در روایات و اخبارى که از خاندان عصمت و طهارت در محور شخصیت امام دوازدهم علیه السلام صادر شده و به عنوان یکى از وظیفههاى بسیار مهم و دقیق آمده است، و مسلماً به امر بسیار مهم و فوق العاده عملى هم ناظر است، و تنها ناظر به آرزو و محبت فرد نیست، انتظار فرج است. معصومین فرمودهاند: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ» «1»؛ انتظار فرج از خداوند، نیکوترین عملهاست. از این جهت که آنها مسأله فرج را جزء اعمال شمردهاند و آن را تنها جزء آرزوهاى قلبى قرار ندادهاند، انتظار فرج؛ یعنى ا
در روایات و اخبارى که از خاندان عصمت و طهارت در محور شخصیت امام دوازدهم علیه السلام صادر شده و به عنوان یکى از وظیفههاى بسیار مهم و دقیق آمده است، و مسلماً به امر بسیار مهم و فوق العاده عملى هم ناظر است، و تنها ناظر به آرزو و محبت فرد نیست، انتظار فرج است. معصومین فرمودهاند: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ» «1»؛ انتظار فرج از خداوند، نیکوترین عملهاست. از این جهت که آنها مسأله فرج را جزء اعمال شمردهاند و آن را تنها جزء آرزوهاى قلبى قرار ندادهاند، انتظار فرج؛ یعنى امیدوار بودن به گشایش کار به دست وجود مقدس امام عصرعلیه السلام. البته، این گشایش کار عبارت است از گرفتن نتیجه کامل در دنیاى بشریت. بنابراین، در این روایت ما هیچگونه آرزوى قلبى را به تنهایى مشاهده نمىکنیم؛ چون بر آرزو و عقیده، عمل اطلاق نمىگردد و به چنین چیزى «اعتقاد» مىگویند، و به اعتقاد به شکل درآورده شده در ظرف خارج هم «عمل» مىگویند.
مبناى زندگى موجودات
در زندگى موجودات عالم، عمل مبناى مهمى است و اصلًا در خارج جهان، هر چه که در حرکت است، از جزییات زندگى موجودات تا کلیات زندگى، بر روى مبناى چرخ عمل قرار گرفته است، و به حرکت موجودات به سمت کمال، هم به نحو کلى در عالم عمومى و در صفحه هستى حاکم، عمل گفته مىشود. عمل، انجام فعل است و به تعبیر امروزى، به مصرف انرژى عمل مىگویند، و به تعبیر فلسفه اسلامى، عمل، به فعل درآوردن قوه وجود است، این مطلب، مطلبى بدیهى است و به استدلال احتیاج ندارد. شخص تشنه و لو این که به این جمله علمى حسى: «براى سیراب کردن تشنگان، آب مهمترین عامل است»، عقیده داشته باشد، در هنگام تشنه شدن، عقیده به این جمله، او را از تشنگى نجات نمىدهد و سیراب نمىسازد. این یک یافته قلبى است، اما از نظرحس بدیهى، به این مسأله چنین نگریسته مىشود که در خطّ طبیعت، آب بهترین عامل و بالاترین وسیله براى رفع تشنگى است. پس عقید تنها به این که این عنصر مرکبِ سیالِ سرد در عالم طبیعت براى رفع تشنگى به کار مىرود، عمل تشنگى و برداشتن آن را در وجود انجام نمىدهد؛ نه انسان را تشنه مىکند، و نه تشنگىاو را رفع مىنماید، و فقط جملهاى اعتقادى است. این وجود عینى آب است که تشنه را سیراب مىکند، و این خود عمل آشامیدن آب است که رفع تشنگى مىکند، هر چند آن عقیده عقیدهاى محترم و ارتباطى از قلب با حیثیت عامل خارجى است. از دست این جملهاى که از اعتقاد انسان به آب ساخته مىشود، کارى بر نمىآید، جز این که انسان را نسبت به یک موضوع خارجى آگاه مىکند. بعد از آگاهى به موضوع خارجى، باید این عمل در خارج تحقق پیدا کند. بدون تحقّق این عمل، هر چند که انسان به عاملى در خارج عقیده داشته باشد و با خود این عامل رابطه علمى داشته باشد، این عقیده و این رابطه، کارى براى انسان انجام نمىدهد تا این که با عمل و مصرف انرژى براى آن در ظرف عالم خارجى، نه در ظرف عالم ذهنى، و با نوشیدن آب، این اعتقاد رنگ واقعیت به خود بگیرد. لذا در مسأله مذهب و در مبناى اسلام، اگر شما در قرآن مجید دقت کنید، در آن آیاتى که بحث ایمان در آن به میان آمده، بعد از این که قرآن قیافه عقیده صحیح و سالم به پروردگار را بیان مىکند یا طلب مىکند، مطلب را به عنوان یک اصل جامع خاتمه نمىدهد، بلکه مطلب را به این که باید این عقیده، ارتباط، محبت، رابطه و تعلّق قلبى بشر به ذات اقدس الهى، در خارج عالم ذهن و در خارج روح و قلب، به قیافه عمل مجسم شود، وصل مىکند.
سه جنبهاى که باید عمل را در قبولى بدرقه کنند
وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ* إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ* «2»
این سوره به ما دارد مىگوید، ایمان به خدا، به تنهایى براى سعادت انسان کافى نیست. به عمر، به زمان، به ایام بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلّم و به عصر ظهور امام دوازدهم، قسم، تمام مرد و زن عالم، در حال ضرر کردن هستند. این خبر، از پروردگار عالم در قرآن مجید است، از خدایى عالم، عادل، حکیم، بینا و شنوا که انسان را مىبیند و از درون و از برونش خبر مىدهد که: إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ «3»، و وَ هُوَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلیمٌ «4»؛ پروردگار عالم تمام امواج قلبى شما را در ذات دل شما مىداند و مىخواند، و بر روى این مبنا خبر مىدهد که إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ.: تمام مرد و زن عالم در حال ضرر دادن هستند. إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا، مگر کسانى که پیوند عمیق صحیح، متین، مستقیم و ریشهدار با ذات اقدس احدیت دارند، ولى نه پیوند تنها، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.؛ یعنى آنها قیافه آن اعتقاد معنوىاى را که در خطّ خواستههاى آن وجودى که به او عقیدهمندند، قرار دارد، در عالم خارج پیاده مىکنند. دقت مسأله در این مطلب است که نمىگوید: «الا الذین آمنوا و عملوا»؛ چون خداوند هر عملى را هم قبول نمىکند؛ بلکه او آن عملى را که رنگ، نور، خلوص براى خدا و امر و نهى خدا بر سر آن سایه داشته باشد، مىپذیرد، و عمل به طور مطلق مورد پذیرشش نخواهد بود، و لذا فقها حکم مىکنند روزه، نماز و حج با ریا باطل است. مبانى شرعى وجوبى، با ریا، خودنمایى و تظاهر در عمل سازگار نیست و عمل آلوده به آنها را باطل مىدانند؛ یعنى هر عملى هم مورد توجّه نیست، بلکه عمل باید رو به روى آینه ایمان باشد؛ یعنى همانگونه که انسان وقتى در مقابل آینه قرار گرفت، خودش را مىبیند و در هنگام تنهایى، غیر خود را نمىبیند، عمل باید در آین ایمان انعکاس پیدا کند. اگر عمل بیگانه از ایمان باشد، در آینه ایمانى که در درون است، انعکاس پیدا نمىکند؛ چون نمىتواند ربط با خدا پیدا کند تا خداوند آن را قبول نماید. براى همین شرط عمل این است که همیشه باید سه جنبه آن را بدرقه کنند: ایمان فرد، امر الهى و خلوص عمل.
ایمان، اولین جنبهاى که باید عمل را در قبولى بدرقه کند
اولین جنبهاى که باید عمل را به سمت پروردگار عالم، بدرقه کند، ایمان خود انسان است. متصلین الهى، اعمالشان قبول مىشود، و خدا اصلًا به اعمال غیر متصلین، کلمه صالح را وصل نمىکند. شما مىگویید، خدمت به جامعه بشر. من مىپرسم، مگر بشر در مقابل خدا چه کسى است که براى استفاد بشرى دیگر از خدمت او، چنین بر سر خدا منت بگذارد، مثلًا چهار متر سیم را به یکدیگر وصل کرده، و چهار تا پیچ و مهره را به همدیگر بسته، و سى واشر و برنامههاى دیگر صنعتى را با یکدیگر مرکّب کرده، و این محصول براى بشر وسیلهاى شده که او مىتواند راه هزار متر را در یک برنامه زمانى کمتر از مرکبهاى قدیم طى کند. شما چنین کارى را خدمت به بشر مىبینى، ما هم این نگاه را قبول مىکنیم، ولى این عمل در منطق الهى وقتى مورد ارزیابى قرار مىگیرد، خدا هم براى پذیرش آن شرایطى را عرضه کرده که اگر بشر بخواهد از زیر بار آن شرایط فرار کند، او آن عمل را قبول نمىکند؛ چون او اول اعلام کرده، و حق، همیشه اول با او است، نه با بشر که بعد بخواهد بر خدا منت بگذارد. حق همیشه با خداوند است. اصلًا اول حق، وسط حق و آخر حق، همیشه به پروردگار عالم برمىگردد. هر کجا که بشر بخواهد حقى را رعایت کند؛ حقّ خداوند بر همه حقوق مقدّم و پیش است، و از همه حقوق مهمتر مىباشد.
قرآن مجید مىفرماید: به پدر و مادر احسان کنید، اما نه به نحو کلى. «5»
امام صادق و امام رضا علیهما السلام مىفرمایند: رعایت حقوق پدر و مادر مؤمن باشند یا مشرک، واجب است مگر در جایى که خدا آن را گناه شمرده است و بخواهد حق خدا پایمال شود. در آن جا پدر و مادر از ارزش پدر و مادرى مىافتند و دیگر پدر و مادر نیستند؛ آن جا میدان مبارزه دو انسان با پروردگار در خطّ زندگى بشرى مىباشد که فرزند آنها است، و حقّ پروردگار عالم مقدّم است؛ چون حیثیت یک زن یا حیثیت یک مرد که در منطقه مخلوقیت هستند، با ذات اقدس خالق قابل مقایسه نیست. احسان به پدر و مادر صحیح است، اما تا هنگامى که حقى از حقوق الهى پایمال نشود. «6»
جنب دومى که باید عمل را در قبولى بدرقه کند، وجود امر الهى بدان است
چنانکه گفته شد، یک شرط قبولى عمل این است که جنبه ایمان در عمل باشد و آن را بدرقه کند و به عبارتى، در آن عمل باید فرد با پروردگارش رابطه داشته باشد. جنب دومى که باید عمل را در قبولى بدرقه کند، این است که این عمل باید به امر پروردگار باشد. شما اگر ده میلیون مرتبه نماز صبح را چهار رکعت بخوانید که بیشتر عبادت کرده باشید، به غیر از این که ده میلیون مرتبه چنین نماز صبحى را از شما قبول نمىکنند، قیافه بدعت را هم به شما مىدهند که حرام و گناه کبیره است. حالا اگر شما بگویید من در پیشگاه خدا ایستاده بودم و خدا به من گفته بود که نمازت را دو رکعت بخوان. من این قدر عاشق خدا بودم و به او علاقه داشتم که نماز دو رکعتى را چهار رکعتى خواندم، علاوه بر این که چنین نمازى ثواب ندارد، چون این نماز قیافه بدعت مىگیرد، این نمازگزار هم چون این نماز را از روى اعتقاد به این که این نماز را خدا از او خواسته نمىخواند، بلکه براى این مىخواند که دلش چنین نمازى را خواسته، دچار معصیت کبیره و حرام شده و به خاطر ده میلیون مرتبه نماز خواندن اینطورى، باید در قیامت این نمازگزار به جهنم برود. پس شرط دوم قبولى عمل این است که باید بر انجام آن، فرمان الهى حاکم باشد. هر چه را که مولا مىخواهد، بشر نباید نسبت به آن با خدا اختلاف حساب داشته باشد. اگر بشر هزار عدد خواسته مثبت و منفى دارد، پانصد خواسته مثبت و پانصد خواسته او منفى هست؛ یعنى پانصد برنامه را مىخواهد به خود جلب کند و پانصد برنامه را مىخواهد دفع کند، در این جا باید مطابق با انبیا و بزرگان، در مسیر الهى، پانصد خواست مثبت و منفى را با پروردگار عالم رو به رو کند. اگر در این پانصد خواسته مثبت، خدا هم با تو نسبت به آنها عقیده واحد دارد، این عمل، عمل صالح است، وگرنه، چنین باشد که من خواستهاى را مىخواهم، امّا خدا آن را نمىخواهد، و یا من خواستهاى را نمىخواهم، ولى خدا آن را مىخواهد. در این جا بشر با خدا اختلاف حساب پیدا مىکند، و لذا این اختلاف حساب را گفتهاند تا زود است و دیر نشده، در همین دنیا حل کنید که اگر اختلاف حساب به قیامت بکشد، آن جا دیگر حل آن را قبول نمىکنند؛ چون دفتر اعمال از نظر حساب به قدرى به هم ریخته مىشود که چنین مىگردد:
ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ «7»
وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ «8»
بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ «9»
فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ «10»
این اختلاف حساب گاهى از نظر نتیجه به جایى منتهى مىشود که دیگر قابل حل نیست.
سومین جنبهاى که باید عمل را بدرقه کند، خالص بودن عمل است:
أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِص «11»
آیه مىگوید، براى انسان فقط عمل خالص مىماند؛ چون از اول بازار الهى اعلام کرده که عمل مخلوط را قبول نمىکند.
حکایتى از جبرئیل علیه السلام در قبولى عمل عابد پانصد ساله
روایت مهمى را نقل مىکنند که جبرئیل علیه السلام به محضر مقدس نبى عالىقدر صلى الله علیه وآله نازل شد. وقتى او آیهاى را که آورده بود، تلاوت کرد و امر نزول آیه تمام شد، نبى بزرگ که در تواضع و اخلاق بىنمونه بود، به جبرئیل علیه السلام فرمود: براى عبرت گرفتن، از عجایبى که از زمان خلقت خود تا الان در عالم مشاهده کردى، براى من تعریف کن.
امیرمؤمنان علیه السلام درباره عبرت گرفتن مىفرماید: «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ.» «12»: چقدر من در حال تعجّب هستم که هیچ کلاسى براى تعلیم گرفتن و آموختن مانند کلاس روزگار نیست، ولى این کلاس شاگرد خیلى کمى دارد.
ز دام طبیعت پریدن خوش است گل از باغ لاهوت چیدن خوش است
به کاخ تجرّد نشستن نکوست در آن جا رخ یار دیدن خوش است
مى عشق نوشیدن از دست یار ز آن باده جان پروریدن خوش است
نسیمى وزد تاز باغ وصال چو گل جامه از تن دریدن خوش است
از این شهر و این خانه تا کوى یار چو آهوى وحشى دویدن خوش است
همه شب به امید صبح وصال چو نى ناله از دل کشیدن خوش است
الهى! به شوق غزالان عشق به صحراى وحدت چریدن خوش است
الهى قمشهاى
جبرئیل علیه السلام گفت: آقا! قرار بود من بر یکى از انبیا نازل شوم، در هنگام نازل شدن، در منطق محدودى که جزیرهمانند بود، به دریاى آرامى برخورد کردم. در هنگامى که مىرفتم آن پیغمبر را ملاقات کنم، کسى را در این جزیره دیدم که فعالیت جسمى و فعالیت کارى داشت. از نظر عبادت، ظرف وجود او را که نظر کردم، دیدم خیلى دقیق بود. از نظر عمر، در دیوان عمر او که نظر کردم، دیدم خداى عزیز و توانا پانصد سال عمر به او عنایت کرده است. من وقتى به او برخورد کردم، در سجده بود و اشک مىریخت. من به این جمله او رسیدم که مىگفت: الهى! تمام تقاضاى من از تو در یک جمله است، و آن این است که من از تو مىخواهم ساعت مرگ من و جان دادن مرا در حال سجده بر خودت قرار بدهى؛ من آن وقتى که مىخواهم جانم را به تو بدهم، در حال سجده بر تو باشم. الهى! از تو تقاضا مىکنم، حال عبادت مرا تا شب مرگ تداوم بدهى، و تقاضا مىکنم روز مرا در قیامت در حال سجده محشور کنى. یا رسول الله! من به دیوان قبولى نظریات بندگان نگاه کردم و دیدم خدا همه برنامههایش را پذیرفته است.
جبرئیل علیه السلام به منزله وزیر دربار الهى، و امین وحى پروردگار است و اسرار خدا پیش او مىباشد؛ او داراى وجودى بىنظیر است. خداى متعال در قرآن مجید در آیه صد و هفتاد و هفت سوره بقره، ایمان را به پنج صورت بیان مىکند که یکى از آنها ایمان به ملایکه است. «13»
جبرئیل علیه السلام گفت: یا رسول الله! این برنامهها خیلى براى من جالب بود، و دوست داشتم صحنه قیامت او را هم ببینم. من آن را در دیوان قیامت و در علم خدا مشاهده کردم. چون در آیه سى و دو سوره یس، خدا مىفرماید:
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ
همه عالم، از اول تا آخر، هر چه که هست، نزد من حاضر است.
در علم پروردگار گذشته، حال و آینده وجود ندارد، و گذشتگان، و افراد زمان حاضر و آیندگان همه معلوم و مسلّم است. این مطلب را در حکمت عالیه متعالیه بحث کردهاند. علاوه بر قرآن مجید که خیلى دقیق و لطیف آن را بیان کرده است، مرحوم حاجى، در منظومه حکمت و صدرالمتألهین در علم پروردگار در کتاب اسفار و دیگران نظریاتى دارند. ولى عالىترین مبناى علم الهى همین آیه سى ودو سوره یس است که بیان مىکند، اصل موجودات جهان چه موجودات گذشته، چه موجودات حال و چه موجودات آینده در علم الهى منعکس است؛ چون خدا است و محیط، و براى او غیبت معنا و مفهوم ندارد که آینده بیاید تا او ببیند چه مىخواهد باشد. غیبت متعلّق به محدودین هست. ما الان بین دو غیب قرار گرفتیم: گذشته و آینده، و نه از اول عالم اطلاع داریم و نه از آخر عالم. این وسط هم معلومات ما خیلى کم و کوچک است. این قدر کوچک است که راوى مىگوید، در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بود، کسى پرسید: آقا! انداز کره زمین چقدر است؟ حضرت به او فرمود: در ذهن خود بیابان بدون اول و آخرى را در نظر بیاور. سایل گفت: بیابانى را در نظر آوردم که نه اول دارد و نه آخر. بعد حضرت فرمود: دانه ارزنى را در این بیابان بى اول و آخر رها کن. گفت: رها کردم. حضرت فرمود: ذهن خود را از بیابان خارج کن. گفت: خارج کردم. حالا مىبینم در این بیابان حوادث عجیبى اتفاق مىافتد؛ موجوداتى مىآیند؛ خلقتى وجود دارد؛ برنامههایى هست. حضرت فرمود: حالا برو آن دانه ارزن را در بیابان پیدا کن. گفت: آقا! آن دانه ارزن، بین این همه حوادثى که در این بیابان اتفاق مىافتد، قابل پیدا کردن نیست. امام علیه السلام فرمود: کره زمین در مقابل آنچه با چشم مىبینیم، نه چیزهایى که نمىبینیم، مانند دان ارزنى در یک بیابان بىاول و آخر است و تو درون این دانه ارزن هستى. خان تو این قدر کوچک است. خودت را ببین که در مقابل این خانه چقدر کوچک هستى.
گذشته متعلّق به مایى هست که این قدرکوچک هستیم؛ آینده هم متعلّق به مایى هست که غیب با آن وسعت در برابرمان قرار دارد و ما هم این قدر کوچک هستیم. براى همین نمىتوانیم نسبت به آنها احاط علمى پیدا کنیم. از حال هم که ما اطلاعات زیادى نداریم.
این گونه بود، نبى اکرم صلى الله علیه و آله با آن بزرگى که داشت، اول هر نمازى در برابر خدا که مىایستاد، مىگفت: «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ.» «14»
خدایا! من نتوانستم آن طورى که تو هستى تو را بشناسم، مرا ببخش، من در مقابل تو کوچک هستم.
شکرگزارى ایوب علیه السلام و صبر بر بلا
دوازده نفر از فرزندان ایوب پیغمبر علیه السلام از دنیا رفتند و او صورتش را روى خاک گذاشت، گفت: مولاى من! توفیق شکر کردن در نعمتهاى موجودت را در من زیاد کن؛ همچنین چند خانه ملکى داشت که همه آنها با زلزله خراب شد. به او که این خبر را دادند، او دو مرتبه به سجده رفت و گفت: خدایا توفیق شکر بر نعمتها را در من زیاد کن، و همینطور خرمنهاى ایوب علیه السلام را جمع کرده بودند که درو کنند، صاعقه آمد و همه را نابود کرد. این خبر را که به او دادند، سر روى خاک گذاشت و گفت: خدایا! به من توفیق شکر بر نعمتها را عنایت فرما؛ ثروتش که از بین رفت، همین جمله را تکرار کرد؛ مریض هم که شد، همین جمله را گفت. «15» هفت سال بود که او را از شهرش بیرون کرده بودند و او در بیابان کنار چشمهاى چادر زده بود. روزى همسرش که در قرآن مجید خیلى خدا از او تعریف کرده است «16»، آمد و گفت: آقا! شما دعا کن خدا مرضت را شفا بدهد. ایوب علیه السلام به همسرش گفت: من چند سال در نعمت بودم. همسرش گفت: هشتاد سال. ایوب علیه السلام گفت: چند سال است من گرفتار بلا شدهام. همسرش گفت: هفت سال و هفت ماه است. گفت: هفتاد و سه سال دیگر ما مهلت داریم که تحمّل کنیم تا نعمتها با بلاها یکسان شود. آن وقت اگر اضافه شد، دعا مىکنیم. حالا که خدا به حال ما آگاه است. «17»
امام زین العابدین علیه السلام هر وقت نماز مىخواند، وقتى سرش روى سجده بود، صدا مىزد: «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیُحْسِنِ الْعَفْوَ مِنْ عِنْدِکَ.» «18»: من در مقابل تو مجرم هستم؛ چون حقّ بندگى تو را ادا نکردم.
خلاصه این که در علم خدا مىشود آینده را مشاهده کرد. ادام حکایت جبرئیل علیه السلام از عابد پانصد ساله را در جلسه بعد دنبال مىکنیم.
پی نوشت ها:
______________________________
- بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج 75، ص 208، باب 23 مواعظ الصادق جعفر بن محمد علیه السلام و وصایاه و حکمه:
وَ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ
عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 36 بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله و سلّم: أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِى انْتِظَارُ فَرَجِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل.
- سوره عصر: سوگند به عصر [ظهور پیامبر اسلام]* [که] بىتردید انسان در زیانکارى بزرگى است* مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند و یکدیگر را به حق توصیه نموده و به شکیبایى سفارش کردهاند.*
- لقمان: 23: یقیناً خدا به نیّات و اسرار سینهها داناست
- بقره: 29. و او [به قوانین و محاسباتِ] همه چیز داناست.
- اشاره به آیه هشتم سوره عنکبوت: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بى ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما إِلَىَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»: انسان را درباره پدر و مادرش به نیکى کردن سفارش کردهایم و اگر آن دو تلاش کنند تا چیزى را که هیچ دانشى به [خدایى و ربوبیت] آن ندارى، شریک من قرار دهى، از آنان اطاعت مکن. بازگشت شما فقط به سوى من است، پس شما را به آنچه همواره انجام مىدادهاید، آگاه مىکنم.
- خصال، ج 2، ص 603 تحت عنوان خصال من شرائع الدین از امام صادق علیه السلام نقل کرده:
. وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ وَاجِبٌ فَإِنْ کَانَا مُشْرِکَیْنِ فَلا تُطِعْهُما وَ لَا غَیْرَهُمَا فِى الْمَعْصِیَهِ فَإِنَّهُ لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِى مَعْصِیَهِ الْخَالِق.
- روم: 10: آن گاه بدترین سرانجام، سرانجام کسانى بود که مرتکب زشتى شدند، به سبب این که آیات خدا را تکذیب کردند و همواره آنها را به مسخره مىگرفتند.
- بقره:. 257. و کسانى که کافر شدند، سرپرستان آنان طغیانگرانند که آنان را از نور به سوى تاریکىها بیرون مىبرند؛ آنان اهل آتشاند و قطعاً در آن جا جاودانهاند.
- بقره:. 81: [نه چنین است که مىگویید] بلکه کسانى که مرتکب گناه شدند و آثار گناه، سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانهاند.
- بقره: 10: در دلِ آنان بیمارىِ [سختى از نفاق] است، پس خدا [به کیفرِ نفاقشان] بر بیماریشان افزود، و براى آنان در برابر آنچه همواره دروغ مىگفتند، عذابى دردناک است.
- زمر: 3: آگاه باشید! که دین خالص ویژه خداست.
- ترجم نهجالبلاغه (انصاریان)، کلمات قصار 297، ص 844: و آن حضرت فرمود: چه فراوان است عبرتها، و چه اندکاند عبرتگیران.
- متن آیه چنین است: لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِى الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّکاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.
- بحارالأنوار، ج 68، ص 24.
- تفسیر القمى، ج 2، ص 240- 242:
قال: فإنه حدثنى أبى عن ابن فضال عن عبد الله بن بحر [محبوب] عن ابن مسکان عن أبى بصیر عن أبى عبد الله علیه السلام قال سألته عن بلیه أیوب علیه السلام التى ابتلى بها فى الدنیا لأى عله کانت؟ قال لنعمه أنعم الله علیه بها فى الدنیا و أدى شکرها و کان فى ذلک الزمان لا یحجب إبلیس من دون العرش، فلما صعد و رأى شکر نعمه أیوب، حسده إبلیس و قال: یا رب إن أیوب لم یؤد إلیک شکر هذه النعمه إلا بما أعطیته من الدنیا، و لو حرمته دنیاه، ما أدى إلیک شکر نعمه أبدا، فسلطنى على دنیاه حتى تعلم أنه لا یؤدى إلیک شکر نعمه أبدا، فقیل له: قد سلطتک على ماله و ولده. قال: فانحدر إبلیس فلم یبق له مالا و ولدا إلا أعطبه، فازداد أیوب شکرا لله و حمدا. قال: فسلطنى على زرعه، قال: قدفعلت، فجاء مع شیاطینه، فنفخ فیه، فاحترق، فازداد أیوب لله شکرا و حمدا. فقال: یا رب! سلطنى على غنمه، فسلطه على غنمه، فأهلکها فازداد أیوب لله شکرا و حمدا، و قال: یا رب سلطنى على بدنه، فسلطه على بدنه، ما خلا عقله و عینه، فنفخ فیه إبلیس، فصار قرحه واحده من قرنه إلى قدمه، فبقى فى ذلک دهرا طویلا یحمد الله و یشکره، حتى وقع فى بدنه الدود ... و سئل أیوب بعد ما عافاه الله، أى شىء کان أشد علیک مما مر علیک؟ قال: شماته الأعداء. قال: فأمطر الله علیه فى داره فراش الذهب و کان یجمعه فإذا ذهب الریح بشىء عدا خلفه فرده فقال له جبرائیل: أ ما تشبع یا أیوب؟ قال: و من یشبع من رزق ربه؟
- برهان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص 665 به نقل از تحفه الإخوان درباره همسر ایوب روایتى را نقل کرده است که متن آن چنین مىباشد:
بحذف الإسناد، عن أبى بصیر، عن أبى عبد الله جعفر بن محمد علیهما السلام، قال: سألته عن بلیه أیوب (علیه السلام) التى ابتلیها فى الدنیا، لأى شىء علته؟ قال: «لنعمه أنعم الله علیه بها فى الدنیا، و أدى شکرها، و ذلک أنه لم یکن بعد یوسف بن یعقوب بن إسحاق ابن إبراهیم علیه السلام إلا أیوب بن موص بن رعویل بن العیص بن إسحاق بن إبراهیم خلیل الله، و کان أیوب رجلاعاقلا، حلیما، نظیفا، حکیما، و کان أبوه رجلا مثریا کثیر المال، یملک الماشیه من الإبل، و البقر، و الغنم، و الحمیر، و البغال، و الخیل، و لم یکن فى أرض الشام من کان فى غنائه، فلما مات، ورث ذلک أیوب، و کان أیوب یومئذ عمره ثلاثین سنه، فأحب أن یتزوج، فوصفت له رحمه بنت إفرائیم بن یوسف علیه السلام و کانت رحمه عند أبیها بأرض مصر، و کان أبوها شدید الفرح بها، و کان یحبها حبا عظیما، لأنه رأى فى المنام أن جدها یوسف علیه السلام نزع قمیصاً کان علیه فألبسها إیاه، و قال: یا رحمه، هذا حسنى و جمالى و بهائى قد وهبته لک، و کانت رحمه أشبه الخلق بیوسف علیه السلام، و کانت زاهده عابده، فلما سمع بها أیوب رغب فیها، فخرج إلى بلدها و معه مال جزیل و هدایا، و سار حتى وصل إلى أبیها، فخطب منه ابنته رحمه، فزوجه إیاها لزهده و ماله، و جهزها إلیه، فحملها أیوب إلى بلاده، فرزقه الله منها اثنى عشر بطنا، فى کل بطن ذکر و أنثى.
- تفسیر منهج الصادقین فى إلزام المخالفین، ج 6، ص 94.
- شیخ طوسى، مصباح المتهجد، ص 801:
و اعتمر على بن الحسین علیه السلام فى رجب فکان یصلى عند الکعبه عامه لیله و نهاره، و یسجد عامه لیله و نهاره و کان یسمع منه فى سجوده: عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک. لایزید على هذا مده مقامه.
برگرفته از:
کتاب : ایمان و آثار آن
نوشته: استاد حسین انصاریان