج و هر آنچه بعد منفی زندگی محسوب میشود دارد، زیرا ما هر نوع ارتباطی با بعد منفی و دردناک زندگیمان را گسستهایم.
این روزها گویی در زمانهای زندگی میکنیم که معلق است، زیرا با تعریف ما از گذشته و حال و آینده تطابق ندارد، زمانهای که در آن روزمرّگی جنونآمیزمان متوقف شده است. برخی این موقعیت را ارزشمند و مثبت ارزیابی میکنند و برخی دیگر آن را هشدار سرنوشت میانگارند. من در پاسخ کسانی که نظرم را جویا میشوند، میگویم بدیهی است که ما آمادگی رویارویی با این موقعیت معلق را نداریم.
هدف زندگی من چه بوده است؟
از اینکه باید هر روز جهت کار کردن از خانه خارج شویم شکوه میکنیم، اما زمانی که مجبور به خانهنشینی میشویم، نمیدانیم چگونه روزهایمان را بگذرانیم. نمیدانیم کی هستیم زیرا هویتمان را به نقشی که در کارمان ایفا میکردیم، واگذار کرده بودیم. گویی با دست کشیدن از حرفهمان کارکرد خود را هم از دست دادهایم و اکنون مجبور به رویارویی با خود هستیم.
اگر تا امروز به آنچه در جستوجویش هستیم تا به زندگیمان معنی ببخشد نیندیشیده باشیم، این «خود»، اما غریبهای بیش نیست و رویارویی با او ما را دچار پوچی و سردرگمی میکند. پس لازم است از خودمان بپرسیم: آیا تا امروز کار کردن هدف نهایی زندگی من بود؟
آیا هویت من فقط با کارکرد من تعریف میشد؟ آیا من تنها در سناریوی مشخص زندگی روزمرهام هویت خودم را پیدا میکنم؟ برای پاسخ دادن به این پرسشها به تعمقی درونی نیاز داریم. مشکل این است که ما در کوششی مداوم در ایجاد ابزار تفریح و سرگرمی به منظور گریز از داشتن زمانی برای تعمق طوری از دروننگری گریختهایم که گویی بزرگترین دشمن خودمان هستیم.
تعطیلات آخر هفته ما نه به تلاش برای درک روحیات خود یا همسر و فرزندانمان بلکه در صفهای طولانی اتوبانها برای فرار از روزمرّگیمان میگذرد. ما تنها دو نوع زندگی را میشناسیم: کار کردن و سرگرمی و قادر به تصور هیچ راه و روشی خارج از این دو برای زندگی کردن نیستیم.
بیکفایتی انسانها
ویروس کرونا ما را با این حقیقت تلخ روبهرو کرد که یکچهارم جمعیت ایتالیا به شدت آسیبپذیر است. بسیاری از اینکه جامعه در شرایط همهگیری چارهای جز برخورد نسبی با افرادی که در معرض خطر قرار میگیرند ندارد، حیرت زدهاند. باید بدانیم که راه دیگری وجود ندارد.
من کاملا به این واقعیت کتمانناپذیر واقف هستم که اگر به بیماری کووید- 19 مبتلا شوم نسبت به یک فرد جوان از اولویت کمتری برخوردار خواهم بود. امروز ما در برابر انتخابی اینچنینی قرار گرفتهایم، زیرا فرصتهای زیادی را برای ایجاد امکانات مناسبی برای مبارزه با شرایط حاد اضطراری از دست دادهایم.
پس دلیل مرگ ما بیکفایتی انسانها خواهد بود. بدیهی است زمانی که تعداد قربانیان یک ویروس از قربانیان یک جنگ بیشتر میشود، چارهای نیست جز انتخاب سخت میان چه کسی باید زنده بماند و چه کسی بمیرد!
در مبارزه با مشکلات تنها نیستیم
خودخواهی از آن دست ویژگیهایی نیست که این روزها به دلیل شرایط اضطراری که در آن به سر میبریم در ما شکل گرفته باشد، بلکه یکی از ارزشهای اصلی فرهنگ ما محسوب میشود. کمرنگ شدن خصیصههایی مانند همدلی، همیاری و نوعدوستی که جای خود را به فردگرایی، خودشیفتگی و خودخواهی دادهاند ریشه در تنهایی عمیق انسان معاصر غربی دارد.
در عصری که روابط اجتماعی عملا به فضای مجازی محدود شده، امروز به دلیل شرایط اضطراری قرنطینه حتی نظام آموزش و پرورش هم از شبکه جهانی اینترنت مدد میجوید. آیا امکان دارد که بعد از پایان یافتن این شرایط خاص همچنان به آموزش آنلاین متوسل شویم؟
بدیهی است که پرداختن به آموزش جوانان در هر جامعهای از اهمیت بسیاری برخوردار است، اما کودکان و نوجوانان به آموختن از طریق نگریستن به چشمان مخاطب برای درک احساسات و میزان صداقت او نیاز دارند. آنها به تجربه حقیقی در کنار هم بودن نیاز دارند تا بتوانند در لحظات سخت و دشوار تنهایی به یاد بیاورند که در مبارزه با مشکلات تنها نیستند.
به همین دلیل شهروندان شهر ووهان چین از پنجره خانههایشان شعار مقاومت را فریاد میکشیدند. بنابراین به رغم اینکه تا امروز عملکرد شبکه جهانی اینترنت برای در ارتباط قرار دادن افرادی که امکان دیگری برای ارتباط با یکدیگر نداشتهاند، بسیار مفید، اما نتیجه دیگر آن «ایزوله» کردن فیزیکی انسانها هم بوده و این در تفاوت عمیق میان «چت کردن» و گفتوگوی رودررو به روشنی مشهود است.
انسانهای ضعیف
با پایان یافتن دوران فاصلهگذاری اجتماعی یکی از مشکلات اصلی انسان عبور از دوران دیدار مجازی تصویر دو انسان در فضای مجازی و بازیافتن توانایی برقراری روابط اجتماعی حقیقی که در آن دو انسان با هم دیدار و گفتگو میکنند، است.
روان انسان چگونه میتواند بر این دوران سخت غلبه کند؟ این برای انسان عصر حاضر بسیار دشوار است. بیتردید در دوران پدربزرگها و مادربزرگهای ما روان انسانها از توانایی بیشتری برای مبارزه با شرایط سخت برخوردار بود. آنها با سلاح همدلی و همیاری با فقر و بیماری و سختترین مشکلات مواجه میشدند. در جوامعی که امروز از رفاه و فراوانی برخوردارهستند، خودخواهی بیش از خصیصههای دیگر رشد کرده است.
گویی انسان امروزی به این باور رسیده است که نیازی به همنوع خود ندارد. بیتردید انسان غربی در این بازی بازنده است: تنها مشکل ما در قرنطینه خانههای گرممان با انباری از مواد غذایی این است که مجبوریم در خانه بمانیم. ما ضعیفترین مردمان روی زمین هستیم و از بیشترین امکانات روی زمین برخوردار.
اگر برق خانهمان برای یک روز قطع شود دچار حمله عصبی میشویم. در پایان لازم میدانم در مورد نژادپرستی ما ایتالیاییها بگویم که ریشه در ناخودآگاه ما دارد، هرچند که به ما القا میشود. دلیل هراس ما از آفریقاییها این است که آنها قادر به پیاده طی طریق کردن در صحراها، زنده ماندن تحت شکنجه در مخوفترین زندانها و گذر از دریاها با قایقهای شکننده هستند. ما به برتری بیولوژیکی آنها واقفیم. Bios یعنی زندگی. بپذیریم که زندگی پیروز خواهد شد.