به خدا قسم... بیت المال تاراج شده را هر کجا بیابم به صاحبان اصلی آن بازمیگردانم. گرچه آن را مهریه زنان قرار داده باشند. زیرا در عدالت، گشایش و آرامش است
سال 35 هجری، مدینه
عثمان به دست صحابه پیامبر کشته شد. مردم از هر سو برای بیعت، به علی بن ابیطالب (علیه السلام) رو آوردند. پس با اصرار امت، علی (علیه السلام) افسار خلافت را در دست گرفتند. ولی در بَدو امر، حجت را بر بسیاری تمام کرده؛ فرمودند: «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةً.[1] به خدا قسم... بیت المال تاراج شده را هر کجا بیابم به صاحبان اصلی آن بازمیگردانم. گرچه آن را مهریه زنان قرار داده باشند. زیرا در عدالت، گشایش و آرامش است...»
استقرار امام در کوفه
امیرالمؤمنین به همراه بسیاری از یاران و وفاداران به سوی کوفه حرکت کرده؛ آن را دارالحکومة و مرکز سیاسیِ قلمرو اسلام قرار دادند. امام در ورود به کوفه، به مسجد کوفه رفتند و در آن ساکن شد. در این زمان، تقریباً تمامِ سرزمینهای اسلامی با امیرالمؤمنین بیعت کرده بودند، به جز شام...
لرزه بر اندامِ شجره خبیثه
پس امام نامهای به معاویه نوشتند و او را به اطاعت و بیعتِ خود فرا خواندند. این نامه لرزه بر اندامِ بنی امیه انداخت. خاندانی که در کتاب خدا شجره خبیثه خوانده شدند.[2] پس هنگامی که نامه امام به معاویه رسید، وی فریبکارانه پیراهنی را به خون آغشته کرد و در مسجد جامع دمشق، خود را خونخواه عثمان نامید و ناجوانمردانه، علی (علیه السلام) و یاران ایشان را قاتل عثمان خواند (!) و بدین طریق حس انتقامجویی و حمایتِ بسیاری از مردم شام را به خود جلب کرد. پس معاویه نامه ای به امیرالمؤمنین نوشت و برای بیعت با ایشان، شرط قرار داد، که اگر حکومت مصر و شام را به من (معاویه) واگذاری، با تو بیعت میکنم![3] لکن امیرالمؤمنین تن به چنین امری ندادند، بلکه فرمودند: «لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَرَانِی أَتَّخِذُ الْمُضِلِّینَ عَضُداً.[4] خداوند مرا به گونه اى نخواهد دید که گمراه کنندگان را به عنوان بازوى خود استفاده کنم.»
پس معاویه همچنان به سرکشی و نافرمانی خود ادامه داد و مردم شام را بر ضد خلافت امیرالمؤمنین تهییج و تحریک کرد.
امیرالمؤمنین مصمّم بر جهاد
حضرت پس از مشاهده رفتارهای معاویه، فرمودند آن چه را که بارها فرمودند: «ِ أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِین.[5] بر من امر شده که با عهدشکنان و ستمگران وکسانی که از فطرت خارج شده اند، نبرد کنم».
هنگام نبرد با قاسطین (ستمگران) رسیده بود. امیرالمؤمنین یاران نزدیک خود، از جمله عمار یاسر، مالک اشتر، هاشم بن عُتبة، قیس بن سعد، سهل بن حنیف، حجر بن عدی، عمرو به حمق، و... را گرد آوردند. همگی متفق القول، بر نبرد علیه معاویه اجماع کردند. پس امیرالمؤمنین از نواحی مختلف سرزمین اسلامی، لشکری بالغ بر 80 هزار نفر گرد آورد و از آن سوی نیز معاویه لشکری در حدود 120 هزار نفر از شام مهیا ساخت.[6]
پس هر دو لشکر حرکت کردند و در منطقه صِفین (که امروز در کشور سوریه قرار دارد) به یکدیگر رسیدند. سپاه شام موفق شد از لحاظ جغرافیایی و استراتژیکی، نقاط حساس منطقه (از قبیل چاه آب و راه عبور و ...) را در اختیار بگیرد ولی با رشادت مالک اشتر، سپاه امیرالمؤمنین بر آب مسلط شد. در این هنگام حضرت دستور دادند که تا آب براى شامیان آزاد شود.
امام رو به لشکر خود فرمودند: «لَا تُقَاتِلُوا الْقَوْمَ حَتَّى یَبْدَءُوکُم. با این قوم نجنگید، مگر اینکه نخست آنان جنگ را شروع کنند.» در ادامه فرمودند: «اگر جنگیدید و دشمن را شکست دادید، آنان که از میدان میگریزند را نکشید. زخمیها را نکشید. عورتى را برهنه نسازید و کشته اى را مثله نکنید و اگر به قرارگاه قوم دشمن در آمدید، پرده اى را مدرید و جز به فرمان من به خانه اى وارد نشوید و به هیچ زنى آزار و اذیتی نرسانید، گرچه به شما دشنام دهند. ِ وَ قَدْ کُنَّا نُؤْمَرُ بِالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَ هُنَّ مُشْرِکَات... حتی در زمان پیامبر هم به ما امر شده بود که در جنگ، زنان مشرک را آزار ندهیم و به آنان تعرض نکنیم
امام رو به لشکر خود فرمودند: «لَا تُقَاتِلُوا الْقَوْمَ حَتَّى یَبْدَءُوکُم.[7] با این قوم نجنگید، مگر اینکه نخست آنان جنگ را شروع کنند.» در ادامه فرمودند: «اگر جنگیدید و دشمن را شکست دادید، آنان که از میدان میگریزند را نکشید. زخمیها را نکشید. عورتى را برهنه نسازید و کشته اى را مثله نکنید و اگر به قرارگاه قوم دشمن در آمدید، پرده اى را مدرید و جز به فرمان من به خانه اى وارد نشوید و به هیچ زنى آزار و اذیتی نرسانید، گرچه به شما دشنام دهند. ِ وَ قَدْ کُنَّا نُؤْمَرُ بِالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَ هُنَّ مُشْرِکَات... حتی در زمان پیامبر هم به ما امر شده بود که در جنگ، زنان مشرک را آزار ندهیم و به آنان تعرض نکنیم. »[8]
پس نبرد به دخالت نیروهای شام، آغاز شد و گام به گام به سود لشکر امیرالمؤمنین ادامه مییافت. امام در بحبوحه درگیرى، قرآنى به دست یکى از سپاهیانِ خود دادند تا به سوى سپاه شام رفته؛ آنان را به حکمیت قرآن دعوت کند، اما سپاه شام او را کشتند. امام به معاویه پیشنهاد دادند تا با یکدیگر مبارزه تن به تن کنند، هر کدام پیروز شدند، حکومت از آن او باشد. لکن معاویه حاضر به پذیرش نشد.در برههای از نبرد نیز امام با عمرو عاص روبرو شد که او با آشکار کردن عورت خود و استفاده از حیاى امام توانست از معرکه بگریزد. لحظه به لحظه سپاه اسلام به فتح نزدیک و نزدیکتر میشد. تا جایی که به تعبیر امام، جز یک نَفَس جانی در سپاه شام نمانده بود. هر چند در این نبردها، بزرگانی از جمله عمار یاسر، هاشم بن عُتبه (هاشم مرقال)، خزیمة بن ثابت و اویس قرنی به شهادت رسیدند.[9]
معاویه و عمرو عاص که کار را تمام شده مى دیدند و احساس کردند که نمى توانند به سپاه شام امید چندانى داشته باشند دست به حیله زدند. پس قرآن ها را بر نیزه کرده؛ مدعی شدند که ما پیرو قرآنیم! و قرآن بین ما حَکَمیت (داوری) کند. این اقدام سبب شد تا کم کم در میان سپاه امیرالمؤمنین این ندا شنیده شود که دشمن، حکمیت قرآن را پذیرفته است و ما حق جنگ با آنها را نداریم! امام به شدت در برابر این سخن ایستاد و اعلام کردند که این کار از سوی معاویه، جز فریب چیزى نیست.
بالا گرفتن اختلاف در میان سپاه امام، کار را سخت دشوار کرد. در حالی که فقط چند ضربه شمشیر تا پیروزی نهایی مانده بود، امام برخاستند و فرمودند: «من سزاوارترین فرد براى پذیرفتن حَکَمیت کتاب خدا هستم. اما معاویه و اصحابش اصحاب دین و قرآن نیستند، من آنها را بهتر از شما مى شناسم.» در این لحظه حدود بیست هزار نفر از ساده لوحان و برخی منافقین که در سپاه امیرالمؤمنین حضور داشتند، نزد امام آمدند و ایشان را تهدید کردند که اگر مالک اشتر، عقب نشینی نکند، او را خواهیم کشت. پس جهل و نادانی مردم، سبب شد که بار دیگر دستانِ علی بسته شود و ایشان به اجبار و از سر نارضایتی، حَکَمیت را پذیرفتند.
اشعث بن قیس (که خود از اشراف کوفه و از منافقینی بود و در سپاه حضرت علی (علیه السلام) نفوذ کرده بود) نزد معاویه رفت و از وى درباره چگونگى اجراى حُکم قرآن سؤال کرد. او گفت: بهتر است یک نفر از سوى ما و فرد دیگرى از سوى شما بنشینند و درباره حکم قرآن، اظهار نظر کنند. پس از اهل شام، عمرو بن عاص را برگزیدند. اشعث و شمارى دیگر از کسانى که بعدا در گروه خوارج در آمدند، ابو موسى اشعرى را پیشنهاد کردند. اما امیرالمؤمنین او را نپذیرفتند. چون ابوموسی سادهلوح و زودباور بود.
لیکن باز هم اصرار کردند که ابوموسی به نمایندگی از سپاه امیرالمؤمنین به حَکَمیت برود. پس باری دیگر، امام مجبور به پذیرشِ نظر برخی اشرافِ منافقِ کوفه شدند. پس ابوموسی اشعری فریب خورد و عمروعاص، به عُنوانِ حُکمِ حَکَمیت، علی (علیه السلام) را از خلافت عزل و معاویه را به عنوان خلیفه معرفی کرد! آنگاه همانانی که علی (علیه السلام) را مجبور به پذیرش حَکَمیت کردند، در برابر ایشان ایستادند و از درون این جریان، خوارج بیرون آمدند.[10]
پی نوشت ها:
[1]. سید رضی، نهج البلاغه، انتشارات دار الهجره قم، ص 57، خطبه 15.
[2]. ناصر مکارم شیرازى، الأمثل فى تفسیر کتاب الله المنزل، قم: نشر مدرسه امام على بن ابى طالب، 1421 هجری قمری، ج 9، ص 43
[3]. ابن ابى الحدید معتزلى، شرح نهج البلاغة، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشى قم، 1404 هجرى قمری، ج 3، ص 76-80
[4]. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بیروت، 1404 هجرى قمرى، ج 32، ص 378
ابن ابى الحدید معتزلى، همان، ج 3، ص 83.
نصر بن مزاحم بن سیار منقرى، وقعة صفین، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشى قم، 1403 هجرى قمرى، ص 52
[5]. ابن شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل أبی طالب (علیه السلام)، مؤسسه انتشارات علامه قم، 1379 هجرى قمری، ج 3، ص 217.
شیخ مفید، الفصول المختارة، انتشارات کنگره جهانى شیخ مفید قم، 1413 هجرى قمری، ص 232.
شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، انتشارات جهان، 1378 هجرى قمری، ج 2، ص 61.
علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بیروت، 1404 هجرى قمری، ج 41، ص 299.
[6]. رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى ائمه، قم: انتشارات انصاریان، 1381، ص 97.
[7]. نصر بن مَزاحم بن سیار، وقعة صفین، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشى قم، 1403 هجرى قمری، ص 203-204.
ابن ابى الحدید معتزلى، شرح نهج البلاغة، همان، ج 4، ص 25.
[8]. شیخ کلینى، الکافی، دار الکتب الإسلامیة تهران، 1365، ج 5 ص 39.
شیخ حر عاملى، وسائل الشیعة، 29 جلد، مؤسسه آل البیت علیهمالسلام قم، 1409 هجرى قمرى، ج 15، ص 95.
ابن ابى الحدید معتزلى، شرح نهج البلاغة، همان، ج 4، ص 25.
نصر بن مَزاحم بن سیار، وقعة صفین، همان، ص 203-204.
[9]. رسول جعفریان، حیات فکرى و سیاسى ائمه، همان، ص 99-100
[10]. رسول جعفریان، همان، ص 101-104.
منبع : پایگاه تبیان