ماهان شبکه ایرانیان

حماس از طریق موازنه‌سازی، پروژه هژمون‌ شدن اسرائیل را هدف قرار می‌دهد

رئالیست‌های فلسطینی

آنچه شما از کسی می‌گیرید یا در میز مذاکره به‌دست می‌آورید، باید با توانمندی شما روی زمین منطبق باشد/ شیخ احمد یاسین

خلاصه روند امور به ضرر حماس طی می‌شد. توافق ابراهیم نه‌تنها به لحاظ اقتصادی بلکه به لحاظ ژئوپلیتیک هم کشورهای حاشیه‌ خلیج‌فارس را به معماری امنیتی مدیترانه شرقی وارد می‌ساخت. این هم می‌توانست به‌نوعی به ضرر حماس باشد؛ چراکه مهم‌ترین مسیر دسترسی دریایی غزه در ساحل مدیترانه شرقی است که از سوی اسرائیل کنترل می‌شود.

 مساله‌ اسرائیل و حماس

از زمان تاسیس اسرائیل در 14مه1948، مناقشه و درگیری هم در سرزمین‌های فلسطینی شکل گرفت؛ گویی مناقشه در ذات این معما است. این مناقشه البته با اشغال مناطق تاریخی فلسطین در سال1967 (کرانه‌ باختری و نوار غزه) از سوی اسرائیل بیشتر شد. طی تمام این سال‌ها مناقشه اشکال متفاوتی به خود گرفت. از درگیری‌های پراکنده تا شروع انتفاضه و تا آغاز حمله‌ تمام‌عیار به اسرائیل در 7اکتبر2023 برابر با 15مهرماه1402. پس تعجبی ندارد که فلسطینی‌ها به دنبال آزادی و رهایی خود از قید اشغالی باشند که به آنها تحمیل شده است و خواهان تاسیس دولت مستقل خود باشند. ازآنجاکه فلسطینی‌ها فاقد دولت یا نهادی مرجع بودند، در سال1969 «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» (PLO) تاسیس شد. هدف این سازمان در ابتدا نابودی اسرائیل و رهایی فلسطین بود؛ اما در سال1974 این سازمان به‌طور غیرمستقیم اسرائیل را به رسمیت شناخت و اکنون در 58کشور جهان دارای دفتر رسمی است و به‌عنوان تنها نماینده قانونی فلسطین شناخته می‌شود. ازآنجاکه جهان عرب به این باور رسیده بود که باید یک نهاد فلسطینی در سرزمین‌های فلسطینی شکل بگیرد، این سازمان را به رسمیت شناخت. پس‌ازاین سازمان، شیخ احمد یاسین در سال1987 «جنبش مقاومت اسلامی» یا حماس را تاسیس کرد.

حماس در ایدئولوژی خود هرگز اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسد و راه‌حل تاسیس دولت فلسطینی و آزادی این سرزمین را در «مقاومت مسلحانه» علیه اشغالگر می‌جوید. به‌مرور زمان احزاب فلسطینی دیگری هم شکل گرفتند از جمله «فتح» که اهداف خود را از طریق «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» به‌پیش می‌برد. در سال2006 انتخاباتی برگزار شد که در آن گفته شد حماس بیشترین رأی را آورد؛ اما به‌دلیل رقابت‌های سیاسی میان فتح و حماس، پیروزی حماس پذیرفته نشد و میان این دو جناح فلسطینی درگیری مسلحانه شدیدی رخ داد که نتیجه‌ آن تقسیم فلسطین به دو بخش بود: کرانه باختری در کنترل فتح و نوار غزه در کنترل حماس. حماس از اواخر دهه‌90 به‌تدریج وارد مساله‌ فلسطین-اسرائیل شد؛ به‌گونه‌ای‌که در عمل پرونده فلسطین در دست این گروه قرار گرفت.

درگیری‌هایی هم که از دهه90 آغاز شد تا حد زیادی درگیری میان اسرائیل و حماس بود. اگرچه در برهه‌هایی (به‌طور نمونه از 2012 تا 2014) نوعی «صلح سرد» میان طرفین (اسرائیل و حماس) برقرار بود؛ اما این هم دوام چندانی نداشت. برخی از اهل نظر جنگ1967 را نقطه‌ عطفی در روابط اعراب و اسرائیل می‌بینند. جنگی که همواره تهدیدی برای اعراب بود.  دولت‌های عربی برای تغییر ادراکاتشان از تهدید شروع به تغییر پارادایم کردند: ابتدا کوشیدند توافق صلح دوفاکتو با اسرائیل به وجود آورند تا از منافع خود و وضع موجود محافظت یا دستاوردهای «به‌دست آورده‌شده» خود را همچنان حفظ کنند. در این راستا، ابتدا اردن و مصر مبادرت به برقراری روابط با اسرائیل کردند.

در فاز بعدی، برای توازن‌سازی در برابر برتری اسرائیل، دولت‌های عربی تهدیدات نامتقارن را از طریق «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» دنبال کردند. از این زمان به بعد، «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» حائل بین اسرائیل و اعراب بود و دولت‌های عربی تا حد زیادی امکان تهدید مستقیم اسرائیل را از بین بردند یا آن را به پایین‌ترین میزان کاهش دادند. به‌این‌ترتیب، ناسیونالیسم فلسطینی متفاوت از ناسیونالیسم عربی شد و «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» به نماینده مردم فلسطین تبدیل شد. اما تاسیس حماس تهدید را واژگونه کرد.  برخی بر این باورند که حماس نه‌تنها تهدیدی موجودیتی برای «سازمان آزادی‌بخش فلسطین» است، بلکه تهدید موجودیتی برای اسرائیل و اعراب نیز هست. در راستای این دیدگاه، گفته می‌شود هربار که توافق صلحی قرار بود با اسرائیل امضا شود، حماس با انجام اقدامی از آن ممانعت کرد. به‌دلیل عدم اعتماد متقابل میان حماس و اسرائیل و به‌دلیل تهدید موجودیتی که این دو نیرو از وجود یکدیگر احساس می‌کنند، رسیدن به درک مشترک در راستای صلح اگر نگوییم غیرممکن، دست‌کم دشوار است.

  رئالیست‌ها چه می‌گویند؟

به‌هرروی، اگرچه «جنگ‌ها» و «مناقشات»- لااقل در تاریخ مدرن- فراوانند، اما ماهیت و انگیزه آنها متفاوت است. برخی از آنها منجر به معاهدات صلح شده‌اند و برخی دیگر موجب فجایع و بحران‌های گسترده. برخی از اهل نظر بر این باورند که دلیل این بحران‌ها، جنگ‌ها و مناقشات ماهیت پر هرج‌ومرج سیاست جهانی است. بر اساس این رویکرد، رفتار سیاست خارجی دولت‌ها [یا بازیگران] بر مبنای «منطق قدرت» و «ظرفیت‌های مادی» قدرتشان است؛ به این معنا که آنها در پی کسب قدرت در راستای دفاع از منافع و امنیت خود هستند. در حقیقت، تهدیدات و فرصت‌های بین‌المللی رهبران را وامی‌دارد تا بر حسب قدرت خویش دست به عمل بزنند. این منطق قدرت در هر دو سوی فلسطینی و اسرائیلی متفاوت است.‌

اصولا منطق واقع‌گرایانه از قدرت آن را به‌مثابه «ظرفیت وادار کردن دیگران...به عمل به‌گونه‌ای است که در غیر این صورت عمل نمی‌کردند یا به روشی دیگر عمل می‌کردند» می‌نگرد. در واقع، «استفاده» یا «تهدیدِ خشونت» به ابزار اصلی قدرت تبدیل می‌شود؛ زیرا موقعیت‌های کمی وجود دارد که در آن خشونت، دیگران را به اقدام تحریک نکند. ازاین‌رو، رئالیست‌ها عموما با والتز موافقند که «در سیاست بین‌الملل نیرو نه‌تنها به‌عنوان نسبت نهایی، بلکه در واقع به‌عنوان نسبت اول و ثابت عمل می‌کند.» اما زور چیست؟ والتز بر این باور است که «زور وسیله‌ای برای دستیابی به اهداف خارجی دولت‌ها است؛ زیرا هیچ فرآیند منسجم و قابل‌اعتمادی برای آشتی دادن تضاد منافعی که در شرایط هرج‌ومرج در میان واحدهای مشابه به وجود می‌آیند، وجود ندارد.»

رئالیست‌ها سیاست جهانی را به‌عنوان یک مبارزه فراتاریخی و فراجغرافیایی برای قدرت می‌شناسند و در این زمینه توسیدید گفته است که «قوی‌ها آنچه را که قدرت انجام آن را دارند انجام می‌دهند و ضعیفان آنچه را که باید بپذیرند» حقیقت آشکار و جهانی است. در رابطه با همین منطقِ قدرت است که بن گوریون مشکل اساسی در اسرائیل/فلسطین را چنین مطرح می‌کند: «ما و آنها یک‌چیز را می‌خواهیم: ما هر دو فلسطین را می‌خواهیم و این تضاد اساسی است.» هم برای اسرائیلی‌ها و هم برای فلسطینی‌ها این یک درگیری ملی‌گرایانه است. تا زمانی که مذاکره صورت نگیرد، هر دو طرف انباشت ظرفیت نظامی را به‌عنوان یک امر ضروری برای اطمینان از شرایط مطلوب می‌بینند.

بر اساس رویکرد «نوواقع‌گرایی تهاجمی» کشورها به دنبال افزایش «قدرت» و «امنیت» خود در نظام بین‌الملل هستند.ا ما نکته مهم این است که این قدرت و امنیت باید با کاهش عامدانه قدرت و امنیت دیگر بازیگران تامین شود که به‌نوعی به بازی حاصل جمع صفر می‌انجامد و خطر درگیری را افزایش می‌دهد. این دیدگاه استدلال می‌کند که دولت‌ها به دنبال انباشت قدرت تا حد ممکنِ و «به حداکثر رساندن قدرت» هستند و تنها از طریق سلطه و هژمونی دولت‌ها می‌توانند امنیت لازم را به‌دست آورند. واقع‌گرایان تهاجمی استدلال می‌کنند که دولت‌ها ذاتا در جست‌وجوی سلطه و هژمونی هستند. اما در «نوواقع‌گرایی تدافعی»، امنیت اولویت اول دولت‌هاست که برای دستیابی به آن به رفتارهای تهاجمی دست می‌زنند. در این نگاه، نظام بین‌الملل «آنارشیک» است. کنث والتز با طرح این رویکرد باور داشت که «ساختار آنارشیک نظام بین‌الملل دولت‌ها را تشویق می‌کند تا سیاست‌های معتدل و محفوظ را برای دستیابی به امنیت حفظ کنند.»  والتز بر این باور است که دولت‌ها در نظام بین‌المللی آنارشیک، ذاتا بازیگران تهاجمی نیستند؛ زیرا اولین دغدغه‌ آنها نه‌تنها انباشت قدرت، بلکه حفظ موقعیت خود در سیستم است.

رئالیسم تدافعی بر این باور است که هر دولتی در نظام آنارشیکی که به دنبال دستیابی به هژمونی باشد، بلافاصله پس‌زده می‌شود و توسط دولت‌های ترجیح‌دهنده‌ وضع موجود «متعادل» می‌شود. واقع‌گرایان تدافعی معتقدند که دولت‌ها به‌اندازه کافی اجتماعی و آگاه هستند که تجاوز مداوم منجر به مقاومت دولت‌های دیگر ‌شود.  والتز استدلال می‌کند که به‌جای به حداکثر رساندن قدرت، دولت‌ها باید «مقدار مناسبی از قدرت» را جمع کنند؛ زیرا قدرتمند بودن بیش‌ازحد به‌طور خاص باعث می‌شود که سایر دولت‌های قدرتمند به موازنه علیه شما بپردازند و بر امنیت شما تاثیر منفی بگذارند یا ممکن است موافقت کنند که قدرت شما را به‌طور کامل نابود کنند.

 موازنه‌سازی

به گفته‌ والتز، الگوی توازن قدرت زمانی رخ می‌دهد که در آن دولت‌ها با دولت‌های ضعیف‌تر متحد می‌شوند تا دولت‌های قوی‌تر را متعادل کنند. این موازنه‌سازی باید دولت‌ها را از تعقیب هژمونی بازدارد؛ زیرا باعث می‌شود دولت‌های دیگر علیه پیشنهاد هژمونی به هم بپیوندند.  استدلال والتز این است که دولت‌ها بیشینه‌کننده قدرت نیستند، بلکه بیشینه‌کننده امنیت هستند. زمانی که دولت‌ها قدرت کافی برای ایمن بودن دارند، راضی‌اند و به دنبال قدرت بیشتر نمی‌روند. به‌هرحال، با توجه به اجتناب‌ناپذیری توازن قوا، دولت‌هایی که برای هژمونی تلاش می‌کنند، سایر دولت‌های نظام بین‌الملل را تحریک می‌کنند تا به یک اتحاد محاصره‌کننده علیه قدرت در حال ظهور بپیوندند و امنیت طرف دیگر را به خطر بیندازند.

ازاین‌رو، از زمان پیدایش اسرائیل، منطق غالب در سیاست اسرائیل، منطق «دیوار آهنین» است که برای اولین‌بار توسط «زیو جابوتینسکی» بیان شد. جابوتینسکی معتقد است که تمام بومیان تا زمانی که امیدی برای رهایی از خطر اسکان خارجی ببینند در برابر مهاجران بیگانه مقاومت خواهند کرد. اعراب تا زمانی که نور امیدی داشته باشند که بتوانند از تبدیل‌شدن فلسطین به سرزمین اسرائیل جلوگیری کنند، این‌گونه رفتار خواهند کرد و به رفتار خود ادامه خواهند داد. به همین ترتیب، شیخ احمد یاسین، انباشت قدرت نظامی برای مذاکره را ضروری می‌داند: «آنچه از هر کسی یا پشت میز مذاکره می‌گیرید باید با قدرت شما در زمین همخوانی داشته باشد.» از این ‌رو، اسرائیل و حماس از زمان آغاز به کار خود، به جمع‌آوری ابزار قدرت ادامه داده‌اند.

مخلص کلام آنکه، اسرائیل و حماس دو بازیگر اصلی در سرزمین‌های اشغالی هستند و هر یک دیگری را «تهدیدی موجودیتی» برای خود می‌بیند. شاید بتوان گفت که سرزمین‌های فلسطینی همچون نظام بین‌الملل، وضعیتی «آنارشیک» دارد. در این وضعیت آنارشیک هر بازیگری هدف خود را در افزایش قدرت و امنیت خود به زیان دیگری می‌بیند؛ یکی در جایگاه یک کشور و دیگری در کسوت یک گروه شبه‌نظامی که بر بخشی از غزه حاکم است. این افزایش قدرت و امنیت به زیان دیگری به بازی «حاصل جمع صفر» می‌انجامد که نتیجه‌ ناگزیر آن تهاجم‌های گاه‌به‌گاه یکی علیه دیگری است. از آنجا که در این منطقه یک قدرت فائقه یا یک مرجع اقتدار مرکزی (همچون سازمان ملل، نیروهای صلح‌بان بین‌المللی یا نیروهای یکی از پنج عضو دائمی سازمان ملل یا نیروهای عربی) وجود ندارد، این دو بازیگر منطقه را همچون «میدان مبارزه» می‌بینند و می‌کوشند رهیافت‌های خود را بر اساس «نفع خود- ضرر دیگری» بر منطقه حاکم سازند. چنین رویکردی زمینه‌ساز چندین انتفاضه و درنهایت حمله‌ حماس به اسرائیل در 7اکتبر برابر با 15مهرماه شد. از سوی دیگر، حماس به دنبال موازنه‌سازی با اسرائیل است تا این رژیم را از تعقیب هژمونی بازدارد. اسرائیل احساس می‌کند قدرت کافی برای ایمن بودن ندارد و به همین دلیل به دنبال قدرت بیشتر می‌رود. این امر سایر دولت‌های نظام بین‌الملل را تحریک می‌کند تا به یک اتحاد محاصره‌کننده علیه اسرائیل بپردازند.

این رویکرد می‌تواند به استراتژی «استخوان‌هایشان را خردکن» بینجامد که توسط وزیر جنگ وقت این رژیم «اسحاق رابین» علیه حماس مطرح شد. با وجود توانایی‌های نظامی عظیم اسرائیل، حماس قدرت بیشتری در غزه دارد. یعنی اسرائیل اگرچه ظرفیت حمله و اشغال غزه را دارد، اما قدرت اداره و تسلیم غزه را ندارد. به قول آرنت «...از لوله تفنگ موثرترین فرمان بیرون می‌آید...آنچه هرگز نمی‌توانید از آن بیرون بیاورید، قدرت است.» اسرائیل در غزه مشروع نیست. «رضایت» و «حمایت» گستره جغرافیایی قدرت را مشخص می‌کند و اسرائیل فاقد این دو در غزه است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان