به گزارش مشرق، کردستان آشوبزده در روزهای آخر تیر ماه 1358 وقتی که خبر بریده شدن سر چند سردار بومی در مریوان به گوش تمام کشور میرسد؛ میتواند مقصد خوبی برای ماجراجویی و کشف حقیقت توسط یک خبرنگار باشد! هرچند او، مریم کاظمزاده، دختری جوان و خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامی باشد! اما سفر او فقط به همین یک بار ختم نمیشود، وقتی برای دومین بار قدم به خاک کردستان میگذارد به دنبال مصاحبه با فرمانده دستمال سرخها، اصغر وصالی، است! فردی که در این دیدار به خانم خبرنگار میگوید: «چرا شما خبرنگارها وقتی درگیری هست توی شهر هستید و وقتی آبها از آسیاب افتاد سر و کلهتان پیدا میشود؟» و مریم را با این حرف برای ماندن و شرکت در عملیات پاکسازی مناطق مرزی کردستان مصر میکند تا بعد از آن مقالهای درباره دستمال سرخها به چاپ برساند..! مریم کاظمزاده تمام خاطراتش را در کتاب خبرنگار جنگی روایت کردهاست؛ و باز هم هستند این روایتها که از دل قهرمانان مردمی جوشیده باشد.
چه زنان، کودکان و افراد میانسالی که از پشت جبهه تا خط مقدم هر یک با داشتههایشان، همدلانه به میدان آمده بودند تا برای گذر از روزهای جنگی کاری کنند. یک تازه عروس با اهداء حلقه ازدواجش برای پشتیبانی جنگ، یک روستایی با تقدیم دامهایش برای تهیه غذای رزمندگان و زنانی که از دوخت و رفوی لباس رزمندگان تا تهیه مربای خانگی برای آنان، در پیشبرد مدیریت مردمی جنگ موثر بودند. هشت سال دفاع مقدس همین حضور و صبر و مقاومت مردم است درکنار تمام سختیها و تلخیهایی که از جنگ بر وجودشان زخم زدهاست. اما امروز این روایتهای مردمی از جنگ را کمتر در ادبیات دفاع مقدس مشاهده میکنیم. برای یافتن دلیل کمرنگی بازتاب این روایتها در ادبیات، با حامد صلاحی، مدرس دانشگاه سوره و دبیر خبرگزاری کتاب ایران گفتگویی کردیم.
یکی از ویژگیهای مثبت جنگ ما مردمیبودن آن است. مصادیق آن را چه میدانید و اینکه چرا بازتاب این مسئله در ادبیات کمرنگ است؟
صلاحی: به نظرم فضای دفاع مقدس مثل هر پدیده اجتماعی دیگری یک امر انضمامی است؛ یعنی بازتاب آن را در ادبیات، هنر و نظایر آن باید جست. اگر اجمالاً بپذیریم که جنگ ما تنها میان دو دولت رخ داده است، یک نوع مواجهه با آن داریم و اگر آن را دفاع یک حاکمیت نوخاسته و البته ملتی همپای دولت در برابر دول همپیمان بشماریم، مواجهه دیگری خواهیم داشت.
چیزی که نمیشود در آن تردید کرد اینکه انقلاب ما انقلاب توده مردم بوده است. به همان نسبت جنگی که یک سال و نیم پس از این خیزش پرخروش مردمی رخ داد، جنگیست که مردم طرف تهاجم هستند و همدل در دفاع؛ و از همین رو، دفاع ما از این منظر، مردمی است. طبیعتاً اگر دفاع مقدس هشتساله، مردمی بوده، باید آثار انتشاریافته نیز چنین رنگوبویی داشته باشند. از قضا آنچه در سالهای آغازین جنگ آفریده شده است، این ویژگی را روشنتر دارد. در آثار دهه 60 و حتی دهه 70 -چه در گستره ادبیات روشنفکری و چه در میان چهرههای ادبی نسل اول انقلاب- نقش مردم پررنگتر است؛ زیرا آن ادبیات، در دل دفاع مقدس اتفاق افتاده است.
شاید حتی از منظر امروز، ادبیات خامدستانهای باشد و بعضاً در سطحی نازلتر؛ اما آثار صمیمانهتری است. چون از قلب حادثه برآمدهاند. این دست آثار یا در مقطع آن واقعه عظیم خلق شده و یا کمی بعد و هنگامیکه هنوز نگاه دولتی بر بازنماییهای ادبی و هنری سایه نیفکنده بود.
بعد از اینکه ادبیات داستانی ما در آن عرصه حضور پیدا میکند و در دهه 60 و 70 پیش میرود، با فضایی مواجه میشویم که برای پررنگکردن این نقش تاریخی، خود حاکمیت نیز به میدان میآید. در این میان نهادی مثل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، جشنوارهها و جوایز ادبی خاص این ادبیات را پایهگذاری میکند. گاهی اوقات رویکردهایی که در این فضا هست، به شکلگیری ادبیاتی منجر میشود که -ولو ناخواسته- سفارشی است و روایت رسمی از واقعه به شمار میرود.
الان اثری که نقش مردم ملموس باشد، به نسبت گذشته بسیار اندک است. چون قابی ساخته شده که همه چیز در این قاب روایت میشود. نمیگویم ناراست است؛ اما نارساست و همه واقعیت را در بر ندارد. روایت حضور مردم در جنگ را کمرنگ میبینیم و این وجه مغفول مانده است.
نکته مهم دیگر اینکه وقتی نویسنده میخواهد روایتی از جنگ داشته باشند، لاجرم مصائب و مصاعب آن را هم منعکس میکند. در کتاب
جنگ چهره زنانه ندارد (سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ) که برنده نوبل ادبی 2015 نیز شد، با صحنه دلخراشی روبهرو میشویم؛ جایی که مادری فرزند دلبند خود را خفه میکند؛ چون ممکن است گریه نوزاد، او و همراهانش را لو دهد.
همسان همین صحنه را در مجموعه داستان
من قاتل پسرتان هستم (احمد دهقان) هم داریم. داستانی از این مجموعه، اساس اقتباس مازیار میری برای فیلم پاداش سکوت شد؛ ولی در زمان انتشار، هم این داستان و هم دیگر داستانها ازجمله داستان تمبر جنجالبرانگیز شد؛ چراکه روایتی نامتعارف و به تعبیر برخی از منتقدان، سیاه را منتقل میکند. اما این یک روایت مردمی از جنگ ماست و روایت کادربندیشده نیست.
بخشی از این مسئله بعدها -خواسته یا ناخواسته- محدود شد؛ چون روایتهای رسمی در این قضیه پررنگ شدند. اگر انقلاب و
جنگ ما یک جنگ مردمی است، طبیعتاً باید جایگاه مردم و جایگاه ادبیات مردمی پررنگتر میبود. این اتفاق به مرور کمرنگ شد و در ادامه روایت رسمی بر روایت غیررسمی غلبه پیدا کرد. به عبارت دیگر، روایتهای مردمی در ادبیات دفاع مقدس و همچنین زاویه نگاه جریان
روشنفکری به جنگ، رنگ باخت. این دو روایت متفاوت، یا از سوی صاحبان واقعه روایت میشد و یا از ذهن و زبان کسانی که به نظر حاکمیت نسبتی با جنگ نداشتند. ناگزیر روایت غیررسمی، جایگاه متمایز خود را اندکاندک از دست داد.
چیزی که این قضیه را تا حدودی جبران کرد، تاریخ شفاهی بود. به این دلیل که در مستندنگاری ناچار به بیان جزئیات حوادث ملتزم هستیم و این مقوله از دل واقعه روایت میشود؛ مثلاً در حسوحال حضور پرستاران و امدادگران زن، نمونههای خوبی داریم بهسان کفشهای سرگردان (سهیلا فرجامفر)، دختران اُ. پی. دی (لیلا محمدی)، خاطرات ایران (شیوا سجادی) و ....
کتابهایی همانند
دا (سیدهاعظم حسینی)،
شماره پنج (مرتضی قاضی)،
من زندهام (معصومه آباد)،
فرنگیس (مهناز فتاحی) و ... هم جلوههای دیگری از حضور زنان را بازتاب داده است؛ یا مثلاً
خبرنگار جنگی به قلم رضا رئیسی که روایت دلکشی است درباره مریم کاظم زاده، همسر سردار شهید اصغر وصالی؛ همان شهیدی که بابک حمیدیان در «چ» (ساخته ابراهیم حاتمیکیا) نقش او را ایفا کرده است. در مورد زنان آثار بسیاری داریم که نقش اجتماعی زن در جنگ را نشان میدهد و گاه نقشهایی فراموششده همانند آمادهکردن لباس رزمنده یا پخت نان یا گردآوری کمکهای مردمی را در دیدرس ما میگذارد.
این امر چنان روشن است که پرفسور محمد فرزانه استاد تاریخ دانشگاه نرث ایسترن ایلینوی شیکاگو را به نگارش «زنان ایرانی و جنسیت در جنگ ایران و عراق» برانگیخت. این اثر -که به زبان انگلیسی و به همت دانشگاه سیراکیوز (ایالات متحده آمریکا) در اختیار ماست- در دوازده فصل، نقش زنان ایرانی در دفاع مقدس را تاریخنگاری کرده و به مسأله جنسیت در جنگ میپردازد. بخش اعظم این کتاب مربوط به تجزیه و تحلیل تاریخی شرکت زنان و تغییر در ماهیت جنسیتی قشری از زنان ایرانی است که تا قبل از انقلاب 1357، جامعه مدنی به اقشار آنها وارد نشده بود و جنگ آن را محقق کرد. نویسنده با بهرهگیری از کتب تاریخ شفاهی، مثالهای واقعی از اتفاقات و شخصیتهای واقعی در شرایط خاص میآورد تا خواننده بتواند تمام داستان را در ذهن خود تصور کند.
در میان آثار دفاع مقدس آثاری هستند که به پشتیبانیهای مردمی و مشارکت همه اقشار جامعه از کودکان تا میانسالان پرداخته باشد؟
صلاحی: بله؛ از باب نمونه
«پشت جبهه هم سنگر است» که نشر هجرت در سال 1362 منتشر کرد. زهرا رهنورد در این داستان کودکانه، از بچهای میگوید که میخواهد به جبهه برود و سنش اقتضا نمیکند. وقتی نمیتواند عازم جبهه شود، قلکش را میشکند و پولش را به امام جمعه وقت تهران (آیت الله خامنهای) میدهد و مردم در آن فضا تکبیر میگویند. اینگونه اتفاقها میان مردم چنان رواج داشته که به قلم نویسنده و در قالب داستان آمده است. کتابهایی که نشر یادشده یا پیام آزادی، شفق، امید و ... در آن مقطع منتشر میکردند، همسو با موج مردمی و فضای همدلانه تودههاست. این رویکرد در آن سالها پررونق و در آثار ادبی نمایان است.
اگر امروزه آن اثار را بخوانیم، احتمال قریب به یقین با آنها همراه نخواهیم شد که البته به خاطر تغییر ذائقه ماست و نیز تفاوت زاویه دید. آنقدر نگاههای دیگر اولویت پیدا کردهاند که نگره اصلی فراموش شده است.
چرا در اینباره به سمتی رفتیم که فقط روایت رسمی از جنگ باقی بماند و از روایت مردمی غافل شدهایم؟
صلاحی: احساس میکنم که باید پاسخی ریشهای به این پرسش داد. به این معنا که فارغ از ادبیات دفاع مقدس و یک پله پیشتر، خود دفاع مقدس چگونه روایت شده است؟ دفاع مقدسی که سپاه معرفی میکند با دفاع مقدسی که ارتش راوی آن است، تفاوت ندارد؟ ما روایتی داریم که در یک محور اتفاق افتاده؛ ولی روایت یکسانی در دست نداریم. وقتی که در روایت اصل واقعه تفاوت هست، به همان نسبت در بازنمایی ادبی و هنری آن هم تغایر و تعارض پدیدار خواهد شد.
نکته دیگر اینکه روایت نبرد ما - از منظر اعتقادی- روایت فتح است. قائل هستیم به «احدی الحسنیین»؛ یعنی یا در آوردگاه، پیروزیم و یا با فوز شهادت، رستگاریم. کربلا از چشمانداز نظامی، شکست مطلق است، اما همیشه از آن به عنوان حماسه یاد میکنیم. به هر حال ما فتح را روایت میکنیم؛ اما آیا جنگ ما و اساساً هر جنگی یکسره فتوحات است؟ طبعاً خیر.
آنجا که نویسنده تلخیهای جنگ را بازگو میکند، مخاطبانش مردم هستند. شاید این نگاه پیش بیاید که این واگویه، روایت شکست است و چندان همسو به نظر نرسد و از همین رو تنگناهایی برای خلق و نشر آن پیش میآید. حتی ممکن است پدیدآوران ادبیات جنگ و دفاع مقدس -ولو ناخواسته- خود را با روایت پذیرفتهشده از جنگ هم نوا کنند؛ یا از بیم آن که نوشتهشان انتشار نیابد، روایت ادبی را با تساهل و تسامح همراه کنند.
مطلب مهم دیگر اینکه وقتی کسی از کانون خون و جنون به اقلیم قلم پای نهد، روایت پرتپشی دارد. کسانی، چون مجید قیصری، احمد دهقان و محمدرضا بایرامی چنینند. ما از سالهای جنگ فاصله گرفتهایم و این قبیل نویسندگان در نسلهای بعد نیستند. طبیعی است که نسلهای تازه یا باید از تخیلشان مدد بگیرند که طبیعتاً تا حدی منبعث از نگاه رایج است؛ و یا باید خاطراتی را به جامه داستان درآورند که بعضاً برآمده از نگاه رسمی است. برای همین هرچه از آن نسل رزمنده- نویسنده دورتر میشویم، از حسوحال کارها کاسته میشود.
برای بهرهمندی از ظرفیت روایت مردمی دفاع مقدس به منظور جذب مخاطب چه باید کرد؟
صلاحی: یک دلیل کماقبالی عمومی به ادبیات دفاع مقدس آن است که از روایت غیررسمی -که مردم مشتاق آنند- فاصله دارد. باید مستندنگاری را جدی گرفت و به ثبت روایتهای اصیل پرداخت؛ و در گام بعد، این روایتها -و حتی برخی روایتهایی که سینه به سینه نقل شده و هنوز کتابت نیافته است- را دستمایه آفرینش داستان قرار داد. البته کسی که سوژه را انتخاب میکند، باید بر تکنیک و فرم، وقوف تام داشته باشد و با هنرمندی آن را پرورش دهد و خواندنیتر عرضه کند.
یک قدم بنیادین این است که واقعاً نویسندگان به این سمت بروند و روایتهای مردمی را شکل دهند. مثلاً میشود از پیرمردی گفت که خانه و خانمان و خاندانش را رها کرده و جنگ رفته؛ یا فیالمثل از زنی روایت کرد که از حیثیت خانواده و حریم خاکش دفاع میکند. روایتهایی از این دست بسیار انگشتشمارند. اگر نویسنده، جویا و پویا باشد، اتفاقاً باید به دنبال این مسائل باشد و آنها را آبشخور آفرینش خویش قرار دهد. بسیاری از روایتها -که بازنمایی عمومی از فضای جنگ دارند- میتوانند و میباید پشتوانه یک اتفاق ادبی یا هنری باشند.
راه دیگر هم این است که بر مبنای قطعات گمشده در تاریخ جنگ یا بر اساس روایتهای مردمی، به تولید اثر بپردازیم. از باب مثال، فیلم تنگه ابوقریب که بهرام توکلی به گلوگاهی گمشده در تاریخ جنگ ما نور تابانده است؛ یا مثلاً اشارت رهبر ادبشناس انقلاب در دیدار صمیمانه با سینماگران که کتاب خاکهای نرم کوشک را برای اقتباس معرفی کردند. یعنی اولاً اثر متفاوت سعید عاکف درباره شهید عبدالحسین برونسی مقبول ایشان است و در ثانی میتواند جلوه سینمایی یابد.
همچنین ادبیات روشنفکری ما سهمش را از فرهنگ و ادب جنگ و دفاع مقدس برنداشته است. بخشی از جامعه، نسبت به اثری که از سوی جریان روشنفکری به بازار نشر بیاید، پذیرش بهتری دارند. نگاه شمار بسیاری از کتابخوانان به ادبیات دفاع مقدس، مثبت نیست و حس میکنند پروپاگاندای حکومتی پشت آن است؛ اما اگر این نگاه بشکند و نگاهی ملی به یک دفاع میهنی حاکم شود، استقبال از این حوزه، افزایش فراوان خواهد یافت. برخی از مخاطبان، مخاطب ادبیات روشنفکری هستند و آثاری که جامعه روشنفکری در این زمینه خلق کرده، بنا به عللی روزبهروز کمتر شده است.
دفاع ما یک دفاع ملی است و به همین نسبت مواجهه روشنفکران ما هم برخاسته از حمیت وطنی است. طبعاً روشنفکر اصیل باید روایت خود را از این مسئله بگوید. نادر ابراهیمی در فصلی از با سرودخوان جنگ در خطه نام و ننگ که روایت سفر دهروزه او به جبهه جنوب است، از روشنفکران گلایه دارد که چرا واکنش درخوری نسبت به این مقوله ملی ندارند. البته روشنفکران ما همانند
احمد محمود، اسماعیل فصیح، قاضی ربیحاوی، شهریار مندنیپور، جواد مجابی، محمد محمدعلی، منصور کوشان، ناصر ایرانی و دیگران از جنگ نوشتهاند؛ و اغلب اوقات، خاکستری؛ روایتهایی که شاید چندان رنگوروی حماسی و سلحشورانه نداشته باشند؛ اما روایت «درد مردم زمانه» هستند.
احمد محمود در حکایت حال که گفتگوی لیلی گلستان با اوست، میگوید که شهادت برادرش، انگیزه اصلی او برای نگارش زمین سوخته بوده است. او دغدغه درونی نسبت به مقوله خاک و نیز همخون خود داشته است. این، یک روایت برخاسته از ضمیر نویسنده است و از همین باب، ممتاز و منحصربهفرد. یک روایت بی نقاب از جنگ است و هنوز خواندنی. نویسنده هم لحظات تلخ جنگ را نوشته و هم لحظات حماسی آن را و یقیناً به متن واقعه نزدیکتر است. میتوان گفت ما اگر از این روایتهای اصیل احتراز کنیم، متضرر خواهیم شد؛ فارغ از اینکه با نگاه نویسنده موافق باشیم یا مخالف. از منظر دیگر، وقتی روایت گوشهای از جامعه ادبی را حذف میکنیم، مخاطبان آن بخش از سبد مخاطبان دفاع مقدس کم میشوند.
پس نخست باید روایت هردو طیف را بدون عنایت به زوایای حاکمیتی داشته باشیم و از دگرسو همگان را به حضور بر این خوان الوان فراخوانیم.