روایت ابوالأدیان بصری
ابوالأدیان بصری، خادم حضرت بود و به گفته خودش، نامه های حضرت را به شهرها می برد. او در زمان بیماری حضرت، نامه هایی را از سوی امام برای مردم مدائن دریافت می کرد و به صاحبانش می رساند.
حضرت به او اعلام کرد که پانزده روز دیگر باز می گردد و مواجه می شود با شهرو خانه ای که غرق در ماتم و عزا شده است. او که نگران جانشینی امام است، می پرسد:فَمَنْ؟! امام بعد از شما کیست؟ امام فرمود: همان که جواب نامه ها را مطالبه می کند.عرض می کند: بیشتر توضیح بدهید. فرمود: همان که بر من نماز می گذارد. عرض می کند: بیشتر توضیح بدهید. فرمود: همان که بگوید در همیان تو چیست؟
ابوالأدیان تحت تأثیر شکوه و هیبت امام(ع) از سؤالات بیشتر خودداری می کند. وی به مدائن می رود و نامه های حضرت را به صاحبانش می رساند و جواب ها را دریافت کرده و پس از پانزده روز باز می گردد و با شهری مواجه می شود که غرق در ماتم و عزاست. او به خانه حضرت می رود. جسد بی جان حضرت در محل غسل نهاده شده وجعفر کذّاب که داعیه امامت دارد، بر در خانه نشسته و همه به او تسلیت و بلکه به خاطر جانشینی، به او تهنیت می گویند.
ابوالادیان پیش خود می گوید: اگر او امام است، باید بر قداست امامت خط بطلان کشید؛ چرا که او را به شراب خواری و قماربازی و نوازندگی تار و طنبور می شناخت. او نزد جعفر می رود و مانند دیگران تسلیت و تهنیت می گوید و لحظاتی انتظار می کشد که وی پاسخ نامه ها را مطالبه کند. اگر مطالبه می کرد، اولین نشانه امامت -چنان که امام عسکری(ع) فرموده بود- در وی ظاهر می شد؛ ولی هیهات!
دیری نمی پاید که عقید خادم[1] نزد جعفر می آید و می گوید: برادرت غسل و کفن شده است. بیا بر او نماز بگزار. جعفر از جای بر می خیزد و در حالی که شیعیان محاصره اش کرده اند و عثمان بن سعید پیشاپیش آن ها در حرکت است، به سوی جایگاه ویژه جسد مطهر به راه می افتند. ابوالادیان تماشاگر صحنه است. او همچنان نگران خدشه دار شدن منصب امامت است. آیا کذّابی چون جعفر بر پیکر مطهر امام(ع) نمازمی گزارد و به رتق و فتق امور می پردازد؟
جعفر جلو می ایستد تا نخستین تکبیر نماز را بگوید و همگان با تأسی و اقتدا به او تکبیر نماز را سر دهند. اما نور خدا خاموش شدنی نیست. ابوالأدیان همچنان نگران است. جعفر، خود را کامیاب یافته و خوش حال و نکو احوال است؛ ولی کور خوانده است. دیری نپایید که نگرانی ابوالادیان تبدیل به آرامش شد؛ زیرا در لحظه ای که جعفرمی خواست نخستین تکبیر را بگوید، کودکی گندم گون، پیچیده موی، گشاده دندان، همچون مه پاره ای ظاهر شد و ردای جعفر را کشید و گفت: عمو! پس بایست. من به نماز بر پدر خود سزاوارترم. جعفر که رنگش پریده و حالش دگرگون شده بود، خود را عقب کشید و امام عصر(عج) بر پیکر پاک پدر نماز گزارد. ابوالادیان که می دید دومین علامت ظاهر شده است؛ از این که می بیند باطل نمی تواند بر جای حق نشیند، بسیار خوشحال و مسرور است و منتظر است که سومین علامتی که امام عسکری (ع) بیان کرده است ظاهر گردد.
نماز به پایان رسد. پیکر مطهر امام عسکری(ع) در کنار تربت مطهر پدربزرگوارش امام هادی(ع) به خاک سپرده شد. با پایان گرفتن نماز و شاید بعد از دفن جسد، امام عصر(عج) به ابوالادیان فرمود: ای بصری! بیاور جواب نامه هایی را که نزد تواست و او با خوشحالی و سرور تمام، جواب نامه ها را تقدیم کرد. در این وقت حاجز وَشّاء برای این که حجت را بر جعفر و حاضران متحیر تمام کند و عدم امامت او را برملا سازد، از وی پرسید: این کودک که بود؟ جعفر گفت: به خدا! هرگز او را ندیده و نمی شناسم.
ابوالادیان می گوید: ما همه نشسته بودیم و در حال انتظار ظهور بقیه علائم به سرمی بردیم. طولی نکشید که گروهی از شیعیان قم که برای دیدار امام آمده بودند، وارد شدند و جای امام عسکری(عج) را خالی یافتند. اینان با نگرانی پرسیدند: به که تسلیت و تهنیت بگوییم؟ حاضران اشاره به جعفر کردند. قمی ها به امید آن که گمشده خود را یافته اند، به جعفر سلام دادند و به او تسلیت و تهنیت گفته و اعلام کردند که حامل نامه ها و اموالی از شیعیان هستند. جعفر باید صاحبان نامه ها را معرفی کند و بگوید مقدار مالی که آن ها با خود آورده اند چه اندازه است.
جعفر که در بن بست عجیبی گرفتار شده و انتظار خود را برای تکیه زدن بر مسند رهبری بیهوده می دید، برخاست و در حالی که جامه خود را تکان می داد گفت: مردم از ما علم غیب می خواهند! ابوالادیان که می بیند آرام آرام خورشید حقیقت طالع شده و تیر دسایس و حِیل به سنگ خورده، همچنان در انتظار ظهور سومین علامت است.
در این وقت خادم مخصوص بیرون آمد و پیام امام عصر(عج) را به قمی ها ابلاغ کرد. مضمون پیام این بود: نامه ها از فلان و فلان و فلان است و اما محتوای همیان، هزاردینار است. 990 دینار زر خالص و ده دینار ناخالص است.
فرستادگان مردم ولایتمدار قم بدون دغدغه خاطر، نامه ها و همیان را تسلیم کردند و به خادم گفتند: آن که تو را فرستاده قطعا امام است و ما نسبت به او وفاداریم و به او ایمان می آوریم[2]
توطئه جعفر و زندانی شدن صقیل
متأسفانه جعفر به بیراهه رفت و در نقش یک جاسوس شروع به فعالیت کرد؛بدان امید که بر آرزوی شیطانیش دست یابد. او آن چه را که روی داد، به معتمد –خلیفه عباسی- گزارش کرد. در نتیجه، صقیل[3] را دستگیر کردند و از او خواستند که کودکی را که بر جنازه پدر نماز خوانده، تحویل دهد. او درس تقیه را -هوشیارانه- در بیت امام عسکری(عج) آموخته بود و از این رو شدیدا موضوع را انکار کرد؛ اما برای منحرف کردن دستگاه جور، اعلام کرد که حامله است. در نتیجه او را تحویل ابن ابی الشوارب -قاضی القضات وقت- دادند.
در این روزها دربار خلیفه دچار حوادث سختی در کشور شد. در نتیجه از این قضیه غافل گردید؛ زیرا اولاً صاحب الزنج به بصره حمله ور شد و به کشت و کشتار پرداخت. نیروهای خلیفه در سرکوب صاحب الزنج ناکام ماندند و نتوانستند بر اوضاع مسلط شوند. ثانیا عبیداللّه بن یحی بن خاقان -نخست وزیر معتمد- به مرگ ناگهانی درگذشت.
خدا کشتی آن جا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد
بنی عباس نه تنها با خود ائمه، بلکه با قبور آن ها نیز مخالف بودند. داعش در ادامه سیاست شوم عباسیان، حرم امام عسکری و پدر بزرگوارش را تخریب کرد؛ غافل ازاین که بهتر از پیش ساخته می شود
أتری ضریحَ العسکری مهدِّما
کلاّ، سیبنی فِضّ ءةً و نضارا
صقیل فرزند یشوعا و نوه قیصر روم بود. نسبت مادرش به حواریین حضرت عیسی(ع) می رسید و منسوب به شمعون -وصی آن حضرت- بود. او خط و زبان عربی را در زادگاه خود آموخته بود. دست تقدیر او را به اسارت مسلمانان درآورد و بعید نیست که خودش به جمع اسرا پیوسته تا به آرمانی که در عالم رؤیا دیده بود نائل گردد. او به خاطر این که برده فروشان متوجه موقعیتش نشوند، نام خود را به نرجس تغییر داد.نرجس همان گلی است که پیامبر اعظم(ص) فرمود: هر که آن را سالی یک بار ببوید از جنون و جذام و برص مصونیت می یابد.
صقیل سرانجام به کعبه مقصود راه یافت و هنگامی که افتخار مادری امام دوازدهم را پیدا کرد، صقیل نامیده شد و چون فرزند را به دنیا آورد، به افتخاری دیگر نائل شد، چرا که آن نوزاد، به مادر خویش سلام کرد. طبق برخی از روایات، هنگامی که امام عسکری(عج) او را از ماجرای آینده مطلع کرد، از وی خواست تا دعا کند که قبل ازآن حضرت از دنیا برود[4]
توطئه نافرجام
امام عسکری(ع) را در جوانی شهید کردند تا امام مهدی(عج) متولد نشود و اگر متولد شد، در همان دوران تولد یا دوره شیرخوارگی و قبل از آگاهی مردم و برقرار شدن هر گونه ارتباطی کشته شود. به همین منظور عقیله های وحی و نبوت مانند حکیمه -دختر امام جواد (ع) و خواهر امام هادی(ع) و عمه امام عسکری(ع)- و نیز صیقل -مادر امام عصر(عج)- و هر کس که در بیت امام(ع) بود یا ارتباطی داشت، شدیدا تحت فشار قرار گرفتند. این جاست که نباید از نقش فاطمی و زینبی آن دو بانوی قهرمان در یاری و حفظ حجت خدا غفلت کرد. اگر حضرت زهرا (س) در یاری و حفظ سه حجت حق -امام علی(ع) و حسنین(ع)- جان فشانی کرد و اگر زینب کبری (س) در یاری و حمایت از سه حجت خدا -امام حسین (ع) و امام سجاد(ع) و امام باقر(ع)- جان وسلامت خود را به خطر انداخت، حکیمه و صقیل نیز تمام هستی خود را در طبق اخلاص تقدیم امام هادی و امام عسکری(ع) و امام مهدی (عج) کردند. زندانی شدن صقیل در خانه قاضی القضات چه توجیهی دارد؟ قطعا حکیمه هم در صحنه حضور دارد و باید آن ها را نقش آفرین تاریخ مهدویت دانست؛ همان گونه که زینب کبری نقش آفرین تاریخ کربلا و عاشورا و مادرش نقش آفرین تاریخ تشیع است.
در این جا از نقش آفرینی یک بانوی دیگر در کنار حکیمه و صقیل نباید غفلت کرد. او مادر امام عسکری(ع) است. نامش حدیث یا سلیل بوده است. محدث قمی می گوید: سلیل صحیح است. او از عارفات و صالحات بوده است[5] او را جدجدّه می نامیدند؛ زیرا امام عصر (عج ) نوه او بود. گویا این لقب به خاطر پنهان کاری است. وی در بلاد خویش همچون عروس گرامیش از خاندانی بزرگ بوده است. امام هادی(ع) به پاکی او از هر آفت و پلیدی شهادت داده است؛ زیرا شهادت امام هادی (ع) در سال 254 اتفاق افتاده است. در آن سال سن شریف امام عسکری(ع) -نخستین فرزند امام هادی- بیست و دو سال بود. به هر حال از نقش آفرینی او در کنار سه حجت خدا –امام هادی (ع) و امام عسکری (ع) و امام مهدی (عج )- نباید غافل ماند.
متأسفانه سامرّا با بغداد و مدینه بسیار متفاوت بود. مدینه و بغداد برای سانسورچی های رژیم عباسی چندان قابل کنترل نبود. این هر دو شهر –مخصوصا مدینه- از شهرهای بین المللی بودند. مدینه زیارت گاه و بغداد مجمع دانشمندان و محل رفت و آمد دانش پژوهان بود. اما سامرّا یک محیط کاملاً بسته بود. انتقال مقر خلافت از بغداد به سامرّا برای سرپوش گذاشتن بر بی بند و باری های خلفا و اطرافیان و برای پنهان ماندن دیکتاتوری ها و حبس و حصر و شکنجه و کشتار مخالفان مناسب تر بود. هرچندکه بعدها این سیاست نیز شکست خورد و بار دیگر مقر خلافت به بغداد منتقل شد.
در محیط بسته و کنترل شده سامرا چه کسانی می توانستند پیام خاندان وحی وامامت و ولایت را به مردم برسانند. امامان هادی و عسکری(ع) با همه محدودیت ها وعلیرغم حبس و حصر شدید، به طرز معجزه آسایی از طریق شبکه وکالت و ارتباطات مکاتبه ای، نقش خود را به خوبی ایفا می کردند.
رسالت سه بانوی قهرمان
اما سه بانوی بزرگوار -حکیمه، سلیل و صقیل- که هر سه پرورش یافته امامان وگوهر تقوا و ایمان بودند و رسالت زمینی خود را به خوبی می شناختند، قطعا همچون وزیران بیت، بیشترین تأثیر را داشتند. افسوس که محیط بسته سامرا ما را از جزئیات فعالیت این بانوان نمونه بی خبر گذاشته و تنها به نمونه هایی بر می خوریم که باید بگوییم:مشت نمونه خروار است.
احمد بن ابراهیم می گوید: در سال 262 به خانه حکیمه وارد شدم و در حالی که پشت پرده نشسته بود با او به گفت وگو پرداختم. من از اعتقاداتش سؤال کردم. او مقتداهای خود را تا حضرت حجة بن الحسن(عج) برایم برشمرد. پرسیدم: از حجة بن الحسن خبر می دهی یا او را دیده ای؟ گفت: از پدرش شنیده ام که او امام حی حاضر و قائم است. او این ها را برای مادر حضرت حجت مرقوم داشته است. پرسیدم: آن امام کجاست؟ گفت: مستور است. پرسیدم: شیعه به که پناه ببرد؟! گفت: به جدّه[6]. گفتم:چگونه به کسی اقتدا کنم که به زنی سفارش او شده است؟ پاسخ داد: این روش حسین بن علی(ع) است که بر حسب ظاهر به خواهرش زینب سفارش کرد. حضرتش برای اینکه امام سجاد(ع) را از هر گونه خطری حفظ کند، زینب کبری(س) را واسطه و مأمورکرد.[7]
هنگامی که جده دار فانی را وداع گفت، دستور داده شد که در همان خانه ای که عسکریین و حکیمه و صقیل مدفونند، دفن شود. جعفر ممانعت کرد و نخواست که مادرش در آن جا مدفون گردد. او همه جا تک روی می کرد؛ به خصوص حالا که از تکیه زدن بر اریکه پدر و برادر و اجدادش محروم شده بود. او مدعی بود که خانه از آنِ اوست. باز هم حضرت مهدی(عج) حضور یافت و همان طوری که این عموی ناصالح را از نماز بر جسد مطهر امام عسکری(عج) منع کرده بود، او را از دخالت در امر بیت امام نیزمانع شد و فرمود: ای جعفر! خانه تو آن است، نه این. سپس غایب شد و از آن پس کسی او را ندید.[8]
گویا جدّه هنگام شهادت فرزند برومندش امام عسکری(ع) در سامرا حضور نداشته، بلکه در مدینه می زیسته است؛ زیرا وی نقل کرده است که ابومحمد -کنیه امام عسکری- به وی فرمود: در سال 60[9] به او آسیبی می رسد. اگر سالم بماند، تا سال 70 باقی خواهد ماند. او ناله و گریه سر می دهد.
امام می فرماید: لابُدَّ لی مِن وُقوعِ أمرِ اللّه فلا تجزَعی؛ از وقوع فرمان خدا گریزی نیست. گریه و ناله مکن.
ماه صفر که می شد، شدیدا اندوهگین می شد و آرام نمی نشست و از مدینه خارج می شد و به ناحیه جَبَل می رفت و اخبار را پی می گرفت تا از حوادث سامرا مطلع شود.[10] او سرانجام به سامرا باز می گردد و همان طوری که اشاره شد، پس از مرگ درکنار همسر و دو فرزندش -حسنین و سبطین- دفن می شود.
این سه بانوی بزرگوار در تاریخ امامت و تشیع نباید فراموش شوند. چنان که زینب و ام کلثوم -خواهران امام حسین(ع)- و رباب -همسر ایشان- در تاریخ پرشکوه کربلا و اثر تاریخی آن ها فراموش شدنی نیستند.
گاهی تاریخ با همه موشکافی ها و هوشمندی ها حق برخی از چهره ها را فراموش می کند و البته جبران پذیر است. بر عهده آیندگان است که جبران کنند.
پی نوشت ها:
[1] او غلامی سیاه از اهالی «نوبه» و خادم امام هادی و... امام عصرع بود (سفینه البحار، «عقد»).
[2] روایت ابوالادیان را محدث قمی در منتهی الآمال از ابن بابویه نقل کرده است.
[3] صقیل به آینه شفّاف و شمشیر برّاق می گویند. این بانوی بزرگوار مادر گرامی حضرت صاحب الأمر است. هنگامی که به امام عصر(عج) حامله شد، به قدری نورانیت و درخشندگی پیدا کرد که او را صقیل نامیدند. (سفینه البحار، «نرجس»).
[4] بر لوح قبرش نوشته شده است: «هذا قبرُ اُمّ محمّدٍ علیه السلام».
[5] سفینة البحار، ج1، ص259: حسن.
[6] جدّه، لقب سلیل است. این لقب برای شیعیان و منتظران، پیامی لطیف دارد.
[9] مقصود سال 260 است. در عرف هم معمول است که ارقام قبل را حذف می کنند.
[10] سفینة البحار، ج1، ص260: حسن.