سرویس سیاسی فردا- دکتر فرشاد مهدیپور؛استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی: خبر تلخ بود و غروب جمعهای دیگر باز رنگ خون گرفت. پدر دانش هستهای ایران را کشتند؛ با تیر و بمب و تکنولوژی. در یک عملیات پردامنه تروریستی و ماحصل نفوذ وسیع. و البته خبر همانقدر که تلخ بود، تکاندهنده هم بود که تروریستها چقدر طولانی زمان داشتهاند که برنامهریزی کنند، این تدارکات تجهیز و در محل قرار دهند و سر فرصت ترور را به انجام برسانند و تازه اینها پرسشهایی متعارف درباره گزارش عینی ماوقع است که جزییاتش دیر یا زود معلوم میشود و میماند ابهاماتی که بعدها تاریخ، شاید پاسخش را بدهد. با اینهمه، این رخداد کمنظیر، ترور یک مقام رسمی در کشورش توسط وحشیهای ترکیبی و مزدور اجنبی، برای آنها که ماندهاند و به این خیل پربرکت شهدا نپیوستهاند، پُر از درس و آموختنی است؛ تا بدانند که کیستند و به کجا دارند میروند یا باید بروند.
اول.
ایران از سپیده 22 بهمن با دستفرمان خمینی کبیر، در مسیری قرار گرفت که استقلالش را بازجوید و آزادی از زیر یوغ استعمار را دنبال کند. در دهه اول، آنکسانی آماج ترور شدند که در پیِ پیریزی بنیانهای ایران نوین بودند؛ چهرههایی فکری، فرهنگی و برنامهریز که میتوانستند عقبه تعالی جمهوری اسلامی را فراهم آوردند. با ناکامماندن حمله از خارج و آشوب و خشونت در داخل، در دهه بعد که امنیت برقرار شده بود، کسانی ترور شدند که در پروژه شکست دشمن، نقش داشتند؛ مقامات نظامی و امنیتی. این رویه از میانه دهه هشتاد تغییر موضع داد، چه دیگر میدانست که جمهوری، تثبیتشدهتر از آن است که بتوان با حذف چند اندیشمند یا نظامی، آنرا به زانو درآورد و حالا باید به سمت ایستادنش از حرکت برود. مهمترین عرصه، فنآوری پیشروی هستهای بود که در آن، ایران میکوشید به دانش اختصاصیاش دست پیدا کند و مستعمره این و آن نباشد؛ کارگزاران این علم چه کسانی بودند؟ مردان تربیتیافته در آکادمیهای فنی که یا دغدغههای قدیمیشان مربوط به دوره جنگ میشد یا خود را وقف پیشرفت کشور کرده بودند. یعنی دوباره چشمان دقیق فتنه، حوزه دانش و علم را نشانه گرفته بود و هرگونه راهزنی را برایش مجاز میدانست؛ جنگی هیبریدی که یکسرش یافتن نشانههای تحرک علمی ایران در سراسر جهان برای انتقال دانش بود، یکطرفش تحریم و صدور قطعنامههای متعدد و غایتش دستور حذف فیزیکی. از یک دهه پیش تاکنون، دانش هستهای زیرضربه قرار گرفت؛ به مراکز تحقیقاتی و هستهای حملات سایبری صورت گرفت، آکادمسینهای شاخص ایرانی در خارج از کشور بازداشت شدند، دانشگاههای غربی از پذیرش دانشجو در رشتههای مرتبط سر باز زدند و دست آخر، نخبگان علمی شهید شدند.
دوم.
این تحرک ارهابیون (که در پیوند میان یهودیان صهیونیست و اسلامگرایان مرتجع شکل گرفت)، اسلحهاش را دقیقا روی سیاست جدید ایران قفل کرده بود که این مبنایش بود: «اَلعِلمُ سُلطان»؛ علم، قدرت است! جمهوری اسلامی برای تحقق این سیاست، سامانههای متعددی بهوجود آورد و یکی از باثباتترین برنامهها در این حوزه به اجرا درآمد. اموری که تغییر و تحول دولتها هم نمیتوانست آنرا تکان دهد و علاوه بر پیشران مهم هستهای که ماهیتی هویتی برای کشور یافته بود (مرز میان مستقل بودن یا نبودن)، سه پیشران علوم زیستی، نانوتکنولوژی و علوم شناختی هم در سرلوحه توجه، پژوهش و پردازش قرار گرفت؛ آرام و آهسته ولی پیوسته و مداوم. اینبار دعوی پیشرفت پایدار کشور، ایجاد تمدن نوین اسلامی و ایران افق 1450 در میان بود که البته زیربنایش در چشمانداز 20 ساله رقم خورد. این سیاستگذاری حتما با آسیبها و دشواریهایی نیز مواجه بود که بخش اصلیش به سیاسیکردن آن در غرب و سواستفادهگری برخی در داخل از اوایل دهه 90 برمیگشت. با این همه، دستور کار روشن بود: به پیش بروید. همپای آنچه به علم تجربی در اینجا بها داده شد، توجهات به سمت علوم انسانی نیز رفت؛ چون زیربنای توانایی، دانایی است و رفتهرفته به نظر میرسید که ظرفیت دانایی امکان پاسخگویی به سوالات نوپدید علم تجربی را ندارد. شهید تازه از دست رفتهمان از پیشگامان همگرایی این دو سرفصل بود و جایی نوشته است: «آیا فلسفه اسلامی در دوران حاضر با محیط پیرامون خود تعامل دارد؟ در حل کدام مسئله علمی تلاش کرده است؟ هر علمی اعم از علوم انسانی و علوم تجربی؟ اساسا فیلسوفان این عصر تن به رویارویی جدی با مسائل سنگین علمی می دهند؟» و خود برای پاسخ دادن، مانند همه موقفهای دیگر، پیشقدم شد تا این عقبماندگی را هم جبران کند. این امتیاز منحصر بفرد دکتر محسنی (نام مستعار دانشمند شهیدمان بود) نسبت به همه شهدای پیش از خود و از این جهت، برای نظم غربی، بالاترین تهدید؛ کسی که گمنامی را انتخاب میکند و بر همه مواهب مرسوم چشم میپوشد تا کشور را از تحریم برهاند و از آن عبور کند.
سوم.
سال میلادی گذشته برای ما با تلخکامی ترور فرمانده شهیر و استراتژیست بینظیرمان همزمان شد و امسال با ترور مغز متفکر و طراح همگرایی پیشرانهای نوین در ایران (و گویا ترورهای پیشین و خرابکاری در مجموعههای هستهای نیز، دارای چنین تقارن زمانیای بودهاند)؛ و اساسا آنها به وجوه نمادین اقداماتشان متوجهند، چون برایشان جدال وجه نمایشی و مجازی دارد و از آنروست که عملیات آبسرد در سالگرد ترور دکتر مجید شهریاری صورت گرفته و برخی موارد پیشین هم اینچنین بودهاند. اینگونه گزارهها دال بر این است که ما درگیر یک نزاع تمدنی بیسابقهایم؛ کرامت انسانی، عدالت گستری و دستیابی به علم و معرفت از مولفههای بنیادین تمدن نوین اسلامی است و آنهایی که میخواهند چرخ ایران نچرخد، در حال حمله به این مواضعند، با همه ابزارهای جنگهای غیرنظامی. آنچیزی که تبلیغات سیاسی در نهاد خود آموزش میدهد: طیفی از اقدامات روانی و رسانهای، اجرای پروژههای ترور و ناامنی و ایجاد محدودیتهای اقتصادی. این آموزه همه دورههای نظامیان آمریکایی است از دههها قبل که حتما برای سگهای دستآموز منطقهایشان هم، برنامه راهبردی بوده است و ما به وضوح شاهد اجرای آن علیه خود هستیم. آنهایی که در این مدت از ما زدهاند و میزنند، کارگزاران این تمدنند که میخواهند بهجای فروختن کشور، آنرا برپا دارند. مبنایشان ما میتوانیم است و برای استحکام ساخت درون، مجاهدانه و شبانهروز میکوشند و در عمل نشان میدهند روی زمین میتوانند کشور را بسازند و نیاز نیست به وعدههای پوچ و آرزوهای دراز در آینده، دل سپرد. این دوقطبیای حقیقی که رمز پیروزی امروز ما در آن نهفته است. نخبه کمنظیر و فرهیختهمان مینویسد: «مبنای ایدئولوژی، جهان بینی است و مبنای جهان بینی، شناخت است. مهمترین ابزار شناخت، حس است که اینجانب تعبیر تعمیم یافته مشاهده را برای آن جعل کردهام؛ حال نقش فیزیک در به وجود آوردن شناخت مشخص است و فیزیک یکی از بهترین دریچه ها برای مشاهده است»؛ جهان را با چشمان تمام باز باید دید، تا حقیقتش برایمان شکوفا شود و مانند او، مرز دانش را در نوردیم.
*
ایران انقلابی در آستانه گام دوم خویش است؛ آنها کارگزاران این زیست جدید را زدند تا مانع از حرکتش شوند یا آنرا کند کنند و اینگونه نخواهد شد به فضل حق. چون سردار بزرگ و عزیزمان در مقیاسی جهانی و شهید دانشمندمان در عرصهای ملی، توانستهاند مبدع ابزار و ایجادکننده فنآوریهای نرم و سختی باشند که زیرساختهای ترقی و تقویت عظمت ایران را فراهم آورد.